روز شنبه مورخ ۲۷ آبان ماه ۱۴۰۲ جلسه درس اخلاق «آیت الله صدیقی» از ساعت ۱۰:۰۰ تا ۱۱:۰۰ در مسجد امام رضا(علیه السلام) حوزه علمیه امام خمینی(ره) برگزار شد که مشروح آن تقدیم می گردد.
- ولایت و اُخوّت زمینهی مِراء را از بین خواهد بُرد
- فَخرفروشی از خطراتی است که انسان باید نسبت به آن مُراقبت ویژه داشته باشد
- گروهی از عُلما که مسیر علم خود را اشتباه طیّ کردهاند
- ادب و تواضع بینظیر مرحوم «مقدّس اردبیلی» (اعلی الله مقامه الشریف)
- حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) پاسدار امامت بودند
- روضه و توسّل به حضرت صدیقهی طاهره (سلام الله علیها)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
ولایت و اُخوّت زمینهی مِراء را از بین خواهد بُرد
وجود مبارک حضرت کشّاف حقایق امام جعفر صادق (روحی فداه) در نُسخهی سُلوکیهای که به «عنوان بصری» مرحمت فرمودند، برای عبودیّت ۳ رُکن مُعرّفی کردند. یکی از این اَرکان این بود که فرمودند: «وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ[۲]»؛ کسی در عبودیّت ریشه دارد، در سنگر عبودیّت مُستقر است، عنوان عبودیّت و لباس عبودیّت بر قامت او رَساست که جملهی اشتغال فکری و قلبیاش بالجمله، یعنی تمام فکرش و تمام حساسیّتش به اَوامر الهی متمرکز باشد که چیزی از او فوت نشود و به نَواهی الهی توجّه داشته باشد که نکند یکمرتبه در گودال مَعصیت سقوط نماید و از چشم مولایش بیفتد. اگر کسی اشتغال فکری و ذهنی و باطنیاش به این دو اَمر مَعطوف باشد، ثَمرهی دَغدغهمندی در تقوا و وَرع و دینداری این است که از دو آفت و از دو خطر جدّی مصونیت پیدا مینماید. یکی از آنها این است که فرصت و مَجالی برای بحث و جِدال با کسی پیدا نمیکند. انسانهای بیکار به دنبال حَریف میگردند. یک بهانهای درست میکنند، حاشیهسازی میکنند، مباحثات و بگو و مگوها و جنگ و گُریز شروع میشود. عُمرشان ارزش ندارد. عُمرشان را با درگیری لَفظی، دَرگیری قَلمی، دَرگیری شبکهای و دَرگیری جناحی و تعصُبات شیطانی سپری میکنند و دائماً در مقام دفاع از خودشان هستند و در مقام نَفی طرف مقابلش است. او به دنبال حقّ نیست، بلکه به دنبال اثبات خودش است. لذا یکی از ظرایف اَمر به مَعروف و نَهی از مُنکر که احیاناً رعایت نمیشود و نتیجهی عکس میدهد که آمر به معروف و ناهی از مُنکر برای رضای خداوند متعال و برای دلسوزی نسبت به یک مؤمن و یا مؤمنه این عمل را انجام نمیدهد؛ بلکه آن ذهنیّت خودش است. میخواهد خودش را نشان بدهد. لذا گاهی خودنمایی به قیمت تَحقیر و به لَجانداختن طرف مقابل تمام میشود. طرف مقابل احساس نمیکند. یک طبیبی دردی را در او تشخیص داده است و با همهی وجود میخواهد او را درمان نماید. این صفاتی را که قرآن کریم برای اُسوه و مُقتدا و امام و پدر مَعنوی و نورانی و روحانی ما نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در آیات متعدد قرآن کریم نقل کرده است، در این جهت ما را کمک میکند که نوع برخوردهایی که ما با طرف ناسازگار خودمان داریم، باید ما را به لجاجت و اثبات خود و به تَحقیر طرف مقابل نکشاند. خداوند منّان به پیامبرش فرمود: «فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ[۳]»؛ این نشان میدهد که نَرمش پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) لطیفتر از نَرمش آب روان بود، آب جاری بود. وقتی نَرمش بود، طرف مقابل در برابر خود سرسختی نمیبیند تا با او مقابله کند و کار به جدال بکشد. شما در رفتار و سُلوک نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) یا ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) ندیدهاید که با کسی بگو مگو کرده باشند. هدایت کردهاند، ارشاد کردهاند، دلسوزی کردهاند و احیاناً جنگ کردهاند؛ ولی جِدال و مِرائی در سیرهی آنها ثبت نشده است. و چون دایرهی اَمر به مَعروف و نَهی از مُنکر دایرهی اهل ایمان است؛ «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ[۴]»؛ مؤمن نسبت به مؤمن ولایت دارد. در ولایت یک لطافتی وجود دارد. عَدوات با ولایت نمیسازد، خشونت با ولایت سازگاری ندارد. وَلیَّ یک نوع رشتهی نامَرئی است که مُوالین را به یکدیگر مُرتبط کرده است و قابل گُسست نیست. در این آیهی کریمه فرمود: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ» و در سورهی مبارکهی حجرات فرموده است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ[۵]»؛ کلمهی «إِنَّمَا» نشان میدهد کسانی که احساس اخوّت ندارند و مؤمن را برادر خودشان نمیدانند، اینها مؤمن نیستند. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ»؛ اخوّت انحصاراً در جبههی ایمان تعریف شده است. ایمان یک سِنخیّتی بین آحاد جمعیّت به وجود آورده است. چون در خداوند متعال مشترک هستند، در دین مشترک هستند، در اینکه یک پدر دارند و آن نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند، یک پدر دارند و آن علی مرتضی (علیه السلام) است، لذا فرمودهاند: «یَا عَلِیُّ أَنَا وَ أَنْتَ أَبَوَا هَذِهِ اَلْأُمَّهِ[۶]»؛ چون فرزندان یک پدر هستند و اعضای یک خانواده هستند، ایمان اخوّت اعتباری به وجود نمیآورد، اخوّت شناسنامهای ایجاد نمیکند؛ ایمان حقیقتاً در تَکوین مؤمن یک گرایشی نسبت به مؤمن دیگر ایجاد میکند. لذا آنچه برای خود میپسندد، برای مؤمن هم همان را میپسندد و آنچه را برای خودش مَکروه میدارد، برای مؤمن دیگر هم مَکروه میدارد. این از یک سو اقتضای ایمان است و از سوی دیگر اقتضای ولایت است. این به دنبال وَلیَّ است. پُشت یکدیگر را دارند. به صورت زَنجیروار به یکدیگر مرتبط هستند. وقتی این میرود، آنها هم به دنبال او حرکت میکنند و در حمایت و نُصرت و اعانت پُشت یکدیگر و هوای هم را دارند. وقتی این لطافت ولایت و آن ظرافت و نَرمش اُخوّت در حقیقت و کُمون قلب انسان بود، انسان با کسی که مودّت و محبّت دارد، نمیتواند با او سرسختی نماید. لذا این نوع برداشت زمینهی مِراء را از بین میبَرد و خطر مِراء هم این است که این فرصت و ظرفیّت را از مُراعی میگیرد. این ولایت را به عَدوات تبدیل مینماید. این اُخوّت را به خُصومت تبدیل میکند و نور ایمان که اقتضای آن لطافت و ولایت را داشت، آن نور را در وجود آدمی خاموش میکند. بنابراین فرد مُتصّف به عبودیّت که رُکن عبودیّت عبارت است از اشتغال فکری و دَغدغهی واقعی نسبت به اجرای دستورات پروردگار متعال، در قدم اوّل صیانت عُمر از صرفکردن در اُمور باطل است. عُمر انسان قیمت دارد و کسی که برای عُمر خودش، برای جوانی خودش و برای اوقات خودش قیمت و ارزشی قائل است، به مُفتی آن را صرف چیزهایی نمیکند که هیچ حاصلی جُز عَداوت و شَحناء و گرفتاریها برای انسان عاید نمیشود. این خیلی مهم است که «هرچه کنی، به خود کنی». اینکه میگویند مِراء نکنید، فقط برای این نیست که به طرف مقابلتان صدمه میزنید؛ در قدم اوّل به خودتان صدمه میزنید. این آتشزدن عُمر است، این آبکردن فُرصتهایی است که شما با این فُرصتها خیلی میتوانستید راه بروید، خیلی میتوانستید در بازار آخرت برای خودتان ذخیره جمع کنید. به جای اینکه با خداوند متعال حرف بزنید، با علم مأنوس بشوید و گِره کسی را باز کنید، در حال اضافهکردن گِره بر روی گِره هستید. اقتضای این صیانت از عُمر و صیانت از فُرصتها این است که انسان به اُمور باطل که یکی از اُمور باطل مُضر بگو و مگو کردن و یقهی یکدیگر را گرفتن و پریدن به یکدیگر و صدا برای یکدیگر کُلُفتکردن و در مقام تَثبیت خود و تَحقیر دیگران برآمدن است.
