Sadighi-13950606-HozeElmiye-ThaqalainSite (1)Sadighi-13950606-HozeElmiye-ThaqalainSite (2)

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خاتَمِ المُرسَلینَ طَبِیبِنا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ أَرْوَاحُنَا فِدَاهُ وَ عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنا اللهُ صُحبَتَهُ وَ نُصرََتهُ وَ رِضَاهُ وَ رَأفَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ‏».

قاصر بودن بنده از شکر نعمت‌های خدا

«اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ»[۲] خدا را شکر که نمی‌توانیم هم از عده‌ی شکر او بربیاییم. هم قاصر هستیم و هم مقصّر هستیم بر همه‌ی نعمت‌ها و به این نعمت بی‌بدیل که پروردگار حکیم عزیز رئوف رحیم ما و این عزیزان ما را در مسیری قرار داد که این مسیر و این راه، راه انبیاء است، راه ائمّه‌ی اطهار است، راه نور است، راه نجات است. آشنا شدن با سبل الهی و حرکت در صراط مستقیم حق تعالی است. هجرت الی الله است، سیر و سلوک به سوی اسماء الهی و ذات بی‌کران حق تعالی است. راه عبور از غیر خدا است و راه گذشتن از خود است، بعد از آن که انسان می‌فهمد مانع و مشکل خود او است.

Sadighi-13950606-HozeElmiye-ThaqalainSite (3)

طلبگی در مسیر حبّی

آیه‌ی کریمه‌ای که به محضر شریف شما تلاوت شد، خداوند متعال ما را مخاطب قرار داده است، با ما سخن گفته است و اگر ما بنده بودیم و عاشق بودیم و فانی بودیم، با این خطاب‌ها یک انفجاری برای ما پیش می‌آمد چه کسی با من صحبت می‌کند؟ من در محضر چه کسی هستم؟ من چه کسی هستم که او من را به حساب آورده است و از من چیز می‌خواهد؟ قدرت مطلق، علم مطلق، هستی مطلق، کمال مطلق، جمال مطلق با منی که «أقلُ من الذّره» از ذره هم کمتر هستم، او با من سخن می‌گوید. امیدوار هستم طلبگی شما عزیزان یک سیر حبّی باشد هیج جای طلبگی شما تحمیل نباشد.

Sadighi-13950606-HozeElmiye-ThaqalainSite (4)

عالم بارگاه خدا و مهبط ملائکه 

گاهی در محضر عزیزان خود این جمله‌ی نورانی عزیز سفر کرده‌ی خود را، حضرت آیت الله بهجت را عرض کردیم؛ فرمودند: «من حرمٍ إلی حرم» همه جای عالم بارگاه او است، بساط او است، خانه‌ی او است، مهبط ملائکه‌ی او است و حرکت ما از یک درجه‌ایی به درجه‌ی بالاتر است. از یک نقصی به کمال، از یک تاریکی به روشنایی، از یک دنائت به علوّ. از یک جهالت به علم. از یک نقص به کمال.

Sadighi-13950606-HozeElmiye-ThaqalainSite (5)

توبه‌ی از خود

 «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ»[۳]‏«وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏»[۴] «إِنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الرُّجْعى‏»[۵] آمدیم که برگردیم. آمدیم که توبه بکنیم، آمدیم که تائب باشیم. توبه تنها برای گنهکارها نیست. گنهکار بیچاره شرمندگی دارد، سرافکندگی دارد. می‌داند که شکست خورده است، می‌داند که زمین خورده است. می‌داند که غارت شده است. از این جهت یک استغفاری می‌کند، یک انفعالی دارد. ولی انبیاء که اوّل تائب بودند و ائمّه‌ی ما در توبه نمره‌ی اوّل را داشتند، آن‌ها یک روزنه‌ی جدیدی، افق جدیدی از معرفت به خود و هستی را به روی ما باز کردند و آن توبه‌ی از خود است.

