«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

مقامی که دنیا برای انسان بی‌ارزش خواهد شد

«فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَهِ هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا[۲]»؛ خداوند را شُکر می‌کنیم که یک رجب دیگری هم نَصیب‌مان کرد و ورود شما را به بهار معرفت، عُبودیّت، مُراقبت، رَفع نواقص و عُیوب، خلوت با خداوند متعال، ارتباط با اولیای الهی، مُداومت بر اُنس با اَدعیه‌ی مأثوره و غفلت‌نداشتن از روزه‌های آدم‌سازِ ماه رجب و زیارت رَجبیه که نمی‌توانیم از عُهده‌ی شُکر این نعمت‌ها که نه اندازه‌اش، نه عُمقش و نه حَساسیّتش را متوجّه نیستیم و نمی‌توانیم شُکر این نوع نعمت‌ها را به جای بیاوریم. هم معرفت آن برای ما مشکل است و هم عمل به وظیفه‌ی شُکر برایمان سخت است. ولی مَنّ خداوند متعال عظیم است. «داد او را قابلیت شرط نیست[۳]». گاهی خداوند متعال به انسان‌های ناقابلی مانند بنده هم یک نگاهی کرده است و آن نگاه تحوّل و انقلاب حالی را به وجود آورده است و موجب عاقبت به خیری شده است. حالا نُسخه‌ای که حضرت امام جعفر صادق (روحی فداه و سلام الله علیه) برای یک طلبه‌ی سالخورده ارائه فرمودند که بزرگان سِیر و سُلوک ما این نُسخه را در عَمامه‌های خود می‌گذاشتند و همیشه مُرور می‌کردند و از لؤلؤ و مرجان‌های این دریا به صورت مُرتّب ذخیره‌ی آخرت می‌ساختند، حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) سه چیز به عنوان ضروریّات در اِحراز بندگی برشمردند و وقتی اِکتساب این را، این بَذر تُخم این حاصلِ با ارزش را و کِشت نَهال این سه شَجره‌ی طیّبه‌ی مُثمر را بیان کردند، حال می‌فرمایند که خداوند متعال بنده‌اش را این‌گونه پذیرایی کرده است. خداوند متعال به بنده‌اش این ارزش‌ها را داد. هم خودشناسی کرد، مَعرفه النّفس که خود را در فَقر یافت و مالک چیزی ندید و شُهود کرد و هم اُمورش را به خداوند متعال واگذار کرد. در مقابل برنامه‌ریزی و مُهندسی حق‌تعالی که برای اندیشه‌ی ما و انگیزه‌ی ما و اُمور اجرایی ما خودش برنامه داده است و شخص موفّق شد تا خودش را تَلسیم برنامه‌های الهی در اعتقادات و اَخلاقیّات و رفتار و مُعاشرت و اُمور جَوارحی دنیا بکند و دلش را هم آن‌چنان متمرکز به تَحصیل رضایت مولا بکند که همیشه دَغدغه‌اش این باشد که نکند از مَحضر مولایم غایب باشم و گرفتار بشوم و عملی که آن عمل را خدای من مورد سَخط و غَضب خودش قرار داده است، یعنی مَنهی است و یا از عملی که نردبان وُصول من بوده است و جُزء واجبات بوده است، غفلت کنم؛ تمرکز در تَعبّد و رعایت خُطوط قرمز بندگی در اِلزامات اثباتی و سَلبی وقتی انسان به این دَرجه رسید و خداوند متعال با این ارزش‌ها او را ارزشمند ساخت، انسان نتایج بسیار بالایی را در زندگی‌اش می‌یابد. زندگی برایش سَهل و آسان می‌شود، از غُصّه‌ی دنیا آزاد می‌شود. «هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا»؛ دنیا برایش موهون می‌شود، سَهل می‌شود. می‌گوید اگر شد، شد و اگر هم نشد، نشد. برای دنیا غُصّه نمی‌خورد.

Sadighi-14021030-Hoze-Thaqalain_IR (1)

تمام اُمور دنیا زائل و فانی است

خداوند متعال یکی از فُضلای شهر قُم را رحمت نماید که مُدّتی قبل فرزند ایشان آمد و خودش را به ما مُعرّفی کرد که پسر همان پدر بود. رادیو مَعارف شَرح «زیارت جامعه‌ی کبیره» را از ایشان پَخش می‌کرد. یکی از هم‌حُجره‌های ایشان می‌گفت: برای بنده مشکلی پیش آمده بود و بهم ریخته بودم. مرحوم «آقای مهندسی[۴]» (رحمت الله علیه) وارد شدند و گفت: چه مشکلی داری و چرا بهم ریخته‌ای؟ گفتم: فُلان مشکل پیش آمده است. با یک دنیا تعجّب گفت: من فکر کردم گناهی مُرتکب شده‌ای که این‌گونه بهم ریخته‌ای؛ آیا انسان برای دنیا بهم می‌ریزد؟! دنیا چیزی نیست که آدم برای او غُصّه بخورد یا برای او خوشحالی کند. ای‌کاش می‌فَهمیدیم، ای‌کاش می‌رسیدیم و بُلوغ پیدا می‌کردیم و می‌دانستیم که همه‌ی جَلوات دنیا قافله است و به تَبع پدرمان حضرت ابراهیم (علیه السلام) دل می‌کَندیم و می‌گفتیم: «لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ[۵]»؛ تمام اُمور دنیا زائل، فانی، موقّت و بی‌ارزش است. لذا دل‌دادن به شَهوات دنیا، به مقامات دنیا، به مال و مَنال دنیا عقل نیست. نه دین است و نه عقل است، هیچ‌کدام نیست. ولی هُنر چه کسی است که این شَجره‌ی خَبیثه‌ی حُبّ دنیا را از قلب خودش ریشه‌کَن کند؟ این است که باید دست به دامان خداوند متعال شد و گفت: «سَیِّدِى أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْیا مِنْ قَلْبِى[۶]»؛ این دعای «ابوحمزه ثمالی» هم در آن جهت و هم این‌که خدایا قلبم را پُر کن؛ «تَمْلَأَ[۷]»؛ از محّبت خودت و شوق به سوی خودت مالامال کُن. خداوند متعال این دل را از ما بگیرد، خودش خانه‌ی خود را تولیت کند، اگر دل از اَغیار خالی شد، خانه‌ی یار می‌شود. اگر یار هم دلی را پَسندید و آن‌جا را کاشانه‌ی خود ساخت، دیگر به انسان عصمت می‌دهد. «کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ[۸]»؛ نه تنها کار بد نمی‌کند، بله اساساً دافعه پیدا می‌کند. وجودش جوشش فَورانی پیدا می‌کند و تمام آلودگی‌ها را در فاصله‌های دور از خودش دَفع می‌کند؛ «کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ».

