این مقاله با محور قرار دادن نامهها و احتجاجات محمد بنعبدالوهاب، به بررسی شیوههای او در احتجاجات و ارتباط با مخالفان و تبلیغ عقاید خویش میپردازد. روشهای عملی مانند جنگها و کشتارها و جنایتها در این مقاله مد نظر نیست که آن خود بحث مفصلی را میطلبد، بلکه به ذکر برخوردهای به ظاهر علمی و اخلاقی او با مخالفان میپردازیم. وی با استفاده ابزاری از قرآن و سنت، مردم را به سمت خود میخواند و هرگونه مخالفی را مشرک و جنگ با او را واجب میدانست. تکفیر عموم مردم مسلمان زمان خود، به کاربردن تعبیرات زشت و ناروا در مورد علمای مخالف و تطبیق آیات نازل شده در شأن مشرکین بر مسلمین زمان خود از ویژگیهای روش اوست؛ بهطوریکه مسلمانان زمان خود را از کفار صدر اسلام هم گمراهتر میدانست.
مقدمه
یکی از منابع مهم در شناخت شخصیت محمد بنعبدالوهاب، رسائل و نامههایی است که او به مردم، مسلمانان، علما و مخالفا خود نوشته است. وی در این نامهها از عقاید خود سخن گفته یا به شبهات مطرح شده درباره خود پاسخ داده و یا با علمای مخالف بحث کرده است.
روش استدلالها و احتجاجات او به خوبی در رسائلش آشکار است. در این مقاله با بررسی رسائل محمد بنعبدالوهاب، برخوردهای علمی و اخلاقی وی با مخالفان بررسی و نقد شده است.
تفسیر به رأی قرآن کریم
محمد بنعبدالوهاب برای پیشبرد اهداف سیاسی خود در مرحله اول میکوشید برای تحکیم پایگاه قدرت، مسلمانان را به سمت خود جذب کند و اگر در این مرحله به هدف نمیرسید، وارد مرحله دوم و عملیات نظامی، کشتارها و جنایتها میشد. با توجه به اینکه مردم نجد در زمان او همه مسلمان و به قرآن و سنت نبوی معتقد بودند، بهترین راه برای جذب آنها استفاده از اعتقادات مشترک بود. از این رو محمد بنعبدالوهاب در مناظرهها، نامهنگاریها و تبلیغهای خود مردم را به تبعیت از قرآن و سنت فرا میخواند. نامههای زیادی به مناطق مسلماننشین مینوشت و آنها را به پیروی از قرآن و سنت دعوت میکرد:
من به تمام مخالفین خود میگویم آنچه بر مردم واجب است، تبعیت از دستورهای پیغمبر(ص) است و همچنین به آنها میگویم، کتابها در اختیار شماست. آنها را ببینید و از سخن من چیزی نپذیرید، اما هر وقت کلام رسول الله(ص) را فهمیدید، از آن اطاعت کنید، حتی اگر با عمل اکثر مردم مخالف باشد.[۱]
همانطور که وی تصریح میکند، آنچه بر مردم مسلمان واجب است، پیروی از قرآن و سنت است، لکن مسئله این است که دعوت مردمی که به وحدانیت خداوند و نبوت پیامبر اکرم(ص) اقرار کردهاند و دین اسلام را پذیرفتهاند، به چه معناست؟ سؤال مهم اینجاست که مردمی که او سعی میکرد آنها را جذب کند، نه تنها مسلمان که بسیاری از آنها همانند ابنعبدالوهاب حنبلی مذهب بودند و فراخواندن آنان به تبعیت از قرآن و سنت با چه هدفی بود؟
حقیقتی که در پس پرده این سخنان به ظاهر زیبا وجود داشت، این است که محمد بنعبدالوهاب نمیتوانست یکتنه در برابر قدرت عظیم و شمار زیادی از علمای مسلمان و حتی حنبلی بایستد و مردم را به پذیرش نظریات و عقاید خود فرا بخواند. تنها راه، استفاده از قرآن بود. وی میتوانست قرآن را به نحوی مطابق با آرای خود تفسیر کند و با حربه قرآن به میان مردم برود. بنابراین مراد او از پیروی قرآن و سنت، پیروی بر اساس تفسیر و نظر خودش بود.
