«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[۱].

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ‏».

مقدّمه

مرحوم علامه مجلسی سلام الله علیه و قدّس الله نفسه الزّکیّه نقل می‌کنند و می‌فرمایند: «وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا البَهائِی قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ ما هذا لَفْظُهُ: قالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍ: نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیخِ اَحْمَدَ الفَراهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوانِ البَصْرِی وَکانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْأَتی عَلَیْهِ اَرْبَعَ وَتِسْعُونَ سَنَهً قالَ: کُنْتُ اَخْتَلِفُ اِلی مالِکِ بْنِ اَنَسٍ سِنِینَ؛ فَلَمّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصّادِقُ‌علیه السلام المَدِینَهَ اخْتَلفْتُ اِلَیْهِ وَاَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَما أَخَذْتُ عَنْ مالِکٍ. فَقالَ لِی یَوْماً: اِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَمَعَ ذلِکَ لِی اَوْرادٌ فِی کُلِّ ساعَهٍ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ، فَلا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَخُذْ عَنْ مالِکٍ وَاخْتَلِفْ اِلَیْهِ کَما کُنْتَ تَخْتَلِفُ اِلَیْهِ. فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذلِکَ وَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَقُلْتُ فِی نَفْسِی؛ لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَما زَجَرَنِی عَنِ الاِخْتِلافِ اِلَیْهِ وَالاَخْذِ عَنْهُ».

مرور جلسات قبل

در این حدیث «عنوان بصری» اینطور شروع شد که «عنوان» نود و چهار سال عمر کرده بود و در نود و چهار سالگی به وجود مبارک امام جعفر صادق علیه السلام معرفت پیدا کرده و به حضرت مراجعه کرده و عرض کرده است که می‌خواهم پیشِ دیگران نروم، اجازه بدهید که من زانوی محبّت و ارادت و تألّم بر درِ خانه‌ی شما باشد و شترِ علاقه‌ی من اینجا زانو بزند.

حضرت دو نکته را فرمودند، یک: جهتِ امنیّتی (بودنِ با ما هزینه دارد)، دو: مزاحمِ وقتِ من نباش و وقتِ من پُر است.

نکاتی را که در این دو مورد به محضرِ شریفِ شما بزرگان و بزرگواران تقدیم شد… یکی «همّت» است که انسان در نود و چهار سالگی هم می‌تواند همّتِ جوان داشته باشد و اگر همّت نبود انسان در جوانی هم مانندِ پیرها هیچ حال و حوصله‌ای ندارد، و ان شاء الله خدای متعال نکند این چراغِ امید و عشق در وجودِ جوان خاموش بشود و افقِ دیدِ او محدودِ به شهوات و غرایضِ او باشد و مانندِ حیوان در خود بپیچد و آنچه را که غریزه به او تحمیل می‌کند به همان قانع باشد و در زندگی نور و جلال و جمال و نماینده‌ی خدا و ولی الله الاعظمی را جستجو نکند یا اگر جستجو کرد از دریای نور و کرامتِ او استفاده نکند و نتواند عطشِ خود را برساند تا جرعه‌هایی نصیبِ او بشود.

«همّت» شرطِ اولِ رسیدن به مقصد اعلی است، «امید» موتور حرکتِ زندگی است، «شوق» لازمه‌ی حرکت در مسیر حق است.

نکته‌ی دوم اینکه اگر کسی خداجو باشد به دنبالِ ولی و اولیاء برود رایگان نیست، باید پیِ همه چیز را به خود بمالد.

در سر منزل لیلی که خطرهاست به جان               شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

اینکه حضرت فرمودند «من تحت نظر هستم» برای این است که حضرت می‌خواهند به همه‌ی طالب‌ها و امام زمان خواه‌ها بفرمایند که در این مسیر خطر هم وجود دارد و باید هزینه کنید، باید خودتان را آماده کنید، انسان رایگان به معنویت و ولایت دست پیدا نمی‌کند، امتحان می‌کنند، اگر دیدند انسان استقامت دارد و خرج می‌کند به او اجازه می‌دهند داخل بیاید، وگرنه در را به روی انسان باز نمی‌کنند، انسان باید آمادگی‌های خود را در این حد ارزیابی کند و ببیند که تا کجا می‌رود و باید از الآن فکر کند و ببیند که نباید از کجا در بماند.

