«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۱]

«الْحَمْدُ لِلََّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ المُرسَلینَ طَبِیبِنَا حَبِیبِنَا شَفِیعِ ذُنُوبِنَا ِأَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّه بَقیهَ اللَّهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللَّهُ صُحْبَتَهُ وَ نُصْرَتَهُ وَ رُؤْیَتَهُ‏ وَ رِضَاهُ وَ رَأفَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلَی یَومِ الدِّینِ».Sadighi-13970222-Hoze-ThaqalainSite (14) 

اقسام علوم

علم مقصد آفرینش است و علم اقسامی دارد. علوم برای بشر صنعت است. حرفه است. کار است. علوم تجربی معمولاً علومی است که مقدّمه‌ی آن احساس است و نیازهای حسّی انسان را به آن وادی می‌کشاند و در اثر فکر و پیگیری و آزمایش نتایجی برای رفع مشکلات زندگی مادی حاصل انسان می‌شود. یک قسم علومی است که خیال و وهم کمک می‌کند و یافته‌های طول مدّت زندگی برای انسان زمینه‌ای پیش آورده است که می‌تواند ذوق و هنر و شعر و گفتار و نوشتاری زیبا با تشبیهات با کنایه استعاره کاملاً بعد هنری و خیالی دارد. تجسّم همه‌ی مسائل در اشکال دلنشین برای انسان پیش می‌آورد.

یک قسم علومی است که متّکی به عقل است. «الفِکرُ حَرکهٌ مِنَ المَبادى وَ مِن مَبادىَّ إلى المُرادی» انسان از بدیهیّات اوّلیه آغاز می‌کند و با چینش بدیهیّات و تشکیل قضیه، صغری، کبری نتیجه می‌گیرد. حالا متعلّق آن هر چه می‌خواهد باشد ولی کلّی است و سیر از بدیهی است و استنتاج هم استنتاج ریاضی است. بخش سومی علم برای بشر ممکن است حاصل بشود و آن در اثر ریاضت و قطع تعلّقات نفسانی است. جان انسان از حجاب‌ها عبور می‌کند و به اسراری که دیگران به آن اسرار علم ندارند، علم پیدا می‌کند. این خاصیت مقابله‌ی با نفس و اجتناب از لذائذ دنیا و سخت گرفتن بر غرائض یک نوع شفافیّتی برای انسان پیش می‌آورد که انسان نسبت به بخشی از حقایق آیینه می‌شود و قول به تشکیک هم است؛ هر کسی تا یک حدّی.

 بخشی از علوم هم، علوم نقلی است. «جیلا بعد جیل» گذشتگان ما به حقایقی دست یافتند یا شنیدند یا فکر کردند و نتیجه گرفتند این‌ها را در کتاب‌های خود آوردند یا سینه به سینه نقل شده است، به ما رسیده است و احادیث ائمّه‌ی اطهار علیهم السّلام جوارح الکلام نبیّ مکرم اسلام صلوات الله علیه و حتّی آیات وحی مبین برای امثال ما جزء علوم نقلی است. این‌ها برای ما النّقال کالّبقال. خیلی وقت‌ها ما آیه می‌خوانیم.Sadighi-13970222-Hoze-ThaqalainSite (13)