سؤال مهم دیگر اینکه در این بین فهم چه کسی ملاک است؟ اگر کسی عالم بود و از قرآن و سنت مطلبی خلاف ابنعبدالوهاب را فهمید، چه تکلیفی دارد؟ محمد بنعبدالوهاب به این سؤال اینگونه پاسخ میدهد:
اگر (براجماع عمل نشد) و مسئله اجتهادی بود، بر همه معلوم است که در مسائل اجتهاد مخالفت و انکار راه ندارد. پس هر کس به مذهبش در محل ولایتش عمل کند، هیچکس با او مخالفت نمیکند.[۲]
ظاهراً وی این سخنان را نیز با همان هدفی که در دعوت مردم به تبعیت از قرآن و سنت دنبال میکرد، ایراد کرده است؛ چراکه اگر واقعاً او چنین اعتقادی در مورد مسائل اجتهادی داشت، دیگر دلیلی برای آن همه جنگ و خونریزی و جنایت نمییافت و هرگز دست به چنین اقداماتی نمیزد. او بدون پایبندی به این سخنان، تمام مردم زمان خود را نه تنها کافر و مشرک بلکه از مشرکین قبل از اسلام نیز بدتر میدانست و آن دسته از علمایی را هم که در نظر او مشرک نبودند، به ترس در برابر حاکمان متهم ساخت.[۳] با این وصف، چگونه محمد بنعبدالوهاب به اجتهاد علمای مخالف و تقلید مقلدینشان احترام میگذارد در حالیکه در دوره اول حکومت آلسعود هرگونه صدای مخالفی را در نطفه خفه کردند؟ آیا میشود به اجتهاد عالم مخالف احترام گذاشت و در عین حال معتقد بود که علمای مخالف معنای اسلام و «لا اله الا الله» را نفهمیدهاند؟
محمد بنعبدالوهاب میگوید:
من در گذشته قبل از این خیری که خداوند بر من منت نهاد، معنای «لا اله الا اللّه» را نمیدانستم و دین اسلام را نمیشناختم. همچنین در بین استادهای من هیچکسی نبود که معنای این جمله را بداند. پس هر کس از علمای عارض گمان کند که معنای «لا اله الا اللّه» یا معنای اسلام را قبل از این زمان فهمیده است یا گمان کند یکی از استادانش معانی اسلام و «لا اله الا اللّه» را فهمیدهاند، دروغ گفته و افترا بسته و مردم را فریب داده است.[۴]
آیا معنای «لا اله الا اللّه» تا این حد مشکل است که تا زمان محمد بنعبدالوهاب آن خیل عظیم علمای اسلام آن را نفهمیده باشند؟ آیا میتوان ادعا کرد که محمد بنعبدالوهاب از نظر علمی از همه علمای قبل از خود تا صدر اسلام برتر بوده و بعد از سالیان سال فقط او معنای این جمله را فهمیده است؟ آیا «لا اله الا اللّه» که گفتن آن اولین قدم برای ورود به اسلام است، آنچنان معنای دشواری دارد که احدی در طول قرون مختلف آن را نفهمیده باشد؟ این چه دینی بوده است که بنیادیترین جمله آن را که هر مسلمانی باید به آن ایمان و اعتقاد داشته باشد، یک معمای حلناشدنی تشکیل داده که در طول قرنها کسی جز محمد بنعبدالوهاب قدرت حل آن را نداشته است؟ با این وصف وی چگونه سخن از احترام به اجتهاد علمای مخالف به میان میآورد؛ درحالیکه معتقد است هیچکدام از آنها حتی معنای «لا اله الا اللّه» را هم نمیدانند؟
محمد بنعبدالوهاب با صراحت اعلام میکند که اهل تبرک، اهل زیارت قبور و… و همچنین بادیهنشینان، بهرغم اینکه شهادتین را به زبان جاری میسازند و بر اساس نظر علمایشان عمل میکنند، اما چون طبق نظر او عمل نمیکنند، کفرشان از یهود و نصارا شدیدتر است: «بسیار خوب گفته یکی از سلف که کفر این افراد (اهل تبرک، استغاثه و…) از کفر یهود و نصارا شدیدتر است».[۵]
این سخنان در حالی است که هیچکدام از صحابه و سلف، چنین نسبتهایی را به اهل استغاثه و تبرک و… ندادهاند. چرا که اگر اهل استغاثه کافر باشند و کفرشان از یهود و نصارا هم شدیدتر باشد، باید همین نسبت را به خلیفه دوم نیز بدهند و او را نیز تکفیر کنند؛ چون او در موارد متعدد از جمله در زمان قحطی نزد عباس، عموی پیامبر(ص) ، میرفت و او را واسطه قرار میداد و به او متوسل میشد.[۶]
وی همچنین در مورد بادیهنشینان میگوید: «کفر این افراد از کفر یهود به مراتب شدیدتر است. مقصودم بادیهنشینانی هستند که لا اله الا الله میگویند و به آن عمل نمیکنند»؛[۷] حال آنکه معمولاً بادیهنشینان اطلاعی از احکام و مسائل دینی ندارند و این جهل، حکم را برمیدارد. از اینگونه مخالفتهای تند و در بعضی مواقع بسیار دور از ادب و شأن مسلمان با علمای مخالف، در کارنامه محمد بنعبدالوهاب بسیار دیده میشود که در مباحث بعدی با تفصیل بیشتر ذکر خواهد شد.
