سلام علیکم خسته نباشید، ببخشید آیا ابن ملجم ملعون بخاطر توافق با دو تن دیگر خوارج حضرت امیر المومنین علی ع را بشهادت رساند یا بخاطر نیرنگ و فریب قطام لعنت الله علیه؟
به راستی تاریخ اسلام پر است از وقایع تلخی که باور کردن آن برای کسانی که از فاصله ای دور به مطالعه آن می پردازند، بسیار غیرقابل باور و سخت می رسد، داستان قاتل امیرالمؤمنین(ع) هم یکی از این وقایع است، درک این که کسی که عمری را در راه و مسیر امام خود طی کند و حتی در این مسیر شمشیر بزند و از جان خود مایه بگذارد ولی در نهایت امر از ولایت چنان فاصله بگیرد که برعلیه او شمشیر زهرآکین بکشد شاید برای ما سخت باشد، اما دانستن این وقایع از آن جهت که تلنگری برای ما باشد تا هیچ گاه نسبت به عاقبت به خیری خود مطمئن نشویم می تواند مفید فایده واقع گردد، ازسوی دیگر فهم این که چه چیز باعث می شود تا از راه فاصله بگیریم نیز می تواند ما را درثبات قدم درمسیر حق یاری نماید در یادداشت پیش رو مطالبی متفاوت را از صعود و نزول ابن ملجم مرادی می خوانیم.
از ابن ملجم مرادی و خط و ربط هایش چند مطلب مشترک در همه منابع به چشم می خورد. که مهمترین شان را اینطور ذکر کرده اند:
با شروع خلافت حضرت على(ع) حبیب بن منتجب حاکم یمن بود. حضرت نامه اى براى ابقاء او و بیعت گرفتنش از مردم یمن نوشت. حبیب ده نفر نماینده از شایستگان اهالى یمن را به سرپرستى عبدالرحمن بن ملجم مرادى به کوفه فرستاد. پس از ورود، ابن ملجم عرض تبریک مفصلى ایراد کرد تا رسید به اینجا که: تو امیرالمؤمنین و وصىّ رسول خدا و وارث علوم او هستى. خداوند لعنت کند کسى را که انکار حق تو را بکند. و سه بیت شعر نیز گفت که مضمونش این است: با تمام قوا و مردان زیرک در اجرای فرمانت حاضریم. حضرت فرمود: نامت چیست؟ عرض کرد: عبدالرحمن پسر ملجم مرادى.
حضرت فرمود انّاللّه و انّاالیه راجعون و به او نگاه مى کرد و دست بر دست مى زد و استرجاع مى نمود و مى فرمود تو مرادى هستى. پس از آنکه هیئت یمنى بیعت کردند، حضرت، ابن ملجم را دو مرتبه دیگر خواست و از او بیعت گرفت و این عمل ۳ بار تکرار شد. عرض کرد یا على چرا با من اینطور معامله می کنى؟ فرمود زیرا مى بینم تو بیعت را نادیده خواهى گرفت و پیمان را خواهى شکست. عرض کرد دل من مملو از محبت توست، دوست دارم در رکابت شمشیر زنم. حضرت لبخند زد و سئوالاتى نیز نمود و فرمود بالاخره تو قاتل من خواهى بود. ابن ملجم گفت اگر مرا چنین فکر مى کنى تبعیدم کن حضرت فرمود به همراه هیئت یمنى به یمن برگرد. ولى پس از سه روز ابن ملجم مریض شد و همراهانش رفتند و او ماند. حضرت به پرستارى ابن ملجم پرداخت و به دست خود دوا و غذا به وى مى خورانید تا خوب شد از این پس ملازم رکاب حضرت بود و این بزرگوار او را به منزل مى برد و پول به وى مرحمت مى کرد و همواره مى فرمود من زندگانى او را مى خواهم ولى او قتل مرا مى خواهد. ابن ملجم گفت یا على اگر چنین است مرا بکش. فرمود قصاص قبل از جنایت نمى شود.
ابن ملجم در جنگ جمل در سپاه امام قرار گرفت و جنگید، همچنین وی در جنگ صفین نیز از سپاهیان امام بود.
