یکی دیگر از فعالیت‌های امام حسین (ع) در مدت اقامت در مکه، دیدارهای آن حضرت با تعدادی از شخصیت‌ها و بزرگان حاضر در آن شهر بود که هر کدام به گونه‌ای درباره‌ی قیام حضرت اظهار نظر می‌کردند. نظر همه‌ی این افراد به جز عبدالله بن زُبَیر، درباره‌ی رفتن امام به سوی عراق منفی بود. ولی عبدالله بن زُبَیر چون خود در فکر خلافت بود و امام را تنها مانع توجه مردم حجاز به خود می‌دید، از رفتن آن حضرت به سوی عراق استقبال می‌کرد؛ زیرا با خارج شدن امام از مکه، او می‌توانست بدون وجود رقیب، نیات ریاست‌طلبانه‌ی خود را در حجاز عملی کند. همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، در مدت اقامت امام حسین (ع) در مکه، او دیدارها و گفت‌و‌گوهایی با حضرت داشته است؛ از جمله در روزهای آخر اقامت امام حسین (ع) در مکه، خدمت ایشان رسید و گفت‌و‌گویی میان او و امام رخ داد که در تاریخ بدین‌گونه منعکس شده است:

گفت‌و‌گوی عبدالله بن زُبَیْر با امام حسین (ع)

ابن زُبَیْر نزد حسین (ع) رفت و ساعتی با هم سخن گفتند. آن‌گاه او (خطاب به حسین (ع)) گفت: من نمی‌دانم چرا این مردم را رها کردیم و از آنان دست برداشتیم، در حالی که ما فرزندان مهاجران و متولیان واقعی این امر (حکومت) هستیم نه آن‌ها (بنی‌امیه) به من خبر ده که چه کار می‌خواهی بکنی؟ حسین گفت: در فکر رفتن به کوفه هستم؛ زیرا شیعیانم و اشراف و بزرگان آن‌جا به من نامه نوشته‌اند و در این باره از خدا طلب خیر می‌کنم. عبدالله گفت: اگر من نیز در آن‌جا شیعیان و پیروانی مثل تو داشتم، هرگز از این کار صرف نظر نمی‌کردم. آن‌گاه چون ترسید که متهم شود، گفت: اما اگر در حجاز نیز بمانی و در این‌جا این کار (قیام) را انجام دهی، هرگز با تو مخالفت نمی‌کنیم؛ بلکه یاری‌ات می‌کنیم و دست بیعت به تو می‌دهیم و خیرخواه تو می‌شویم. حسین گفت: پدرم به من فرموده است: «حرمت این‌جا با کشته شدن مردی شکسته می‌شود «و من دوست ندارم آن مرد باشم.[۱]‌ عبدالله گفت: در این‌جا اقامت کن و اگر خواستی مرا بر این کار بگمار که فرمان تو اطاعت شود و نافرمانی از دستورت تو نباشد. حسین (ع) گفت: من این را نیز نمی‌خواهم. سپس آن دو آهسته سخن گفتند و کسی سخنانشان را نشنید. در این هنگام حسین (ع) به کسانی که اطرافش بودند، رو کرد و گفت: فهمیدید او چه گفت؟ مردم گفتند: نه گفت: او می‌گوید: در این مسجد اقامت کن تا من مردم را اطراف تو جمع کنم. آن‌گاه خطاب به ابن زُبیر گفت: «به خدا سوگند، اگر به لانه‌ی حشرات نیز پناه ببرم، آنان مرا خارج کرده، کار خود را به انجام خواهند رساند. به خدا سوگند، آنان در حق من تجاوز خواهند کرد، همچنان‌که یهودیان درباره‌ی شنبه تجاوز کردند.»[۲]

در این هنگام ابن زُبیر از نزد او بیرون رفت. بعد از رفتن او، حسین (ع) گفت: در دنیا چیزی نزد او محبوب‌تر از این نیست که من از حجاز خارج شوم؛ زیرا او می‌داند که مردم، او را همسان من نمی‌دانند؛ لذا دوست دارد که من از این‌جا بیرون روم تا این‌جا برای او خالی بماند.[۳]و[۴]

دیدارها و گفت‌وگوهای عبدالله بن عباس با امام حسین (ع)

چنان‌که گذشت، برخلاف ابن زُبَیر، سایر شخصیت‌ها و بزرگانی که در مکه حضور داشتند، امام را از رفتن به سوی عراق برحذر می‌داشتند و پیش‌بینی می‌کردند که حرکت حضرت، موفقیت و پیروزی ظاهری به دنبال نداشته باشد؛ از این‌رو در ملاقات‌هایی که در ایام اقامت آن حضرت در مکه و هنگام انتشار تصمیم امام مبنی بر رفتن بر عراق با ایشان داشتند، این موضوع را با او مطرح می‌کردند. اما حضرت هر بار اراده‌ی قاطع خود را درباره‌ی قیام ابراز می‌داشت.