نتیجه اینکه هر عالمی در مقام استنباط از قرآن و سنت و با توجه به روش استنباطش ممکن است نظری غیر از نظر عالم دیگر اتخاذ کند. این اختلاف نظرها در مباحث علمی کاملاً طبیعی است و همانطور که از محمد بنعبدالوهاب نقل کردیم، در مسائل اجتهادی هر کس بنا بر حجتی که دارد، از مرجع تقلید خود کسب تکلیف میکند. دعوت محمد بنعبدالوهاب به قرآن و سنت، اگر به سبب دلسوزی برای دین و اعتقاد به قرآن و سنت بوده است، میبایست در مقام عمل به تمام اجتهادات علمای معاصر احترام میگذاشت و آنان را بهدلیل داشتن نظر مخالف تکفیر و توهین نمیکرد، اما اگر دعوت به قرآن و سنّت صرفاً برای تلقین نظر و برداشت خاص به مردم باشد، آن را باید استفاده ابزاری و توهینآمیز از قرآن و سنت تلقی کرد که این دو منبع مقدس و شریف در حد وسیله و ابزار تنزل یافتهاند.
تکفیر عمومی مردم
محمد بنعبدالوهاب در بعضی از رسائلش ضابطهای را برای تکفیر و نسبت دادن شرک به مردم بیان و تصریح کرده که با این ضابطه اکثر مردم زمانش کافر نبودند و مسلمان بودند.
اما در مسئله تکفیر، من کسانی را تکفیر میکنم که دین پیامبر را بشناسند و بعد از آن سبش کنند و مردم را از عمل به آن باز دارند و با عامل به دین دشمنی کنند. اینها کسانی هستند که من تکفیرشان میکنم و الحمد لله اکثر امت این گونه نیستند.[۸]
با این مبنا وی باید با کسانی مبارزه کند که با وجود آگاهی از دین با آن مخالفت میکنند، اما وی آنچنان به این ضابطه نیز پایبند نبود و در نامههای زیادی در مورد کفر و شرک مردم مسلمان زمانش اینگونه سخن میگوید:
بر شما پوشیده نماند که شرک اکبر یعنی بتپرستی زمین را پر کرده است. عدهای نزد قبر پیامبر، عدهای نزد قبر صحابی، عدهای نزد قبر مردی صالح میروند. بعضی در مشکلات و سختیها نزد آنان دعا میکنند و بعضی برایشان نذر و برخی قربانی میکنند. بعضی خیر دنیا و آخرت را از آنها میخواهند. اکنون اگر دریافتید که این اعمال همگی مانند بتپرستی شرک است و هر مسلمانی را از دایره اسلام خارج میکنند و میدانید که این اعمال شرکآلود آنچنان شیوع پیدا کرده که خشکی و دریا را از خود پر کرده است تا جایی که بسیاری از کسانی که از صالحین شناخته میشوند و شبها عبادت و روزها روزه دارند نیز مرتکب این اعمال میشوند. پس چرا (به ما نمیپیوندید) و حقیقت را برای مردم افشا نمیکنید؟[۹]
روشن است کسانی که مرتکب این امور میشدند، همه مسلمان و در شبه جزیره عربستان عمدتاً از اهلسنّت و به طور کلی این جماعت عظیمی که از دم تیغ تکفیر ابنعبدالوهاب گذشتند، جماعتی موحد و معتقد به قرآن و سنت نبوی بودند. این در حالی است که اهلسنّت و شیعه روایات فراوانی نقل کردهاند که هر کس شهادتین را بر زبان جاری کند و نماز بخواند و زکات بدهد، مال و جان و عرضش در امان است و تمام احکام اسلام بر او جاری میشود[۱۰] و نیز در حدیث معروف نبوی آمده است: «هر کس لا اله الا اللّه بگوید و ذرّهای ایمان در قلبش باشد، از آتش جهنم خارج خواهد شد».[۱۱]
اکنون ملاحظه میکنید که چگونه محمد بنعبدالوهاب اعمال مردم را که برخاسته از برداشت علمای آنها از قرآن و سنّت است، بتپرستی خوانده و چگونه به اجتهاد عالم مخالف احترام گذاشته است؟!
