الدین صمصام>ییکى از مباحث بسیار بحث انگیز در قرن حاضر مسئله نظام سیاسى و نظام اداریِ حکومت پیامبر اکرم(ص) بوده است. دیدگاه برخى این است که حکومت پیامبر اکرم(ص) اساساً نظام خاص ادارى و سیاسى نداشته است. به این دیدگاه از جنبه هاى گوناگون ـ خصوصاً کلامى ـ پاسخ گفته اند, اما از زاویه طرح عینیِ نظام سیاسى و ادارى پیامبراسلام(ص) کم تر بدین ساحت درآمده اند. نگارنده از کسانى است که به وجود نظامِ اداریِ کامل و پیشرفته اى در دوران رسول اللّه(ص) اعتقاد دارد, در جهت اثبات این اعتقاد, با روى کردى تاریخى به شیوه نظام ادارى پیامبر اکرم(ص) پرداخته و با کاوش در لابه لاى صفحات تاریخِ سیاسیِ پیامبر اکرم(ص) نمودهاى نظام مستحکم ادارى را به دست آورده است. این نوشته به اجمال به یکى از مهم ترین ارکان در نظام ادارى یعنى عضویابى از دیدگاه اسلام اشاره دارد.
- منابع نیروى انسانى(عضویابى)
- ۱ – منابع نژادى
- ۲ – منابع سرزمینى
- بسیارى از یاران اوّلیه پیامبر(ص), که مرتباً آزار مى شدند, مثلِ بلال, عمّار, صهیب, سلمان, اویس قرنى, معاذبن جبل, اباذر غفارى, مقداد, عدى بن حاتم و عبدالله بن مسعود, مکى الاصل نبودند. در میان وزرایى که قبلاً شمردیم, شش نفر غیر مکى اند و اگر حسن و حسین(ع) را لحاظ نکنیم سهم مکّى و غیر مکّى, مساوى است.
- ب ـ مدینه(پایتخت گرایى ـ مرکزگرایى)
- ۴ – منابع ارزشى
- الف ـ مهاجرین
- ب ـ انصار
- ج ـ تابعین
- د ـ مجاهدین
- ۵ – منابع بومى
- ۶ – مؤلفه قلوبهم
- ۷ـ منابع دینى
- ۸ – منابع عقیدتى
- پى نوشت ها:
- حسن ستارى, مدیریت منابع انسانى, ص۹۱٫ ۲٫حجرات(۴۹) آیه۱۳٫ ۳٫ بحارالانوار, ج۷۶, ص۳۵۰٫ ۴٫ مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ایران, ص۲۸۸ ـ ۲۸۹٫ ۵٫ همان, ص۴۰۶٫ ۶٫ همان, ص۴۱۲٫ ۷٫ تراتیب الاداریه, ج۱, ص۱۷٫ ۸٫ همان, ج۱, ص۱۷٫ ۹٫ سیره ابن هشام, ج۲, ص۳۳۳٫ ۱۰٫ صحاح سته. ۱۱٫ فروغ ابدیت, ص۳۶۰ و ۱۲۶٫ ۱۲٫ شیخ عباس قمى, منتهى الآمال. ۱۳٫ بحارالانوار, ج۲۰, ص۳۸۹; طبقات کبری§, ج۱, ص۲۶۰; تاریخ طبرى, ج۲, ص۲۹۵; کامل ابن اثیر, ج۲, ص۸۱; فروغ ابدیت, ج۲, ص۲۱۸٫ ۱۴٫ سیره حلبى, ج۳, ص۲۷۹; طبقات کبری§, ج۱, ص۲۵۹; فروغ ابدیت, ج۲, ص۲۲۹٫ ۱۵٫ طبقات کبری§, ج۱, ص۲۵۹; سیره حلبى, ج۲, ص۲۷۷; بحارالانوار, ج۲۰, ص۳۷۹٫ ۱۶٫ همان, ج۲, ص۲۳۵٫ ۱۷٫ همان, ج۲, ص۲۲۲٫ ۱۸٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۲۲۲ ۱۹٫ همان, ص۲۲۰٫ ۲۰٫ همان, ص۲۲۲٫ ۲۱٫ مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ایران, ج۲, ص۳۹۳٫ ۲۲٫ جعفر سبحانى, فروغ ابدیت, ص۳۵۲٫ ۲۳٫ اسد الغابه. ۲۴٫ فروغ ابدیت, ص۳۳۸٫ ۲۵٫ نساء(۴) آیه۵۸٫ ۲۶٫ حجرات(۴۹) آیه۱۳٫ ۲۷٫ جعفر سبحانى, همان, ج۲, ص۴۷۲ ـ ۴۷۳٫ ۲۸٫ بحارالانوار. ۲۹٫ فروغ ابدیت, ص۵۱۲; سیره ابن هشام, ج۱, ص۶۳۹; صحیح بخارى, ص۹۸; بحارالانوار, ج۱۹, ص۳۴۶٫ ۳۰٫ حدائق, ج۱۰, ص۳۹۶; سیوطى, جامع صغیر, ج۲, ص۸۵٫ ۳۱٫ همان. ۳۲٫ همان و کنزالعمّال, ج۶, ص۱۹۵٫ ۳۳٫ سیوطى, شرح جامع صغیر, ج۴, ص۵۱۲ به نقل از حدائق, ج۱۰, ص۳۹۵٫ ۳۴٫ حدائق, ج۱, ص۳۹۵; جواهر, ج۱۳, ص۳۵۳٫ ۳۵٫ حدائق, ج۱۰, ص۳۹۵; سیوطى, شرح جامع(مناوى), ج۴, ص۵۱۲٫ ۳۶٫ جواهرالکلام, ج۳, ص۱۶۱٫ ۳۷٫ وسائل الشیعه, باب۳۱ من ابواب الحیض, ح۹٫ ۳۸٫ جواهرالکلام, ج۳, ص۱۶۱٫ ۳۹ و ۴۰٫ همان. ۴۱٫ حجرات(۴۹) آیه۱۳٫ ۴۲٫ منهج الصادقین, ج۸, ص۴۲۹٫ ۴۳٫ وسائل الشیعه, ج۴, باب۳۹; جواهرالکلام, ج۲۱, ص۲۱۵ ـ ۲۱۶٫ ۴۴٫ نهج البلاغه, خ۵۶, ص۱۴۶(فیض الاسلام). ۴۵٫ همان, نامه۱۷, ص۸۶۴٫ ۴۶٫ سیره ابن هشام, ج۲, ص۳۶۳٫ ۴۷٫ فروغ ابدیت, ج۱, ص۴۸۰٫ ۴۸٫ جواهرالکلام, ج۲۱, ص۲۶(مانند علامه و شهید اول و ثانى). ۴۹٫ همان, ج۱۳, ص۳۶۳; منهج الصادقین, ج۴, ص۲۱۷٫ ۵۰٫ همان, ج۲۱, ص۲۶٫ ۵۱٫ بحارالانوار, ج۱۱, ص۲۸; ج۶۷, ص۳۰۲; ج۶۷, ص۳۵۸٫ ۵۲٫ شهید ثانى, روضه البهیه, کتاب الصلواه, ج۱, ص۳۹۲(چاپ ۱۰جلدى). ۵۳٫ خطبه سجادیه. ۵۴٫ نساء(۴) آیه۱۰۰ . ۵۵٫ عنکبوت(۲۹), آیه۵۶٫ ۵۶٫ منهج الصادقین, ج۹, ص۲۲۸:(لاعیش الاّ عیش الآخره اللهم اغفر الانصار والمهاجره). ۵۷٫ فروع ابدیت, ج۲, ص۱۲۶٫ ۵۸٫ ر.ک: سیره ابن هشام, ج۲, ص۳۶۳ و ۶۱۵٫ ۵۹٫ توبه(۹) آیه۱۰۰٫ ۶۰٫ منهج الصادقین, ج۹, ص۲۳۴٫ ۶۱٫ انفال(۸) آیه۷۲٫ ۶۲٫ همان, آیه۷۴٫ ۶۳٫ نساء(۴) آیه۹۵٫ ۶۴٫ ابراهیم(۱۴) آیه۴٫ ۶۵٫ جمعه(۶۲) آیه۲٫ ۶۶٫ آل عمران(۳) آیه۱۶۴ . ۶۷٫ بقره(۲) آیه۱۵۱ . ۶۸٫ محسن الموسوى, دولهالرسول, ص۲۶۲٫ ۶۹٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۳۵۲ و ۴۵۲; سیره ابن هشام, ج۲, ص۵۰۰; تاریخ سیاسى اسلام, ج۱, ص۱۶۲; تراتیب الاداریه, ج۱, ص۲۴۰; اسد الغابه, ج۳, ص۵۵۶٫ ۷۰٫ فروغ ابدیت, ص۱۲۲; دولهالرسول, ص۲۶۳; اسد الغابه, ج۳, ص۱۲۶٫ ۷۱٫ اسد الغابه, ج۴, ص۴۴۲ و ۲۱۴; الاصابه, ج۵, ص۲۶۴; فروغ ابدیت, ج۲, ص۳۸۲٫ ۷۲٫ فروغ ابدیت; دوله الرسول, ص۲۶۲٫ ۷۳٫ دولهالرسول, ص۳۷۲٫ ۷۴٫ فروغ ابدیت, ص۳۶۷; سیره ابن هشام, ج۲, ص۴۹۱٫ ۷۵٫ همان, ص۴۵۲٫ ۷۶٫ همان, ص۴۱۶; سیره ابن هشام, ج۲, ص۵۴۴; اسد الغابه, ج۱, ص۲۱۶٫ ۷۷٫ همان, ص۲۶۳٫ ۷۸٫ طبقات ابن سعد, ج۱, ص۲۶۱; حلبى, ج۳, ص۲۸۶; فروغ ابدیت, ج۲, ص۲۳۵٫ ۷۹٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۳۵۲٫ ۸۰٫ همان, ج۲, ص۳۳۸٫ ۸۱٫ نهج البلاغه فیض الاسلام, نامه۶۷, ص۱۰۶۲٫ ۸۲٫ همان, نامه۷۰, ص۱۰۷٫ ۸۳٫ مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ایران. ۸۴٫ شرایع الاسلام, ج۱, ص۱۴۹٫ ۸۵٫ جواهرالکلام, ج۱۵, ص۳۴۱٫ ۸۶٫ اصول کافى(چاپ جدید), ح۲, ص۴۱۱٫ ۸۷٫ منهج الصادیقین, ج۴, ص۲۷۵٫ ۸۸٫ جواهرالکلام, ج۱۵, ص۳۴۱٫ ۸۹٫ مستدرک الوسائل, باب اول, ح۱۱٫ ۹۰٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۳۵۲٫ ۹۱٫ همان, ج۲, ص۳۰۴٫ ۹۲٫همان, ج۲, ص۴۲۰٫ ۹۳٫ همان, ج۲; بحارالانوار, ج۲۱, ص۴۱۳٫ ۹۴٫ همان و بحارالانوار, ج۲۲, ص۲۴۸; تراتیب الاداریه, ج۱, ص۱۲۰; اسد الغابه, ج۵, ص۲۰۹٫ ۹۵٫ آل عمران(۳) آیه۶۱٫ ۹۶٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۴۱۰; سیره ابن هشام, ج۲, ص۵۲۶; بحارالانوار, ج۲۱, ص۱۶۰; سیره حلبى, ج۳, ص۱۶۰٫ ۹۷٫ همان. ۹۸٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۴۰۱; سیره ابن هشام, ج۲, ص۵۲۶; بحارالانوار, ج۲۱, ص۱۶۰; سیره حلبى, ج۳, ص۱۶۰٫ ۹۹٫انفال(۸) آیه۷۲٫ ۱۰۰٫ اسدالغابه, ج۳, ص۱۶۵٫
منابع نیروى انسانى(عضویابى)
هر نظام ادارى ارکان گونه گونى دارد که یکى از آن ها عضویابى است. علماى مدیریت عضویابى را چنین تعریف مى کنند:
(عملیات کاوش در منابع انسانى و کشف افراد شایسته و ترغیب و تشویق آنان به قبول مسئولیت در سازمان.)۱
مراد ما از عضویابى در نظام اداریِ حکومتِ رسول اکرم(ص) لزوماً مطابقِ تعریف فوق نیست, زیرا ممکن است در اطلاعاتى که از آن عصر به دست ما رسیده چنین فعل و انفعالى را شاهد نباشیم و البته منکر وجود آن هم نیستیم و یا چه بسا اقتضاى آن زمان دقیقاً پیاده شدن مفاهیم فوق نبوده باشد. بنابراین مراد ما شناسایى منابع نیروى انسانى است که رسول خدا(ص) کادر حکومتى اش را از آن ها تأمین مى کرده است.
شناسایى این منابع به ما کمک مى کند که در انتخاب معیار براى عضویابى و براى منابع انسانى توفیق یابیم تا مدیران سازمان هاى حکومت اسلامى در هر عصر و نسلى بر اساس آن معیارها به عضویابى بپردازند.
در آن شرایط, منابع نیروى انسانى پیامبر اکرم(ص) این ها بودند:
۱ – منابع نژادى عرب و عجم;
۲ – منابع سرزمینى مانند مکه و مدینه و یمن;
۳ – منابع قبیله اى مانند قریش;
۴ – منابع ارزشى مانند مهاجرین, انصار, مجاهدین و تابعین;
۵ – منابع بومى;
۶ – منابع سرزمینى ـ اعتقادى مانند دارالکفر و دارالاسلام;
۷ – منابع اعتقادى مانند مسلمین, یهود و نصارى.
۱ – منابع نژادى
قرآن به زبان عربى نازل شده, پیامبر اکرم(ص) عرب است, اسلام در عربستان طلوع کرده است, اولین حکومت اسلامى در مدینه ـ که از شهرهاى عرب است ـ تشکیل یافته و عمده نیروهاى پیامبر اکرم(ص) در کادر ادارى و حکومتى عرب بوده اند, ولى با این همه, عربیت یک اولویت نبوده است.
قرآن مى فرماید:
(یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر وانثى وجعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عنداللّه اتقیکم۲; اى مردم ما شما را از دو جنسِ مرد و زن آفریدیم و شما را به شکل ملت ها و قبیله ها در آوردیم تا یکدیگر را بشناسید.)
پیامبر اکرم در روز فتح مکه مى فرماید:
(انّ اباکم واحد کلکم لآدم و آدم من تراب ان اکرمکم عنداللّه اتقیکم ولیس لعربى على عجمى فضل الاّ بالتقوى۳; پدر شما یکى است و آن, آدم(ع) است و آدم از خاک, با تقواترین شما نزد خدا گرامى ترین شما است, عرب را بر عجم برترى نیست مگر به تقوا.)
بعضى از اعراب معاصر از تمدّن اسلامى با نام(تمدّن عربى) یاد مى کنند و مى گویند:(مسلمانِ غیر عرب اگر پیش رفت کرده است به خاطر روح عربى بوده است که در همه ملت ها پیدا شده بود و همه این ملت ها تحت نام و عنوانِ(عربیت) یک حرکت هم آهنگ به وجود آورده بودند).۴ این نظریه, به طور آشکار تحریف تاریخ است, در حالى که ملت هاى مسلمان بر روى ملیّت خود پل زده بودند و خود را مسلمان مى دانستند.
محور نبودن عربیت به صورت یک ارزش اسلامى باقى بود حتى خلفاى راشدین بر آن پاى فشرده اند ولى امویان سلسله جنبان تفکر تفوّق عرب شدند۵ و سیاست آن ها بر اصل تفوق عرب بر غیر عرب پایه گذارى شد, معاویه به صورت بخش نامه به همه عمّال خویش دستور داد که براى عرب, حق تقّدم قائل شوند. این عمل ضربه مهلکى به اسلام زد و منشاء تجزیه حکومت اسلامى به صورت حکومت هاى کوچک بود, زیرا بدیهى است که هیچ ملّتى حاضر نیست تفوق و قیمومت ملّت دیگر را بپذیرد. اسلام از آن جهت مقبول همه ملّت ها بود که علاوه بر سایر مزایایش رنگ نژادى و قومى نداشت.۶
(آجرى) در اربعین از رسول خدا(ص) نقل مى کند که:(همانا خدا اختیار کرد مرا و اختیار کرد براى من اصحابى پس قرار داد براى من از آنها وزرائى.)۷ در(استیعاب) از قول على(ع) آن وزرا چهارده نفر شمرده مى شوند:(حمزه, جعفر, ابوبکر, على, حسن, حسین, عبداللّه بن مسعود, سلمان, عماربن یاسر, حذیفه, اباذر, بلال و مصعب).۸ جالب است اگر این مجموعه را به منزله کابینه فرض کنیم(هر چند حسنین کم سن بوده اند.) در این جمع دو نفر غیر عرب دیده مى شوند: سلمان فارسى و بلال حبشى. این دقیقاً همان عدم اولویت نژاد عرب را تأکید مى کند در شرایطى که زمین و زمان و زمینه اقتضاى عرب گرایى داشت حضور این دو نفر در سطح بالاى مسئولیت معناى خاص دارد. و وقتى هم پیامبر(ص) به سلمان لقب مى دهد نمى گوید سلمان عربى بلکه مى فرماید(سلمان محمّدى).