بهره نبردن ظالم از قرآن

خود ما هیچ نوری از این آیه نداریم ولی خوب قرآن مراتبی دارد، مرتبه‌ی نازله‌ی آن کتابت ظاهری است، مکتوب شده است، مقروم شده، ملفوظ شده است، به صورت لفظ، به صورت قرائت، به صورت کتابت درآمده است. ما که اعتقاد داریم گاهی جز نقل آیه هیچ بهره‌ای از قرآن کریم نداریم و کسانی هم که اصلاً به وحی بودن قرآن کریم عقیده ندارند، آن‌ها هم از الفاظ قرآنی که نقل شده است و قرن‌ها است در جوامع بشری رایج است، قرائت آن، تلاوت آن، تعلیم آن، تعلّم آن این‌ها هم با قرآن سر و کار دارند، خود را قرآنی می‌دانند و کسانی هم که انکار قرآن می‌کنند، آن‌ها هم «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ‏»[۲] رزق آن‌ها از قرآن، تکذیب آن‌ها است. بهره‌ای که آن‌ها از زندگی دارند، تدارک جهنّم است و از جمله اموری که برای آن‌ها شقاوت ایجاد می‌کند، همین مقابله‌ی با حقیقت است، مقابله‌ی با قرآن است. در این راستا خود قرآن هم کمک می‌کند. «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً»[۳] ظالم از قرآن بهره نمی‌گیرد. این برای ما هم هشدار است زنگ خطر است. اطلاق دارد «وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً» هر گناهی ظلم است. «وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»[۴] اگر این اطلاق حاکم باشد، کلاه ما پس معرکه است. هر چه قرآن می‌خوانیم، بر قساوت و شقاوت و خسارت ما اضافه می‌شود. «وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً»[۵] این‌ها یک تصویری از فروض مختلف علم بود؛ فرض‌های دیگر هم دارد.

لکن آنچه را که انبیاء علیهم السّلام که پرچمداران علم بودند؛ از آدم تا خاتم. روح نبوّت انبیاء، نبأ آن‌ها بوده است، نبی بودند. هم نبائت در بلندا قرار داشتند، اشراف داشتند، هم نبأ به معنی خبر انباء به آن‌ها می‌شد و دست آن‌ها پر بود. خبرها از غیب این عالم به ما اخبار کردند؛ انباء فرمودند.Sadighi-13970222-Hoze-ThaqalainSite (12) 

مطرح شدن خلافت خدا با علم

 اوّل آن‌ها حضرت آدم علیه السّلام بود که «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ»[۶] آدم بودن آدم به عالم بودن او است. اگر عالم نبود، آدم نبود. این خیلی نکته است که خدای متعال خلافت خود را با مبنای علم مطرح فرموده است و چون ولیده‌ی اسماء الهی بود، عالم به اسماء بود، علم او، علم ذهنی نبود و الّا معلَّم خدا نبود و الّا خلیفه نبود. او «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» یعنی «جعلهم مجلاً للأسماء» مجلای اسمای الهی بود، مظهر علم خدا بود. علم او ذهنی نبود، وجود او جام جهان نما بود. او آیینه‌ی خدا بود، گنجینه‌ی اسمای الهی در مرآت وجود حضرت آدم علیه السّلام انعکاس داشت و کسی که گنجینه‌ی اسمای الهی در وجود او انعکاس داشته باشد، همه‌ی مراتب عالم کون در این گنجینه جمع است. از این جهت علمی محیط داشت. وجود مقدّس امام جعفر صادق علیه السّلام روی سجّادیّه‌ای که مستقر بودند فرمودند: علمی که خدا به حضرت آدم علیه السّلام تعلیم فرمود تا این سجّاده‌ی زیر پای من را هم می‌دانست. یک علمی بود که محیط بر همه‌ی اوّلین و آخرین بود. علم انبیای بعدی -مدام پیش آمدن- بیشتر از حضرت آدم علیه السلام بوده است و به تعبیری هر پیغمبری اجزایی از اسم اعظم را در وجود خود داشت و آن که کلمه‌ی تامّه‌ی پروردگار متعال است.Sadighi-13970222-Hoze-ThaqalainSite (11) 

