- زندگی در دنیا مرحلهای برای ساختن آخرت
- ارزش مال به انسان است نه ارزش انسان به مال
- قیمت پیدا کردن انسان با سرمایهی ایمان و اعتقاد
- غنای درونی شیوهی معصومین (علیه السّلام)
- عزّت نفس
- نپذیرفتن سلطه و سایهی کافر
- طائف و عدم پذیرش اسلام
- استقلال و عدم وابستگی به غرب
- خوف از مقام خدا
- مقامات خداوند
- مقام خشیت
- یک روایت از وجود مقام خشیت
- چگونگی حالت خشیت
- خشیت از ثمرات یقین است
- فضیلت تعقیبات نماز
- اشتیاق خدا به بندگان
- حقیقت نماز چیست؟
- تعقیبات نماز شوقی است که بنده نسبت به خدا دارد
- پیمان محبّت
- رسیدن به مرحلهی یقین
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا دَاعِیَ اللَّهِ وَ رَبَّانِیَّ آیَاتِهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بَقیَّه اللهِ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی»[۱].
«الْحَمْدُ لِلَّهِ کَمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ الصَّلَاهُ عَلَى سَیِّدِ الأَنبیَّاء طَبیبِنَا شَفیعِنَا حَبیبِ إِلهِنَا أبِی القَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ المَعْصُومِینَ سِیَّمَا الکَهْفِ الْحَصِینِ مُولانَا الحُجَّهِ بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی الْعَالَمِینَ أرواحُنَا وَ أروَاحُ مَن سِواهُ فِداهُ وَ الْلَّعنُ عَلَی أعْدَائهِمْ أجْمَعِینَ».
«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَخْشَاکَ کَأَنِّی أَرَاکَ وَ أَسْعِدْنِی بِتَقْوَاکَ وَ لَا تُشْقِنِی بِمَعَاصِیکَ».
زندگی در دنیا مرحلهای برای ساختن آخرت
سوز مناجات حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) در صحرای عرفات، در دامنهی جبل الرّحمه عالمسوز شده است و جرقههای عشق ایشان همهی دلها را مشتعل کرده است. اموری که از خدا میخواهد، جملهای دیشب عرض کردیم یک جمله در ارتباط با او عرض کنم، بعد إنشاءالله خدا دل ما را با این جملات نورانی کند.
مسئلهی بینیازی از دیگران که همهی ما در خانواده باید خود را عادت دهیم که چشم ما به زندگی خود باشد، چشم و هم چشمی، رقابت در امور مالی و معیشتی و زندگی هم حسد به وجود میآورد، هم آدمها را کینهای میکند، هم رنج بدون جهت متحمّل میشود. فلانی ثروت دارد من ناراحت شوم یا خوشحال شوم که تأثیری در وضع من ندارد، چرا چشم من به زندگی او باشد؟ چرا این مقایسه را با او داشته باشم که او چه دارد و من ندارم؟ تا اینکه آهی بکشم یا خدای نخواسته این کینه را پیش زن و بچّهی خود هم اظهار کنم، آنها هم جریحهدار شوند، غصّهدار شوند «الدُّنْیَا جِیفَهٌ»[۲] باید در این بُعد تلقّی ما این باشد که دنیا جیفه است «وَ طَالِبُهَا کِلَابٌ» یک وقت آدم دنبال پول میرود که یک مملکتی را آباد کند، جوانهایی را مشغول به کار کند، استعدادها را شکوفا کند، در رقابت جهانی جا نماند، این دنیا نیست، این آخرت است. اینجا هر چه مسابقه بگذارید عین عبادت است.