ابیِ مخْنَف نقل کرده است، وقتی امام حسین (ع) تصمیم گرفت به کوفه برود، عبدالله بن عباس خدمت ایشان رسید و عرض کرد: «ای پسر عمو! در میان مردم شایع شده که شما قصد رفتن به عراق را دارید. برای من بیان کنید چه کار می‌خواهید بکنید». حضرت فرمود: «به خواست خدا تصمیم گرفته‌ام در این یکی دو روز حرکت کنم». ابن عباس گفت: «به من بفرمایید آیا به سوی مردمی می‌روی که فرمانروایشان را کشته‌اند و سرزمین‌شان را در اختیار گرفته‌اند و دشمنشان را از شهرشان رانده‌اند؟ اگر این کار را کرده‌اند به سوی آنان برو. اما اگر آنان تو را دعوت کرده‌اند، ولی هنوز فرمانروایشان بر ایشان مسلط است و کارگزارانشان مالیات آن‌جا را می‌گیرند، در این صورت آنان تو را به جنگ و پیکار فراخوانده‌اند و من برای تو از ناحیه‌ی آنان احساس امنیت نمی‌کنم. مبادا تو را فریب دهند و تکذیبت کنند و با تو مخالفت نمایند و خوارت کنند و به پیکار تو بیایند و بدرفتارترین مردم به تو باشند». امام حسین (ع) فرمود: از خدا طلب خیر می‌کنم و منتظر می‌شوم تا ببینم چه می‌شود.[۵]

گفت‌وگوی دوم

به نقل ابو مِخْنَف روز بعد نیز ابن عباس خدمت امام حسین (ع) رسید و گفت: ای پسر عمو؛ من می‌خواهم صبر کنم؛ ولی نمی‌توانم. می‌ترسم در این راه مستأصل شوی و از بین بروی. اهل عراق مردمی پیمان‌شکن هستند؛ پس به آنان نزدیک نشو. در این شهر (مکه) اقامت کن؛ زیرا تو سرور اهل حجاز هستی. اگر اهل عراق آن‌گونه که ادعا می‌کنند تو را می‌خواهند، به آنان بنویس که دشمنشان را از شهرشان برانند، سپس نزد آنان برو؛ و اگر چاره‌ای نداری جز این‌که از این شهر خارج شوی، به سوی یمن روانه شو؛ زیرا در آن‌جا قلعه‌ها و درّه‌های زیادی هست و آن‌جا سرزمین پهناوری است، و پدرت در آن‌جا شیعیانی دارد و تو در سرزمینی دور از مردم قرار می‌گیری. در این هنگام به مردم نامه می‌نویسی و مبلّغانت را می‌فرستی. در این صورت امیدوارم بتوانی در عافیت به هدفت برسی.

امام حسین (ع) به او فرمود: ای پسر عمو! به خدا سوگند من می‌دانم که شما خیرخواه و مهربان هستید! ولی من تصمیم خود را برای حرکت گرفته‌ام.[۶] ابن عباس گفت: پس اگر قصد رفتن داری، زن‌ها و بچه‌ها را با خود نبر؛ زیرا به خدا قسم می‌ترسم تو کشته شوی و آنان نظاره کنند…[۷]

سپس ابن عباس گفت: اگر توحجاز را خالی بگذاری و بروی، چشم ابن زُبیر را روشن کرده‌ای. امروز با وجود تو، کسی به او توجه نمی‌کند. به خدای بی‌همتا سوگند، اگر می‌دانستم با گرفتن موی سر و پیشانی‌ات، به گونه‌ای که مردم بر گِرد من و تو اجتماع کنند، سخنم را می‌پذیری، این کار را می‌کردم![۸] آن‌گاه ابن عباس از نزد امام خارج شد و نزد ابن زُبَیْر رفته و به او گفت: ای پسر زُبیر؛ چشمت روشن! سپس چنین سرود:

