«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

فلسفه‌ی زندگی در نظر مرحوم امام خمینی (رحمت الله علیه)

«فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَ مَنْ تَابَ مَعَکَ وَ لَا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ[۲]»؛ این از آیاتی است که حضرت امام (سلام الله علیه)، آن حکیمِ فقیه، آن عارفِ مُجاهد و آن حُرّ از همه‌ی تَعلُّقات، بُنیانگذار نظام دینی و قهرمان بُت‌شِکَن بی‌نظیرِ دوران، ایشان در طول حیات طیّبه‌شان بر روی چند آیه خیلی خیره بودند و آن را سُفره‌ی کرامت و نور قرار داده بودند. یکی این آیه‌ی «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَهٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَ فُرَادَى[۳]» بود. از آن آیاتِ بسیار ژَرف و دارای اَبعاد گوناگونی است که در ساختن جامعه‌ی الهی و فرد خدایی اِکسیر است، اَهرُم است، موتور مُحرّک هست. حرکت امام (رضوان الله تعالی علیه) در زندگی فردی و زندگی اجتماعی، حرکت جهادی بود. خواب امام (رضوان الله تعالی علیه) هم قیام بود، قُعود ایشان هم قیام بود، قیام ایشان هم قیام بود. کسی که زندگی رَزمی دارد، سنگرنشینِ همیشگی هست، وقتی تیم در مقابله‌ی با دشمن آمادگی برای شهادت و آماده‌ی برای رَفع مَوانع و از میان برداشتن دشمنان خداست، این آب می‌خورد، غذا می‌خورد، می‌خوابد، می‌نشیند، با هم‌سنگرها شوخی می‌کند؛ همه‌ی این‌ها قیام است. زندگیِ رَزمی و زندگی جهادی همه‌ی حالاتش حرکت به سوی حق‌تعالی است. غذا هم که می‌خورد، غذایش هم در جبهه است و در مسیر مُقابله با کُفر، مُبارزه‌ی با انحراف و مَصاف با ستمگران و مُستکبران است و کسی که فرار از ضَعف می‌کند، رفاه‌طلب است، خوشگذران است، مُتعلّق به دنیاست و به تَعبیر وجود مُقدّس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرزند دنیاست، مادرش دنیاست، از دامان مادرش جُدا نمی‌شود، از اَبناء دنیاست. این نماز هم که می‌خواند، نمازش هم رنگ دنیا دارد، قیام نیست. حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) فلسفه‌ی زندگی را حرکت به سوی بالا می‌دانستند. «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَهٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ»؛ یک چیز باید محور زندگی‌تان باشد و آن این است که همواره خودتان را در جبهه ببینید.

TasvirShakhes-Sadighi-14030513-Hoze-Thaqalain_IR (1)

دنیا برای سختی انسان آفریده شده است

قیام، مُبارزه، مُجاهده، خطر کردن، سختی‌ها را برای خود سعادت دیدن و برای رسیدن به قُلّه گَردنه‌های سخت را به هر قیمتی طِی کردن، خسته نشدن، نَستوه بودن، زندگیِ سخت برای رسیدن به آسایش اَبد اگر کسی از ابتدا فَهمید که دنیا عشرتکَده نیست، دنیا محلّ رفاه و آسایش نیست؛ «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ[۴]»؛ خداوند خواسته است که ما با توهّم زندگی نکنیم. اگر به رفاه و خوشی دست نیافتیم، بدانیم که خداوند دنیا را برای سختی آفریده است. خودش هم بی‌تعارف به ما گفته است. در یک حدیثی هست که خداوند متعال چند چیز را در چند ظرف، در چند وِعاء و در چند نَشئه قرار داده است و مردم در چند جای دیگر اشتباهی دنبال آن می‌گَردند و پیدا نمی‌کنند. یکی از آن‌ها «وَضَعتُ الراحَهَ فی الجَنَّهِ وهم یَطلُبُونَها فی الدنیا فلا یَجِدُونَها[۵]» است. من راحتی را در بهشت قرار دادم. مردم در دنیا خیال می‌کنند که راحتی وجود دارد. لذا همواره سرگردان راحتی هستند، دنبال راحتی می‌گردند، ولی پیدا نمی‌کنند. اصلاً این‌جا نیست؛ بیخودی دارید این‌جا دنبال آن می‌گردید. این‌جا آمده‌اید که زحمت بکشید. «الْیَوْمَ عَمَلٌ[۶]»؛ آمده‌اید تا کار کنید. آسایش و راحتی که در کار نیست، کار زحمت است. این‌جا محلّ تلاش است، محلّ تَحمُّل رَنج‌ها و زحمت‌هاست. «وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ[۷]»؛ و فردای بعد از مرگ نتیجه است. آن‌جا دیگر تلاش نیست. اگر این‌جا کار کنید، آن‌جا راحت هستید. «لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى[۸]»؛ این‌جا آمده‌اید که ساعی باشید، مُجد باشید، مُجاهد باشید. قیام زندگی شما را پوشش بدهد، مُبارز باشید.

TasvirShakhes-Sadighi-14030513-Hoze-Thaqalain_IR (2)