ارزش مال به انسان است نه ارزش انسان به مال
ولی یک وقت آدم میخواهد خوب بخورد، خوب لذّت ببرد، عیش و عشرت کند، خانهی وسیعی داشته باشد، ماشینهای آنچنانی سوار شود، غصّه بخورد که چرا فلانی دارد و من ندارم. این چراییها عین کم عقلی و بیفکری است. باید غنای انسان در درون او باشد. آدمی که با مال میخواهد بینیاز شود هرگز بینیاز نمیشود. ارزش مال به انسان است نه ارزش انسان به مال. جناب ابی ذر غفاری مال نداشت، ولی خود او قیمتیتر از مال بود. عثمان کیسههای زر را در دل شب برای او فرستاد. گفت: این کیسهها چیست؟ گفتند هدیهای برای شما است. گفت: برای همه تقسیم شده و اینقدر به من رسیده است؟ گفتند: ٌنه، خلیفه به شما عنایت دارد. گفت:
برو این دام بر مرغی دگر نه که عنقا را بلند است آشیانه
او که با کیسههای زر خود را نمیفروشد، وقتی خود آدم خیلی ارزش دارد، خود او پیش خود، پیش خدای خود، پیش امام زمان خود قیمت دارد؛ چون خود او قیمتی است، بینیازی او برای ایمان و اعتقادات و نورانیّت و اصالت و ریشهداری او است، او را هیچ بادی نمیلرزاند، به این سادگی سر خم نمیکند و خود را با این پولها عوض نمیکند، خود را به این پولها نمیفروشد. یا خدای ناخواسته آدم سازشهایی با بیگانه کند، یک مملکتی را بفروشد که یک امر خیالی باشد مثلاً او در فلان جا رأی بیاورد یا فلان موقعیّت سیاسی را کسب کند، اینها چیزهای بیارزشی است و نوعاً آدمهای خیلی پولداری که پول آنها مشروع نیست اینگونه هستند. پول دارد، ولی ارزش ندارد خود را هم میفروشد. امّا وقتی آدم بینیاز بود، خود آدم قیمت داشت، مال، خانه، سمت، قیمت همه به آدم است. وقتی آدم خوب رئیس میشود آن ریاست قیمت پیدا میکند، وقتی آدم خوب در یک خانهای میرود آن خانه رونق پیدا میکند، در یک جمعی میآید آن جمع احساس میکنند وزن آنها بالا رفت، فلانی در جمع ما آمد.
قیمت پیدا کردن انسان با سرمایهی ایمان و اعتقاد
خدای متعال در این عبارت به زبان امام حسین خود اینطور به ما آموخته است که خود شما قیمت پیدا کنید، نه قیمت شما با مال و پول و سپرده و منصب و مقام و شهرت باشد. وقتی آدم خود با سرمایهی ایمان، با اعتقادات نورانی و پاکیزه، با گوهر محبّت امیر المؤمنین و ائمّهی اطهار دارای قیمت شد این دیگر بیمه شده است، هیچ خطری او را تهدید نمیکند و این مسئله که انسان در خانوادهها بچّههای خود را اینطور به وجود بیاورند که دنبال این باشند خودشان خود را اداره کنند، طفیلی این و آن نباشند، آدمی که غنای درونی ندارد طفیلی میشود، میگوید حالا فلانی به من میدهد، چرا من بروم کار کنم. امّا اگر مناعت طبع داشته باشد اصلاً اگر فلانی بدهد هم قبول نمیکند، میگوید خود من باید دارا شوم حالا که ندارم اصلاً نمیخواهم استفاده کنم.
غنای درونی شیوهی معصومین (علیه السّلام)
این منش و روش مناعت طبع و تکیهی به دارائی خود و چشم ندوختن و خیره نشدن به مال دیگران و زندگی دیگران شیوههای همهی امامان ما است که از باب نمونه یک مورد آن وجود مقدّس مولی الموحّدین امیر المؤمنین (علیه السّلام) در دوران خلافت خود از جلوی قصّابی عبور کردند، قصّاب ارادت داشت عرض سلام کرد. عرضه داشت یا امیرالمؤمنین گوشت خوبی دارم، اجازه دهید که برای شما هم کنار بگذارم. فرمودند: پول ندارم. عرض کرد آقا ببرید هر وقت پول داشتید میآورید، نسیه ببرید. فرمودند: نه هر وقت پول داشتم آن وقت میآیم گوشت میخرم. چرا الآن ببرم، هر وقت داشتم بیاورم؟ الآن صبر میکنم هر وقت داشتم میخورم. به این غنای درونی میگویند. یک وقت آدم میخواهد با غذا خوردن خود را بینیاز کند هیچ وقت بینیاز نمیشود. امّا یک وقت میگوید حالا اگر نخورم چه میشود؟ من نیازی ندارم این را بخورم، یک وعده نمیخورم. این آن چیزی است که امام حسین میخواهد ما دنبال آن باشیم. روی پای خود بایستیم، خودکفا باشیم، خانوادهها خود را اداره کنند، کشور روی پای خود بایستد، مستقل باشد، این اقتصاد مقاومتی که حضرت آقا اینقدر اهتمام دارد، خود او به صحنه میآید، برنامهی ریز میدهد، مسئولین را جمع میکند، اگر حرف حساب دارید بزنید اگر ندارید اجرا کنید.