Sadighi-14021030-Hoze-Thaqalain_IR (3)

غفلت موجب گرفتارشدن انسان در کَمین دنیا می‌شود

مرحوم آقای «شیخ محمّد کوهستانی[۹]» (رحمت الله علیه) که‌ رضوان خداوند بر ایشان باد، این آقای «ابراهیمی» که چند روزی در این‌جا افاضه داشتند، انسانِ نورانی و پاکیزه‌ای هستند. ایشان ابتدا در مدرسه‌ی مرحوم آقای کوهستانی (رحمت الله علیه) بوده‌اند و از نزدیک با ایشان مُؤانست و مُعاشرت داشته است که بعد دیگر از مدرسه‌ی آقای کوهستانی (رحمت الله علیه) رفته‌اند. بنده هم مدرسه‌ی ایشان را دیده‌ام، منزل ایشان را دیده‌ام. خداوند متعال پسر ایشان آقای «شیخ اسماعیل» را رحمت نماید؛ ایشان هم عالِم وارسته و آراسته‌ی به فَضائل بودند. ما این‌ها را دیده‌ایم. مبدأ تحوّل مرحوم آقای شیخ محمّد کوهستانی (رحمت الله علیه) «فِکرَهُ ساعَهٍ خَیرٌ مِن عِبادَهِ سَنهٍ[۱۰]» بوده است. منظور از این ساعت، ۶۰ دقیقه نیست؛ گاهی یک لحظه زندگی دَم است، این دَم را غَنیمت شُمار. دَم‌به‌دَم عُمر ما دارد از بین می‌رود و یا دَم‌به‌دَم ما در حال پرواز هستیم. این‌که خداوند متعال هر دَمی چه‌قَدر انسان را بالا می‌بَرد، از مُحاسبات ما خارج است؛ ولی این دَم‌هاست؛ «إِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ أَلاَ فَتَعَرَّضُوا لَهَا[۱۱]». ایشان می‌گویند که من مَغموم بودم، قَبض بودم. دیدید که گاهی خداوند انسان را در وجود خودش حَبس می‌کند؟ به دریا برود، در ویلا باشد، به کوه برود، در جمع دوستان بانشاط باشد، یَخ او باز نمی‌شود. مُنجمد و قَبض است. خدا نکند که خداوند متعال کسی را از درون خودش بگیرد؛ زیرا آن‌گاه انسان خداگیر می‌شود. هیچ‌چیزی او را خُشنود نمی‌کند. انسان‌های افسرده اصلاً با چیزی خوشحال نمی‌شوند. آن‌چنان مُنزوی و آن‌چنان نکبت وجودشان را می‌گیرد که رَغبت به هیچ‌چیزی پیدا نمی‌کنند. مرحوم آقای شیخ محمّد کوهستانی (رحمت الله علیه) می‌گفتند: من دیدم که حالت قَبض به من دست داده است. فکر کردم که چرا باید من قَبض باشم؟ چرا دلم گرفته باشد؟ چرا مَغموم باشم؟ چرا مَهموم باشم؟ یک مُحاسبه‌ی دَقیق و یک رَوانکاوی عَمیقی نسبت به دورن خودم و گرایش‌های خودم داشتم و دیدم که هرگاه غُصّه خوردم، بخاطر دنیا بوده است. یا آرزویی داشته‌ام که به آن نرسیده‌ام و یا چیزهایی را فکر می‌کردم که مال من است و از دست داده‌ام. تمام هَم و غَم ما مال تعلّقات دنیاست. فهمیدم که دشمن من دنیاست. دیدم من که خودم، خودم را این‌گونه نکردم. «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ[۱۲]»؛ این تَزئین از جانب مُهندس است. آن کسی که عالَم را مُهندسی کرده است، خواسته تا دنیا جاذبه داشته باشد تا ما در مقابل این جاذبه‌ها ریاضت بکشیم و قهرمان بشویم. کسی که می‌خواهد در مسابقات جهانی کُشتی مدال بیاورد، تا در گُود نرود، تا به صورت مُکرّر پُشت او بر زمین نیاید، نمی‌تواند قهرمان بشود. خداوند متعال این دنیا را با جاذبه‌های قوی بر سر راه ما قرار داده است که باید حَواسمان جمع باشد که این‌ها کَمین است، این‌ها دام است. در دام شیطان و در کَمین‌های اِبلیسِ نَفس گرفتار نشویم. این هُنر می‌خواهد، این توجّه می‌خواهد. انسان با غفلت در کَمین قرار می‌گیرد.

Sadighi-14021030-Hoze-Thaqalain_IR (4)

انسان مُتذکّر گرفتار سربازان شیطان نخواهد شد

اما انسان متذکّر که می‌فرماید: «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ[۱۳]». فرمود: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ[۱۴]»؛ گَشتی‌های شیطان به صورت مُرتّب در حال طواف در فکر ما، در دل ما و در مسیر احساسات ما هستند و گناهان را برای ما شیرین می‌کند، جلوه می‌دهد و ابتدا فکر ما را، بعد دلمان را و سپس عمل‌مان را می‌بَندد و گرفتارمان می‌کند. کسانی که اهل تقوا هستند و از سنگر دنیا بیرون نمی‌آیند، وقتی این طائف و گَشتی شیطان بر سر راه او قرار گرفت، «تَذَکَّرُوا»؛ خداوند متعال و قدرت لایَزال متذکّر می‌شود و می‌گوید که این کار را نکُن. خداوند متعال ما را نگاه می‌کند، خداوند متعال می‌بیند. در جنگ قدرت خداوند متعال نمی‌توانیم به جایی فرار کنم. در حضور خودش اگر گرفتار شدم، چوب خدا صدا ندارد و من را می‌زند. از او می‌ترسد؛ به یاد مرگ می‌اُفتد و می‌ترسد، به یاد سؤال قبر می‌اُفتد و می‌ترسد؛ به یاد روز فَزع اَکبر و روز قیامت می‌اُفتد و می‌ترسد؛ از شراره‌های آتش جهنّم بر خودش می‌لَرزد. «إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا»؛ متذکّر می‌شود، خداوند را به یاد می‌آورد، شُهود ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) را به یاد می‌آورد، این‌که در مَنظر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) است را به یاد می‌آورد و خَجل می‌شود که کار بد انجام بدهد. «فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ»؛ شیطان آمده بود و پَرده انداخته بود، این یاد خدا و مُتذکّرشدن این پَرده را کنار زد. آدم با چشم دل خداوند را دید، ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) را دید. انسان بینا می‌شود و بدون پَرده حقّ را می‌بیند و از باطل فرار می‌کند. چه‌قَدر زیباست، چه‌قَدر عالی است!

Sadighi-14021030-Hoze-Thaqalain_IR (5)

نگاه کَریمانه‌ی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به «شیخ محمّد کوهستانی» (رحمت الله علیه)

آیت الله آقای شیخ محمّد کوهستانی (رحمت الله علیه) که بنده هم افتخارم این است که دست ایشان را بوسیده‌ام، مُنتها ایشان را بیش از یک بار ندیده‌ام که آن هم در بیمارستان مرحوم «آیت الله گلپایگانی» (رضوان الله تعالی علیه) بوده است. ایشان مریض بودند و به آن‌جا آورده بودند و ما هم یک مرتبه به عیادت ایشان رفتیم که چه نوری بودند! ایشان دیده بودند که دشمن را شناخته است، ولی قدرتی برای اِستخلاص از چنگ جاذبه‌های دنیا را ندارد. وجود مبارک حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به عنوان پَناهگاه که «وَلاَیَهُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی[۱۵]»، به حَرم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) پَناهنده شد. از دنیا گُریخت ـ دنیا یعنی آن تعلّقات ـ از این‌ها گُریخت‌ و به چه کسی پَناه بُرد؟ به دامان پدرش یعنی ولایت علی (علیه السلام) پَناه بُرد. به حَرم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) رفت. ضریح را گرفت و در آن‌جا از بیچارگی خودش نالید. یا امیرالمؤمنین! مشکلم را پیدا کردم، اما رَفع مشکل از حیطه‌ی قدرت من بیرون است. آمدم و تو من را تَحویل بگیر و این زَنجیرها را تو قطع کُن که دل من اسیر این‌جا نشود، گرفتار هَم و غَم دنیا نباشد. وجود مُقدّس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم یک نگاهی به ایشان کرده بود. او کَریم است و مگر می‌شود که انسان دَرب خانه‌ی کَرَم و کَریم را بزند و دَرب بر رویش باز نشود؟!