انسان باید برای رسیدن به مَقصد مُلازمِ راه باشد

یکی هم این آیه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی هود است که می‌فرماید: «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَ مَنْ تَابَ مَعَکَ وَ لَا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ». خداوند متعال در آیات قبل فرمود: «وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ[۹]»؛ خداوند متعال به حضرت موسی (علیه السلام) کتاب فرستاد، ولی بَنی‌اسرائیل اختلاف کردند. اگر خداوند متعال بَنا داشت این‌ها را نابود کند، می‌کرد؛ ولی سُنّت امتحان این است که به آن‌ها مُهلت دادیم. به دنبال آن این آیه‌ی کریمه را دارد: «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَ مَنْ تَابَ مَعَکَ». این برای برادران عزیزِ جوانِ ما که ما اُمید داریم شما ما را اصلاح کنید. بین خود و خدا همه‌ی شما را جلوتر از خودم می‌بینم و شما را نورانی می‌بینم و هر کدام از شما را در آینده پَرچمدار یک جبهه‌ی کارساز، توأم با پیروزی‌ها و فُتوحات پِی‌ در پِی می‌بینم. در این آیه و در آن آیه وُجوه مُشترکی وجود دارد. یکی استقامت فردی است. هرکسی برای رسیدن به مَقصد باید یک خطّی را شناسایی کند، از رَه‌یافته، از راه‌پیموده و از به مَقصد رسیده آدرس دَقیق را بگیرد و بعد مُلازم راه باشد. از خط خارج نشود؛ «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ[۱۰]». این سوره‌ی مبارکه‌ی حَمد همه‌ی قرآن کریم است، ولی ما نمازمان بر سر سُفره‌ی سوره‌ی حَمد قرار گرفته است و ما هم بر سر این سُفره می‌نشینیم، ولی به جایی نمی‌رسیم. به این دلیل که عَمیق نیستیم، قِشری هستیم. اگر خیلی هُنر داشته باشیم، تَکلیف‌مَدار هستیم. تَکلیف همان کُلفت است؛ دستوری است و ما هم به ناچار باید آن را انجام بدهیم. اگر انجام ندهیم، چوب می‌خوریم. از ترسِ چوب‌خوردن نماز می‌خوانیم؛ ولی نماز چشمه است، نماز اُقیانوسِ بی‌ساحل است، نماز نردبانِ عُروج است، نماز اِکسیری است که مُحبّ را به مَحبوب ذوب می‌کند. ما دنبال حقیقتِ نماز نبوده‌ایم و نیستیم. «أَقِمِ الصَّلَاهَ لِذِکْرِی[۱۱]»؛ من نماز را قرار دادم که شما صاحبدل باشید، دل را به دلبَر بدهید، از غافلین نجات پیدا کنید. همه‌ی ساعات‌تان را دل به چیزهایی می‌دهید که «زَهْرَهَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا[۱۲]» است. مانند شکوفه‌ی گُل است؛ امروز می‌روید و تماشا می‌کنید، ولی فردا می‌بینید که نیست. تمام مَظاهر زندگی که شما با آن‌ها برخورد می‌کنید، همه‌اش موقّت است و چند ساعته تمام می‌شود. چرا دل به چیزی نمی‌دهید که مرگ ندارد؟! «الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ[۱۳]»؛ آن چیزی که زَوال ندارد، برای رسیدن به آن حقیقتِ مُطلق، به آن جَمال مُطلق و به آن کَمال مُطلق خداوند متعال برایتان یک رشته‌ی اتّصال قرار داده است، حَبل‌الله قرار داده است. این نماز حَبل‌الله است.

TasvirShakhes-Sadighi-14030513-Hoze-Thaqalain_IR (3)

لُزوم شناخت یک رَه‌یافته‌ی صالح برای رسیدن به مَقصد صحیح

«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ * صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ[۱۴]»؛ دنبال هرکسی نروید. به دنبال صاحبان ولایت بروید که این‌ها از آن‌جا آمده‌اند. آمده‌اند تا شما را ببَرند. شما مُحتاج هستید که با آن‌ها بروید؛ آن‌ها مُحتاج شما نیستند. لذا شناختِ یک رَه‌یافته‌ی صالحی که بی‌نیاز باشد، قَصد استفاده‌ی از شما را نداشته باشد. «اتَّبِعُوا مَنْ لَا یَسْأَلُکُمْ أَجْرًا وَ هُمْ مُهْتَدُونَ[۱۵]»؛ خیلی آیه‌ی عَجیبی است به خُصوص برای همه‌ی عُلما و برای همه‌ی طُلاب. آدم به تَبلیغ می‌رود، آدم درس می‌خواند؛ نباید چشمش به پاکت و به طیّب‌الله و به اِکرام و احترام باشد؛ والّا راه، راهِ پیامبران نیست. «اتَّبِعُوا مَنْ لَا یَسْأَلُکُمْ أَجْرًا»؛ شما در خطّ کسانی بروید که طلبی از شما ندارند. بی‌توقّع، بی‌منّت و بی‌اَجر با شما همراهی می‌کنند. این‌ها دلشان به شما می‌سوزد، نه به خودشان. این‌ها آمده‌اند تا شما را از انحراف حفظ کنند. اجازه ندهند که شما به بیراهه بروید، نَصیب گُرگ‌ها بشوید. «وَ هُمْ مُهْتَدُونَ»؛ و این‌ها رَه‌یافته هستند، راهِ این‌ها راهِ درستی است، اشباهی نیستند. این‌ها در مسیر درستی حرکت کرده‌اند و از آن‌جا آمده‌اند که شما را به آن‌جا ببَرند. آن‌ها نیامده‌اند تا تجربه و خطا داشته باشند. «وَ هُمْ مُهْتَدُونَ»؛ این‌ها راه‌یافته هستند.

TasvirShakhes-Sadighi-14030513-Hoze-Thaqalain_IR (5)

محبّت خداوند اوّلین قدم برای رسیدن به مَقصد اَعلی است

لذا ما باید دستور خداوند، محبّت خداوند و جَذبه‌ی خداوند را بیابیم. خودمان مَجذوب باشیم. خودمان حَیات حُبّی را پیدا کنیم. تا محبّت نباشد، جاذبه‌ی دنیا دائماً مانع حرکت ماست. «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَهِ وَ الْأَنْعَامِ وَ الْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا[۱۶]»؛ شما این مَتاع را زندگی نبینید؛ وسیله‌ی تجارت شما که سودِ اُخروی است را بَناست با این مَتاع به دست بیاورید. شما این را مَقصد گرفته‌اید. شما مَغازه را محلّ زندگی حساب کرده‌اید. شما بودنِ در کارخانه و کارگاه را خیال کرده‌اید که مَقصد است. این‌جا محلّ کار است. برای کُجا دارید رِزق تدارک می‌بینید؟ مَقصد را از یاد نبَرید. «ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا»؛ این مَتاع است، مَقصد نیست. شما طلا را که نمی‌خورید، شما پول را که نمی‌خورید؛ این مَتاع است. می‌خواهید زندگی کنید، ولی این را نمی‌خورید. زندگی جاذبه‌های حیوانی دارد. تا حیوان هستیم، ما در بِستر دنیاییم. چه چیزی ما را از حیوانیّت نجات می‌دهد؟ محبّت. با دوست‌تان و دلبرتان باوَفا باشید. رفیقِ نیمه‌راه نباشید؛ «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ». «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ[۱۷]»؛ اگر گفتید خدا، دیگر غیرِ خدا برایت خدا نباشد. یک دل داری، دو دل نداری، دَه دل نداری. «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ[۱۸]»؛ خداوند برای هیچ‌کسی در جوفش دو قلب قرار نداده است. یک قلب دارید. ببینید در این یک قلب چه کسی را پَسنده‌اید و این خانه را در اختیار او قرار داده‌اید. اگر صاحب‌ خانه را شناختید، دل را به خودِ صاحب‌ خانه سپُردید و پا به پای او ایستادید و دیگر دست از او برنداشتید، این استقامتِ شماست.