فَخرفروشی از خطراتی است که انسان باید نسبت به آن مُراقبت ویژه داشته باشد
اما خطر دیگری که این اشتغال به بندگی خداوند متعال، دَغدغهی اَوامر و نَواهی الهی را داشتن، انسان را از یک خطر جدّی دیگر حفظ میکند، «المُباهات مَعَ النّاس[۷]» است، فَخرفروشی است. فخرفروشی مُباهات با مردم است. در این رابطه هم در آیات قرآن کریم آموزههای سازندهای را میتوانیم پیدا کنیم که پروردگار متعال در مقام تربیت ما خواسته است تا ما در هیچجایی خودنمایی نداشته باشیم. خودمان را به گونهای برتر از دیگران نبینیم و برتر از دیگران نُمود نداشته باشیم. دعای هشتم صحیفهی سجادیه که وجود مبارک حضرت امام سجّاد (علیه الصلاه و السّلام) حدود ۴۰ آسیب را برجسته کردهاند و تابلوهای ورود ممنوع را مسیر حرکت مؤمن نَصب کرده است. بسیار دعای جالب و جامعی است که انسان این آسیبها را از زبان مولایش حضرت امام سجّاد (علیه السلام) شناسایی نماید و مُبتلا نشود تا سقوط نکند، تصادف نکند، خودش را به هلاکت نکشاند. یکی از آن خطرات و آفات و تابلوهای ورود ممنوعی که حضرت امام سجّاد (علیه السلام) فرمودند: «اللَّهُمَّ إِنیِّ أَعُوذُ بِکَ[۸]»، خدایا به تو پَناه میبَرم، خطرات جدّی که من از عُهدهی آن برنمیآیم که خودم، خودم را از این تیرِ خطر مَصون بدارم. در آنجایی که خودم را عاجز میبینم و خطر را بزرگ میبینم، به خداوند متعال پَناه میبَرم. یکی از این خطراتی که باید به خداوند متعال پَناه بُرد، «وَ مُبَاهَاهِ الْمُکْثِرِینَ[۹]» است. از مُباهات کسانی که مُکثِر هستند. حال یا تکاثُر مالی دارند، یا تکاثُر مقامی و شُهرتی دارند و یا در مقام اِکثار علم و عبادت هستند، میخواهد خودش را به دیگران نشان بدهد، میخواهد در چشمها خودش را برجسته نماید؛ «وَ مُبَاهَاهِ الْمُکْثِرِینَ»؛ این ضمناً هم نکته دارد. کسانی که در مقام اِکثار هستند، گاهی برای رسیدن به کوثر عطش دارند و هرچه علم خداوند متعال نصیب او میکند، عطش او بیشتر میشود. این موضوع از باب این است که فرموده است: «إنَّ اللّهَ یُحِبُّ بُغاهَ العِلمِ[۱۰]»؛ پروردگار متعال طالب علم را دوست دارد. شما هر گامی که برای تحصیل علم با نیّت قُربی برمیدارید، چون بر روی پَر مَلائکه هستید و مَلائکه در حال پرواز هستند، شما یک قدم به خداوند متعال نزدیک میشوید و این محبوبیّت نزد خداوند متعال، خیلی بیشتر از بهشت جاذبه دارد. برای صاحبدلان، برای نُفوس زکیّه، اینها بالاترین آرزوهایشان این است که خداوند متعال اینها را دوست داشته باشد، محبوب خداوند متعال قرار بگیرند، حبیب خداوند متعال قرار بگیرند و بالاترین نگرانیشان هم این است که نکند خداوند متعال از من رویگردان بشود، خداوند متعال من را دوست نداشته باشد، خداوند متعال به من بگوید برو و دَرب وصال را بر روی من ببندد. لذا میفرماید: «صَبَرْتُ عَلَى عَذابِکَ، فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِراقِکَ[۱۱]»؛ اینکه انسان برای رضای خداوند متعال میخواهد کسب معرفت نماید، برایش نور حاصل بشود، درونش روشن بشود، برای دیگران روشنایی باشد و چراغ راه باشد، آن تکاثُر نیست؛ بلکه آن کوثر است، خیرِ کَثیر است، علم کَثیر است که کَثرت آن در اِشتداد وجودیِ خودِ ماست. وجود ما اشتداد پیدا میکند. ما در وجود تَثبیت میشویم. جهنّمیها وجودشان با مرگ آمیخته است؛ «ثُمَّ لَا یَمُوتُ فِیهَا وَ لَا یَحْیَى[۱۲]»؛ حیاتشان حیات نیست. مرگی هم که اینها را از عَذاب خَلاص نماید، ندارند؛ ولی فرموده است: «یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ[۱۳]»؛ اینها از هرسویی نابودی به سُراغشان میآید. انسانِ مؤمن از هر سو «سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ[۱۴]» است. این بارش سلام است، بارش وجود است، بارش حیات است، بارش صفات الهی است که همگی صفات وجودی است. انسان در این مسیر الهی میشود، رَبّانی میشود و صبغه الله پیدا میکند؛ اما کسی که علم میآموزد تا شاگردان فراوانی داشته باشد، تا به عنوان استاد برجستهی حوزهی علمیه شناخته بشود، تا بتواند خوب امتحان بدهد و مدرک بگیرد تا در آینده بتواند در مجلس خبرگان یا در یک جای مهمی بر شُهرت خودش بیفزاید، بر افتخارات خودش بیفزاید، خودِ این موضوع هم مشمول «أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ[۱۵]» است؛ «أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ[۱۶]».