«یا امیرالمؤمنین یا ذالنعم     *****     یا امام المتقین یا ذالکرم

اننا جئناک فی حاجاتنا     *****     لاتخیبنا و قل فیها نعم[۱۶]»

وجود مُقدّس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) یک نگاهی به مرحوم آقای شیخ محمّد پَناهجو کردند. «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند[۱۷]». او برای همیشه آرام شد. از این موج‌های سنگینی که درآمد، پول، شَهوت، زن‌های بَزک‌کرده که گاهی اشخاص برای به دست آوردن پول به هر پَستی تسلیم می‌شوند. انواع گناهان را برای دیگران فراهم می‌کنند که پول به دست بیاورند. دنیای غَرب این‌گونه است. با فَحشا زندگی می‌کند. خوراک او پولِ شَهوات است. بدبخت هستند. این‌ها همان چُرک جهنّم است، غِسلین جهنّم همین‌هاست. آدمی که می‌خواهد از راه حَرام درآمد داشته باشد، ولو دیگران به فساد کشیده بشوند.

Sadighi-14021030-Hoze-Thaqalain_IR (2)

ماجرای مریضی قلبیِ مرحوم «شیخ محمّد کوهستانی» (رحمت الله علیه)

عُمر شریف مرحوم آیت الله کوهستانی (رحمت الله علیه) بیش از ۹۰ سال بود و مُریدان بسیار مُحکمی هم داشتند. مرحوم «شیخ رجبعلی خیاط» (رضوان الله تعالی علیه) هم جُزء مُریدهای مرحوم آیت الله کوهستانی (رحمت الله علیه) بود. گاهی به زیارت ایشان نائل می‌شد و نورانیّت دلش را می‌یافت، شُهود می‌کرد و با مرحوم آقای کوهستانی (رحمت الله علیه) صفا می‌کرد. ایشان در کوهستان شهر ساری مریض شدند و «دکتر نَفیسی» در آن زمان از نظر تخصّص قلبی در تهران تَراز اوّل بوده است. ارادتمندان ایشان می‌آیند و این دکتر را برای مُعالجه‌ی مرحوم آقای شیخ محمّد کوهستانی (رحمت الله علیه) می‌بَرند.‌ می‌گوید: وقتی وارد شد، اوّلاً دید که ایشان روستایی است، بعد هم به خانه‌ی ایشان رفت و دید که یک خانه‌‌ی کاهگِلی بسیار مُحقّر است. یک نگاهی به این دعوت‌کننده‌ها با آن تکمّن و یک نگاهی به این اوضاع زاهدانه‌ی ایشان کرد و در ذهنش آمد که آخوندها این‌گونه مردم را ریا می‌کنند و فَریب می‌دهند. ببین این چه زندگی‌ است! تا این موضوع در ذهن او گذشت، حالا خیلی آخوند را هم قبول نداشته است، آقای شیخ محمّد خودش را تکان دادند و تکیه دادند و اشک از گوشه‌های چشم ایشان جاری شد و گفت: خدایا! تو خود می‌دانی که ما برای کسی حساب باز نکرده‌ایم که ریا کنیم و آن‌ها به ما علاقه پیدا کنند. این دکتر با همه‌‌ی آن غُرور علمی و یکه‌تازی در میدان تخصّص به زانو درآمد. او که در عُمرش به آخوندی تواضع نکرده بود، خَم شد و دست مرحوم آیت الله کوهستانی (رحمت الله علیه) را بوسه زد و از آن فکر شیطانی که به ذهنش آمده بود، عُذرخواهی کرد. ایشان هم که مُعاینه کرده بود، گفته بود: قلب این پیرمرد مانند جوان ۴۰ ساله می‌ماند و گویا غَمی ندیده است. تمام بدبختی‌ها، غُصّه‌ها و اضطراب‌ها برای تعلّقات دنیاست.

فُرصت‌های جوانی با ارزش‌ترین چیز در دنیاست

اگر کسی این ۳ مرحله‌ای را که حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در نُسخه‌ی شفابخش‌شان به این تشنه‌ی وارستگی ارائه فرمودند، همّت کند و این‌ها را در دل خودش ایجاد کند، حضرت امام صادق (علیه السلام) تَضمین می‌کنند. «هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا»؛ این ضمانت امام صادق (علیه السلام) است. دنیا برایش حل می‌شود. بخاطر دنیا حَسد نمی‌کند. چه کسی دارد و چه کسی ندارد؛ چه کسی را احترام کرده‌اند و چه کسی را احترام نکرده‌اند؛ چه کسی به کجا رسید و چه کسی به کجا نرسید؛ چه کسی مَحبوبیّت دارد و چه کسی مَحبوبیّت ندارد؛ این مسائل برایش حل می‌شود. آدم راحت زندگی می‌کند. دلخوشی او در این دو روزه‌ی زندگی فقط آن یارِ اصلی است.‌ فقط اوست که برای انسان می‌ماند؛ والّا تمام دوستی‌ها «أَحِبَّ مَا شِئْتَ فَإِنَّکَ مُفَارِقُهُ[۱۸]»، با هرکسی می‌خواهی دوستی کُن و هرکسی را می‌خواهی دوست داشته باش؛ ولی بدان که از او جُدا می‌شوی. آن کسی که همیشه با تو هست و به دادت می‌رسد، خودش است، مالک توست. رابطه‌ات را با او قطع نکُن؛ وگرنه دل به هرچیزی و هرکسی بدهی، باید دل بکَنی، والّا تو را می‌کَنند. نَزع که موقع جان‌دادن گرفتار نَزع می‌شوند، منظور از نَزع این تعلّقات است. اگر انسان بتواند مشکل این تعلّقات را حل کند، نَزعی ندارد؛ بلکه استراحت است، مرگ برای انسان استراحت است. نَسیم رَحمت الهی می‌وَزد و آدم با چه شوقی می‌رود.‌ «وَ أمِتْنِى مَسْرُوراً وَ مَغْفُوراً[۱۹]». «خُرَّم آن روز کز این منزلِ ویران بروم[۲۰]». دائماً شوق آن‌جا را دارد. این‌جا برایش زندان است؛ «اَلدُّنْیَا سِجْنُ اَلْمُؤْمِنِ[۲۱]»؛ چون به آن‌جا یقین دارد، این‌جا در مقایسه‌ی با آن‌جا اگر بهترین قصرها، بهترین همسرها و بهترین غذاها را داشته باشد، در برابر بهشت اگر آدم آن را ببیند، این‌جا برایش زندان می‌شود. اهل یقین دنیا را خیلی کوچک شمرده‌اند، چون خودشان بزرگ‌تر از دنیا بوده‌اند. با دنیا مُعامله نکرده‌اند. ولی وقتی انسان که کوچک شد، مُعاملاتش هم کوچک می‌شود و همیشه هم کُلاه بر سرش می‌رود.‌ چیزهای قیمتی را ارزان از دست می‌دهد و قیمتی‌تر از جوانی و فُرصت‌هایی که جوان در اختیار دارد، چیزی ثَمین‌تر و با ارزش‌تر از این نیست. ببینید که با چه چیزی عوض می‌کنید. چگونه دارید از دست می‌دهید.