TasvirShakhes-Sadighi-14030513-Hoze-Thaqalain_IR (7)

قدم دوّم برای رسیدن به مَحبوب اجرای دستوراتِ اوست

«فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ»؛ استقامت مَشروط به تقواست. داعش هم استقامت دارد. این آدم‌کُش‌های داخلی و مُنافقین در استقامت کم نبودند. این‌ها تا مَرز جان با حقّ جنگیدند، تا عُمق جهنّم استقامت کردند؛ ولی هُنر این است که نگویید «حرف مَرد یکی است»؛ اگر حرف غلط زدید، نظر نادرست دادید، بگویید که حالا دیگر گفته‌ام، به پای خودم ایستاده‌ام؛ جهنّم همین‌جاست. خیر، یک چیزی گفته‌اید و بعد فَهمیده‌اید که نباید می‌گفتید، فوری بگویید که اشتباه کردم، نظر شما درست است. با هم‌مُباحثه‌تان، با رفیق‌تان و با فامیل‌تان بَحث کردید و گفتید چون من طلبه هستم باید حرف من را قبول کنید؛ این‌که نمی‌شود. هروقت حقّ بودید، به پای حقّ استقامت کنید، نه به پایِ حرف. در برابر حقّ مُنعطف باشیم، حق‌مَدار باشیم، حق‌گو باشیم و هرجایی هم حقّ نگفتیم، عَقب‌نشینی می‌کنیم. «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ»؛ آن‌جور که خداوند مَأمورتان کرده است، خداوند دستور داده است، به پای اَمر خداوند استقامت بکنید؛ «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ». این بنده‌بودن، بدون فَرمان حرکت نکردن، فَرمان‌پَذیری را افتخار دیدن، خودسَر نبودن، خیره‌سَر نبودن، «مَن» را از قاموس زندگی پاک کردن، از شیطان فراری بودن که شیطان همان اَنانیّت است، همان «مَن» است؛ من هرچه گفتم شما قبول کنید؛ خیر، این ابتدای شیطنت است. مَنی نیست. این‌ من‌ها همه از ‌بین‌ رفتن است. «کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ[۱۹]» ، «کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ[۲۰]»؛ تو هیچ هستی. تو هیچ هستی. وقتی وجود داری که شُعاع خدا باشی، نورِ خدا باشی؛ والّا «کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ»، همین الآن هم هیچِ هیچ هستی. این حرف‌های این بیچاره‌ی پَر شکسته‌ی مَحزون برای آخرت خودش که اگر این حرف‌ها هم برای خدا نباشد، هم خودم هیچ هستم و هم حرف‌هایم هیچ است، خاصیّتی ندارد. اما اگر خدا می‌گوید بگو و من هم خدا را دیدم و با خجالت حرف زدم، این آن چیزی است که می‌ماند؛ «مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ[۲۱]». غیرِ خدا نه وجود دارد و نه بَقاء دارد؛ سراب است. «الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا[۲۲]»؛ عَجب! توهّم بوده است، خیالِ وجود بوده است. وقتی می‌رسد، «لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا»؛ عُمر تو سَراب بود که فکر می‌کردی تو را سیراب می‌کند؛ عُمر تو تمام شد و به آب نرسیدی. حالا که عزرائیل آمده است تازه عَطش خود را می‌فَهمی؟ به دنبال آب نرفتی، نرسیدی. انسانی که تشنه می‌میرد، عَطش را با خودش بُرده است، ولی وسیله را از دست داده است. این‌جا باید آب را پیدا می‌کردی. این‌جا دهان داشتی و می‌توانستی با این دهانت آب بنوشی. وقتی مُردی، دیگری دهانی نداری و آبی هم وجود ندارد. کسانی که در آخرت آب کوثر دارند، از این‌جا فرستاده‌اند. «لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»؛ آدم آنچه را دِرو می‌کند که در این‌جا کِشت کرده است. اگر کِشت نکرده‌ای، دِرو و حاصلی نداری. چه بَذری ریخته‌ای که در آن‌جا مُنتظر حاصل هستی؟ «حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا». لذا محبّت خداوند در قَدم اوّل و محبّتِ دستور خداوند و اَوامر خداوند است. «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ»؛ به پای اَوامر الهی پابَرجا باش. از خطّ اجرای فرمان خداوند فاصله نگیر. همین‌جا که نشسته‌اید، اگر برای رضای خداوند و دستور خداوند است، خوشا به حالتان. اگر برای رضای مَحبوب نیست، از دست‌تان رفته است. «فَاسْتَقِمْ» استقامت کُن، «کَمَا أُمِرْتَ»؛ در خطّ مأموریت الهی باش. اگر مأموریت الهی نباشد، شما اهل ریاضت باشید، شما اهل مُکاشفه باشید، شما دل‌های مردم را بخوانید، همه‌ی این‌ها وِزر و وَبالتان هست.