عزّت نفس
این دنبال همین مسئله است که کشور وابستهی به دشمن نباشد، عزّت نفس داشته باشد، اگر وابسته باشیم آنها دست از ما برنمیدارند، آنها به ما رایگان صنعت نمیدهند، آنها ما را رایگان بینیاز نمیکنند، از ما شرف میخواهند، میخواهند استقلال ما را بگیرند، میخواهند عفّت دختران ما را بگیرند، ارزشی ندارد که آدم بخواهد با وابستگی زندگی کند. مرگ بر این زندگی که آدم بخواهد زیر سایهی دشمن زندگی کند.
نپذیرفتن سلطه و سایهی کافر
در تاریخ نوشتهاند وجود نازنین خاتم انبیاء محمّد مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی که حضرت ابوطالب را از دست داد، خدیجهی کبری را از دست داد که آن سال سختترین سال عمر نبیّ مکرّم اسلام بود. عالم بر پیغمبر اکرم فشار آورده بود، پناه خود را از دست داده بود، تکیهگاه درون زندگی خود را از دست داده بود عام الحزن نامیدند. حضرت ابوطالب تکیهگاه بزرگی بود، تا ابوطالب بود دشمن خیلی جرأت جسارت به پیغمبر اکرم را نداشت، ولی دیگر پیغمبر بعد از ابوطالب نتوانست در مکّه بماند. یک سفری به طائف تشریف بردند.
طائف و عدم پذیرش اسلام
طائف جزء شهرهایی است که خیلی دیر اسلام را قبول کرده است. حضرت رفتند که شاید آنجا زمینهای ببینند و مردم را با خدا آشنا کنند. به محض اینکه سران آنجا، این گردن کلفتها، این قارونها، پولدارها، بتپرستهای بزرگ فهمیدند که پیغمبر برای تبلیغ آمده است، بچّهها را تحریک کردند، اینها دست به سنگ شدند، هو میکردند، سنگ میزدند، با سنگ و فحش حضرت را از شهر طائف بیرون کردند و آنقدر سنگ به بدن حضرت خورده بود که این ساقهای پای ایشان خونین بود و خون میریخت.
در مسیر میآمدند یک دیوار باغی بود، در نزدیک آن هم یک چشمه بود. خواستند اوّل در سایهی آن دیوار که آفتاب گرم بود، کمی نفسی تازه کند بعد برود خون پای خود را کنار آب بشوید. تا کنار آن دیوار نشست که نفسی تازه کند، صدای صاحبان باغ را میشناخت. دید دو نفر از مشرکین مشهور صاحبان آن باغ هستند. پیامبر اکرم به ما درس داد حتّی یک دقیقه آدم زیر سایهی کافر بخواهد استراحت کند، خدا به این راضی نیست. بلند شد و نخواست در سایهی دیوار کافر رفع خستگی کند. این آیه را جوانها در ذهن خود بنویسند و سیاسیها باید تابلو کنند «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»[۳] خدا هیچگاه اجازه نداده است کافر بر مؤمن سلطه داشته باشد، فوق مؤمن باشد.