نکته‌ی سوم «مسئله‌ی حبّ جاذبه» است، گاهی انسان یک عمری با کسی هست اما با او نمی‌جوشد، طینت حرفِ اول می‌زند، «شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا»[۲]، این‌هایی که طینتِ خرابی دارند مانندِ شیطان هستند، اگر به حوزه هم بماند و حتّی اگر مجتهد هم بشود در نهایت آخوند فتنه خواهد شد! آخوندِ شورش می‌شود! آخوندِ خطرناک می‌شود!

طینت اگر طینتِ ولایی و طینتِ توحیدی باشد انسان ولو اینکه دیر باشد… اما یک نسیمی می‌وزد و او را در یک مسیرِ دیگری می‌برد، اگر طینت‌ها پاک بود باید رصد کند و فرصت‌ها را پیدا کند، «إِنَّ لِلَّهِ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ أَلاَ فَتَرَصَّدُوا لَهَا»[۳]، چه فرصت‌هایی از دست دادیم، چه کسانی را داشتیم! در همین مدرسه آقای خوشوقت رحمه الله تعالی علیه را داشتیم، ایشان می‌آمدند و طلبه‌ها با ایشان انس پیدا می‌کردند و سوال و جواب می‌کردند، آقای خوشوقتی که از دستِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام جام گرفته بودند و با این جام به فقر رسیده بودند.

بزرگی به چه چیزی است؟

می‌دانید در قدیم این رسم بود که… علماء اهلِ تواضع هستند، لازمه‌ی عالمِ دینی بودن ادب است و تواضع است و خود شکستن است و نفس را زیر پا له کردن است و خود را نگرفتن است و بی‌توقع بودن است و بی‌طمع بودن است، این‌ها لازمه‌ی طلبگی در دستگاه حضرت حجّت ارواحنا فداه است.

لذا علمای ما در آن مرحله و قدم اول وقتی جلوی در می‌نشستند به آنجا «صف النعال» می‌گفتند، «نعال» جمعِ نعل است، معنای نعل همان کفش است، عالمِ برجسته و مجتهد و مرجع تقلید بالا نمی‌نشست و نزدیکِ کفش‌ها می‌نشست و می‌گفت: من در «صف النعال» هستم و جای من آن بالا نیست و جای من این پایین است؛ این موضوعات در ابتدا حقیقت داشت اما آهسته آهسته به «ادا» تبدیل شد، حال آنجا جایگاهی شد که بزرگان نزدیکِ در می‌نشینند!

ان شاء الله خدای متعال نکند که ما اینطور مریض باشیم و وقتی وارد می‌شویم ببینیم کجا به ما جای می‌دهند، این با ذی طلبگی و با صفای انس با امام زمان ارواحنا فداه اصلاً سازگار نیست، به هر مجلسی که وارد شدیم هر کجا که خالی بود همانجا بنشینیم و اگر آنجا از نظرِ اجتماعی جای پایینی هم بود نشستن در آنجا برای شما سنگین نباشد، هر کجا باز بود بنشینید، اگر وقتی وارد می‌شوید یک نگاهی به اطراف کنید که بزرگان کجا نشسته‌اند و خودتان را آنجا جا کنید خسارت است، این کوچکی است، انسان‌های بزرگ با این چیزها بزرگ نمی‌شوند، این‌هایی که وارد مجلس می‌شوند و می‌خواهند جایی بنشینند که بزرگان نشسته‌اند چون بزرگی در وجودشان نیست می‌خواهند خودشان را اینطور بزرگ نشان بدهند و بزرگ هم نمی‌شوند، بزرگی که به این چیزها نیست، بزرگی به بندگیِ خدای متعال است و بندگی با این وضع اصلاً نمی‌سازد، «العبدُ و ما فی یده کانَ لِمولاه»، اصلاً عبد چیزی ندارد که به آن بنازد، اصلاً نمی‌تواند مالک بشود، در نظامِ بردگی برده‌ها حقّ مالکیّت ندارند، آن اربابی که صاحبِ این برده است هم خودِ برده را در اختیار دارد و هم درآمدِ برده به نامِ مولاست، ما برده هستیم، ذاتاً برده هستیم، خدای متعال رَبّ ماست و ما عبدِ او هستیم، ذیّ عبودیّت را با امورِ شیطانی از دست ندهیم، عبودیت افتخارِ ماست، «إِلَهِی کَفَى لِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً وَ کَفَى بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّاً»[۴]، عبدِ خدای متعال باشید، وقتی عبدالله هستید عزّتِ شما به دستِ خدای متعال است و به او واگذار کنید.

