Sadighi-13950218-HozeElmiye-ThaqalainSite (1)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۱]

 «الْحَمْدلِلَّهِ الصَّلَاهُ عَلى خَاتَمِ الأنبِیاء طَبیبِنَا أبی القَاسِم مُحمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الحُجَّه مُولَانَا بَقِیَهِ اللهِ فِی العَالمِینَ».

 خداوند حقیقت مطلق

 ایام را تبریک عرض می‌کنم. می‌دانید که ما با شما رابطه‌ی استاد و شاگردی نداریم. دوست شما هستیم و گاهی می‌آییم از شما استفاده می‌کنیم. یک حرف‌هایی هم به نمایندگی از همه‌ی شما خدا به زبان ما جاری می‌کند و گاهی این حرف‌ها را خود من هم بلد نبودم، در کتابی هم نبوده است ولی روزی مستمعین است، می‌آید. خداوند متعال حقیقت مطلق است. هستی مطلق است. کمال مطلق است. همه چیز خود او است.

Sadighi-13950218-HozeElmiye-ThaqalainSite (2)

پیغمبر مخزن اسماء الهی

 ظرفیت پیغمبر در حدّی است که «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ»[۲] حضرت رسول ظرفیت همه‌ی اسماء الهی را داشته است و هنر پیغمبر هم این بود که این ظرفیت را که خدا به او داده بود، در واقع پیغمبر ما مخزن اسماء الهی است. کشورها یک خزینه دارند، هزینه‌ی مملکت از آن خزینه برداشت می‌شود و هزینه می‌شود. اگر خزینه خالی باشد، پول، اعتبار ندارد، پشتوانه ندارد. وجود نازنین پیغمبر و ائمّه‌ی ما خزینه‌ی خدا هستند. هر چه در این عالم هزینه می‌کند، از مجرای آن‌ها هزینه می‌شود. «بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِمُ» پشتوانه‌ی پیغمبر این است که خود او نیست. جز خدا ندارد و خدا هم «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ».[۳] ارزش هر کسی به مقداری است که از خدا فیضی به او برسد. در سوره‌ی مبارکه‌ی نور «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۴] در یک آیه‌ای هم دارد «مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»[۵] کسی که خدا به او نورانیّت نداده است، نور ندارد.

پیغمبر و ائمّه صراط مستقیم

پیغمبر که پیغمبر هدایت است، یعنی پیغمبر نور است. انسان هدایت نشده راه ندارد یا راه را نمی‌بیند یا راه را نمی‌تواند برود. کسی می‌تواند هدایت بکند که راه باشد و راهبر باشد و راهنما باشد. لذا ائمّه‌ی (علیهم السّلام) خود پیغمبر هم صراط مستقیم هستند و هم خود آن‌ها راه هستند. هم راهنما هستند و هم راهبر هستند. یعنی بدون جذبه‌ی ولایت، مگر با روشنگری، مگر با تعلیم کسی هدایت شده است؟ در هدایت باید سه چیز باشد: ۱-‌ هادی خود راه باشد، ۲-‌ راهنما باشد، ۳-‌ راهبر باشد.

اله بودن نفس

 کسی خود راه نباشد، خود را مقصد ببیند. این قطّاع الطّریق است، دعوت به نفس، دعوت به خدا نیست ولو انسان با تفسیر بخواهد مردم را به خود جلب بکند. با روایات بخواهد مردم را به خود جلب بکند، با علم کلام و توحید بخواهد به خود جلب بکند. خود این مقصد است. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ»[۶] گاهی عالم است ولی اله او یعنی معشوق او، یعنی مقصد او هوای خود است، جز این نیست.

Sadighi-13950218-HozeElmiye-ThaqalainSite (4)

ویژگی صراط بودن انسان

وقتی راه نبود، نمی‌تواند راهبر و راهنما باشد؛ بنابراین خود ما فلش بشویم، فلش هیچ موضوعیّتی ندارد. نقش فلش این است که هر کسی که راه می‌رود، به آن نگاه می‌کند و راه را پیدا می‌کند. فلش هیچ کسی را معطّل خود نمی‌کند. هیچ وقت دیدید مردم بایستند و تابلو را تماشا بکنند؟ تماشا نمی‌کنند، فلش را می‌بینند و رد می‌شوند. اگر ما دست مردم را گرفتیم و به سمت خدا هدایت کردیم، معلوم می‌شود که ما صراط هستیم، ما می‌توانیم راهنما باشیم و می‌توانیم راهبر باشیم. امّا اگر نه هوای نفس در ما ورود پیدا کرد، گفتیم: ما خوب درس می‌گوییم، ما حرف می‌گوییم، ما مردم را جذب می‌کنیم. مدام خواستیم که خود را بزرگ بکنیم، این کوچک کردن خود است، این بزرگ کردن خود نیست. چون غیر خدا حقیقتی نیست، وجودی نیست تا این‌که گسترش پیدا بکند. نمود است، بودی وجود ندارد. نمود سراب است. هم آدم خود و هم کسی که متوجّه سراب می‌شود در آخر جز تشنگی و خستگی هیچ چیزی برای او نمی‌ماند.