کلمه‌ی تامّه خلاصه‌ی حقایق عالم

 خدا همه‌ی حقایق عالم را در یک کلمه خلاصه کرده است و آن کلمه، کلمه‌ی تامّه است که ما در دعاها مکرّر خدا را به کلمات تامّات قسم می‌دهیم. کلمه‌ای که همه‌ی معانی در آن وجود دارد، وقتی باز بشود همه‌ی عوالم می‌شود. این زمین، این آسمان، این ستارگان، این دریاها، کوه‌ها، همه‌ی این‌ها کلمات خدا است. «لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی»[۷] عالم سراسر قول حق است، کلمه الله است. فقط حضرت عیسی نیست که قرآن او را کلمه مطرح کرده است؛ بلکه تمامی عوالم کلمات خدا است و آدم آیات را کنار هم که می‌گذارد، خیلی آدم احساسی می‌شود، ابتهاج پیدا می‌کند. «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ»[۸] قول است، اراده‌ی خدا قول است. «أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» همه‌ی ما گفتار خدا هستیم. ما گفته‌ی خدا شدیم. ما قول الله هستیم، ما کلمه الله هستیم، ما فعل الله هستیم. ما مشیّه الله هستیم، ما اراده الله هستیم. چرا خدای خود را نمی‌شناسیم؟ با این‌که ما دَم او هستیم. قول او هستیم. کلمه‌ی او هستیم. چرا خود را تهی می‌کنیم، با این‌که کلمات خدا سراسر معنا است. چرا خود را بی‌معنا می‌کنیم، چرا بوی خدا نمی‌دهیم؟ «الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ»[۹] هر کسی وقتی حرف می‌زند، خود را نشان می‌دهد. خدا با خلقت ما خود را نشان داده است. همه‌ی موجودات مظاهر هستند، آیات هستند، مجاری هستند، مرائی هستند و مظاهر حقایق نوری هستند. ولی این کلمات بی‌کرانی که خدای متعال در قولش، در اراده‌ی او به صورت اراده درآمده است، قول او به فعل تبدیل شد که ما هم باید همین‌طور باشیم، تخلّق به اخلاق الله پیدا بکنیم، اراده‌ی ما به قول تبدیل بشود، قول ما به فعل ما تبدیل بشود که نفاق نداشته باشیم.

 کسی که فعل او، قول او را تصدیق نکند، منافق است. باید گفتار ما، رفتار ما را تصدیق بکند. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ‏»[۱۰] و این مجازاتی که خدا برای عالم بی عمل قرار داده است، خطرناک‌ترین مجازات خدا است. ای کاش خدا وعده‌ی جهنّم داده بود. می‌فرماید: «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ‏»[۱۱] می‌دانی داری چه کار می‌کنی؟ «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» این عبارت حضرت امیر علیه السّلام در دعای کمیل «فَهَبْنِی یَا إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ وَ رَبِّی صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ، فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ»[۱۲] یک وقت است که فقط آدم را مجازات می‌کنند ولی تنبیه می‌کند، مجازات او تمام می‌شود. یک وقت آدم را طرد می‌کنند. می‌گوید: دل من نسبت به او پر است، او از چشم من افتاده است، از او بدم می‌آید. خدا از عالم بی‌ عمل بدش می‌آید. «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ‏»[۱۳] خیلی خطرناک است، خیلی وحشتناک است؛ خدا یک کسی را از چشم خود انداخته باشد. دیگر او را نگاه نکند. می‌گوید: من از او ناراحت هستم، من نسبت به او خشم دارم، مَقت دارم و او را قبول نمی‌کنم، از او بدم می‌آید. «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ‏»Sadighi-13970222-Hoze-ThaqalainSite (10) 