روضه و توسّل به حضرت امام حسین (علیه السلام)

«صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ (عَلَیهِ السَّلام)»

حسین جان! تو بودی که «زُهیر» را کَندی، کأنّه دل او را بُردی و خیلی راحت به آغوش تو آمد و همه‌چیز را رها کرد. حسین جان! تو «حُرّ» را حُرّ کردی. ماه رجب است، ماه ولایت است. ما هم دلمان را شکار تو می‌دانیم. «عابس[۲۲]» گفت: «حُبُّ الحُسَین أجَنَّنِی[۲۳]»؛ شهدا نوعاً جنگیدند، قِتال کردند و بعد از روی اسب اُفتادند. اما دو شهید بودند که اقتدار جنگی نداشتند. این‌ها بر روی زمین هم نیفتادند. یکی بر روی دست پدر و دیگری بر روی سینه‌ی عمو شهید شدند. تمام آثار امام حسن مجتبی (علیه السلام) مانند خودش حَسَن بود، زیبا بود. چه فرزندانی را برای قُربانی‌شدن برای حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) تربیت کرده بود. چه‌قَدر معرفت بالا بود. وقتی ندای «هَل مِن ناصِر» حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بلند شد، این فرزند یازده ساله‌ی امام حسن مجتبی (علیه السلام) از خیمه بیرون آمد و بی‌محابا به طرف دشمن فرار می‌کرد. عمّه‌اش بیچاره‌اش شد. امان از دل زینب (سلام الله علیها). از خیمه بیرون آمد. آمد و او را در آغوش گرفت و التماس کرد: عزیز برادرم! این جمعیّت رَحم ندارند و به کودک رَحم نمی‌کنند. به سوی این‌ها نرو. یک جمله گفت که برای ما درس بود و خیال عمّه‌جانش را راحت کرد. گفت: «والله لَا أُفَارِقُ عَمِّی![۲۴]»؛ حسین جان! دل ما را هم این‌گونه ببَر؛ ما هم از فراق تو بنالیم، از فراق مَهدی تو بنالیم. وقتی رسید که دیگر عموجانش در خون خودش می‌غَلتید. نامَردِ قَسی‌القلبی بر روی یک مَجروج غَرق به خون شمشیر بلند کرده بود که کار او را تمام کند. نمی‌دانم و شاید هم می‌خواست زخم‌های جدیدی بر او بزند. چرا که همه می‌زدند. این کودک یازده ساله شمشیری برای جنگیدن نداشت، سِپَری برای مُدافعه نداشت. دست کوچکش را جلو آورد که شمشیر به دست او بخورد، ولی به بدن عمو اصابت نکند. دست مبارکش جُدا شد. یک ناله‌ای زد. چون پدر نداشت که بگوید اَبَتاه، عَمو هم در جراحات خودش اُفتاده است؛ این بود که فریاد زد: «یا اُمّاه!»؛ وای مادرم! بعضی‌ها می‌گویند که وقتی دست او قطع شد، دید که حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) هم در آن‌جاست. مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) را صدا زد؛ «یا اُمّاه!». حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) آغوش باز کردند، حضرت عبدالله (علیه السلام) را بر روی سینه گرفت. او را دلداری داد که به زودی به پدرت مُلحق خواهی شد. نانَجیب آمد و بر روی سینه‌ی عمو سر او را جُدا کرد.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

برای شفای این مریض عزیزمان و مریض‌های مُلتمس دعا چند مرتبه توسّل به قرآن کریم داشته باشیم.

«أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ[۲۵]».

«اللّهُمَّ انّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْاعْظَمِ، الْاعَزِّ الْاجَلِّ الْاکْرَمِ یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ یا قَدیمَ الْإِحْسَان بِحَقِّ الْحُسَیْنِ[۲۶]».

دعا

خدایا! امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! چشم ما را به جَمال حضرت امام زمان‌ (ارواحنا فداه) با رضایت ایشان خُشنود بگردان.

خدایا! چشم ما را به جَمال امام زمان‌ (ارواحنا فداه) روشن بفرما.

خدایا! دل‌های ما را به معرفت و محبّت امام زمان‌ (ارواحنا فداه) مُزیّن بفرما.

خدایا! جوارح ما را با اطاعت امام زمان‌ (ارواحنا فداه) نورانی بگردان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم سایه‌ی پُر برکت پَرچم‌دار امام زمان‌ (ارواحنا فداه) و نایب امام زمان‌ (ارواحنا فداه)، رهبر نورانی ما را تا صبح ظهور حضرت امام زمان‌ (ارواحنا فداه) و در کنار آن بزرگوار مُستدام بدار.

الها! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین)، به حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه السلام)، به این شهیدِ مظلوم یادگار امام حسن مجتبی (علیه السلام) قَسمت می‌دهیم مریض‌ها عُموماً، این مریض‌های مورد نظر خُصوصاً شِفای عاجل و شِفای کامل روزی بفرما.

خدایا! ما را از بیماری‌های اخلاقی و مَعنوی برای همیشه عُمرمان مُستخلص بگردان.

خدایا! به ما نیّت خالص و عمل صالح روزی بفرما.

خدایا! ما را وسیله‌ی هدایت بندگانت قرار بده.

خدایا! عاقبت اَمرمان را با مُهر شهادت مُزیّن بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم مردم ما را در انتخابات آتی مایه‌ی سربلندی نظام و ناراحتی کُفّار قرار بده.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم سُفره‌ی عُمر تروریست‌ها، تَکفیری‌ها، صهیونیست‌ها و شیاطینِ غارتگَر و سَفّاک روزگار را جمع بفرما.

خدایا! شیشه‌ی عُمرشان را بشکَن.

خدایا! شَرّشان را به خودشان برگردان.

خدایا! مملکت ما را از همه‌ی آفات مَعنوی، فرهنگی و اقتصادی مَصون بفرما.

خدایا! دولت ما را در گُشودن گِره‌های اقتصادی و فرهنگی نُصرت عنایت بفرما.

خدایا! آنچه خواستیم و نخواستیم و خیر دین و دنیای ما هست، در این سُفره‌ی رَجبیه به ما مرحمت بفرما.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫

«أَقُولُ وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَائِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِیِّ وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَهً قَالَ کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِینَهَ اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ فَقَالَ لِی یَوْماً إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ‏ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَهِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاهِ الْمَکْتُوبَهِ حَتَّى عِیلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَکَهِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکَانَ کَثِیراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ قُلْتُ یَا شَرِیفُ فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ قَالَ ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَهِ هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَهِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِتِسْعَهِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَهِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الرِّیَاضَهِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَهَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَکَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرِّعَاءِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَهً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً وَ خُذْ بِالِاحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏».

[۳] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش ۶۳.

[۴] حکیم و عارف واصل استاد محمد مهدی مهندسی، از استادان گرانقدر و برجسته فلسفه و عرفان حوزه علمیه قم به تاریخ ۱۳۳۲ در شهر آباده، چشم به جهان گشود. وی در سال ۱۳۵۴ به طور رسمی وارد حوزه علمیه قم شد و از محضر استادان بزرگ استفاده کرد. پس از تحصیل دروس مقدماتی از ادبیات (صرف، نحو، معانی، بیان و بدیع) و منطق و معالم و …، شرح لمعه را در محضر آیت الله باکوئی، رسائل را خدمت آیت الله اعتمادی و مکاسب را از محضر مرحوم آیت الله العظمی اشتهاردی و آیت الله ستوده فرا گرفت. همزمان شرح تجرید الاعتقاد را خدمت حکیم الهی آیت الله انصاری شیرازی و بدایه الحکمه را در محضر آیت الله نجفی شهر رضائی، شروع و ادامه آن را از محضر آیت الله ممدوحی استفاده کرد. استاد خارج فقه و اصول ایشان حضرت آیت الله العظمی حاج میرزا جواد تبریزی بود. استاد مهندسی مدتی از درس خارج اصول حضرت آیت الله العظمی سبحانی نیز استفاده کرده است. استاد معظم محمد مهدی مهندسی، از محضر حکیم متاله حضرت آیت الله جوادی آملی، حضرت آیت الله مشکینی و برخی دیگر از استادان استفاده کرده است. استاد دیگر ایشان، افتخار حوزه های علمیه شیعه، حکیم الهی و عالم ربانی، عارف کامل، ابوالفضائل، استاد ذوالفنون، حضرت آیت الله علامه حسن حسن زاده آملی بود که علوم متعددی را از ایشان استفاده کرد. ایشان شرح منظومه حکیم سبزواری (قدس سره) در منطق و فلسفه، کتاب عظیم «اسفار»، کتب معتبر عرفان از جمله تمهید القواعد ابن ترکه، شرح فصوص الحکم، مصباح الانس و … را در محضر زاهد عصر، حکیم و عارف الهی حضرت آیت الله العظمی یحیی انصاری شیرازی قرائت کرد. استاد معظم محمد مهدی مهندسی شاگرد سرّی و ویژه آیت الله العظمی انصاری شیرازی بود و با ایشان بسیار مانوس بود.