Sadighi-13950606-HozeElmiye-ThaqalainSite (6)

پذیرفتن ربوبیّت خدا و سفر به دنیا

انسان موجودی است از جانب خدا آمده است، در خزائن الهی بوده است، در محضر ربوبی بوده است، ربوبیّت حق را شهود کرده است و بدون زبان… آن‌جا که زبان به این نحوی که الآن تکلّم می‌کنیم، نبود. آن‌جایی که یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کسی نبود، در آن‌جا منِ به این کیفیت نبود، خدا بود ولی «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»[۶] را متوجّه ما ساخت، ما هم «بَلى‏» را سر دادیم. ربوبیّت او را پذیرفتیم. بعد از این تعهّد و امضا خدا ما را مسافر سفر عالم سفلی کرد. دنیا یعنی پست، دنیا یعنی پایین. دنیا یعنی نزدیک. ما راهی دوری آمدیم تا به این‌جا رسیده‌ایم.

Sadighi-13950606-HozeElmiye-ThaqalainSite (7)

شرط رسیدن به مقام عند ربی

 خدا برای مقصدی ما را به این‌جا آورده است. خدا ما را به این‌جا آورد، ما را گرفتار خود کرد. آن‌جا گرفتار خودش بودیم، هیچ چیزی جز او نداشتیم، هیچ کسی جز او نداشتیم. او بود و او بود و او بود و غیر او نبود. این‌جا آمدیم، این حباب‌هایی که روی دریای بی‌کران هستی خودنمایی می‌کند، ما را از حقیقت حیات و هستی غافل کرده است، گرفتار حباب‌ها و سراب‌ها هستیم و پر طمطراق‌ترین این حباب‌ها حباب خود ما است، نفس ما است و کسی که گرفتار خود است تا از دست خود خلاص نشود، به آن جایگاهی که بوده است برنمی‌گردد. مقام عند ربی، خزینه‌ی الهی بودن، جوشش وجودی داشتن، مجرای فیض شدن، مجرای اسمای الهی شدن این جز مشکل خود را حل کردن، راه دیگری ندارد. یک راه بیشتر نیست و آن خلاص شدن از شرّ خود ما است. در بیرون از خود ما هیچ شرّی وجود ندارد. وجود خیر محض است.

Sadighi-13950606-HozeElmiye-ThaqalainSite (8)

رها نشدن آفریده‌ها توسّط خدا

خدا آنچه آفریده است، خوب آفریده است، زیبا آفریده است و اعلان هم کرده است که من تابلوی زیبایی ترسیم کردم که همه جای آن زیبا است. «الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ»[۷]«ثُمَّ هَدى‏»[۸] هر چه خلق کرد حسن دارد، جمیل است، زیبا است. به قلم صنع هیچ خطا نرفته است، هیچ کجی و انحراف و زشتی وجود ندارد. «أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ» «ثُمَّ هَدى» او زیبا آفرید ولی زیباتر از آن این است که آفریده‌ها را رها نکرد. زمام آفریده‌ها، پیشانی آفریده‌ها همه در تحت خود او است. «فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ»[۹] ملکوت تمام عالم و عوالم به دست خود او است. هیچ چیزی از ید قدرت او خارج نیست و در چنگ قدرت خود همه‌ی عوالم زیبا را زیبا می‌برد. آورده است و زیبا می‌برد.

Sadighi-13950606-HozeElmiye-ThaqalainSite (9)

آمدن به دنیا نوعی ریزش است

همه‌ی آن‌ها هم در حال شدن هستند. هیچ موجود راکدی در عالم وجود ندارد، غلغله است، جنب و جوش است. عالم همه در حال سیر هستند. همه سالک إلی الله هستند، همه مهاجر إلی الله هستند. هیچ موجودی دور خود نمی‌چرخد. تمامی موجودات «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ»[۱۰] صیرورت به معنی شدن است. هیچ موجودی مسیر نابودی را طی نمی‌کند، همه مسیر وجود را طی می‌کنند. هیچ موجودی در مسیر کاهش نیست، همه در مسیر افزایش هستند. این‌که می‌بینید برگ درخت در خزان می‌ریزد، نگویید: این کاهش است، این کاهش مقدّمه‌ی افزایش است. کاهش هدف‌دار هیچ وقت کاهش نیست. این مقدّمه‌ی پرش و جهش است، این زمینه‌سازی برای شکوفایی است. هر ریزشی مقدّمه‌ی افزایش است. کما این‌که آمدن ما به این عالم ریزش است.