وی در گفتاری دیگر، این امور شرکآمیز را اموری عمومی میخواند که همه مردم سرزمینش را به خود گرفتار کرده است؛[۱۲] چنانکه در نامهای خطاب به یکی از مخالفینش مینویسد: «اما گمان میکنم که تو و بسیاری از اهل زمان ما از خدایان معبود جز هبل و یغوث و یعوق و نسر و لات و عزی و منات را نمیشناسید».[۱۳] چگونه میتوان ادعای «احترام به اجتهاد مخالفین» داشت و نسبت بتپرستی و شرک هم به آنها داد؟ آیا کسی را که شهادتین بر زبان جاری کرده، نماز خوانده و روزه گرفته است و بر اساس فرمایش پیامبر اسلام(ص) مسلمان است و از آتش جهنم نجات خواهد یافت، بهدلیل برداشت متفاوت از قرآن سنت و اعتقاد به جواز توسل و استغاثه، میتوان به بتپرستی متهم کرد؟
از اینگونه نسبتهای به ناحق و دور از شأن مسلمان، در آثار محمد بنعبدالوهاب فراوان دیده میشود. همچنین تکفیر مردم مکه و مدینه به صورت جداگانه، قبیله عنزه، قبیله ظفیر، مخالفین او در درعیه و عیینه و بسیاری دیگر از مردم را که همه مسلمان و اکثرشان از اهلسنّت بودهاند نیز در آثار او فراوان است.[۱۴]
توهین به علمای مخالف و تکفیرشان
علاوه بر تکفیرهای عام که از محمد بنعبدالوهاب نقل کردیم، وی در برخورد با علمای مخالف نیز همین شیوه را پیمیگیرد. او با نادیده گرفتن مقام علمی و وجاهت دینی علمای مخالف، آداب و اخلاق اسلامی را نیز زیر پای میگذرد و به آنان حمله میکند. وی در نامهای به اهل ثرمدا، بعد از ذکر امور شرکآمیز به زعم خودش چون تبرک و بنا بر قبور و… میگوید: «اگر مویس،[۱۵] ابناسماعیل،[۱۶] عدیلی،[۱۷] ابنعباد و تمام تابعینشان اینگونه عمل میکنند (تبرک و…)، پس تصریح کردهاید به اینکه آنها کافر و مرتدند.».[۱۸] وی در ادامه همین نامه کینه و دشمنیاش با علمای مخالف را بیش از پیش آشکار میسازد و میگوید: «یقین دارم کفر کسی که قبه ابوطالب را عبادت میکند، به اندازه یکدهم کفر مویس و امثال مویس هم نمیرسد».[۱۹]
او در نامهای دیگر مینویسد: «در مورد تابعین مویس و صالح بنعبدالله،[۲۰] مسئله این است که آیا آنها همراه اهل توحیدند؟ یا با بتپرستان هستند؟ جواب این است که بتپرستان با این افراد هستند».[۲۱]
ابنعبدالوهاب اصرار زیادی دارد بدون اینکه سخنی درباره حقیقت زیارت و توسل به میان بیاورد، همه این اعمال را عبادت غیر خدا بنامد و فردی را که چنین عملی را مرتکب میشود، کافر بشمارد. در اینجا نیز مراد او از «عبادت قبه ابوطالب» زیارت قبر حضرت ابوطالب(علیه السلام) و توسل مسلمانان به ایشان است. نکته شایان توجه این است که مویس و امثال او که محمد بنعبدالوهاب با این شدت به آنها نسبت کفر میدهند، همگی از علمای حنبلی مذهب و قاضی شهر و دیار خود بودهاند.