نور حقیقت علم

در میان این کلمات بی‌کرانی که عوالم با این کلمات محقّق شده است و مجموعه‌ی آن یک کتاب است و هر مخلوقی یک کلمه از کتاب است. آن که جامع غیب و شهود است و کون جامعه است، نور حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امیر المؤمنین و حضرات معصومین علیهم السّلام هستند که این‌ها هم به عنوان اسم اعظم خدا مطرح شده است و هم به عنوان کلمه‌ی تامّه‌ی پروردگار عالم مطرح هستند، کلمه‌ی تامّه است. علمی را که ما باید به دنبال آن باشیم همه‌ی این عناوینی که از علوم نام بردیم هیچ کدام از این‌ها تضمینی نیست. علم یک نوع نوری است که خدا در ارتباط با حق در وجود انسان تجلّی می‌کند. خدا از نور خود، در دل انسان قرار می‌دهد و سه تا جمله از امام صادق علیه السّلام در حدیث عنوان بصری برای ما مسیر را روشن می‌کند. فرمود: «لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ»[۱۴] تو دنبال علم هستی، مدت‌ها در درس مالک حاضر می‌شدی. حالا پیش ما آمدی؛ این این‌طور نیست که پیش این و آن باشد یا در لفظ باشد یا بنشینی پیش ما چند جمله برای تو حرف بزنیم. علم تو اضافه بشود. این‌ها که علم نیست. «إِنَّمَا هُوَ نُورٌ» بلکه حقیقت علم نور است. ما قرآن را هم که نور نمی‌بینیم، ما از علم قرآن هیچ نداریم. آقا امام جعفر صادق علیه السّلام به ابو حنیفه با قسم فرمودند: تو حرفی از قرآن را نفهمیدی، حتّی یک حرف با این‌که ابو حنیفه هم محضر امام صادق علیه السّلام را درک کرده بود؛ دو سال شاگرد امام صادق علیه السّلام بود. خود او هم به آن دو سال می‌بالد؛ «لَولا السَّنَتَان لَهَلَک النُّعمَان‏» و هم نبوغ دارد، ابو حنیفه یک نابغه است. خیلی ذهن جوّالی دارد، اهل تشکیک است اهل قیاس است، استحصان فوق العاده است، در عبادت هم فوق العاده بود به او گفتند: می‌گویند: شما شبانه روز پانصد رکعت نماز می‌خوانی؟ گفت: نمی‌خواهم ولی چون فرمودند: «من احسن بک ظنا» «وَ مَنْ ظَنَّ بِکَ خَیْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ»[۱۵] می‌خواهم کسانی که به من خوشبین هستند، من ذهن آن‌ها را تصدیق کرده باشم، شروع به نماز خواندن کرد، در شبانه روز پانصد رکعت نماز می‌خواند. آدم بسیار با ظرفیت و فوق العاده‌ای بود لکن امام علیه السّلام فرمود: حرفی از قرآن پیش تو نیست، یعنی هیچ نور نداری.Sadighi-13970222-Hoze-ThaqalainSite (9)

ایمان شالوده‌ی علم

برای این‌که مبدأ عبادت و مبدأ علم او «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ»[۱۶] بلعم باعور هم همین‌طور بود. علم آدم را بالا می‌برد امّا علم بالا نمی‌برد، علم وسیله است، آدم علم تحصیل نکند، خدا او را بالا نمی‌برد. امّا اگر علم به عنوان یک بال و ایمان به عنوان بال دیگر انسان رفت دنبال آن، هم ایمان کسب کرد، هم علم کسب کرد. خدا این گوهر را بالا می‌برد «یَرْفَعِ اللَّهُ»[۱۷] نه این‌که من بالا می‌روم؛ خدا هر کسی را که بخواهد بالا می‌برد، هر که را بخواهد پایین می‌آورد. بدانید با زور زدن و با کلک با تظاهر و با فریب مردم، آدم بالا نمی‌رود. این جلوه‌های بی‌محتوا با یک طوفانی، کف روی آب جمع می‌شود و با یک طوفانی هم می‌رود. واقعاً بر باد است. خیلی موقّت است. فراز و فرودها را در همین انقلاب خود ما دیدید. چه کسانی اوج گرفتند ولی نماندند، افول کردند؛ «لا أُحِبُّ الْآفِلینَ‏»[۱۸] «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ»[۱۹] همین ایمان را مقدّم قرار داد. علم را بعد از ایمان مطرح کرد. خود این هدایت است. علم باید با شالوده‌ی ایمان بنا بشود. اگر پایه‌ی قصر علم، ایمان نباشد ویران است و هم اگر ایمان شالوده بود، مبنا بود، آن وقت علم یک درجه نیست، درجات است. اگر روح علم ایمان بود، «وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» آن که خود کبّاده می‌کشد، ذو الجلال است، مرید پرور است، اطراف او شلوغ است، مدرّس به نامی شده است، بدانید این رفعتی ندارد. «ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»[۲۰] ارزش علم این همین است که می‌گویند: فلانی خوب درس می‌گوید، درس او شلوغ شده است. ولی رفعت وجودی ندارد، این رفعت خیالی است. خود ریاست امر خیالی است و علم به ریاست که انسان با این معلومات خود را رئیس کرده است، خود این هم یک امر خیالی است، واقعیتی که ندارد. این یک امری است به عنوان یک کف؛ «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ».[۲۱]Sadighi-13970222-Hoze-ThaqalainSite (8) 