رحمت مطلق بودن ائمّه‌ی اطهار

(مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک) آن‌جا کجا و این‌جا کجا؟! این‌جا جایی است که درنده‌ها هستند، مار و عقرب است، چارپایان هستند، علف‌خواران هستند. ما آمدیم همسایه‌ی این‌ها شدیم. این‌جا که جای ما نیست. او فرموده است: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً»[۱۱] خدا آورده است قدرت‌نمایی بکند، موجودی می‌تواند همسایه‌ی درنده‌ها باشد ولی هیچ درندگی نداشته باشد، رحمت مطلق باشد. «وَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ» او می‌تواند درنده‌ها را مدیریّت بکند. درنده‌ها می‌توانند مسخّر او باشند. وجود مبارک کشّاف حقایق، امام به حق ناطق، حضرت جعفر صادق (علیه الصّلاه و السّلام) در مسیری که با کاروانی حرکت می‌کردند و کاروانی بر حضرت پیشی گرفت، ادب امامت را رعایت نکردند، رفتند به یک درنده‌ای برخورد کردند، نتوانستند پیش بروند. کاروانی که با رهبری امام صادق بود، به آن‌ها رسیدند، گفتند: چرا معطّل هستید، شما که می‌خواستید زود برسید؟ گفتند: یک شیری جاده را گرفته است. جرأت نمی‌کنیم. حضرت آمد، این شیر آمد پوزه‌ی خود را به رکاب حضرت، به پای حضرت متبرّک می‌کرد. حضرت یک چیزی هم در گوش او گفتند و این حیوان را به کنار جاده هدایت کردند و این همراهان در نهایت آرامش، بدون ترس راه خود را ادامه دادند.

شرط خلیفه‌ی الهی شدن انسان

وجود مبارک امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: اگر بندگی کنید می‌توانید بار خود را روی دوش درنده‌ها حمل بکنید. «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً»[۱۲] آنچه خدا در زمین آفریده است، برای شما است، ملک شما است، مایملک شما است، برای شما آفریده است. شیر برای شما است، ببر برای شما است، پلنگ برای شما است. ما در درون خود شما هم شیر و پلنگ و میمون و موجودات مختلفی قرار دادیم. اگر شما از خود خلاص بشوید، هم بر درنده‌های باطن خود، هم بر درنده‌های بیرونی خود اشراف پیدا بکنید، شما خلیفه‌ی خدا می‌شوید، شما این‌ها را مدیریّت می‌کنید. این‌ها همه طفیل شما هستند، سر سفره‌ی شما نشستند. این‌ها غایت نبودند، غایه الغصوی شما بودید. امّا راه آن این است که انسان از حیات جمادی و نباتی و حیوانی ارتقا پیدا بکند، حیات الهی پیدا بکند که عنوان، عنوان خلیفه اللّهی است.

راه رسیدن به مقام خلافت الهی

برای رسیدن به مقام خلافت الهی و خلاصی از گردونه‌ی جهان، درنده‌ها، چرنده‌ها، خزنده‌ها، پرنده‌ها، برای رهایی این عالم، راه در قدم اوّل معرفت است که بزرگان اخلاقی ما فرمودند: تجلیه است. ابتدائاً باید نور علم و نور معرفت فضای جان را روشن بکند، بد و خوب را، زشت و زیبا را شاید و نشاید را، باید و نباید را، باید تشخیص بدهند. حرکت به سوی خدا معلول به این است که انسان آن خطّ خدا را از خود خدا بگیرد. آدرس خدا را غیر خدا بلد نیست. باید خود خدا به ما آدرس بدهد و این دین الهی آدرس است.

آدرس خدا بودن قرآن و ائمّه

 قرآن آدرس خدا است. وجود نازنین پیغمبر شخصاً آدرس خدا است. امیر المؤمنین آدرس حق است. خود فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) صراط مستقیم است. مسیر است، راه است. باید با این آشنا شد. ولی آشنایی کفایت نمی‌کند. بلکه آشنایی برای ره‌یابی است. بینش مقدّمه‌ی گزینش است. گزینش هم معلول گرایش است. اوّل بینش، دوم گرایش، سوم گزینش و چهارم کنش و واکنش است. باید این مسیر را دقیق رفت، محکم رفت. با اطمینان و یقین رفت. با تردید آدم به مقصد نمی‌رسد، سر دوراهی‌ها می‌ماند. نمی‌تواند قدم از قدم بردارد.