گروهی از عُلما که مسیر علم خود را اشتباه طیّ کردهاند
در این رابطه یک حدیث هشداردهندهی بسیار جالبی در کتاب «کافی شریف[۱۷]» از وجود مبارک حضرت اباجعفر باقر علم انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) نقل شده است که حضرت امام باقر (علیه السلام) عُلما را به ۳ بخش تقسیم فرمودهاند. دو گروه مسیر را اشتباه درپیش گرفتهاند. به حوزه آمدهاند، عالِم دینی شدهاند، ولی سقوط میکنند و به جایی نمیرسند. به تعبیر بنده سرنوشت «بلعم باعور[۱۸]» در انتظارشان است. یکی از این دو گروهی که در مُخاطرهی جدّی قرار دارند، فرمودند: «مَنْ طَلَبَ اَلْعِلْمَ لِیُبَاهِیَ بِهِ اَلْعُلَمَاءَ أَوْ یُمَارِیَ بِهِ اَلسُّفَهَاءَ أَوْ یَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ اَلنَّاسِ إِلَیْهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ اَلنَّارِ إِنَّ اَلرِّئَاسَهَ لاَ تَصْلُحُ إِلاَّ لِأَهْلِهَا[۱۹]»؛ عجب کلماتی از عجب شخصیّتی! فرمودند: کسی که به دنبال علم میرود، اما مقصد او از طلبگی و ورود به حوزه این اُمور است: یک «لِیُبَاهِیَ بِهِ اَلْعُلَمَاءَ» است؛ میخواهد تا بگویند که این اَعلم است. از مرحوم «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) در آن زمانی که خودشان رساله نداده بودند، پرسیدند: آقا! به نظر شما چه کسی اَعلم است؟ ایشان فرمودند: مگر تشخیص اَعلمیّت به این سادگی است؟! مگر ما با همهی عُلما از نزدیک در تمام اَبعاد مختلف، در رشتهها و موضوعات مختلف علمی مأنوس بودهایم تا مقایسه کنیم که چه کسی از چه کسی برتر است؟ این کارِ بسیار مشکلی است. اما افرادی هستند که میخواهند مُلّا بشوند و هنگامی که در میان عُلما یک بحث علمی مطرح میشود، در آنجا بالاترین نُمره به او اختصاص داده بشود. بگویند: عجب علمی دارد! عجب موشکافی انجام داد! عجب دقیق بود! به صورت مُرتّب میخواهد افکار را به خودش متوجّه نماید و در میان مُتخصصین حرفی برای گفتن داشته باشد و خودش را یک سر و گردن بلندتر از دیگران نشان بدهد؛ «لِیُبَاهِیَ بِهِ اَلْعُلَمَاءَ».
ادب و تواضع بینظیر مرحوم «مقدّس اردبیلی» (اعلی الله مقامه الشریف)
نَقل میشود که در یک مَحفلی که مرحوم آیتِ بزرگ خداوند متعال که هم از نظر علمی بزرگ هستند و عظمتی دارند و هم از نظر نورانیّت اخلاقی جُزء افرادی هستند که انگشتنما هستند؛ مرحوم «شیخ احمد مقدّس اردبیلی[۲۰]» (اعلی الله مقامه الشریف) میباشند. کسی که اینقَدر در بندگی اوج گرفت که شبها هم هنگام خوابیدن پای خود را دراز نمیکرد. بر حسب آنچه که ترجمهنویسها نوشتهاند، به ایشان گفتند: چرا پایتان را دراز نمیکنید؟ به خودتان آزار میدهید. ایشان فرمودند: خودم را در مَحضر خداوند متعال میبینم و رویم نمیشود در حضور خداوند متعال پایم را دراز کنم. کسی که اطمینان دارد: «أنَا مَدینَهُ العِلمِ وَ عَلِیٌّ بابُها[۲۱]»؛ اگر در هر مسألهی علمی به بابِ علم که وجود اَقدس مولای ما حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند، مراجعه نماید، از سُفرهی کَرَم علمی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیبَهره برنمیگردند و در مُعمایی که به سختی افتاده بودند، به حَرم مُقدّس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عنوان مَلجأ و مرجع علمی پَناه میبَرند و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم حَوالهی حضرت حجّت (ارواحنا فداه) را به محقّق اردبیلی (اعلی الله مقامه الشریف) میدهند که فرزندم در «مسجد کوفه» و یا «مسجد سَهله» هستند؛ به آنجا برو و مشکل خود را با ایشان مطرح کن. چنین شخصیّتی بودند. در یک مَحفلی به همراه مرحوم «شیخ بهائی[۲۲]» (اعلی الله مقامه الشریف) هر دو حضور داشتند. یک بحث علمی مطرح میشود و در آن بحث علمی گفتگویی که میان محقّق اردبیلی (اعلی الله مقامه الشریف) و شیخ بهائی (اعلی الله مقامه الشریف) صورت میگیرد، نتیجه از نظر ظاهری به نَفع شیخ بهائی (اعلی الله مقامه الشریف) تمام میشود و همهی حاضرین گمان میکنند که شیخ بهائی (اعلی الله مقامه الشریف) در این مسأله اِشراف بیشتری داشتهاند. مجلس تمام میشود. شیخ بهائی (اعلی الله مقامه الشریف) برای دیدار خصوصی خدمت مُقدّس اردبیلی (اعلی الله مقامه الشریف) میرسد. در آنجا مرحوم مُقدّس اردبیلی (اعلی الله مقامه الشریف) این مسألهی فقهی را باز میکنند و اَبعاد مختلف آن را برای شیخ بهائی (اعلی الله مقامه الشریف) روشن میکنند. شیخ بهائی (اعلی الله مقامه الشریف) احساس میکند که در برابر دریای بیکرانی قرار گرفته است. در آنجا در نهایت اخلاقی بودن خودش که شیخ بهائی (اعلی الله مقامه الشریف) هم جُزء تربیتشدگان جدّی است و اهل تشرّف هستند، اهل مُراقبه هستند و به معنای دقیق کلمه شیخ بهائی (اعلی الله مقامه الشریف) اهل مُراقبه و اهل باطن است. عرضه میدارد: چرا در آن محفل این چشمهی جوشان را باز نکردید که همگی سیراب بشوند و به بیان بنده مُبتلا شدند؟ مرحوم مُقدّس اردبیلی (اعلی الله مقامه الشریف) فرمودند: در آنجا دیدم که بازگو کردن این موضوع خودنمایی است. خواستم تا در آنجا شما بزرگ بشوید. در نَقل دیگری آمده است که مرحوم مرحوم محقّق اردبیلی (اعلی الله مقامه الشریف) گفتند که شما در کشور ایران هستید و باید شاه ایران شما را بزرگ ببینند. وظیفهی من این بود که خودم را کوچک و شما را بزرگ کنم. این عُلمای ما «اولئک آبائی فجئنی بمثلهم» هستند. شما در هیچ مَکتبی مانند اینها را پیدا نمیکنید. ولی حالا که جوان هستید و آغاز راهتان هست، با این ذهنیّت پیش بروید. همدیگر را بزرگ کنید، همدیگر را بزرگ جلوه بدهید. نگران نباشید؛ خداوند متعال نمیگذارد که شما کَمرنگ بشوید. خداوند متعال بهترین جابر است. اینکه خداوند متعال جَبّار است، یعنی جُبران میکند. در کجا پیش آمده است که شما با خداوند متعال مُعامله کنید و خداوند مُتعال برای شما کم بگذارد؟ لذا آبرودادن به طلبههای دیگر، به عُلما، به اساتید و مؤمنین جُزء صفات عالیهی یک مؤمن است و ضدّ این موضوع مُباهاتکردن است، خود را بزرگ نشاندادن است. انسانی که خودش را بزرگ نشان میدهد، تنها خودش را بزرگ نشان نمیدهد؛ بلکه مانند غیبت میماند. کسی که غیبت میکند، نمیخواهد بدی او را بگوید؛ بلکه به صورت غیر مستقیم میخواهد بگوید که من مَعیوب نیستم. فُلانی عیب دارد و اینکه او نَقل میکند که فُلانی این کار را کرده است یا فُلانی آن صفت بد را دارد، در واقع نمیخواهد او را خُرد نماید؛ به عنوان عَدوات این کار را انجام نمیدهد؛ بلکه به صورت غیر مستقیم خودنمایی است و میخواهد بگوید که من آن ایراد را ندارم. در مورد مُباهات چنین چیزی لازمهی مُباهات این است که انسان خودش را که بزرگ میکند، میخواهد یک عالِم، یک مؤمن و یک انسان دیگری را از خودش کوچکتر نشان بدهد. این به صورت غیر مستقیم از شخص دیگری کاهش ایجاد میکند و این موضوع در اَبعاد مختلفش مورد سَخَط خداوند متعال قرار میگیرد و نباید انسان به این صورت گرفتار بشود. انشاءالله چند روایت و آیاتی را هم در جلسهی بعدی اگر خداوند متعال عُمر بدهد، مَسخ نشویم، دوباره شما هم همین بزرگواری و کَرامت اخلاقی را داشته باشید و پای صحبت یک آدم جامانده بنشینید، چند آیه و روایت را هم با هم مَزهمَزه خواهیم کرد.
حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) پاسدار امامت بودند
برحَسب نَقلی فردا میلاد پُر برکت دُخت گرامی حضرت امیرالمؤمنین علیبنابیطالب (علیه السلام)، اَمیرزادهی اَعظم، عَقیلهالعَرب، «عالِمَه غَیْرُ مُعَلَّمَهٌ[۲۳]»، صابره، مُجاهده، نائبه الخاصّ لِلحُسین (علیه السلام)، پاسدار ولایت و امامت است. نه تنها پاسدار امام بودند، بلکه پاسدار امامت بودند. امام شهید میشود، امام از دنیا میرود؛ ولی امامت زنده است و برای حیات امامت پاسداری لازم است. سِعهی وجودی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) آنقَدر مُحیط بود که جلوهی تمامنَمای ولایت مُطلقهی کُلیّهی الهیه بودند. لذا هم در مقام حفاظت از ولایت بودند و هم در مقام حفاظت از امامشان بودند. چند بار حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) از جانب خداوند متعال در ایفای این رسالت که بالاترین عبادت این است، اینکه حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند: حفظ نظام از اُوجب واجبات است؛ از نماز واجبتر است، از روزه واجبتر است، از جبههرفتن واجبتر است، از همهی واجباتی که شما خیلی مهم میدانید، مسألهی حفظ نظام واجبتر است. حفظ نظام حفظ حاکمیّت خداوند متعال است، حفظ تجلیّات پروردگار متعال است که در وجود خلیفهی خداوند متعال بر روی زمین امام یکی پس از دیگری این اسم اَعظم و این تجلّی اَعظم بوده است و در دوران غیبت کُبری یک رَشحهای از این دریا به وجود ولیفقیه رسیده است و باید برای بَقاء نظام اسلامی، «نظام بما هو نظام» باید نظاممند باشد. در نظاممند بودن نیاز به محور دارد. لذا فرمود: وقتی حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها)، فاطمهی مظلومه (سلام الله علیها)، فاطمهی شهیده (سلام الله علیها) به دَرب خانهی مُهاجرین رفتند، خیلی رقّتبار است که شخصیّت بیبَدیل عالَم که همهی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) به قُربان ایشان بروند، با آن عظمت و جَلالت شخصیّتی که خاتم پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) در مقابل ایشان زانو میزنند، خَم میشوند و بر دو دست ایشان بوسه میزنند، کسی که شخصیّت اوّل عالَم امکان هرگاه او وارد میشود، «قام الیها» بلند میشوند و به استقبال او میروند؛ در این رُتبهی از عظمت و قُرب الهی قرار دارند و جَلال و جَبروت خداوند متعال در وجود ایشان هست، کار به جایی رسیده است که باید شبها خودِ شخص ایشان این دَربها را بزنند و مردم را برای یاری حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دعوت نمایند. خداوند لَعنتشان کند! حَیا نکردند که حتی حضور شخصی حضرت زهرا (سلام الله علیها) بر دَرب خانهی اینها، اینها را به غیرت نکشاند و بیرون نیامدند و از حقّ دفاع نکردند. تماشا کردند تا حکومت الهی ذَبح شد و در اختیار غاصبین نالایق قرار گرفت. این حضرت زهرا (سلام الله علیها) وقتی میرفتند و با یکایک انصار صحبت میکردند و میفرمودند: مگر شما در غدیر ندیدید که پدرم به مأموریت الهی علی را به امامت مُعرّفی کرد؟ یکی از حرفهایی که اینها در پاسخ به حضرت زهرا (سلام الله علیها) میگفتند، این بود که میگفتند: بیبیجان! باید خودِ علی پیش از اینها میآمد و ما را دعوت میکرد. حضرت زهرا (سلام الله علیها) میفرمودند: مگر نمیدانید «مَثَلُ الإمامِ مَثَلُ الکعبه اِذْ تُؤْتی ولا تأتی[۲۴]»؛ امامت چیزی است که باید دیگران به سُراغ او بروند، نباید او به سُراغ دیگران بیاید. لذا مسألهی ولایت و امامت کَعبهی آمال است، کَعبهی قلوب است، کَعبهی حقیقت است و حقّ با او سَنجیده میشود؛ همهچیز با حقّ سَنجیده میشود، ولی حقّ با ولایت سَنجیده میشود؛ «عَلِی مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَ عَلِی، یدورُ مَعَهُ حَیثُما دارَ[۲۵]».
روضه و توسّل به حضرت صدیقهی طاهره (سلام الله علیها)
حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) وارث همهی سرمایههای مَعنوی مادرشان حضرت صدیقهی طاهره فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) بودند و مادر و دختر هر دو در راه ولایت جانفشانی کردند. مُنتها مادر در ۱۸ سالگی پَرپَر شد و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به داغ او مُبتلا شد و اینقَدر برای حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) سخت بود که میفرمودند: «أبکِی مَخَافَهَ أَن تَطُولَ حَیاتِی[۲۶]»؛ فاطمه جان! نگرانیام از این است که میترسم بعد از تو عُمرم طولانی بشود. داغ حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) کُشنده بود و داغِ قابل تحمّلی نبود؛ علی (علیه السلام) داغ فاطمه (سلام الله علیها) را دید؛ ولی در مورد دخترش برعکس بود و دخترش حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) داغ امام زمانش حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را دید. لذا با تعجّب در ورودی دروازه کوفه گفت: «ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی[۲۷]»؛ حسین من! در همهی مشکلات و مُصیبتها همراه تو بودم؛ ولی دیگر اینجایش را فکر نمیکردم که سر تو را بالای نیزه ببینم.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! به عظمت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)، به جَلالت حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها)، به مظلومیت حضرت علی (علیه السلام) و اوصیای حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) قَسمت میدهیم لباس ظهور بر قامت صاحب ما حضرت مهدی (ارواحنا فداه) در همین ایّام بپوشان.