حضرت استاد مهندسی در رابطه با دروسی که تدریس فرموده‌اند چنین نوشته‌اند: «در بحث تدریس از آغاز تحصیل سعی می‌شد که تدریس کتب خوانده شده انجام گیرد. لذا به توفیق الهی همه کتب مقدّماتی و سطح عالی تا انتهای کفایه الاصول را یک یا برخی از آنها را چند بار تدریس داشته ام. در کلام و فلسفه، شرح باب حادی عشر را چند بار و شرح تجرید الاعتقاد را یک بار و بدایهالحکمه را چندین دوره و نیز نهایهالحکمه را یک دوره و شرح منظومه منطق سبزواری (ره) دو دوره و شرح منظومه حکمت را سه دوره و شرح اشارات را سه دوره، تدریس داشته و در بخش تدریس علوم ریاضی، یکدوره دروس هیئت و ریاضی علامه حسن زاده آملی را تدریس نموده ام.» این نوشته، مربوط به سالهای قبل بود لذا استاد معظم دروس متعدد دیگری نیز تدریس داشتند. حضرت استاد مهندسی در بخش حکمت، کتاب «اسفار» مرحوم صدرالمتالهین شیرازی و در بخش عرفان، کتابهای مصباح الهدایه امام خمینی، تمهیدالقواعد ابن ترکه که شرح قواعدالتوحید ابوحامد اصفهانی است، شرح فصوص الحکم و مصباح الانس را تدریس ‌می‌کردند. همچنین بیش از ۱۸ سال، محققانه بر کرسی تفسیر آیات الهی نشستند و شاگردان خود را با جلسات تفسیر قرآن، بهره‌ مند کردند. این استاد فداکار و مبلغ خستگی ناپذیر و عارف دلسوخته بر اثر عارضه قلبی چند روز در بیمارستان‌ بستری شد و سرانجام بعد از ظهر ۲۷ تیرماه ۱۳۹۰ دعوت حق را لبیک گفت و به معشوقش پیوست. برخی از بزرگان حوزه علمیه قم، درباره استاد مهندسی گفته‌اند: ایشان شهید راه تبلیغ دین است. بدن شریفش در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)، کنار مرقد مطهر شهید دکتر مفتح و آیت الله احمدی فقیه یزدی دفن شد.

[۵] سوره مبارکه انعام، آیه ۷۶٫

«فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَىٰ کَوْکَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّی ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ».

[۶] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف ابوحمزه ثمالی.

«…إِلٰهِى لَوْ قَرَنْتَنِى بِالْأَصْفادِ ، وَ مَنَعْتَنِى سَیْبَکَ مِنْ بَیْنِ الْأَشْهادِ، وَ دَلَلْتَ عَلَىٰ فَضائِحِى عُیُونَ الْعِبادِ، وَ أَمَرْتَ بِى إِلَى النَّارِ، وَ حُلْتَ بَیْنِى وَ بَیْنَ الْأَ بْرارِ مَا قَطَعْتُ رَجائِى مِنْکَ، وَ مَا صَرَفْتُ تَأْمِیلِى لِلْعَفْوِ عَنْکَ، وَ لَا خَرَجَ حُبُّکَ مِنْ قَلْبِى، أَنَا لَا أَنْسىٰ أَیادِیَکَ عِنْدِى، وَ سَِتْرَکَ عَلَىَّ فِى دارِ الدُّنْیا، سَیِّدِى أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْیا مِنْ قَلْبِى، وَ اجْمَعْ بَیْنِى وَ بَیْنَ الْمُصْطَفىٰ وَ آلِهِ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ وَ خاتَمِ النَّبِیِّینَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ؛ وَ انْقُلْنِى إِلىٰ دَرَجَهِ التَّوْبَهِ إِلَیْکَ، وَ أَعِنِّى بِالْبُکاءِ عَلَىٰ نَفْسِى فَقَدْ أَفْنَیْتُ بِالتَّسْوِیفِ وَ الْآمالِ عُمْرِى، وَ قَدْ نَزَلْتُ مَنْزِلَهَ الْآیِسِینَ مِنْ خَیْرِى ، فَمَنْ یَکُونُ أَسْوَأَ حالاً مِنِّى إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَىٰ مِثْلِ حالِى إِلىٰ قَبْرِى لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتِى، وَ لَمْ أَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ لِضَجْعَتِى؟ وَ مَا لِى لَاأَبْکِى وَ لَا أَدْرِى إِلىٰ مَا یَکُونُ مَصِیرِى، وَ أَرىٰ نَفْسِى تُخادِعُنِى، وَ أَیَّامِى تُخاتِلُنِى وَ قَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأْسِى أَجْنِحَهُ الْمَوْتِ؟ فَما لِى لَاأَبْکِى؟ أَبْکِى لِخُرُوجِ نَفْسِى، أَبْکِى لِظُلْمَهِ قَبْرِى، أَبْکِى لِضِیقِ لَحْدِى، أَبْکِى لِسُؤالِ مُنْکَرٍ وَ نَکِیرٍ إِیَّاىَ؛ أَبْکِى لِخُرُوجِى مِنْ قَبْرِى عُرْیاناً ذَلِیلاً حامِلاً ثِقْلِى عَلَىٰ ظَهْرِى أَنْظُرُ مَرَّهً عَنْ یَمِینِى وَ أُخْرىٰ عَنْ شِمالِى إِذِ الْخَلائِقُ فِى شَأْنٍ غَیْرِ شَأْنِى، ﴿لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ، وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَهٌ ضاحِکَهٌ مُسْتَبْشِرَهٌ، وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَهٌ تَرْهَقُها قَتَرَهٌ وَ ذِلَّهٌ، سَیِّدِى عَلَیْکَ مُعَوَّلِى وَ مُعْتَمَدِى وَ رَجائِى وَ تَوَکُّلِى، وَ بِرَحْمَتِکَ تَعَلُّقِى، تُصِیبُ بِرَحْمَتِکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِى بِکَرامَتِکَ مَنْ تُحِبُّ، فَلَکَ الْحَمْدُ عَلَىٰ مَا نَقَّیْتَ مِنَ الشِّرْکِ قَلْبِى، وَ لَکَ الْحَمْدُ عَلَىٰ بَسْطِ لِسانِى، أَفَبِلِسانِى هٰذَا الْکالِّ أَشْکُرُکَ؟ أَمْ بِغایَهِ جَُهْدِى فِى عَمَلِى أُرْضِیکَ…».

[۷] همان.

«…اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ أَنْ تَمْلَأَ قَلْبِى حُبّاً لَکَ، وَ خَشْیَهً مِنْکَ، وَ تَصْدِیقاً بِکِتابِکَ، وَ إِیماناً بِکَ، وَ فَرَقاً مِنْکَ، وَ شَوْقاً إِلَیْکَ، یَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ حَبِّبْ إِلَىَّ لِقاءَکَ، وَ أَحْبِبْ لِقائِى، وَ اجْعَلْ لِى فِى لِقائِکَ الرَّاحَهَ وَ الْفَرَجَ وَ الْکَرامَهَ. اللّٰهُمَّ أَلْحِقْنِى بِصالِحِ مَنْ مَضىٰ، وَ اجْعَلْنِى مِنْ صالِحِ مَنْ بَقِىَ وَ خُذْ بِى سَبِیلَ الصَّالِحِینَ، وَ أَعِنِّى عَلَىٰ نَفْسِى بِما تُعِینُ بِهِ الصَّالِحِینَ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ، وَ اخْتِمْ عَمَلِى بِأَحْسَنِهِ، وَ اجْعَلْ ثَوابِى مِنْهُ الْجَنَّهَ بِرَحْمَتِکَ، وَ أَعِنِّى عَلَىٰ صالِحِ مَا أَعْطَیْتَنِى، وَ ثَبِّتْنِى یَا رَبِّ وَ لَا تَرُدَّنِى فِى سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِى مِنْهُ یَا رَبَّ الْعالَمِینَ…».