شرط از دست دادن صلاحیت بالا رفتن عالم

با این ملاک خدای متعال فرمود: «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها»[۲۲] اگر می‌خواستیم بلعم را هم بالا می‌بردیم. چون علم داشت. «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا»[۲۳] یک بار آیت الله نبود، چند بار آیت الله بود. «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها»[۲۴] اگر می‌خواستیم او را بالا می‌بردیم ولی چرا نبردیم؟ برای این‌که خود او صلاحیت این را از دست داد. چطور صلاحیت عالم را از دست می‌رود؟ «وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ» اصلاً آسمانی نبود. علم او در جهت خدا نبود. «وَ أَنَّهُ تَعالى‏ جَدُّ»[۲۵] او خود بالا است، «فَارْتَفَعَ فِی السَّمَاوَاتِ الْعُلَى»[۲۶] خدای متعال همیشه بلند مرتبه است. اگر کسی الهی بود، صلاحیت بالا رفتن داشت. او اصلاً به خدا فکر نمی‌کرد. «وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ»[۲۷] او همیشه فکر می‌کرد که این زندگی همیشگی است، یک چند روز این‌جا اطراف او شلوغ شد، او را تحسین کردند، برای او شعار دادند، مثل جیفه‌ سگ‌ها دور او را گرفتند و ایمان او را از بین بردند و همه چیز او را از بین بردند، دل او به این خوش است. «وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ» او که مؤمن نبود، ایمان که منشأ علم او نبود. می‌خواست مشهور بشود، می‌خواست به او ملّا بگویند، می‌خواست به او علّامه بگویند، می‌خواست به او عارف بگویند. می‌خواست به او بگویند این خیلی می‌فهمد. خیلی سیاستمدار است، خیلی بلد است، خیلی آدم رزنگی است. «وَ اتَّبَعَ هَواهُ». این باعث شد که بیچاره «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ‏» اصلاً آدم نبود. آدم علیه السّلام عالم بود و آدم بود ولی این اصلاً آدم نبود تا این‌که عالم بشود. اصلاً این صلاحیت عالم بودن را نداشت. «وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ».Sadighi-13970222-Hoze-ThaqalainSite (1)

جای جای این حرف‌های قرآنی برای ما عبرت است و باید واقعاً نگران خود باشیم. نمی‌دانم من چه صورتی پیش شما دارم، به عنوان یک مُذکِّر دارم صحبت می‌کنم ولی خود من هم نمی‌دانم آدم هستم یا کمتر از سگ هستم نمی‌دانم. به سلمان گفتند: محاسن تو مثل دم سگ می‌ماند. گفت: اگر از پل صراط بگذرم نه من بهتر هستم امّا اگر نتوانستم عبور بکنم از آن هم کمتر هستم. واقعاً نمی‌دانم این نمی‌دانم برای این است که خود انسان می‌فهمد چقدر اخلاص دارد، چقدر زندگی او خدا است، طلبگی او بوی خدا می‌دهد یا بوی دنیا می‌دهد. ما دنبال چه چیزی هستیم؟ ما دنبال چه کسی هستم؟ چه کسانی را دوست داریم، چه کسانی را دوست نداریم. آدم می‌تواند خود را غربال بکند، می‌تواند خود را محک بزند، ارزیابی بکند. معیار کلّی آن این است اگر مبنا ایمان است، علم را با انگیزه‌ی ایمان داریم تحصیل می‌کنیم، خدا ما را بالا می‌برد. گویی این‌که پیش مردم به حساب نیاییم. (یا رب نظر تو برنگردد) برگشتن روزگار چه ارزشی دارد.Sadighi-13970222-Hoze-ThaqalainSite (7) 