خدایا! ما را به معنای واقعی کلمه فدائیان حضرت مهدی (ارواحنا فداه) قرار بده و ما را قبول بفرما.
الها! پروردگارا! این جوانهای ما را جوانمَرد قرار بده.
خدایا! جوانهای ما خصوصاً این طلبههای عزیزتر از جان ما را در عَرصهی مقابلهی با نَفس اَمّاره و غرائز شکنندهشان همیشه پیروزشان بدار.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم مشکلات همهی جوانها و جوانان حاضر در این مَحفل را در جادهی مستقیم دین برطرف بفرما و حَوائجشان را مَشروعاً برطرف بفرما.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم این مردم مظلوم و مقام غَزّه را با نابودی رژیم جَعلی و اربابانشان در همین ایّام از چنگال ظُلم و سِتم و جنایت اینها نجات عنایت بفرما.
خدایا! جبههی مقاومت، سیّد مقاومت، افتخار عالَم تشیّع، «سیّد حسن نصرالله» و رهبر او و همهی مُجاهدین و رهبر عزیزمان را با اقتدار و عزّت تا ظهور حضرت حجّت (ارواحنا فداه) با کفایت و کرامت، با جاذبه و مقبولیّت مُستدام بدار.
الها! مشکلات مردم را برطرف بفرما.
خدایا! دولت ما و نظام ما را مورد شِماتت دشمن قرار مَده.
خدایا! فقر و فحشا را از این مملکت ریشهکَن بفرما.
خدایا! امام (رضوان الله تعالی علیه)، گذشتگان و شهدا را بر سر سُفرهی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) مُتنعّم و ارواح پاکشان را همیشه از ما راضی بدار.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫
«أَقُولُ وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَائِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِیِّ وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَهً قَالَ کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِینَهَ اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ فَقَالَ لِی یَوْماً إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَهِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاهِ الْمَکْتُوبَهِ حَتَّى عِیلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَکَهِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکَانَ کَثِیراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ قُلْتُ یَا شَرِیفُ فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ قَالَ ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَهِ هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَهِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِتِسْعَهِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَهِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الرِّیَاضَهِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَهَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَکَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرِّعَاءِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَهً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً وَ خُذْ بِالِاحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى».
[۳] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۵۹٫
«فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ».
[۴] سوره مبارکه توبه، آیه ۷۱٫
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ ۚ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ۚ أُولَٰئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ».
[۵] سوره مبارکه حجرات، آیه ۱۰٫
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ ۚ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ».
[۶] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۶۵۷.
«حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عِیسَى اَلْقُمِّیُّ رِضْوَانُ اَللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَاجِیلَوَیْهِ رِضْوَانُ اَللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ اَلْبَرْقِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ اَلْأَسَدِیِّ عَنْ أَبِی اَلْحَسَنِ اَلْعَبْدِیِّ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ اَلصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : یَا عَلِیُّ أَنْتَ أَخِی وَ وَارِثِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی وَ أُمَّتِی فِی حَیَاتِی وَ بَعْدَ مَمَاتِی مُحِبُّکَ مُحِبِّی وَ مُبْغِضُکَ مُبْغِضِی یَا عَلِیُّ أَنَا وَ أَنْتَ أَبَوَا هَذِهِ اَلْأُمَّهِ یَا عَلِیُّ أَنَا وَ أَنْتَ وَ اَلْأَئِمَّهُ مِنْ وُلْدِکَ سَادَهٌ فِی اَلدُّنْیَا وَ مُلُوکٌ فِی اَلْآخِرَهِ مَنْ عَرَفَنَا فَقَدْ عَرَفَ اَللَّهَ وَ مَنْ أَنْکَرَنَا فَقَدْ أَنْکَرَ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ».
[۷] منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، میرزا حبیب الله هاشمى خویى ، جلد ۵، صفحه ۱۹۵ و ۱۹۶٫