پیامبر(ص) به همین دو اکتفا نکرد,(صهیب بن سنان) ملقّب به(ابو یحیى), رومى بوده است, وحشى ـ که بعد اهلى شد و به او مأموریت داده شد ـ حبشى است که شیعه و سنى او را صحابى مى دانند. ابن هشام در سیره خویش(ابو کبشه) را فارسى و(زیدبن حارثه) را حبشى مى داند.۹ که در جنگ بدر حضور داشته اند, بعضى(ذو مخبر) را از صحابه پیامبر, که حبشى است, شمرده اند.۱۰ در این میان, نقشِ سلمان فارسى که سلمان الخیر و سلمان السلام و سلمان محمدى است, بسیار برجسته و کلیدى است, وى در جنگ خندق, خندق مى سازد و در جنگ طائف منجنیق مى سازد۱۱ و بعدها در زمان عثمان استان دار مدائن مى شود۱۲ و امیرالمؤمنین(ع) وى را پس از مرگ تجهیز کرد و بر او نماز خواند و جعفر هم حاضر بود.
در فروغ ابدیت آمده است:(مناطقِ خوش آب و هوایِ عربستان در آخرین قرن قبل از اسلام به طور کلّى تحت نفوذ سه دولت بزرگ یعنى ایران و روم و حبشه بود, شرق و شمال شرقى این منطقه زیر حمایت ایران و شمال غربى تابع روم و قطعات مرکزى و جنوب تحت نفوذ(حبشه) قرار داشت, بعدها در اثر مجاورت با اینان سه دولت عرب به نام هاى حیره, غسان و کنده هر کدام تحت نفوذ یکى از سه دولت نامبرده(ایران, روم و حبشه) قرار داشتند.)
جالب است که پیامبر سلاطین هر سه قدرت را به اسلام دعوت کرد خسرو پرویز که پیامبر او را به نام(کسرى عظیم فارس) در نامه اش یاد کرد قبول نکرد,۱۳ ولى نجاشى سلطان حبشه اسلام آورد۱۴ و هرقلِ عظیم روم معروف به(قیصر) اسلام آورد.۱۵ آن چه براى ما مفید است آن که طبق مدارک یاد شده پیامبر به کسری§ و قیصر نوشت:(اسلم تسلم; اسلام بیاور تا سالم بمانى). و در بعضى نامه هایش مى افزود:(اسلم تسلم فاجعل لک ما تحت یدیک)۱۶ و یا مى فرمود:(ان تؤمن باللّه وحده لاشریک له یبقى ملکک).۱۷ این جملات به آن معنا است که اگر اسلام بیاورید به حکومت ادامه مى دهید.
اگر عربیت در کارگزارى حکومت رسول خدا(ص) اولویت داشت چنین وعده اى به حکّام غیر عرب نمى داد. این وعده ها گویاى نفى عرب محورى در حکومت است و این آن چیزى است که ما در این مبحث به دنبال آنیم. مسلمان شدن سلطان حبشه و بقاى او در حکومت با تأیید رسول خدا(ص) نشان مى دهد که کادر غیر عرب رسول خدا(ص) منحصر در بردگان حبشى مثل بلال و وحشى و ذومخبر نمى شود بلکه مَلِک حبشه هم در این حلقه وارد است و نه تنها صهیب رومى که برده است بلکه خود قیصر روم هم به نوعى در حکومت فراگیر و جهان گیرِ رسول خدا(ص) نقش دارد.
آن چه منظور ما را بیش تر تقویت مى کند اسلام آوردن دسته جمعیِ(باذان) حاکم یمن و تمام کارمندانش که ایرانى بودند مى باشد,۱۸ زیرا سرزمین حاصل خیز یمن که در جنوب مکّه قرار دارد و حکمرانان آن همواره دست نشانده شاهان ساسانى بودند۱۹ و تمام کارمندانشان ایرانى بودند با نامه پیامبر و وعده اى که داد مبنى بر این که(اگر مسلمان شوى حکومتت دوام دارد)۲۰ با لبیک به پیامبر و مسلمان شدنشان ایرانیان زیادى به کادر حکومتى رسول خدا(ص) اضافه شد.
این روحیه حتى در حکومت امیرالمؤمنین هم مشاهده مى شد که فردى به نام(شنسب) را که ایرانى و از نسل غوریان است به عنوان فرمان دار ناحیه(غور) هرات منصوب فرموده بود.۲۱ خلفاى دوم و سوم هم سلمان را در مدائن نصب کرده بودند, که ذکر آن رفت. همه این ها نشان مى دهد که نفیِ عرب محورى از دید کتاب و سنت و سیره, مسلّم است و پیامبراکرم(ص) در عضویابى, هیچ گاه به نیروهاى عرب به عنوان یک منبع نیروى انسانیِ داراى اولویت, تکیه نکرده است.
۲ – منابع سرزمینى
مکّه با همه اهمیتش هیچ گاه براى حکومت اسلامى به یک منبع اولویت دار تبدیل نشد, زیرا ارزش هاى مکه مخصوص اهل آن نیست و یک سرزمین عمومى و متعلق به همه است.
حتى پس از این که مکه فتح شد و پیامبر به وطَنِ اصلى خود بازگشت آن جا را پایتخت قرار نداد و به مدینه بازگشت. در تاریخ حکومت هاى اسلامى هم هیچ گاه مکّه پایتخت نشده است. علّت آن بر ما مجهول است.
آرى, مکه نه تنها پایتخت نشد بلکه با همین عمل پیامبر(ص) عملاً(هم شهرى گرى) و (هم وطن گرایى) نفى گردید.
بسیارى از یاران اوّلیه پیامبر(ص), که مرتباً آزار مى شدند, مثلِ بلال, عمّار, صهیب, سلمان, اویس قرنى, معاذبن جبل, اباذر غفارى, مقداد, عدى بن حاتم و عبدالله بن مسعود, مکى الاصل نبودند. در میان وزرایى که قبلاً شمردیم, شش نفر غیر مکى اند و اگر حسن و حسین(ع) را لحاظ نکنیم سهم مکّى و غیر مکّى, مساوى است.
در بین هفده استان دار ده نفر آن ها اهل یمن و یک نفر از مدینه و شش نفر مکّى هستند که یک نفر از آن ها(عتاب بن اسید) است که والى مکه است از طرف رسول خدا(ص)۲۲ نه به خاطر این که مکّى است بلکه به خاطر بومى بودنش. پنج نفر باقى مانده که قرشى هستند یکى(ابوسفیان) است که به عنوان(مؤلفه قلوبهم) منصوب شد بر نجران۲۳ نه به عنوان مکّى و سایرین هم به خاطر شایستگى و صلاحیت. و مکّى بودن هیچ دخلى نداشت.
پس بنابر آمار وزرا که ستاد رسول خدا(ص) بودند و مطابق آمار استان داران در تشکیلات حکومتى رسول خدا(ص) برترى با عنصر مکّى نبود. در خصوص(عثمان بن طلحه بن شیبه) که به طور موروثى کلیددار کعبه بودند پیامبر او را ابقا کرد,۲۴ ولى نه به خاطر مکّى بودنش بلکه براى ردّ امانت, زیرا این آیه نازل شد که:(انّ اللّه یامرکم ان تؤدو الامانات الى اهلها;۲۵ خداوند به شما امر مى کند تا امانات را به اهل آن بازگردانید.)
حضور حجم عظیمى از یمنى ها در بین استان داران و یک نفر به نام(حذیفه) در بین وزرا حاکى از این است که مکه اولویت ندارد.
ب ـ مدینه(پایتخت گرایى ـ مرکزگرایى)
مدینه الرسول(ص) که قبل از هجرت(یثرب) نام داشت مرکز اسلام و حکومت اسلامى و مدفن بسیارى از نیکان و پاکان است. رسول خدا(ص) این شهر را براى مرکزیت بر مکه مکرّمه هم ترجیح داد و حتى بعد از فتح مکه پایتخت را عوض نکرد.
ولى آیا مدینه اولویت دار است; یعنى اهل مدینه به خاطر این که در این سرزمین و در مرکز و پایتخت هستند مزیتى بر دیگران دارند. و(مرکزگرایى) و(پایتخت گرایى) که در زمان رسول خدا تحت عنوان مدینه گرایى تبلور داشت, آیا معیارى براى عضویابى در حکومت اسلامى است؟
پاسخ این سؤال هم منفى است, زیرا در لیست وزرایى که دیده شد تنها یک نفر مدنى است و آن,(زیادبن لبید انصارى) است و نیروهاى یمنى که نه مکى اند و نه مدنى آمار بالایى را در بین استان داران رسول خدا(ص) داشتند.
نیروهاى مهاجر هم که مکى و غیر مکى داخل آن ها بود پست هاى حکومتى را اشغال کرده بودند.
در یک جمع بندى باید گفت: سرزمین, معیار نیست حتى مکه و مدینه و یمن و هیچ حاکم اسلامى نمى تواند فردى را چون هم شهرى او است یا مقیم پایتخت است یا مقیم یکى از استان هاى مهّم است(مثل یمن) اولویت دهد.
۳ – منابع قبیله اى(قریش و…)
قریش نام قبیله اى است پدر این قبیله(نضربن کنانه) است, این قبیله را از آن جهت قریش نامند که گرد حرم فراهم آمده اند.
امویان و علویان و عباسیان از قریش هستند, محمد(ص) هم قرشى است و بزرگ ترین افتخار براى یک نفر این بوده که شاخه اى از آن محسوب و به آن منسوب شود. با توجّه به این که جامعه عرب دچار دردى ریشه دار و مزمن به نام تفاخر به فامیل و خانواده و قبیله بود لذا زمینه برترى این طائفه ممتاز فراهم بود. پیامبر که خود قرشى بود با شناخت درد مزبور قبل از بدخیم شدن, به علاج آن پرداخت و قبل از او قرآن کریم رسماً شعوب و قبائل را مایه تعارف و شناخت یک دیگر و نه سرمایه تفاخر مى داند:(جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا)۲۶.
رسول خدا(ص) وقتى مکّه را فتح کرد براى پیش گیرى از بیمارى قریش گرایى با قدرت مى فرماید:(ایها الناس انّ اللّه قد اذهب عنکم نخوه الجاهلیه و تفاخروها بآبائها الاوانکم من آدم و آدم من طین اِلاّ خیر عباداللّه عبدا تقاه)۲۷.
در جاى دیگر مى فرماید:(اشراف امّتى حَمَلهالقرآن و اصحاب اللیل۲۸; اشرافِ قوم من, حاملانِ قرآن و شب زنده داران هستند). و یا آن جا که با کشتگان آن ها من جمله ابوجهل و عتبه و شیبه و امیّه که در چاه بودند صحبت مى کند, مى فرماید:(دیگران مرا تصدیق کردند…, دیگران مرا جاى دادند, دیگران مرا کمک کردند).۲۹ این دیگران چه کسانى هستند که این همه در کلام رسول خدا(ص) تکرار مى شود; یعنى غیر قریش که ترکیبى از مهاجر و انصار و مکّى و غیر مکّى اند. معلوم مى شود اکثر قریش مانع راه بودند که پیامبر این گونه با چاه سخن مى گوید. البته بعضى از قریش, پیامبر(ص) را هم کمک کرده اند قبلاً خواندیم که از هفده استان دار, شش نفرشان قرشى بوده اند و هم چنین در میان وزراى آن حضرت, هشت نفر از قریش هستند: پنج نفر از بنى هاشم و سه نفر دیگر یعنى ابوبکر, عمر و مصعب از قریش هستند. قریشى ها در بین قضات و نیز در همه ارکان حکومتى حضور داشته اند, ولى نه به خاطر قرشى بودن بلکه ملاحظات دیگرى در نظر بوده است.
البته روایتى از رسول خدا(ص) نقل شده که مى فرماید:(قدموّا قریشا ولاتقدمواها و تعلموا من قریش ولا تعلّموها ولولا ان تبطر قریش لاخبرتها مالخیارها عنداللّه تعالى)۳۰ و در نقلى دیگر از امیرالمؤمنین(ع) آمده است:(قدموا قریشا ولاتقدّموها ولولا ان تبطّر قریش لاخبرتها بمالها عنداللّه تعالى)۳۱ و در نقل سوم دارد که(قدمواّ قریشا ولا تقدموها و تعلموا منها ولا تعلموها)۳۲.
این روایات از طریق اهل سنت است و به قول(مناوى) در شرح جامع صغیر بعضى براى تقدیم قول شافعى بر غیر شافعى به این روایات استناد کرده اند,۳۳ زیرا شافعى نسب به(مطّلب) فرزند هاشم مى رساند و جالب است که خیلى از فقهاى ما, در این که مطلبى را در احکام بنى هاشم وارد کنند تردید دارند.
در کتاب(ذکری§) آمده است که برخى از فقها مثل شیخ مفید و شیخ صدوق و پدرش و غیرهم در بحث نماز میّت براى این که اولویتى به هاشمى بدهند راهى ندارند جز این که به چنین روایاتى استناد کنند, در حالى که در روایات ما اثرى از آن ها مشاهده نمى شود.۳۴
ما مى گوییم اولاّ: این روایات از حیث سند معتبر نیست, زیرا از طریق شیعه اثرى از آن نیست.
ثانیاً: از همان طریق اهل سنّت هم اگر قبول کنیم این روایات به مقدّم داشتن(حذیفه یمانى) غیرقرشى توسط پیامبراکرم(ص) در یک نماز, نقض مى شود; در حالى که پشت سرش قرشى ها بودند; یعنى پیامبر او را امام قرشى ها کرد و بر آن ها مقدّم داشت. لذا بعضى مثل(عیاض) با شتاب در حل این تناقض به این توجیه روى آورده اند که مراد از تقدیم قریش بر غیر قریش تقدم در خلافت و حکومت است نه تقدیم در نماز جماعت یا میّت!۳۵
ثالثاً: اگر قریش باید مقدم شود فقط بنى هاشم مراد است که ما این را قبول داریم, چرا که قریش رسول خدا(ص) را آزار دادند و اخراج کردند و با او جنگیدند و چگونه است که مقدّم شوند و معلّم همگان شوند و کسى معلّم آن ها نشود!؟
رابعاً: از همه که بگذریـم دلالت آن, مقابـل فرمایـش رسول خدا(ص) اسـت که فرمود: (لاحسب لقرشى ولاعربى الاّ بالتواضع). و نیز با آیه سیزدهم سوره حجرات و خطبه پیامبر(ص) در مکه ـ که به همه آن ها اشاره رفت ـ تعارض دارد.
در مجموع این قبیل روایات عاجزند از اثبات تقدّم قریش مگر در بنى هاشم و آن چه در بحث حیض در جوامع فقهى ما آمده است که زنان قرشیه ده سال دیرتر به یائسگى مى رسند۳۶ امرى تعبدى یا تکوینى است و بعید است کسى آن را امتیازى براى قریش حساب کند, زیرا در این صورت باید براى(نبطیه) هم امتیاز قائل شود که در روایات هم دوشِ قرشیه است. شیخ مفید در کتاب(مقنعه) مى گوید:(قد روى ان القرشیه من النساء والنبطیه تریان الدم الى ستّین سنه)۳۷٫ و در نبطیه اصولاً تردید هست که عرب مستعجم هستند یا عجم مستعرب.۳۸ هرچند از ابن عباس نقل شده است که:(نحن معاشر قریش حیّ من النبط).۳۹ ولى وضوحى ندارد و در نهایت این که در زمان ما شناخته شده نیستند و قرشیه هم جز بنى هاشم در زمان حال شناخته شده نیست, هرچند صاحب جواهر از قبیله معروف به قریش در زمان ما نام مى برد۴۰ که براى ما شناخته شده نیست.