یَا لَک منْ قُبَّرَه بمَعْمَر                 خَلا لَک الجّو فبیضی وَ اصْفری

وَ نَقَّری مَاشئْت اَنْ تُنَقَّری             أنْ ذَهَبَ الصَّائدُ عَنْک فَابْشری

قَد رُفعَ الْفُخ فَمَا من حَذَر             قَد رُفعَ الفخ فَمَا منْ حَذَر[۹]

«این چکاوک؛ چه چکاوکی در خرابه‌ی آبادی هستی! فضا برای تو خالی شد؛ پس (هرچه می‌خواهی) تخم بگذار و سر و صدا کن؛ و هر آوازی می‌خواهی بخوان، و مژده باد که صیاد از تو دور شد. دام برچیده شد و ترسی در کار نیست. این حسین رفتنی است؛ پس آزاد باش».

گفت‌و‌گوی محمد بن حنفیه با امام

محمد بن حنفیه در مکه به حضور حسین بن علی (ع) رسید و ضمن گفت‌و‌گویی، با سفر امام به عراق مخالفت کرد؛ اما حسین (ع) از او نپذیرفت.[۱۰]

سید بن طاووس می‌نویسد: شبی که صبحش امام حسین (ع) قصد داشت از مکه خارج شود، محمد حنفیه خدمت برادر رسید و عرض کرد: ای برادر! اهل کوفه مردمی هستند که شما مکر و حیله‌ی ایشان را به پدر و برادر خود می‌دانی. من می‌ترسم که حال شما نیز مانند گذشتگان گردد. اگر در مکه بمانی گرامی‌ترین فرد در ‌آن خواهی بود.

امام فرمود: «می‌ترسم که یزید مرا ترور کند و اول کسی باشم که با قتلش حرمت خانه‌ی خدا شکسته شود» (چون خون‌ریزی در حرم امن الهی، به هر علت ممنوع و حرام است).

محمد گفت: اگر این‌گونه است پس به یمن برو یا به بعضی از نواحی دور دست بیابان عازم شو؛ زیرا در آن‌جا از همه‌ی مردم گرامی‌تر خواهی بود و کسی نخواهد توانست به تو دست یابد.

امام فرمود: در این باره فکر می‌کنم. چون صبح شد، کاروان امام حرکت کرد؛ وقتی این خبر به گوش محمد بن حنفیه رسید، به خدمت امام شتافت و زمام ناقه‌ی آن حضرت را گرفت و عرض کرد: ای برادر؛ آیا وعده نفرمودی که در آنچه عرضه داشته بودم، تأمل کنی؟

امام حسین (ع) فرمود: آری چنین است.

محمد حنفیه گفت: پس اکنون چه چیزی تو را وا داشت که با این سرعت از مکه خارج شوی؟

امام فرمود: «وقتی که از تو جدا شدم، رسول خدا (ص) نزد من آمد و به من فرمود: ای حسین! (به جانب عراق) خارج شو؛ خواست خدا بر این قرار گرفته که تو را کشته ببیند».

محمد حنفیه گفت: انّا لله وَ انّا اِلیه راجِعُون. حال که چنین است پس چرا زنان [و بچه‌ها] را همراه می‌بری؟

امام فرمود: «رسول خدا (ص) به من فرمود که خواست خدا بر این قرار گرفته که ایشان را اسیر ببیند».[۱۱]

در منابع حدیثی کهن شیعه، نامه‌ی کوتاهی از امام به بنی‌هاشم د رمدینه نقل شده است. حمزه بن حُمْران می‌گوید: در حضور امام صادق (ع) درباره‌ی خروج امام حسین و تخلّف محمد بن حنفیه سخن به میان آمد. امام صادق (ع) فرمود: ای حمزه؛ اینک برای تو حدیثی می‌گویم؛ ولی بعد از این مجلس دیگر درباره‌ی آن سؤال نکن. امام حسین (ع) به بنی‌هاشم در مدینه نامه‌ای نوشت به این مضمون: «بسم الله الرحمن الرحیم. از حسین بن علی به بنی‌هاشم؛ اما بعد، هر کس به من بپیوندد، به شهادت می‌رسد[۱۲] و هر کس از من تخلف کند، به پیروزی دست نیافته است. و السلام».[۱۳]

گفت‌وگوی عمر بن عبد الرحمن با امام

عمر بن عبد الرحمن بن الحارث بن هشام[۱۴] که یکی از بزرگان قریش بود و بعدها در قیام عبدالله بن زُبیر با او همکاری کرد و از سوی او حاکم کوفه شد،[۱۵] از دیگر شخصیت‌هایی بود که خدمت امام رسید و از آن حضرت خواست که از رفتن به عراق منصرف شود. طبری گفت‌وگوی او را با امام حسین (ع) بدین گونه آورده است:

وقتی که حسین بعد از رسیدن نامه‌های مردم عراق تصمیم گرفت به کوفه برود، عمر بن عبد الرحمن بن حارث بن هِشام در مکه خدمت ایشان رسید و گفت:… ای پسر عمو؛ آمده‌ام که از باب خیرخواهی مطلبی را به شما بگویم. اگر شما مرا خیرخواه می‌دانید، مطلبم را مطرح کنم؛ وگرنه (برگردم و) چیزی نگویم. حضرت فرمود: به خدا قسم من شما را بدبین و بدخواه در گفتار و کردار نمی‌بینم.

عمر گفت: به من خبر رسیده که شما می‌خواهید به عراق بروید. من برای شما از این راهی که برگزیده‌اید، نگرانم. شما به شهری می‌روید که کارگزاران و امیران یزید در آن هستند و بیت المال در دست آن‌هاست و مردم، بنده‌ی درهم و دینارند. می‌ترسم کسانی که به شما وعده‌ی یاری داده‌اند و اظهار دوستی شما را می‌کنند، با شما پیکار کنند.

امام حسین (ع) فرمود: ای پسر عمو! خدا به شما جزای خیر دهد. به خدا سوگند، دانستم که شما از روی خیرخواهی این‌جا آمده‌ای و از روی عقل و درایت سخن می‌گویی؛ ولی هرگاه قضای الهی به کاری تعلق گیرد، محقِّق خواهد شد؛ چه مطابق نظر شما عمل بکنم یا نکنم. شما نزد ما مشاوری پسندیده و خیرخواه‌ترین پند دهنده‌ای.[۱۶]

غیر از کسانی که به آن‌ها اشاره شد، افراد دیگری نیز مانند: اوزاعی، ابو واقد لیثی، ابو سعید خُدْری، سعید بن مُسَیِّب، ابو سلمه بن عبد الرحمن با رفتن امام حسین به کوفه مخالف بودند و حتی بعضی مانند مِسْوَر بن مَخْرَمَه، یزید بن اصم و عَمْره دختر عبد الرحمن با نامه می‌خواستند مانع رفتن امام به عراق شوند، که نقل آن‌ها لازم به نظر نرسید.[۱۷]

 

منبع: کتاب مقتل جامع سیدالشهدا علیه السلام/ تحقیق و تنظیم: مهدی پیشوایی/ مؤلف: جمعی از نویسندگان / انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)


[۱]. این سخن امام نوعی پیشگویی از آینده‌ی ابن زُبیر بود که پس از شهادت امام حسین (ع) در مکه قیام کرد و سرانجام شکست خورد و در آن‌جا کشته شد.

[۲]. مرحوم دکتر محمد ابراهیم آیتی بیرجندی (از صاحب نظران معاصر در تاریخ اسلام) در بحث‌های خود، در جواب این سؤال که چرا امام (ع) بیعت نکرد و تن به کشتن داد؟ به این نکته اشاره کرده است که عده‌ای، از این سخنان امام حسین (ع) برداشت نادرستی کرده و پنداشته‌اند که: چون امام حسین (ع) دید که اگر با یزید بیعت کند، کشته می‌شود و اگر هم بیعت نکند، [باز هم] کشته می‌شود، پس [به این نتیجه رسید:] حالا که علی ایّ حال کشته خواهد شد و به هر صورت بنی امیه دست از وی برنمی‌دارند، بهتر [این است] که به صورت آبرومندی کشته شود (بررسی تاریخ عاشورا، ص ۷۷-۷۸).اما همان‌طور که دکتر آیتی در کتاب یاد شده، گفته واضح است که این برداشت برداشتی نادرست است؛ بلکه تفسیر صحیح سخن امام این است که آن حضرت عمق کینه و دشمنی امویان را با خود می‌دانست. چنان‌که در همان مدینه دستور قتل او از طرف یزید صادر شده بود. از طرف دیگر او هرگز حاضر به سکوت و تسلیم در برابر حکومت ضد اسلامی اموی نبود و تا حد مرگ و شهادت در این راه جدی بود و پیدا بود که این راه، به قتل و شهادت او منتهی می‌شد.