صراط چیست؟

لذا علمایی که علم دارند ولی نور ندارند. این‌ها جلب می‌کنند، معطّل هم می‌کنند ولی در آخر همه می‌فهمند که به هیچ کجا نرسیدند. «کَسَرابٍ بِقیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً»[۷] وجود نازنین پیامبر ما هم «یس * وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ * إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ * عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»[۸] و هم این‌که «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ * صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ»، «فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً»[۹] آدم دوست راه است، انسان که راه می‌رود تا به مقصد نرسیده است، همراه راه است و نیاز دارد این راه را پیدا بکند و با این راه همراه باشد. صراط امیر المؤمنین است، صراط ائمّه‌ی اطهار هستند. این صراط چیست؟ «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی‏ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونی‏‏».[۱۰]

علّت صراط بودن پیغمبر

این‌که پیغمبر صراط است، برای این است که قبول کرده است که عبد باشد. از گدا پادشاهی نیاید. قبول کرده است که گدا باشد. قبول کرده است که عبد باشد. عبد سلطان نمی‌شود. عبد نمی‌تواند چیزی داشته باشد، تا این‌که آن را با دیگری معامله بکند. خیلی‌ها قیافه می‌فروشند، بعضی‌ها شوخی می‌کنند، یکی قیافه گرفته است، می‌گویند: آقا چند است؟ این‌طور قیافه گرفتی، چند است؟ این حرف‌های مربوطی است. بعضی‌ها خود را بسیار گران می‌دانند. همچنین خود را گرفته است که من به این سادگی خود را پایین نمی‌آورم. «وَ أَنِ اعْبُدُونی‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ» این صراط مستقیمی که پیغمبر ما، ائمّه‌ی ما، انبیاء ما بر این صراط بودند و خود آن‌ها این صراط بودند، «وَ أَنِ اعْبُدُونی‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ» این‌جا که فرمودند: «العُبُودِیهُ جُوهَرهٌکُنهُهَا الرُّبُوبِیَّه»[۱۱] هر کسی بندگی بکند، آیینه می‌شود. ربوبیّت حق تعالی در او تجلّی پیدا می‌کند.

ذکر مخصوص دل

 عبودیّت فلش است، ربوبیّت را نشان می‌دهد. عبودیّت صفات خدا را نشان می‌دهد. ربوبیّت حق تعالی را نشان می‌دهد و یکی از مظاهر ربوبیّت هادی بودن است. خدا رحمت بکند مرحوم آیت الله بهجت ما را ایشان دائم الذّکر بود ولی ذکر او آشکار نبود. مرتّب «اللَّهُمَّ … اجْعَلْ لِسانِی بِذِکْرِکَ لَهِجاً وَ قَلْبِی بِحُبِّکَ مُتَیّماً»[۱۲] لهج یعنی زبان من به یاد تو عادت بکند. معلوم می‌شود خود ذکر زبانی مذکّر است از این جهت ذکر گفته شده است. ذکر برای دل است ولی زبان گاهی کلید دل است. آدم که یا الله می‌گوید، دل هم یا الله می‌گوید. «اللَّهُمَّ … اجْعَلْ لِسانِی بِذِکْرِکَ لَهِجاً» مرحوم آقای بهجت به معنی واقعی کلمه اهل ذکر بود. همه‌ی وجود او خدا بود، جز خدا در وجود او نبود. هیچ چیزی نداشت.

همه چیز در اختیار خدا

 آقای بهجت تا آخر بنده بود، بنده نمی‌تواند دارا بشود. «العَبدُ وَ مَا فِی یَدِهِ لمِولاه‏»[۱۳] عبد خود و درآمد او برای مولای خود است. آقای بهجت هم عبد بود. هیچ وقت نتوانست مالک بشود. «وَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لا حَیاهً وَ لا نُشُوراً»[۱۴] این حرف ما نیست که اثر می‌گذارد، این عنایت خدا است که حرف کسی در کسی اثر می‌گذارد. آن وقت انسان مال خدا را به خود نسبت می‌دهد. بگوید: من کار فلانی را درست کردم، من باعث شدم فلانی طلبه شد، من باعث شدم فلانی نماز خوان بود. این کفران است. نعمت ندیدن است. تو چه کاره بودی؟! ببینید تعبیر خدا در مورد پیغمبر خود چیست؟ «أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوى * وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى‏‏»[۱۵] حالا در در این آیه توجیهات کردند که ضال به گمشده است ولی ضال دال است. پیغمبر در ذات خود، در هویّت خود هیچ نوری ندارد، نور پیغمبر برای خدا است. او که مالک نیست، نور است ولی نوری است که از خدا است، از خدا است، با خدا است، به سوی خدا است. پیغمبر خدا در این‌جا خانه نداشت، در آن‌جا هم خانه ندارد. به همه هم خانه می‌دهد.