پیدایش فرقه خوارج که به ظاهر در جنگ صفّین شکل گرفت، زخم تازه اى بر پیکر جامعه اسلامى بود. این گروه متعصب و پرخاشگر که نقاب تقوا و دیندارى بر چهره داشت، با عقاید و باورهاى عجیب و دور از منطق، همواره براى حکومت نو پاى امام على علیه السلام دردسرساز بودند و با فتنه انگیزى هاى پى در پى، مشکلات زیادى بر سر راه حاکمیتِ اسلام پدید آوردند؛ على(ع) پیوسته با فرستادن سفیرانى آن ها را دعوت به بازگشت مى نمود، ولى متأسفانه مؤثر نمى افتاد؛ از این رو چاره اى جز درگیرى با آنان ندید. آنها که همچنان بر لجاجت و عصیان خود اصرار مى ورزیدند، درنبرد سخت جنگ نهروان، به هلاکت رسیدند.
پس از پایان نبرد نهروان و نابودى خوارج، یکى از اصحاب به گمان این که با کشته شدن خوارج، این جریان و طرز تفکر براى همیشه پایان پذیرفته است، خطاب به امام علیه السلام عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین! همه خوارج هلاک شدند»، ولى حضرت در جواب فرمود: «خیر، به خدا سوگند! چنین نیست؛ آن ها نطفه هایى در پشت مردان و رحم زنان خواهند بود و هر زمان که شاخى از آن ها سر بر آورد، قطع خواهد شد تا این که سرانجام شان به دزدى و راهزنى پیوند خواهد خورد».
درمورد حضور یا عدم حضور ابن ملجم درجبهه امیرالمؤمنین درجنگ نهروان که با خوارج صورت گرفت، دو روایت است یکی اینکه وی درجنگ نهروان درجبهه مخالفین امیرالمؤمنین بود و ازهمان جنگ صفین راه خود را از ولایت جدا کرد و دیگری این که او باامیرالمؤمنین بود تا پس از پیروزی حضرت علی درجنگ خوارج، و پس از آن تحت تأثیر گریه ها و ناراحتی های خانواده های کشته شدگان خوارج قرار گرفت و احساس کرد شاید او اشتباه می کند، و پس از مدتی علاقه وعشق او به قطام یکی از خانواده های کشته شدگان خوارج منجر شد تا به خاطر او قصد کشتن علی علیه السلام را نیز بکند، دراین مورد چنین نقل شده است:
امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ صفین و واقعه نهروان هنگامی که از جنگ بازمی گشتند و نزدیک کوفه می رسیدند ابن ملجم جلوتر می رفت و به مردم خبر پیروزی حضرت را می داد .وارد کوفه شد تا اینکه به نزدیکی خانه ی زنی به نام قطام بنت شجنه رسید. قطام اسامی کسانی که در نهروان کشته شدند را از عبدالرحمن پرسید. در کشتگان چند نفر از اقوام قطام بودند. قطام بسیار گریه کرد. ابن ملجم به قطام پیشنهاد ازدواج داد و قطام نیز پذیرفت و مهریه خود را کشتن علی بن ابیطالب، سه هزار دینار به همراه یک کنیز و یک غلام برشمرد. ابن ملجم خشمگین شد و قتل علی را گناه بزرگی خواند .قطام همیشه خودش را در برابر ابن ملجم آرایش می کرد و او را به خود فرامی خواند تا اینکه پذیرفت. [۱]
داستانی پس از این نقل شده است که گفته شده او با دو تن دیگر از خوارج متعصب؛ (برک ابن عبیدالله تمیمی، عمرو بن بکر تمیمى) دیدار می کند و با هم تصمیم به قتل معاویه، علی(ع) و عمروعاص می گیرند وکار خود را فداکاری در راه دین و اسلام می پندارند.
سحرگاه نوزدهم رمضان سال چهلم هجرى در محراب مسجد کوفه، ابن ملجم با شعار «الحکمُ للّه یا على لا لَکَ»؛ (حکم فقط از آن خداست نه از طرف تو اى على)، شمشیرش را مقابل امام علیه السلام بلند کرد؛ یعنى هنوز بر عقیده خارجى گرى خود باقى بوده است.
اما؛ دراین واقعه عبرت های بسیاری نهفته است که می تواند پند دهنده شیعیان باشد.
اول این که هرچند به گواهی تاریخ، ابن ملجم عامل به شهادت رساندن امام بود، اما عامل اصلی حذف امام و ولی خدا از جامعه، یک تفکر بود.
آنکه علی را به شهادت رساند، تفکری بود که ابن ملجم، تنها یک نماینده ی کوچک آن بود.
تفکری که منحصر به دوران امام علی نبود. بلکه هم در زمان پیامبر(ص) ریشه های آن بچشم می خورد و هم پس از امام علی در مقاطع مختلف تاریخی متأسفانه نقش غیر قابل انکاری در منحرف نمودن بسیاری از جریانات اسلامی حتی در دوران معاصر داشته است.