یکی دیگر از علمایی که محمد بنعبدالوهاب به شدت با او برخورد و تکفیرش کرده، سلیمان بنسحیم است. در مورد سلیمان بنسحیم نوشتهاند:
شیخ سلیمان بنمحمد بناحمد بنسحیم از علمایی بود که به شدت با محمد مخالفت میکرد و همراه پدر خود، محمد بناحمد، در مخالفت با ابنعبدالوهاب از هیچ تلاشی فروگذار نکرد. سلیمان امام و مفتی و خطیب مردم معکال (یکی از روستاهای ریاض که در آن ولادت یافت) بود. او با علمای شهرهای مختلف مکاتبه و سفرهای زیادی کرد تا مردم را از خطر حرکت محمد آگاه کند.[۲۲]
محمد بنعبدالوهاب در مورد سلیمان بنسحیم میگوید: «اگر منظور تو این است که من در مقابل کسانی مانند فرزند ابنسحیم، که کفر و نفاق را اظهار میکنند و شمشیر بغض بر دین و کتاب خدا کشیدهاند سکوت کنم، پس این درخواست سزاوار تو نیست».[۲۳] جالب اینجاست که محمد بنعبدالوهاب مخالفتهای سلیمان بنسحیم را مخالفت با دین میداند و نظر و موضع خود را موضع رسمی دین تلقی میکند!
در نامهای دیگر خطاب به سلیمان بنسحیم، اینچنین با او سخن میگوید:
قبل از جواب به تو میگویم که تو و پدرت به کفر و شرک و نفاق تصریح کردهاید… تو و پدرت تا به الآن معنای شهادت لا اله الا الله را نفهمیدهاید… تو و پدرت شبانهروز در راه دشمنی و عداوت با دین اسلام تلاش میکنید… تو مردی معاند، گمراه (با آگاهی به گمراهی خود) و کسی هستی که کفر را بر اسلام ترجیح دادهای.[۲۴]
ابنعبدالوهاب در نامهای به عبدالله بنسحیم، از سلیمان بنسحیم با نام «عدو الله بنسحیم» یاد میکند.[۲۵] همچنین در یکی از مکاتباتش میگوید: شیطان سردسته سحیم، مویس، عریعر و ابوذراع است[۲۶] و گاهی از مویس به عنوان «شیطان امت» نام میبرد.[۲۷]
همانطور که بیان شد، افراد مذکور همه از علمای اهلسنّت و مخالف محمد بنعبدالوهاب بودند که بهدلیل جایز شمردن تبرک و توسل و ساخت بنا بر قبور و مانند آن، هدف حملات سنگین محمد بنعبدالوهاب قرار میگرفتند. بنا بر گفته محمد بنعبدالوهاب که ذکر کردیم، وی میبایست به اجتهاد این علما احترام میگذاشت و آنها را انکار نمیکرد، اما دیدیم که چطور آنها را از دایره اسلام خارج میداند، فقط به این دلیل که بر خلاف نظر او فتوا دادهاند! حتی در هیچ یک از نامهها مشاهده نمیکنیم که محمد بنعبدالوهاب ابتدا دلایل طرف مقابل را ذکر کند و بحثی علمی را در نقد عالم مخالف مطرح سازد، بلکه از همان ابتدا به این اتهام که مخالف نظر او هستند، نسبت کفر و بتپرستی به آنها میدهد. او نه تنها نظر اجتهادی علمای مذکور را برنمیتابد، بلکه آن را اجتهاد و تلاش برای جلوگیری و منع مردم از رسیدن به خداوند میداند.[۲۸]
تشبیه مسلمانان به مشرکان صدر اسلام
توضیح داده شد که محمد بنعبدالوهاب بر خلاف ضابطه خودش در تکفیر مردم عمل میکرد و در رسائل مختلف خود به صراحت عموم مسلمانان زمان خود را از دایره اسلام خارج و کافر و مشرک میدانست؛ اما وی به این حد از تکفیر مردم مسلمان بسنده نکرده و وارد مقایسه بین مسلمانان و مشرکان صدر اسلام میشود:
المشرکون فی زماننا أضل من الکفار فی زمن رسول الله(ص)… أن مشرکی زماننا یدعون أناساً لا یوازنون عیسى والملائکه؛
مشرکان زمان ما از کفار زمان رسول الله(ص) گمراهترند… مشرکان زمان ما مردمانی را میخوانند که در سطح عیسی و ملائکه هم نیستند.[۲۹]
بنابراین محمد بنعبدالوهاب در مشرک شمردن مسلمانان بین سنی و شیعه و حتی در بین مذاهب اهلسنّت هم فرقی نگذاشته؛ چرا که به تصریح او همه آنان اهل زیارت و توسل و تبرک هستند که به پندار او اینها اموری شرکآمیزند و چنین کسانی از دایره اسلام خارجاند.