استقلال و عدم وابستگی به غرب
نباید اجازه دهیم آنها بر ما سایه داشته باشند، سایهی ما بلند باشد، ما به آنها پناه دهیم، نه ما پناهندهی این آدمهای بیعاطفهی بیدینِ جهنّمیِ بیقانونِ وحشیِ درنده، درندهتر از غربیها، وحشیتر از غربیها تاریخ سراغ ندارد. همین امریکا، همین فرانسه و انگلیس میبینید که چه خیانتهایی، انواع جنایتها را در کشورهای خود و در کشورهای اسلامی میکنند. آن وقت غیرت ما اجازه میدهد که به آنها وابسته شویم؟ خود ما باید درها را ببندیم، باید بگوییم ما از شما هیچ چیز نمیخواهیم، خود ما میخواهیم پیشرفت کنیم. اگر چنین غیرتی در مسئولین ما باشد به مردم کمک میکنند، حمایت میکنند تا اینها مثل جبهه عرضه نشان دهند. جبهه اینطور بود، دولت حمایت میکرد، ولی نبوغ جوانهایی بود که عاشق شهادت بودند و با دنیا جنگیدند و دنیا را به زانو درآوردند.
مسئلهی اقتصاد مشکلتراز مسئلهی جنگ نیست، قابل حل است به شرط اینکه ما این جملهی امام حسین را «اللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی»[۴] ما واردات بیرونی را برای خود افتخار ندانیم، ذلّت بدانیم. خود ما بجوشیم، خود ما تولید کنیم. این مطلب امام حسین (علیه السّلام) در این جمله بود.
خوف از مقام خدا
امّا جملهای که امشب به خدمت شما عرضه داشتم «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَخْشَاکَ کَأَنِّی أَرَاکَ»[۵] این از آن جملههای ناب عرفانی است، برای آدمهایی است که از حجابها عبور کردند و به سر منزل مقصود راهی برای آنها باز شده است. «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَخْشَاکَ» خدایا به من خشیت بده. ما یک خشیت داریم، یک خوف داریم. کسی که از جهنّم میترسد، از زندان میترسد، از شلّاق میترسد، از آبروی خود میترسد به این خوف میگویند. میگویند فلانی از آبروی خود ترسید کنار کشید، فلانی از زور فلانی حساب برد هیچ چیز نگفت، تا به فلانی گفتیم زندان است ترسید و این کار بد را نکرد این خوف است. خوف در اخلاقیّات اسلامی هم مورد توجّه است «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوى»[۶] خدا یک ذات دارد، یک مقام دارد. کسی از جایگاه خدا بترسد خدا یک جایگاه غضب دارد، یک جایگاه انتقام دارد، یک جایگاه کمین دارد «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ»[۷] خدا در کمین ظالم نشسته است. برای خدا دیر نمیشود، خدا به ظالم میدان میدهد تا هر غلطی که از او ساخته است انجام دهد، خدا با او کار دارد، خدا که مغلوب نمیشود، خدا که ناراحت نمیشود. این بدبخت را رها کرده است تا او عمق جهنّم را برای خود تدارک ببیند. خدا او را رها میکند، امّا خدا سر وقت گلوی ظالم را میگیرد. این مقام خدا است.
مقامات خداوند
خدا در مقام عدل است، خدا در مقام نظارت است، خدا در مقام بازرسی است، خدا در مقام کمین است، از این مقام بترسید. جهنّم کمینگاه خدا است، ترس دارد واقعاً ترس دارد، جهنّم خیلی ترس دارد، به خدا قسم فشار قبر ترس دارد. آدم بد عمل باشد، آلوده باشد وقتی ملک میآید او را ببرد، میبیند این روح لجن است، آلوده است، متأذّی میشود، او را با کتک میبرد. ترس دارد باید از اینها بترسیم.
مقام خشیت
امّا کسانی که مقام آنها بالا است، اینها خوف نیست، برای اینها خشیت است «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَخْشَاکَ»[۸] یک وقت مأمور پلیس میآید یک کسی یک خلافی کرده است میترسد یا میخواست از چرا غ قرمز عبور کند تا دید آژیر ماشین پلیس است فوری متوقّف میشود، عبور نمیکند این را خوف میگویند. امّا یک کسی جایی نوشته است که میگویند آقا امام زمان تشریف میآورند، شتابزده میشود و میگوید ای وای من با چه رویی میخواهم با امام زمان مواجه شوم. این شتابزدگی خشیت است.