لذا راهى براى برترى قریش وجود ندارد نه آن روایات اهل سنت و نه این مسئله یائسگى قرشیه و نه امورى از این قبیل قادر به اولویت دادن به قریش نیستند و قریش گرایى به حکم کتاب و سنّت مطلوب نیست.
اما آن چه در بحث ما مفید است این که(قبیله گرایى) که در خصوص رسول خدا(ص) به شکل(قریش گرایى) تبلور داشت, یک معیار منفى است; یعنى حاکم یا مدیر اسلامى در عضویابى نمى تواند به قبیله خویش به عنوان یک منبع اولویت دار بنگرد. البته تشخیص قبیله در صدر اسلام بسیار آسان مى نمود, زیرا نظام قبائلى حاکم آن چنان دقیق بودکه به قول قرآن یک عامل شناسایى و تعارف, قبایل بودند۴۱ و هر کس را به قبیله اش مى شناختند و از امام صادق(ع) آموختیم که قبایل, کسانى اند که منسوب به آبا هستند۴۲ که در زبان ما چنین نسبتى را در یک خاندان یا دودمان مى توان یافت یا آن چه که به(آل) معروف است; شبیه آن چه در کشورهاى خلیج فارس متعارف و متداول است مانند آل سعود, آل نهیان, آل صباح و… هر چند طبق فرهنگ قرآن, آل ابراهیم و آل عمران معنایى اعم دارد, زیرا(آل ابراهیم) به بنى اسحاق و بنى اسماعیل تقسیم مى شود که اوّلى یهود و دوّمى عرب را مى سازد.۴۳ پس(آل) حتى معنایى فوق نژاد مى یابد, اما آن چه در زمان ما از آل فهمیده مى شود معنایى بسیار محدودتر است و شاید بهترین ترجمان آن(خاندان) یا(دودمان) باشد وگرنه مصداقى براى قبیله نخواهیم یافت. بر این اساس وقتى قریش گرایى و قبیله گرایى در زمان رسول خدا(ص) مطرود شد معیارى که متناسب با همه زمان ها به دست مى آید(عدم دودمان گرایى) و (عدم خاندان گرایى) است; به عبارت دیگر, دودمان و خاندان هیچ اولویتى به عنوان نیروى انسانى ندارند.
۴ – منابع ارزشى
الف ـ مهاجرین
مراد از مهاجرین نیروهاى فداکارى هستند که در صدر اسلام با پیامبراکرم(ص) و یا بدون ایشان از مکه به مدینه یا به شعب ابى طالب یا به حبشه مهاجرت کردند و خود و فعلشان در قرآن کریم ممدوح شمرده شده اند. در ارزش هجرت همین بس که امیرالمؤمنین(ع) در نامه هاى متعدد به معاویه و دیگران,(هجرت) را از ارزش هاى اصلى خویش, ذکر مى کند, مثلاً مى فرماید:(سبقت الى الایمان والهجره)۴۴, یا مى فرماید:(لیس المهاجر کالطلیق)۴۵٫ بخش عظیمى از کادر رسول خدا(ص) بلکه حواریون و ربیّون او را مهاجرین تشکیل مى دادند. در جنگ بدر ـ طبق آمارى که ابن هشام مى دهد ـ ۸۷ نفر از مهاجرین بوده اند.۴۶ قبل از جنگ بدر هم مراحل شناسایى و اطلاعات عملیات را مهاجرین انجام مى دادند, چون انصار فقط پیمان حفاظت از پیامبر(ص) را در داخل مدینه داشتند نه خارج آن.۴۷ بیش ترِ مسئولیتى که از طرف پیامبر با عنوان مکى یا قریشى یا بنى هاشم یا ذى القربی§ مسئولیت گرفتند هجرت هم کرده اند, مگر مؤلفه قلوبهم که بعد از فتح مکه, اسلام آوردند و یا برخى مثل عباس عموى پیامبر(ص) که عذر از هجرت داشت. لذا هجرت هم از لحاظ قرآن و هم از نظر رسول خدا(ص) یک ارزش و یک اولویت قطعى است; یعنى مهاجرین در عضویابى داراى اولویت هستند.
امّا در این خصوص که عنوان مهاجر اکنون چه مصداقى دارد. بین مفسران و فقها اختلاف است و دو قول وجود دارد: قول اول: انقطاع هجرت بعد از فتح مکه و قول دوم: اتصال هجرت و تداوم آن تا مادامى که کفر باقى است۴۸٫ دلیل قول اول این سخنِ پیامبر(ص) است که فرمود:(لاهجره بعد الفتح) و این که بعد از فتح مکه از دارالکفر تبدیل به دارالایمان شده است و آمدن از مکه به مدینه معناى هجرت ندارد.۴۹ دلیل دسته دوم آن است که مراد, هجرت از دارالکفر به دارالایمان است نه فقط از مکّه به مدینه. صاحب جواهر ادعاى لاخلاف مى کند.۵۰
ما مى گوییم هجرت از قبیل حقیقت و مجاز نیست که از مکه به مدینه را حقیقى و باقى را مجازى بدانیم کما این که صاحب جواهر چنین تصور کرده است, بلکه هجرت یک معناى کلى و جامع است به معناى دورى از بدى ها به سمت خوبى ها و داراى مصادیقى است, مصداق بارز آن, همان هجرت از مکه به مدینه است ولى تنها مصداق نیست, هم چنان که در روایتى آمده است:(المهاجر من هجر نفسه)۵۱ و یکى از گناهان کبیره را(تعرّب بعد الهجره) مى دانند که شاید عبارت آخرى از ارتداد و مصادیقى که صاحب(تذکره) و محقق کرکى و دیگران آوردند و شهید هم در(روضه) به آن اشاره دارد۵۲ که یکى از آن ها را ما در معیار(شهرنشین گرایى) اشاره کردیم. و لذا هر نوع دورى از گناه و جهل و آمدن به سمت تعالى و تمدن مى تواند بدون مسامحه و مجاز, هجرت تلقى شود. مگر نه این که ما هجرت از مکه به حبشه را هم هجرت مى دانیم. آیا این جا از دارالکفر به دارالایمان است یا این که از دارالکفر به دارالکفر؟ لذا هجرت از همان زمان رسول خدا(ص) هم مصداقى غیر از هجرت مکه به مدینه داشته است کما این که شعب ابى طالب هم همین معنا را دارد.
به طور کلى هجرت یک ارزش است که بزرگان به رخ دیگران مى کشیدند, امام سجاد(ع) در خطبه معروف خود در شام به افتخارات پدران خویش که اشاره مى کند مى فرماید:(وهاجر الهجرتین).۵۳ در نماز جماعت هم تقدم با کسانى است که زودتر هجرت کرده اند; مگر نماز جماعت فقط مخصوص صدر اسلام است که(اقدم هجره) ملاک تقدم تنها آن زمان باشد, نماز جماعت همیشگى است پس تقدم(اقدم هجره) هم همیشگى است.
ییکى از مصادیق اصلى آن انسان هاى مجاهد و مبارزى هستند که سابقه مبارزاتى و پیشینه روشنى در مبارزه با طاغوت ها و دشمنان دین داشته باشند, انسان هاى فداکار و انقلابى که زودتر از دیگران پا به میدان نهاده اند و از بیت و بیتوته خارج شده اند:(و من یخرج من بیته مهاجراً الى اللّه ورسولهِ ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره على اللّه)۵۴, (یاعبادى الذین آمنوا انّ ارضى واسعه فایاى فاعبدون)۵۵, و آن جمله رسول خدا(ص) که گفتیم فرار از یک زمین به زمین دیگر را ولو به یک وجب, هجرت مى داند و صاحب آن را هم نشین ابراهیم(س) و محمد(ص) و….
بنابراین معیارِ(مهاجرگرایى) در عضویابیِ رسول خدا(ص) یک اصل مسلّم مبتنى بر گمان و عقل بود و به آن عمل کرد. آمار دقیقِ کارگزارانِ پیامبر(ص) این را نشان مى دهد. ما هم باید(مبارزگرایى) و(ایثارگرى) و(ایثارگرایى) را معیار بدانیم; یعنى هرکس تلاش و مجاهدت بیش ترى داشته و جان بازى کرده و پا و نخاع داده است را اولویت بدهیم. پس(سابقه مبارزاتى در راه اسلام) معیار است و(السابقون الاولون) در این زمینه پیش تاز و مقدّم هستند. شاید نام(مجاهدگرایى) مناسب تر باشد. بنابراین(مهاجرگرایى) با هر مصداقى در هر زمین و زمانى معیارِ مثبت در عضویابى است.
ب ـ انصار
انصار نیز مثل مهاجرین از منابع اصلى تغذیه کننده نیروى انسانى پیامبر بوده اند و اولویت داشته اند و لقب انصار را قرآن به آن ها داده است.
در کشاف و غیره مذکور است که رسول خدا(ص) بین آن ها و مهاجرین چگونه تعادل در ارزش برقرار مى کند. بعضى انصار بر قریش خود را برتر مى دانستند رسول خدا(ص) فرمود: اى انصاریان, مگرنه آن که شما ذلیل بودید و خداى تعالى شما را به واسطه من عزیز و ارجمند ساخت؟ گفتند: بلى یا رسول اللّه. سپس فرمود: مگر نه شما گمراه بودید حق سبحانه به سبب من شما را هدایت کرد؟ گفتند: بلى یا رسول اللّه. بعد از آن فرمود: چرا جواب مرا نمى دهید؟ گفتند: چه بگوییم یا رسول اللّه؟ فرمود: در جواب من بگویید مگر نه آن که قومت تو را اخراج کردند و ما تو را جاى دادیم و در پناه خود آوردیم؟ مگر نه قومت تکذیب تو را نمودند, پس ما تو را تصدیق کردیم؟ نه تو را مخذول ساختند پس ما تو را نصرت دادیم؟ و بر همین طریق حضرت رسالت شمارش صفات جمیله ایشان مى نمود تا آن که همه به زانو در آمدند و گفتند: یا رسول اللّه تن و جان ما فداى تو باد.۵۶
ییعنى آن حضرت با یک بیان زیبا و شیوا و عادلانه در محضر مهاجر و انصار به طور تلویحى ارزش هاى طرفین را گفت و آن ها را مثل دو بال براى خود قلمداد کرد. یا موقع کلنگ زدن در خندق این شعار را مى داد که:(اللهم اغفر الانصار والمهاجره)۵۷.
بحث درباره(نصرت) است که حد اعلاى آن ایثار است نصرت آن قدر ارزش مند است که هر کس لقب(انصارى) را مثل یک نشان بر دوش مى کشید و بدان افتخار مى کرد. انصارى ها به همین صورت در تاریخ به صورت لسان صدق در آخرین مانده اند. جابربن عبداللّه انصارى, ابوایوب انصارى, جناده انصارى, ابودجانه انصارى و غیرهم یعنى همان ارزش که بنى هاشم و سادات دارند که به وسیله پیش وند سیّد خود را ممتاز مى کنند اینها با پسوند انصارى چنین کارى مى کنند.
انصارى ها در جنگ بدر, فتح مکه و دیگر نبردهاى پیامبر(ص) نیز حضور چشم گیرى داشتند و تعدادشان از مهاجران هم بیش تر بود.۵۸
ج ـ تابعین
خداوند مى فرماید:(والسابقون الاولون من المهاجرین والانصار والذین اتبعوهم باحسان رضى اللّه عنهم و رضوا عنه)۵۹ در این آیه به سه دسته از یاران رسول خدا(ص) که مورد رضایت خداوند بوده اند اشاره مى شود که عبارت اند از: مهاجرین, انصار و تابعین. در مورد تابعین دو نظر است: یکى این که پیامبر را درک نکردند و بعداً آمدند و معصومین دیگر را یارى کردند و یا این که تابع سابقین شدند(از مهاجرین و انصار) با احسان و ایمان و اطاعت.۶۰ تابعین طبق برداشت دوم کسانى هستند که یا مهاجرند یا انصار منتها دیر به این قافله نور پیوسته اند و جزء(السابقون الاولون من المهاجرین والانصار) نیستند ولى جزء لاحقین هستند, به هر حال آمده اند و خداوند هم اعلام رضایت از آن ها مى کند: (رضى اللّه عنهم و رضوا عنه).
د ـ مجاهدین
جهاد نوعاً قرین مهاجر و انصار است چه بسا بگوییم آن چه به مهاجر و انصار و تابعین ارزش مى دهد همین جهاد آن ها است, قرآن مى فرماید:(إنَّ الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبیل اللّه والذین آووا ونصروا اولئک بعضهم اولیاء بعض)۶۱, یا مى فرماید:(والذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبیل اللّه والذین اووا و نصروا اولئک هم المؤمنون حقا لهم مغفره و رزق کریم)۶۲; یعنى هجرت و نصرت ضلع سومى دارد به نام جهاد و در نتیجه مى شوند(مؤمنون حقا), (رضى اللّه عنهم و رضو عنه), (لهم مغفره و رزق کریم) و قرآن صریحاً مى فرماید:(فضل اللّه المجاهدین على القاعدین اجراً عظیما)۶۳.
در یک جمع بندى باید گفت که چهار عنوانِ (مهاجرین, انصار, تابعین, مجاهدین) که یک منبع و مجموعه ارزشى را تصویر مى کنند و مى توان آنان را(ایثارگران) نامید, رسول خدا(ص) به نص قرآن کریم به آن ها اهمیت و اولویت مى داد. بنابراین(ایثارگرى) معیار دیگرى براى عضویابى است. حکومت اسلامى نیروهاى خویش را باید از این چهار منبع سرشار و عظیم برگیرد. و اگر جنگ نبود, ایثارگران و مهاجران و انصار و تابعین کسانى خواهند شد که بیش ترین سوابق مبارزاتى و فداکارى و دل سوزى و از خودگذشتگى و تحمل رنج و مرارت را براى اسلام و حکومت اسلامى داشته اند.
۵ – منابع بومى
قال اللّه تبارک و تعالى:(وما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه)۶۴, (هوالذى بعث فى الامیین رسولاً منهم)۶۵, (لقد منَّ اللّه على المؤمنین اذ بعث فیهم)۶۶, (کما ارسلنا فیکم رسولاً منکم)۶۷٫ رسول خدا(ص) عربى, قرشى, مکى, مدنى و بومى بود و خداوند در آیات چهارگانه به این نکته اشاره مى کند. نیروهاى بومیِ شایسته به خاطر سنخیّت و نیز شناخت و رگ و ریشه معلوم و مشخص , موفق ترند و لذا اولویت دارند.۶۸ عتاب بن اسید, اهل مکه است و والى همان جا شد۶۹, نصب خاندان(باذان) در یمن۷۰, عدى بن حاتم در قبیله خود, طیّ۷۱, قیس بن مالک در هَمْدان۷۲, عین فروه در مراء۷۳, مالک بن عوف, آتش افروز جنگ حنین, مردِ سرسختِ قبیله بنى سعد توسط پیامبر سرپرست قبیله نصر وسلمه شد۷۴, نصب معاذبن جبلِ یمنى به عنوان قاضى یمن۷۵, نصب یک جوان ثقفى در ثقیف۷۶, نامه پیامبر به هوذه بن على حنفى زمام دار یمامه که فرمود: اسلام بیاور تا در امان باشى و قدرت و سلطنت تو باقى بماند۷۷, نامه به حارث حاکم غسان با همین مضمون۷۸ و نامه هایى از همین دست به سلطان حبشه, قیصر روم و کسراى ایران, حاکى از یک نوع اولویت دهى به نیروهاى بومى است که اگر اسلام آوردند طبق وعده بر منطقه و نقطه خویش حکومت مى کردند. در فتح مکه ابوسفیان مکى در مکه مسئولیت مى گیرد تا(مؤلفه قلوبهم) را در منزلش جمع کند۷۹, عثمان بن طلحه مکى را در کلیددارى کعبه ابقا مى کند۸۰, امیرالمؤمنین هم قثم بن عباس مکى را عامل مکه قرار داد۸۱ و سهل بن حنیف انصارى را که مدنى بود عامل خود در مدینه قرار داد.۸۲ در نقاط دیگر, حضرت کنترل آن چنانى نداشت, شام که در اختیار معاویه بود, بلاد عراق هم نوعاً به اشاره معاویه مست مى شدند والاّ شامل نصب عناصر بومى با همان حجم زمان رسول خدا(ص) در زمان امیرالمؤمنین هم مى شدیم. البته قبلاً اشاره کردیم که شنسب که ایرانى و اهل غور هرات بود از طرف آن حضرت بر منطقه خویش حاکم شد۸۳ استقصاى بیش تر ما را به اولویت نیروهاى بومى در سیره پیامبراکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بیش تر راهنمایى مى کند.