اینکه شما دست و پا بزنید که شما جا بیفتید و مشارب البنان بشوید که بگویند فلانی آمد یا مسیر به شما سلام کنند و برای شما بلند بشوند، این آغازِ شیطنت است و عاقبتِ خوبی ندارد، این گاهی مقابل با امام زمان ارواحنا فداه است، به آنجا می‌کشد، اگر انسان وابسته شد برای حفظِ این اساس دینِ خود را می‌دهد، خیلی جاها معامله می‌کند که آبروی او را نبرند، مملکت را می‌فروشد، سندهای بین المللی آنطور را امضاء می‌کند، خدای متعال و عزّت و استقلال و همه چیز را در یک معامله می‌بازد.

بر این اساس علمای ما خودشان را در «صف النعال» می‌دیدند، نه اینکه ذی و ادا باشد، واقعاً خجالت می‌کشیدند که بالا بنشینند و می‌گفتند جای من اینجاست. بعد هم در امضاءها «الأحقر» یا «حقیر» می‌نوشتند، این‌ها برای علمای مخلص و بزرگان ما یک یافته‌های درونی و یک وجدان بود که خودشان را بزرگ نکنند یا خودشان را بالانشین و صدرنشین و نبینند و صف النعالی باشند و در معرّفی خودشان هم به خودشان «آیت الله العظمی» نگویند، بلکه «حقیر» یا «احقر» بگویند، نوعاً علماء و فقها اینطور بودند.

اما عرفا و اهل توحید حقیر هم نبودند، یک «حقیر» داریم که مقابلِ آن «شریف» یا «عظیم» است، یک موجودیتی دارد که کنارِ اوست، این حقیر است و آن سنگین است، اما عارف اساساً خود را فقر می‌بیند، اصلاً نیست، مَن وجود ندارد، لذا آن‌ها برای خودشان «فقیر» عنوان می‌کردند، «حقیر» و «فقیر» برای فقیه و عارف هست.

ولی به تدریج انسان‌هایی هم که از این مسائلِ اخلاقی هیچ بویی نبرده بودند برای اینکه ذیّ علما را به خودشان بگیرند و «حقیر» بنویسند یا «فقیر» بنویسند… این موضوعات با نوشتن نیست، خدای متعال دل‌ها را می‌داند، خدای متعال نیّت‌ها را می‌داند، با این «فقیر» نوشتن می‌خواهم بگویم من هم در زمره‌ی علمای بزرگ هستم یا با آنجا نشستن و… به این‌ها نیست!

همه جا ببینید خدای متعال به چه چیزی راضی است، چه کاری انجام بدهیم که جلوه‌ی بندگی بشود، چه کاری انجام بدهید که شما فلش بشوید و دیگران به یادِ خدای متعال بیفتند، نه اینکه خودتان را بزرگ ببینند.

«محبّت» موتور محرّک است

این اساسِ اینطور حرکت‌ها فقط با رمزِ محبّت است. انسان فرزندِ خود را دوست دارد، گاهی می‌بینید شخصیتِ بزرگی است ولی دستِ فرزندِ خود را می‌بوسد و هیچ کسی هم خرده نمی‌گیرد که مثلاً این شخص مرجع تقلید است یا جزوِ نوابغِ عصر است و دستِ فرزندِ خود را می‌بوسد، اصلاً این کوچکی کردن در برابرِ محبوب و جلوه‌های خادمی نشان دادن یک امرِ طبیعیِ طبیعی است. غیر از محبّت هیچ چیزی حل نمی‌کند، این‌هایی که به ولی فقیه گیر می‌دهند، این‌هایی که به امام و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و قرآن کریم گیر می‌دهند، گاهی سواد هم دارند، شیطان هم به آن‌ها کمک می‌کند و به نظرِ خودشان گیر پیدا می‌کنند، همان گیرهایی که خودِ شیطان داشت، باورِ شیطان این بود که من از انسان‌ها بهتر هستم، و شیطان حکمتِ خدای متعال را زیر سوال برد، من که از آتش هستم و او از خاک است، چرا آتش در برابرِ خاک کوچکی کند؟ این موضوع در ذهنِ شیطان یک شبهه‌ی روشنفکریِ روشنی بود، لذا عقلِ او به او اینطور درس داد که تو مهم‌تر از آن هستی، «انأ» را گفت و با همین انانیّت ملعون ابد شد.