مصادیق هدایت

از این جهت خدای متعال ما را مکلّف کرده است در نمازها سوره‌ی مبارکه‌ی حمد را بخوانیم و در هر نمازی ما از خدا درخواست هدایت می‌کنیم و یکی از مصداق‌های هدایت هم این است که با انبیاء و صدّیقین و صالحین و شهدا همراه باشیم، این کاروان‌هایی که راه را بلد هستند و ره یافته هستند، ما می‌خواهیم با این‌ها برویم و در بُعد سلبی هم به خدا پناه می‌بریم از این‌که گرفتار غضب خدا بشویم یا در زندگی سرگردان باشیم، راه بلد نباشیم. «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ‏» این ضالّین ره گم کرده‌ها هستند، نه خود گم کرده‌ها هستند. گم شده‌ها هستند.

وجود انسان اساسی‌ترین سرمایه

 «عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا یَطْلُبُهَا »[۱۳] من در عجب هستم شما اشیای فیزیکی و مادی را در زندگی گم می‌کنید، به دنبال آن می‌گردید. کسی ماشین خود را گم کرده باشد، تلاش زیادی می‌کند، آگاهی می‌رود، مأمور را خبر می‌کند، از اشخاص سؤال می‌کند، دوربین می‌گذارد که کسی ماشین او را نبرد، هم مواظب هستید از دست ندهید و هم وقتی گم بکند به دنبال آن می‌رود امّا اساسی‌ترین سرمایه‌ی شما هستی خود شما است، وجود خود شما است؛ خود را گم کردید و نمی‌گردید خود را پیدا بکنید. کدام حیرت، کدام سرگردانی بالاتر از این است که انسان خود را نیافته است، خود را نشناخته است. خود را نساخته است. با خود آشتی ندارد، آشنایی ندارد یا آشتی بکند. خود ستیز است، با خود دشمن است.

مؤعظه‌ی أبی‌ذر به درخواست‌کننده‌ی نصیحت

 کسی از جناب أبی‌ذر نصیحت و مؤعظه‌ای را خواست، سلام خدا بر أبی‌ذر این‌ها زرنگ‌های عالم بودند. دیدید هیچ کسی نتوانست این‌ها را در لجن دنیا خفه بکند. دیدید دنیا چقدر برای این‌ها کوچک بود و چطور این‌ها بزرگتر از دنیا بودند. جناب أبی‌ذر در پاسخ به این درخواست نوشتند: کسی را که دوست داری با او دشمنی نکن. این بنده‌ی خدا توجیه نشد، گفت: مگر می‌شود آدم با کسی که او را دوست دارد، دشمنی بکند. گفت: خود را از همه بیشتر دوست داری، با خود دشمنی نکن. گناه، جهالت، رکود، خمود، افسردگی دشمنی با خود است.خانه‌ی آدم خراب بشود ولی خانه‌ی دل او آباد باشد، مشکلی ندارد. آسایش آدم به خانه‌ی بیرونی نیست. خیلی‌ها خانه دارند ولی بدبخت هستند. خیلی‌ها خانه ندارند، هیچ باکی ندارند، هیچ غمی ندارند.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود                               از آنچه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است.

مهم بودن شناخت مسیر رسیدن به شقاوت و سعادت

خیلی مهم است انسان به این حقیقت پی ببرد که سعادت در چیست، خوشبختی در چیست و شقاوت و بدبختی در چه مسیری حاصل می‌شود. آدم باید به این راه آشنا بشود، راه خدا رسیدن، به خلافت الهی آمدن به مدرسه نیست. حرکت به سوی خدا است، ممکن است کسی در مدرسه باشد، یک عمری طلبگی بکند، هیچ خطّی با خدا وصل نکند. یک آدم ریاکار، یک آدم مزوّر، یک آدم پرتی که تمام درس او، بحث او، همه برای این بوده است که خود را بزرگ بکند. اصلاً با خدا ارتباطی نداشته است.

تجلیه: آشنا شدن با خطّ خدا

 این است که از ابتدا باید خط را شناخت. این تجلیه آشنا شدن با قرآن و احادیث، آشنا شدن با پیغمبر و ائمّه‌ی اطهار، آشنا شدن به خطّ خدا است، با آدرس خدا است.