پیامبران هم نوعاً از طرف خداى تبارک و تعالى بر مناطق خویش مبعوث و منصوب مى شدند: در سوره هاى هود و اعراف مرتباً با این جمله رو به رو مى شویم که:(الى عاد اخاهم هودا), (الى ثمود اخاهم صالح), (الى مدین اخاهم شعیبا), (ولقد ارسلنا نوحاً الى قومه), (لقد ارسلنا موسى بآیاتنا الى قومه ان اخرج قومک من الظلمات الى النور) و آیاتى دیگر از این قبیل که ما را کمک مى کند در جهت اتخاذ یک معیار مناسب در عضویابى که همان(بومى گرایى) باشد. یعنى نیروهاى بومى نسبت به نیروهاى غیر بومى, اولى و احق هستند, مگر این که نکته خاص مثل مسائل امنیتى در میان باشد, و گرنه اصلِ بومى گرایى در عضویابى اصلى عقلى, عرفى و شرعى است.
۶ – مؤلفه قلوبهم
در آیه ۶۰ سوره توبه(مؤلفه قلوبهم) به عنوان یکى از مصرف هاى زکات نام برده شده اند صاحب شرایع مى گوید:(المولفه قلوبهم هم الکفار الذین یتمالون الى الجهاد)۸۴ صاحب جواهر اقوال مختلفى را در تعریف مؤلفه قلوبهم از اصحاب نقل مى کند و در پایان نظر خودش را به عنوان تحقیق بعد از مطالعه کامل در کلمات اصحاب و اخبار و اجماع و نفى خلاف چنین این گونه اعلام مى دارد:(ان المؤلفه قلوبهم عام للکافرین الذین یراد الفتهم للجهاد او الاسلام والمسلمین الضعفاء العقائد لا انهم خاصّون باحد القسمین)۸۵.
اختلاف بین فقها بر سر این است که(مؤلفه قلوبهم) چه کسانى هستند؟ بعضى فقط کفار را مصداق مى دانند عده اى کفّار را براى استمالت آن ها به جهاد و برخى کفار را براى استمالت آن ها به اسلام. گروهى هم مسلمانان ضعیف العقیده را براى بقاء شان در اسلام از مصادیق این عنوان مى دانند. خلاصه(مؤلفه قلوبهم) دو دسته اند: دسته اى که باید جذب شوند و دسته اى که باید دفع نشوند; به عبارت بهتر, یک تیره باید بیایند و یک تیره باید نروند. تیره اوّل کفارند یا براى جهاد, خواه مسلمانان شوند یا نه و یا براى مسلمان شدن و تیره دوم ضعیف العقیده ها هستند براى این که باقى بمانند, لذا از زکات بودجه اى براى این منظور در نظر گرفته شده است.
امام باقر(ع) در صحیح زراره مى فرمایند:(مؤلفه قلوبهم) قومى هستند که خداى واحد را عبادت مى کنند و شهادت(لا اله الا اللّه و محمّد رسول اللّه) سر مى دهند ولى به بعضى از جنبه هاى وحى شک دارند. خداوند به پیامبرش فرمان داد که با پول و هدیه دل آن ها را به دست آورد تا اسلام آن ها محکم شود. رسول خدا(ص) در جنگ حنین با رؤساى قریش و مضر مانند ابوسفیان و غیره چنین کرد. انصار ناراحت شدند, خدمت رسول خدا(ص) آمدند و گفتند: اگر اجازه دهى کلامى داریم و آن این که اگر این اموال که به اینان دادى دستور خدا است, تسلیم هستیم و اگر دستور توست راضى نیستیم. خداوند به خاطر این اعتراض نور آن ها را بُرد و براى(مؤلفه قلوبهم) سهمى از زکات قرار داد.۸۶
(مؤلفه قلوبهم) مانند(مهاجرین) یک عنوان عام است که داراى مصادیقى است, مصداق بارز آن ابوسفیان و عیینه و دیگران است که در صدر اسلام بودند.۸۷
در زمان هاى دیگر مصادیق دیگرى دارد و دلیل بر این مسئله اطلاق ادله امت که(مؤلفه قلوبهم) را مقید و منحصر به زمانى و زمینى خاص نکرده است و این ادله از حیث دیگرى هم اطلاق دارد که مقیّد به جهاد نیست, یعنى براى غیر جهاد هم مى توان آن ها را تألیف کرد; مثلاً براى عضویت در حکومت و استفاده از تخصّص آن ها صاحب جواهر هم مقید به جهاد نمى داند ما مى خواهیم حرف دیگرى هم بزنیم و آن این که تالیف قلوب منحصر به پرداخت زکات نیست, زیرا تعلیق حکم بر وصف, مشعر به علیّت است; یعنى علّت پرداخت زکات تألیف قلوب است یعنى تألیفِ قلوب اصل است و پرداخت زکاتِ واجب یکى از راه هاى تألیف قلوب است, بنابراین راه هاى دیگرى هم وجود دارد که او تألیف و تشویق شود; مثلاً ما به او پست و مقام بدهیم تا براى اهداف بلند اسلام استمالت شود.۸۸
لذا آن چه ما به آن رسیده ایم دو وجه است: عضویت در سازمان حکومت اسلامى هم مى تواند مایه تألیف قلوب باشد و هم این که هدف از تألیف قلوب باشد; به این معنا که شما فرد لایقى را با پول تشویق کنید که عضو اداره اسلام شود و یا او را عضو اداره اسلام کنید تا تألیف قلوب شود, ما هر دو را از اطلاق ادله و از اعتبار وصف العینى تعلیق حکم بر وصف, متوجه مى شویم.
بر این اساس, مؤلفه قلوبهم به یک منبع خوب انسانى براى حکومت اسلامى تبدیل مى شوند به این معنا که حکومت اسلامى براى تقویت پایه هاى مردمى و تحکیم ریشه حکومت در دل جامعه اسلامى نباید از این نیروى عظیم که طبق فرموده امام صادق و باقر(ع) بیش تر مردم را تشکیل مى دهند و در همه زمان ها هم هستند:(یکون ذلک فى کل زمان)۸۹ غفلت شود. البته منظور ما در نظر گرفتن سهمیه اى در کادر حکومتى غیر کلیدى براى آنان بدون هیچ اولویتى است; یعنى(مؤلفه قلوبهم) مثل مهاجر و انصار و بنى هاشم نیستند که در عضویابى اولویتى داشته باشند, ولى غفلت از آن ها هم درست نیست. پیامبراکرم(ص) براى تألیف قلوب به پرداخت زکات اکتفا نفرمود بلکه مسئولیت هم مى داد; نمونه اش ابوسفیان بود که بلافاصله فرماندهى دو هزار نفر از قریش را در یک عملیات نظامى بر عهده گرفت۹۰, و عمروعاص که در(ذات السلاسل) فرمانده شد۹۱, ابوسفیان بت پرست حتى مأموریت بت شکنى بت هاى طائف را پیدا کرد, جالب است که او بت ها را شکست و از خرابه هاى آن هیزم درست کرد و فروخت و قرض هاى عده اى را پرداخت۹۲, وحشى هم پس از این که اهلى شد مأموریت جنگى گرفت۹۳, معاویه هم جزء کاتبان رسول
خدا(ص) شد.۹۴
۷ـ منابع دینى
منظور, مسلمین, یهود, نصارى, مجوس و به طور کلى اقلیت هاى دینى اند که به هر حال منابعى از نیروهاى انسانى را تحت عناوین دینى تشکیل مى دهند. در این درنگ و توقف نداریم که(اسلام گرایى) یک اولویت قطعى و صد درصد است و غیر اسلام هم ولو میلى به اسلام و جهاد نداشته باشند و مؤلفه قلوبهم نباشند سهمیه اى خواهند داشت.
رسول خدا(ص) گاهى با آن ها پیمان مى بست مثل(بنى نضیر) یا(بنى قریظه) که یهود بودند تا از نیروهاى آن ها علیه کفار استفاده کند و یا درخواست نماینده اى از آنان مى کرد:(قل تعالوا الى کلمه…)۹۵ یعنى نمایندگان آن ها را مى خواند با آن ها پیمان مى بست ولى هیچ وقت به آن ها فرصت فرادستى نمى داد.
اسلام به همه کفار و اهل کتاب, بدبین نیست بلکه با آن ها که میل به سلطه دارند سر ناسازگارى دارد, اما استفاده از اهل جزیه آن هم به شکل(بطانه) بلکه به شکل نیروهاى کارگزار و متخصص به شکلى که حکومت اسلامى حالتِ تسلط و نظارت را از دست ندهد منعى ندارد. سیره رسول خدا(ص) همین گونه بود, در تاریخ مى خوانیم که: فرمان روایِ مسیحى شهر(ایله) به نام(یوحنابن رویه) در حالى که صلیب طلا به سینه انداخته بود و از مقر فرمان روایى خود به سرزمین تبوک آمده بود هدیه اى به رسول خدا(ص) داد و هدیه اى هم از آن بزرگ وار گرفت و حاضر شد بر آیینِ مسیح بماند و جزیه بدهد, پیامبر با او پیمان بست که مسیحى بماند و به او مأموریت داد که از مسلمانان که از ایله مى گذرند پذیرایى کند.۹۶
اصولاً فرمان روایانى که در مرزهاى سوریه و حجاز زندگى مى کردند در میان قوم و قبیله و منطقه زندگى خود, نفوذ کلمه داشتند و همگى مسیحى بودند و چون احتمال داشت که روزى سپاه روم از نیروهاى محلّى آنان استفاده کند. پیامبر(ص) با همه آن ها پیمان عدم تعرض بست.۹۷ یا(اکیدر) فرمان رواى مسیحیِ(دومهالجندل) حضور پیامبر رسید و از قبول اسلام امتناع ورزید ولى حاضر شد باج گذارِ مسلمانان باشد.۹۸ جالب است که(یوحنا) و(اکیدر) مسیحى مى مانند ولى کارگزار و باج گذار پیامبر مى شوند; یعنى مى توان و جایز است از نیروهاى اهل کتاب استفاده کرد فقط به این شرط که نظارت و تسلط را در دست نگیرند, زیرا با اصل مسلّمِ(لن یجعل اللّه للکافرین على المؤمنین سبیلا) و(یعطواالجزیه عن ید وهم صاغرون) منافات دارد.
پس(اسلام گرایى) اولویت است ولى استفاده از غیر مسلمین جایز است به شرط عدم سلطه و بدون هیچ اولویتى.
۸ – منابع عقیدتى
مراد, دارالاسلام و دارالکفر است. (دارالاسلام جایى است که اسلام در آن جا حاکم است و دارالکفر یا دارالشرک آن جا که کفر و شرک حاکم است), مثل مکه و مدینه قبل از فتح مکه که مکه مصداق دارالکفر بود و مدینه دارالایمان و دارالاسلام. البته اکنون شرایط فرق مى کند بعضى کشورهاى اسلامى مثل ترکیه هرچند حکومت آن ها لائیک است, اما آن جا را نمى توان دارالکفر حساب کرد. پس دارالکفر جایى است که مسلمین یا در آن جا حاکم نیستند یا در اقلیت اند. مسلماً دارالکفرى که در صدر اسلام مطرح بوده با توجه به این که اسلام هنوز توسعه نداشت, کشورها و مناطقى بودند که اسلام هنوز وارد آن جا نشده بود.
اکنون بحث در این است که آیا از نیروهاى مسلمان مقیم دارالکفر مى توان در حکومت اسلامى دعوت و استفاده کرد؟ به عبارت بهتر آیا نیروهایِ مسلمان دارالکفر منبعى مناسب براى عضویابى جهت تشکیلات حکومت اسلامى محسوب مى شوند یا نه؟
قرآن مى فرماید:(الذین آمنوا ولم یهاجروا ما لکم من ولایتهم من شىء حتى یهاجروا)۹۹, بعضى مصداق این آیه را عباس عموى پیامبر مى دانند که هجرت نکرد ولى رسول خدا(ص) او را در همان دارالکفر مأموریت جاسوسى قریش داد و گزارش به پیامبر مى داد و حتى در جنگ بدر شرکت کرد و اسیر شد و پیامبر به رَزمندگانش سفارش کرده بود که او را ضربه نزنند و سالم بدارند و سرانجام اسیر شد.۱۰۰
به هر حال اولویت با دارالاسلام است و در صورت عدم کفایت باید سراغ نیروهاى مسلمان دارالکفر رفت که از داستان عباس و نظایر آن جواز آن را یافتیم. بنابراین نیروهاى مسلمان که در دارالکفر اقامت و یا تحصیل کرده اند و مدتى به هر دلیل مانده اند, استفاده از آن ها جایز است, اما هیچ اولویتى بر نیروهاى دارالاسلام ندارند, بلکه اولویت از آن نیروهاى دارالاسلام است, زیرا مقیم هاى دارالکفر چه بسا از فرهنگ آن جا تأثیر گرفته اند و ممکن است تأثیرات منفى هم داشته باشند.
پى نوشت ها:
- حسن ستارى, مدیریت منابع انسانى, ص۹۱.
۲٫حجرات(۴۹) آیه۱۳.
۳٫ بحارالانوار, ج۷۶, ص۳۵۰.
۴٫ مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ایران, ص۲۸۸ ـ ۲۸۹.
۵٫ همان, ص۴۰۶.
۶٫ همان, ص۴۱۲.
۷٫ تراتیب الاداریه, ج۱, ص۱۷.
۸٫ همان, ج۱, ص۱۷.
۹٫ سیره ابن هشام, ج۲, ص۳۳۳.
۱۰٫ صحاح سته.
۱۱٫ فروغ ابدیت, ص۳۶۰ و ۱۲۶.
۱۲٫ شیخ عباس قمى, منتهى الآمال.
۱۳٫ بحارالانوار, ج۲۰, ص۳۸۹; طبقات کبری§, ج۱, ص۲۶۰; تاریخ طبرى, ج۲, ص۲۹۵; کامل ابن اثیر, ج۲, ص۸۱; فروغ ابدیت, ج۲, ص۲۱۸.
۱۴٫ سیره حلبى, ج۳, ص۲۷۹; طبقات کبری§, ج۱, ص۲۵۹; فروغ ابدیت, ج۲, ص۲۲۹.
۱۵٫ طبقات کبری§, ج۱, ص۲۵۹; سیره حلبى, ج۲, ص۲۷۷; بحارالانوار, ج۲۰, ص۳۷۹.
۱۶٫ همان, ج۲, ص۲۳۵.
۱۷٫ همان, ج۲, ص۲۲۲.
۱۸٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۲۲۲
۱۹٫ همان, ص۲۲۰.
۲۰٫ همان, ص۲۲۲.
۲۱٫ مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ایران, ج۲, ص۳۹۳.
۲۲٫ جعفر سبحانى, فروغ ابدیت, ص۳۵۲.
۲۳٫ اسد الغابه.
۲۴٫ فروغ ابدیت, ص۳۳۸.
۲۵٫ نساء(۴) آیه۵۸.
۲۶٫ حجرات(۴۹) آیه۱۳.
۲۷٫ جعفر سبحانى, همان, ج۲, ص۴۷۲ ـ ۴۷۳.
۲۸٫ بحارالانوار.
۲۹٫ فروغ ابدیت, ص۵۱۲; سیره ابن هشام, ج۱, ص۶۳۹; صحیح بخارى, ص۹۸; بحارالانوار, ج۱۹, ص۳۴۶.
۳۰٫ حدائق, ج۱۰, ص۳۹۶; سیوطى, جامع صغیر, ج۲, ص۸۵.
۳۱٫ همان.
۳۲٫ همان و کنزالعمّال, ج۶, ص۱۹۵.
۳۳٫ سیوطى, شرح جامع صغیر, ج۴, ص۵۱۲ به نقل از حدائق, ج۱۰, ص۳۹۵.
۳۴٫ حدائق, ج۱, ص۳۹۵; جواهر, ج۱۳, ص۳۵۳.
۳۵٫ حدائق, ج۱۰, ص۳۹۵; سیوطى, شرح جامع(مناوى), ج۴, ص۵۱۲.
۳۶٫ جواهرالکلام, ج۳, ص۱۶۱.
۳۷٫ وسائل الشیعه, باب۳۱ من ابواب الحیض, ح۹.