ارتباط مؤمن بودن و سکینه داشتن

 تعبیر آیت الله بهجت این بود که من حرم إلی حرم خانه نداریم، در خانه‌های خدا داریم می‌گردیم، از این خانه به آن خانه. اگر به خانه‌ای رسیده باشیم و بیرون نمانده باشیم. (به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند) گاهی بیابانی هستیم، بی‌وطن هستیم، بیچاره هستیم. به سوی خدا موطّن نیستیم، وطن خود را از یاد بردیم. وطن جایی است که انسان آن‌جا آرام می‌گیرد. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ‏»[۱۶] وطن یاد خدا است. دل ما وقتی پیش خدا است، آرام است. وطن ما، مقام عندیّت است و چون بی‌وطن هستیم هیچ وقت سکون نداریم، آرامش نداریم، این سکینه را خدا نازل می‌کند. «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ»[۱۷] کسی مؤمن نباشد، سکون ندارد، چون وطن ندارد. آدم در خانه‌ی خود آرامش دارد. در راه، در بیابان مشغول حرکت است، نمی‌تواند قرار داشته باشد.

سکینه‌ی انسان نتیجه‌ی اتّصال به خدا

سکون آدم در اتّصال به خدا است. در یاد خدا است. «وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ» ولی تضمین کرده است. تو در گوهر وجود خود هیچ نداشتی، نور نداشتی، تو مظهر نور ما شدی. «فَهَدى» هدایت او را خود خدا اعلان کرده است. ذکر مرحوم آقای بهجت در علم معلوم نبود، ولی گاهی که لب می‌گشودند، می‌گفتند: یا ستّار العیوب؛ ظلمات ما را می‌دیدند، ناراحت می‌شدند. یا ستّار العیوب می‌گفتند. ولی می‌گویند آقای بهجت در خلوت‌ها به دو اسم خیلی مأنوس بوده است؛ یکی یا الله، یکی یا هادی.

لباس طلبگی، لباس هدایت

روز گذشته سخنان علّامه آیت الله مصباح (اطال الله عمره الشّریف) روز مبعث- خیلی اساس کار را با یک منطق عقلانی و نورانی که داشتند بیان کردند، این لباس طلبگی، لباس هدایت است. تعظیم شعائر است. هم خود طلبه شعار است، هم لباس او تعظیم شعائر است. لباس هدایت است. چه وقت انسان می‌تواند هادی باشد؟ جز بندگی راهی به خدا نیست. راه خدا بندگی است. اگر بنده بودیم، در خطّ خدا هستیم. هر کسی ما را ببیند، به خدا وصل می‌شود. می‌شود «مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ»[۱۸] آن وقت کسی لباس هدایت را می‌پوشد برای همین و این برای ما واقعاً چون روضه‌خوان هستیم مثلاً… خیلی‌ها وقتی اسم ما را می‌برند، می‌گوید: همان فلانی که برای امام حسین گریه می‌کند. این خیلی ویژگی بزرگی است. این برای من شرمندگی است، نمی‌خواهم بگویم من… خدا می‌داند نیّت این گریه‌ها چیست، گریه‌های دروغین است یا گریه‌های واقعی است، ما که نمی‌دانیم ولی خود این یک افتخار است. کسانی هستند…

نظر امام زمان در مورد آقای کافی

 خدا مرحوم آقای کافی را رحمت بکند، آقای ناصری (اطال الله عمره الشّریف) عالم جلیل القدری در اصفهان است که درس‌های اخلاق ایشان… و آیت الله ناصری تشرّف هم داشته است. ایشان می‌گفت: آقای کافی وارد اصفهان شد و خیلی بین مردم مشهور شد. خوب بعضی از روحانیون که علمی داشتند، وزانتی داشتند ولی جایگاهی در میان مردم نداشتند، برای آن‌ها سنگین بود، آقای کافی علم زیادی ندارد، برای چه این‌قدر اطراف او جمع می‌شوند؟! ایشان می‌گفتند که یک آقایی بود اهل تشرّف بود، ما به ایشان گفتیم: اگر حضرت را دیدید، یک سراغی از آقای کافی بگیرید، ببینید که آقای کافی در پیشگاه حضرت چه وزنی دارد؟ گفت: مدّتی ندیده بودیم، بعد آمد او را دیدیم. من پرسیدم: ایشان الآن در قید حیات هستند یا نه؟ گفت: نه وفات کرده است. ولی گویا به طور مستمر با حضرت ارتباط داشته است و به خدمت ایشان مشرّف می‌شده است. گفت: آمد، گفتم: چه خبر؟ آیا توفیقی بوده است، تشرّفی بوده است؟ گفت: بله. گفتم: آن حرف ما در مورد آقای کافی به یاد شما بود؟ گفت: بله. به حضرت عرض کردی؟ بله. چه فرمودند؟ گفت که من به حضرت عرض کردم آقای کافی چطور آدمی است؟ فرمود: چه کار دارید چطور آدمی است؟ آقای کافی مروّج ما است. ببینید یک حقیقتی در وجود او نسبت به حضرت مهدی بوده است. لذا بنده سراغ دارم زن بدکاره‌ای که هدایت شده‌ی آقای کافی بود. این‌ها را هدایت می‌کرد، دست آن‌ها را می‌گرفت، به ازدواج یک فردی که از مریدان ایشان بود درمی‌آورد و او را نجات می‌داد. شکارچی بود که انسان‌های نجس را بیرون می‌کشید و سالم‌سازی می‌کرد.