«فالیه أشار بقوله: (اجعل شرایف صلواتک و نوامى برکاتک على محمّد عبدک و رسولک) قیل فی تفسیر العبد: العین علمه باللّه، و الباء بونه عن الخلق، و الدّال دنوّه من اللّه بلا اشاره و لا کیف، یعنى أنّ العبد لا یکون کامل العبودیه إلّا إذا کان عارفا باللّه سبحانه قریبا منه بالقرب المعنوی و باینا من الخلق بأن یکون فیهم و لا یکون منهم، و ذلک مستلزم لاستغراقه فی طاعه معبوده اذ لولاه لما حصل التّقرب و لا یتحصّل معنى العبودیه. و من هنا قیل: إنّ حقیقه العبودیه عنوان ثلاثه أشیاء: أن لا یرى العبد لنفسه فیما خوّله اللّه ملکا لأنّ العبید لا یکون لهم ملک بل یرون المال مال اللّه یضعونه حیث امرهم اللّه، و لا یدبّر العبد لنفسه تدبیرا، و یکون جمله اشتغاله فیما امر اللّه تعالى و نهاه عنه، فاذا لم یر العبد فیما خوّله اللّه ملکا هان علیه الانفاق و إذا فوّض العبد نفسه إلى مدبّرها هانت علیه مصائب الدّنیا، و إذا اشتغل العبد فیما أمره اللّه و نهاه لا یتفرّغ منهما إلى المراء و المباهات مع النّاس. فاذا اکرم اللّه العبد بهذه الثّلاث هانت علیه الدّنیا و لا یطلب الدّنیا تفاخرا و تکاثرا و لا یطلب عند النّاس عزّا و علوّا و لا یدع أیّامه باطله فیکون تارکا لدنیاه و فارغا لطاعه مولاه، فاذا وصل العبد إلى هذا المقام انکشفت له الحجابات الغیبیه و أدرکته الألطاف الرّبانیه، و تحصل له معنى العبودیه «و هی ظ» جوهره کنهها الرّ بوبیه، و یصیر مظهرا لصفات الکمال و مصدرا لنعوت الجلال. و إلى هذا المعنى ینظر الحدیث القدسی: إنّ عبدى لیتقرّب إلىّ بالنّافله حتّى احبّه فاذا أحببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها إن دعانى أجبته و إن سألنى أعطیته و لمّا کان هذا المعنى غایه الکمال وصف اللّه سبحانه جمله من أولیائه المقرّبین فی کتابه المجید بذلک فقال: سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و قال: عَبْداً مِنْ عِبادِنا و قال: نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ. الى غیر هذا، ثمّ انّه لما کان مرتبه الرّساله فوق مرتبه العبودیه و من عادتهم تقدیم غیر الابلغ على الابلغ کما یقولون: عالم نحریر و جواد فیاض لا جرم قدّم توصیفه بالعبودیه على توصیفه بالرّساله، و إنّما قلنا إنّ درجه الرّساله فوق هذه الدّرجه لأنّ الرّسول من یسع قلبه الجانبین و لا یحجب بشهود الحقّ عن الخلق، فهو أکمل ممن یستغرق فیه تعالى غافلا عن خلقه. و یدلّ على تقدّمها علیها روایه زید الشّحام التی مرّت فی شرح الفصل الثانی من فصول الخطبه الثّانیه فتذکر (الخاتم لما سبق) إن جاز استعمال کلمه ما فی ذوی العقول فالمراد بها النّبیّون و المرسلون، و إلّا فالمراد أنّه خاتم لشرعه للشرایع و الأدیان السّابقه. (و الفاتح لما انغلق) من باب الهدى و طریق الرّشاد و الجنّه، و إنّما کان منغلقا لغلبه أمر الجاهلیه و اندراس الشّرایع السّابقه (و المعلن الحقّ بالحقّ) قال الشّارح المعتزلی: اى المظهر الحقّ الذی هو خلاف الباطل بالحقّ أى بالحرب و الخصومه یقال حاق فلان فلانا أى خاصمه فخصمه. أقول: و منه الحاقّه للقیامه قال تعالى: الحاقّه ما الحاقّه، سمّیت بذلک لأنها تحاقّ الکفّار الذین حاقّوا الأنبیاء أى خاصموهم هذا، و الأظهر أن یکون المراد بالحقّ الأول الدّین و بالثّانی الحقّ المرادف للصدق أى مظهر الدّین بقول حقّ ثابت فی نفس الأمر و بیان صواب. (و الدّافع جیشات الاباطیل) اى لثوران فتن المشرکین و اجتماعهم على إطفاء نور اللّه أو لفتنتهم التی کانت عاده بینهم و استمرت علیها سجیتهم من القتل و الغاره و حرب بعضهم لبعض، فانّ هذا کلّه امور خارجه عن قانون العداله و قد اندفع ذلک کلّه بمیامن قدومه صلوات اللّه علیه و آله».
[۸] صحیفه سجادیه حضرت امام سجاد (علیه السلام)، فرازی از دعای هشتم.
«وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی الاِسْتِعَاذَهِ مِنَ الْمَکَارِهِ وَ سَیِّیَ الْأَخْلَاقِ وَ مَذَامِّ الْأَفْعَالِ: اللَّهُمَّ إِنیِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَیَجَانِ الْحِرْصِ ، وَ سَوْرَهِ الْغَضَبِ ، وَ غَلَبَهِ الْحَسَدِ ، وَ ضَعْفِ الصَّبْرِ ، وَ قِلَّهِ الْقَنَاعَهِ ، وَ شَکَاسَهِ الْخُلْقِ ، وَ إِلْحَاحِ الشَّهْوَهِ ، وَ مَلَکَهِ الْحَمِیَّهِ وَ مُتَابَعَهِ الْهَوَى ، وَ مُخَالَفَهِ الْهُدَى ، وَ سِنَهِ الْغَفْلَهِ ، وَ تَعَاطِی الْکُلْفَهِ ، وَ إِیثَارِ الْبَاطِلِ عَلَى الْحَقِّ ، وَ الْإِصْرَارِ عَلَى الْمَأْثَمِ ، وَ اسْتِصْغَارِ الْمَعْصِیَهِ ، وَ اسْتِکْبَارِ الطَّاعَهِ . وَ مُبَاهَاهِ الْمُکْثِرِینَ ، وَ الْإِزْرَاءِ بِالْمُقِلِّینَ ، وَ سُوءِ الْوِلَایَهِ لِمَنْ تَحْتَ أَیْدِینَا ، وَ تَرْکِ الشُّکْرِ لِمَنِ اصْطَنَعَ الْعَارِفَهَ عِنْدَنَا أَوْ أَنْ نَعْضُدَ ظَالِماً ، أَوْ نَخْذُلَ مَلْهُوفاً ، أَوْ نَرُومَ مَا لَیْسَ لَنَا بِحَقٍّ ، أَوْ نَقُولَ فِی الْعِلْمِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ نَعُوذُ بِکَ أَنْ نَنْطَوِیَ عَلَى غِشِّ أَحَدٍ ، وَ أَنْ نُعْجِبَ بِأَعْمَالِنَا ، وَ نَمُدَّ فِی آمَالِنَا وَ نَعُوذُ بِکَ مِنْ سُوءِ السَّرِیرَهِ ، وَ احْتِقَارِ الصَّغِیرَهِ ، وَ أَنْ یَسْتَحْوِذَ عَلَیْنَا الشَّیْطَانُ ، أَوْ یَنْکُبَنَا الزَّمَانُ ، أَوْ یَتَهَضَّمَنَا السُّلْطَانُ وَ نَعُوذُ بِکَ مِنْ تَنَاوُلِ الْإِسْرَافِ ، وَ مِنْ فِقْدَانِ الْکَفَافِ وَ نَعُوذُ بِکَ مِنْ شَمَاتَهِ الْأَعْدَاءِ ، وَ مِنَ الْفَقْرِ إِلَى الْأَکْفَاءِ ، وَ مِنْ مَعِیشَهٍ فِی شِدَّهٍ ، وَ مِیتَهٍ عَلَى غَیْرِ عُدَّهٍ . وَ نَعُوذُ بِکَ مِنَ الْحَسْرَهِ الْعُظْمَى ، وَ الْمُصِیبَهِ الْکُبْرَى ، وَ أَشْقَى الشَّقَاءِ ، وَ سُوءِ الْمَآبِ ، وَ حِرْمَانِ الثَّوَابِ ، وَ حُلُولِ الْعِقَابِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ أَعِذْنِی مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِرَحْمَتِکَ وَ جَمِیعَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ ، یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ».
[۹] همان.
[۱۰] الکافی : ۱/۳۰/۱٫
«عنه صلى الله علیه و آله: طَلَبُ العِلمِ فَریضَهٌ عَلى کُلِّ مُسلِمٍ، ألا إنَّ اللّه َ یُحِبُّ بُغاهَ العِلمِ».
[۱۱] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف کمیل.