۳۸٫ جواهرالکلام, ج۳, ص۱۶۱.
۳۹ و ۴۰٫ همان.
۴۱٫ حجرات(۴۹) آیه۱۳.
۴۲٫ منهج الصادقین, ج۸, ص۴۲۹.
۴۳٫ وسائل الشیعه, ج۴, باب۳۹; جواهرالکلام, ج۲۱, ص۲۱۵ ـ ۲۱۶.
۴۴٫ نهج البلاغه, خ۵۶, ص۱۴۶(فیض الاسلام).
۴۵٫ همان, نامه۱۷, ص۸۶۴.
۴۶٫ سیره ابن هشام, ج۲, ص۳۶۳.
۴۷٫ فروغ ابدیت, ج۱, ص۴۸۰.
۴۸٫ جواهرالکلام, ج۲۱, ص۲۶(مانند علامه و شهید اول و ثانى).
۴۹٫ همان, ج۱۳, ص۳۶۳; منهج الصادقین, ج۴, ص۲۱۷.
۵۰٫ همان, ج۲۱, ص۲۶.
۵۱٫ بحارالانوار, ج۱۱, ص۲۸; ج۶۷, ص۳۰۲; ج۶۷, ص۳۵۸.
۵۲٫ شهید ثانى, روضه البهیه, کتاب الصلواه, ج۱, ص۳۹۲(چاپ ۱۰جلدى).
۵۳٫ خطبه سجادیه.
۵۴٫ نساء(۴) آیه۱۰۰ .
۵۵٫ عنکبوت(۲۹), آیه۵۶.
۵۶٫ منهج الصادقین, ج۹, ص۲۲۸:(لاعیش الاّ عیش الآخره اللهم اغفر الانصار والمهاجره).
۵۷٫ فروع ابدیت, ج۲, ص۱۲۶.
۵۸٫ ر.ک: سیره ابن هشام, ج۲, ص۳۶۳ و ۶۱۵.
۵۹٫ توبه(۹) آیه۱۰۰.
۶۰٫ منهج الصادقین, ج۹, ص۲۳۴.
۶۱٫ انفال(۸) آیه۷۲.
۶۲٫ همان, آیه۷۴.
۶۳٫ نساء(۴) آیه۹۵.
۶۴٫ ابراهیم(۱۴) آیه۴.
۶۵٫ جمعه(۶۲) آیه۲.
۶۶٫ آل عمران(۳) آیه۱۶۴ .
۶۷٫ بقره(۲) آیه۱۵۱ .
۶۸٫ محسن الموسوى, دولهالرسول, ص۲۶۲.
۶۹٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۳۵۲ و ۴۵۲; سیره ابن هشام, ج۲, ص۵۰۰; تاریخ سیاسى اسلام, ج۱, ص۱۶۲; تراتیب الاداریه, ج۱, ص۲۴۰; اسد الغابه, ج۳, ص۵۵۶.
۷۰٫ فروغ ابدیت, ص۱۲۲; دولهالرسول, ص۲۶۳; اسد الغابه, ج۳, ص۱۲۶.
۷۱٫ اسد الغابه, ج۴, ص۴۴۲ و ۲۱۴; الاصابه, ج۵, ص۲۶۴; فروغ ابدیت, ج۲, ص۳۸۲.
۷۲٫ فروغ ابدیت; دوله الرسول, ص۲۶۲.
۷۳٫ دولهالرسول, ص۳۷۲.
۷۴٫ فروغ ابدیت, ص۳۶۷; سیره ابن هشام, ج۲, ص۴۹۱.
۷۵٫ همان, ص۴۵۲.
۷۶٫ همان, ص۴۱۶; سیره ابن هشام, ج۲, ص۵۴۴; اسد الغابه, ج۱, ص۲۱۶.
۷۷٫ همان, ص۲۶۳.
۷۸٫ طبقات ابن سعد, ج۱, ص۲۶۱; حلبى, ج۳, ص۲۸۶; فروغ ابدیت, ج۲, ص۲۳۵.
۷۹٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۳۵۲.
۸۰٫ همان, ج۲, ص۳۳۸.
۸۱٫ نهج البلاغه فیض الاسلام, نامه۶۷, ص۱۰۶۲.
۸۲٫ همان, نامه۷۰, ص۱۰۷.
۸۳٫ مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ایران.
۸۴٫ شرایع الاسلام, ج۱, ص۱۴۹.
۸۵٫ جواهرالکلام, ج۱۵, ص۳۴۱.
۸۶٫ اصول کافى(چاپ جدید), ح۲, ص۴۱۱.
۸۷٫ منهج الصادیقین, ج۴, ص۲۷۵.
۸۸٫ جواهرالکلام, ج۱۵, ص۳۴۱.
۸۹٫ مستدرک الوسائل, باب اول, ح۱۱.
۹۰٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۳۵۲.
۹۱٫ همان, ج۲, ص۳۰۴.
۹۲٫همان, ج۲, ص۴۲۰.
۹۳٫ همان, ج۲; بحارالانوار, ج۲۱, ص۴۱۳.
۹۴٫ همان و بحارالانوار, ج۲۲, ص۲۴۸; تراتیب الاداریه, ج۱, ص۱۲۰; اسد الغابه, ج۵, ص۲۰۹.
۹۵٫ آل عمران(۳) آیه۶۱.
۹۶٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۴۱۰; سیره ابن هشام, ج۲, ص۵۲۶; بحارالانوار, ج۲۱, ص۱۶۰; سیره حلبى, ج۳, ص۱۶۰.
۹۷٫ همان.
۹۸٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۴۰۱; سیره ابن هشام, ج۲, ص۵۲۶; بحارالانوار, ج۲۱, ص۱۶۰; سیره حلبى, ج۳, ص۱۶۰.
۹۹٫انفال(۸) آیه۷۲.
۱۰۰٫ اسدالغابه, ج۳, ص۱۶۵.منابع نیروى انسانى(عضویابى)
هر نظام ادارى ارکان گونه گونى دارد که یکى از آن ها عضویابى است. علماى مدیریت عضویابى را چنین تعریف مى کنند:
(عملیات کاوش در منابع انسانى و کشف افراد شایسته و ترغیب و تشویق آنان به قبول مسئولیت در سازمان.)۱
مراد ما از عضویابى در نظام اداریِ حکومتِ رسول اکرم(ص) لزوماً مطابقِ تعریف فوق نیست, زیرا ممکن است در اطلاعاتى که از آن عصر به دست ما رسیده چنین فعل و انفعالى را شاهد نباشیم و البته منکر وجود آن هم نیستیم و یا چه بسا اقتضاى آن زمان دقیقاً پیاده شدن مفاهیم فوق نبوده باشد. بنابراین مراد ما شناسایى منابع نیروى انسانى است که رسول خدا(ص) کادر حکومتى اش را از آن ها تأمین مى کرده است.
شناسایى این منابع به ما کمک مى کند که در انتخاب معیار براى عضویابى و براى منابع انسانى توفیق یابیم تا مدیران سازمان هاى حکومت اسلامى در هر عصر و نسلى بر اساس آن معیارها به عضویابى بپردازند.
در آن شرایط, منابع نیروى انسانى پیامبر اکرم(ص) این ها بودند:
۱ـ منابع نژادى عرب و عجم;
۲ـ منابع سرزمینى مانند مکه و مدینه و یمن;
۳ـ منابع قبیله اى مانند قریش;
۴ـ منابع ارزشى مانند مهاجرین, انصار, مجاهدین و تابعین;
۵ـ منابع بومى;
۶ـ منابع سرزمینى ـ اعتقادى مانند دارالکفر و دارالاسلام;
۷ـ منابع اعتقادى مانند مسلمین, یهود و نصارى.۱ ـ منابع نژادى
قرآن به زبان عربى نازل شده, پیامبر اکرم(ص) عرب است, اسلام در عربستان طلوع کرده است, اولین حکومت اسلامى در مدینه ـ که از شهرهاى عرب است ـ تشکیل یافته و عمده نیروهاى پیامبر اکرم(ص) در کادر ادارى و حکومتى عرب بوده اند, ولى با این همه, عربیت یک اولویت نبوده است.
قرآن مى فرماید:
(یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر وانثى وجعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عنداللّه اتقیکم۲; اى مردم ما شما را از دو جنسِ مرد و زن آفریدیم و شما را به شکل ملت ها و قبیله ها در آوردیم تا یکدیگر را بشناسید.)
پیامبر اکرم در روز فتح مکه مى فرماید:
(انّ اباکم واحد کلکم لآدم و آدم من تراب ان اکرمکم عنداللّه اتقیکم ولیس لعربى على عجمى فضل الاّ بالتقوى۳; پدر شما یکى است و آن, آدم(ع) است و آدم از خاک, با تقواترین شما نزد خدا گرامى ترین شما است, عرب را بر عجم برترى نیست مگر به تقوا.)
بعضى از اعراب معاصر از تمدّن اسلامى با نام(تمدّن عربى) یاد مى کنند و مى گویند:(مسلمانِ غیر عرب اگر پیش رفت کرده است به خاطر روح عربى بوده است که در همه ملت ها پیدا شده بود و همه این ملت ها تحت نام و عنوانِ(عربیت) یک حرکت هم آهنگ به وجود آورده بودند).۴ این نظریه, به طور آشکار تحریف تاریخ است, در حالى که ملت هاى مسلمان بر روى ملیّت خود پل زده بودند و خود را مسلمان مى دانستند.
محور نبودن عربیت به صورت یک ارزش اسلامى باقى بود حتى خلفاى راشدین بر آن پاى فشرده اند ولى امویان سلسله جنبان تفکر تفوّق عرب شدند۵ و سیاست آن ها بر اصل تفوق عرب بر غیر عرب پایه گذارى شد, معاویه به صورت بخش نامه به همه عمّال خویش دستور داد که براى عرب, حق تقّدم قائل شوند. این عمل ضربه مهلکى به اسلام زد و منشاء تجزیه حکومت اسلامى به صورت حکومت هاى کوچک بود, زیرا بدیهى است که هیچ ملّتى حاضر نیست تفوق و قیمومت ملّت دیگر را بپذیرد. اسلام از آن جهت مقبول همه ملّت ها بود که علاوه بر سایر مزایایش رنگ نژادى و قومى نداشت.۶
(آجرى) در اربعین از رسول خدا(ص) نقل مى کند که:(همانا خدا اختیار کرد مرا و اختیار کرد براى من اصحابى پس قرار داد براى من از آنها وزرائى.)۷ در(استیعاب) از قول على(ع) آن وزرا چهارده نفر شمرده مى شوند:(حمزه, جعفر, ابوبکر, على, حسن, حسین, عبداللّه بن مسعود, سلمان, عماربن یاسر, حذیفه, اباذر, بلال و مصعب).۸ جالب است اگر این مجموعه را به منزله کابینه فرض کنیم(هر چند حسنین کم سن بوده اند.) در این جمع دو نفر غیر عرب دیده مى شوند: سلمان فارسى و بلال حبشى. این دقیقاً همان عدم اولویت نژاد عرب را تأکید مى کند در شرایطى که زمین و زمان و زمینه اقتضاى عرب گرایى داشت حضور این دو نفر در سطح بالاى مسئولیت معناى خاص دارد. و وقتى هم پیامبر(ص) به سلمان لقب مى دهد نمى گوید سلمان عربى بلکه مى فرماید(سلمان محمّدى).
پیامبر(ص) به همین دو اکتفا نکرد,(صهیب بن سنان) ملقّب به(ابو یحیى), رومى بوده است, وحشى ـ که بعد اهلى شد و به او مأموریت داده شد ـ حبشى است که شیعه و سنى او را صحابى مى دانند. ابن هشام در سیره خویش(ابو کبشه) را فارسى و(زیدبن حارثه) را حبشى مى داند.۹ که در جنگ بدر حضور داشته اند, بعضى(ذو مخبر) را از صحابه پیامبر, که حبشى است, شمرده اند.۱۰ در این میان, نقشِ سلمان فارسى که سلمان الخیر و سلمان السلام و سلمان محمدى است, بسیار برجسته و کلیدى است, وى در جنگ خندق, خندق مى سازد و در جنگ طائف منجنیق مى سازد۱۱ و بعدها در زمان عثمان استان دار مدائن مى شود۱۲ و امیرالمؤمنین(ع) وى را پس از مرگ تجهیز کرد و بر او نماز خواند و جعفر هم حاضر بود.
در فروغ ابدیت آمده است:(مناطقِ خوش آب و هوایِ عربستان در آخرین قرن قبل از اسلام به طور کلّى تحت نفوذ سه دولت بزرگ یعنى ایران و روم و حبشه بود, شرق و شمال شرقى این منطقه زیر حمایت ایران و شمال غربى تابع روم و قطعات مرکزى و جنوب تحت نفوذ(حبشه) قرار داشت, بعدها در اثر مجاورت با اینان سه دولت عرب به نام هاى حیره, غسان و کنده هر کدام تحت نفوذ یکى از سه دولت نامبرده(ایران, روم و حبشه) قرار داشتند.)
جالب است که پیامبر سلاطین هر سه قدرت را به اسلام دعوت کرد خسرو پرویز که پیامبر او را به نام(کسرى عظیم فارس) در نامه اش یاد کرد قبول نکرد,۱۳ ولى نجاشى سلطان حبشه اسلام آورد۱۴ و هرقلِ عظیم روم معروف به(قیصر) اسلام آورد.۱۵ آن چه براى ما مفید است آن که طبق مدارک یاد شده پیامبر به کسری§ و قیصر نوشت:(اسلم تسلم; اسلام بیاور تا سالم بمانى). و در بعضى نامه هایش مى افزود:(اسلم تسلم فاجعل لک ما تحت یدیک)۱۶ و یا مى فرمود:(ان تؤمن باللّه وحده لاشریک له یبقى ملکک).۱۷ این جملات به آن معنا است که اگر اسلام بیاورید به حکومت ادامه مى دهید.
اگر عربیت در کارگزارى حکومت رسول خدا(ص) اولویت داشت چنین وعده اى به حکّام غیر عرب نمى داد. این وعده ها گویاى نفى عرب محورى در حکومت است و این آن چیزى است که ما در این مبحث به دنبال آنیم. مسلمان شدن سلطان حبشه و بقاى او در حکومت با تأیید رسول خدا(ص) نشان مى دهد که کادر غیر عرب رسول خدا(ص) منحصر در بردگان حبشى مثل بلال و وحشى و ذومخبر نمى شود بلکه مَلِک حبشه هم در این حلقه وارد است و نه تنها صهیب رومى که برده است بلکه خود قیصر روم هم به نوعى در حکومت فراگیر و جهان گیرِ رسول خدا(ص) نقش دارد.
آن چه منظور ما را بیش تر تقویت مى کند اسلام آوردن دسته جمعیِ(باذان) حاکم یمن و تمام کارمندانش که ایرانى بودند مى باشد,۱۸ زیرا سرزمین حاصل خیز یمن که در جنوب مکّه قرار دارد و حکمرانان آن همواره دست نشانده شاهان ساسانى بودند۱۹ و تمام کارمندانشان ایرانى بودند با نامه پیامبر و وعده اى که داد مبنى بر این که(اگر مسلمان شوى حکومتت دوام دارد)۲۰ با لبیک به پیامبر و مسلمان شدنشان ایرانیان زیادى به کادر حکومتى رسول خدا(ص) اضافه شد.
این روحیه حتى در حکومت امیرالمؤمنین هم مشاهده مى شد که فردى به نام(شنسب) را که ایرانى و از نسل غوریان است به عنوان فرمان دار ناحیه(غور) هرات منصوب فرموده بود.۲۱ خلفاى دوم و سوم هم سلمان را در مدائن نصب کرده بودند, که ذکر آن رفت. همه این ها نشان مى دهد که نفیِ عرب محورى از دید کتاب و سنت و سیره, مسلّم است و پیامبراکرم(ص) در عضویابى, هیچ گاه به نیروهاى عرب به عنوان یک منبع نیروى انسانیِ داراى اولویت, تکیه نکرده است.۲ ـ منابع سرزمینى
مکّه با همه اهمیتش هیچ گاه براى حکومت اسلامى به یک منبع اولویت دار تبدیل نشد, زیرا ارزش هاى مکه مخصوص اهل آن نیست و یک سرزمین عمومى و متعلق به همه است.