علم حقیقی نور در ولایت

 امام باقر علیه السّلام به آن عالمی که خودش او را عالم کرده بود جابر بن یزید جعفی. قسم می‌خورد: «وَ اللَّهِ لَا تُنَالُ وَلَایَتُنَا» به ولایت ما نمی‌رسی، مگر این‌که اهل مصرت  همه بگویند: این آدم آدم بدی است، تو ناراحت نشوی. ناراحت نشوی که بد نام شدی، همه می‌گویند: این آدم بدی است. از آن طرف اگر همه تعریف تو را بکنند، بگویند: خوب هستی، این را دوست نداشته باشی. قسم می‌خورد، به ولایت ما نمی‌رسی. علم حقیقی آن نوری است که در ولایت وجود دارد، باید به آن رسید و امام برای این سالک راه این‌قدر دقیق پس پرده را گفتند. تا چشم تو به زرق و برق دنیا است، به اقبال دنیا و دنیا پرست‌ها، تو در خطّ ما نیستی، در خطّ معرفت نیستی. هر وقت دنیا برای تو بی‌ارزش شد، اقبال و ادبار دنیا، زنده باید و مرده باشد؛ دنیا برای تو مهم نبود، آن وقت تو ولیّ ما هستی و الّا تو ولیّ من نیستی. وجود مبارک حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: «۳۳:۴۹ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ»[۲۸] علم نور است. «یَقَعُ» می‌گویند. «یَضَعُ» است. عبارات مختلف در روایات مختلف است. خدا در کدام دل این نور را قرار می‌دهد؟ دلی که حالت پرواز دارد، آن طرفی است کسی که خدا می‌خواهد او را هدایت بکند، او را با این نور منوّر می‌کند. بعد راه آن را فرمودند؛ «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ» علم با این فرهنگ که دنبال نور هستی، خدا نور است. تو باید حجاب‌ها را کنار بزنی تا نور بشوی. خدا به تو نگاه بکند. «أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ»[۲۹] یک رابطه‌ای است که آدم خدا را تماشا بکند، تا خدا هم آدم را تماشا بکند. «فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ»[۳۰] چشم دل کسی باز شد، نمی‌خواهد غیر خدا را ببیند. همیشه چشم جان او به خدا است.Sadighi-13970222-Hoze-ThaqalainSite (6) 

نگاه طرفینی بین انسان و خدا و اولیایش

 نماز یک موقعیت است، یک فرصت است تا حالا ما طلبه‌ها یک نماز خواندیم؟ مرتّب دروغ گفتیم: «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»[۳۱] کجا «وَجَّهْتُ وَجْهِیَ» کدام نماز؟ «وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» در نماز ما فقط رو به خدا آوردیم؟ از دنیا روی گردان شدیم، هیچ چیز و هیچ کسی برای ما هیچ شده است؟ در رأس همه‌ی بت‌ها خود من هستم، در نماز دارم دور خود می‌چرخم، کجا من به سوی خدا رفتم. «أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ»[۳۲] انسان یک بار پرده‌ها کنار برود، بخواهد جمال خدا را ببیند، خدا هم از نور خود به او می‌دهد. خدا هم به او نگاه می‌کند، نگاه طرفینی است. عاشق و معشوق همدیگر را می‌بینند و از همدیگر مبتهج هستند. خدا دائماً بندگان خود را مورد نظر قرار داده است، هیچ وقت چشم از بنده‌ی صالح خود برنمی دارد. نشانه‌ی آن این است که این بنده هم چشم از او برنمی‌دارد، همیشه چشم دل او آن‌جا است. هیچ وقت او را مورد غفلت قرار نمی‌دهد. «بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ» این نگاه طرفینی است. «مَتَى تَرَانَا وَ نَرَاکَ»[۳۳] آقا مولا جان یعنی بنا نیست حجاب‌ها کنار برود، تو یک بار یک نگاهی هم به ما بکنی. ما هم جمال تو را تماشا بکنیم. «و نحن نقول الحمدلله» آقای خود را یافتیم، این نگاه طرفینی است. «مَتَى تَرَانَا وَ نَرَاکَ» «أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجَبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِکَ»[۳۴] به آن‌جا که رسیدیم دیگر مائی نمی‌مانیم؛ یک وجود آویزی که همه‌ی وجود ما تعلّق فقر است. «وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِکَ» این راه، راه باطنی است. این سیر درونی است که انسان می‌تواند به خدای خود این‌طور برسد. فرمود: اگر دنبال علم هستی، دنبال بازی نیستی، دنبال ادای آخوندی نیستی، دنبال محراب و منبر نیستی، دنبال جلوه کردن پیش این و آن نیستی، حالا به تو می‌گویم چه کار بکن. «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ»[۳۵] درون خود را درست بکن.