TasvirShakhes-Sadighi-14030513-Hoze-Thaqalain_IR (8)

طلبه باید خیلی مُراقب نَفْسِ خود باشد

خداوند متعال علّامه‌ی ما مرحوم «آیت الله مصباح» را رحمت کند که سلام خداوند بر او باد، سلام مَلائکه بر او باد، سلام انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) بر او باد. فرمودند: شخصی در شهر مشهد که آدم مُعنوَنی هم بود، در مَعنویّات صاحب ادّعا بود. بنده بَنا داشتم تا خدمت مرحوم آقای «انصاری همدانی[۲۳]» (اعلی الله مقامه الشریف) شَرفیاب بشوم. قبل از آن با ایشان دیداری داشتیم. او به من گفت: من هر وقت به مشهد می‌آیم، امام رضا (علیه السلام) من را دعوت می‌کند، مُقدّمات را هم خودشان فراهم می‌کنند، ایّام توقّف من را نیز خودشان به من می‌گویند. این ادّعا را کرد و بعد هم گفت: می‌شود که ما هم با آقای انصاری (اعلی الله مقامه الشریف) دیدار داشته باشیم؟ با ایشان رفتیم. همه‌ی ادّعاهایی که نزد ما کرده بود، آن‌جا هم به آقای آقای انصاری (اعلی الله مقامه الشریف) گفت. آقای انصاری (اعلی الله مقامه الشریف) یک نگاهی به او کردند و فرمودند: این‌ها نَفْس است. این  حرف‌هایی که می‌گویی نَفْس است. دوباره تکرار کرد و چه بَسا تَوهّم خودش همین بود که امام رضا (علیه السلام) به من می‌گوید. این نَفْس وقتی تقویت شد، اگر در ریاضت تقویت بشود، برای آدم پیام‌هایی می‌آورد. حرف‌ها در ذهنش می‌آید، رؤیاهایی را می‌بیند. گاهی هم فکر می‌کند که چیزهایی را می‌بیند، ولی جُز سَراب چیز دیگری نیست. خیال نکنید که فقط نَفْس یک جوان مِیگُسار به آن‌ صورت است؛ آخوندِ خودخواه در مسیر ریاضت خیلی بدتر از آن شَراب‌خوار و زَن‌باره است. خدا نکند که صاحب ادّعا بشویم. خدا نکند خودمان را بزرگ کنیم و بُت بشویم و بعد هم از این پیام‌ها نَقل کنیم. این مطلب آقای مصباح (اعلی الله مقامه الشریف) برای خودِ بنده خیلی تکان‌دهنده بود. عَجب! می‌شود آدم اهل پرهیز باشد، اهل نِزاهت باشد و بعد هم فکر کند به جاهایی رسیده است؛ ولی به آن کسی که بنده است و خودش نیست، حرفِ او حرفِ خودش نیست، حرفِ او حرفِ حقّ است؛ «اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ[۲۴]». ما خیلی زود باورمان می‌آمد که عَجب این آدم عَجیب و غَریبی است! ولی آقای انصاری (اعلی الله مقامه الشریف) خیلی صاف و دو سه مرتبه فرمودند که این نَفْسِ توست. می‌گفتند: دلیل بر نَفسانیّتش هم این بود که با آقای انصاری (اعلی الله مقامه الشریف) بد شدند. بعد که من او را دیدم، گفت: دیدی این آقا چه حرف‌هایی می‌زد؟! او را تَخطئه می‌کند، زیر بار نمی‌رود. «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ»؛ آن‌گونه‌ای که خداوند متعال به تو فرمان داده است، تو آمده‌ای تا بَرده باشی، نیامده‌ای که آقا باشی؛ این بَردگی را تمرین کُن. خودت را بزرگ نکنی، بُت نشوی. بُت نَفْس را بشکَن؛ «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ». سپس در ادامه‌اش می‌فرماید: «وَ مَنْ تَابَ مَعَکَ»؛ آن «مَثْنَى وَ فُرَادَى» در این‌جا هم مَعنا پیدا می‌کند. ان‌شاءالله اگر عُمری بود، در یک جلسه‌ی دیگری سر سُفره‌ی این آیه‌ی شریفه با همدیگر صفا می‌کنیم. ان‌شاءالله خداوند متعال یک چیزهایی به ما بدهد.

TasvirShakhes-Sadighi-14030513-Hoze-Thaqalain_IR (9)

طلبه باید خود را غُلام حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) بپندارد

بنابراین طلبه‌ای که آمده است تا طلبگی را تجربه و امتحان کند، به درد نمی‌خورد. طلبه‌ای که انتخاب کرده است که این راهِ بندگی است، آمده است که آمده باشد، اگر همه‌ی عالَم را به او بدهند، دست از نوکریِ امام زمان (ارواحنا فداه) برنمی‌دارد. آمده است تا نوکر باشد. هرچه به سرش بیاید، می‌گوید: «هرچه از دوست می‌رسد، نیکوست». نیامده است تا دو روزی مَزه‌مَزه کند که دنیایش، احترامش و اُمور نَفسانی‌اش تأمین می‌شود یا تأمین نمی‌شود. بعضی‌ها با نگرانی می‌آیند، با تَردید می‌آیند. اگر برای یک کارخانه‌داری کار کند، نگران نیست که این کارخانه‌دار مُزد او را می‌دهد؛ ولی وقتی به کارگاه امام زمان (ارواحنا فداه) آمده است اطمینان ندارد که این زندگی می‌کند یا خیر. کدام عالِمی در زندگی دَرمانده است و مُحتاج این و آن شده است؟! غِنای نَفْس به تو می‌دهند که خیلی مهم‌تر از ثروت بیرونی است. مِناعت‌طَبع به تو می‌دهند، آقاییِ درونی به تو می‌دهند، لذّت بودنِ در سایه‌ی امام زمان (ارواحنا فداه) را به تو می‌دهند.

«دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی     *****     دیوانه‌ی تو هر دو جهان را چه کند[۲۵]»

آدمی که آمده است آقایش امام زمان (ارواحنا فداه) باشد، آمده است تا در خانه‌ی امام زمان (ارواحنا فداه) زندگی کند، سر سُفره‌ی ایشان منتظر باشد تا میهمان‌ها بخورند و می‌خواهد این ریزه‌های سُفره را جمع کند و افتخار هم می‌کند که من ریزه‌خوار هستم. میهمان‌های امام زمان (ارواحنا فداه) بخورند، ایتام آلِ محمّد میهمان‌های حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) هستند، ولی شما غُلامان حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) هستید. باید آن‌ها را تَغذیه کنید و خودتان تَه کاسه را لیس بزنید و به این افتخار کنید. شما دنبال چه چیزی آمده‌اید؟! «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ».