شرط هدایت

به مرحوم شیخ رجبعلی گفته بودند: شما جلسات دارید، حلقات مثلاً ارشادی دارید، خود شما که درس نخواندید؟ گفته بود: ادّعایی ندارم، حرف دل می‌زنم. به آقای رضای دربندی که او خود هم مجتهد بود، هم جزء توحید کامل بود، اهل شهود بود- گفته بود: حرف شما درست است، من سوادی ندارم. من شکار می‌کنم، تحویل شما می‌دهم، شما آن‌ها را تربیت بکنید. شما دست ما را بگیر و کار ما را تکمیل بکن. شکار از ما، شکارپروری برای شما. بیا این را به دست شما بدهم. به خدا بیاییم و بندگی بکنیم. اگر بندگی بکنیم خدا هم به شما شکار می‌دهد. مرحوم مجلسی اوّل فرمودند که من دویست هزار نفر را هدایت کردم. آقای بهجت می‌فرمودند: بعضی‌ها بودند، ناسزا می‌گفتند و هدایت می‌کردند؛ ما منبر هم می‌رویم، هدایت نمی‌کنیم. با ناسزای خود هدایت می‌کردند. مرحوم فاضل اردکانی این‌طور بوده است، با ناسزای خود انسان‌ها را درست می‌کرده است. یک ذره عنانیّت نداشتند، روی خود برای خود حساب باز نکرده بودند. محو بودند و برای رضای او بودند. می‌دید که این‌جا راضی است که من او را با یک ناسزا راه بیندازم. هیچ چیزی برای خود نداشتند. شما برای خود نباشید، صاحب شما خود شما را می‌برد.

من نمی‌گویم سمندر باش یا پروانه باش             چون به فـــکر سوختن افتاده ای مردانـــــه باش آمدید برای خود نباشید. خود را به آقای خود دادید، برای آقای خود باشید.

Sadighi-13950218-HozeElmiye-ThaqalainSite (7)

سخنرانی دکتر شجاعی فرد

سلام علیکم؛ من با این‌که می‌دانم شرفیاب شدن به محضر آیت الله صدیقی توفیق بزرگی برای بنده است و هر وقت می‌آیم از محضر ایشان التماس دعای ویژه می‌کنم ولی از همین دستورات ایشان یک مقدار شرمنده می‌شوم. مسجد محضر ایشان می‌آیم، می‌فرمایند: شما یک چند دقیقه‌ای… این‌جا فرمودند، من گفتم بیایم استفاده بکنم، حالا یک چند دقیقه‌ی آخر اگر شما… انتظار داشتیم خیلی بیشتر از محضر ایشان استفاده بکنیم و بعد من یکی دو تا نکته را به عنوان یک برادر کوچکتر محضر شما عرض بکنم.

قدردان بودن علما

نکته‌ی اوّل این است که قدر آیت الله صدیقی را بدانید. یعنی من این را که می‌گویم از صمیم قلب می‌گویم، نه در مقابل خود ایشان باشد و این قصّه‌ها نیست. من فکر می‌کنم ایشان هم ارادت قلبی بنده را به خود می‌دانند. خوب من با خیلی از حوزه‌های علمیه و این‌ها تماس دارم، یک زمانی هم نماینده‌ی وزارت علوم در تفاهم نامه‌ی حوزه‌های علمیه‌ی کشور بودم. خدمت آقای مقتدایی و آقای بوشهری و بقیه بودم، بنابراین ارتباط من با آن‌ها خیلی زیاد است و در حوزه‌ها هم خیلی ارتباط دارم. الآن خود ما هم در مسجد خود یک حوزه‌ای درست کردیم، الحمدلله ساختمان خوبی هم شروع کردیم. مثلاً مثل یک گوشه‌ی کوچک از ساختمان شما ولی بعضی وقت‌ها من عرض کردم اصلاً دیدن امثال حضرت آیت الله صدیقی، قدم زدن ایشان در محوّطه برکت است و اثر می‌گذارد. چرا ما در دانشگاه‌ها همان‌طور که فرمودند این همه نخبه وارد دانشگاه شریف می‌شود، چرا بعضی از آن‌ها خودکشی می‌کنند؟ -فرمایش حاج است- می‌بیند آخر آن پوچ است، فایده ندارد. بنابراین قدر وجود مقدّسی نظیر ایشان را بدانید.