علم هاتف و منادی است

حالا اگر آشنا شدیم چه کار بکنیم؟ باید عمل بکنیم «الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ»[۱۴] علم هاتف است، علم منادی است، علم جارچی است، علم آمده است با بلندگوی حق تعالی می‌گوید: هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله. این جارچی دارد جار می‌کشد، نایستید، بیایید. اگر کسی به این جارچی لبیک گفت، به مقصد می‌رسد «وَ إِلَّا ارْتَحَلَ» یعنی همین سوادی را که آدم یاد گرفته است، در مدارس علمی با بهترین استادها، با بهترین روش‌ها و زحمت‌ها به مقاصد عالی از نظر فهم، از نظر جمع کردن اصطلاحات به یک جایی رسیده است.

شرط وزر و وبال بودن علم

همه‌ی این‌ها را دارد ولی این روایت می‌گوید: علم از او رخت بر بسته است، هیچ ندارد. در گوهر خود از این علم هیچ بهره‌ای نبرده است و قرآن کریم از این واقعیت در مورد علمای یهود پرده ‌برداشته است. «مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً»[۱۵] ملّایی که همه‌ی کتاب‌ها در قفسه‌های ذهن او چیده شده است، همه‌ی اصطلاحات آن‌جا است امّا نور ندارد، امّا سنگین است، خود را می‌گیرد، امّا به دنیا چسبیده است، کسی به او بی‌احترامی بکند، ناراحت می‌شود، کسی از او تعریف نکند، احساس کمبود می‌کند، این علم او علم نیست، این وزر و وبال او است، این بارکش است، این حمال است، حمال کتاب است، علم ندارد.

ویژگی علم واقعی

علم آن است که همراه خشیّت است. علم آن است که آیینه‌ی خدا است، علم آن است که دل آدم را برای خدا آب می‌کند، این علم است و حیات واقعی رسیدن به یک چنین علمی است که فرمود: «اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ»[۱۶]

توجّه به خود، لازمه‌ی طلبگی است

امّا تقاضای عاجزانه‌ی ما این است که شما مثل ما نشوید. آنچه که می‌گویم مفهوم ندارد که خود ما این کاره هستم. خود بنده از شرمنده‌ترین افراد جامعه هستم که در طلبگی خود، خود را موفّق نمی‌بینم. آقای بهجت دیدیم، آقای بهاء الدّینی دیدیم. ما بزرگان دیدیم ولی هیچ تناسبی بین ما و آن‌ها نیست. گرفتار خسارت‌های خود هستید. شما اوّل راه هستید، مبتلا به خسارت نشوید. یکی توجّه به خود است، درس می‌خوانید حضور داشته باشید. مثل نماز است. نماز بی‌حضور نماز نیست. این حقیقت صلاتیّه ندارد. این معراج نیست.

معنای تکیه‌گاه بودن نماز

 «الصَّلَاهُ عَمُودُ الدِّینِ»[۱۷] باید بشود به نماز تکیه کرد، نیفتاد. این‌ها که نماز می‌خوانند ولی می‌لغزند، با جاذبه‌های جنسی با جاذبه‌های دنیوی می‌لرزند، می‌افتاند، معلوم است که تکیه‌گاه نداشته است، این نماز بنا بود تکیه‌گاه باشد، آدم در خطرها به این تکیه بکند، نیفتد. «اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ»[۱۸] بنا بود کمک باشد، سنگر باشد، تکیه‌گاه باشد، پناهگاه باشد. پناهگاه آدم خراب باشد، سنگر او ویران باشد، باید چه کار بکند؟

توجّه قرآن به نماز

 این است که قرآن برای نماز سنگ تمام گذاشته است. «الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ»[۱۹] متّقین چه کسانی هستند؟ «الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ» همه جا اوّل اقامه‌ی صلاه است. یصلون نیست، «یُقیمُونَ الصَّلاهَ» باید این ستون، این عمود را برافراشت. ستون افتاده فایده ندارد. ستون باید استوار باشد، باید قائم باشد. «یُقیمُونَ الصَّلاهَ» باید نماز را اقامه کرد. نماز را باید بلند کرد، باید برافراشت. نماز علم است، نماز ستون است، نماز تکیه‌گاه است. حالا اگر این ستون شکسته باشد، آدم کمر ایمان را شکسته است. آن وقت «الَّذینَ هُمْ فی‏ صَلاتِهِمْ»[۲۰]