[۸] سوره مبارکه یوسف، آیه ۲۴٫

«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَ هَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ کَذَٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ».

[۹] آیت الله شیخ محمد کوهستانی (۱۳۹۲-۱۳۰۸ ق) عالم ربانی و مجاهد شیعه معاصر بود. او با امکانات شخصی خود حوزه علمیه‌ای در زادگاه خویش برای طلاب علوم دینی احداث نمود و به تعلیم و تربیت شاگردان پرداخت که یکی از آنان شهید هاشمی نژاد است. از ویژگی های برجسته مرحوم آیت اللّه کوهستانی، کمالات معنوی و کرامات عرفانی ایشان بر اثر عمل به دستورات الهی و زهد و تقوا بود. محمد کوهستانی فرزند آیت الله محمدمهدی کوهستانی -از عالمان برجسته و با فضل- در سال ۱۳۰۸ هـ.ق در بهشهر مازندران به دنیا آمد. گرچه محمد از فیض حضور پدر در کودکی بی‌بهره گشت، ولی مادرش در جهت تربیت و رشد وی دریغ نکرد و او را به مکتب‌خانه‌ای در کوهستان فرستاد تا قرائت قرآن و خواندن و نوشتن بیاموزد. پس از آن به دلیل وجود استعداد کافی، تصمیم گرفت او را به حوزه علمیه بهشهر بفرستد. محمد نوجوان در حوزه علمیه بهشهر، کتاب شمسیه را نزد شیخ احمد رحمانی و کتاب مطول را از محضر شیخ محمدصادق شریعتی نوه شیخ محمدصالح اشرفی ـ و کتاب معالم را نزد حاج آقا بزرگ کردکویی و تنی چند از مدرسان حوزه علمیه بهشهر آموخت. وی در درس آیت الله حاج سید محسن نبوی اشرفی که در شمار علمای بزرگ مازندران و جامع معقول و منقول بود، شرکت کرد. حاج آقا خضر اشرفی، معروف به شریعتمدار استاد دیگر آیت الله کوهستانی در حوزه علمیه بهشهر بوده است. آیت الله کوهستانی پس از استفاده از دانشوران حوزه علمیه بهشهر، عازم شهرستان بابل (بارفروش) گردید و به مدت ۱۴ ماه در مدرسه کاظم بیک نزد شیخ احمد گرجی به تحصیل پرداخت.

استاد دیگر وی در حوزه علمیه بابل، آیت الله العظمی ملا محمد اشرفی (۱۲۱۹ـ۱۳۱۵ هـ.ق) می‌باشد. آیت الله کوهستانی این توفیق را بدست آورد تا از خورشید وجود این عالم فرزانه روح و روان خویش را به انوار ملکوتی و انفاس قدوسی منور سازد. ستاره درخشان دیگری که آیت الله کوهستانی از حوزه درسی او استفاده کرد، آیت الله شیخ محمدحسین مازندرانی (۱۲۴۰ـ۱۳۴۵ هـ.ق) معروف به «شیخ کبیر» صاحب آثاری چون نتیجه المقال فی علم الدرایه و الرجال و حدیقه العارفین می‌باشد. آیت الله شیخ نجفعلی، فرزند حسن نوکندی، معروف به فاضل استرآبادی (۱۳۰۵ـ۱۳۹۱ هـ.ق) از دیگر استادان آیت الله کوهستانی در حوزه علمیه بابل می‌باشد. بنابر نظر برخی، آیت الله کوهستانی معالم الاصول را در حوزه علمیه مشهد، نزد وی فراگرفت. آیت الله استرآبادی به میزان استعداد و نبوغ فکری آیت الله کوهستانی پی برد و بدین سبب، در تربیت و پرورش وی سعی ویژه‌ای از خود بروز داد و با نهایت فروتنی، در کوهستان به دیدار شاگرد خود رفت و مقام علمی و فکری او را ستود.

آیت الله کوهستانی در جوار بارگاه امام رضا علیه السلام همراه با توسل به پیشگاه آن حضرت، نزد استادان خود به تکمیل دانسته‌های خود در فقه و اصول و تهذیب نفس پرداخت. با مجاهدات مستمر و تلاش بی‌وقفه، در ردیف علمای بزرگ و چهره‌های تابناک حوزه‌های علوم دینی تشیع قرار گرفت. وی به منظور تقویت مبانی اجتهادی خود، به عراق رفت و هم مباحثه‌اش، آیت الله محمدتقی آملی نیز در سال ۱۳۴۰ هـ.ق وارد نجف شد. آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی از جمله مراجع طراز اول حدود ۵۵ سال در عراق اقامت داشت و آیت الله کوهستانی جزو شاگردان او بود. درس آیت الله میرزای نائینی نیز برای شیخ محمد کوهستانی مشخصات ارزشمندی داشت، زیرا وی با شیوه‌ای جالب تدریس می‌کرد و افکار تازه‌ای عرضه می‌داشت و شاگردان خود را به اندیشیدن وادار می‌کرد. آیت الله نایینی هنگام اعطای گواهی اجتهاد به آیت الله کوهستانی، از علمای حاضر در جلسه استفتاء خویش، از اجتهاد وی سؤال کرد که همه آنان به اجتهاد و عدالت او شهادت دادند. آیت الله نایینی در اعطای گواهی اجتهاد، بسیار دقیق بود. اجازات صادر شده از ناحیه ایشان، مؤید این است که وی در این خصوص نهایت احتیاط را مبذول می‌داشت. آیت الله آقا ضیاءالدین عراقی (اراکی) استاد دیگر آیت الله کوهستانی می‌باشد. آیت الله کوهستانی به دریافت اجازه اجتهاد از آقا ضیاءالدین عراقی نایل آمد. در این اجازه، استادش از وی به عنوان عالم، فاضل کامل، علم الهدی، فخر محققان، افتخار اهل تدقیق و غواص بحار علوم و مفتاح رموز تحقیق برای عموم مردم نام می‌برد. آیت الله کوهستانی پس از ده سال تحصیل در نجف اشرف و اخذ گواهی اجتهاد، به ایران بازگشت تا اندوخته‌های علمی و میوه ده‌ها سال گشت و گذار در بوستان معرفت و حکمت و فضیلت را در اختیار مشتاقان معارف ناب قرآن و عترت قرار دهد.