TasvirShakhes-Sadighi-14030513-Hoze-Thaqalain_IR (6)

روضه و توسّل به حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها)

این ایّام، ایّام سختی است. ای کاش نبودیم و این حرف‌ها را هم نمی‌شنیدیم. چه به سر این عزیزکرده‌های خدا آوردند. واقعاً در ذهن آدم نمی‌گُنجد. یعنی لباس‌های آل‌الله (سلام الله علیهم اجمعین) را غارت بُردند؟! یعنی دست به گوش‌های دخترها بُردند، گوشواره‌هایشان را کشیده‌اند؟! یعنی دار نَدارشان را آتش زدند؟! یعنی این‌ها که گریه می‌کردند، تازیانه می‌خوردند؟! یعنی جلوی چشم امام سجّاد (علیه السلام) سه‌ساله را می‌زدند؟! خیلی سخت گذشت. حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) ولایت مُطلقه دارد، تالی‌تِلو امام مَعصوم است. چه جَلالتی! چه عزّتی! چه قدرتی! کسی داغ امام حسین (علیه السلام) را ببیند، نه تنها وظایف و اَوامر الهی را فراموش نکند، بلکه با آن همه داغ کنار خیمه‌های سوخته، داراییِ خاکسترشده در بیابان، نماز شب خود را هم تَرک نکند. هیچ اَمری او را از خداوند باز ندارد. شما کُجای عالَم چنین عظمتی را می‌توانید سُراغ بگیرید؟ این با کُجای دنیا قابل مُقایسه است؟ چه قُربی دارد! چه نوری از اَنوار الهی است! اما یک‌جا دیگر یک‌چیزهایی به زبان آورده است. در ورودی دروازه‌ی کوفه بود. کوفه به یک جهتی سخت‌تر از شام بود. درست است که شامی‌ها عِناد داشتند، تا فهمیدند این‌ها دختران حضرت علی (علیه السلام) هستند، حتی پیرزن‌ها دست به سنگ می‌بُردند، دختران و بزرگترها را سنگ‌باران می‌کردند. اما بی‌بی در کوفه یک سابقه‌ای دارد. این‌جا درس تفسیر داشته است، پدرش در این‌جا امام بوده است. به این دلیل بود که این‌جا خیلی سخت بود. خُطبه خواند، مردم گریه کردند، مُنقلب شدند؛ اما این خُطبه به آخر نرسید، این سرود به پایان نرسید. یک‌وقت دیدند حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) کَلام خودش را قَطع کرد. امامش دستور داد. این عظمت حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) همین است که در اُوج گرماییِ سُخنوری‌اش که مجلس را گَرم کرده است و همه‌ی چشم‌ها دوخته شده است که چه دُرهایی می‌ریزد، اما در اُوج این سُخنوری دیدند که سخن را قطع کرد. بعضی‌ها می‌گویند که نانَجیب گفت: من بَلدم زینب را ساکت کُنم. سر مُقدّس حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را… سابقه در عَرب و غیر عَرب نداشت؛ کسی رَقیب و دشمن خودش را می‌کُشت و سرش را هم می‌بُرید، ولی سر را بالای نیزه‌زدن برای اوّلین بار بود. سر مُقدّس را بالای نیزه زده بودند و جلوی کَجاوه‌ی حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) آورده بودند. بعضی‌ها می‌گویند که بی‌بی این را که دید حَواسش رفت و صحبتش را قطع کرد؛ ولی مرحوم «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) می‌گفتند: مقام حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) خیلی بالاتر از این‌هاست. او تابعِ احساسات نبود، تابعِ وظیفه بود. بله سخنرانی می‌کرد که اگر ادامه می‌داد، شاید وضعیّت کوفه دگرگون می‌شد؛ اما امام زمانش حضرت سجّاد (علیه السلام) فرمودند: عمّه‌جان! بَنا نیست که همه‌ی سرمایه را در این‌جا تمام کُنی؛ ما شام را در پیش داریم، بَناست تا در آن‌جا کار را تمام کنیم. «عمَّتی اسکتی[۲۶]»؛ عمّه‌جان! سکوت کُن. تا دستور آمد، دیگر یک کلمه‌ی اضافه هم نگفتند. در این‌جا بود که سر را بالا کردند و دیدند که سر مُقدّس حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) بالای نیزه است. حسینِ من! مَحاسنت خونین است. حسینِ من! مثل ماهی که گرفتار خُسوف شده است. می‌گویند که سر مُقدّس حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در خانه‌ی «خولی» در تَنور بر روی خاکستر قرار گرفته بود. «غالَهُ خَسفُهُ[۲۷]»؛ ماهِ زینب! از چه گرفته‌ای؟ گویا آن حالت خاکستر تَنور خانه‌ی خولی بود. در این‌جا دیگر خیلی برای بی‌بی سخت بود. «ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً مَکتوبا[۲۸]»؛ حسینِ  زینب! دیگر فکر این را نکرده بودند که سرت را بالای نیزه ببینم، مَحاسنت را پُر از خون ببینم.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

TasvirShakhes-Sadighi-14030513-Hoze-Thaqalain_IR (4)

دعا

خدایا! امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! ظُهور حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را تَسهیل بفرما.

خدایا! مُقدّمات ظُهور را برای ما قابل تحمُّل قرار بده.

الها! پروردگارا! ما را در مسیر محبّت و اطاعت خودت با استقامت قَرین بفرما.

خدایا! ما را از خطّ بندگی خارج مَفرما.

الها! پروردگارا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم آنچه تا کُنون در پرونده‌ی َاعمال‌مان جُرم و جنایت و ظُلمتی  مُستقر شده است، به بَرکت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) و اُسرای کربلا السّاعه پرونده‌ی ما را پاک بگردان.

خدایا! قَلم عَفو بر همه‌ی جَرائم ما بکِش.

خدایا! ما را در بقیه‌ی عُمرمان به افتخار بندگی نائل بفرما.

خدایا! دل‌مان را به امام زمان‌‌مان (ارواحنا فداه) مَعطوف بگردان.

الها! پروردگارا! همه‌‌ی این عزیزان ما را در جبهه‌ی حقّ، در جبهه‌ی زمینه‌سازی ظُهور برجسته و پَرچمدار قرار بده.