کم کن بر عندلیب و طاوس درنگ       کانجا همه آفتست و این‌جا همه رنگ

این رنگ، ننگ است. آیت الله. بعضی‌ها به این آدم‌های بی ارزش هم آیت الله می‌گویند، چه آیت اللّهی؟! آیت الله حججی بود. دیدید خدا با او چه کار کرد؟ او آیه نبود؟ خدا خود را نشان نداد؟ یک جوان گمنام جلوه‌ی خدا شد، عالم را به خود متوجّه کرد. از موقع شهادت حججی من از خودم بدم می‌آید، می‌بینم خیلی زشت هستم که خدا من را نگاه نمی‌کند. آن جوان ۲۵ ساله با گمنامی چطور خدا او را نگاه کرد، او را دوست داشت. او را پیش خود برد، او را دوست داشت. خدا حیفش می‌آمد او در این مزبله بماند. خدا او را از مزبله‌ی نفس کند و برد او را الهی کرد. درون خود را درست بکنیم. «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ»؛Sadighi-13970222-Hoze-ThaqalainSite (5) 

قدم اوّل بندگی

 حقیقت بندگی غیر از ادا و اطفار بندگی است. بعضی‌ها عابد هستند ولی عبادت پرست هستند خدا پرست نیستند. نماز می‌خواند، خیلی هم ظواهر او درست است امّا خیلی با نماز خود بزرگ می‌شود. خیلی از خودش و نمازش راضی می‌شود. لذا اگر امر واجب‌تر از نماز باشد، حاضر نیست یک وقت سر سوزنی بگذرد آن‌جایی که در نماز جماعت است، فقط همان جا را باید داشته باشد، حاضر نیست جا به جا بشود. حاضر نیست کسی به جای او نماز بخواند. یک اوضاع و احوالی دارد. فرمود: حفظ نظام از اوجب واجبات است. کسی از حاضر است، از محراب خود، از منبر خود به خاطر نظام بگذرد یک چیزهایی بگوید، دیگر او را در مسجد راه ندهند. به خاطر انقلاب زخم زبان بشنود و بعد هم راضی باشد. خدایا ما هم در راه تو یک سختی کشیدیم. «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ» این قدم اوّل. درون تو بنده باشد. بنده باشد یعنی چه؟ یعنی بنده نمی‌تواند مالک بشود. هیچ چیزی را به خود نبندد، هیچ چیزی نداری. برای خود عناوین درست نکن، برای خودت دار و دسته درست نکن. این در و آن در نزن. نمی‌توانی مالک بشوی، ذات تو فقر است، عبد هستی. این حقیقت را در وجود خود بیاب که هیچ چیزی نداری و نمی‌توانی هیچ چیزی داشته باشی، هیچ چیز ندار هستی. باور بکن هیچ چیزی نداری.Sadighi-13970222-Hoze-ThaqalainSite (4) 

ملاک فهم حقیقت

 دوم «وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ» فهم حقیقت به زیاد درس خواندن و هوش و نبوغ نیست. علّامه می‌خواهد فتوای فقهی بدهد چاه خانه‌ی خود را پر می‌کند این تعلّق را دارد قطع می‌کند، حجاب را رفع می‌کند، باید از خدا فهم بخواهی. این شیفتگی به دنیا، حبّ به دنیا فهم را از آدم می‌گیرد. چه ملّاهایی با چه معلومات کثیره‌ای امروز بلندگوی اسرائیل هستند. امروز در خدمت آمریکا هستند. امروز خدا و پیغمبر و مقدّسات را دارند تضعیف می‌کنند، قداست‌زدایی می‌کنند، دارند ابهّت امامت را کم می‌کنند، درس خواندند، مراتب حوزوی را گذراندند، درس خارج رفتند امّا به مقدار ذرّه‌ای از فهم یک عوام را نسبت به امام ندارد، امامزاده که دیگر برای او اصلاً مهم نیست. «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ»[۳۶] «وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ»[۳۷] فهم را باید خدا بدهد. فقیه یعنی فهیم. مسئله‌ی سیاسی را هیچ چیزی نمی‌فهمد. هیچ بصیرتی ندارد؛ نه زمان را می‌شناسد، نه دشمن را می‌شناسد، نه اطرفیان خود را می‌شناسد. نه می‌داند چه کسانی اطراف او هستند. هیچ چیزی نمی‌فهمد. ولی کبّاده‌ی علم و فضل می‌کشد، خود را به این و آن تحمیل می‌کند. «وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ»Sadighi-13970222-Hoze-ThaqalainSite (3) 