این تفکر همواره از شدت افراطی گری چهره ای زشت و مطرود از دین را به نمایش گذاشته و بحران آفرین بود است. وافراط یعنی آن که می خواهد جلوتر از امام خود حرکت کند.
تفکری که در نهایت بی تدبیری، قادر به تمایز میان دوست و دشمن نیست، اولویت های جامعه اسلامی را تشخیص نمی دهد، تنها خود را معیار و ملاک دینداری می داند و به راحتی برچسب کفر بر دیگران می زند و آنها را از دایره ی اسلام خارج، و کمر به حذف هر که غیر خود می بندد و در نهایت حماقت، معادلات سیاسی را به نفع دشمنان اسلام تغییر می دهند.
یکی دیگر از مسایلی که می تواند در این واقعه بسیار عبرت آموز باشد، محل و نقطه انحراف کسی است که در وصف او گفته اوبودند: و کان یسارع فی حوائج أمیر المؤمنین (علیه السلام) و خدمته، یعنی او در کارهای حضرت از دیگران سبقت می گرفت و به ایشان خدمت می کرد. [۲]
و تمامی منابع متفق القولند که ابن ملجم به فرایض دینی پایبند بوده و اثر سجده بر روی پیشانی اش معلوم بوده است.
این حادثه و حادثه هایی مشابه این، منجر می شود تا کسانی که از آن آگاهی پیدا می کنند هیچ وقت نسبت به عاقبت به خیری خود امیدوار نگردند و از این که درمسیر ولایت درحرکت اند به خود مغرور نگردند، اما شاید مسأله مهم تر در این امر نقطه انحراف ابن ملجم باشد، چه امری موجب شد او که خود را دوستدار علی علیه السلام می دانست و در رکاب او شمشیر زده بود، به جایی برسد که شمشیر زهرآگین بر سر حضرتش فرود آورد و به این امر افتخار کند؟
براساس روایات مختلف تاریخی به نظر می رسد که نقطه انحراف او نیز می تواند متفاوت باشد، اما اگر این روایت را معتبر بدانیم (که بسیاری ازعلما نیز بر این روایت تأکید دارند.) که ابن ملجم حتی در واقعه خروج خوارج برامیرالمؤمنین وجنگ صفین نیز از یاران او بود، باید بدانیم که نقطه انحراف می تواند خیلی پیچیده تر ازآنچه می اندیشیم و فکرمی کنیم باشد، چنانکه کسی فتنه های بزرگی را پشت سرگذارد و در همه امور همراه و همدم حضرت علی باشد، حتی درفتنه خطرناک خوارج که به بیان حضرت امیر حق را باطل آمیخته بودند و حقیقتا امر بر بسیاری مشتبه شده بود وی درمسیربود و پس ازجنگ حتی بشارت دهنده پیروزی علی علیه السلام بود، چطور شیطان می تواند براین فرد غلبه کند و نقطه ضعف او را دریابد، براین اساس به نظر می رسد احساسات وعواطف وی از ناراحتی وعزاداری کشته شدگان خوارج توانست امر را بر او مشتبه کند و در طی زمان او را چنان عوض کند که به مقابله با حضرت علی به پا خیزد.
آیت الله بهجت در ذیل این واقعه فرمودند: «همیشه از خدا بخواهیم که عاقبت ما را ختم به خیر کند.»
ایشان میفرماید که یک کسی یک عمری پروانۀ امامش میشود آخر سر امامش را میکُشد، این است که ابن ملجم مثل پروانه بود برای امیرالمؤمنین، به راستی این کدام عیب پنهان است که یک روزی رو میآید، این کدام ضعف ایمان است که یک روزی خودش را نشان میدهد، این کدام گناه استغفار نشده است که یک روزی پدر صاحب بچه را در میآورد، این کدام خوبی غرور یافته است؟
منابع:
فروغ ولایت، آیت الله جعفر سبحانی، نشر صحیفه، قم
تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، سیدجعفر شهیدی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران
زندگانی امیرالمؤمنین، سید جعفر شهیدی
تتمه فی التواریخ الائمه علیهم السلام ص ۵۸
منبع:پرسمان
پاورقی
[۱] التتمه فی تواریخ الأئمه(ع)، العاملی، ص۵۹
[۲] تتمه فی التواریخ الائمه علیهم السلام ص ۵۸
پاسخ دهید