ولی وقتی محبّت می‌آید، در صحنه‌ی عاشورا هیچ کدام از این شهدا هیچ مطالبه‌ای از حضرت نداشتند، فقط می‌ترسیدند که حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام این‌ها را قبول نکنند و به این‌ها اجازه‌ی فداکاری ندهند، هیچ چیزی نمی‌خواستند، می‌خواستند که امام از آن‌ها بخواهد، خودشان را در معرض قرار داده بودند که خدایا! آیا امام ما را می‌پذیرد؟ جان و هستی و زندگیِ خودشان را نثار می‌کردند، چون عشق بود. و وقتی هم که مشخص شد این‌ها شهید می‌شوند شهادتِ خودشان را منّتی بر امام نمی‌دانستند و خجالت می‌کشیدند که چرا فقط یک مرتبه شهید می‌شوند، یک جان که برای محبوب کم است، می‌گفتند ای کاش خیلی جان داشتم.

اینکه انسان یکمرتبه مجذوب می‌شود، این جذبه از آن طرف است، حال اینکه چرا از آن طرف است برای اینکه اینجا سنخیّتی پیش آمده است، مانندِ آهنربا و مغناطیس و براده‌هاست، اگر سنخِ فلزِ این براده‌ی کوچک خراب نباشد و به آن بخورد مجذوب می‌شود، اینجا محبّت گل می‌کند، میانِ عاشق و معشوق رمزی هست، این رمز همان سنخیّت است.

لذا فرمود: «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی»[۵]، اگر خدای متعال را دوست می‌دارید، لازمه‌ی محبّت کشش است، اگر او جذبه دارد شما هم باید انجذاب نشان بدهید، او می‌کشد…

رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست    می‌برد هرجا که خاطرخواه اوست

شما آمده‌اید و امام زمان ارواحنا فداه شما را آورده است، اگر واقعاً عاشقانه آمده‌اید معلوم می‌شود که حضرت دلِ شما را برده‌اند و شما هم این دلبری را قدر بدانید، ممنون باشید، بگویید لایق نبودم و تصوّر نمی‌کردم که مرا در طلبه‌های خودتان بگنجانید، خیلی ممنون هستم، ممنون باشید.

اما اگر خودتان آمده‌اید که بزرگ بشوید و بعد هم بروید و اطرافِ شما شلوغ بشود و یا اینکه جای دیگری درآمد و حقوق نداشته‌اید و آمده‌اید که زندگی کنید، این طلبگی نیست، به جایی هم نمی‌رسد.

اینجا آن نکاتی که می‌شود از «عنوان بصری» استفاده کرد «أحبَبتُ» است، یعنی یک جذبه‌ای در خود یافته است، یک عطشی در خود یافته است، یک یقظه‌ای برای او پیش آمده است، یک تنبّه و بیداری پیدا کرده است و به سوی امام جعفر صادق علیه السلام مجذوب شده است و رفته است که حضرت او را بپذیرد.

روضه جناب حرّ علیه السلام

صلی الله علیک یا اباعبدالله

حرّ هم آن طرفی بود، نمی‌دانم حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام با او چه کردند، معلوم می‌شود دستِ این بزرگواران باز است و می‌توانند یک کارهایی انجام بدهند و فلز انسان را تغییر بدهند، و یک کسی که از ابن زیاد حقوق می‌گیرد معلوم می‌شود که قاطی داشته است و مشکل داشته است و حرام‌خور بوده است و در آن لشکر بوده است، یک جایی هم جسارت کرده است و مقابلِ امام را گرفته است.

این را هم برای این می‌گویم که من و شما ناامید نشویم، اگر آمده‌اید که صاحب مال و منال و جاه باشید نگران نباشید، گاهی یک چیزی در وجودِ شما هست و امام زمان ارواحنا فداه بخاطرِ همان یک چیز به شما نگاه می‌کنند و شما را حرّ می‌کنند.

وقتی حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام سرِ جناب حرّ علیه السلام را به دامان گرفتند به ایشان مدال دادند، «أنتَ حُرٌ»، تمامِ زنجیرهای تو را پاره کردم، پر و بالِ تو را آزاد کردم تا بپری، «أَنْتَ الحُرُّ کَما سَمَّتْکَ أُمُّکَ»

یابن الحسن! شما را به مادرتان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قسم می‌دهم… من هم زنجیری هستم… وابستگی‌های دنیا مرا بیچاره کرده است، شما ما را هم حرّ کنید… شما که می‌توانید… شما وارثِ جدّتان حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام هستید…