خدایا! از وَسوسه‌ها، از جاذبه‌های دنیا و شَهوات همه‌ی این عزیزان و جوان‌های ما را مَصون بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم سایه‌ی پُر برکت رهبر نورانی ما، رهبر با ظرفیّت ما، رهبر بَلاکِش ما، رهبر رَنج‌دیده‌ی ما را با اقتدار و عزّت بر همه‌ی مَوانع، بر همه‌ی اَمواج سَهمگینِ مُخالف پیروز بگردان و این پَرچم انقلاب را با دست مباک خودشان به دست مولا و سیّدشان حضرت مَهدی مُنتقل بفرما.

الها! پروردگارا! به ملّت ما، به مردم ما توفیق همراهی با ولایت را تا ظُهور و بعد از ظُهور مَرحمت بفرما.

خدایا! ما را از قافله‌ی شهدا جا مَگذار.

الها! پروردگارا! حاجات این جَمع و حَوائج مُلتمسین‌مان را برآورده بفرما.

الها! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم به دولت جدید توفیق همراهی با ولایت، توفیق اخلاص در خدمت، دور بودن از بازی‌ها و بازیگرها را مَرحمت بفرما.

الها! پروردگارا! دشمنان غَدّار ما خُصوصاً شیطان بزرگ و حکومت‌های استکباری غَرب و این غُده‌ی سرطانیِ موذی یعنی اسرائیل را به همین زودی ریشه‌کَن بفرما.

خدایا! انتقام شهدای برجسته‌ی ما را به همین زودی از این پَلیدها بِستان.

خدایا! ما را در اِضمحلال جبهه‌ی ظُلمت و جبهه‌ی طُغیان و ظُلم سَهیم بگردان.

الها! پروردگارا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم عُمر ما را طُعمه‌ی شیطان قرار مَده.

خدایا! عُمر ما را هزینه‌ی دین‌مان قرار بده.

الها! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم مَعرفت خودت، محبّت خودت و عشق به اطاعت خودت را در جان‌های ما نَهادینه بگردان.

خدایا! مُنافقین، تروریست‌ها، نُفوذی‌ها، کَدخداپَرست‌ها، کافرپَرست‌ها که در اَبعاد مُختلف نظام ما نُفوذ کرده‌اند و تو می‌شناسی و لاغیر، به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم این‌ها را رُسوا و دست‌شان را از دامان نظام و این مردم کوتاه بگردان.

خدایا! آنان که به ما رَحم نمی‌کنند را بر ما مُسلّط مَفرما.

خدایا! آنان که قَصد گُمراهی ما را دارند، از ما دور بفرما.

خدایا! امام ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای ما و گذشتگان ما را از ما راضی بفرما.

خدایا! مریض‌ها عُموماً، مریض‌های مَدّ نظر را شِفای عاجل مَرحمت بفرما.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم

TasvirShakhes-Sadighi-14030513-Hoze-Thaqalain_IR (10)


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه هود، آیه ۱۱۲٫

[۳] سوره مبارکه سبأ، آیه ۴۶٫

«قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَهٍ ۖ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَ فُرَادَىٰ ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ۚ مَا بِصَاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّهٍ ۚ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ».

[۴] سوره مبارکه بلد، آیه ۴٫

[۵] بحار الأنوار، ط مؤسسهالوفاء، العلامه المجلسی، جلد ۷۸، صفحه ۴۵۳٫

«أوحَى اللّه ُ تعالى إلى داوود علیه السلام : یا داوود ، إنّی وَضَعتُ خَمسَهً فی خَمسَهٍ و الناسُ یَطلُبُونَها فی خَمسَهٍ غَیرِها فلا یَجِدُونَها··· وَضَعتُ الراحَهَ فی الجَنَّهِ وهم یَطلُبُونَها فی الدنیا فلا یَجِدُونَها».

[۶] نهج البلاغه، خطبه ۴۲؛ ترک دنیا و یاد آخرت.

«من کلام له (علیه السلام) و فیه یحذر من اتباع الهوى و طول الأمل فی الدنیا: أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ [اثْنَتَانِ] اثْنَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ، فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَهَ. أَلَا وَ إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ فَلَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَهٌ کَصُبَابَهِ الْإِنَاءِ اصْطَبَّهَا صَابُّهَا؛ أَلَا وَ إِنَّ الْآخِرَهَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ لِکُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ، فَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَهِ وَ لَا تَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْیَا، فَإِنَّ کُلَّ وَلَدٍ سَیُلْحَقُ [بِأُمِّهِ] بِأَبِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ، وَ إِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ».

[۷] همان.

[۸] سوره مبارکه نجم، آیه ۳۹٫

«وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى».

[۹] سوره مبارکه هود، آیه ۱۱۰٫

«وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ ۚ وَ لَوْلَا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ ۚ وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ».

[۱۰] سوره مبارکه فاتحه، آیه ۶٫

[۱۱] سوره مبارکه طه، آیه ۱۴٫

«إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلَاهَ لِذِکْرِی».

[۱۲] سوره مبارکه طه، آیه ۱۳۱٫

«وَ لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ ۚ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقَى».

[۱۳] سوره مبارکه فرقان، آیه ۵۸٫

«وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ ۚ وَ کَفَىٰ بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِیرًا».

[۱۴] سوره مبارکه فاتحه، آیات ۶ و ۷٫

«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ * صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ».

[۱۵] سوره مبارکه یس، آیه ۲۱٫

[۱۶] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۴٫

«زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَهِ وَ الْأَنْعَامِ وَ الْحَرْثِ ۗ ذَٰلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا ۖ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ».

[۱۷] سوره مبارکه انعام، آیه ۱۷٫

«وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَىٰ بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ ۗ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتَابَ الَّذِی جَاءَ بِهِ مُوسَىٰ نُورًا وَ هُدًى لِلنَّاسِ ۖ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ تُبْدُونَهَا وَ تُخْفُونَ کَثِیرًا ۖ وَ عُلِّمْتُمْ مَا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لَا آبَاؤُکُمْ ۖ قُلِ اللَّهُ ۖ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ».