[۳]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۸۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۵۴۶٫

[۴]. چنان‌که در فصل «بررسی ماجرای ولیعهدی یزید» گذشت، عبدالله بن زُبیر یکی از چند نفری بود که از بیعت با یزید سر باز زد. پدر عبدالله، پسر عمه‌ی رسول خدا و مادرش اسماء ذات النّطاقین، دختر ابوبکر بود (ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۳، ص ۱۳۸). وی در برپایی غائله‌ی جنگ جمل، نقش مهمی داشت و پدرش زُبیر را به جنگ واداشت و خاله‌اش عایشه را برای رفتن به بصره تشویق کرد (ر.ک: شیخ مفید، الجمل، ص ۲۲۹-۲۳۰، ۳۲۶، ۳۵۰؛ بَلاذُری، انساب الاشراف، ج ۳، ص ۵۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۷۹). او در جنگ جمل به شدت زخمی شد. امیر مؤمنان از مکان او اطلاع یافت؛ اما متعرّض او نشد (بَلاذُری، انساب الاشراف، ج ۳، ص ۵۸). پدرش از جنگ کناره‌گیری کرد؛ اما فردی به نام عمرو بن جُرْمُوز او را کشت (بَلاذُری، همان، ج ۳، ص ۵۳). امیر المؤمنین درباره‌ی او فرمود: زُبیر از ما اهل بیت بود تا آن‌که پسرش عبدالله بزرگ شد و او را فاسد کرد (ابن عبد البر قُرْطُبی، الاستیعاب، ج ۳، ص ۴۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۳، ص ۱۳۹؛ ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۷۹). عبدالله فردی جاه طلب و ظاهرالصلاح بود و چنان‌که نگاشته شد، او پیش از امام حسین وارد مکه شد و در این شهر فعالیت‌های سیاسی خود را آغاز کرد؛ اما حضور امام حسین در مکه، مانع بزرگی برای پیشبرد اهدافش بود؛ زیرا تا زمانی که حضرت در این شهر بود، مردم به ابن زُبیر توجه و تمایلی نداشتند (ر.ک: شیخ مفید، الارشاد، ج ۲، ص ۳۶). از این‌رو برای زمانی که حضرت مکه را ترک کند، لحظه‌شماری می‌کرد. پس از شهادت امام حسین، زمینه برای فعالیت‌های او فراهم شد از این‌رو در برابر یزید، علم مخالفت برافراشته، خود را خلیفه خواند و چون رقیبی در حجاز نداشت پیروانی را گرد خود جمع کرد (بَلاذُری، انساب الاشراف، ج ۵، ص ۳۱۹-۳۲۰) و حجاز، عراق، یمن و خراسان را مطیع خود ساخت (ابن عبد البرّ قرطبی، الاستیعاب، ج ۳، ص ۴۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۳، ص ۱۴۰). یزید تا پایان خلافتش (سال ۶۴ ق) و خلفای اموی دیگر پس از او، تا سال ۷۳ ق نتوانستند او را شکست دهند و او تا آن تاریخ بر مناطق یاد شده خلافت کرد (یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۶۷؛ ابن عبد البرّ قرطبی، الاستیعاب، ج ۳، ص ۴۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۳، ص ۱۴۰). وی در زمان خلافتش در مکه، درود بر پیامبر را از آغاز خطبه‌اش حذف کرد و چون علت این کار را از او پرسیدند، گفت: پیغمبر خویشاوندان بدی دارد که هنگام یاد کردن نامش، گردن خویش را برمی‌افرازند (یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۶۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۶۲ و ج ۱۹، ص ۹۲ و ج ۲۰، ص ۱۲۷). او به اعتراف خود، چهل سال بغض اهل بیت را در دل داشت (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۶۲ و ج ۲۰، ص ۱۴۸). او بخیل، بد اخلاق، حسود، پرمنازعه،(ابن عبد البرّ قرطبی، الاستیعاب، ج ۳، ص ۴۰) فحّاش و بسیار دشنام‌گو، و با بنی‌هاشم دشمن بود و امیر المؤمنین (ع) را لعن می‌کرد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۷۹ و ج ۲۰، ص ۱۷۰). با توجه به چنین سوابقی سخنان و اظهارنظرهای امام درباره‌ی او مفهوم پیدا می‌کند.