حتى پس از این که مکه فتح شد و پیامبر به وطَنِ اصلى خود بازگشت آن جا را پایتخت قرار نداد و به مدینه بازگشت. در تاریخ حکومت هاى اسلامى هم هیچ گاه مکّه پایتخت نشده است. علّت آن بر ما مجهول است.
آرى, مکه نه تنها پایتخت نشد بلکه با همین عمل پیامبر(ص) عملاً(هم شهرى گرى) و (هم وطن گرایى) نفى گردید.
بسیارى از یاران اوّلیه پیامبر(ص), که مرتباً آزار مى شدند, مثلِ بلال, عمّار, صهیب, سلمان, اویس قرنى, معاذبن جبل, اباذر غفارى, مقداد, عدى بن حاتم و عبدالله بن مسعود, مکى الاصل نبودند. در میان وزرایى که قبلاً شمردیم, شش نفر غیر مکى اند و اگر حسن و حسین(ع) را لحاظ نکنیم سهم مکّى و غیر مکّى, مساوى است.
در بین هفده استان دار ده نفر آن ها اهل یمن و یک نفر از مدینه و شش نفر مکّى هستند که یک نفر از آن ها(عتاب بن اسید) است که والى مکه است از طرف رسول خدا(ص)۲۲ نه به خاطر این که مکّى است بلکه به خاطر بومى بودنش. پنج نفر باقى مانده که قرشى هستند یکى(ابوسفیان) است که به عنوان(مؤلفه قلوبهم) منصوب شد بر نجران۲۳ نه به عنوان مکّى و سایرین هم به خاطر شایستگى و صلاحیت. و مکّى بودن هیچ دخلى نداشت.
پس بنابر آمار وزرا که ستاد رسول خدا(ص) بودند و مطابق آمار استان داران در تشکیلات حکومتى رسول خدا(ص) برترى با عنصر مکّى نبود. در خصوص(عثمان بن طلحه بن شیبه) که به طور موروثى کلیددار کعبه بودند پیامبر او را ابقا کرد,۲۴ ولى نه به خاطر مکّى بودنش بلکه براى ردّ امانت, زیرا این آیه نازل شد که:(انّ اللّه یامرکم ان تؤدو الامانات الى اهلها;۲۵ خداوند به شما امر مى کند تا امانات را به اهل آن بازگردانید.)
حضور حجم عظیمى از یمنى ها در بین استان داران و یک نفر به نام(حذیفه) در بین وزرا حاکى از این است که مکه اولویت ندارد.ب ـ مدینه(پایتخت گرایى ـ مرکزگرایى)
مدینه الرسول(ص) که قبل از هجرت(یثرب) نام داشت مرکز اسلام و حکومت اسلامى و مدفن بسیارى از نیکان و پاکان است. رسول خدا(ص) این شهر را براى مرکزیت بر مکه مکرّمه هم ترجیح داد و حتى بعد از فتح مکه پایتخت را عوض نکرد.
ولى آیا مدینه اولویت دار است; یعنى اهل مدینه به خاطر این که در این سرزمین و در مرکز و پایتخت هستند مزیتى بر دیگران دارند. و(مرکزگرایى) و(پایتخت گرایى) که در زمان رسول خدا تحت عنوان مدینه گرایى تبلور داشت, آیا معیارى براى عضویابى در حکومت اسلامى است؟
پاسخ این سؤال هم منفى است, زیرا در لیست وزرایى که دیده شد تنها یک نفر مدنى است و آن,(زیادبن لبید انصارى) است و نیروهاى یمنى که نه مکى اند و نه مدنى آمار بالایى را در بین استان داران رسول خدا(ص) داشتند.
نیروهاى مهاجر هم که مکى و غیر مکى داخل آن ها بود پست هاى حکومتى را اشغال کرده بودند.
در یک جمع بندى باید گفت: سرزمین, معیار نیست حتى مکه و مدینه و یمن و هیچ حاکم اسلامى نمى تواند فردى را چون هم شهرى او است یا مقیم پایتخت است یا مقیم یکى از استان هاى مهّم است(مثل یمن) اولویت دهد.۳ ـ منابع قبیله اى(قریش و…)
قریش نام قبیله اى است پدر این قبیله(نضربن کنانه) است, این قبیله را از آن جهت قریش نامند که گرد حرم فراهم آمده اند.
امویان و علویان و عباسیان از قریش هستند, محمد(ص) هم قرشى است و بزرگ ترین افتخار براى یک نفر این بوده که شاخه اى از آن محسوب و به آن منسوب شود. با توجّه به این که جامعه عرب دچار دردى ریشه دار و مزمن به نام تفاخر به فامیل و خانواده و قبیله بود لذا زمینه برترى این طائفه ممتاز فراهم بود. پیامبر که خود قرشى بود با شناخت درد مزبور قبل از بدخیم شدن, به علاج آن پرداخت و قبل از او قرآن کریم رسماً شعوب و قبائل را مایه تعارف و شناخت یک دیگر و نه سرمایه تفاخر مى داند:(جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا)۲۶.
رسول خدا(ص) وقتى مکّه را فتح کرد براى پیش گیرى از بیمارى قریش گرایى با قدرت مى فرماید:(ایها الناس انّ اللّه قد اذهب عنکم نخوه الجاهلیه و تفاخروها بآبائها الاوانکم من آدم و آدم من طین اِلاّ خیر عباداللّه عبدا تقاه)۲۷.
در جاى دیگر مى فرماید:(اشراف امّتى حَمَلهالقرآن و اصحاب اللیل۲۸; اشرافِ قوم من, حاملانِ قرآن و شب زنده داران هستند). و یا آن جا که با کشتگان آن ها من جمله ابوجهل و عتبه و شیبه و امیّه که در چاه بودند صحبت مى کند, مى فرماید:(دیگران مرا تصدیق کردند…, دیگران مرا جاى دادند, دیگران مرا کمک کردند).۲۹ این دیگران چه کسانى هستند که این همه در کلام رسول خدا(ص) تکرار مى شود; یعنى غیر قریش که ترکیبى از مهاجر و انصار و مکّى و غیر مکّى اند. معلوم مى شود اکثر قریش مانع راه بودند که پیامبر این گونه با چاه سخن مى گوید. البته بعضى از قریش, پیامبر(ص) را هم کمک کرده اند قبلاً خواندیم که از هفده استان دار, شش نفرشان قرشى بوده اند و هم چنین در میان وزراى آن حضرت, هشت نفر از قریش هستند: پنج نفر از بنى هاشم و سه نفر دیگر یعنى ابوبکر, عمر و مصعب از قریش هستند. قریشى ها در بین قضات و نیز در همه ارکان حکومتى حضور داشته اند, ولى نه به خاطر قرشى بودن بلکه ملاحظات دیگرى در نظر بوده است.
البته روایتى از رسول خدا(ص) نقل شده که مى فرماید:(قدموّا قریشا ولاتقدمواها و تعلموا من قریش ولا تعلّموها ولولا ان تبطر قریش لاخبرتها مالخیارها عنداللّه تعالى)۳۰ و در نقلى دیگر از امیرالمؤمنین(ع) آمده است:(قدموا قریشا ولاتقدّموها ولولا ان تبطّر قریش لاخبرتها بمالها عنداللّه تعالى)۳۱ و در نقل سوم دارد که(قدمواّ قریشا ولا تقدموها و تعلموا منها ولا تعلموها)۳۲.
این روایات از طریق اهل سنت است و به قول(مناوى) در شرح جامع صغیر بعضى براى تقدیم قول شافعى بر غیر شافعى به این روایات استناد کرده اند,۳۳ زیرا شافعى نسب به(مطّلب) فرزند هاشم مى رساند و جالب است که خیلى از فقهاى ما, در این که مطلبى را در احکام بنى هاشم وارد کنند تردید دارند.
در کتاب(ذکری§) آمده است که برخى از فقها مثل شیخ مفید و شیخ صدوق و پدرش و غیرهم در بحث نماز میّت براى این که اولویتى به هاشمى بدهند راهى ندارند جز این که به چنین روایاتى استناد کنند, در حالى که در روایات ما اثرى از آن ها مشاهده نمى شود.۳۴
ما مى گوییم اولاّ: این روایات از حیث سند معتبر نیست, زیرا از طریق شیعه اثرى از آن نیست.
ثانیاً: از همان طریق اهل سنّت هم اگر قبول کنیم این روایات به مقدّم داشتن(حذیفه یمانى) غیرقرشى توسط پیامبراکرم(ص) در یک نماز, نقض مى شود; در حالى که پشت سرش قرشى ها بودند; یعنى پیامبر او را امام قرشى ها کرد و بر آن ها مقدّم داشت. لذا بعضى مثل(عیاض) با شتاب در حل این تناقض به این توجیه روى آورده اند که مراد از تقدیم قریش بر غیر قریش تقدم در خلافت و حکومت است نه تقدیم در نماز جماعت یا میّت!۳۵
ثالثاً: اگر قریش باید مقدم شود فقط بنى هاشم مراد است که ما این را قبول داریم, چرا که قریش رسول خدا(ص) را آزار دادند و اخراج کردند و با او جنگیدند و چگونه است که مقدّم شوند و معلّم همگان شوند و کسى معلّم آن ها نشود!؟
رابعاً: از همه که بگذریـم دلالت آن, مقابـل فرمایـش رسول خدا(ص) اسـت که فرمود: (لاحسب لقرشى ولاعربى الاّ بالتواضع). و نیز با آیه سیزدهم سوره حجرات و خطبه پیامبر(ص) در مکه ـ که به همه آن ها اشاره رفت ـ تعارض دارد.
در مجموع این قبیل روایات عاجزند از اثبات تقدّم قریش مگر در بنى هاشم و آن چه در بحث حیض در جوامع فقهى ما آمده است که زنان قرشیه ده سال دیرتر به یائسگى مى رسند۳۶ امرى تعبدى یا تکوینى است و بعید است کسى آن را امتیازى براى قریش حساب کند, زیرا در این صورت باید براى(نبطیه) هم امتیاز قائل شود که در روایات هم دوشِ قرشیه است. شیخ مفید در کتاب(مقنعه) مى گوید:(قد روى ان القرشیه من النساء والنبطیه تریان الدم الى ستّین سنه)۳۷٫ و در نبطیه اصولاً تردید هست که عرب مستعجم هستند یا عجم مستعرب.۳۸ هرچند از ابن عباس نقل شده است که:(نحن معاشر قریش حیّ من النبط).۳۹ ولى وضوحى ندارد و در نهایت این که در زمان ما شناخته شده نیستند و قرشیه هم جز بنى هاشم در زمان حال شناخته شده نیست, هرچند صاحب جواهر از قبیله معروف به قریش در زمان ما نام مى برد۴۰ که براى ما شناخته شده نیست.
لذا راهى براى برترى قریش وجود ندارد نه آن روایات اهل سنت و نه این مسئله یائسگى قرشیه و نه امورى از این قبیل قادر به اولویت دادن به قریش نیستند و قریش گرایى به حکم کتاب و سنّت مطلوب نیست.
اما آن چه در بحث ما مفید است این که(قبیله گرایى) که در خصوص رسول خدا(ص) به شکل(قریش گرایى) تبلور داشت, یک معیار منفى است; یعنى حاکم یا مدیر اسلامى در عضویابى نمى تواند به قبیله خویش به عنوان یک منبع اولویت دار بنگرد. البته تشخیص قبیله در صدر اسلام بسیار آسان مى نمود, زیرا نظام قبائلى حاکم آن چنان دقیق بودکه به قول قرآن یک عامل شناسایى و تعارف, قبایل بودند۴۱ و هر کس را به قبیله اش مى شناختند و از امام صادق(ع) آموختیم که قبایل, کسانى اند که منسوب به آبا هستند۴۲ که در زبان ما چنین نسبتى را در یک خاندان یا دودمان مى توان یافت یا آن چه که به(آل) معروف است; شبیه آن چه در کشورهاى خلیج فارس متعارف و متداول است مانند آل سعود, آل نهیان, آل صباح و… هر چند طبق فرهنگ قرآن, آل ابراهیم و آل عمران معنایى اعم دارد, زیرا(آل ابراهیم) به بنى اسحاق و بنى اسماعیل تقسیم مى شود که اوّلى یهود و دوّمى عرب را مى سازد.۴۳ پس(آل) حتى معنایى فوق نژاد مى یابد, اما آن چه در زمان ما از آل فهمیده مى شود معنایى بسیار محدودتر است و شاید بهترین ترجمان آن(خاندان) یا(دودمان) باشد وگرنه مصداقى براى قبیله نخواهیم یافت. بر این
اساس وقتى قریش گرایى و قبیله گرایى در زمان رسول خدا(ص) مطرود شد معیارى که متناسب با همه زمان ها به دست مى آید(عدم دودمان گرایى) و (عدم خاندان گرایى) است; به عبارت دیگر, دودمان و خاندان هیچ اولویتى به عنوان نیروى انسانى ندارند.۴ ـ منابع ارزشى
الف ـ مهاجرین
مراد از مهاجرین نیروهاى فداکارى هستند که در صدر اسلام با پیامبراکرم(ص) و یا بدون ایشان از مکه به مدینه یا به شعب ابى طالب یا به حبشه مهاجرت کردند و خود و فعلشان در قرآن کریم ممدوح شمرده شده اند. در ارزش هجرت همین بس که امیرالمؤمنین(ع) در نامه هاى متعدد به معاویه و دیگران,(هجرت) را از ارزش هاى اصلى خویش, ذکر مى کند, مثلاً مى فرماید:(سبقت الى الایمان والهجره)۴۴, یا مى فرماید:(لیس المهاجر کالطلیق)۴۵٫ بخش عظیمى از کادر رسول خدا(ص) بلکه حواریون و ربیّون او را مهاجرین تشکیل مى دادند. در جنگ بدر ـ طبق آمارى که ابن هشام مى دهد ـ ۸۷ نفر از مهاجرین بوده اند.۴۶ قبل از جنگ بدر هم مراحل شناسایى و اطلاعات عملیات را مهاجرین انجام مى دادند, چون انصار فقط پیمان حفاظت از پیامبر(ص) را در داخل مدینه داشتند نه خارج آن.۴۷ بیش ترِ مسئولیتى که از طرف پیامبر با عنوان مکى یا قریشى یا بنى هاشم یا ذى القربی§ مسئولیت گرفتند هجرت هم کرده اند, مگر مؤلفه قلوبهم که بعد از فتح مکه, اسلام آوردند و یا برخى مثل عباس عموى پیامبر(ص) که عذر از هجرت داشت. لذا هجرت هم از لحاظ قرآن و هم از نظر رسول خدا(ص) یک ارزش و یک اولویت قطعى است; یعنى مهاجرین در عضویابى داراى اولویت هستند.
امّا در این خصوص که عنوان مهاجر اکنون چه مصداقى دارد. بین مفسران و فقها اختلاف است و دو قول وجود دارد: قول اول: انقطاع هجرت بعد از فتح مکه و قول دوم: اتصال هجرت و تداوم آن تا مادامى که کفر باقى است۴۸٫ دلیل قول اول این سخنِ پیامبر(ص) است که فرمود:(لاهجره بعد الفتح) و این که بعد از فتح مکه از دارالکفر تبدیل به دارالایمان شده است و آمدن از مکه به مدینه معناى هجرت ندارد.۴۹ دلیل دسته دوم آن است که مراد, هجرت از دارالکفر به دارالایمان است نه فقط از مکّه به مدینه. صاحب جواهر ادعاى لاخلاف مى کند.۵۰
ما مى گوییم هجرت از قبیل حقیقت و مجاز نیست که از مکه به مدینه را حقیقى و باقى را مجازى بدانیم کما این که صاحب جواهر چنین تصور کرده است, بلکه هجرت یک معناى کلى و جامع است به معناى دورى از بدى ها به سمت خوبى ها و داراى مصادیقى است, مصداق بارز آن, همان هجرت از مکه به مدینه است ولى تنها مصداق نیست, هم چنان که در روایتى آمده است:(المهاجر من هجر نفسه)۵۱ و یکى از گناهان کبیره را(تعرّب بعد الهجره) مى دانند که شاید عبارت آخرى از ارتداد و مصادیقى که صاحب(تذکره) و محقق کرکى و دیگران آوردند و شهید هم در(روضه) به آن اشاره دارد۵۲ که یکى از آن ها را ما در معیار(شهرنشین گرایى) اشاره کردیم. و لذا هر نوع دورى از گناه و جهل و آمدن به سمت تعالى و تمدن مى تواند بدون مسامحه و مجاز, هجرت تلقى شود. مگر نه این که ما هجرت از مکه به حبشه را هم هجرت مى دانیم. آیا این جا از دارالکفر به دارالایمان است یا این که از دارالکفر به دارالکفر؟ لذا هجرت از همان زمان رسول خدا(ص) هم مصداقى غیر از هجرت مکه به مدینه داشته است کما این که شعب ابى طالب هم همین معنا را دارد.