خشونت و جنگ با مخالفین
محمد بنعبدالوهاب با استناد به آیه (قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکُونَ فِتْنَهٌ)،[۳۰] جنگ و کشتار مشرکان را وظیفهای شرعی و واجب میداند و از آنجا که همه مسلمانان عصر خود را در دایره کفر و شرک میداند، پس جنگ با تمام مخالفانش واجب میشود. وی در این زمینه میگوید:
فهذا هو الذی أوجب الاختلاف بیننا و بین الناس حتى آل بهم الأمر إلى أن کفرونا و قاتلونا و استحلوا دماءنا و أموالنا حتى نصرنا الله علیهم و ظفرنا بهم، و هو الذی ندعو الناس إلیه و نقاتلهم علیه بعد ما نقیم علیهم الحجه من کتاب الله و سنه رسوله و إجماع السلف الصالح من الأئمه ممتثلین لقوله سبحانه و تعالى: (وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکُونَ فِتْنَهٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّه). فمن لم یجب الدعوه بالحجه والبیان قاتلناه بالسیف؛
(مخالفتهای ما با مظاهر شرک) باعث اختلاف بین ما و مردم شد تا اینکه آنها ما را تکفیر کردند و جان و مال ما را حلال دانستند. تا اینکه خدا یاریمان کرد و ما را بر آنها پیروز گرداند. بعد از اینکه دلیل از قرآن و سنت و اجماع سلف برای مردم آوردیم و آنان نپذیرفتند، بنا به دستور قرآن که فرموده «با مشرکان بجنگید تا فتنه ریشهکن گردد و تمام دین از آن خدا باشد»، با آنها میجنگیم و هر کس با دلیل و سخن دعوت ما را نپذیرد، با شمشیر با او مبارزه میکنیم.
بهرغم سخنانی که از محمد بنعبدالوهاب در مورد احترام به نظر اجتهادی مخالف نقل کردیم، مشاهده میکنید که چطور او هر کسی را که با دعوتش مخالفت کند، مشرک میشمرد و جنگ با او را واجب میداند! جالب توجه است که او مسئولیت شروع جنگها را به گردن مخالفان میاندازد و آنها را مقصر شروع جنگ و کشتارها میداند؛ حال آنکه روایت تاریخنگارانی چون ابنغنام و ابنبشر در مورد تمام جنگها خلاف این مطلب را ثابت میکند.
نکته در خور توجه دیگر این است که این لحن تند و آتشین که هیچ گونه مخالفی را بر نمیتابد، مربوط به زمانی است که حامیان و پیروان محمد بنعبدالوهاب به قدرت رسیده بودند و ابزار و امکانات لازم برای جنگ داشتند، اما خوب است ببینید که در زمانی که محمد بنعبدالوهاب در عیینه بود و هنوز قدرت و نفوذ لازم را نداشت، چگونه بود:
فإذا تحققتم الخطأ بینتموه ولم تهدروا جمیع المحاسن لأجل مسأله أو مائه أو مائتین أخطأت فیهن فإنی لا أدعی العصمه؛
اگر خطایی مشاهده کردید، بیان کنید اما همه خوبیها را به جهت یک مسئله یا صد مسئله یا دویست مسئله(!) که در آنها خطا کردم، نادیده نگیرید؛ چون من معصوم نیستم.[۳۱]
نتیجه
کسی که ادعای اصلاح دینداری مردم و پاک کردن جامعه از خرافات را دارد و با شعار دفاع از قرآن و سنت به میدان وارد میشود، اگر واقعا هدف مقدس و خالصی در جهت قرآن و سنت داشته باشد، برای رسیدن به این هدف مقدس نباید به هر وسیلهای تمسک جوید. از آنچه تاکنون گفتیم، روشن شد که هدف محمد بنعبدالوهاب نه دعوت به قرآن و سنت، بلکه دعوت به تبعیت از خود بود. او ندای آزادی اندیشه و پذیرفتن اجتهاد مجتهدین سر میداد، ولی هر مجتهدی را که با او مخالفت میکرد، سرکوب و تکفیر میکرد. سرکوبگریها، تکفیرها و توهینهایی که در سرتاسر نامههای محمد بنعبدالوهاب دیده میشود ما را به این نتیجه میرساند که وی در برخورد با مخالفان، اعم از سنی و شیعه، عالم و عامی، روشی رادیکالی، افراطی و تنگنظرانه داشت و به چیزی جز حذف رقیب و سرکوب او نمیاندیشد. او در روش خود برای رسیدن به هدف از هر وسیلهای بهره میبرد. اینگونه عملکردهای خشن و سرکوبگرایانه در سنت پیامبر که رحمهللعالمین بود، جایی ندارد.