علاقه‌مندی اروپاییان به مسائل اقتصاد اسلامی

نکته‌ی دوم این است که قدر خود را بدانید؛ من نمی دانم مسجد فکر می‌کنم یک بار عرض کردم یا نه؟ بچّه‌های من دانشگاه شریف می‌رفتند خدمت شما عرض کردم، خدمت عزیزان طلبه نمی دانم- پسر من در شریف برق می‌خواند، بعد رفت اقتصاد خواند، بعد دانشگاه کمبریج انگلیس به ایرانی‌ها پذیرش برای دکترا نمی دهد. امّا حالا خدا عنایتی کرده بود، یک روسیاهی مثل بنده حالا یا دعای خود او یا مادرش یا بنده بود، او را بورس کردند. یعنی سالی ۳۵ هزار پوند به او می‌دادند، آن‌جا در رشته‌ی اقتصاد در مقطع دکترا درس بخواند، در فوق لیسانس هم همان‌جا اوّل شده بود. یک بار به ایران آمد، گفت: من نمی خواهم برگردم. گفتم: چرا نمی خواهی بروی؟ آن پوچی که حضرت آیت الله صدیقی فرمودند، گفت: من به این رسیدم که خبری نیست. گفتم: در کمبریج خبری نیست؟ خود من هم آن طرف درس خواندم، فوق لیسانس و دکترای من آن طرف بوده است. گفت: در کمبریج خبری نیست؟ گفتم: چطور؟ گفت: حالا دانشگاه‌های ایران که جای خود را دارد، من به آن‌جا رفتم، می‌بینم آن‌ها به عنوان عالم‌های علم اقتصاد می‌خواهند از من بچّه مسلمان جوان تازه یک چیزهایی یاد بگیرند که خود آن‌ها ندارند. آن هم مسائل اقتصاد اسلامی است و گفت: مگر من قصد آزار خود را دارم، خود من دست‌بوس علما می‌روم و از آن‌ها یاد می‌گیرم. گفتم: خوب می‌خواهی چه کار بکنی؟ گفت: با داماد آقا دوست هستم، به آقا عرض کردم که آقا می‌خواهم برنگردم، نظر شما چیست؟ فرمودند: یک استخاره بکن. این را برای این می‌گویم که می‌گویم قدر خود را بدانید. اوّل قدر آقا را بدانید، بعد قدر خود را بدانید- دو تا استخاره کرده بودند که به انگلیس برگردند یا نه؟ بد آمده بود. حتّی برای شما بگویم. حتّی در تهران آقا نفرموده بودند برو پیش چه کسی استخاره بکن، گفته بودند: اصفهان برو، پیش آقای فلانی استخاره بکن. به آن‌جا رفته بود، آقا گفته بود: من الآن حال استخاره ندارم. برو تهران، تلفن می‌کنم و به تو می‌گویم. به تهران آمد و فردا تلفن کرد که بد آمده است که برگردی. استخاره بکن که بروم وسائل خود را بیاورم. بد آمده است که بروی وسائل خود را بیاوری. استخاره بکن بروم طلبه بشوم. سه مرتبه پشت سر هم بسیار خوب آمده است بروی طلبه بشوی. فقط بگویم برای این‌که بدانید خوب و بد استخاره‌ها برای چه بود، بعد از یک سال که گذشته بود، بالاخره گفت: حالا دیگر فرصت استخاره تمام شده است، یک سال گذشته است، بروم وسائل خود را بیاورم. وارد فرودگاه شد، او را گرفتند. یعنی معلوم بود اگر یک سال قبل رفته بود، آن‌جا چه مشکلاتی برای او به وجود می‌آمد. بالاخره مدّتی او را نگه داشتند و بعد هم او را آزاد کردند. الآن آمد با همان بررسی‌هایی که خود او کرده است، طلبه شده است و الآن پایه‌ی نه و ده خود را هم تمام کرده است. حالا دیگر راهی قم است که إن‌شاءالله به قم برود و آن‌جا ادامه بدهد.

علاقه‌مندی به طلبگی

می خواهم بگویم رفته است و به آن‌جا رسیده است و این مراحل را طی کرده است و نهایت می‌گوید: بگذار برویم طلبه بشویم. پسر سوم من حاج آقا اسم او مهدی است- ایشان فوق لیسانس دانشگاه شریف می‌خواند، مکانیک می‌خواند و هم رشته‌ی خود من بود. سال آخر که تمام کرد، دو شب به حجره پیش برادر خود رفت. برادر او هم حجره نمی ماند، شب‌ها به خانه می‌آمدند ولی تعطیلی بود یا یک موردی بود، می‌رفت آن‌جا پیش او می‌ماند. یک روز آمد گفت: من نمی خواهم دکترا را ادامه بدهم؟ گفتم: می‌خواهی چه کار بکنی؟ گفت: من می‌خواهم طلبه بشوم. گفتم: یک طلبه داریم، سهم ما یک طلبه بیشتر در خانه نیست. البتّه نه این‌که دوست نداشته باشم، بسیار خوشحال می‌شدم که این‌ها بروند طلبه بشوند. این‌قدر دعا کرده بودم که یک نفر از آن‌ها طلبه بشود. گفتم: برای چه می‌خواهی طلبه بشوی، علّت آن را به من بگو؟ گفت: ببین تو استاد تمام، پرفسور، رئیس دانشکده، در سطح بین اللملی شناخته شده، حرف تو در رشته‌ای که درس خواندی در دنیا ارزش دارد. آخر دل تو به کارهای آخوندی خوش است. بگذار ما برویم آخوند بشویم، از اوّل همین مسیر را برویم، چرا می‌خواهی ما دوباره به این مسیر برگردیم. آن مسیری که خود تو رفتی، این‌قدر که علاقه‌ی تو به این است که در این کار باشی، خوب واقعاً در کار نیستی.

طراحی خودروی تمام ایرانی

حالا یک خبر خوب خدمت حضرت آیت الله صدیقی و شما عرض بکنم آقا چهار شنبه فرمودند: مگر بچّه‌های ما مردند چهار شنبه‌ی این هفته نه، هفته‌ی قبل در دیدار با معلّم ها- که ما موشک می‌سازیم با ده متر خطا در دو کیلومتر برد، یک خوردو بسازند که به جای ۱۵ لیتر در صد کیلومتر پنج لیتر داشته باشد؟ خوشبختانه من کار کرده بودم. چهار سال بود کار کرده بودیم. پنج شنبه که خدمت حضرت آیت الله صدیقی هم در بیت بودیم، گزارش صد صفحه‌ای آن را رفتم خدمت ایشان تقدیم کردم که سرباز شما خودرو طراحی کرده است، تمام قطعات آن ایرانی. یعنی همه چیز آن برای خود ما است. برای شما بگویم هر کسی مقلّد آقا نبود من وارد این پروژه نکردم. گفتم: این پروژه برکت می‌خواهد. اگر کسی مقلّد آقا نباشد، به نظر من برکت آمدن در کار من را ندارد. من الآن دانشجوی دکترایی که مقلّد آقا نباشد را نمی گیرم. همه این را می‌دانند من الآن ۱۶ تا دانشجوی دکترا دارم، هر ۱۶ نفر آن‌ها مقلّد آقا هستند. ۱۶ دانشجوی دکترا در مهندسی خودرو و مکانیک. بعد خدمت آقا بودیم، آقا مجتبی گفتند: جدی تمام شده است؟ گفتم: بله بفرمایید و دو صفحه هم روی آن نوشتم که حدود این‌قدر از اساتید، این‌قدر دانشجوی دکترا، این‌قدر دانشجوی ارشد طراحی کردند. الآن چین ۲۹ میلیون دستگاه خودرو در طول سال تولید دارد ولی این طراحی که ما انجام دادیم ندارند. نقشه‌های آن را از بیرون می‌گیرند و می‌سازند. همه چیز را خود ما طی چهار سال طراحی کردیم، تمام شده است. می‌خواهم بگویم در کار خود هم خدا توفیق داده است، کم نداریم. از خیلی از دنیا هم جلو هستیم، در دنیا می‌خواستند شش نفر متخصّص خودرو به عنوان استاد خودرو برای کمیته‌ی فن‌آوری خود در یکی از مجامع انتخاب بکنند، برای این‌که می‌دانم حضرت آیت الله صدیقی خوشحال می‌شوند- در میان شش نفر یکی از آن‌ها بنده بودم. بیوگرافی همه را جمع کرده بودند، بعد گفتند: شجاعی‌فرد هم یکی از آن ها.

نقش دعای پدر و مادر

امّا من می‌خواهم خدمت شما عرض بکنم قدر خود را بدانید. اگر من الآن به روزهای اوّل برگردم، می‌آیم از اوّل طلبه می‌شوم. البتّه اشتباه هم نکردم، اوّل سال ۶۰ رفتم طلبه بشوم، خدا حفظ بکند آقای شرعی (حفظه الله) گفت: نه، ما آخوند بی‌عمامه می‌خواهیم، هر چه به او گفتم: من دوست دارم. به سراغ آقای شب زنده‌دار رفتم -آقا شیخ مهدی- آقای شب زنده‌دار بزرگ، استاد بنده در مقدّمات در جهرم یک مقدار با ایشان کار کردیم. گفتم: الحمدلله این‌قدر دعا کردم که دو فرزند من طلبه شدند. گفت: به دعای شما نبوده است. من تعجّب کردم. گفتند: اعمق از این حرف‌ها است. من می‌خواهم یک مقدار جوهره‌ی طلبگی را پر رنگ بکنم، بعد خطرات آن را هم در دو سه دقیقه می‌گویم. گفتند: اعمق از این حرف‌ها است. گفتم: یعنی چه اعمق از این حرف‌ها است؟ ما خیلی دعا کردیم، به اجبار از خدا… گفت: نخیر، این‌ها برای دعای پدر شما است. آن پدری که من دیده بودم، آن مادری که شما داشتی و آن پدری که شما داشتی، نتیجه‌ی آن این شده است که نوه‌های آن‌ها طلبه بشوند و الّا به شما تنها نیست. بله شما مجرا بودید ولی آن‌ها بودند که من می‌شناختم سال‌ها باعث شدند که دو نوه‌ی آن‌ها طلبه بشوند ولی خدا به شما توفیق داده است. چرا؟ فرزند برادر دیگر شما طلبه نشدند؟ برای شما شده است؟! این هم سهم دعای شما است.

خطرات طلبگی

ما در نظام جمهوری اسلامی در شرایطی زندگی می‌کنیم که به این فلش‌هایی که آقا فرمودند زیاد… امروز از این فرمایش حاج آقا ده منبر برای من درست شد که ما بنده که نه، شما که طلبه هستید- حکم فلش را دارید. این مسیر به این طرف می‌رود. به مقدار کم هم کم و زیاد بکند، گمراه می‌کند و اگر کسی خود را فلش ببیند، بگوید من یک فلش هستم، به این طرف و آن طرف می‌روم ولی برای خود هویتی قائل نشوم، آن وقت متوجّه می‌شود که دنیا دست چه کسی است. در کشوری زندگی می‌کنیم که تبلیغات فرهنگی و شبیخون فرهنگی این‌قدر زیاد است گمان می‌کنم حضرت آیت الله صدیقی هم از این قضیه خبر ندارند- که یک آقایی که چهار سال شهردار تهران بوده است، چهار سال وزیر کشور بوده است، چهار سال نماینده‌ی مجلس جمهوری اسلامی بوده است، الآن وهابی شده است و سر کلاس در تبلیغ وهابیّت و محکومیّت اهل بیت صحبت می‌کند. حالا متوجّه می‌شوید مشکل ما کجا است؟ فکر نمی کنید ما کم کاری کردیم؟ فکر نمی کنید ما فلش‌های خوبی نبودیم که علامت بدهیم؟ بگوییم این فلش این‌جا است باید این طرف برود. چه شده است که یکی که وزیر کشور ما بوده است، خانه‌ی او در همه‌ی عاشوراها مجلس امام حسین بود، حالا می‌آید می‌گوید: به نظر من فرقی بین علی و ابوبکر و عمر و حسین و حسن و هیچ کدام نیست، ما بی‌جهت برای این‌ها ارزش زیادی قائل شدیم و سر کلاس خود داشت این‌ها را می‌گفت که بحمدالله ام اس گرفت دیگر نتوانست حرکت بکند، رفت در خانه نشست. آقای زکزکی که در نیجریه این داخلی آن را بگویم- در خارج کشور، هر چه در داخل خراب هستیم، در خوزستان چون من ده سال آن‌جا زندگی کردم ما یک دانه سنی در کلّ خوزستان نداشتیم. دو تا استان در ایران هستند اصلاً سنی نداریم، یکی ایلام است، یکی خوزستان است ولی الآن ۲۴۰۰ نفر را دستگیر کردند که خود آن‌ها اقرار کردند که ما وهابی هستیم. چرا باید این‌طور باشد؟ چرا ما این‌قدر کم کار باشیم که جوان ما با بودن مکتب اهل بیت این‌طور بخواهد برگردد. آن هم مکتب اهل تسنّن و وهابیّت که من خدمت حاج آقا عرض می‌کردم واقعاً با هر کدام از آن‌ها صحبت می‌کنی، این‌قدر بی‌سواد، این‌قدر بی‌پایه، این‌قدر بی‌مایه که خود من با هر کسی که صحبت کردم، بعضی از آن‌ها را مکّه محضر حاج آقا می‌بردم، می‌گفتم: ایشان طلبه است، امام جماعت مسجد است من دو ساعت با او صحبت کردم، پیروی مکتب اهل بیت شده است. یکی از آن‌ها را یک بار به محضر شما آوردم. آن وقت این بیاید بر استاد دانشگاه ما، بر جوان ما تسلّط پیدا بکند، بیاید مکتب آن‌ها را انتخاب بکند، این خطر است و تعداد این‌ها بیشتر از این حرف‌ها است، این تعداد دستگیر شدند. یعنی ما دنبال این نباشیم، من به فرزندان خود هم گفتم، گفتم: اگر می‌خواهید مرجع تقلید بشوید، شرعاً حرام می‌کنم که بروید ادامه تحصیل بدهید. بلند بشوید، همّت بکنید بروید به خوزستان بروید، به سیستان و بلوچستان بروید.

Sadighi-13950218-HozeElmiye-ThaqalainSite (6)

ضرورت تلاش برای مکتب تشیّع

شب گذشته یک نفر از پاکستان آمده بود، ما یک تشکیلاتی در پاکستان داریم که آن‌جا مدرسه‌ی شیعه ساختیم، دانشگاه شیعی ساختیم، مسجد و حسینیه الحمدلله دارد کار می‌کند، خیلی هم خوب. آمریکا آمده است در کنار ما آن‌جا کار کرده است ولی بحمدالله برای ما چون به نام حضرت زهرا (سلام الله علیها) گذاشتیم همه چیز، مدرسه و دبستان و دبیرستان و مسجد گرفته است امّا آقا آمده بود می‌گفت: شب گذشته یک طلبه‌ای وارد مسجد خود کردیم که یک کمکی جمع بکند، بعد می‌گفت: این چهارصد هزار تا شیعه در منطقه‌ی مرزی پاکستان و هند داریم که این‌ها فقط شیعه هستند، یک دانه مسجد هم ندارند، نه نماز می‌خوانند، نه روزه می‌گیرند، فقط ایام عاشورا سینه زنی و نوحه‌خوانی دارند والسّلام. اگر ما برای این چهارصد هزار، هر هزار نفر آن‌ها هم یک طلبه بخواهیم چهارصد طلبه می‌شود. یک نفر هم نداریم که برای هدایت این‌ها برود. الآن ما گروه جهادی تشکیل دادیم، داریم از قم به بچّه‌ها زبان اردو یاد می‌دهیم یا بچّه‌هایی که اهل پاکستان هستند، این‌ها را به آن‌جا می‌فرستیم که حالا تازه شروع بشود. نفس و دم گرمی هم الحمدلله پیش آمده است و این آقا آمد صحبت کرد، گفت: ما یک کمکی می‌خواهیم، یک مسجد به نام سیّد الشّهداء داریم کنار مسجد وهابی‌ها می‌سازیم، این هر کجا رفته بود، یک دویست، سیصد تومان، پانصد تومان به دست آورده بود، من رفتم به یکی از این آقایان گفتم: این پول‌هایی که این‌ها جمع می‌کنند، فایده ندارد. شما از جیب مبارک یا از جایی می‌توانی یک کمک درستی بکنی، این شیخ امشب خوشحال از این‌جا بیرون برود؟ گفت: مثلاً چقدر؟ گفتم: من نمی دانم. این‌قدر باشد که این نیاز دارد. گفت: برو شما ۲۰ میلیون به این بده، من به شما می‌دهم. گفتیم: الحمدلله بالاخره ۲۰ میلیون تا هزار تومان و صد هزار تومان و دو هزار تومان…

Sadighi-13950218-HozeElmiye-ThaqalainSite (3)

تشکیل گروه جهادی پاسخ به شبهات

بنابراین با این خطراتی که وجود دارد وظیفه‌ی شما بسیار سنگین، بعد هم من توصیه… ببخشید در محضر حاج آقا می‌گویم، می‌دانم شما در این قسمت کار می‌کنید، من جاهای دیگر این را می‌گویم ولی این‌جا الحمدلله خود شما کار می‌کنید. آقای جزایری در خوزستان یک دانشگاهی… خود ما هم آن موقع که در وزارت خانه بودیم کمک کردیم و این دانشگاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) راه انداختیم، محور کار آن بحث پاسخ‌گویی به شبهات است. یعنی دویست تا رساله‌ی ارشد آوردند، من دیدم همه‌ی آن‌ها یکی از موضوعات مورد شبهه‌ی اهل تسنّن است تخصٌصی إن‌شاءالله باید کار بکنید و بعد متناسب با نیازها پیش بروید. الحمدلله شنیدم بزرگوارانی این‌جا هستند، خدمت حضرت آیت الله صدیقی عرض کردم مثل آقای کاشانی و بقیه که تخصّص و تبحّر هم دارند. الآن ما ۴۰ گروه جهادی راه انداختیم که وارد مناطق مشترک بشوند، ما ۱۳ منطقه‌ی مشترک داریم و مشهدی که جزء منطقه‌ی مشترک نبوده است، حالا شده است. خوزستان حالا شده است و بنابراین در این مناطق فعّالیّت بکنند، یک دوره‌ای برای این‌ها گذاشته می‌شود، کتاب‌هایی در اختیار این‌ها قرار داده می‌شود، خود آن‌ها استاد می‌شوند، می‌روند برای افراد در بخش‌های مختلف درس می‌دهند و بعد برای ایام تبلیغ هم به جای این‌که بروند یک جایی که فرصت منبر هم به آن‌ها داده نشود، به یک‌ جاهایی می‌روند که مسجد زیاد، امام جماعت و سخنران کم آن‌جا سخنرانی بکنند منتها در راستای معرّفی مکتب اهل بیت بدون این‌که بخواهد آن بحث‌های اختلافی شیعه و سنی و بقیه مطرح بشود. من به محضر حاج آقا که عرض کردم، فرمودند إن‌شاءالله ارتباط بیشتر با این‌جا برقرار بشود و از آقای کاشانی هم إن‌شاءالله استفاده بکنیم. پیشنهاد من این است که ما یک گروه جهادی هم از حوزه‌ی علمیه‌ی امام خمینی داشته باشیم که اصلاً بودن شما در جمع ما می‌شود برکت نفس حضرت آیت الله صدیقی و کار ما چند برابر إن‌شاءالله توسعه پیدا می‌کند و می‌توانیم کارهای بیشتری را پیش ببریم.

Sadighi-13950218-HozeElmiye-ThaqalainSite (5)

«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ». 


[۱]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– بحار الأنوار، ج ‏۹۵، ص ۳۹۳٫

[۳]– سوره‌ی حدید، آیه ۳٫

[۴]– سوره‌ی نور، آیه ۳۵٫

[۵]– همان، آیه ۴۰٫

[۶]– سوره‌ی جاثیه، آیه ۲۳٫

[۷]– سوره‌ی نور، آیه ۳۹٫

[۸]– سوره‌ی یس، آیات ۱ تا ۴٫

[۹]– سوره‌ی نساء، آیه ۶۹٫

[۱۰]– سوره‌ی یس، آیات ۶۰ و ۶۱٫

[۱۱]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج ‏۱۳، ص ۳۵۴٫

[۱۲]– إقبال الأعمال، ج ‏۲، ص ۷۰۹٫

[۱۳]– شرح الکافی-الأصول و الروضه، ج ‏۴ ص ۱۸۹٫

[۱۴]– سوره‌ی فرقان، آیه ۳٫

[۱۵]– سوره‌ی ضحی، آیات ۶ و ۷٫

[۱۶]– سوره‌ی رعد، آیه ۲۸٫

[۱۷]– سوره‌ی فتح، آیه ۲۶٫

[۱۸]– الکافی، ج ‏۱، ص ۳۹٫