به طور کلى هجرت یک ارزش است که بزرگان به رخ دیگران مى کشیدند, امام سجاد(ع) در خطبه معروف خود در شام به افتخارات پدران خویش که اشاره مى کند مى فرماید:(وهاجر الهجرتین).۵۳ در نماز جماعت هم تقدم با کسانى است که زودتر هجرت کرده اند; مگر نماز جماعت فقط مخصوص صدر اسلام است که(اقدم هجره) ملاک تقدم تنها آن زمان باشد, نماز جماعت همیشگى است پس تقدم(اقدم هجره) هم همیشگى است.
ییکى از مصادیق اصلى آن انسان هاى مجاهد و مبارزى هستند که سابقه مبارزاتى و پیشینه روشنى در مبارزه با طاغوت ها و دشمنان دین داشته باشند, انسان هاى فداکار و انقلابى که زودتر از دیگران پا به میدان نهاده اند و از بیت و بیتوته خارج شده اند:(و من یخرج من بیته مهاجراً الى اللّه ورسولهِ ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره على اللّه)۵۴, (یاعبادى الذین آمنوا انّ ارضى واسعه فایاى فاعبدون)۵۵, و آن جمله رسول خدا(ص) که گفتیم فرار از یک زمین به زمین دیگر را ولو به یک وجب, هجرت مى داند و صاحب آن را هم نشین ابراهیم(س) و محمد(ص) و….
بنابراین معیارِ(مهاجرگرایى) در عضویابیِ رسول خدا(ص) یک اصل مسلّم مبتنى بر گمان و عقل بود و به آن عمل کرد. آمار دقیقِ کارگزارانِ پیامبر(ص) این را نشان مى دهد. ما هم باید(مبارزگرایى) و(ایثارگرى) و(ایثارگرایى) را معیار بدانیم; یعنى هرکس تلاش و مجاهدت بیش ترى داشته و جان بازى کرده و پا و نخاع داده است را اولویت بدهیم. پس(سابقه مبارزاتى در راه اسلام) معیار است و(السابقون الاولون) در این زمینه پیش تاز و مقدّم هستند. شاید نام(مجاهدگرایى) مناسب تر باشد. بنابراین(مهاجرگرایى) با هر مصداقى در هر زمین و زمانى معیارِ مثبت در عضویابى است.ب ـ انصار
انصار نیز مثل مهاجرین از منابع اصلى تغذیه کننده نیروى انسانى پیامبر بوده اند و اولویت داشته اند و لقب انصار را قرآن به آن ها داده است.
در کشاف و غیره مذکور است که رسول خدا(ص) بین آن ها و مهاجرین چگونه تعادل در ارزش برقرار مى کند. بعضى انصار بر قریش خود را برتر مى دانستند رسول خدا(ص) فرمود: اى انصاریان, مگرنه آن که شما ذلیل بودید و خداى تعالى شما را به واسطه من عزیز و ارجمند ساخت؟ گفتند: بلى یا رسول اللّه. سپس فرمود: مگر نه شما گمراه بودید حق سبحانه به سبب من شما را هدایت کرد؟ گفتند: بلى یا رسول اللّه. بعد از آن فرمود: چرا جواب مرا نمى دهید؟ گفتند: چه بگوییم یا رسول اللّه؟ فرمود: در جواب من بگویید مگر نه آن که قومت تو را اخراج کردند و ما تو را جاى دادیم و در پناه خود آوردیم؟ مگر نه قومت تکذیب تو را نمودند, پس ما تو را تصدیق کردیم؟ نه تو را مخذول ساختند پس ما تو را نصرت دادیم؟ و بر همین طریق حضرت رسالت شمارش صفات جمیله ایشان مى نمود تا آن که همه به زانو در آمدند و گفتند: یا رسول اللّه تن و جان ما فداى تو باد.۵۶
ییعنى آن حضرت با یک بیان زیبا و شیوا و عادلانه در محضر مهاجر و انصار به طور تلویحى ارزش هاى طرفین را گفت و آن ها را مثل دو بال براى خود قلمداد کرد. یا موقع کلنگ زدن در خندق این شعار را مى داد که:(اللهم اغفر الانصار والمهاجره)۵۷.
بحث درباره(نصرت) است که حد اعلاى آن ایثار است نصرت آن قدر ارزش مند است که هر کس لقب(انصارى) را مثل یک نشان بر دوش مى کشید و بدان افتخار مى کرد. انصارى ها به همین صورت در تاریخ به صورت لسان صدق در آخرین مانده اند. جابربن عبداللّه انصارى, ابوایوب انصارى, جناده انصارى, ابودجانه انصارى و غیرهم یعنى همان ارزش که بنى هاشم و سادات دارند که به وسیله پیش وند سیّد خود را ممتاز مى کنند اینها با پسوند انصارى چنین کارى مى کنند.
انصارى ها در جنگ بدر, فتح مکه و دیگر نبردهاى پیامبر(ص) نیز حضور چشم گیرى داشتند و تعدادشان از مهاجران هم بیش تر بود.۵۸ج ـ تابعین
خداوند مى فرماید:(والسابقون الاولون من المهاجرین والانصار والذین اتبعوهم باحسان رضى اللّه عنهم و رضوا عنه)۵۹ در این آیه به سه دسته از یاران رسول خدا(ص) که مورد رضایت خداوند بوده اند اشاره مى شود که عبارت اند از: مهاجرین, انصار و تابعین. در مورد تابعین دو نظر است: یکى این که پیامبر را درک نکردند و بعداً آمدند و معصومین دیگر را یارى کردند و یا این که تابع سابقین شدند(از مهاجرین و انصار) با احسان و ایمان و اطاعت.۶۰ تابعین طبق برداشت دوم کسانى هستند که یا مهاجرند یا انصار منتها دیر به این قافله نور پیوسته اند و جزء(السابقون الاولون من المهاجرین والانصار) نیستند ولى جزء لاحقین هستند, به هر حال آمده اند و خداوند هم اعلام رضایت از آن ها مى کند: (رضى اللّه عنهم و رضوا عنه).
د ـ مجاهدین
جهاد نوعاً قرین مهاجر و انصار است چه بسا بگوییم آن چه به مهاجر و انصار و تابعین ارزش مى دهد همین جهاد آن ها است, قرآن مى فرماید:(إنَّ الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبیل اللّه والذین آووا ونصروا اولئک بعضهم اولیاء بعض)۶۱, یا مى فرماید:(والذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبیل اللّه والذین اووا و نصروا اولئک هم المؤمنون حقا لهم مغفره و رزق کریم)۶۲; یعنى هجرت و نصرت ضلع سومى دارد به نام جهاد و در نتیجه مى شوند(مؤمنون حقا), (رضى اللّه عنهم و رضو عنه), (لهم مغفره و رزق کریم) و قرآن صریحاً مى فرماید:(فضل اللّه المجاهدین على القاعدین اجراً عظیما)۶۳.
در یک جمع بندى باید گفت که چهار عنوانِ (مهاجرین, انصار, تابعین, مجاهدین) که یک منبع و مجموعه ارزشى را تصویر مى کنند و مى توان آنان را(ایثارگران) نامید, رسول خدا(ص) به نص قرآن کریم به آن ها اهمیت و اولویت مى داد. بنابراین(ایثارگرى) معیار دیگرى براى عضویابى است. حکومت اسلامى نیروهاى خویش را باید از این چهار منبع سرشار و عظیم برگیرد. و اگر جنگ نبود, ایثارگران و مهاجران و انصار و تابعین کسانى خواهند شد که بیش ترین سوابق مبارزاتى و فداکارى و دل سوزى و از خودگذشتگى و تحمل رنج و مرارت را براى اسلام و حکومت اسلامى داشته اند.۵ـ منابع بومى
قال اللّه تبارک و تعالى:(وما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه)۶۴, (هوالذى بعث فى الامیین رسولاً منهم)۶۵, (لقد منَّ اللّه على المؤمنین اذ بعث فیهم)۶۶, (کما ارسلنا فیکم رسولاً منکم)۶۷٫ رسول خدا(ص) عربى, قرشى, مکى, مدنى و بومى بود و خداوند در آیات چهارگانه به این نکته اشاره مى کند. نیروهاى بومیِ شایسته به خاطر سنخیّت و نیز شناخت و رگ و ریشه معلوم و مشخص , موفق ترند و لذا اولویت دارند.۶۸ عتاب بن اسید, اهل مکه است و والى همان جا شد۶۹, نصب خاندان(باذان) در یمن۷۰, عدى بن حاتم در قبیله خود, طیّ۷۱, قیس بن مالک در هَمْدان۷۲, عین فروه در مراء۷۳, مالک بن عوف, آتش افروز جنگ حنین, مردِ سرسختِ قبیله بنى سعد توسط پیامبر سرپرست قبیله نصر وسلمه شد۷۴, نصب معاذبن جبلِ یمنى به عنوان قاضى یمن۷۵, نصب یک جوان ثقفى در ثقیف۷۶, نامه پیامبر به هوذه بن على حنفى زمام دار یمامه که فرمود: اسلام بیاور تا در امان باشى و قدرت و سلطنت تو باقى بماند۷۷, نامه به حارث حاکم غسان با همین مضمون۷۸ و نامه هایى از همین دست به سلطان حبشه, قیصر روم و کسراى ایران, حاکى از یک نوع اولویت دهى به نیروهاى بومى است که اگر اسلام آوردند طبق و
عده بر منطقه و نقطه خویش حکومت مى کردند. در فتح مکه ابوسفیان مکى در مکه مسئولیت مى گیرد تا(مؤلفه قلوبهم) را در منزلش جمع کند۷۹, عثمان بن طلحه مکى را در کلیددارى کعبه ابقا مى کند۸۰, امیرالمؤمنین هم قثم بن عباس مکى را عامل مکه قرار داد۸۱ و سهل بن حنیف انصارى را که مدنى بود عامل خود در مدینه قرار داد.۸۲ در نقاط دیگر, حضرت کنترل آن چنانى نداشت, شام که در اختیار معاویه بود, بلاد عراق هم نوعاً به اشاره معاویه مست مى شدند والاّ شامل نصب عناصر بومى با همان حجم زمان رسول خدا(ص) در زمان امیرالمؤمنین هم مى شدیم. البته قبلاً اشاره کردیم که شنسب که ایرانى و اهل غور هرات بود از طرف آن حضرت بر منطقه خویش حاکم شد۸۳ استقصاى بیش تر ما را به اولویت نیروهاى بومى در سیره پیامبراکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بیش تر راهنمایى مى کند.
پیامبران هم نوعاً از طرف خداى تبارک و تعالى بر مناطق خویش مبعوث و منصوب مى شدند: در سوره هاى هود و اعراف مرتباً با این جمله رو به رو مى شویم که:(الى عاد اخاهم هودا), (الى ثمود اخاهم صالح), (الى مدین اخاهم شعیبا), (ولقد ارسلنا نوحاً الى قومه), (لقد ارسلنا موسى بآیاتنا الى قومه ان اخرج قومک من الظلمات الى النور) و آیاتى دیگر از این قبیل که ما را کمک مى کند در جهت اتخاذ یک معیار مناسب در عضویابى که همان(بومى گرایى) باشد. یعنى نیروهاى بومى نسبت به نیروهاى غیر بومى, اولى و احق هستند, مگر این که نکته خاص مثل مسائل امنیتى در میان باشد, و گرنه اصلِ بومى گرایى در عضویابى اصلى عقلى, عرفى و شرعى است.۶ـ مؤلفه قلوبهم
در آیه ۶۰ سوره توبه(مؤلفه قلوبهم) به عنوان یکى از مصرف هاى زکات نام برده شده اند صاحب شرایع مى گوید:(المولفه قلوبهم هم الکفار الذین یتمالون الى الجهاد)۸۴ صاحب جواهر اقوال مختلفى را در تعریف مؤلفه قلوبهم از اصحاب نقل مى کند و در پایان نظر خودش را به عنوان تحقیق بعد از مطالعه کامل در کلمات اصحاب و اخبار و اجماع و نفى خلاف چنین این گونه اعلام مى دارد:(ان المؤلفه قلوبهم عام للکافرین الذین یراد الفتهم للجهاد او الاسلام والمسلمین الضعفاء العقائد لا انهم خاصّون باحد القسمین)۸۵.
اختلاف بین فقها بر سر این است که(مؤلفه قلوبهم) چه کسانى هستند؟ بعضى فقط کفار را مصداق مى دانند عده اى کفّار را براى استمالت آن ها به جهاد و برخى کفار را براى استمالت آن ها به اسلام. گروهى هم مسلمانان ضعیف العقیده را براى بقاء شان در اسلام از مصادیق این عنوان مى دانند. خلاصه(مؤلفه قلوبهم) دو دسته اند: دسته اى که باید جذب شوند و دسته اى که باید دفع نشوند; به عبارت بهتر, یک تیره باید بیایند و یک تیره باید نروند. تیره اوّل کفارند یا براى جهاد, خواه مسلمانان شوند یا نه و یا براى مسلمان شدن و تیره دوم ضعیف العقیده ها هستند براى این که باقى بمانند, لذا از زکات بودجه اى براى این منظور در نظر گرفته شده است.
امام باقر(ع) در صحیح زراره مى فرمایند:(مؤلفه قلوبهم) قومى هستند که خداى واحد را عبادت مى کنند و شهادت(لا اله الا اللّه و محمّد رسول اللّه) سر مى دهند ولى به بعضى از جنبه هاى وحى شک دارند. خداوند به پیامبرش فرمان داد که با پول و هدیه دل آن ها را به دست آورد تا اسلام آن ها محکم شود. رسول خدا(ص) در جنگ حنین با رؤساى قریش و مضر مانند ابوسفیان و غیره چنین کرد. انصار ناراحت شدند, خدمت رسول خدا(ص) آمدند و گفتند: اگر اجازه دهى کلامى داریم و آن این که اگر این اموال که به اینان دادى دستور خدا است, تسلیم هستیم و اگر دستور توست راضى نیستیم. خداوند به خاطر این اعتراض نور آن ها را بُرد و براى(مؤلفه قلوبهم) سهمى از زکات قرار داد.۸۶
(مؤلفه قلوبهم) مانند(مهاجرین) یک عنوان عام است که داراى مصادیقى است, مصداق بارز آن ابوسفیان و عیینه و دیگران است که در صدر اسلام بودند.۸۷
در زمان هاى دیگر مصادیق دیگرى دارد و دلیل بر این مسئله اطلاق ادله امت که(مؤلفه قلوبهم) را مقید و منحصر به زمانى و زمینى خاص نکرده است و این ادله از حیث دیگرى هم اطلاق دارد که مقیّد به جهاد نیست, یعنى براى غیر جهاد هم مى توان آن ها را تألیف کرد; مثلاً براى عضویت در حکومت و استفاده از تخصّص آن ها صاحب جواهر هم مقید به جهاد نمى داند ما مى خواهیم حرف دیگرى هم بزنیم و آن این که تالیف قلوب منحصر به پرداخت زکات نیست, زیرا تعلیق حکم بر وصف, مشعر به علیّت است; یعنى علّت پرداخت زکات تألیف قلوب است یعنى تألیفِ قلوب اصل است و پرداخت زکاتِ واجب یکى از راه هاى تألیف قلوب است, بنابراین راه هاى دیگرى هم وجود دارد که او تألیف و تشویق شود; مثلاً ما به او پست و مقام بدهیم تا براى اهداف بلند اسلام استمالت شود.۸۸
لذا آن چه ما به آن رسیده ایم دو وجه است: عضویت در سازمان حکومت اسلامى هم مى تواند مایه تألیف قلوب باشد و هم این که هدف از تألیف قلوب باشد; به این معنا که شما فرد لایقى را با پول تشویق کنید که عضو اداره اسلام شود و یا او را عضو اداره اسلام کنید تا تألیف قلوب شود, ما هر دو را از اطلاق ادله و از اعتبار وصف العینى تعلیق حکم بر وصف, متوجه مى شویم.