یک روایت از وجود مقام خشیت
میگویند مرحوم سیّد بحر العلوم (أعلی الله مقامه الشّریف) مدّتی در مکّهی مکرّمه ماند و درس را شروع کرد و برای مذاهب اربعه هم درس میگفت. شاگردهای حنفی داشت، حنبلی داشت، شافعی داشت، مالکی داشت، فقه اهل سنّت را بهتر از خود آنها وارد بود. برای آنها هم درس فقه میگفت، درس شیعه را هم میگفت. سیّد علّامه بود، علّامهی بحر العلوم.
ایشان یک صبح که از حرم برمیگشت… همیشه رسم او این بود داخل مسجد الحرام که میرفتند طواف میکردند، نماز طواف میخواندند، نیایش میکردند، برمیگشتند. صبحانهی ایشان آماده بود صبحانه میل میفرمودند. رفتند طواف خود را کردند برگشتند سر صبحانه نشستند، در زده شد. این کسی که در خدمت سیّد بحر العلوم است، میگوید دیدم سیّد شتابزده شد، سراسیمه از اتاق بیرون آمد و با چه شیدایی به طرف در رفت. در را باز کرد، ولی آنچنان متذلّل است، خاضع است مثل عبد ذلیل در مقابل این آقا سیّدی که تازه وارد شد مثل عبد ذلیل در کنار او بود. این نه از شلّاق حضرت میترسد- امام زمان او بود- آقا به منزل او تشریف آوردند، دلهره داشت، میلرزید، خود را باخته بود. نه جرمی کرده است که بترسد، نه کمبودی دارد که بخواهد ذلّت اینچنین از خود نشان دهد، ولی عظمت امام را میداند. یک آدم ضعیف در برابر قوی، یک آدم ناقص در برابر آدم کامل، یک آدمی که دلی دارد حالا یک دلبری آمده است، این خودباختگی که انسان شتابزده میشود، جرأت اینکه خلاف نظر او حرکتی از خود انجام دهد پیدا نمیکند به این حالت خشیت میگویند.
چگونگی حالت خشیت
امام حسین (علیه السّلام) از خدا درخواست میکند «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَخْشَاکَ» خدایا من را آنطور قرار ده که من خشیت تو را داشته باشم یعنی معرفت به عظمت، معرفت به قدرت، معرفت به جلال، معرفت به جمال، معرفت به علم، معرفت به حضور تو داشته باشم. وقتی نقص خود را، فقر خود را، بیچارگی خود را در محضر تو میبینم، من در مقابل تو آب شوم، ذوب شوم، خجالت بکشم که با تو صحبت کنم. این حالتی که حضرات معصومین (علیهم السّلام) هم حضرت رسول، هم فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) هم امیرالمؤمنین، ائمّهی اطهار همه وقت نماز رنگ از رخسار آنها میپرید، بدن آنها میلرزید، مرتعش میشد، رعشه داشتند. این حالت، حالت خشیت است. این خوف نیست، برای جهنّم و کتک و عذاب و عقاب و کیفر نیست، عظمت خیلی بالا است، قدرت خیلی بالا است. آدم در برابر این قدرت میلرزد، آدم در برابر این جمال از خود بیخود میشود. این صعقهایی که حضرت امیرالمؤمنین داشت، برای موسی کلیم در کوه طور پیش آمد، این صعقها انعکاس عظمت حق تعالی است، جلال خدا است، جبروت خدا است، کبریای حق تعالی است و هر کس جرعهای به او دهند، او را از خود بیخود میکنند و همیشه حالت خشیت و حالت تذلّل در پیشگاه پروردگار منّان پیدا میکند.
خشیت از ثمرات یقین است
این خشیت از ثمرات یقین است که جملهی دوّمی که دیشب خواندیم، ولی معنی نکردیم «اللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی وَ الْیَقِینَ فِی قَلْبِی»[۹] این مسئله به علم نیست، به درس خواندن نیست، به حکیم شدن نیست، عارف شدن به عرفان نظری نیست، به ملّا شدن در حلال و حرام نیست، این رؤیت میخواهد، رؤیت دل میخواهد، شهود میخواهد. آدم تا جلال را نبیند، تا قدرت را لمس نکند، آن حالت برای او پیش نمیآید؛ ولی وقتی خدا بر قلب انسان یقین داد، خدا کسی را اهل یقین کرد، چشم دل اهل یقین باز است، اهل یقین با بصیرت باطنی، جمال الهی و جلال الهی را شهود میکنند و چون شهود میکنند همیشه از خود بیخود هستند. این جریانی که مشهور است، ولی همیشه باید تکرار کرد و از خدا خواست که خدا به ما هم آن دل را بدهد. خدایا به ما هم دلی ده که در آن دل سوز تو باشد، معرفت تو باشد، محبّت تو باشد.