[۵]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۸۳؛ و با کمی تفاوت: ابو حنیفه‌ی دِیْنَوَری، الاخبار الطِوَال، ص ۳۶۰؛ ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج ۵، ص ۶۵؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج ۱، ص ۲۱۶٫

[۶]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۸۳-۳۸۴٫

[۷]. همان و نیز ر.ک: ابو حنیفه‌ی دِیْنَوَری، الاخبار الطِوَال، ص ۳۶۱؛ بَلاذُری، انساب الاشراف، ج ۳، ص ۳۷۴؛ ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج ۵، ص ۶۵-۶۶؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج ۱، ص ۲۱۶٫

[۸]. وَ اللهِ الّذی لا اله الا هو لو أعلَم أنّک اذا أخذتُ بشَعرِک و ناصِیَتِک حتّی یجتمع علیّ و علیک النّاس أطعتَنی لَفَعَلْتُ ذلک.

[۹]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۸۳-۳۸۴؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج ۱، ص ۲۱۷٫

[۱۰]. ابن سعد، «ترجمه الحسین و مقتله»، فصلنامه‌ی تراثنا، ش ۱۰، ص ۱۷۰؛ ابن عساکر، ترجمه الامام الحسین (ع) من تاریخ مَدینه دِمَشق، ص ۲۰۴، ح ۲۵۶؛ ابن کثیر، البِدایه و النَّهایه، ج ۸، ص ۱۷۸٫ گفتنی است که آمدن محمد حنفیه به مکه برای برگزاری مراسم حج و خداحافظی با امام حسین (ع) منافاتی با وداع او با امام در مدینه و دستور امام به او مبنی بر این‌که در مدینه بماند و عامل اطلاعاتی او باشد، ندارد؛ زیرا به نظر می‌رسد او بعد از چند ماه، در موسم حج، وارد مکه شده است.

[۱۱]. سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، ص ۱۲۷-۱۲۸٫ به نقل از کتاب محمد بن داوود قمی که وی مسنداً از امام صادق (ع) نقل کرده است. درباره‌ی اراده‌ی خدا بر شهادت امام و اقدام آگاهانه‌ی آن حضرت به شهادت، در فصل ششم از بخش اول، تحت عنوان «فلسفه‌ی قیام امام حسین (ع)» به تفصیل بحث شده است.

[۱۲]. گویا در این‌جا، مقصود این بوده که افراد باقی مانده از بنی‌هاشم در مدینه، در صورت پیوستن به امام، به شهادت می‌رسند، و بیان امام شامل همراهان امام در کربلا نبوده که برخی از آن‌ها عملاً زنده ماندند.

[۱۳]. حمزه بن حُمْران، عن ابی عبدالله (ع) قال: ذکرنا خروج الحسین (ع) و تخلف ابن الحنفیه عنه فقال ابو عبدالله (ع) یا حمزه انی ساحدثک بحدیث لا تسئل عنه بعد مجلسنا هذا، ان الحسین (ع) لما فصل متوجهاً، امر بقرطاس و کتب: بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی الی بنی‌هاشم؛ امّا بعد، فانه من لحق بی منک استشهد و من تخلّف عنّی لم یبلغ الفتح. و السّلام (محمد بن حسن بن فروخ صفار قمی، بصائر الدرجات، جزء ۱۰، باب ۹، ص ۴۸۲؛ و نیز ر.ک: ابن قولویه، کامل الزیارات، باب ۲۳، ح ۲۰، ص ۱۵۷؛ ابن نما، مُثِیر الاحزان، ص ۳۹؛ سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، ص ۱۲۹، پاورقی).

[۱۴]. ابن سعد نام و نسبت این شخص را ابوبکر بن عبد الرحمن بن حارث بن هشام، و مسعودی، ابوبکر بن حارت بن هشام ذکر کرده است (ر.ک: ابن سعد، «ترجمه الحسین و مقتله»، فصلنامه‌ی تراثنا، ش ۱۰، ص ۱۶۷؛ مُرُوجُ الذَّهَب، ج ۳، ص ۶۶).

[۱۵]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۶، ص ۷۱-۷۲٫

[۱۶]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۸۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۵۴۵٫

[۱۷]. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: ابن سعد «ترجمه الحسین و مقتله»، فصلنامه‌ی تراثنا، ش ۱۰، ص ۱۶۶-۱۶۷؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۶۵، ص ۱۲۷؛ محمد بن جریر بن رستم طبری، دلائل الامامه، ص ۷۵٫ با توجه به یکسان بودن مضامین بعضی از گفته‌ها و نامه‌های مذکور، برخی از محققان معاصر، احتمال داده‌اند بعضی از این گفته‌ها و نامه‌ها، به سفارش حکومت وقت باشد (ر.ک: جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، ص ۷۶).