خوشا آنان که الله یارش بی‌                          به حمد و قول الله کارش بی

خوشا آنان که دائم در نمازند                         …

همیشگی بودن سجود پیامبر

حالا بعضی‌ها را با نماز وصل می‌کند، وقتی وصل شدند، دید آن‌ها الهی می‌شود، همه چیز را با عینک نماز می‌بیند. همه‌جا خدا معبود است و او عابد است. «جعل لی … الأرضُ مَسجداً وَ طَهوراً»[۲۱] همه‌ی زمین برای پیغمبر خدا سجده‌گاه بود و پیغمبر ما علی الدّوام در حال سجده بود. جنگ پیغمبر سجود بود، خوردن پیغمبر سجده بود، خوابیدن پیغمبر سجده بود. هیچ جا پیغمبر خدا یک لحظه به خود نگاه نکرده است، خودی نداشت که نگاه بکند.

سجده چیست؟

 می‌دانید سجده  حالتی است که آدم هیچ خود را نمی‌بیند. سجده نه چشم انداز دارد، نه دید دارد. نه دید دارد، نه دیدگاه دارد. این‌که فرمود: سجده کن، نزدیک می‌شوی. در سوره‌ی مبارکه‌ی اقراء تصریح فرموده است، اگر کسی بخواهد به خدا قرب پیدا بکند، به خدا برسد، باید حال سجود داشته باشد. این‌که فرمود: نزدیک‌ترین حالت عبد به پروردگار متعال سجده است، برای این‌که اگر انسان بفهمد سجده چیست، در حال سجده یکی این است که آدم تا آن‌جایی که می‌تواند خود را کوچک بکند، خود را کوچک کرده است. آدم در حال قیام قد کشیده است، در حال رکوع یک مقدار کوتاه شده است، ولی در حال سجده دیگر از آن جمع‌تر نمی‌شود تا آن‌جا که می‌شود آدم خود را کوچک بکند، جمع و جور بکند، جمع و جور کرده است، یکی این است داریم می‌رویم جمع و جور بکنیم، مسافر هستیم. هر لحظه مرگی است و قیامتی است.

مرگ پایان کار نیست

 مرگ ما آن آخر نیست، این را باز برای دوستانی که سابق بودند از آقای بهجت نقل کردم که ایشان برای دیدن مرحوم آیت الله انصاری شیرازی -استاد زاهد ما، دل از دنیا کنده‌ی ما- وقتی داغ دختر جوان خود را دیدند، رفته بودند، آن‌جا فرموده بودند که مرگ این‌طور نیست که در آخر عزرائیل می‌آید و انسان از دنیا می‌رود، آدم از وقتی که آمده است دارد مسیر مرگ را طی می‌کند و آن‌جا نهایت آن است.

مرگ تغییر منزل است.

 ما دم به دم… مگر مرگ جز این است که پیغمبر فرمود: « تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ»[۲۲] مرگ تغییر منزل است. مرگ رفتن از این دنیا است، داری می‌روی دقّت نداری، تو را می‌برند. هر روز یک مقدار تو را می‌برند. نمی‌دانی که داری می‌روی، خبر نداری که داری می‌روی. همه چیز را جا گذاشتی، داری می‌روی، خود تو را بردند، همه چیز تو این‌جا مانده است. وقتی می‌رسی می‌بینی خود را جا گذاشتی، چه کار می‌خواهی بکنی. « تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ»[۲۳] و این انتقال «مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ» در تمام عمر ما ساری و جاری است.

تناسب مرگ با زندگی انسان

 امّا چطور می‌رویم؟ اصلاً می‌دانیم ما چطور زندگی می‌کنیم تا ببینیم چطور می‌میریم؟! مرگ تناسب با زندگی ما دارد. اگر زندگی زیبا داشته باشیم، مرگ زیبایی خواهیم داشت. زندگی زشتی داشته باشیم، مرگ زشتی خواهیم داشت. «اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ»[۲۴] این‌جا است که خدای متعال جارچی فرستاده است، پیغمبر دارد جار می‌زند هر که دارد هوس الله بسم الله. «اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ»[۲۵] این زندگی، زندگی نیست.

دین وسیله‌ی زنده شدن انسان

دین آمده است شما را زنده بکند. معنی زندگی را حضرت زهرا داشت، کوثر بود. چشمه‌ی زندگی بود. ای کاش خدا ما را هم سر این سفره بنشاند. یک جرعه از این دریا به کام ما بریزد. ما هم خاک پای فضّه‌ی حضرت زهرا بشویم، خاک پای قنبر حضرت علی بشویم. چشمه‌ی زندگی در اختیار المؤمنین است. او ساقی کوثر است.