بر این اساس, مؤلفه قلوبهم به یک منبع خوب انسانى براى حکومت اسلامى تبدیل مى شوند به این معنا که حکومت اسلامى براى تقویت پایه هاى مردمى و تحکیم ریشه حکومت در دل جامعه اسلامى نباید از این نیروى عظیم که طبق فرموده امام صادق و باقر(ع) بیش تر مردم را تشکیل مى دهند و در همه زمان ها هم هستند:(یکون ذلک فى کل زمان)۸۹ غفلت شود. البته منظور ما در نظر گرفتن سهمیه اى در کادر حکومتى غیر کلیدى براى آنان بدون هیچ اولویتى است; یعنى(مؤلفه قلوبهم) مثل مهاجر و انصار و بنى هاشم نیستند که در عضویابى اولویتى داشته باشند, ولى غفلت از آن ها هم درست نیست. پیامبراکرم(ص) براى تألیف قلوب به پرداخت زکات اکتفا نفرمود بلکه مسئولیت هم مى داد; نمونه اش ابوسفیان بود که بلافاصله فرماندهى دو هزار نفر از قریش را در یک عملیات نظامى بر عهده گرفت۹۰, و عمروعاص که در(ذات السلاسل) فرمانده شد۹۱, ابوسفیان بت پرست حتى مأموریت بت شکنى بت هاى طائف را پیدا کرد, جالب است که او بت ها را شکست و از خرابه هاى آن هیزم درست کرد و فروخت و قرض هاى عده اى را پرداخت۹۲, وحشى هم پس از این که اهلى شد مأموریت جنگى گرفت۹۳, معاویه هم جزء کاتبان رسول
خدا(ص) شد.۹۴۷ـ منابع دینى
منظور, مسلمین, یهود, نصارى, مجوس و به طور کلى اقلیت هاى دینى اند که به هر حال منابعى از نیروهاى انسانى را تحت عناوین دینى تشکیل مى دهند. در این درنگ و توقف نداریم که(اسلام گرایى) یک اولویت قطعى و صد درصد است و غیر اسلام هم ولو میلى به اسلام و جهاد نداشته باشند و مؤلفه قلوبهم نباشند سهمیه اى خواهند داشت.
رسول خدا(ص) گاهى با آن ها پیمان مى بست مثل(بنى نضیر) یا(بنى قریظه) که یهود بودند تا از نیروهاى آن ها علیه کفار استفاده کند و یا درخواست نماینده اى از آنان مى کرد:(قل تعالوا الى کلمه…)۹۵ یعنى نمایندگان آن ها را مى خواند با آن ها پیمان مى بست ولى هیچ وقت به آن ها فرصت فرادستى نمى داد.
اسلام به همه کفار و اهل کتاب, بدبین نیست بلکه با آن ها که میل به سلطه دارند سر ناسازگارى دارد, اما استفاده از اهل جزیه آن هم به شکل(بطانه) بلکه به شکل نیروهاى کارگزار و متخصص به شکلى که حکومت اسلامى حالتِ تسلط و نظارت را از دست ندهد منعى ندارد. سیره رسول خدا(ص) همین گونه بود, در تاریخ مى خوانیم که: فرمان روایِ مسیحى شهر(ایله) به نام(یوحنابن رویه) در حالى که صلیب طلا به سینه انداخته بود و از مقر فرمان روایى خود به سرزمین تبوک آمده بود هدیه اى به رسول خدا(ص) داد و هدیه اى هم از آن بزرگ وار گرفت و حاضر شد بر آیینِ مسیح بماند و جزیه بدهد, پیامبر با او پیمان بست که مسیحى بماند و به او مأموریت داد که از مسلمانان که از ایله مى گذرند پذیرایى کند.۹۶
اصولاً فرمان روایانى که در مرزهاى سوریه و حجاز زندگى مى کردند در میان قوم و قبیله و منطقه زندگى خود, نفوذ کلمه داشتند و همگى مسیحى بودند و چون احتمال داشت که روزى سپاه روم از نیروهاى محلّى آنان استفاده کند. پیامبر(ص) با همه آن ها پیمان عدم تعرض بست.۹۷ یا(اکیدر) فرمان رواى مسیحیِ(دومهالجندل) حضور پیامبر رسید و از قبول اسلام امتناع ورزید ولى حاضر شد باج گذارِ مسلمانان باشد.۹۸ جالب است که(یوحنا) و(اکیدر) مسیحى مى مانند ولى کارگزار و باج گذار پیامبر مى شوند; یعنى مى توان و جایز است از نیروهاى اهل کتاب استفاده کرد فقط به این شرط که نظارت و تسلط را در دست نگیرند, زیرا با اصل مسلّمِ(لن یجعل اللّه للکافرین على المؤمنین سبیلا) و(یعطواالجزیه عن ید وهم صاغرون) منافات دارد.
پس(اسلام گرایى) اولویت است ولى استفاده از غیر مسلمین جایز است به شرط عدم سلطه و بدون هیچ اولویتى.۸ـ منابع عقیدتى
مراد, دارالاسلام و دارالکفر است. (دارالاسلام جایى است که اسلام در آن جا حاکم است و دارالکفر یا دارالشرک آن جا که کفر و شرک حاکم است), مثل مکه و مدینه قبل از فتح مکه که مکه مصداق دارالکفر بود و مدینه دارالایمان و دارالاسلام. البته اکنون شرایط فرق مى کند بعضى کشورهاى اسلامى مثل ترکیه هرچند حکومت آن ها لائیک است, اما آن جا را نمى توان دارالکفر حساب کرد. پس دارالکفر جایى است که مسلمین یا در آن جا حاکم نیستند یا در اقلیت اند. مسلماً دارالکفرى که در صدر اسلام مطرح بوده با توجه به این که اسلام هنوز توسعه نداشت, کشورها و مناطقى بودند که اسلام هنوز وارد آن جا نشده بود.
اکنون بحث در این است که آیا از نیروهاى مسلمان مقیم دارالکفر مى توان در حکومت اسلامى دعوت و استفاده کرد؟ به عبارت بهتر آیا نیروهایِ مسلمان دارالکفر منبعى مناسب براى عضویابى جهت تشکیلات حکومت اسلامى محسوب مى شوند یا نه؟
قرآن مى فرماید:(الذین آمنوا ولم یهاجروا ما لکم من ولایتهم من شىء حتى یهاجروا)۹۹, بعضى مصداق این آیه را عباس عموى پیامبر مى دانند که هجرت نکرد ولى رسول خدا(ص) او را در همان دارالکفر مأموریت جاسوسى قریش داد و گزارش به پیامبر مى داد و حتى در جنگ بدر شرکت کرد و اسیر شد و پیامبر به رَزمندگانش سفارش کرده بود که او را ضربه نزنند و سالم بدارند و سرانجام اسیر شد.۱۰۰
به هر حال اولویت با دارالاسلام است و در صورت عدم کفایت باید سراغ نیروهاى مسلمان دارالکفر رفت که از داستان عباس و نظایر آن جواز آن را یافتیم. بنابراین نیروهاى مسلمان که در دارالکفر اقامت و یا تحصیل کرده اند و مدتى به هر دلیل مانده اند, استفاده از آن ها جایز است, اما هیچ اولویتى بر نیروهاى دارالاسلام ندارند, بلکه اولویت از آن نیروهاى دارالاسلام است, زیرا مقیم هاى دارالکفر چه بسا از فرهنگ آن جا تأثیر گرفته اند و ممکن است تأثیرات منفى هم داشته باشند.پى نوشت ها:
حسن ستارى, مدیریت منابع انسانى, ص۹۱.
۲٫حجرات(۴۹) آیه۱۳.
۳٫ بحارالانوار, ج۷۶, ص۳۵۰.
۴٫ مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ایران, ص۲۸۸ ـ ۲۸۹.
۵٫ همان, ص۴۰۶.
۶٫ همان, ص۴۱۲.
۷٫ تراتیب الاداریه, ج۱, ص۱۷.
۸٫ همان, ج۱, ص۱۷.
۹٫ سیره ابن هشام, ج۲, ص۳۳۳.
۱۰٫ صحاح سته.
۱۱٫ فروغ ابدیت, ص۳۶۰ و ۱۲۶.
۱۲٫ شیخ عباس قمى, منتهى الآمال.
۱۳٫ بحارالانوار, ج۲۰, ص۳۸۹; طبقات کبری§, ج۱, ص۲۶۰; تاریخ طبرى, ج۲, ص۲۹۵; کامل ابن اثیر, ج۲, ص۸۱; فروغ ابدیت, ج۲, ص۲۱۸.
۱۴٫ سیره حلبى, ج۳, ص۲۷۹; طبقات کبری§, ج۱, ص۲۵۹; فروغ ابدیت, ج۲, ص۲۲۹.
۱۵٫ طبقات کبری§, ج۱, ص۲۵۹; سیره حلبى, ج۲, ص۲۷۷; بحارالانوار, ج۲۰, ص۳۷۹.
۱۶٫ همان, ج۲, ص۲۳۵.
۱۷٫ همان, ج۲, ص۲۲۲.
۱۸٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۲۲۲
۱۹٫ همان, ص۲۲۰.
۲۰٫ همان, ص۲۲۲.
۲۱٫ مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ایران, ج۲, ص۳۹۳.
۲۲٫ جعفر سبحانى, فروغ ابدیت, ص۳۵۲.
۲۳٫ اسد الغابه.
۲۴٫ فروغ ابدیت, ص۳۳۸.
۲۵٫ نساء(۴) آیه۵۸.
۲۶٫ حجرات(۴۹) آیه۱۳.
۲۷٫ جعفر سبحانى, همان, ج۲, ص۴۷۲ ـ ۴۷۳.
۲۸٫ بحارالانوار.
۲۹٫ فروغ ابدیت, ص۵۱۲; سیره ابن هشام, ج۱, ص۶۳۹; صحیح بخارى, ص۹۸; بحارالانوار, ج۱۹, ص۳۴۶.
۳۰٫ حدائق, ج۱۰, ص۳۹۶; سیوطى, جامع صغیر, ج۲, ص۸۵.
۳۱٫ همان.
۳۲٫ همان و کنزالعمّال, ج۶, ص۱۹۵.
۳۳٫ سیوطى, شرح جامع صغیر, ج۴, ص۵۱۲ به نقل از حدائق, ج۱۰, ص۳۹۵.
۳۴٫ حدائق, ج۱, ص۳۹۵; جواهر, ج۱۳, ص۳۵۳.
۳۵٫ حدائق, ج۱۰, ص۳۹۵; سیوطى, شرح جامع(مناوى), ج۴, ص۵۱۲.
۳۶٫ جواهرالکلام, ج۳, ص۱۶۱.
۳۷٫ وسائل الشیعه, باب۳۱ من ابواب الحیض, ح۹.
۳۸٫ جواهرالکلام, ج۳, ص۱۶۱.
۳۹ و ۴۰٫ همان.
۴۱٫ حجرات(۴۹) آیه۱۳.
۴۲٫ منهج الصادقین, ج۸, ص۴۲۹.
۴۳٫ وسائل الشیعه, ج۴, باب۳۹; جواهرالکلام, ج۲۱, ص۲۱۵ ـ ۲۱۶.
۴۴٫ نهج البلاغه, خ۵۶, ص۱۴۶(فیض الاسلام).
۴۵٫ همان, نامه۱۷, ص۸۶۴.
۴۶٫ سیره ابن هشام, ج۲, ص۳۶۳.
۴۷٫ فروغ ابدیت, ج۱, ص۴۸۰.
۴۸٫ جواهرالکلام, ج۲۱, ص۲۶(مانند علامه و شهید اول و ثانى).
۴۹٫ همان, ج۱۳, ص۳۶۳; منهج الصادقین, ج۴, ص۲۱۷.
۵۰٫ همان, ج۲۱, ص۲۶.
۵۱٫ بحارالانوار, ج۱۱, ص۲۸; ج۶۷, ص۳۰۲; ج۶۷, ص۳۵۸.
۵۲٫ شهید ثانى, روضه البهیه, کتاب الصلواه, ج۱, ص۳۹۲(چاپ ۱۰جلدى).
۵۳٫ خطبه سجادیه.
۵۴٫ نساء(۴) آیه۱۰۰ .
۵۵٫ عنکبوت(۲۹), آیه۵۶.
۵۶٫ منهج الصادقین, ج۹, ص۲۲۸:(لاعیش الاّ عیش الآخره اللهم اغفر الانصار والمهاجره).
۵۷٫ فروع ابدیت, ج۲, ص۱۲۶.
۵۸٫ ر.ک: سیره ابن هشام, ج۲, ص۳۶۳ و ۶۱۵.
۵۹٫ توبه(۹) آیه۱۰۰.
۶۰٫ منهج الصادقین, ج۹, ص۲۳۴.
۶۱٫ انفال(۸) آیه۷۲.
۶۲٫ همان, آیه۷۴.
۶۳٫ نساء(۴) آیه۹۵.
۶۴٫ ابراهیم(۱۴) آیه۴.
۶۵٫ جمعه(۶۲) آیه۲.
۶۶٫ آل عمران(۳) آیه۱۶۴ .
۶۷٫ بقره(۲) آیه۱۵۱ .
۶۸٫ محسن الموسوى, دولهالرسول, ص۲۶۲.
۶۹٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۳۵۲ و ۴۵۲; سیره ابن هشام, ج۲, ص۵۰۰; تاریخ سیاسى اسلام, ج۱, ص۱۶۲; تراتیب الاداریه, ج۱, ص۲۴۰; اسد الغابه, ج۳, ص۵۵۶.
۷۰٫ فروغ ابدیت, ص۱۲۲; دولهالرسول, ص۲۶۳; اسد الغابه, ج۳, ص۱۲۶.
۷۱٫ اسد الغابه, ج۴, ص۴۴۲ و ۲۱۴; الاصابه, ج۵, ص۲۶۴; فروغ ابدیت, ج۲, ص۳۸۲.
۷۲٫ فروغ ابدیت; دوله الرسول, ص۲۶۲.
۷۳٫ دولهالرسول, ص۳۷۲.
۷۴٫ فروغ ابدیت, ص۳۶۷; سیره ابن هشام, ج۲, ص۴۹۱.
۷۵٫ همان, ص۴۵۲.
۷۶٫ همان, ص۴۱۶; سیره ابن هشام, ج۲, ص۵۴۴; اسد الغابه, ج۱, ص۲۱۶.
۷۷٫ همان, ص۲۶۳.
۷۸٫ طبقات ابن سعد, ج۱, ص۲۶۱; حلبى, ج۳, ص۲۸۶; فروغ ابدیت, ج۲, ص۲۳۵.
۷۹٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۳۵۲.
۸۰٫ همان, ج۲, ص۳۳۸.
۸۱٫ نهج البلاغه فیض الاسلام, نامه۶۷, ص۱۰۶۲.
۸۲٫ همان, نامه۷۰, ص۱۰۷.
۸۳٫ مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ایران.
۸۴٫ شرایع الاسلام, ج۱, ص۱۴۹.
۸۵٫ جواهرالکلام, ج۱۵, ص۳۴۱.
۸۶٫ اصول کافى(چاپ جدید), ح۲, ص۴۱۱.
۸۷٫ منهج الصادیقین, ج۴, ص۲۷۵.
۸۸٫ جواهرالکلام, ج۱۵, ص۳۴۱.
۸۹٫ مستدرک الوسائل, باب اول, ح۱۱.
۹۰٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۳۵۲.
۹۱٫ همان, ج۲, ص۳۰۴.
۹۲٫همان, ج۲, ص۴۲۰.
۹۳٫ همان, ج۲; بحارالانوار, ج۲۱, ص۴۱۳.
۹۴٫ همان و بحارالانوار, ج۲۲, ص۲۴۸; تراتیب الاداریه, ج۱, ص۱۲۰; اسد الغابه, ج۵, ص۲۰۹.
۹۵٫ آل عمران(۳) آیه۶۱.
۹۶٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۴۱۰; سیره ابن هشام, ج۲, ص۵۲۶; بحارالانوار, ج۲۱, ص۱۶۰; سیره حلبى, ج۳, ص۱۶۰.
۹۷٫ همان.
۹۸٫ فروغ ابدیت, ج۲, ص۴۰۱; سیره ابن هشام, ج۲, ص۵۲۶; بحارالانوار, ج۲۱, ص۱۶۰; سیره حلبى, ج۳, ص۱۶۰.
۹۹٫انفال(۸) آیه۷۲.
۱۰۰٫ اسدالغابه, ج۳, ص۱۶۵.
پاسخ دهید