«… یا إِلٰهِى وَ رَبِّى وَ سَیِّدِى وَ مَوْلاىَ، لِأَیِّ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَشْکُو، وَ لِمَا مِنْها أَضِجُّ وَ أَبْکِى، لِأَلِیمِ الْعَذابِ وَ شِدَّتِهِ، أَمْ لِطُولِ الْبَلَاءِ وَ مُدَّتِهِ. فَلَئِنْ صَیَّرْتَنِى لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدائِکَ، وَ جَمَعْتَ بَیْنِى وَ بَیْنَ أَهْلِ بَلَائِکَ، وَ فَرَّقْتَ بَیْنِى وَ بَیْنَ أَحِبَّائِکَ وَ أَوْلِیائِکَ، فَهَبْنِى یَا إِلٰهِى وَ سَیِّدِى وَ مَوْلاىَ وَ رَبِّى، صَبَرْتُ عَلَىٰ عَذابِکَ، فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَىٰ فِراقِکَ، وَهَبْنِى صَبَرْتُ عَلىٰ حَرِّ نَارِکَ، فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَىٰ کَرامَتِکَ؟ أَمْ کَیْفَ أَسْکُنُ فِى النَّارِ وَ رَجائِى عَفْوُکَ؟ فَبِعِزَّتِکَ یَا سَیِّدِى وَ مَوْلاىَ أُقْسِمُ صَادِقاً، لَئِنْ تَرَکْتَنِى نَاطِقاً لَأَضِجَّنَّ إِلَیْکَ بَیْنَ أَهْلِها ضَجِیجَ الْآمِلِینَ، وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَیْکَ صُراخَ الْمُسْتَصْرِخِینَ، وَ لَأَبْکِیَنَّ عَلَیْکَ بُکَاءَ الْفَاقِدِینَ، وَ لَأُنادِیَنَّکَ أَیْنَ کُنْتَ یَا وَلِىَّ الْمُؤْمِنِینَ، یَا غَایَهَ آمالِ الْعارِفِینَ، یَا غِیاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ، یَا حَبِیبَ قُلُوبِ الصَّادِقِینَ، وَ یَا إِلٰهَ الْعالَمِینَ…».
[۱۲] سوره مبارکه اعلی، آیه ۱۳٫
[۱۳] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۱۷٫
«یَتَجَرَّعُهُ وَ لَا یَکَادُ یُسِیغُهُ وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَ مَا هُوَ بِمَیِّتٍ ۖ وَ مِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِیظٌ».
[۱۴] سوره مبارکه قدر، آیه ۵٫
[۱۵] سوره مبارکه تکاثر، آیه ۱٫
[۱۶] سوره مبارکه تکاثر، آیات ۱ و ۲٫
[۱۷] اصول کافی عنوان بخش اول از بخشهای سهگانه کتاب حدیثی الکافی است. در این بخش، احادیث مربوط به اعتقادات شیعه و زندگی امامان شیعه و برخی از احادیثی که درباره رفتارهای فرد مسلمان سخن میگوید، گردآوری شده است. اصول کافی از مهمترین منابع شناخت باورهای شیعیان است که بارها به صورت مجزا از کتاب کافی منتشر و ترجمهها و شرحهای متعددی نیز بر آن نوشته و منتشر شده است. محمد بن یعقوب کُلینی معروف به «ثقهالاسلام کلینی» (درگذشت ۳۲۹ق)، از محدثان بزرگ شیعه و مؤلف کتاب کافی از معتبرترین مجموعه روایی شیعه و از کتب اربعه به حساب میآید. او در زمان غیبت صغرای امام مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) به دنیا آمده و برخی از محدثان که بدون واسطه از امام عسکری (علیه السلام) یا امام هادی (علیه السلام) حدیث شنیده بودند را ملاقات کرده است. گفتهاند کلینی در نقل حدیث دقت بسیاری داشته است. ابن قولویه، محمد بن علی ماجیلویه قمی، احمد بن محمد زراری از جمله شاگردان اویند. اصول کافی عنوان بخش اول از بخشهای سهگانه کتاب حدیثی الکافی است. در این بخش، احادیث مربوط به اعتقادات شیعه و زندگی امامان شیعه و برخی از احادیثی که درباره رفتارهای فرد مسلمان سخن میگوید، گردآوری شده است (۳۷۸۵ حدیث). نویسنده در دو بخش دیگر کتاب به روایات فقهی و مواعظ اخلاقی پرداخته است. از آنجا که در بین کتب اربعه فقط الکافی به روایات عقیدتی پرداخته است، این بخش از این کتاب همیشه مورد توجه شیعیان بوده است و به همین دلیل به صورت مجزا نیز منتشر شده است. علمای شیعه شرحهای متعددی بر آن نگاشتهاند، چنانکه ترجمه آن نیز مد نظر بوده و چند ترجمه به زبان فارسی از آن منتشر شده است.
[۱۸] بَلعم باعورا عالمی معاصر حضرت موسی (علیهالسّلام) و برخوردار از آیت الهی بود که بر اثر پیروی از شیطان و هوای نفس به گمراهی و انحطاط گرایید؛ در این مقاله سرگذشت بلعم باعورا را از کتب مقدس (تورات) و روایات اسلامی و سوره اعراف در قرآن مجید بیان میکنیم. بَلعَم بن باعور، شخصیتی در تورات و روایات اسلامی که نخست در سبیل هدایت بود و سپس گمراه شد. نام پدرش را بعور، باعورا، باعرا و اَبَر گفتهاند. اگر بلعم واژهای عربی باشد به معنی مردی است که زیاد میخورد و غذا را میبلعد. اما گویند بلعم همان بِلْعام در تورات و نامی عبری میباشد به معنای «خداوند مردم» بلعم باعورا از علماء بنیاسرائیل، معاصر حضرت موسی (علیهالسّلام) بود که در یکی از قریههای بلقاء شام زندگی میکرد. ابن قتیبه در روایتش از وهب بن منبّه، بلعم را از نوادگان دختری لوط پیامبر دانسته، اما طبرسی به نقل از ابوحمزه ثمالی، و ثعلبی او را از نوادگان پسری لوط معرفی کردهاند. برخی گفتهاند که بلعم همان لقمان است که حکایتهای او پیش از اسلام در میان اعراب رواج داشته است، هر چند ثعلبی نام پدر هر دو را باعور گفته است، اما او نسب بلعم را به لوط و نسب لقمان را به تارخ پدر ابراهیم رسانیده است. طبری در روایات خود از ابن مسعود و مجاهد، بلعم را از بنیاسرائیل دانسته است و در دو روایتش از ابن عباس او را یمنی و کنعانی معرفی کرده است. بغوی و دیگران نیز از او پیروی کردهاند. بلعم پیشگویی میکرد و از حوادث آینده خبر میداد. گویا پیرو آئین ابراهیم بوده و مردم از اطراف به نزد او میآمدند تا دربارۀ آنان پیشگویی کند و برای برکتیافتن دارایی و زندگی آنها دعا کند.
در روایات اسلامی از شخصیت بلعم و کیفیت گمراه شدنش سه گونه سخن رفته است: کنعانیان از او خواستند تا در حق موسی و همراهانش، یا در حق یوشع و یارانش نفرین کند، اما نفرین بلعم به عکس اثر کرد. ازینرو وی برای نابودی بنیاسرائیل پیشنهاد کرد که در میان آنان فساد و فحشا رواج داده شود. بر اساس برخی گزارشهای تورات، مردم موآب و مدیان پس از ناکامی بلعام در نفرین بنیاسرائیل و با پیشنهاد وی، زنان و دختران خود را با هدف به انحراف کشاندن قوم موسی (علیهالسّلام) به اردوگاه آنان روانه کردند. این نیرنگ سودمند افتاد و در نتیجه خداوند بر بنیاسرائیل غضب کرد و ایشان را به طاعون مبتلا ساخت که بیش از هفتاد هزار نفر از آنان از بین رفتند. در تورات بدون استناد ماجرا به بلعم، به وقوع فحشا و طاعون و مرگ بیست و چهار هزار نفر اشاره شده است. همچنین شمار فراوانی نیز که به درخواست زنان، در مراسم قربانی بتهای آنان شرکت کرده و ضمن خوردن از گوشت قربانیها، بر بتها سجده کرده بودند به سبب ارتداد و به فرمان خدا و به دست موسی و یارانش کشته میشوند. بنابر گزارش تورات، بلعام سرانجام همراه حاکمان مِدْیان و به دست بنیاسرائیل کشته میشود. ناکامی بلعام در نفرین بر بنیاسرائیل، تکلم الاغ او و به انحراف و ارتداد کشاندن بنیاسرائیل در عهد جدید نیز بازتاب یافته و از بلعام به عنوان نماد عالمی کذاب، رشوه خوار و مفسد یاد شده است که موجب انحراف و گمراهی دینی مردم میشود؛ همچنین در منابع اهل کتاب از پیدایش برخی فرقههای مذهبی یاد شده است که به پیروی از آموزههای بلعام، زنا کرده و از گوشت قربانیان بتها میخوردهاند.