«هَل یَمنَعُنى وَ هُوَ السَّاقى       أن أشرَب مِن حوضِ الکُوثَر»[۲۶]

این آب حیات، این تخلّق به اخلاق الله است. این آب حیات فناء از خود است، خود را شستن و کنار گذاشتن است. بی‌ادّعا بودن است، بنده بودن است. باید پر و بال آدم بریزد، باید بی‌پر و بال بشود تا او را ببرند، تا می‌پری، خود تو داری می‌روی، کجا داری می‌روی؟ و تا خود تو داری می‌روی به جایی نمی‌رسی؟ باید از خود خداحافظی بکنی تا تو را ببرند. «إِلَهِی لَمْ یَکُنْ لِی حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِکَ إِلَّا فِی وَقْتٍ أَیْقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِکَ»[۲۷]‏.

حیات انسان، حیات الهی

حاصل کلام این است که انسان از حیات جمادی به نباتی، از نباتی به حیوانی از حیوانی به فوق حیوانی رسیده است ولی حیات انسانی حیات الهی است، تخلّق به اخلاق الله است و تا رنگی از غیر خدا در وجود ما است، به آن حیات نمی‌رسیم. طلبگی محیطی است که این اکسیر به انسان برسد و انسان یک تحوّلی الهی پیدا بکند. خدا در وجود او حاکم باشد و غیر خدا هیچ نقشی در زندگی انسان نداشته باشد تا خلیفه الله بشود و راه و رمز آن هم عشق است.

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق            ثبت است در جریده‌ی عالم دوام ما

عشق پیامبر به نماز

خدا شما را عاشق بکند، طلبه‌ی غیر عاشق موفّق نخواهد بود. باید همه عاشق نماز باشیم، واقعاً عاشق نماز باشیم. پیامبر اکرم فرمود: من از نماز سیر نشدم، هر چه نماز خواندم عطش من بیشتر شد. هم از نماز خود سیر نشوید، عاشق باشید کسل نباشید، هم درس شما نماز شما باشد. آن‌جا هم حضور لازم است، نیّت لازم است، اتّصال لازم است، ارتباط لازم است. درسی که سیم الهی قطع است، آن درس وبال است، درس نیست. لذا با وضو برویم، با حضور برویم عاشق باشیم تا معشوق ما، ما را جذب خود بکند.


[۱]– سوره‌ی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– سوره‌ی انفال، آیه ۲۴٫

[۳]– سوره‌ی انسان، آیه ۶٫

[۴]– سوره‌ی نجم، آیه ۴۲٫

[۵]– سوره‌ی علق، آیه ۸٫

[۶]– سوره‌ی اعراف، آیه ۷۲٫

[۷]– سوره‌ی سجده، آیه ۷٫

[۸]– سوره‌ی طه، آیه ۵۰٫

[۹]– سوره‌ی یس، آیه ۸۳٫

[۱۰]– سوره‌ی شوری، آیه ۵۳٫

[۱۱]– سوره‌ی بقره، آیه ۳۰٫

[۱۲]– سوره‌‌ی بقره، آیه ۲۹٫

[۱۳]– تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص ۲۳۳٫

[۱۴]– الکافی، ج ‏۱، ص ۴۴٫

[۱۵]– سوره‌ی جمعه، آیه ۵٫

[۱۶]– سوره‌ی انفال، آیه ۲۴٫

[۱۷]– الأمالی (للصدوق)، ص ۶۴۱٫

[۱۸]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۵۳٫

[۱۹]– سوره‌ی مائده، آیه ۵۵٫

[۲۰]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۲٫

[۲۱]– اثبات الوصیه، ص ۱۱۶٫

[۲۲]– بحار الأنوار، ج ‏۶، ص ۲۴۹٫

[۲۳]– بحار الأنوار، ج ‏۶، ص ۲۴۹٫

[۲۴]– سوره‌ی انفال، آیه ۲۴٫

[۲۵]– سوره‌ی انفال، آیه ۲۴٫

[۲۶]– امام شناسى، ج ‏۷، ص ۲۸۶٫

[۲۷]– بحار الأنوار، ج ‏۹۱، ص ۹۸٫