اما اهل بیت علیهم السلام این‌هایی که سابقه‌ی شرمساری دارند را طورِ دیگری تحویل می‌گیرند، این‌ها با آن‌هایی که از ابتدا با اهل بیت علیهم السلام بوده‌اند تفاوت دارند. وقتی حرّ آمد عجیب آمد، می‌گویند سپرِ خود را واژگون کرده بود، یعنی خود را مستحق هر نوع کیفری می‌دید، کسی که مقابلِ امام زمانِ خود را گرفته است… یعنی من دیگر هیچ دفاعی ندارم و دیگر خلع سلاح هستم و هیچ چیز دیگری ندارم… سرِ خود را پایین انداخته بود، می‌گویند چکمه‌های خود را هم به گردنِ خود انداخته بود… سلام کرد اما توقع نداشت که پاسخی بشنود… نزدِ خود می‌گفت: کاری نکرده‌ام که مستحق سلامِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام باشم… السلام علیکَ یا اباعبدالله… بر خلافِ انتظاری که داشت دید حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام خیلی آقا هستند… گذشتِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام خیلی بیش از حد است… حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام پاسخِ سلام را دادند… تا جواب سلام را شنید عرضه داشت: «قَد کانَ مِنّی ما کان»… آقا جان! دیگر شده است دیگر… از من گذشت… چاره فقط به دستِ شماست… «هَل لی مِن تَوبَه؟»… چقدر آقا بودند… نه تنها فرمودند توبه‌ی تو قبول است، بلکه فرمودند: «إنزِل»، اگر بیایی ما پذیرایی هم می‌کنیم، آغوشِ ما برای شما باز است، اگر بتوانیم برای شما کاری کنیم انجام می‌دهیم، «إنزِل»، بیا و بر ما وارد شو و میهمان شو، حرّ هم عرض کرد: آقا جان! اولین کسی بودم که راه را بر شما گرفتم، اجازه بدهید من اینطور پایین نیایم، می‌خواهم با چهره‌ی گلگون پایین بیایم تا خجالتِ من جبران بشود…

می‌گویند حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام دو نفر را زمانِ وداع اصلاً معطل نکردند، اول حضرت علی اکبر علیه السلام بود… به خواهرِ خویش حضرت زینب سلام الله علیها و به این پر شکسته‌ها فرمودند: دست از علی بردارید و او را معطل نکنید، «إنَّهُ مَمسوسٌ فی ذاتِ الله»، او بیقرار است، بگذارید تا برود…

دیگری هم حضرت حرّ بود، حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام حرّ را هم معطل نکردند، می‌گویند علّتِ آن این بود که جناب حرّ نگران بودند که حضرت زینب سلام الله علیها بیرون بیایند، یا اهل حرم از خیمه بیرون بیایند… جناب حرّ رویی نزدِ آن‌ها نداشت و خجالت می‌کشید، حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام حاضر نشدند که حرّ خجل بشود و او را زود رد کردند…

اما معامله‌ای که حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام کردند… اولاً حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام سرِ جناب حرّ علیه السلام را به دامان گرفتند، جنابِ حرّ علیه السلام توقع نداشتند، ثانیاً حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام که سرِ حضرت علی اکبر علیه السلام را نبستند، زخمِ حضرت قاسم علیه السلام را نبستند، تنها شهیدی که حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام زخمِ سرِ او را بستند جناب حرّ علیه السلام بودند…

حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام قسمتی از عمامه‌ی خودشان را باز کردند و زخمِ سرِ جنابِ حرّ علیه السلام را بستند؛ می‌گویند برای این بود که وقتی جناب حرّ علیه السلام شهید می‌شوند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را می‌بینند، برای اینکه خجالت نکشد و ببیند که حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام به او مدال داده است…

لا حول و لا قوّه الا بالله العلی العظیم

الا لعنت الله علی القوم الظالمین

دعا

أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذى لا إِلـهَ إِلاّ هُو الْحَىُّ الْقَیُّومُ ذُوالجَلالِ وَ الإِکْرامِ وَ أَتُوبُ إِلَیْه.

خدایا! تو را به عظمت حضرت حرّ علیه السلام، به انکسار و شرمندگیِ ایشان، به تفقّدِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام از این تائب قسم می‌دهیم به ما هم توبه‌ی نصوحی مانندِ توبه‌ی حرّ روزی بفرما.

خدایا! هنگامِ مرگ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام را بر بالین ما حاضر بفرما.