قدم سوم فرمود: «وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ» علم در عمل شکوفا می‌شود. «الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ»[۳۸] علم هاتف است. منادی است، جارچی است. شما را به عمل دعوت می‌کند به سیر الی الله دعوت می‌کند، به مقابله با نفس دعوت می‌کند. اگر لبیک گفتید، در جاده‌ی عمل قرار گرفتی، با تو است، علم تو اضافه می‌شود و الّا «إرتَحِل» خیال می‌کنی عالم هستی، نیستی. «المُتَعبِّدُ بِغَیرِ فِقهٍ (العامل بغیر بصیره) کالحِمارِ فی الطّاحونِ»[۳۹] دور خود می‌چرخی داری خود را گنده می‌کنی، داری خود را خسته می‌کنی. این‌که علم نیست. علم را با استعمال آن طلب بکن. «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ یَعْلَم»[۴۰] علمی که حضرت زینب سلام الله علیها دارد. فدای این آیت کبری بروم، عصمه الله الکبری است، آیت الله العظمی حضرت زینب سلام الله علیها است. چه آیتی، اقتداری، چه صبری، چه ایثاری، چه گذشتی، این‌ها برای دین به همه چیز تن در دادند. دختر علی علیه السّلام دست بسته. شهر به شهر، «أَ مِنَ الْعَدْلِ یَا ابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدِیرُکَ حَرَائِرَکَ وَ إِمَاءَکَ وَ … بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ سَبَایَا»[۴۱].

 

 


پی نوشت:

[۱]– سوره‌ی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– سوره‌ی واقعه، آیه ۸۲٫

[۳]– سوره‌ی اسراء، آیه ۸۲٫

[۴]– سوره‌ی طلاق، آیه ۱٫

[۵]– سوره‌ی اسراء، آیه ۸۲٫

[۶]– سوره‌ی بقره، آیه ۳۱٫

[۷]– سوره‌ی کهف، آیه ۱۰۹٫

[۸]– سوره‌ی یس، آیه ۸۲٫

[۹]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص۴۹۷٫

[۱۰]– سوره‌ی صف، آیه ۲٫

[۱۱]– همان، آیه ۳٫

[۱۲]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۶۳٫

[۱۳]– سوره‌ی صف، آیه ۳٫

[۱۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۱، ص ۲۲۵٫

[۱۵]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۰۳٫

[۱۶]– سوره‌ی جاثیه، آیه ۲۳٫

[۱۷]– سوره‌ی مجادله، آیه ۱۱٫

[۱۸]– سوره‌ی انعام، آیه ۷۶٫

[۱۹]– سوره‌ی مجادله، آیه ۱۱٫

[۲۰]– سوره‌ی نجم، آیه ۳۰٫

[۲۱]– سوره‌ی رعد، آیه ۱۷٫

[۲۲]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۷۶٫

[۲۳]– همان، آیه ۱۷۵٫

[۲۴]– همان، آیه ۱۷۶٫

[۲۵]– سوره‌ی جن، آیه ۳٫

[۲۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۵، ص ۱۴۸٫

[۲۷]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۷۶٫

[۲۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۱، ص ۲۲۵٫

[۲۹]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۴۹٫

[۳۰]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۵۲٫

[۳۱]– سوره‌ی انعام، آیه ۷۹٫

[۳۲]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۴۹٫

[۳۳]– همان، ص ۳۰۷٫

[۳۴]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۴۹٫

[۳۵]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۱، ص ۲۲۵٫

[۳۶]– سوره‌ی حشر، آیه ۲٫

[۳۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۱، ص ۲۲۵٫

[۳۸]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۱، ص ۴۴٫

[۳۹]– نهج الفصاحه (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلى الله علیه و آله)، ص ۷۸۱٫

[۴۰]– الخرائج و الجرائح، ج ‏۳، ص ۱۰۵۸٫

[۴۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۵، ص ۱۳۴٫