فضیلت تعقیبات نماز
وجود نازنین پیامبر خدا نماز صبح را در مسجد با جماعت خواندند ولی گویا رسم پیغمبر این بود بعد از تعقیبات نماز برمیگشتند با مأمومین احوالپرسی میکردند. بعضی مأمومین تا نماز میخوانند فرار میکنند، این خیلی زیبا نیست. تعقیباتی که خداوند منّان برای بندهی خود قرار داده است، این تعقیبات به تعبیرات عرفی ما دسر بعد از غذا است. اطعام و مهمانی وسیلهی انس است، خدای متعال نماز را سفرهی دیدار قرار داده است. آدم فامیل خود را دعوت میکند، هر دو آنها متمکّن هستند،
وضع آنها خوب است برای چه دعوت میکنند؟ برای اینکه با این دعوت بیایند همدیگر را ببینند، با هم صفا کنند، سفرهی دل برای هم باز کنند، با هم خوشحال باشند.
اشتیاق خدا به بندگان
خدا خیلی عاشق ما است، خدا بندههای خود را خیلی دوست دارد. در حدیث قدسی دارد خداوند منّان فرمودهاند که اگر بندهی گنهکار من میدانست «کَیفَ اشتیاقی بِهِم» اگر میدانست من چقدر مشتاق او هستم «لَماتوا شَوقاً» از ذوق خود میمرد. حتماً خدا اشتیاق دارد که این بندهی گنهکار بیاید، در جهنّم نیفتد «لَو عَلِمَ المُدبِرونَ کَیفَ اشتیاقی الیهم» اگر گنهکاران میدانستند من چقدر چشم به راه آنها هستم، چقدر مشتاق آنها هستم «مَماتُ» میمردند، اگر میدانستند من چقدر آنها را دوست دارم، چقدر به انتظار آنها نشستم.
حقیقت نماز چیست؟
خدا خیلی ما را دوست دارد و چون ما را دوست دارد این نماز را بر ما واجب کرده است، نماز بار نیست، نماز مجازات نیست، نماز جریمه نیست، نماز دیدار است، نماز مهمانی است، نماز انس است، نماز رفتن به پناهگاه است، نماز رفتن به خانهی یار است. چرا نمیدانیم این نماز چه حقیقتی است، این نماز چه اکسیری است؟ امّا بعد از نماز حالا که یک دیدار حاصل شد، من که سر سفرهی خود از دل تو پذیرایی کردم، آن مقداری که ضروری بود مجبور بودید بمانید، حالا که اجبار برداشته شد خود شما دوست ندارید با اختیار خود کمی بنشینید با من انس بگیرید، حرف بزنید.