[۱۸] سوره مبارکه احزاب، آیه ۴٫

«مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ ۚ وَ مَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللَّائِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ ۚ وَ مَا جَعَلَ أَدْعِیَاءَکُمْ أَبْنَاءَکُمْ ۚ ذَٰلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْوَاهِکُمْ ۖ وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ».

[۱۹] سوره مبارکه الرحمن، آیه ۲۶٫

[۲۰] سوره مبارکه قصص، آیه ۸۸٫

«وَ لَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ».

[۲۱] سوره مبارکه نحل، آیه ۹۶٫

«مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ ۖ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ ۗ وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ».

[۲۲] سوره مبارکه نور، آیه ۳۹٫

«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ ۗ وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ».

[۲۳] محمدجواد انصاری همدانی(۱۲۸۰-۱۳۳۹ش) روحانی، عارف و عالم شیعی. وی در ۲۴ سالگی به درجه اجتهاد رسید.علاوه بر فقه، اصول با طبابت نیز آشنا بود. در اثر حادثه‌ای مسیر زندگی‌اش تغییر یافت و به سلوک و عرفان روی آورد. او مسیر عرفانی خود را بدون استاد طی نمود. از شاگردان عرفان وی می‌توان به حسنعلی نجابت شیرازی، سید عبدالحسین دستغیب، سید محمدحسین حسینی طهرانی، محمداسماعیل دولابی اشاره کرد. برخی از ویژگی‌های اخلاقی وی، پای‌بندی به شرع، دوری از شهرت و خدمت به دیگران بود. وی اولین مرحله سلوک را انجام واجبات و ترک محرمات می‌دانست. افرادی مانند سید علی قاضی و علامه طهرانی از انصاری همدانی به بزرگی یاد کرده‌اند. بخشی از مستند حدیث سرو زندگی وی را بازسازی کرده است. انصاری همدانی از ۸ سالگی تحصیلات حوزوی را آغاز کرد. علم صرف، نحو و منطق را نزد پدرش آموخت. سپس فقه، اصول و فلسفه را نزد علمایی چون میرزا علی خلخالی و سید علی عرب فراگرفت. درس طب خمسه یونانی را نزد میرزا حسین کوثر همدانی گذراند. در ۲۴ سالگی در همدان صاحب کرسی تدریس شد و علمای آن دیار اجتهادش را تایید کردند. پس از آن به قم مهاجرت کرد و بیش از پنج سال در درس خارج عبدالکریم حائری شرکت نمود. علمایی چون عبدالکریم حائری، سید ابوالحسن اصفهانی، سید محمدتقی خوانساری، قمی بروجردی اجتهاد او را تایید کردند. وی علاوه بر اجتهاد در فقه و اصول، با طبابت نیز آشنا بود و برای درمان بیماران به خانه آنها می‌رفت. اولین توصیه او برای کسی که می‌خواست وارد مسیر سلوک شود، انجام واجبات و ترک محرمات بود. بعد از آن اگر تشخیص می‌داد که طرف واقعا این‌ها را رعایت می‌کند، کم‌کم ابواب معرفتی را برایش باز می‌کرد. دستورات عبادی وی به شاگردانش، به‌اندازه‌ای بود که خسته نشوند. معتقد بود که ذکر بدون توجه قساوت قلب می‌آورد، از این رو با شاگردان در حد استعدادشان کار می‌کرد. سفارشش به شاگردان بی‌اعتنایی به کرامات و مکاشفات بود، مگر در جایی که دستور داشته باشند. روش عرفانی او در تربیت شاگردان مبتنی بر دنیاگریزی نبود بلکه شاگردان را به حضور در اجتماع و شغل مناسب ترغیب می‌نمود. هنگام برخورد با مشکلات اخلاقی شاگردان، در جلسات عمومی مشکلات شاگردان را با ایما و اشاره عنوان می‌کرد و گاهی اوقات به بعضی‌ها به صورت خصوصی تذکر می‌داد.

[۲۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۸۲٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَدَایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ ۚ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ ۚ وَ لَا یَأْبَ کَاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ ۚ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لَا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئًا ۚ فَإِنْ کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهًا أَوْ ضَعِیفًا أَوْ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ ۚ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجَالِکُمْ ۖ فَإِنْ لَمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَىٰ ۚ وَ لَا یَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا ۚ وَ لَا تَسْأَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیرًا أَوْ کَبِیرًا إِلَىٰ أَجَلِهِ ۚ ذَٰلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهَادَهِ وَ أَدْنَىٰ أَلَّا تَرْتَابُوا ۖ إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجَارَهً حَاضِرَهً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَلَّا تَکْتُبُوهَا ۗ وَ أَشْهِدُوا إِذَا تَبَایَعْتُمْ ۚ وَ لَا یُضَارَّ کَاتِبٌ وَ لَا شَهِیدٌ ۚ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ ۗ وَ اتَّقُوا اللَّهَ ۖ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ ۗ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».

[۲۵] مولانا، دیوان شمس، رباعیات، رباعی شماره ۴۹۱.

[۲۶] الاحتجاج، ج ۲، ص ۳۰۵.

«یا عمَّتی اسکتی انْتِ بِحَمْدِ اللّهِ عالِمَه غَیْرُ مُعَلَّمَهٌ، فَهِمَهٌ غَیْر مُفَهّمه».

[۲۷] زید ابن ارقم می‌گوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (علیه السلام) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا».

حادثه‌ی جان سوز اسارت اهل‌بیت (علیهم السلام) و درکتابهایی مثل ارشاد مفید، بحارالأنوار علامه مجلسی، لهوف سید ابن طاووس و کامل‌الزیارات و ناسخ التواریخ به این گونه چنین نوشته‌اند: عمر‌سعد روز یازدهم فرمان داد اهل‌بیت علیهم السلام  را بر شترهای بی حجاز یا شترانی که محمل‌های شکسته‌ای بر آنان بود، سوار کردند و امام زین العابدین (علیه السلام) را بر شتری عریان نشاندند و پای حضرت امام سجاد (علیه السلام) را زیر شتر بستند و غل جامعه بر گردن حضرت امام سجاد (علیه السلام) گذاشتند، به طوری که حضرت امام سجاد (علیه السلام) می‌فرمود: گویی ما اسیران دیلم و خزر بودیم که این گونه با ما معامله کردند.