هنگام بازگشت آیت الله کوهستانی به وطن خویش، ‌ایران به سبب تعدی اجانب و ستم رضاخان، در وضع آشفته و نگران کننده‌ای بسر می‌برد. علما با مشاهده این اوضاع نابسامان به شدت در هاله‌ای از تأثر و رنج روزگار می‌گذرانیدند. تمامی حوزه‌های علمیه، مساجد و حسینیه‌ها بسته بود و از اقامه مجالس مذهبی و مراسم دینی به طور جدی جلوگیری می‌شد، آیت الله کوهستانی برای جلوگیری از اجرای نقشه‌های ضد دینی رضاخان، به آبادی‌های گوناگون مسافرت نمود و به ارشاد مردم پرداخت و آنان را از این توطئه‌های خطرناک، آگاه ساخت. وی از مفاسد روزافزون اجتماعی و حرکت‌هایی که سقوط اخلاقی اجتماع را به دنبال داشت، سخت آزرده خاطر می‌شد. در زمان طاغوت، در شهر نکا، شخصی در پی احداث ساختمان برای سینما برآمد. از آن جا که در آن زمان، سینما لانه فساد بود، آیت الله کوهستانی بانی ساختمان را فراخواند، و با شیوه شایسته اسلامی او را منصرف ساخت و در نتیجه، ساختمانی که به منظور ترویج منکرات آماده می‌شد، به مسجد تبدیل گردید و آیت الله کوهستانی نخستین نماز جماعت را در آن اقامه فرمود. بانی ساختمان به مناسبت این که چنین توفیقی را بدست آورده بود، نام مسجد را «توفیق» نهاد. محاکم قضایی رژیم پهلوی با مردم بدرفتاری می‌کردند. رشوه خواری در بین آنان رواج داشت. به شکایات مردم رسیدگی نمی‌کردند. از این جهت، مردم برای حل اختلافات خود به آیت الله کوهستانی مراجعه می‌کردند. گاهی منازعات عمیق و پیچیده را که طرفین دعوا از اصلاح آن ناامید می‌شدند، به آسانی حل و فصل می‌کرد و بین افراد آشتی برقرار می‌نمود.

آقای ابطحی می‌نویسد: «آیت الله کوهستانی در پرتو ایمان و تقوا، توانست به ملکه زهد و قناعت دست یابد. وی خود را با محرومان شریک دانست و راه غلبه بر فقر را عملاً نشان داد. او با این که می‌توانست وسایل زندگی بهتری برای خود فراهم نماید، در کمال سادگی و بدون آلایش بسر برد. در و دیوار منزل قدیمی، لباس های کرباس، ظروف گلین و فرش حصیری منزل او بیانگر زهد و تقوای او بود. اگر فردی با آیت الله کوهستانی برخورد می‌کرد، ابتدا تصور می‌کرد از اوضاع سیاسی و اجتماعی اطلاعی ندارد و همچون یک روستایی روزگار می‌گذراند، ولی او با هوش فوق العاده و تیزبینی شگفتی که از صفای نفس وی نشأت می‌گرفت، از آینده کشور و حوادث سیاسی آن مطلع می‌ساخت. در نخستین روزی که همراه شهید هاشمی نژاد به منزلش رفتم، ساده زیستی او خیلی مرا جلب نمود. اتاقی که برای پذیرایی میهمانان در نظر گرفته بود، با حصیر مفروش نموده بود و در گوشه آن منبری کوتاه، یک جلد قرآن بزرگ، یک جلد رساله و چند عدد مهر وجود داشت و دیگر چیزی دیده نمی‌شد، ولی معنویتی شگفت بر آن جا حاکم بود؛ انسان را از توجه به دنیا بازمی‌داشت و متوجه به خدا می‌کرد. میهمانان هم اغلب از بستگان طلاب مدرسه کوهستان و مراجعین (از قبیل شخصیت های روحانی و کسانی که برای رفع اختلافات و گرفتاری‌ها به ایشان مراجعه می‌کردند) بودند. به عادت همیشگی، نماز در مسجد به جماعت خوانده می‌شد. آن گاه همه به محل اقامت ایشان برمی‌گشتند و در آن جا منتظر غذا بودند. نوع غذا و پذیرایی به قدری ساده و همراه با صفا و گشاده‌رویی بود که لذت و گوارایی آن را نمی‌توان وصف کرد. برای هر مهمانی یک کاسه آش، آن هم در ظروف سفالین و مقداری نان در سفره قرار می‌داد که اکثر مهمانان نان را برای تبرک به همراه می‌بردند». بارها افراد خیر به او پیشنهاد کردند که فرشی برای اتاق پذیرایی منزل او بیاورند؛ ولی ایشان زیر بار نرفت. روزی چند تخته قالی گرانبها به منزلش فرستادند، ولی ایشان آن ها را به حسینیه کوهستان انتقال داد و به همان حصیر خشن مازندران اکتفا کرد. آیت الله کوهستانی زهد و ساده زیستی را با محبت به مردم عجین ساخت. قلب او کانون مهر و عاطفه نسبت به اقشار مختلف جامعه، به ویژه محرومان بود. ایشان هم چنین به نماز اول وقت بسیار اهمیت می داد و اهل تهجد و سحرخیزی بود. آیت الله شیخ محمد کوهستانی سرانجام در بامداد جمعه ۱۳ ربیع الاول سال ۱۳۹۲ هـ.ق (مطابق با ۱۳۵۱ شمسی) ندای حق را لبیک گفت و به لقای محبوب شتافت. پس از تشییع جنازه باشکوه در شهرستان بهشهر، پیکر پاک او بنابر وصیتش در جوار مرقد مطهر امام رضا علیه السلام در رواق دارالسیاده، به خاک سپرده شد.

[۱۰] بحار الأنوار : ۷۱/۳۲۶/۲۰.

[۱۱] الوافی، الجزء ۹، الصفحه ۱۳۱۰.

[۱۲] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۴٫

«زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَهِ وَ الْأَنْعَامِ وَ الْحَرْثِ ۗ ذَٰلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا ۖ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ».

[۱۳] سوره مبارکه ذاریات، آیه ۵۵٫

[۱۴] سوره مبارکه اعراف، آیه ۲۰۱٫

[۱۵] عیون أخبار الرضا علیه السلام، جلد ۲، صفحه ۱۳۶.

«حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ اَلْحَسَنِ اَلْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اَلرَّحْمَنِ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْحُسَیْنِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْفَزَارِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اَلرَّحْمَنِ بْنُ بَحْرٍ اَلْأَهْوَازِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو اَلْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ عَمْرٍو قَالَ حَدَّثَنَا اَلْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ بِلاَلٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَنِ اَلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَنْ جَبْرَئِیلَ عَنْ مِیکَائِیلَ عَنْ إِسْرَافِیلَ عَنِ اَللَّوْحِ عَنِ اَلْقَلَمِ قَالَ یَقُولُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَلاَیَهُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی».

[۱۶] شعری از استاد غلامرضا سازگار در مدح حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام).

[۱۷] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۹۶.

[۱۸] جامع الأخبار، جلد ۱، صفحه ۱۰۸.

«جَاءَ جَبْرَئِیلُ إِلَى اَلنَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّکَ مَیِّتٌ وَ أَحِبَّ مَا شِئْتَ فَإِنَّکَ مُفَارِقُهُ وَ اِجْمَعْ مَا شِئْتَ فَإِنَّکَ تَارِکُهُ وَ اِعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّکَ مُجَازًى بِهِ وَ اِعْلَمْ أَنَّ شَرَفَ اَلْإِنْسَانِ قِیَامُهُ بِاللَّیْلِ وَ عِزَّهُ اِسْتِغْنَاؤُهُ عَنِ اَلنَّاسِ».

[۱۹] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای هر روز ماه رجب.