تعقیبات نماز شوقی است که بنده نسبت به خدا دارد
این تعقیبات نماز زمینه دادن به بنده است که آن مقدار که مجبور بودید، حالا که مجبور نیستید خود شما کمی بنشینید با من حرف بزنید. این تعقیبات نماز حرف زدن با خدا از روی اختیار و از روی شوقی که بنده به خدا دارد است. شوق خدا به بنده اقتضا کرده است که نماز را واجب کند و الزاماً سیم دل ما را به مقدار وقت نماز به خود وصل کند. امّا وقتی الزام برداشته شد، آدم بگذارد و برود، صاحبخانه شما را دعوت کرده است، برای شما ناهار گذاشته است، همین که غذا را خوردید خداحافظ. کمی بنشینید، او دوست داشت که با شما حرف بزند. همین که غذا را خوردید، منتظر بودید که شکم شما پر شود و بلند شوید و بروید؟ این وفا نیست، این معرفتی نیست. لذا آدم نماز خود را سریع بخواند بعد هم نه تعقیباتی، نه آهی، نه سوزی، نه سجدهای، نه درخواستی، نه دعایی. آخر این چه بندگی است؟ این چه رفاقت است؟ این چه دوستی با خدا است؟
پیمان محبّت
با اینکه حضرت رسول خود اهل تعقیبات بودند بعد از تعقیبات که برمیگشتند جمعی نشسته بودند آنها هم تعقیبات میخواندند. حضرت یک نگاهی به این جمع کردند، در این جمع یک نفر را پسندیدند. حضرت یک جوان رنگ پریدهای را انتخاب کرد، صدا زد جلو بیا، آمد. حضرت حال او را پرسید «کَیْفَ أَصْبَحْتَ»[۱۰] در چه حالی هستی؟ عرضه داشت: «أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً» در حال یقین هستم. حضرت فرمود: ادّعای بزرگی است، چه شاهدی بر این ادّعای خود داری؟ گفت: شاهد این است که دیگر به خواب نمیروم، عشق نمیگذارد که بخوابم. امیر المؤمنین در مناجات منظوم خود دارند که «إِلَهِی حَلِیفُ الْحُبِّ بِاللَّیْلِ سَاهِرٌ»[۱۱] خدایا کسی که پیمان محبّت به تو دارد، دل شدهی تو شبها بیداری میکشد، خواب را بر خود حرام میکند، محبّت نمیگذارد آدم بخوابد. لذا خدا گله میکند «کَذَبَ الزَّاعِمُونَ»[۱۲] کسانی که ادّعا میکنند من را دوست دارند دروغ میگویند، ولی شبها بلند نمیشوند من را صدا بزنند، با من انس بگیرند.
یکی از علائم محبّت بیدار شدن در دل شب و خواندن نماز شب است. گناه محبّت را میگیرد، گناه دل را سخت میکند، گناه عاطفه را از بین میبرد. گویا ما هم با گوناه آلوده شدیم، دل ما سیاه شده است، دیگر آن گرمی را نداریم که ما هم به خاطر خدا شب بیدار شویم و نماز شب بخوانیم.
رسیدن به مرحلهی یقین
عرضه داشت نمیتوانم بخوابم. یا رسول الله من اهل جهنّم را در جهنّم میبینم و صدای شرارههای آتش جهنّم در گوش من شنیده میشود، یا رسول الله من بهشت را و اهل بهشت میبینم که اینها در نعمتهای بهشتی متنعّم هستند. اگر شما اجازه دهید در محضر شما بگویم چه کسانی جهنّمی هستند، چه کسانی بهشتی هستند. حضرت فرمودند: «هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَانِ»[۱۳] این بندهای است که خدا قلب او را با چراغ ایمان روشن کرده است. یقین چراغ دل است. حضرت سیّد الشّهداء از خدا یقین میخواهد و آن خشیت ثمرهی یقین است. خدایا چشم دل ما کور است، باز کن، شفا بده. خدایا حجاب باطن ما را برطرف کن تا چشم دل ما جمال تو را ببیند، آن بصیرت، آن شیدایی پیش بیاید که ما هم اهل خشیت شویم.
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– بحار الأنوار، ج ۸۴، ص ۲۸۹٫
[۳]– سورهی نساء، آیه ۱۴۱٫
[۴]– بحار الأنوار، ج ۹۴، ص ۳۱۷٫
[۵]-الکافی، ج ۲، ص ۵۷۷٫
[۶]– سورهی نازعات، آیات ۴۰ و ۴۱٫
[۷]– سورهی فجر، آیه ۱۴٫
[۸]– الکافی، ج ۲، ص ۵۷۷٫
[۹]-بحار الأنوار، ج ۹۴، ص ۳۱۷٫
[۱۰]– الکافی، ج ۲، ص ۵۳٫
[۱۱]– زاد المعاد، ص ۴۲۹٫
[۱۲]– بحار الأنوار، ج ۶، ص ۱۹۳٫
[۱۳]– الکافی، ج ۲، ص ۵۳٫
پاسخ دهید