ابن‌قولویه از حضرت سجاد (علیه السلام) نقل می‌کند: روز درکربلا درهای غم و محنت و مصائب به روی ما باز شد. من پدرم را کشته در خاک و خون آغشته دیدم. برادران و پسر عموها و فرزندان پدرم را شهید و مقتول مشاهده کردم. و زنان و خواهرانم را مانند اسیران ترک و روم ملاحظه کردم. این مصائب و حوادث چنان بر من سخت و دشوار و سنگین آمد که سینه‌ی من در فشار قرار گرفت، نزدیک بود جان از بدن من بیرون برود. عمه ام وقتی مرا به این حال دید گفت: «مالی أراک تَجودُ بِنَفسِکَ یا بَقیّهَ جَدّی وَ أبی وَ إخوَتی» تو را چرا می بینم که با جان خودت بازی می کنی ای یادگار جدّ و پدر و برادرانم؟ به عمه گفتم: «وَ کَیفَ لا أجزَعُ وَ أهلع» چگونه جزع نکنم؟ «وَ قَد أری سَیِّدی وَ إخوَتی وَ عُمومَتی وَ وُلدَ عَمّی وَ أهلی مُضرِجینَ بِدِمائِهِم، مُرَمَّلینَ بِالعِراءِ مُسلِّبینَ» چرا جزع نکنم؟ می‌بینم آقای من، برادران من، عموهای من، فرزندان عموهای من و اهل من به خونشان غلتیدند، روی زمین افتادهاند، بدنشان در بیابان سوزان قرار دارد، کسی به آنان رحم نمی کند، و به این بدن ها نزدیک نمی‌شود. عمه مرا دلداری داد و از آباد شدن آینده‌ی کربلا خبر داد.

سپس اهل بیت (علیهم السلام ) را با وضعی رقّت بار از کنار شهدا به سوی کوفه بردند. و با آن حال پریشان از میان ازدحام جمیعت، سر کوچه و بازار قرار دادند و سرهای بریده را بالای نیزه در معرض تماشا گذاشتند و زن و مرد به تماشای آن سرهای بریده و اسیران آمدند. لهوف سید صفحه‌ی صد و نود نوشته: زنی از اهل کوفه از بالای بام فریاد زد: «مِن أیِّ الاُساری أنتُنَّ» شما از چه اسیرانی هستید؟ اهل بیت (علیهم السلام) جواب دادند: «نَحنُ اُساری آلِ مُحَمَّدٍ» ما اسیران آل محمد هستیم. از بام به زمین آمد، مقنعه و پارچه به آنان داد تا صورت های ملکوتی و الهی خود و دختران و اطفال را بپوشانند. علامه‌ی مجلسی در جلد چهل و پنج بحار صفحه‌ی صد و چهار می نویسند: مسلم گچکار میگوید: من در و دیوار دارالإماره را گچ می‌کردم که شنیدم از اطراف کوفه صدای ناله و فریاد می‌آید. به کارگری که پیش من بود گفتم چه خبر است که مردم کوفه فریاد میزنند؟ گفت: الان سرهای ‌خارجی را که بر یزید خروج کرده می‌آورند. گفتم: خارجی کیست؟ گفت حسین ابن علی. از دارالإماره بیرون آمدم، لطمه به صورت زدم، به طوری که ترسیدم چشمم کور شود، دستم را از گچ شستم و داخل شهر آمدم، مردم را منتظر دیدن اسیران دیدم.

ناگهان دیدم چهل محمل شکسته و نیمه کاره را بر چهل شتر حمل می کنند که در آن ها حرم و زنان و اولاد فاطمه (سلام الله علیها) بودند. ناگهان علی ابن حسین (علیه السلام) را دیدم بر شتری برهنه که از رگهای گردنش خون جاری بود. اهل کوفه خرما و نان و گردو به بچه ها می‌دادند، ولی امّ‌کلثوم فریاد می زد: «یا أهلَ الکوفَه، إنَّ الصَّدَقَهَ عَلَینا حَرام» ای اهل کوفه صدقه بر ما حرام است. آن ها را از دست کودکان می‌گرفت، به زمین می‌ریخت. مردم با دیدن آن منظره‌ها گریه می‌کردند. زید ابن ارقم می‌گوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (علیه السلام) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا» گفتم: داستان تو عجیبتر از اصحاب کهف است.

مسلم گچکار می‌گوید: امّ کلثوم وقتی صدای گریه‌ی مرد و زن را شنید، سر از محمل بیرون آورد و گفت: ای اهل کوفه ساکت، مردان شما مردان ما را می‌کشند، زنانتان بر ما گریه می‌کنند، داور بین ما و شما روز قیامت خداست. که ناگهان سرهای بریده‌ی بر بالای نیزه را آوردند و پیشاپیش همه‌ی آن‌ها سر ابی‌عبدالله (علیه السلام) بود، سری چون زهره و ماه نورانی، شبیه‌ترین مردم به پیامبر، با محاسنی خون آلود که نیزه دار آن را به راست و چپ حرکت می‌داد. زینب متوجه سر بریده‌ی برادر بالای نیزه شد.

«فَنَطِحَت جَبینُها بِمُقَدَّمِ المَحمل حَتّی رَأینَا الدَّم یَخرُجُ مِن تَحتِ قِناعِها وَ اُومِأت إلَیهِ بِحِرقَهٍ» سر به چوبه‌ی محمل زد، دیدم که خون از پیشانی زینب کبری (سلام الله علیها) روی زمین ریخت، با دلی سوزان به سر بریده اشاره کرد و با چشم گریان فریاد زد: «یا هِلالاً لَمّا استتم کمالا غالَهُ خَسفُهُ فَأَبَدا غُروبا» ای ماهی که چون بدر کامل شد ناگهان خسوف او را ربود و غروب کرد. «ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً مَکتوبا» پاره‌ی دلم گمان نمی‌کردم سرنوشت ما این باشد، ولی مقدر و مکتوب چنین بود. «یا أخی فاطِم الصَّغیرَهَ کَلِّمهافَقَد کادَ قَلبُها أن یَذوبا» برادرم، با دختر کوچکت فاطمه سخن بگو، نزدیک است دلش از غصه و ناراحتی و فراق تو آب شود.

[۲۸] همان.