«…یَا مَنْ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِهَیْبَتِهِ؛ وَ خَضَعَتِ الرِّقابُ لِعَظَمَتِهِ، وَ وَجِلَتِ الْقُلُوبُ مِنْ خِیفَتِهِ، أَسْأَلُکَ بِهَذِهِ الْمِدْحَهِ الَّتِى لَاتَنْبَغِى إِلّا لَکَ، وَ بِما وَ أَیْتَ بِهِ عَلَىٰ نَفْسِکَ لِداعِیکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، وَ بِما ضَمِنْتَ الْإِجابَهَ فِیهِ عَلَىٰ نَفْسِکَ لِلدَّاعِینَ، یَا أَسْمَعَ السَّامِعِینَ، وَ أَبْصَرَ النَّاظِرِینَ، وَ أَسْرَعَ الْحَاسِبِینَ، یَا ذَا الْقُوَّهِ الْمَتِینَ، صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ عَلَىٰ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَ اقْسِمْ لِى فِى شَهْرِنا هٰذَا خَیْرَ مَا قَسَمْتَ، وَ احْتِمْ لِى فِى قَضَائِکَ خَیْرَ مَا حَتَمْتَ، وَ اخْتِمْ لِى بالسَّعادَهِ فِیمَنْ خَتَمْتَ، وَ أَحْیِنِى مَا أَحْیَیْتَنِى مَوْفُوراً، وَ أمِتْنِى مَسْرُوراً وَ مَغْفُوراً، وَ تَوَلَّ أَنْتَ نَجَاتِى مِنْ مُساءَلَهِ البَرْزَخِ، وَادْرأْ عَنِّى مُنکَراً وَ نَکِیراً، وَأَرِ عَیْنِى مُبَشِّراً وَ بَشِیراً، وَ اجْعَلْ لِى إِلَىٰ رِضْوَانِکَ وَ جِنانِکَ مَصِیراً، وَ عَیْشاً قَرِیراً، وَ مُلْکاً کَبِیراً، وَ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ کَثِیراً».

[۲۰] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۳۵۹.

[۲۱] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۴، صفحه ۲۴۲.

«محص، [التمحیص] ، عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : اَلدُّنْیَا سِجْنُ اَلْمُؤْمِنِ وَ جَنَّهُ اَلْکَافِرِ فَأَمَّا اَلْمُؤْمِنُ فَیُرَوَّعُ فِیهَا وَ أَمَّا اَلْکَافِرُ فَیُمَتَّعُ فِیهَا».

[۲۲] عابِس بن ابی‌شَبیب شاکِری یا عابس بن شبیب شاکری، (درگذشت ۶۱ق)، از اصحاب امام حسین (علیه السلام) و شهیدان کربلا و اهل قبیله بنی‌شاکر از قبیله هَمْدان. او از مشاهیر کوفه بود و گفته‌اند در سخنوری و خطابه توانایی بسیاری داشته و اهل تهجد و عبادت بوده است. عابس فرزند ابی‌شبیب بن شاکر بن ربیعه بن مالک بن صعب بن معاویه بن کثیر بن مالک بن جشم بن حاشد و مولای- غلام یا هم پیمان- بنی‌شاکر است. نام وی عائش و عباس بن حبیب نیز آمده است. پدرش را شبیب، حبیب، شِبْث و لیث نیز گفته‌اند. عابس بن ابی‌شبیب شاکری از مردان قبیله بنی‌شاکر که طائفه‌ای از قبیله بنی‌همدان بود؛ مردم این طائفه از شجاعان جنگ‌ها بودند از این رو اعراب به آن‌ها «فتیان الصباح، یعنی جوان مردان صبح» لقب داده بودند. قبیله بنی‌شاکر از جمله عابس بن ابی‌شبیب شاکری از شیعیان علی بن ابی طالب (علیه السلام) به شمار می‌آمدند؛ آنان به خصوص اخلاص زیادی نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) داشته‌اند. عابس از خاصان امام علی (علیه السلام) و از یاران امام حسین (علیه السلام) بود. وی از اوصاف پسندیده قومش در حد کمالش بهره‌مند بود؛ او از رجال شیعه و از رؤسای آنها و مردی شجاع و خطیبی توانا و عابدی پرتلاش و متهجّد و از مهتران، دلاوران، سخنوران، عابدان، و شب زنده‌داران شیعه بود. نقل شده که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جنگ صفّین در حق مردان با اخلاص و شجاع بنی شاکر فرمودند: «لو تَمّت عدتهم ألفا لعُبد الله حق عبادته؛ اگر تعداد قبیله بنی شاکر به هزار نفر می‌رسید، حقّ عبادت خدا به جا آورده می‌شد.» عابس در جنگ صفین از ناحیه پیشانی‌اش زخمی شد که اثر و نشانه آن زخم برای همیشه بر پیشانی او ماندگار شد.

مسلم بن عقیل پس از ورود به کوفه، وارد منزل مختار ثقفی گردید. شیعیان کوفه از ورود نماینده ویژه امام حسین (علیه السلام) با خبر شدند , در خانه مختار اجتماع کردند. مسلم در این اجتماع، نامه امام حسین (علیه السلام) را برای مردم قرائت کرد. عابس، نخستین کسی بود که پس از قرائت نامه امام، به پاخاست و پس از حمد و ثنای خداوند متعال خطاب به مسلم گفت: «من درباره مردم به شما خبر نمی‌دهم و نمی‌دانم نیت‌شان چیست و از جانب آنها وعده فریبنده نمی‌دهم. به خدا قسم از چیزی که درباره آن تصمیم گرفته‌ام سخن می‌گویم هنگامی که دعوت کنید می‌پذیرم و همراه شما با دشمنان‌تان می‌جنگم و با شمشیر از شما دفاع می‌کنم تا به پیشگاه خداوند روم و از این کار جز ثواب چیزی نمی‌خواهم.». پس از او، حبیب بن مظاهر ایستاد و برای یاری امام حسین (علیه السلام)، اعلام آمادگی کرد و سخنان این دو نفر، زمینه را برای بیعت مردم، فراهم نمود و بیش از هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند. عابس نماز ظهر را با امام خواند و بعد از ظهر به میدان نبرد رفت و به شهادت رسید؛ اما به گفته برخی از معاصرین، هنگامی که امام حسین (علیه السلام) می‌خواست نماز ظهر عاشورا را اقامه کند عابس مقابل آن حضرت ایستاد و بدن خویش را سپر تیرهای بلا ساخت.

[۲۳] مقتل الحسین یوم عاشوراء للشیخ الحیاوی.

«فقیل لَهُ: أجنَنتَ یا عابِس؟ قال: نَعَم حُبُّ الحُسَین أجَنَّنِی!».

[۲۴] مثیر الأحزان ابن نما حلی: ص ٧٣، روضه الواعظین ابن فتّال نیشابوری: ص ٢٠٨.

«وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ . .فَقَالَ ع بِسْمِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّهِ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ إِلَهِی تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّهِمْ.ثُمَّ ضَعُفَ مِنْ کَثْرَهِ انْبِعَاثِ الدَّمِ …… فَلَبِثُوا قَلِیلًا ثُمَّ کَرُّوا عَلَیْهِ.فَخَرَجَ إِلَیْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ یُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ یَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَیْنِ ع فَلَحِقَتْهُ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ ع لِتَحْبِسَهُ فَامْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِیداً وَ قَالَ لَا أُفَارِقُ عَمِّی فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ کَعْبٍ إِلَى الْحُسَیْنِ‏ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَیْلَکَ یَا ابْنَ الْخَبِیثَهِ أَ تَقْتُلُ عَمِّی فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ فَاتَّقَاهَا بِیَدِهِ فَبَقِیَتْ عَلَى الْجِلْدِ مُعَلَّقَهً فَنَادَى یَا عَمَّاهُ فَأَخَذَهُ وَ ضَمَّهُ إِلَیْهِ وَ قَالَ یَا ابْنَ أَخِی اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِکَ وَ احْتَسِبْ فِی ذَلِکَ الْخَیْرَ فَإِنَّ اللَّهَ یُلْحِقُکَ بِآبَائِکَ الصَّالِحِینَ. فَرَمَاهُ حَرْمَلَهُ فَذَبَحَهُ. فَقَالَ الْحُسَیْنُ ع اللَّهُمَّ إِنْ مَتَّعْتَهُمْ إِلَى حِینٍ فَفَرِّقْهُمْ فِرَقاً وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً وَ لَا تَرْضَ عَنْهُمْ أَبَداً».

[۲۵] سوره مبارکه نمل، آیه ۶۲٫

«أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ ۗ أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ ۚ قَلِیلًا مَا تَذَکَّرُونَ».

[۲۶] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.