روز شنبه مورخ ۲۱ آبان ماه ۱۴۰۱ جلسه درس اخلاق «آیت الله صدیقی» از ساعت ۱۰:۰۰ تا ۱۱:۰۰ در مسجد امام رضا علیه السلام حوزه علمیه امام خمینی(ره) برگزار شد که مشروح آن تقدیم می گردد.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
بصیرت و بینشی که امام صادق (علیه السلام) به «عنوان بصری» آموختند
«عنوان بصری» که یک طلبهی سالخوردهی تشنهی علوم حَقّه است، توفیق اتّصال به دریای معارف صادقیه پیدا کرد و از وجود نازنین مولایمان حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) درخواست نسخهای برای طلبگی نمود. حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در ابتدا ارزیابی کردند تا همّت این طلبه را برای خودشان و برای ما روشن نمایند. فرمودند: چه چیزی میخواهی؟ او نگفت که من از شما چیزی میخواهم؛ بلکه گفت: از خدا خواستهام تا هم مرا درون دل شما جای بدهد و به من نگاه کنید و من از چشم شما نیفتاده باشم و میل و گرایش و نیمنگاهی از جانب شما شمال حال ما بشود. «أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ[۲]»؛ عطف میل است. این اوّلین خواستهی من است که با شما باشم و بر سر سُفرهی شما باقی بمانم و آرزوی دوّمی که از خداوند متعال طلب کردم، این بود که از علم شما بهرهمند بشوم. شما دریا هستید و من که نمیتوانم دریا بشوم؛ ولی دوست دارم تا یک قطره، یک جُرعه، یک جام و یک خُمرهای از علم شما نصیب من بشود که آن علم هدایت باشد، راه باشد، راهنما باشد، راهبر باشد و اوّل و آخر هم او باشد. حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: این چیزی که به دنبال آن هستی، آموزشی نیست، ذهنی نیست، کتابی نیست، در پای منبر نمیتوان آن را به دست آورد؛ بلکه این نور است و نور خداوند متعال است. «تا یار که را خواهد». خداوند متعال در هردلی که شایسته باشد، از آن نور وضع مینماید و قرار میدهد. ابتدائاً به این طلبه بصیرت دادند و بینش او را تغییر دادند. حوزوی شدن، مُجد بودن در درس خواندن و درس دادن همگی مقدّمه هستند. اگر نورانیّت در آن وجود نداشته باشد، طلبگی نخواهد بود. زندگی کردن در حُجره و با مدّرسین مجرّب و آشنای به مفاهیم گفتگو کردن و به تعبیر دیگری از وجود نازنین حضرت امام (علیه السلام) اگر موشکافی کند و دقایق علم را در ذهنش حَلّاجی نماید، به این علم نمیگویند؛ بلکه هرکسی که نور دارد و نور خداوند در دلش تابیده است، به برکت تابش نور خداوند متعال از ظلمت حجابِ غفلت، معصیت، رذیلت و اَنانیّت رهایی پیدا کرده است و علم نصیبش شده است و اگر کسی به دنبال اینگونه از علم برود، این علم در بیرون یافت نخواهد شد؛ بلکه این علم در درون است. «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ[۳]»؛ اگر واقعاً خداوند عزم و ارادهای به تو داده است و مصمّم هستی تا به علم برسی، این را در درون خودت مطالبه کن؛ «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ[۴]»؛ حقیقت بندگی در مسجد نیست، در کعبه نیست، در بیتالمقّدس نیست، در حرمها نیست، در بقاع متبرّکه نیست؛ بلکه خداوند در درون خودت یک خانهای برای خودش بنا کرده است. «اَلْقَلْبُ حَرَمُ اَللَّهِ[۵]»؛ «دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم[۶]». وقتی تو به دنبال من میگردی، مگر من مادّه هستم که به اینجا و آنجا بروی تا من را پیدا کنی؟ جایی وجود ندارد که خداوند متعال در آنجا بگنجد و نور خداوند متعال در آنجا قابل وجدان باشد؛ بلکه او درون خودت است و آن نور، نور عبودیّت؛ نور فقر است، نور اضطرار است، نور مَسکَنت است، نور ذلّت است. باید حقیقت عبودیّت را در نفس خودت طلب کنی.
حقیقت عبودیّت در کلام حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)
با مطالبی که بین حضرت امام صادق (علیه السلام) و این طلبهی تشنهی علم ردّ و بَدل شد و آموزههای فراوانی در این وجود جواهرالکلام وجود نازنین مولایمان حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) ردّ و بَدل شد، حال آرام آرام این طلبه آمادگی پیدا نمود تا اصل قضیّه را از حضرت امام صادق (علیه السلام) تقاضا نماید. عرض کرد: «مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ[۷]»؛ آقا شما در مرحلهی اوّل فرمودید که علم نور است؛ در مرحلهی دوّم فرمودید که علم در کتاب نیست، علم در لِسان نیست؛ نه بنانی است و نه بیانی است؛ نه با قلم و نه با زبان نمیتوانی به آن علم برسی، بلکه وجدانی است، بلوغ است، شکوفایی درونی است. باید در نهانخانهی عمق وجودت به دنبال آن بگردی و آن را کشف نمایی و اکتشافی و کَشفی است. فرمودید که حقیقت عبودیّت باید در نَفس مورد طلب قرار بگیرد. حال من از شما درخواست میکنم که من را راهنمایی بفرمایید؛ «مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ»؛ این عبودیّتی که در نهانخانه و در آن خلوتسَرایی که خداوند متعال بین خود و بندهاش قرار داده است، باید آن خلوت پیش بیاید، باید دوری از اَغیار برای انسان حاصل بشود، باید انقطاع از ما سِوی برای انسان به دست بیاید تا آن حقیقت را در ژَرفای جان خودش و در نَفس خودش کشف نماید. این معدنی است که محلّ آن نَفس آدمی است، قلب آدمی است، جان آدمی است. ولی دوست دارم تا این گنج را به من معرفی کنید که چه چیزی است؟ «مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ»؛ حقیقت بندگی چه چیزی است؟ حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: سه چیز است؛ این مسأله به صورت فیزیکی نیست، این مسأله به صورت حسّی نیست، این مسأله به صورت لمسی نیست، این مسأله به صورت بیرونی نیست، این مسأله به صورت شنیدنی و مطالعهکردنی نیست. اوّلین مورد آن این است که فرمودهاند: «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً[۸]»؛ رؤیت است، شهود است. باید چشم دل شما باز شده باشد، باید از اَعمی بصیرت نجات پیدا کرده باشد. کسی که کوردل است، راهی به این حقیقت ندارد. جان انسان باید حُجُب را دَریده باشد و آن نور چشم باطن از حجابها عبور کرده باشد. «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ»؛ مسأله رؤیت است. باید بنده در آنچه که خداوند متعال به او داده است، مِلکی برای خودش نبیند. «أَفَرَأَیْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ * أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ[۹]»؛ توحید افعالی و توحید صفاتی و سپس هم مراحل بالاتر است. انسان کارهایی انجام میدهد و کار انسان نیز نتایجی را به همراه دارد و این نتایج هم لوازم و بُردی دارد.
عفّت وجودی حضرت یوسف (علیه السلام)
صفاتی در درون انسان وجود دارد. با شدّت و ضعفی که برای هرکسی پیشبینی شده است، مَلکهای دارد، مَلکهی عفّتدامن دارد، عفّت زبان دارد، عفّت چشم دارد، عفّت قلم دارد. این انسان عَفیف که مسألهی عفّت خیلی اوج دارد و برحسب روایت بالاتر از شهادت است. در حدیثی فرمودهاند: کسی که میتواند گناهی را مرتکب بشود و خودش را کنترل میکند و صفت عفّت او را از گناه بازمیدارد، مقام آن کسی که در جبهه شهید شده است از این شخص بالاتر نیست. این افضل از آن است. چون این شهید جهاد اکبر است و آن شهید جهاد اصغر است. بنابراین صفت عفّت یک گنج و رُتبهای است که از گنج و رُتبهی شهادت بالاتر است. خوشا به حال حضرت یوسف (علیه السلام) که خداوند متعال این صفت را به گونهای در وجود ایشان حاکم قرار داد که با داشتن چنین غِنایی نه تنها محتاج «زُلیخا» نبود، بلکه نسبت به آن چیزی که داشت او را مورد نفرت خودش میدید و اصلاً به او توجّه نکرد. «مَعَاذَ اللَّهِ[۱۰]»؛ نه خودش را دید، نه شهوتش را دید، نه زُلیخا را دید، نه قصر را دید و نه آن همه جاذبههای مادی را دید؛ هیچ چیزی را ندید. اگر میدید، میفرمود: «انّی اعوذُ»، من پناه میبرم؛ ولی من وجودی نداشت، زُلیخایی نبود تا دل ببرد. «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ[۱۱]»؛ از ابتدا گفت: «مَعَاذَ اللَّهِ». در پرتوی دیدن او آیت او را دید، جلوهی او را دید، عَبد او را دید. «مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی[۱۲]»؛ خودش را در چنگ ربوبیّت خداوند متعال میدید، خودش را مُحاط به احاطهی قیّومیّهی پروردگار عالَم مییافت. «إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ[۱۳]»؛ علاوه بر اینکه من بیصاحب نیستم، من بیکَس نیستم که گُرگ شهوت زُلیخا من را بدَرد. «إِنَّهُ رَبِّی»؛ مُسلّماً او ربوبیّت من را بر عهده دارد. دلیل و علامت آن هم این است که میفرماید: «أَحْسَنَ مَثْوَایَ»؛ اوّلین مرتبه نیست. حال او در مورد احسان میگوید که این اوّلین مرتبه نیست، ما یافتهایم و دیدهایم و با این ربّ سابقه داریم. «أَحْسَنَ مَثْوَایَ».
کسی که ذاتاً فقیر است، به خداوند تبارک و تعالی نیاز دارد
در یک دعایی هم که زبانحال بنده است، میخوانیم: «إِلهِى مَا أَنَا بِأَوَّلِ مَنْ عَصَاکَ فَتُبْتَ عَلَیْهِ، وَ تَعَرَّضَ لِمَعْرُوفِکَ فَجُدْتَ عَلَیْهِ[۱۴]»؛ خدایا! دیدم که درب توبه باز است و خیلیها وارد شدند، من اوّلین کسی نیستم که درب توبه را میزنم؛ دیگران آمدهاند و آنها را راه دادهای و من هم طمع کردهام. «مَا أَنَا بِأَوَّلِ مَنْ عَصَاکَ فَتُبْتَ عَلَیْهِ»، اوّلین کسی که گناه کرده است و عنایت تو شامل حال او شده است. توبه را تو شروع کردهای. من که افتاده بودم و بیآبرو شده بودم را تو بلند کردی و آبرو دادی. دیگران متعرّض رحمت تو بودند و دامن رحمت تو را گرفتند و تو نیز آنها را در آغوش خود گرفتی. من آمدهام و نیاز دارم که در آغوش رحمت تو قرار بگیرم. «مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی»؛ یوسف و زُلیخایی وجود ندارد، گرایشی نیست، میلی نیست، قوّهای نیست، هرچه هست تو هستی. «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ»؛ اینکه حضرت یوسف (علیه السلام) در آنجا به زبان آورده است یا نیاورده است، ولی خداوند متعال حقیقت حال یوسف (علیه السلام) را برای ما به عنوان کلاس معرفی مینماید. «مَعَاذَ اللَّهِ»؛ نگفت من به خداوند متعال پناه میبرم، نگفت این زن در اینجاست و من از شرّ او میترسم؛ این چه کسی است و من چه کسی هستم؟ «مَعَاذَ اللَّهِ». وقتی هم که خداوند متعال به او مدال داد، باز نگاه کنید که در وجود خودش و در عالَم چه چیزی میدیده است؛ فرمود: «وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی[۱۵]»؛ در این نجاتش هیچ سَهمی برای خودش قائل نیست. «خرمشهر را خداوند آزاد کرد». من چه کاره بودم؟ سپاه چه کاره بود؟ سِلاح چه کاره بود؟ مقاومت و صبر چه کاره بودند؟ همه چیز ارادهی خداوند بود و جز او هم وجود ندارد و همه چیز اوست. «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ»؛ بنده در آنچه که خداوند متعال در اختیار او قرار داده است و مِلک او قرار داده است، نبیند و نیابد و این مِلک را برای آن کسی بداند که تملیک کرده است. در خودش نبیند که میتواند مالک بشود. کسی که فقر ذاتی دارد، حقیقتش فقر است و به او نیاز است. وقتی ذات او اینگونه است، مگر تغییر مینماید؟ ذات فقر است. «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ[۱۶]».
روضه و توسّل به حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
مادرم! یا مولاتی یا فاطمه (سلام الله علیها) اغثنی.
چه مادری بودند، چه دامنی داشتند، چه سوز و اشکی داشتند. هنگام شهادت به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه داشت: اشکهای چشمم را درون شیشهها ذخیره کردم. این اشکها را درون کفنم بگذار و آنها را با من دفن کن؛ «باکِیَهَ الْعَیْنِ[۱۷]». حضرت زهرا (سلام الله علیها) از نظر کمیّت گریه شب و روز نداشتند، خورد و خوراک نداشتند. از نظر کیفیت هم «یُغْشى عَلَیْها ساعَهً بَعْدَ ساعَهٍ[۱۸]»، وقتی نالهشان بلند میشد، از هوش میرفتند. به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه داشتند: گریههای فاطمه امان را از ما گرفته است، نمیتوانیم آن را تحمّل کنیم؛ به او بگویید یا شبها گریه کند و یا روزها گریه کند. وقتی پیام به حضرت زهرا (سلام الله علیها) رسید، به امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه داشتند: به اینها بگویید آفتاب عُمر من لب بام است، روزهای آخر و نفسهای آخرم هست. اگر نمیتوانند ببینند که در خانه گریه میکنم، دیگر در خانه نمیمانم. دست فرزندانشان را میگرفتند و به قبرستان بقیع میآمدند. بانوان مدینه آمده بودند، مجلس ذکر برقرار شده بود، اما چه ذکری بالاتر از حمایت از مظلوم بود؟ اشک بر مظلوم عبادت است. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) اوّلین مظلوم عالَم هستند. حضرت زهرا (سلام الله علیها) میخواستند تا با گریهیشان از این مظلوم دفاع کنند. بیبی ما کتک خوردند. «در وسط کوچه تو را میزدند». اما دیگر ایشان را برای گریه کردنشان کتک نزدند. این موضوع متعلّق به فرزندان امام حسین (علیه السلام) بود، متعلّق به زینب کبری (سلام الله علیها) بود. «أُنظُر إلی رُؤوسنا المَکشوفه و إلى أکبادنا الملهوفه، و إلى عمتی المضروبه[۱۹]»؛ هم بر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) خیلی سخت گذشت، زیرا غیرتالله بودند؛ تعرّض به یک زن «ذِمّیه[۲۰]» را تحمّل نمیکردند، اما در جلوی چشمش چه بر سر ناموسش آوردند. به فرزندان ایشان چه گذشت. بچّههای کوچک ببینند که دست پدرشان بسته شده است و مادرشان را در زیر دست و پا کتک میزنند.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! قلب مبارک امام زمانمان (ارواحنا فداه) را از ما راضی بدار.
خدایا! همهی شئون ما را برای حضرت صاحب الزمان (ارواحنا فداه) زِین قرار بده.
خدایا! ما را شِین انقلاب و نظام و امام زمانمان (ارواحنا فداه) قرار نده.
خدایا! چشممان را به جمال امام زمان (ارواحنا فداه) روشن بگردان.
خدایا! قلب ما را به نور عشق امام زمان (ارواحنا فداه) مُشتعل بگردان.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم نایب آن بزرگوار، رهبرمان را، علمدارمان را، سُکاندار کشتی انقلابمان را با اقتدار، عزّت، کفایت، کرامت و صحّت بر همهی مشکلات و بر همهی طوفانهای سَهمگین پیروز و تا ظهور و در کنار حضرت صاحب الزمان (ارواحنا فداه) مُستدام بدار.
خدایا! ما را قدردان وجود عزیزش قرار بده.
خدایا! توفیق شُکر نعمت ولایت و نظام اسلامی را به ما مرحمت بفرما.
خدایا! توفیق خوب درس خواندن، خوب درس دادن، خوب عمل کردن، شکار دلها و به راه آوردن جوانان را به همهی ما روز به روز با برکت روزی بفرما.
خدایا! جوانهای ما را که گُرگها میدَرند، به وسیلهی این طلبههایمان نجات عنایت بفرما.
خدایا! گُرگهای ایمان را نابود بگردان.
خدایا! فتنهگران را ریشه کَن بفرما.
خدایا! استکبار عالَمی، صهیونیسم بینالملل، جریان تکفیر و وهابیّت را از بین ببر.
خدایا! خودشان را به خودشان مشغول بفرما.
خدایا! شرّ نفوذیهای داخلی را از بین ببر.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم عاقبت امر ما را با مُهر شهادت مُزیّن بگردان.
خدایا! سلام و رحمت و غُفرانی از این محفل به روح بلند امام راحل (رضوان الله تعالی علیه) و همهی شهیدان و گذشتگانمان عاید و واصل بفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫
«أَقُولُ وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَائِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِیِّ وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَهً قَالَ کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِینَهَ اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ فَقَالَ لِی یَوْماً إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَهِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاهِ الْمَکْتُوبَهِ حَتَّى عِیلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَکَهِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکَانَ کَثِیراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ قُلْتُ یَا شَرِیفُ فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ قَالَ ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَهِ هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَهِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِتِسْعَهِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَهِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الرِّیَاضَهِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَهَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَکَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرِّعَاءِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَهً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً وَ خُذْ بِالِاحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى».
[۳] همان.
[۴] همان.
[۵] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۷، صفحه ۲۵.
«وَ قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: اَلْقَلْبُ حَرَمُ اَللَّهِ فَلاَ تُسْکِنْ حَرَمَ اَللَّهِ غَیْرَ اَللَّهِ».
[۶] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره ۴۳۶.
[۷] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫
[۸] همان.
[۹] سوره مبارکه واقعه، آیات ۶۳ و ۶۴٫
[۱۰] سوره مبارکه یوسف، آیه ۲۳٫
«وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَ قَالَتْ هَیْتَ لَکَ ۚ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ ۖ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ».
[۱۱] سوره مبارکه حدید، آیه ۳٫
«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ ۖ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».
[۱۲] سوره مبارکه یوسف، آیه ۲۳٫
[۱۳] همان.
[۱۴] مفاتیح الجنان، مناجات تائبین.
مُناجاتُ التّائِبین یا مناجات توبهکنندگان، از مناجاتهای پانزدهگانه که از امام سجاد (علیه السلام) نقل شده است. موضوع آن توبه و استغفار است و در آن به آثار زیانبار گناه اشاره شده است. مناجات تابئین از امام سجاد (علیه السلام) نقل شده و در الصحیفه الثانیه السجادیه، بحارالانوار و مفاتیح الجنان آمده است. علامه مجلسی زمان قرائت این دعا را روز جمعه تعیین کرده است.
پیامها و مضامین این دعا عبارتند از: توبه و استغفار به خاطر کوتاهی. / اشاره به آثار زیان بار گناه که خواری و ذلت در دنیا و آخرت، دوری از خدا و مرگ دلها است. / توبه، وسیله نیل به رحمت الهی است. / سخن گفتن با حالت تذلل و زبان التماس و زاری با خداوند، انسان را برای دریافت رحمت الهی مستعد میکند. / اشاره به رازداری و پرده پوشی خداوند بر گناهان بنده. / وقتی بنده، استغفار کند، خدا گناهانش را میبخشد و او را از گرداب هلاکت نجات میدهد. / درخواست پرده پوشی نسبت به خطاها و رسواییهای پنهان انسان. / گنهکار، مستحق ملامت و سرزنش خدا است. / اشاره به پنج صفت خداوند؛ اجابتکننده درماندگان، برطرفکننده زیان، احسانکننده بزرگ، دانای اسرار و پرده پوشی بر خطاها و درخواست بخشش از خداوند.
متن این دعای شریف به این شرح است: «إِلهِى أَلْبَسَتْنِى الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتِى، وَ جَلَّلَنِى التَّباعُدُ مِنْکَ لِباسَ مَسْکَنَتِى، وَ أَماتَ قَلْبِى عَظِیمُ جِنایَتِى، فَأَحْیِهِ بِتَوْبَهٍ مِنْکَ یَا أَمَلِى وَ بُغْیَتِى، وَ یَا سُؤْلِى وَ مُنْیَتِى، فَوَعِزَّتِکَ ما أَجِدُ لِذُنُوبِى سِواکَ غافِراً، وَ لَا أَرَى لِکَسْرِى غَیْرَکَ جابِراً، وَ قَدْ خَضَعْتُ بِالْإِنابَهِ إِلَیْکَ، وَ عَنَوْتُ بِالاسْتِکانَهِ لَدَیْکَ، فَإِنْ طَرَدْتَنِى مِنْ بابِکَ فَبِمَنْ أَلُوذُ؟ وَ إِنْ رَدَدْتَنِى عَنْ جَنابِکَ فَبِمَنْ أَعُوذُ؟ فَوا أَسَفاهُ مِنْ خَجْلَتِى وَ افْتِضاحِى، وَ وا لَهْفاهُ مِنْ سُوءِ عَمَلِى وَ اجْتِراحِى. أَسْأَلُکَ یَا غافِرَ الذَّنْبِ الْکَبِیرِ، وَ یَا جابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیرِ، أَنْ تَهَبَ لِى مُوبِقاتِ الْجَرائِرِ، وَ تَسْتُرَ عَلَىَّ فاضِحاتِ السَّرائِرِ، وَ لَا تُخْلِنِى فِى مَشْهَدِ الْقِیامَهِ مِنْ بَرْدِ عَفْوِکَ وَ غَفْرِکَ، وَ لَا تُعْرِنِى مِنْ جَمِیلِ صَفْحِکَ وَ سَتْرِکَ. إِلهِى ظَلِّلْ عَلى ذُنُوبِى غَمامَ رَحْمَتِکَ، وَ أَرْسِلْ عَلى عُیُوبِى سَحابَ رَأْفَتِکَ؛ إِلهِى هَلْ یَرْجِعُ الْعَبْدُ الْآبِقُ إِلّا إِلى مَوْلاهُ؟ أَمْ هَلْ یُجِیرُهُ مِنْ سَخَطِهِ أَحَدٌ سِواهُ؟ إِلهِى إِنْ کانَ النَّدَمُ عَلَى الذَّنْبِ تَوْبَهً فَإِنِّى وَ عِزَّتِکَ مِنَ النَّادِمِینَ، وَ إِنْ کانَ الاسْتِغْفارُ مِنَ الْخَطِیئَهِ حِطَّهً فَإِنِّى لَکَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ، لَکَ الْعُتْبَى حَتَّى تَرْضَى. إِلهِى بِقُدْرَتِکَ عَلَىَّ تُبْ عَلَىَّ، وَ بِحِلْمِکَ عَنِّى اعْفُ عَنِّى، وَ بِعِلْمِکَ بِى ارْفَقْ بِى. إِلهِى أَنْتَ الَّذِى فَتَحْتَ لِعِبادِکَ بَاباً إِلى عَفْوِکَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَهَ، فَقُلْتَ: ﴿تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَهً نَصُوحاً﴾؛ فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ؟ إِلهِى إِنْ کانَ قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ. إِلهِى مَا أَنَا بِأَوَّلِ مَنْ عَصَاکَ فَتُبْتَ عَلَیْهِ، وَ تَعَرَّضَ لِمَعْرُوفِکَ فَجُدْتَ عَلَیْهِ، یَا مُجِیبَ الْمُضْطَرِّ، یَا کَاشِفَ الضُّرِّ، یَا عَظِیمَ الْبِرِّ، یَا عَلِیماً بِمَا فِى السِّرِّ، یَا جَمِیلَ السِّتْرِ، اسْتَشْفَعْتُ بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ إِلَیْکَ، وَ تَوَسَّلْتُ بِجَنابِکَ وَ تَرَحُّمِکَ لَدَیْکَ، فَاسْتَجِبْ دُعائِى، وَ لَا تُخَیِّبْ فِیکَ رَجائِى، وَ تَقَبَّلْ تَوْبَتِى، وَ کَفِّرْ خَطِیئَتِى، بِمَنِّکَ وَ رَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ».
[۱۵] سوره مبارکه یوسف، آیه ۵۳٫
«وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی ۚ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی ۚ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ».
[۱۶] سوره مبارکه فاطر، آیه ۱۵٫
[۱۷] مناقب ج ۳، ص ۳۶۲٫
«رُوِىَ اَنَّها علیهاالسلام ما زالَتْ بَعْدَ اَبیها صلی الله علیه و آله مُعَصَّبَهَ الرَّأْسِ ناحِلَهَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّهَ الرُّکْنِ باکِیَهَ الْعَیْنِ مُحْتَرَقَهَ الْقَلْبِ یُغْشى عَلَیْها ساعَهً بَعْدَ ساعَهٍ».
[۱۸] همان.
[۱۹] مقتل مقرم، ص ۴۹۱٫/ العیون العبری، ص ۱۹۸.
«ثم إن سکینه (علیه السلام) اعتنقت جسد أبیها، و هی تقول: یا أبتاه، ألبسنی بنو أمیه ثوب الیتم. یا أبتاه إذا أظلم علیّ اللیل من یحمی حمای؟. یا أبتاه إذا عطشت فمن یروی ظمای؟. یا أبتاه انظر إلى رؤوسنا المکشوفه، و إلى أکبادنا الملهوفه، و إلى عمتی المضروبه، و إلى أمی المسحوبه!.
فاجتمعت عده من الأعراب حتى جرّوها عنه (علیه السلام).
و فی (نفس المهموم) قالت سکینه (علیه السلام): لما قتل الحسین (علیه السلام) اعتنقته، فأغمی علیّ، فسمعته یقول:
شیعتی ما إن شربتم * * * عذب ماء فاذکرونی
أو سمعتم بغریب * * * أو شهید فاندبونی
فأنا السبط الذی * * * من غیر جرم قتلونی
و بجرد الخیل عمدا * * * بعد قتلی سحقونی».
[۲۰] ذَمّیه، فرقهای از غالیان شیعه در حدود قرن دوم، که به الوهیت علی بن ابیطالب قائل بودند. اگرچه منابع در ذکر جزئیات اعتقادات این فرقه اختلافاتی دارند، همگی متفقاند که ذمّیه نوعی الوهیت به علی بن ابیطالب نسبت دادهاند. دربارۀ وجه تسمیه این فرقه گفتهاند که به اعتقاد آنان محمد صلیاللّهعلیهوآلهوسلم از سوی علی علیهالسلام مبعوث شد تا مردم را به سوی او دعوت کند، اما حضرت محمد مردم را به سوی خود خواند (یا مدعی رسالت از سوی الاهی دیگر شد و از اینرو ایشان را ذم و نکوهش کردند و ذمّیه نام گرفتند. مقریزی گفته است به اعتقاد آنان، خود علی علیهالسلام پیامبری از جانب خدا بوده است. گروه های دیگری نیز به این نام خوانده شدهاند: بَهشَمیه، پیروان ابوهاشم جُبّائی، به سبب اعتقادشان به استحقاق ذمّ بدون انجام فعل قبیح و برخی از مُرجِئه. پدر منابع، دربارۀ صاحب فرقۀ ذمّیه و ارتباط این فرقه با فِرَق دیگر بهویژه عَلبائیه/ عُلبائیه اختلاف هست. ابوالمنظر اسفراینی ذمّیه را از جمله غرابیه، از دیگر غلات شیعه، دانسته است.
در مجموع، باتوجه به اینکه کشّی در رجال خود احادیثی را نقل کرده که براساس آنها امام باقر و امام صادق علیهماالسلام بهشت را برای فردی به نام علباء بن دراع اسدی ــ که به احتمال زیاد همین علباء مورد بحث است ــ ضمانت کردهاند و از سویی در جایی دیگر از همان کتاب احادیثی آورده که براساس آنها امام صادق علیهالسلام بشّار شعیری را غالی و مشرک خوانده و از او با تعابیری بسیار مذمتآمیز یاد کرده و او را گمراهکننده شیعیان خوانده است، به نظر میرسد پذیرفتن بشّار شعیری به عنوان صاحب فرقه ذمّیه صحیحتر است. برخی منابع، با آنکه نامی از ذمّیه نبردهاند، در ضمنِ فرقههای غالی شیعه و گاهی با نامهای دیگر از اعتقادات این فرقه سخن گفتهاند. شهرستانی، ضمن یکی دانستن ذمّیه و علبائیه، سه گروه را منشعب از آنان دانسته است: عینیه، که به الوهیت علی و محمد معتقد بودند اما علی را مقدّم میداشتند؛ میمیه، که آنان نیز به الوهیت هر دو قائل بودند اما حضرت محمد را در الوهیت مقدّم میشمردند؛ گروهی که به الوهیت اصحاب کساء اعتقاد داشتند و پنج تن را امر واحدی میدانستند که روح الاهی در همۀ آنان بهطور برابر حلول کرده است. ابوالحسن اشعری اعتقاد گروه سوم را به اصحاب شریعی (اصحاب ابومحمدحسن شریعی، از غلات حلولیه) نسبت داده و ابوحاتم رازی ابوحاتم رازی، گرایشها و مذاهب اسلام در سه قرن نخست هجری، ج۱، ص۲۵۳، ترجمه علی آقانوری، قم ۱۳۸۲. آنان را مخمّسه نامیده است. گروه دوم و سوم را در شمار علیانیه، پیروان عُلَیّانبن ذِراع سَدوسی، یاد کرده است.
پاسخ دهید