منابع
۱ – ابن عبدالوهاب، محمد: مؤلفات الشیخ الأمام محمد بن عبدالوهاب، القسم الخامس: الرسائل الشخصیه، ریاض: جامعه الامام محمد بن سعود الاسلامیه، بی تا.۲ – بخاری، محمد بن اسماعیل: صحیح البخاری، بیروت: دار طوق النجاه، چاپ اول، ۱۴۲۲ق.۳ – عاصمی نجدی، عبدالرحمن بن محمد: الدرر السنیه فی الأجوبه النجدیه، بی جا، چاپ ششم، ۱۹۹۶م.۴ – فرحان مالکی، حسن: داعیه و لیس نبیاً.۵ – آل بسام: علماء نجد خلال ثمانیه قرون، ریاض: دارالعاصمه، بی تا.۶ – بکرابن عبدالله، ابوزید: علماء الحنابله، دار ابن الجوزی، چاپ اول، ۱۴۲۲ق.
منبع: نشریه سراج منیر
پاورقی ها
[۱]. «انی أذکر لمن خالفنی أن الواجب على الناس اتباع ما وصى به النبی(ص) أمته، و أقول لهم الکتب عندکم انظروا فیها و لا تأخذوا من کلامی شیئاً لکن إذا عرفتم کلام رسول الله(ص) الذی فی کتبکم فاتبعوه و لو خالفه أکثر الناس» (ابنعبدالوهاب، محمد، مؤلفات الشیخ الإمام محمد بنعبد الوهاب، القسم الخامس: الرسائل الشخصیه، الرساله الرابعه، ص۳۲).
[۲]. «إن کانت مسأله اجتهاد فمعلومکم أنه لا إنکار فی مسائل الاجتهاد فمن عمل بمذهبه فی محل ولایته لا ینکر علیه» (همان، الرساله السادسه، ص۴۲).
[۳]. همان، الرساله الرابعه، ص۳۲٫
[۴]. «أنا ذلک الوقت لا أعرف معنى لا إله إلا الله، ولا أعرف دین الإسلام قبل هذا الخیر الذی منّ الله به. وکذلک مشایخی ما منهم رجل عرف ذلک، فمن زعم من علماء العارض أنه عرف معنى لا إله إلا الله أو عرف معنى الإسلام قبل هذا الوقت أو زعم عن مشایخه أن أحداً عرف ذلک فقد کذب وافترى ولبس على الناس» (همان، الرساله الثامنه و العشرون، ص۱۸۷).
[۵]. «لقد أحسن من قال من السلف: إن کفر هؤلاء أغلظ من کفر الیهود والنصارى» (عاصمی، عبدالرحمن، الدرر السنیه فی الأجوبه النجدیه، ج۳، ص۳۵۶).
[۶]. بخاری، محمد بناسماعیل، صحیح البخاری، ج۱، ص۲۴۲، کتاب الاستسقاء، باب۳، ح۱۰۱۰٫
[۷].«کفر هؤلاء أغلظ من کفر الیهود بأضعاف مضاعفه أعنی البوادی» (همان، ج۸، ص ۱۱۸).
[۸]. «و أما التکفیر فأنا أکفر من عرف دین الرسول ثم بعد ما عرفه سبه ونهى الناس عنه وعادى من فعله فهذا هو الذی أکفره وأکثر الأمه ولله الحمد لیسوا کذلک» (محمد بنعبدالوهاب، پیشین، الرساله الخامسه ، ص ۳۸).
[۹]. «لا یخفى علیکم ما ملأ الأرض من الشرک الأکبر عباده الأصنام هذا یأتی إلى قبر نبی و هذا إلى قبر صحابی کالزبیر وطلحه و هذا إلى قبر رجل صالح و هذا یدعوه فی الضراء و فی غیبته و هذا ینذر له و هذا یذبح للجن، وهذا یدخل علیه من مضره الدنیا و الآخره، و هذا یسأله خیر الدنیا و الآخره. فإن کنتم تعرفون أن هذا من الشرک کعباده الأصنام الذی یخرج الرجل من الإسلام، و قد ملأ البر و البحر و شاع و ذاع حتى إن کثیراً ممن یفعله یقوم اللیل و یصوم النهار و ینتسب إلى الصلاح و العباده فما بالکم لم تفشوه فی الناس» (همان، الرساله التاسعه عشره، ص ۱۲۵).