خدایا! هنگامِ مرگ سرِ ما را بر کفِ پای حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام قرار بده.

خدایا! تو را به حق محمد و آل محمد علیهم السلام قسم می‌دهیم عمرِ ما را مصروفِ خدمتِ به دین و اولیاء خودت مقرر بفرما.

خدایا! جوان‌های عزیزِ ما را، جمعِ حاضر را مبتلا به تضییعِ عمر و حسرت و ندامتِ اینجا و روز قیامت مگردان.

خدایا! صحیفه اعمالِ ما را از سیّئاتِ ما پاک بگردان.

خدایا! تمامِ بدی‌های ما را مبدّل به حسنات و زیبایی‌ها بگردان.

خدایا! خودمان و عائله و کسانِ ما را نزدِ امام زمان ارواحنا فداه آبرومند قرار بده.

خدایا! مشکلاتِ کشور را به دستِ مؤمنین برطرف بفرما.

خدایا! این غرب‌گراها، متکبّرها، مستکبرها را برای همیشه منزوی بگردان.

خدایا! پرچمِ خدمت را به دستِ متدیّنین عبادِ صالحِ خدای متعال قرار بده.

خدایا! سایه پر برکتِ رهبرِ عزیزمان را با کرامت و با کفایت و با نورانیّت تا ظهور و کنارِ حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشّریف در ظهور مستدام بفرما.

خدایا! عمومِ مریض‌ها، بیمارِ مورد نظر، مریض‌های مورد نظر را عافیت کامل و عاجل روزی بفرما.

خدایا! توفیقِ شکرِ نعمت‌هایی که به ما داده‌ای به ما بده.

خدایا! ما را در طلبگی عاشق قرار بده.

خدایا! تو را به محمد و آل محمد ما را منظم و جدّی قرار بده.

خدایا! به ما فهم بده.

خدایا! استعدادهای ما را شکوفا بفرما.

خدایا! همه‌ی این جمع را در علم و عمل و تقوا و عشق جزوِ رهبران و اسوه‌ها و امامً للمتّقین محسوب بفرما.

خدایا! امام زمان ارواحنا فداه را برسان.

خدایا! موانع ظهور حضرت را بسرعت برطرف بفرما.

خدایا! قلبِ نازنین حضرت حجّت ارواحنا فداه را از ما خشنود بفرما.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸

[۲] بحارالانوار،  جلد ‏۵، صفحه ‏۲۲۵٫

[۳] عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، جلد ۱، صفحه ۲۹۶

[۴] خصال، جلد ۲، صفحه ۴۲۰ (حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنُ بْنُ حَمْزَهَ اَلْعَلَوِیُّ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی یُوسُفُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلطَّبَرِیِّ عَنْ سَهْلٍ أَبِی عُمَرَ قَالَ حَدَّثَنَا وَکِیعٌ عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ أَبِی زَائِدَهَ عَنْ عَامِرٍ اَلشَّعْبِیِّ قَالَ: تَکَلَّمَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِتِسْعِ کَلِمَاتٍ اِرْتَجَلَهُنَّ اِرْتِجَالاً فَقَأْنَ عُیُونَ اَلْبَلاَغَهِ وَ أَیْتَمْنَ جَوَاهِرَ اَلْحِکْمَهِ وَ قَطَعْنَ جَمِیعَ اَلْأَنَامِ عَنِ اَللِّحَاقِ بِوَاحِدَهٍ مِنْهُنَّ ثَلاَثٌ مِنْهَا فِی اَلْمُنَاجَاهِ وَ ثَلاَثٌ مِنْهَا فِی اَلْحِکْمَهِ وَ ثَلاَثٌ مِنْهَا فِی اَلْأَدَبِ فَأَمَّا اَللاَّتِی فِی اَلْمُنَاجَاهِ فَقَالَ إِلَهِی کَفَى لِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً وَ کَفَى بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّاً أَنْتَ کَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِی کَمَا تُحِبُّ وَ أَمَّا اَللاَّتِی فِی اَلْحِکْمَهِ فَقَالَ قِیمَهُ کُلِّ اِمْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ وَ مَا هَلَکَ اِمْرُؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ اَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ وَ أَمَّا اَللاَّتِی فِی اَلْأَدَبِ فَقَالَ اُمْنُنْ عَلَى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَمِیرَهُ وَ اِحْتَجْ إِلَى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَسِیرَهُ وَ اِسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظِیرَهُ .)

[۵] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۳۱ (قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ)