«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

ادامه شرح حدیث «عنوان بصری»

وجود مبارک امام به حقّ ناطق، مولا و سیّدمان حضرت امام جعفر صادق (ارواحنا فداه و صلوات الله علیه) به یک طلبه‌ی سالخورده، سلوک طلبگی ارائه فرمودند و مسیر حرکت طلبگی را آموزش دادند. حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ[۲]»؛ اگر برای تو قصد آمده است و مُتمشّی شده است و به حالتی در تو به وجود آمده است که واقعاً نیّت کرده‌ای تا عالِم بشوی، خیلی‌ها مُذبذب هستند و تا پایان دوران طلبگی هم محکم نیستند؛ نظرشان به اطراف است که کجا بهتر از این‌جاست و اگر یک جایی پیدا کنند، می‌روند. ممکن است که رفتن هم به گونه‌ای باشد که از طریق لباس نروند، ولی از آن حالتِ طلبگی استفاده می‌کنند. حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند که یک مویِ زاغه‌نشین‌ها را با همه‌ی زندگی افراد مُرفّه عوض نمی‌کنند. ولی کاخ‌نشینی و کوخ‌نشینی به عمل فیزیکی بیرونی نیست، بلکه به آن روحیه است. ممکن است کسی در داخل کاخ هم باشد، ولی به اندازه‌‌ی بسیار ناچیزی هم تعلّق به این کاخ نداشته باشد؛ ممکن است کسی فقط دارای یک زیرانداز باشد، ولی نسبت به آن وابستگی داشته باشد و گاهی دینش را نیز به خاطر آن می‌دهد. رفتن از طلبگی، انسلاخ از پوشش طبلگی است که حضرت حقّ (جلّ و اعلاء) در مورد آن عالِم بدعاقبت و نگون‌بخت که در اثر عبادت‌ها به آیات الهی دست یافته بود، می‌فرماید: «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا[۳]»؛ آیت‌الله بود، مظهر آیات خداوند بود، ولی در ادامه فرموده است: «فَانْسَلَخَ مِنْهَا[۴]»، او را خلعِ لباس کردیم. این‌گونه نیست که لباس ظاهری را از تن او بیرون آوردیم، بلکه آن منش و آن بینش و آن مَشیِ آیت‌اللهی را از او گرفتیم. «وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ[۵]»؛ گرفتار هوای نفس بود و خداوند نیز او را خلع لباس کرد؛ «وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ[۶]»؛ خداوند اجبار نمی‌کند؛ باید ما بخواهیم تا خداوند هم بخواهد. وقتی میل ما و گرایش ما عوض شد، وقتی مناسبات ما تغییر کرد، وقتی ارتباطات ما مادّی شد، دنیوی شد، هوائی شد، خداوند متعال هم لباس تقوا را می‌گیرد، لباس معرفت را می‌گیرد، لباس طهارت را می‌گیرد. «وَ ثِیَابَکَ فَطَهِّرْ[۷]»؛ این پوشش است، این مَنش است، این سبک زندگی است، این سبک تفکّر است، این تمایلات است که مجموعه‌ی این موارد شخصیّت انسان را بروز می‌دهد و به ظهور می‌رساند. لذا در مسأله‌ی تصمیم برای طلبگی، باید انسان برای یک‌مرتبه بنشیند و تأمّل کند و تمام مسیرها را بررسی و ارزیابی نماید. در میان این‌ همه راه که سُبُل هستند، باید صراط مستقیم را پیدا کند و وقتی آن را پیدا کرد، «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ[۸]»؛ اگر کوه‌ها زائل بشوند، تو نباید لغزش داشته باشی. اراده‌ی یک طلبه در امر طلبگی، باید از کوه‌های سر به فلک کشیده عمیق‌تر و مستحکم‌تر باشد.

طلبه باید به مسیر طلبگی خود باور قلبی و یقینی داشته باشد

وجود مبارک «عمّار یاسر[۹]» که جزءِ فِلش‌های حقّ بود، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای نجات اهل شبهه در فضای مُشتبه، یکی از تابلوهایی که حقّ‌نما بود، عمّار بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ایشان را معرفی فرمودند. عمّار به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! اگر دشمنان شما قشون شما را شکست بدهند و تا آخر مرز برسانند که شکست قطعی می‌باشد، من دست از شما برنمی‌دارم؛ همراهی من با شما به اعتبار پیروزی‌های شما نیست، بلکه من شما را به عنوان حقّ یافته‌ام، لذا به هیچ عنوان کسی نمی‌تواند من را از شما جُدا نماید. این‌که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی[۱۰]»؛ می‌فرمایند اگر دشمن با شمشیر به مؤمن آسیب برساند و نتیجه‌ی این آسیب‌های بدنی این بشود که مؤمن خطّ علی را رها کند و در مسیر غیر ولایت قدم بردارد، هرگز این کار نخواهد شد. طلبه واقعاً باید به این نتیجه رسیده باشد و بلوغ پیدا کرده باشد. وقتی فکر بالغ نباشد، انسان یک تصمیمی اتّخاذ می‌کند و گرفتار تردید می‌شود؛ یا همیشه با تردید زندگی خواهد کرد که یک زندگی جهنّمی است و هیچ‌گاه آرامشی به همراه نخواهد داشت؛ و یا این‌گونه نیست و تصمیم بر آن طرف می‌گیرد و می‌گوید که ما باخته‌ایم که آمده‌ایم و طلبه شده‌ایم؛ ببینید مردم چه ماشین‌هایی سوار می‌شوند، چه رفاهی دارند، چه سفرهایی دارند و ما از آن‌ها محروم هستیم. مرغِ دل اسیر زرق و برق می‌شود و به کُلّی دور می‌شود و وقتی دور شد، به اندازه‌ای زاویه می‌گیرد که امکان وصل کردن برای آن باقی نمی‌ماند. این عبارت «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ» خیلی مهمّ است که یک طالب، یک دانش‌طلب و یک تشنه واقعاً برای علم تشنگی داشته باشد و این عطش در وجودش عینیّت داشته باشد و چون تشنه‌ی علم است، اراده‌اش هم خلأ ناپذیر است، «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ». علم هم بر اساس آن‌چه از کلام حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) که هم در کلمات قبل‌شان و هم در کلمات بعدشان استفاده می‌شود، علوم ذهنی نیست. صرف، نحو، منطق، اصول، فقه، کلام، تفسیر و علومی که در حوزه‌های علمیه رایج است، هیچ‌کدام تضمینی ندارند که عالِم را به مُراد خودش برساند و ضایعات بسیاری در حوزه‌های علمیه وجود داشته است. انحرافات مسلَکی و مذهبی غالباً به حوزویان مربوط می‌شود. «بهائیّت[۱۱]» طلبه‌ی ریاضت‌کشیده‌ی نجف اشرف بوده است که این‌گونه کانون لجن را به وجود آورده است. مَسلک‌های دیگر هم به همین صورت است. شما اگر همه‌ی این انشعاباتی که از حقّ پیدا شده است و از مسیر اسلام ناب منحرف شده‌اند را ببینید، متوجّه می‌شوید که به حوزه‌های ما برمی‌گردند.

 

 

لغزش‌هایی که در مراحل عملی برای انسان پیش می‌آید

در مراحل عملی هم لغزش‌های فراوانی وجود دارد. این موضوع نشان می‌دهد که این علوم رسمی، علوم مفهومی و علوم ذهنی تضمین نیستند که ما را به مقصد می‌رسانند؛ بلکه آن چیزی را که حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند که نور است، علمی که نور است، اگر واقعاً به دنبال نورانی شدن هستید؛ زیرا گناه ظلمت است، رذائل اخلاقی ظلمت است، حَسد آتش است ولی آتشِ بدون نور است؛ «وَ مِنْ نَارٍ نُورُهَا ظُلْمَهٌ[۱۲]»؛ به تو پناه می‌برم از آتشی که نور آن ظلمت است. آتش‌های دنیا سوز دارد، آب می‌کند، خاکستر می‌کند، ولی جرقه که می‌زنید مانند یک نور است؛ ولی آتش جهنّم این‌گونه نیست؛ مانند حَسد است. حَسد دارای شعاعِ نوری نیست، هیچ راهی باز نمی‌کند و هیچ راهی را نشان نمی‌دهد؛ حَسد مسیر را سَدّ می‌کند و انسان را درون خودش حبس می‌نماید. تکبّر و حرص هم به همین صورت هستند. رذائل اخلاقی به طور کُلّی ظلمات هستند. کما این‌که گناهان جوارحی ظلمت هستند و بر حسب روایت که در کتاب «کافی» شریف آمده است، هرگناهی که انجام می‌دهیم، نقطه‌ی سیاهی است که بر دل وارد می‌شود و با هرگناه یک سیاهی در صفحه‌ی دل ما ایجاد می‌شود. اگر در مرحله‌ی اوّل ورود این ویروس، آن را بیرون کنیم، با توبه، با اشک ندامت، با این نسخه‌ی قرآنی که فرموده است: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ[۱۳]»؛ این نشان می‌دهد که وقتی انسان به خودش ظلم می‌کند و یا به دیگران ظلم می‌کند، خدا را از دست می‌دهد، خدا را گُم می‌کند و وقتی که به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مراجعه نماید و در محضر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) استغفار نماید و وجود نازنین مقرّب‌ترین عُنصر در عالَم به بارگاه الهی برای او استغفار نماید، درب دل باز می‌شود و خداوند را نیز پیدا می‌کند. این دل کانون حضور خداوند متعال است. اگر انسان گناه کند، این گناه تبدیل به یک قفل می‌شود که درب دل را می‌بندد. خداوند متعال این خانه را بدون صاحب می‌کند و خانه‌ی بدون صاحب، ویران خواهد شد و ویرانه جای قاچاقچی‌ها و افراد گناه‌کار و آلوده است که به آن‌جا می‌روند و کارهای ناشایست انجام می‌دهند. وقتی دل بی‌صاحب بشود، شیطان در آن‌جا «فَبَاضَ[۱۴]»، مانند همین‌ خرابه‌هایی که حیوانات به آن‌جا می‌روند و تخم می‌گذارند، شیطان می‌آید، «فَبَاضَ» و چون مانند بیضه است، در آن‌جا تخم می‌گذارد. در قلب بی‌صاحب و قلب ویران، می‌رود و تخم می‌گذارد. «وَ فَرَّخَ[۱۵]»؛ جوجه‌هایش درمی‌آیند. جوجه‌های فراوانی به دنیا می‌آیند. «وَ دَبَّ[۱۶]»؛ آن موقع حمله‌اش را شروع می‌نماید و دل را اشغال می‌نماید و انسان اسیر دشمن می‌شود و اسیر دشمن هم نابود است و راه به جایی نمی‌برد. «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ» یعنی اگر می‌خواهی وجودت نور بشود، می‌خواهی حجاب‌های تعلّقات از تو سلب بشود، می‌خواهی از خودت آزاد بشوی، خودت را برای خودت به عنوان یک گرفتاری می‌بینی، این اشتتغال ذهنی به اَمیال و تعلّقاتت گرفتاری خودت است. خودت حجابِ خودت هستی و باید این را برداری.‌ اگر کسی چنین هوایی دارد که از خودش بیرون بیاید و از خودش خلاص بشود، چون وجود نور است و فرموده است: «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا[۱۷]» ، «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ[۱۸]»؛ وجود ذهنی علم نیست؛ بلکه علم آن نوری است که وجود ماست و صورت اخیرش نور می‌شود، جلوه‌ی خداوند می‌شود، اسماءالله می‌شود. انسان باید این فاصله را طی نماید و از این حجاب‌ها عبور کند و به حقیقتِ علم که حقیقتِ وجود است، برسد. خداوند متعال می‌فرماید: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ[۱۹]»؛ نمی‌فرماید: لَازیدنَّ عِلمَکُم، لَازیدنَّ ثَروَتَکُم، لَازیدنَّ شُهرَتَکُم، بلکه می‌فرماید خودت باید وجود منبسط بشوی و عالم را فرابگیری. قلب تو باید عالَم‌گیر باشد و شعاعِ وجود خداوند باشد.

علم انسان را به مقام مقام خلیفه ‌اللهی می‌رساند

«فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ»، وقتی به صورت قُرص و محکم آمده است و ارزیابی کرده است و دیده است که باید خودش را از این اسارت خلاص نماید و خلاص‌شدن از اسارت دنیا و اسارت اَمیال و اسارت هوی و هوس به این است که انسان قرآن و جواهر الکلام پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و فرمایشات ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) را بگردد و آدرس را بیابد که آدرس حُرّیت که بخواهم از خودم خلاص بشوم در کجا قرار دارد و تا انسان خلاص نشود، خلیفه الله نمی‌شود و اگر خلیفه‌ی خدا نباشد، آدم نشده است. اصلاً ویژگی انسان خلافت الهی است. «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً[۲۰]»؛ وقتی خداوند خواست تا آدم را با آدمیّت معرفی نماید، اسم او را نگفت و وصف او را بیان فرمود. «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً». این خلیفه‌ی خداوند است. چه موقعی ما نماینده‌ی خداوند می‌شویم؟ چه موقعی ما مظهر خداوند می‌شویم؟ چه موقعی ما نمادِ خداوند می‌شویم؟ وقتی که خودمان نباشیم.تا زمانی که من خودم را ببینم، خداوند شریک برنمی‌دارد. باید من از بین برود و این کار چه کسی است که بتواند من را از خانه‌ی دوست بیرون نماید و غیر او در این دل نباشد که در رأس اغیار خودِ خودمان هستیم؛ باید بتوانیم این موضوع را حل نماییم. علم یک وجود است، نام علم را به عنوان یک فرشته درنظر بگیرید، کما این‌که نماز هم به همین صورت است. «إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَى[۲۱]»؛ ذَوی العقول است. غیر از ذَوی العقول امر و نَهی ندارد؛ «إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ[۲۲]». علم هم یک حاکم معزول نیست. وقتی خداوند علم را در وجود کسی قرار بدهد، آن علم بارقه‌ی خداوند متعال است، آن علم روح است، آن علم جان است، آن علم یک حقیقت است. «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ»، اگر چنین اراده‌ای برای تو به وجود آمده است و خیای محکم به میدان آمده‌ای تا خودت را از شرِّ خودت خلاص کنی، تا خودت هستی حجاب است و حجاب با نور سازگاری ندارد. علم نور است و تو می‌خواهی نور بشوی و نور در پسِ پرده نمی‌شود. باید این پرده را کنار بزنی تا به نور برسی. خیلی کار مشکل است.

اگر مرد میدان باشید، خداوند شما را دوست خواهد داشت و یاری خواهد داد

شاید خدمت شما عرض کرده باشم، ولی ان‌شاءالله اگر برای خداوند باشد، تکرار آن هم مفید است. چه کسی اطمینان دارد که برای خداوند است؟ خودش باید بر ما رحم نماید. گرفتار هستیم و ناجی نداریم و او باید ما را نجات بدهد و باید به ما رحم کند. از بین رفتیم، تلف شدیم، ضایع شدیم، به خودمان رحم نکردیم، هیچ‌کس به اندازه‌ی خودِ انسان به خودش ظلم نمی‌کند، هیچ ظالمی به اندازه‌ی انسان به خودش ظلم نمی‌کند. مرحوم «آیت الله خوشوقت[۲۳]» (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند که ما خیلی‌ها را دیدیم، ولی ناقه‌ی دل ما درب خانه‌ی «علّامه طباطبائی» (رضوان الله تعالی علیه) زانو زد و هرچه نصیب ما شده است، از جانب ایشان بوده است. مرحوم آقای الله خوشوقت (رضوان الله تعالی علیه) خیلی نسبت به علّامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) ارادت داشتند، مانند همه‌ی شاگردان ایشان که این‌گونه بودند. شهید مطهّری (اعلی الله مقامه الشّریف) هم به این صورت بودند و هم شاگرد حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) بودند و هم شاگرد مرحوم آقای «میرزا علی آقای شیرازی[۲۴]» (رحمت الله علیه) بودند، شاگرد مرحوم «آیت الله بهاءالدّینی» (اعلی الله مقامه الشّریف) بودند و سحرها خدمت آقای بهاءالدّینی (رضوان الله تعالی علیه) می‌رسیدند و نزد ایشان درس می‌خواندند. شاگرد مرحوم «آقای بروجردی» (رحمت الله علیه) بودند و به بروجرد می‌رفتند و در درس ایشان شرکت می‌کردند و وقتی می‌خواستند آقازاده‌شان را زود مجتهد نمایند، چند نفر از مسیرهای دور طیّ مسافت می‌کردند و به بروجرد می‌رفتند که یکی از آن‌ها هم مرحوم آقای مطهّری (رحمت الله علیه) بود که رضوان خداوند بر ایشان باد. ولی نسبت به آقای طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) که می‌رسیدند، می‌گفتند: «روحی فداه». این عبارت «روحی فداه» که حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه)  نسبت به مرحوم «آقای شاه آبادی[۲۵]» (رضوان الله تعالی علیه)، مانند عبارت «روحی فداه» آقای مطهّری (رحمت الله علیه) نسبت به آقای طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) بود. آقای خوشوقت (اعلی الله مقامه الشّریف) ذوب در آقای طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) بودند که حضرت علّامه هم خودشان نبودند، به اندازه‌ی سرِ سوزن آقای طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) وجود نداشتند؛ به جز خداوند هیچ چیزی در وجود ایشان نبود. ایشان گفتند: در محضر ایشان آرام بودیم و سپس تصمیم بر این شد که به تهران بیاییم. بنده به آقای طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) عرض کردم که می‌خواهم به تهران بروم، شما در آن‌جا چه کسی را معرفی می‌نمایید که از ما دست‌گیری کند؟ ـ ای خدا! این طلبه‌ها جوان هستند و اگر کسی دست‌شان را نگیرد، می‌افتند و راه را اشتباه می‌روند؛ یک کسی را بر سر راه‌شان قرار بده که این‌ها را در خط ببرد. کار اساتید و مدیران بیسیار سنگین است. کم‌ترین لغزش عملی و یا فکری چه زیان‌های بزرگی به طلبه وارد نماید. باید بلدچی باشد. «اَلرَّفِیقَ ثُمَّ اَلطَّرِیقَ[۲۶]»؛ اگر می‌خواهی راه بروی، یک بلدچی برای خودت پیدا کن. ای‌کاش همّت بعضی از عوام را منِ رو سفید کرده بر سر سُفره‌ی حضرت مهدی (ارواحنا فداه) می‌یافتم. بعضی‌ها چگونه زرنگ بودند، بلدچی پیدا کردند، راه‌های میانبُر پیدا کردند، به کجاها که نرسیدند ـ مرحوم علّامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) به ایشان فرموده بودند: در تهران آقای «شیخ محمّد تقی آملی» (رضوان الله تعالی علیه) هستند که ایشان هم از شاگردان مرحوم «آقای قاضی» (رضوان الله تعالی علیه) بودند؛ ایشان در تهران هستند و به ایشان مراجعه نمایید. آقای خوشوقت (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند که من به تهران آمدم و به خدمت مرحوم آملی (رحمت الله علیه) رسیدم. عرض کردم که ما در محضر علّامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) مستفیذ می‌شدیم، خوانِ نعمتی بود که پُر نعمت بود و از آن تغذیه می‌شدیم. بنده به تهران آمدم و ایشان بنده را به شما حواله دادند. مرحوم آملی (رحمت الله علیه) فرمودند: رفتنِ این راه و طیّ این طریق سخت‌تر از کندنِ کوه با مُژه‌ی چشم است. اگر کسی بخواهد کوهی را با مُژه‌ی چشمش بکند و از مقابل راه بردارد. کوه اَنانیت جلوه‌ی خداوند را می‌خواهد. «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا[۲۷]»؛ مگر انسان می‌تواند بدون جلوه‌ی الهی کوه انانیت خود را نابود کند؟ گفت آب پاکی را بر روی دست ما ریختند و ما به قم آمدیم و خدمت علّامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) عرض کردیم که نزد آقای آملی (رحمت الله علیه) رفتیم و ایشان چنین تعبیری کردند. یعنی منظور ایشان چه چیزی بوده است؟ مگر این کار شدنی است؟ مرحوم آقای طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) به آقای خوشوقت (رضوان الله تعالی علیه) فرموده بودند: بله صحیح است؛ اگر بخواهیم خودمان این کار را انجام بدهیم، به همین صورت است، ولی خداوند فرموده است: تو بیا تا من تو را ببرم.

اگر اراده‌ی محکم داشته باشید، خداوند دست شما را می‌گیرد

«وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا[۲۸]»؛ مهمّ آن اراده است. تو به صورت جدّی بیا تا من تو را یاری کنم. این طوفان‌هایی که می‌وزد، این زَرق و برق‌هایی که در اطراف تو رُخ می‌دهد، روزی ممکن است همسر زیبایی داشته باشی، روزی ممکن است رفیق زیبایی داشته باشی، روزی ممکن است خانه‌ی زیبایی داشته باشی و هر روز چیزی را در مقابل تو قرار می‌دهیم و می‌خواهیم تو را امتحان نماییم و ببینیم راه را درست آمده‌ای و صادق هستی و یا نفوذی هستی؛ چون جایی نداشته‌ای به سراغ طلبگی آمده‌ای؛ ما همه‌ی راه‌ها را همراه زَرق و برق‌هایش در پیش روی تو قرار می‌دهیم تا ببینیم مرد این میدان هستی یا خیر؟ اگر نشان دادی که مرد میدان هستی، پس خداوند شما را دوست خواهد داشت. «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ[۲۹]»؛ رجال صادق هستند. اگر واقعاً مرد این میدان هستی، خداوند مردها را دوست دارد و نمی‌گذارد تا آن‌ها شکست بخورند و جوانمردی‌شان را حفظ می‌نماید. «لا فَتى اِلاّ عَلِىّ، لا سَیفَ اِلاّ ذُو الفَقار[۳۰]». با او وصل می‌نماید. به ما امید داده است که ما باید قُرص آمده باشیم، تو بیا تا من تو را ببرم؛ ولی هنوز آمدن تو احراز نشده است، مشخّص نیست که اراده‌ی تو به چه اندازه‌ای قُرص و محکم است، هنوز امتحان نشده‌ای. می‌خواهیم ببینیم در این آزمون‌ها دَوام می‌آوری و یا دَوام نمی‌آوری. درباره جوّهایی که علیه تو درست می‌شود، طاقت می‌آوری که در مقابل آن‌ها بایستی و عقب‌نشینی نکنی؟ آیا می‌توانی با آن‌ها سازش نکنی و راه خودت را بروی؟ «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ»؛ این الفبای حرکت به سوی حقّ، خروج از ظلمات که خداوند متعال قول داده است و فرموده است: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ[۳۱]»، عشق به نور است، عشقی که برای شما عزیمت آورده باشد و این علوم که ضروری است، مقدّمه‌ی رسیدن به وجود است. علوم ذهنی مقدّمه برای رسیدن به علوم وجودی است که وجود را متحوّل نماید. وجود آلوده‌ی به جهل، آیینه‌ی علم بشود که دیگر جهلی در آن وجود نداشته باشد و این در مسیر اخلاص است که ان‌شاءالله اگر عمری باقی باشد و خداوند متعال توفیق زیارت‌ شما را بدهد، در جلسات بعدی عرض خواهیم کرد.

 

توصیه‌هایی برای زائران حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در ایّام اربعین حسینی

عدّه‌ای آماده هستند تا به کربلا بروند. خوشا به حال کربلایی ها! امیدوارم که خودتان نروید و شما را ببرند. خوشا به حال کسی امام حسین (علیه السلام) اوّل دلش را برده است و سپس بدنش به دنبال دلش به کربلا می‌رود. در مورد این زیارت‌نامه‌ها خصوصاً زیارت اربعین، از قبل با دقّت خودتان را آماده کنید. زیارت اربعین خوراک کربلاست. حرکت امام حسین (علیه السلام) را که یک حرکت الهی و فرهنگی است و حرکت در جهت نجات حیرت بندگان خداوند بوده است. امام حسین (علیه السلام) با خون‌شان جامعه‌ی بشری را از ضلالت و از حیرت نجات دادند. در مقابل آن هم در این زیارت‌نامه آمده است که انسان باید ببیند که در این صف ایستاده است و یا در آن صف ایستاده است. زیارت اربعین حالتِ خاصّ خودش را دارد. امیدوارم ان‌شاءالله قبل از سفر یک مرور و تأمّلی در کلمات زیارت اربعین داشته باشید و در آن‌جا هم دل‌تان قبل از زبان‌تان گویا باشد و با همه‌ی وجود خودتان را در دامن حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بیندازید. دامن ایشان رحمهًللعالمین است. ان‌شاءالله تربیت شده‌ی امام حسین (علیه السلام) بشوید و بازگردید. مرحوم «حاج هادی ابهری[۳۲]» (رحمت الله علیه) که رضوان خداوند بر ایشان باد که مرحوم آیت الله خوشوقت (رضوان الله تعالی علیه)، مرحوم «آیت الله شیخ حسن پهلوانی» (رضوان الله تعالی علیه) و این عزیزانی که ما دیده بودیم، همگی حاج هادی ابهری (رحمت الله علیه) را دوست داشتند. حاج هادی ابهری (رضوان الله تعالی علیه) را که عوام بودند، تافته‌ی جُدا بافته می‌دانستند. ایشان در حرم حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به امام حسین (علیه السلام) عرض کرده بود: چهل سال سرمایه‌ی عُمرم را سوزاندم، چهل سال راه را اشتباه رفتم و خیلی دور شدم، اگر بخواهم این چهل سال را جبران نمایم، بعد از این نیز مراقبات خاصّ خودش را نیاز دارد، چگونه می‌توانم این گذشته را جبران نمایم؟ به امام حسین (علیه السلام) عرض کرده بود: آقا! شما آقایی کنید و کسی را بر سر راه من قرار بدهید که بلد باشد و این چهل سال گذشته‌ی ما را جبران نماید و ما را از مسیری ببرد که جبران بشود و به آن‌جا برسم، خیلی دیر آمده‌ام و مشخّص نیست که بتوانم به آن‌جا برسم. وقتی از حرم حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بیرون آمده بودند، مرحوم «آیت الله العظمی میلانی[۳۳]» (رضوان الله تعالی علیه) را دیده بودند و بدون هیچ سابقه‌ای به خدمت ایشان رسیده بود و سلام کرده بود. ایشان فرموده بودند: حاج هادی! بیا تا باهم عقد اخوّت بخوانیم و شما پس از این برادر من هستید. به همین سهولت حضرت امام حسین (علیه السلام) پاسخ ایشان را داده بودند. خیلی سریع یک فقیه عارفِ ره‌یافته را بر سر راه ایشان قرار داده بودند و مرحوم آقای میلانی (رضوان الله تعالی علیه) پس از وفات حاج هادی ابهری (رحمت الله علیه)، تأسف می‌خوردند و می‌فرمودند: برادری داشتیم که اهل جذبه بود، مجذوب بود و دل او را برده بودند و او اهل جذبه بود.

روضه و توسّل به حضرت رقیّه (سلام الله علیها)

این ایّام، ایّام سه ساله است. این‌ها هم این کاره هستند. هم حضرت علی‌اصغر (علیه السلام) متفاوت است و هم حضرت رقیّه (سلام الله علیها) این‌گونه هستند. « کار پاکان را قیاس از خود مگیر[۳۴]». نکند که انسان گمان کند که یک کودک بوده است که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) او را به همراه خود آورده بودند؛ والله این‌گونه نیست. این‌ها برگزیده‌های خداوند بودند، این‌ها کربلایی بودند، این‌ها خودشان انتخاب کرده بودند. لذا حالات حضرت رقیّه (سلام الله علیها) یا فاطمه صُغری (سلام الله علیها) که بعضی‌ها احتمال می‌دهند حضرت رقیّه (سلام الله علیها) همان فاطمه صُغری (سلام الله علیها) است. مگر می‌شود که دختر عادی باشد و بعد سند پیروزی امام حسین (علیه السلام) قرار بگیرد؟ امروز عَلم حضرت اباالفضل (علیه السلام) بسیار حرف می‌زند یا قبر شریف حضرت رقیّه (سلام الله علیها)؟ چهل سال حکومت بنی امیّه در شام که دارای چه زَرق و برقی بودند و به خیال خامِ خودشان نشانه‌های اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) را به کُلّی محو کرده بودند. یک خورشیدی در سه ساله دمید که آثار بنی امیّه همگی محو شدند و آن نشانه‌ی بقاءِ انقلاب حسینی قرار گرفت. اما خیلی به او سخت گذشت. فراق پدر او را می‌کُشت. این‌گونه که مشهور است و در تحلیل طبیعی نیز به همین صورت است، این‌ها در دست انسان‌های جلّاد و انسان‌های خونخوار بودند. هرگاه بهانه‌ی پدر را می‌گرفت، سیلی می‌خورد.‌ گویا به صورت مکرّر از محمل‌ها افتاده بود. در این بیابان‌ها و روی این خوارها دویده بود. پای مبارک ایشان پُر از جراحت بود. گرسنگی کشیده بودند، تشنگی کشیده بودند، تحقیر شده بودند، زخم زبان شنیده بودند؛ اما هیچ‌گاه شکایتی نداشت. «إلهِى رِضاً بِقَضائِکَ». تنها چیزی که دلش را آب می‌کرد، این بود که می‌گفت می‌خواهم پدرم را ببینم. بالاخره طبق وعده پدر آمد و یاد خرابه‌نشینان را کرد. اما با سر آمد و با پا نیامد. این بچّه وقتی سر پدر را دید، به آن خیره شد و نگاه می‌کرد. گویا جا داشت تا بگوید: پدر جان! منتظر بودم تا با پا بیایی و من را در آغوش بگیری، من سُفره‌ی دلم را برای کسی باز نکردم، به عمّه‌ام هم چیزی نگفتم و جای تازیانه‌ها را نشان نداده‌ام. اما بابا جان! حال که تو را دیده‌ام، می‌فهمم که درد تو بیشتر از دخترت است. بابا! من دیگر حرفی نمی‌زنم، من سؤال می‌کنم و تو پاسخ من را بده. «مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ؟[۳۵]» چه کسی رگ‌های تو را بُریده است؟ «مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ؟[۳۶]».

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

اللّهُمَّ انّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْاعْظَمِ

بنده دو سه جمله دعا می‌کنم، زیرا مجلس حضرت رقیّه (سلام الله علیها) حال خودش را دارد. ان‌شاءالله آقای ژولیده‌ی عزیز دل‌های شما را گرم می‌کنند.

خدایا! به مصائب آل‌الله (سلام الله علیهم اجمعین)، به صبرشان و به اخلاص‌شان امام زمان‌مان (اروحنا فداه) را برسان.

خدایا! مرض‌های جسمی، روحی و اخلاقی ما را شِفا عنایت بفرما.

خدایا! مریض‌های مورد نظر را عافیت عاجل روزی بفرما.

خدایا! رهبر خوب ما را تا ظهور رهبر خوبان عالَم امام زمان‌ (اروحنا فداه)، با اقتدار و عزّت و پیروزی مُستدام بدار.

خدایا! حوزه‌های ما را نور قرار بده.

خدایا! وجودهای‌ طلاب ما را نورافشان قرار بده.

خدایا! طلاب ما را با اذن امام زمان‌ (اروحنا فداه) وسیله‌ی نجات جامعه‌مان قرار بده.

خدایا! اخلاص در تمام شئون طلبگی به همه‌ی ما روزی بفرما و ما را از تزویر و ریا و تظاهر دور بدار.

خدایا! به این سه ساله‌ی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) عاقبت به خیری ما را تضمین بفرما.

خدایا! پایان عُمرمان را با مُهر شهادت ممهور بگردان.

خدایا! امام (رضوان الله تعالی علیه) وشهدا را بر سر سُفره‌ی امام حسین (علیه السلام) متنعّم و ارواح طیّبه‌شان را همیشه از ما راضی بفرما.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫

«أَقُولُ وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَائِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِیِّ وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَهً قَالَ کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِینَهَ اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ فَقَالَ لِی یَوْماً إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ‏ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَهِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاهِ الْمَکْتُوبَهِ حَتَّى عِیلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَکَهِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکَانَ کَثِیراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ قُلْتُ یَا شَرِیفُ فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ قَالَ ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَهِ هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَهِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِتِسْعَهِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَهِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الرِّیَاضَهِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَهَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَکَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرِّعَاءِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَهً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً وَ خُذْ بِالِاحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏».

[۳] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۷۵٫

«وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ».

[۴] همان.

[۵] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۷۶٫

«وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لَٰکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ ۚ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ۚ ذَٰلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا ۚ فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ».

[۶] همان.

[۷] سوره مبارکه مدثر، آیه ۴٫

[۸] نهج البلاغه، خطبه ۱۱.

از سخنان آن حضرت است به وقتى که در نبرد جمل پرچم را به دست فرزندش محمّد حنفیه داد، فرمودند:« تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ عَضَّ عَلَى نَاجِذِکَ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَکَ تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَکَ ارْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ».

[۹] عمار یاسر یا عمار بن یاسر صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، از نخستین مسلمانان و از یاران نزدیک و نخستین شیعیان امام علی (علیه السلام) بود. وی فرزند یاسر و سمیه اولین شهدای اسلام بود. عمار در هجرت به مدینه همراه پیامبر بود و در ساخت مسجد قبا همکاری داشت و در همه جنگ‌های پیامبر نیز شرکت داشت. روایاتی از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در فضیلت عمار نقل شده از جمله اینکه بهشت مشتاق اوست. عمار بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حمایت از حضرت علی (علیه السلام) در ابتدا از بیعت با ابوبکر سرباز زد. وی در زمان خلیفه دوم فرماندار کوفه و فرمانده سپاه اسلام در این شهر شد. عمار در زمان خلیفه سوم از جمله مخالفان خلیفه بود و در اعتراضات علیه او شرکت داشت. عمار در زمان خلافت علی ‌(علیه السلام) از همراهان و نزدیکان آن حضرت بود و در جنگ صفین به دست لشکریان معاویه شهید شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیثی شهادت وی به دست گروه باغی (شورشگر) را از پیش اطلاع داده بود. آرامگاه عمار در شهر رقه سوریه کنار آرامگاه اویس قرنی قرار دارد که در ۱۳۹۳ش به دست گروه داعش به طور کامل تخریب شد.

عمار بن یاسر بن عامر، کنیه‌اش ابویقظان، و حلیف (هم پیمان) بنی مخزوم بود. نسب عمار به خاندان عنس بن مالک از قبایل قحطانی و ساکن یمن می‌رسد. یاسر پدر عمار در جوانی به مکه رفت و در آنجا اقامت کرد و با ابوحذیفه که از بنی‌مخزوم بود، پیمان بست. مادرش سمیه دختر خباط اولین شهید زن در اسلام است. عمار، برادرش عبدالله، پدرش یاسر و مادرش سمیه، به دست قریش شکنجه شدند تا از اسلام روی‌گردان شوند. سمیه و یاسر در اثر این شکنجه‌ها جان دادند. برای عمار یک پسر به نام محمد و یک دختر به نام اُمّ حَکَم گزارش شده است وخدمتکارش به نام لؤلؤه از آخرین لحظات پیش از شهادت عمار نیز گزارشی را نقل کرده است. براساس روایتی، عمار پس از سی و چند نفر مسلمان شد و بنابر روایتی دیگر، یکی از هفت تن مسلمان نخست بود. مشرکان، عمار را مجبور کردند که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ناسزا بگوید؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عذر او را پذیرفت و به او فرمود اگر دیگربار نیز مجبورش کردند، چنین کند. در پی این ماجرا بود که آیه مَن کفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ (ترجمه: هر کس پس از ایمان آوردن خود، به خدا کفر ورزد [عذابی سخت خواهد داشت] مگر آن کس که مجبور شده [ولی] قلبش به ایمان اطمینان دارد.) [ ۱۶۱۰۶] نازل شد. بنابر برخی از گزارش‌ها، عمار از جمله مهاجران به حبشه بود و در هجرت به مدینه همراه پیامبر بود و در ساخت مسجد قبا همکاری داشت. وی در همه جنگ‌های پیامبر نیز شرکت داشت.

روایاتی از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در فضایل عمار نقل شده است؛ از جمله اینکه بهشت مشتاق علی، عمار، سلمان و بلال است. همچنین از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است که فرمود: «عمار با حق است و حق با عمار، عمار گرد حق می‌چرخد هرجا که باشد، و قاتل عمار در آتش است». عمار در کنار سلمان، مقداد و ابوذر غفاری از نخستین شیعیان دانسته شده‌اند که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدین نام شناخته شده‌اند. عمار در دفاع از ولایت امام علی (علیه السلام) در آغاز از بیعت با ابوبکر سرباز زد. وی در زمان خلیفه اول در جنگ یمامه شرکت کرد و در این جنگ، گوشش بریده شد.

در دوران خلافت عمر فرماندار کوفه و فرمانده سپاه مسلمانان در این شهر شد. در دوران فرماندهی او جنگ نهاوند روی داد و بخشی از مناطق داخلی ایران فتح شد؛ اما بعد از چندی از این منصب عزل شد. برخی گزارش‌ها از نارضایتی مردم و درخواست آنان از عمر بن خطاب برای عزل عمار خبر داده‌اند. در یکی از این گزارش‌ها اعتراض مردم به ضعف عمار و بی‌اطلاعی وی از سیاست نسبت داده شده است. در زمان خلیفه سوم مشاجراتی میان وی و عمار درگرفت. یکی از این موارد اعتراض عمار به تبعید ابوذر غفاری به ربذه بود که به مشاجره بین عمار و عثمان انجامید و عمار به دستور عثمان به سختی کتک خورد. عثمان قصد داشت عمار را نیز از مدینه تبعید کند؛ اما با اعتراض بنی‌مخزوم و امام علی (علیه السلام) از این کار منصرف شد. برخی گزارش‌ها ماجرای برخورد، مشاجره و ضرب و شتم عمار را، زمانی دانسته‌اند که او و سایر کوفیان به شراب‌خواری و بی‌قیدی ولید بن عقبه که از سوی عثمان حاکم کوفه بود، اعتراض کردند. گزارش دیگر ضرب و شتم عمار را زمانی ذکر کرده است که عمار به نحوه تقسیم بیت المال از سوی عثمان اعتراض و به این سخن خلیفه که نحوه مصرف بیت‌المال را از اختیارات خود می‌دانست، انتقاد کرد. عمار در ماجرای شورش بر عثمان با معترضان همراه بود. او در مصر به معترضان پیوست و در مدینه در محاصره عثمان شرکت داشت.

عمار یاسر از طرفداران خلافت علی (علیه السلام) بود. پس از کشته شدن خلیفه دوم و ماجرای تشکیل شورای تعیین خلیفه، در گفتگویی با عبدالرحمن بن عوف به او توصیه کرد علی (علیه السلام) را انتخاب کند تا مردم دچار تفرقه نشوند. بعد از کشته شدن عثمان، عمار از جمله افرادی بود که مردم را به بیعت با امام علی (علیه السلام) دعوت می‌کردند. وی در حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جنگ‌های جمل و صفین شرکت داشت. در جمل، فرمانده سمت چپ لشکر امام (علیه السلام) بود. و در روز سوم جنگ صفین نیز فرمانده لشکر امام (علیه السلام) بود. عمار در جنگ صفین در صفر یا ربیع الثانی سال ۳۷ق به شهادت رسید. امام علی (علیه السلام) بر او نماز گزارد. عمار هنگام شهادت، بیش از نود سال داشت. برخی ۹۳، برخی ۹۱ و برخی ۹۲ سال گفته‌اند.

شهادت عمار در جنگ صفین به دست سپاهیان معاویه، همواره از عوامل سرزنش معاویه و از دلایل حقانیت علی (علیه السلام) در این نبرد دانسته شده است. دلیل این مسئله، حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که قاتل عمار را، گروهی باغی (یعنی گروه خارج از اطاعت امام عادل) معرفی می‌کرد. ابن عبدالبر این حدیث را متواتر و از صحیح‌ترین احادیث دانسته است. گفته‌اند که خزیمه بن ثابت، در جنگ جمل و صفین حاضر شد ولی شمشیر از غلاف بیرون نیاورد؛ ولی در جنگ صفین هنگامی که دید عمار به دست لشکر معاویه کشته شده گفت: اکنون گروه گمراه برای من مشخص شد و شروع به جنگ در رکاب امام علی (علیه السلام) کرد تا اینکه به شهادت رسید. قبر عمار در محل شهادتش در استان رقه در سوریه قرار دارد. که بر فراز آن، گنبدی از بتون و سیمان قرار داشت. در کنار مقبره عمار یاسر، قبر چند تن از شهیدان جنگ صفین از جمله اویس قرنی و اُبَی بن قیس قرار دارد. قبل از انقلاب اسلامی ایران، قبر عمار و اویس در اتاقی کوچک و محقر قرار داشت؛ اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به توصیه امام خمینی و با موافقت حافظ اسد، رئیس جمهور وقت سوریه، زمین اطراف مقبره خریداری شد و در سال ۱۳۸۲ش با پشتیبانی دولت وقت ایران، زیارتگاهی بر روی آن بنا نهاده شد. در ۲۴ جمادی‌الاول ۱۴۳۵ق برابر با ۶ فروردین سال ۱۳۹۳ش، داعش با کارگذاشتن مواد منفجره، دو مناره مقبره عمار یاسر و اویس قرنی را تخریب کردند. داعش در ۱۵ رجب سال ۱۴۳۵ قمری برابر با ۲۵ اردیبهشت سال ۱۳۹۳ش این زیارتگاه را به طور کامل تخریب کرد.

[۱۰] نهج البلاغه، حکمت ۴۵٫

«وَ قَالَ (علیه السلام): لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی، وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی؛ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ، فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ (صلی الله علیه وآله) أَنَّهُ قَالَ: “یَا عَلِیُّ لَا یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ».

[۱۱] بهائیت فرقه‌ای مذهبی منشعب از آیین بابیه است که در قرن سیزدهم قمری توسط میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله پدید آمد. میرزا حسینعلی از پیروان علی‌محمد باب بود که پس از درگذشت باب، فرقه بهائیت را پایه‌گذاری کرد. پس از بهاءالله،‌ پسرش عباس افندی معروف به عبدالبهاء و سپس شوقی افندی، نوه دختری عبدالبهاء رهبریِ بهائیت را به عهده گرفتند. پس از شوقی، در جانشینی او اختلاف شد و بهائیان به گروه‌های مختلفی همچون بهائیان بیت‌العدلی و بهائیان ارتدوکسی‌ تقسیم شدند. امروزه رهبری بهائیان در دست بیت‌العدل اعظم است. بهائیان، بهاءالله را پیامبر و بهائیت را دین جدیدی می‌دانند که دین اسلام را نسخ کرده است. بهاءالله بر این باور است که قیامت مسلمانان با آمدن باب برپا شده و با مرگ او پایان یافته است. همچنین قیامت بابیان با ظهور بهاءالله برپا و با مرگش به پایان می‌رسد. بهائیان مناسکی مانند نماز، روزه، حج و حدود را با کیفیتی متفاوت از مسلمانان به‌جا می‌آورند. بیت‌العدل مهم‌ترین مرکز بهائیان و مرجع همه امور آنها است. این مرکز در کوه کِرمِل در حیفا واقع شده و اعضای آن توسط محافل ملی، رابط جامعه بهائی هر کشور با بیت‌العدل، انتخاب می‌شوند. خانه علی‌محمد باب در شیراز، خانه بهاءالله در بغداد، باغ رضوان (محل ادعای مظهریت بهاءالله)، مقام اعلی (مقبره باب در کوه کرمل) و روضه مبارکه (مقبره حسینعلی نوری در عکّا) از اماکن مقدس بهائیان به شمار می‌روند. همچنین عید نوروز و سالروز درگذشت و تولد باب و بهاءالله از اعیاد بهائیان است.

آثار بهاءالله مانند اقدس و ایقان، کلمات مکنونه و الواح، آثار عبدالبهاء و شوقی افندی و «الفرائد»، «گنجینه حدود و احکام» از کتاب‌های مقدس بهائیت به شمار می‌آیند. به باور مسلمانان، بهائیت فرقه‌ای ضاله و خارج از اسلام است. مراجع تقلید شیعه، اعتقاد به بهائیت را کفر و بهائیان را نجس و کافر محارب شمرده‌اند. بیش از ۴۰۰ کتاب و مقاله در نقد بهائیت نوشته شده است. برخی از این کتاب‌ها را عبدالحسین آیتی از بهائیانِ برگشته از آیین بهائی؛ نوشته است. ادعای الوهیت،‌ نبوت و موعودیت بهاءالله مخالف باورهای اسلامی است و نوعی بت‌پرستی و خودپرستی شمرده شده است. تناقض باورهای بهائی،‌ اختلاف فراوان میان آنان و تکفیر بزرگان فرقه همدیگر از نقدهای بر به بهائیت است. از دیدگاه منتقدان، بهائیت یک حزب و فرقه سیاسی است که کشورهای روسیه، انگلیس، اسرائیل و آمریکا از آن حمایت می‌کنند.

بهائیت، فرقه‌ای مذهبی و برآمده از بابیه است که در قرن سیزدهم قمری (قرن نوزدهم میلادی) به‌دست میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله پدید آمد. در رساله‌ای که به مناسبت صدمین سالگرد فوت میرزا حسینعلی به سفارش بیت‌العدل منتشر شده، آمده است که رسالت بهاءالله از آگوست ۱۸۵۲م (مرداد ۱۲۳۱ش/شوال ۱۲۶۸ق) در زندان آغاز شد. گفته شده واژه «بهائی» از حدود سال‌های ۱۲۸۲-۱۲۸۴ق درباره بهائیت به‌کار رفته است. با این حال بهائیان،‌ نام آیین بهائی،‌ دیانت بهائی و امر بهائی (The Bahá’í Faith) را برای اشاره به خود ترجیح می‌دهند. پس از مرگ سید علی‌محمد باب، بنیانگذار فرقه بابیه در سال ۱۲۶۶ق بابیان به عراق تبعید شدند. در آنجا میرزا یحیی نوری معروف به صبح ازل ریاست آنها را برعهده داشت اما او در پنهانی زندگی می‌کرد و برادرش میرزا حسینعلی نوری امور را در دست داشت. در سال ۱۲۸۰ق بابیان به جهت رفتارهای غیراخلاقی به استانبول تبعید شدند و در همین ایام میرزا حسینعلی ادعای مظهریت کرد که باعث اختلاف در میان بابیان شد. بهائیان این روزها (۱۲ روز) را عید رضوان و بعثت بهاءالله می‌نامند. پس از آن، میرزا حسینعلی مدعی کهنگی بابیت شد و مذهب بهائیت را رسما اعلام کرد. پس از شدت گرفتن اختلافات میان آن دو، دولت عثمانی در سال ۱۳۸۵ق میرزا حسینعلی را به عَکّا،‌از شهرهای فلسطین، و میرزا یحیی را به کشور قِبْرِس فرستاد. بابیانی که بر جانشینی صبح ازل باقی مانده و ادعای حسینعلی را نپذیرفتند، ازلیه و پیروان میرزا حسینعلی، بهائی خوانده شدند.

بهائیت امروزه یک تشکیلات بین‌المللی به شمار می‌رود که مقر اصلی آن در اسرائیل است و در همه کشورهای جهان به‌ویژه کشورهای آسیایی و آفریقایی شعبه دارد. براساس گزارش دایره‌المعارف جهان نوین اسلام، بهائیت در جهان ۱۶۵ محفل روحانی ملی و ۲۰هزار محفل روحانی محلی دارد. آثار و ادبیات بهائی به ۸۰۲ زبان مختلف ترجمه شده است. همچنین هفت «مشرق الاذکار» (معابد بهائیان) در جهان وجود دارد و ۱۲۵۶ محل دیگر نیز برای همین منظور به مالکیت بهائیان درآمده است. بهائیان، بهائیت را پس از مسیحیت، دومین آیین به لحاظ پراکندگی جمعیت می‌دانند هر چند که نسبت به پیروان دیگر ادیان، جمعیت قابل توجهی ندارند. گفته شده با وجود اینکه تشکیلات اداری بهائی از تعداد پیروان خود آگاه است، اما این مرکز تاکنون آمار رسمی از جمعیت بهائیان ارائه نکرده است. آمارهای غیررسمی جمعیت پیروان بهائی را پنج تا هفت میلیون نفر اعلام کرده‌اند. طبق برخی گزارش‌ها، جامعه بین‌المللی بهائیت در سال ۲۰۱۰م جمعیت بهائیان را بیش از پنج میلیون گزارش داده است. این آمارها اغرا‌ق‌آمیز دانسته شده است؛ زیرا برای مثال جمعیت بهائیان هند، بیش از ۲ میلیون و ایران ۳۰۰ هزار نفر اعلام شده که با آمارهای رسمی این دو کشور ناسازگار است. جمعیت بهائیان هند، طبق آمار رسمی دولت هند، ۱۱۰هزار نفر و جمعیت بهائیان ایران حداکثر صد هزار نفر تخمین زده شده است. امروزه بیشترین بهائیان ساکن آمریکا هستند. بیشترین میزان سکونت بهائیان در ایران را مربوط به استان تهران به ویژه شهر فردیس کرج، اصفهان (شاهین شهر و نجف آباد)، شیراز، همدان، تبریز و… دانسته‌اند.

در آیین بهائی، افراد به محض پذیرفتن اعتقادات بهائیت، بهائی شناخته نمی‌شود، بلکه پس از رسیدن به سن بلوغ، و ثبت‌نام در تشکیلات بهائی، دریافت کد عضویت و اطاعت از تشکیلات اداری، بهائی شناخته می‌شوند. بهاءالله دین اسلام را نسخ کرد و دین جدید ارائه کرد. بهائیان بر جدید بودن تعالیم بهاء‌الله تأکید دارند و او را پیامبری با پیام‌های جدید و بی‌سابقه از طرف خداوند معرفی می‌کنند. به ادعای آنها، بشریت در زمان بهاءالله به حدی از بلوغ رسید که می‌توانست تعالیم جدیدی از طرف خدا دریافت کند. ازاین‌رو، خداوند حسینعلی بهاء را برانگیخت تا تعالیم جدید را به بشر برساند. از نظر بهائیان، خداوند در طول تاریخ، سلسله‌ای از مربیان و پیام‌آوران الهی را برای بشر فرستاده که جدیدترین آنها بهاءالله است.

[۱۲] صحیفه سجادیه، دعای ۳۲، بخش پنجم.

«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِک مِنْ نَارٍ تَغَلَّظْتَ بِهَا عَلَی مَنْ عَصَاک، وَ تَوَعَّدْتَ بِهَا مَنْ صَدَفَ عَنْ رِضَاک، وَ مِنْ نَارٍ نُورُهَا ظُلْمَهٌ، وَ هَینُهَا أَلِیمٌ، وَ بَعِیدُهَا قَرِیبٌ، وَ مِنْ نَارٍ یأْکلُ بَعْضَهَا بَعْضٌ، وَ یصُولُ بَعْضُهَا عَلَی بَعْضٍ، وَ مِنْ نَارٍ تَذَرُ الْعِظَامَ رَمِیماً، وَ تَسقِی أَهْلَهَا حَمِیماً، وَ مِنْ نَارٍ لَا تُبْقِی عَلَی مَنْ تَضَرَّعَ إِلَیهَا، وَ لَا تَرْحَمُ مَنِ اسْتَعْطَفَهَا، وَ لَا تَقْدِرُ عَلَی التَّخْفِیفِ عَمَّنْ خَشَعَ لَهَا وَ اسْتَسْلَمَ إِلَیهَا تَلْقَی سُکانَهَا بِأَحَرِّ مَا لَدَیهَا مِنْ أَلِیمِ النَّکالِ وَ شَدِیدِ الْوَبَالِ. وَ أَعُوذُ بِک مِنْ عَقَارِبِهَا الْفَاغِرَهِ أَفْوَاهُهَا، وَ حَیاتِهَا الصَّالِقَهِ بِأَنْیابِهَا، وَ شَرَابِهَا الَّذِی یقَطِّعُ أَمْعَاءَ وَ أَفْئِدَهَ سُکانِهَا، وَ ینْزِعُ قُلُوبَهُمْ، وَ أَسْتَهْدِیک لِمَا بَاعَدَ مِنْهَا، وَ أَخَّرَ عَنْهَا. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَجِرْنِی مِنْهَا بِفَضْلِ رَحْمَتِک، وَ أَقِلْنِی عَثَرَاتِی بِحُسْنِ إِقَالَتِک، وَ لَا تَخْذُلْنِی یا خَیرَ الْمُجِیرِینَ، اللَّهُمَّ إِنَّک تَقِی الْکرِیهَهَ، وَ تُعْطِی الْحَسَنَهَ، وَ تَفْعَلُ مَا تُرِیدُ، وَ أَنْتَ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، إِذَا ذُکرَ الْأَبْرَارُ، وَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، مَا اخْتَلَفَ اللَّیلُ وَ النَّهَارُ، صَلَاهً لَا ینْقَطِعُ مَدَدُهَا، وَ لَا یحْصَی عَدَدُهَا، صَلَاهً تَشْحَنُ الْهَوَاءَ، وَ تَمْلَأُ الْأَرْضَ وَ السَّمَاءَ. صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ حَتَّی یرْضَی، وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بَعْدَ الرِّضَا، صَلَاهً لَا حَدَّ لَهَا وَ لَا مُنْتَهَی، یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ».

[۱۳] سوره مبارکه نساء، آیه ۶۴٫

«وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِیمًا».

[۱۴] نهج البلاغه، خطبه ۷٫

«و من خطبه له (علیه السلام) یذمّ فیها أتباع الشیطان: اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً، فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ، فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِه».

[۱۵] همان.

[۱۶] همان.

[۱۷] سوره مبارکه زمر، آیه ۶۹٫

«وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْکِتَابُ وَجِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا یُظْلَمُونَ».

[۱۸] سوره مبارکه نور، آیه ۳۵٫

«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ ۖ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَ لَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».

[۱۹] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۷٫

«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ۖ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ».

[۲۰] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۰٫

«وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ ۖ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ».

[۲۱] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۴۵٫

«اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَ أَقِمِ الصَّلَاهَ ۖ إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ ۗ وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ ۗ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ».

[۲۲] همان.

[۲۳] عزیزالله خوشوقت (زاده ۱۰ مهر ۱۳۰۵ درگذشته ۲ اسفند ۱۳۹۱ در شهر مکه) مجتهد، از روحانیون شیعه معاصر بود. او در حکمت و عرفان از شاگردان سید محمدحسین طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) و در فقه از شاگران سید حسین بروجردی (رضوان الله تعالی علیه) و سید روح‌الله خمینی (رضوان الله تعالی علیه) بود. او همچنین سال‌ها امام جماعت مسجد امام حسن مجتبی (علیه السلام) واقع در سه‌راه طالقانی تهران (پیچ شمران) بود. او در اوایل انقلاب ۱۳۵۷ ایران برای مدتی کوتاه نماینده ویژه سید روح‌الله خمینی (رضوان الله تعالی علیه) در شورای عالی انقلاب فرهنگی بود. کتابی با موضوع زندگی‌نامه وی با عنوان (درّ مکنون علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه)) وی را متولد تهران و نام دقیقش را عزیز ذکر کرده‌است. وی با روحانیونی چون محمدتقی بهجت (رضوان الله تعالی علیه)، محمدجواد انصاری (رضوان الله تعالی علیه) و هادی ابهری (رضوان الله تعالی علیه) مأنوس بود. عزیزالله خوشوقت (رضوان الله تعالی علیه) در ماه رجب سال ۱۳۰۵ در شهر بادکوبه (باکو) متولد شد. پدر و مادر او اهل زنجان بودند اما مدتی را به سبب ناامنی‌های موجود در منطقه، به باکو مهاجرت نمودند و او (عزیز) به‌عنوان دومین فرزند در آن‌جا متولد شد. این روحانی فعال، بعد از تحصیلات خود در دبیرستان، روی به‌سوی علوم حوزوی آورد و بعد از مدت پنج سال تحصیل در مسجد لرزاده (حوزه علمیه تهران) به شهر قم رفت. وی بعد از به اتمام رساندن دروس حوزه به تهران برگشت و هنگامی که ۳۳ سال داشت ازدواج کرد که در نتیجه این ازدواج، صاحب دو پسر و چهار دختر شد. وی نهایتاً در ۲ اسفند ۱۳۹۱ در شهر مکه به سبب بیماری درگذشت.

[۲۴] میرزا علی آقا شیرازی (۱۲۹۴-۱۳۷۵ق) از فقها، شارحان نهج‌البلاغه، واعظان و مدرسان حوزه علمیه اصفهان بود که به دلیل ویژگی‌های اخلاقیِ برجسته‌ای که داشت، توسط آیت الله بروجردی به عنوان استاد اخلاق حوزه علمیه قم برگزیده شد. میرزا علی در نجف متولد شد؛ ولی تحصیلات خود را در اصفهان نزد سید محمدباقر درچه‌ای، جهانگیرخان قشقایی و حسین طباطبایی بروجردی گذراند و مدتی هم در درس عالمان نجف از جمله آخوند خراسانی و سید محمدکاظم طباطبایی یزدی شرکت کرد. او پس از بازگشت دوباره به اصفهان در مدرسه صدر بازار و مدرسه چهارباغ، دورس مختلف حوزوی و همچنین طب و ریاضیات را تدریس می‌کرد و افرادی چون مرتضی مطهری، حسینعلی منتظری، حسین عمادزاده و رحیم ارباب در درس‌های او شرکت می‌کردند. رسیدگى به امور مردم و فعالیت براى سروسامان دادن به وضع مستمندان جامعه از کارهای اجتماعی روزمره میرزا علی آقا شیرازی بوده است. او علاوه بر تدریس به احیاء کتاب‌هایی از جمله تفسیر التبیان شیخ طوسی و کتاب زادالمعاد علامه مجلسی پرداخت.

میرزا علی آقا شیرازی فرزند علی‌اکبر، از فقها، ادیبان، شارحان نهج‌البلاغه، واعظ، زاهد، طبیب و از مدرسان حوزه علمیه اصفهان است. او را از علمای برجسته در علم، عمل، زهد و تقوی دانسته‌اند. به گفته آقا بزرگ طهرانی در کتاب نقباء البشر، میرزا علی آقا در اصفهان از معروفین به کمال و دانایی بود و جایگاه خاصی در میان اهل علم داشت و از پندها و اندرزهای او هم خواص و هم عوام استفاده می‌کردند؛ به همین دلیل لقب واعظ گرفت. مرتضی مطهری که از طریق هم‌بحثش، حسینعلی منتظری، به درس میرزا علی آقا راه پیدا کرد، در کتاب سیری در نهج‌البلاغه، میرزا را به حقیقت یک عالم ربانی معرفی می‌کند که درک محضر او از ذخائر گرانبهای عمرش است و حاضر نیست آن را با هیچ چیز معاوضه کند. مطهری همچنین در کتاب عدل الهی، میرزا علی را نهج‌البلاغه مجسم می‌داند که مواعظ آن کتاب در اعماق‏ جانش ریشه دوانده بود.

میرزا علی آقا شیرازی در سال ۱۲۹۴ق (۱۲۵۵ش) در نجف متولد شد. پدر او از تجار شهر شیراز بود که به نجف مهاجرت کرد و ضمن تجارت، در درس عالمان نجف شرکت می‌کرد. میرزا علی آقا در سال ۱۳۱۶ق راهی اصفهان شد و تحصیلات خود را در مدرسه نیم‌آورد نزد سید محمدباقر درچه‌ای، از مراجع تقلید اصفهان، شروع کرد. او همچنین از درس عالمانی چون آخوند ملا محمد کاشی، جهانگیرخان قشقایی، عبدالحسین محلاتی، سید حسین طباطبایی بروجردی، سید حسن مدرس و محمد حکیم خراسانی استفاده کرد. میرزا علی به دلیل علاقه‌اش به آموزش طب، این علم را نیز از حاج میرزا محمدباقر حکیم‌باشی در اصفهان آموخت. میرزا علی آقا شیرازی پس از مدتی به نجف بازگشت و به درس عالمانی چون شیخ الشریعه اصفهانی، محمدکاظم آخوند خراسانی و سید محمدکاظم یزدی شرکت کرد و پس از وقایع مرتبط با انقلاب مشروطه دوباره به اصفهان بازگشت و علاوه بر تدریس به کارهای تجاری نیز مشغول شد تا اینکه به توصیه حسن مدرس متمرکز در درس و خطابه شد. میرزا علی آقا شیرازی علاوه بر تدریس به برگزاری مجالس وعظ و درس اخلاق و همچنین احیاء برخی کتب پرداخت.

[۲۵] محمدعلی بیدآبادی مشهور به شاه‌آبادی (۱۲۵۴ ـ ۱۳۲۸ش) عارف و فقیه شیعی. وی از اساتید اخلاق و عرفان در حوزه علمیه قم و تهران بود. مشهورترین شاگرد وی امام خمینی است. او در اعتراض به حرکت‌های رضاخان ۱۵ ماه در حرم عبدالعظیم حسنی تحصن کرد. مدفن او در حرم عبدالعظیم حسنی قرار دارد.

محمدعلی بیدآبادی در ۱۲۹۲ق/۱۲۵۴ش در محله حسین آباد اصفهان متولد شد. پدرش محمد جواد بیدآبادی یکی از علمای آن منطقه بود. مقدمات علوم را نزد پدر آموخته و در کلاس درس برادر بزرگترش (شیخ احمد مجتهد) حاضر شد. در ده سالگی در درس میرزا هاشم خوانساری شرکت کرد و درس ریاضیات را از میرزا عبدالرزاق بغایری آموخت. مهدی شاه‌آبادی از شهدای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، فرزند او است. در سال ۱۳۰۴ق ناصرالدین شاه قاجار، آیه الله بیدآبادی را به همراه دو فرزندش محمدعلی و علی‌ محمد به تهران تبعید کرد. وی در تهران در درس میرزا حسن آشتیانی شرکت نمود و به جلسه درس فلسفه ابوالحسن جلوه راه یافت. در هیجده سالگی به اجتهاد رسید. وی حدود شانزده سال در تهران اقامت کرد و در این مدت علاوه بر تحصیل به تدریس مشغول شد.

در سال ۱۳۲۰ق محمدعلی با قصد رفتن به نجف اشرف و حضور در درس آخوند خراسانی ابتدا به اصفهان رفت و پس از دو سال اقامت در آنجا راهی نجف شد. اقامت او در نجف هشت سال طول کشید و طی آن توانست در دو دوره کامل درس خارج اصول آخوند شرکت کند که نتیجه آن یک دوره شرح بر کتاب کفایه الاصول است که به قلم وی نگارش یافته است. در نجف در درس فتح الله شریعت (شیخ الشریعه) و محمد حسن خلیلی شرکت کرد. پس از درگذشت آخوند خراسانی، شاه‌آبادی به سامرا رفت تا از درس محمدتقی شیرازی استفاده کند. وی یکی از شش نفری بود که از میرزای شیرازی گواهی اجتهاد دریافت کرد. چنانکه شیخ الشریعه اصفهانی، سید اسماعیل صدر، شربیانی، میرزا خلیل تهرانی هم به شاه‌آبادی گواهی اجتهاد داده بودند. شاه‌آبادی بعد از هشت سال اقامت در عراق به درخواست مادرش به ایران بازگشت. چون مردم تهران از ورود شاه‌آبادی به ایران مطلع شدند از وی خواستند که به تهران بیاید، وی پذیرفت و چون منزلش در خیابان شاه آباد (جمهوری اسلامی کنونی) بود به «شاه آبادی» معروف شد. او نخست در منزل اقامه جماعت و سخنرانی کرد و بعد به سبب کمبود جا به مسجد سراج الملک رفت. شاه‌آبادی از ۱۳۳۰ق/۱۲۹۱ش تا ۱۳۴۷ق/۱۳۰۷ش در تهران اقامت داشت.

شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم، از شاه‌آبادی برای تدریس در حوزه قم که در آن زمان حوزه‌ای نوپا بود، دعوت کرد و او نیز در سال ۱۳۰۷ش، برای تربیت طلاب حوزه علمیه قم وارد این شهر شد و به مدت هفت سال در آنجا ساکن شد. وی در قم دروس اخلاق ، فلسفه و فقه تدریس کرد. امام خمینی، سید رضا بهاءالدینی، سید شهاب الدین مرعشی نجفی، میرزا هاشم آملی، محمد ثقفی تهرانی و سیدمصطفی صفایی خوانساری از جمله شاگردان او بودند. آیت الله شاه‌آبادی پنج شنبه، ۳ آذر ۱۳۲۸ش، (۳ صفر ۱۳۶۹ قمری) درگذشت. به دستور حکومت، جنازه باید از مسیر مسجد جامع تا مسجد امام و بازار توسط علما تشییع می‌گردید و باقی راه تا حرم حضرت عبدالعظیم با ماشین حمل می‌شد. ولی جمعه ۴ آذر به دلیل ازدحام جمعیت پیکر او تا حرم حضرت عبدالعظیم توسط مردم تشییع و در مقبره ابوالفتوح رازی (صاحب روح الجنان) به خاک سپرده شد.

[۲۶] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۷۳، صفحه ۲۶۷.

[۲۷] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۴۳٫

«وَ لَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِیقَاتِنَا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَ لَٰکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ».

[۲۸] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۶۹٫

«وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ».

[۲۹] سوره مبارکه احزاب، آیه ۲۳٫

«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا».

[۳۰] تاریخ طبری، ج ۳، ص ۱۰۲۷.

[۳۱] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۵۷٫

«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ».

[۳۲] مرحوم حاج هادی ابهری روابط عجیبی با ائمه اطهار (علیهم السلام) داشت، مکاشفات و منامات غریبی داشت. مورد توجه مخصوص مرحوم آیت الله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجع دیگر بود. مرحوم مبرور سالک صادق و تقی متقی حاج هادی ازمردم با ایمان و پرهیزکار ابهر است و در زمان خود از بکائین شمرده می شد زیرا روزی نبود که از گریه آرام داشته باشد مردی عامی بی سوادی بود ولی روی اخلاص عمل و خلوص نیت و صفا و مودتی که داشت کلمات حکمت آمیزی روی زبانش جاری می شد. گویا مصداق حدیث شریف نبوی صلی الله علیه و آله وسلم  که می فرماید: (من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه من قلبه الی لسانه) بود گریه بسیار می کرد حسابش با خدا مرتب بود. نگارنده قضایایی از آن مرحوم دارم که اگر بخواهم آن چه را که دیده و شنیده ام از آن مرحوم بنویسم یک کتابی خواهد بود.

در سال ۱۳۶۱ قمری که برای تحصیل به نجف اشرف مهاجرت کردم با دست خالی به حضرت امیر علیه السلام عرض کردم اگر اجازه توقف به این عبد خود می دهید وسائل ماندنم را مرحمت فرمائید. بعد از چند روز در صحن مطهر به مرحوم حاج هادی مزبور برخورد کردم و اصلا او را از قبل ندیده و نمی شناختم چون مرا دید گفت: اسمت محمد است؟ گفتم آری گفت اهل شاه عبدالعظیم هستی؟ گفتم آری گفت خدمت حضرت امیر تقاضایی دادی؟ گفتم آری گفت به من حواله کرده اند که ما یحتاج ماندن تورا فراهم کنم و هرچه لازم داشتم خرید و مبلغ هفت دینار عراقی به من داد و مرا از آیت الله اصفهانی و غیره مستغنی نمود. خلاصه آن مرحوم روابط عجیبی با ائمه اطهار علیهم السلام داشت، مکاشفات و منامات غریبی داشت. مورد توجه مخصوص مرحوم آیت الله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجع دیگر بود با این نگارنده در حرم مطهر امیرالمومنین عقد اخوت و برادری بسته و با بسیاری از علماء معاصر صیغه برادری خوانده بود.

مکاشفه عجیبی برای مرحوم نواب صفوی دارد که ذکر آن موجب سرور دل ها و روشنی چشم ها خواهد بود. فرمود در سفر مکه چون به مدینه مشرف شدم روزی برای زیارت قبور ائمه شریف بقیع رفتم و چون قبور ویران چهار امام معصوم را دیدم گریه مرا دست داد به طوری که بیخود شده و روی زمین حرم افتاده می بوسیدم و گریه می کردم. عسکرهای صعودی آمدند مرا بلند و کشان کشان به اداره برده و از من تعهد گرفتند که دیگر به آنجا نروم و مرا آزاد کردند من به حرم حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله رفته و عرض و شکایت که تا به کی ما اینگونه شدائد را ببینیم. پس از ساعتی بیرون آمدم ولی با اینکه از طرف عسکرها و اداره امر به معروف آنان ممنوع از تشرف به بقیع شریف بودم اما عشق آن بزرگواران مرا تحریک نموده و بی اختیار به طرف قبرستان بقیع رفتم و چون به درب قبرستان رسیدم دیدم درب بسیار عالی و صحن سرای عجیب و بدیعی دیدم که در هیچ یک از مشاهد مشرفه عراق و ایران ندیده بودم کفش هایم را درآورده و وارد صحن شدم دیدم حرم مطهر ائمه بقیع با گنبد و منارای طلایی رفیع و ایوان بسیار با صفایی که هرگز مثلش را ندیده بودم می باشد تعجب کردم که از دیروز عصر تاکنون این بناء مجلل را کی ساخته است پس با ذوق و شوق فراوان به طرف حرم ائمه روان شدم اما هیچکس را نمی دیدم تا به ایوان رسیدم مشاهده کردم که سید بزرگواری که عمامه سبز بر سر دارد درب حرم ائمه علیهم السلام ایستاده و با یک هیبت و وقار تمام دربانی ائمه علیه السلام را می نماید. گفتم خدایا این آقا کیست که این اندازه مقام دارد دربان امامان است نزدیک رفتم دیدم مرحوم مغفور سید مجتبی میرلوحی (نواب صفوی) است خوشحال شدم ورفتم با او مصافحه و معانقه کنم ناگهان دیدم کنار قبور ویران شده آنها ایستاده ام و از آن مناظر هیچ اثری نیست. دانستم که باطن مشاهد آن است که دیدم و فهمیدم مرحوم نواب مقام بلندی نزد اجدادش دارد.

[۳۳] آیت‌الله میلانی بیشتر عمر خود را در عراق گذارند و در آنجا از درس علمایی چون شیخ الشریعه اصفهانی، آقا ضیا عراقی و میرزا محمد حسین نائینی بهره برد. وی از سال ۱۳۳۲ش در مشهد ساکن شد. سید علی خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی ایران مدتی نزد وی شاگردی کرد. از میلانی آثاری از جمله محاضرات فی الفقه الامامیه و قادتنا کیف نعرفهم بر جای مانده است. آیت الله میلانی در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی نیز فعال بود. او از انقلاب اسلامی ایران، رهبری آن و نهضت مردم عراق حمایت می‌کرد. وی در تأسیس مدارس علمیه از جمله مدرسه حقانی نقش داشت. با حضوری وی در مشهد، حوزه علمیه این شهر رونق گرفت.

[۳۴] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۱۱.

[۳۵] نفس المهموم، صفحه ۴۵۶.

«یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ! یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ! یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی! یا أبَتاهُ، مَنْ بَقی بَعْدَک نَرْجوه؟ یا أبَتاهُ، مَنْ لِلْیتیمه حَتّی تَکْبُر».

[۳۶] همان.