[۱۰]. بخاری، محمد بناسماعیل، پیشین، کتاب الایمان، ح۲۵؛ کتاب العلم، باب من خص بالعلم، ح ۱۲۸٫
[۱۱]. همان، باب زیاده الایمان و نقصانه، ح۴۴٫
[۱۲]. محمد بنعبدالوهاب، پیشین، الرساله السابعه عشره، ص ۱۱۱٫
[۱۳]. «و لکن أظنک و کثیر من أهل الزمان ما یعرف من الآلهه المعبوده إلا هبل و یغوث و یعوق و نسرا و اللات و العزى و مناه» (همان، الرساله الخامسه والعشرون، ص۱۶۹).
[۱۴]. عاصمی، عبدالرحمن، الدرر السنیه، ج۸، ص۵۷؛ ج۱۰، ص۱۱۲-۱۱۳٫
[۱۵]. عبدالله المویس ( ۱۱۷۵ق): یکی از بزرگترین علمای اهل نجد (داعیه و لیس نبیا، ص ۱۲۹)، قاضی، مفتی، استاد و معتمد مردم شهر حرمه بود که در سال ۱۱۷۵ بعد از حمله سعود بنعبدالعزیز، هنگام محاصره شهر از دنیا رفت (آلبسام، علماء نجد خلال ثمانیه قرون، ج۴، ص۳۶۸؛ بکر بنعبدالله ابوزید، علماء الحنابله، ص۴۰۲).
[۱۶]. شیخ عبدالله بناحمد ابناسماعیل (۱۱۹۶ق): از علمای بسیار بزرگ، قاضی و مفتی شهر عنیزه و از مخالفین محمد بن عبد الوهاب بود. (آلبسام، پیشین، ج۵، ص۴۸۸؛ بکر بنعبدالله ابوزید، پیشین، ص ۴۰۷).
[۱۷]. شیخ عبدالقادر بنعبدالله عدیلی (۱۱۸۰ق): قاضی، مفتی، فقیه و استاد در شهر مجمعه. (آلبسام، پیشین، ج۳، ص۵۳۷؛ بکر بنعبدالله ابوزید، پیشین، ص۴۰۳).
[۱۸]. « فإذا کان المویس و ابن إسماعیل و العدیلى و ابن عباد و جمیع أتباعهم کلهم على هذا فقد صرحتم غایه التصریح أنهم کفار مرتدون» (ابنعبدالوهاب، محمد، پیشین، الرساله الثالثه، ج۶، ص۲۶).
[۱۹]. «أقطع أن کفر من عبد قبه أبی طالب لا یبلغ عشر کفر المویس وأمثاله» (همان).
[۲۰]. علامه صالح بنعبدالله بنمحمد بنابوالخیل (م۱۱۸۴ق) قاضی عنیزه و قصیم و اهل علم و فقاهت بود (بکر بنعبدالله ابوزید، پیشین، ج۲، ص۵۱۳-۵۱۶).
[۲۱]. «… فی أتباع المویس، و صالح بن عبد الله هل هم مع أهل التوحید؟ أم هم مع الأوثان ؟ بل أهل الأوثان معهم» (ابنعبدالوهاب، محمد، پیشین، الرساله الحادیه و الثلاثون، ص۲۰۵).
[۲۲]. آلبسام، پیشین، ج۲، ص۳۸۱٫
[۲۳]. «إن کان مرادک أنی أسکت عمن أظهر الکفر و النفاق، و سل سیف البغض على دین الله و کتابه و رسوله مثل ولد ابن سحیم … فهذا لا ینبغی منک» (ابنعبدالوهاب، محمد، پیشین، الرساله الخمسون، ص ۳۱۹).
[۲۴]. «قبل الجواب نذکر لک أنک أنت و أباک مصرحون بالکفر و الشرک و النفاق، و … أنت إلى الآن أنت و أبوک لا تفهمون شهاده أن لا إله إلا الله … و أنت و أبوک مجتهدان فی عداوه هذا الدین لیلا و نهارا … أنک رجل معاند ضال على علمٍ مختارُ الکفر على الإسلام» (همان، الرساله الرابعه و الثلاثون، ص۲۲۵).
[۲۵]. همان، الرساله الحادیه عشر، ص۶۳٫
[۲۶]. همان، الرساله الخامسه و العشرون، ص۱۷۲٫
[۲۷]. همان، ص۱۷۳٫
[۲۸]. همان، الرساله الرابعه و العشرون، ص۱۶۷٫
[۲۹]. همان، الرساله التاسعه عشره ، ص ۱۲۵٫
[۳۰]. سوره انفال(۸)، آیه ۳۹٫
[۳۱]. ابنعبدالوهاب، پیشین، الرساله الخامسه و الثلاثون، ص۲۴۰٫
پاسخ دهید