نام بَلعم باعورا از اَعلام غیر مصرّح قرآن (صریحاً در قرآن نیامده است) است. همه مفسران شیعه و سنی هرچند با دیدگاهی متفاوت، در ذیل آیات ۱۷۵-۱۷۶ اعراف به گزارشی از سرگذشت وی پرداختهاند: «واتلُ عَلَیهِم نَبَاَ الَّذی ءاتَینـهُ ءایـتِنا فَانسَلَخَ مِنها فَاَتبَعَهُ الشَّیطـنُ فَکانَ مِنَ الغاوین• ولَو شِئنا لَرَفَعنـهُ بِها ولـکِنَّهُ اَخلَدَ اِلَی الاَرضِ واتَّبَعَ هَوهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الکَلبِ اِن تَحمِل عَلَیهِ یَلهَث اَو تَترُکهُ یَلهَث ذلِکَ مَثَلُ القَومِ الَّذینَ کَذَّبوا بِـایـتِنا فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرون». در این آیات، سخن از حکایت مردی است که به سبب دست یافتن به مراتب نسبتاً بالایی از علم و معنویت، از برخی مواهب خاص الهی برخوردار بوده و میتوانسته بر اساس آن به مراتب برتری نیز دست یابد؛ اما پیروی از شیطان و خواهش نفسانی، وی را به تکذیب آیات الهی واداشت و در نتیجه او مواهب یاد شده را از دست داد و در جرگه گمراهان درآمد. چنان که صاحبان دیدگاه نخست نیز در مورد اینکه شخص یاد شده، بلعم است یا فردی دیگر، به اختلاف گراییدهاند. بر اساس دیدگاه مشهور مفسّران شیعه و سنی، مورخان مسلمان و نیز برخی احادیث اسلامی، آیات یادشده، حکایت سرگذشت بلعم باعوراست. از جمله حدیث امام باقر (علیهالسلام) در این باره است.امام باقر(علیهالسّلام) میفرمایند: «اصل آیه، درباره بلعم است. سپس خداوند آن را مَثَل قرار داده براى مردمى که اهل قبله هستند و هواى خود را بر هدایت الهى مقدم میشمارند.» بلعم نخست در صف مؤمنان بود و حامل آیات و علوم الهی گشته بود، حتی موسی (علیهالسّلام) از وجود او به عنوان یک مبلغ نیرومند استفاده میکرد و کارش در این راه آنقدر بالا گرفت که متسجاب الدعوه شد.
البته این گروه درباره نسب، زیستگاه و سبب گمراهی بلعم و تفسیر «ءایتنا» در تعبیر «ءاتینه ءایتنا» اختلاف دارند؛ برخی او را از بنیاسرائیل، برخی دیگر از نوادگان لوط و نیز داماد وی میدانند، چنان که بعضی هم ظاهراً به سبب اشتراک در نام پدر، او را با لقمان حکیم یکی پنداشتهاند که عرب جاهلی، با حکایتهای او آشنا بوده است، در حالی که نسب لقمان و تصویر قرآنی او با نسب و شخصیت بلعم و نیز آیات مورد بحث، کاملا تفاوت دارد. چرایی و چگونگی انحراف بلعم موضوع دیگری است که روایات تاریخی و تفسیری در جزئیات آن به داستانپردازی و اختلاف گراییدهاند. روایت مشهور همان داستان نفرین بر بنیاسرائیل و به فساد و ارتداد کشاندن آنها به وسیله زنان مدیان است. بر اساس روایت دوم، دنیاطلبی و حسادت بلعم به موسی (علیهالسّلام) زمینه ساز گرایش وی به فرعون شد و فرعون از او خواست برای دستگیری موسی (علیهالسّلام) و بنیاسرائیل دعا کند. برخی گزارشها حاکی است که وی از علمای مشهور و مبلغان توانمند بنیاسرائیل بود که در پی وعدههای فرعون به او پیوست. گرایش به آیین پادشاه مدیان در پی تقدیم هدایا از سوی او به بلعم که از جانب موسی (علیهالسّلام) برای دعوت پادشاه به آیین توحیدی رفته بود و نیز دست کشیدن از فراخوان مردم به توحید در پی رشوه دادن آنان، از روایتهای وارد شده دیگر در این زمینه است.
موقعیت ممتاز علمی، دینی و صاحب کرامت بودن بلعم، گمراهی و انحطاط وی به سبب پیروی از هوای نفس و دنیاگرایی، ارتباط وی با بنیاسرائیل، داستان خودداری الاغ وی از حرکت، از موارد مشترکی است که در گزارش تورات و منابع تفسیری، تاریخی، روایی و داستانی مسلمانان با جزئیاتی متفاوت به چشم میخورد. در برخی احادیث، الاغ بلعم درکنار ناقه صالح و سگ اصحاب کهف یاد شده است که استثنائاً وارد بهشت میشوند. قرآن نتیجه کلى از سرگذشت بلعم و علماى دنیا پرست را اینگونه بیان میکند: «ساء مثلا القوم الّذین کذّبوا بایتنا و أنفسهم کانوا یظلمون؛چه بد مَثَلى دارند گروهى که آیات ما را تکذیب کردند و آنها تنها به خودشان ستم مینمودند.» «بلعم باعوراها» و «بو راهبها» و «امیه بن ابى الصلتها» و همه دانشمندانى که علم و دانش خود را در اختیار فراعنه و جباران عصر خود قرار مىدهند و در اثر هوا پرستى و تمایل به زرق و برق جهان ماده یا به خاطر انگیزه حسد، همه سرمایههاى فکرى خود را در اختیار طاغوتها مىگذارند و آنها نیز براى تحمیق مردم عوام، از وجود اینگونه افراد حداکثر استفاده را مىکنند، در حقیقت در حق خویش ظلم میکنند و عاقبت شومی در انتظار آنهاست و رهایی از این لغزش تنها در سایه هدایت الهی امکانپذیر است: «من یهد اللَّه فهو المهتدى و من یضلل فأولئک هم الخاسرون؛ آن کس را که خدا هدایت کند، هدایت یافته (واقعى) اوست و کسانى را که (بخاطر اعمالشان) گمراه سازد، زیانکاران (واقعى) آنها هستند!» آری این است نتیجه فرهنگ بیعفّتی و انحراف جنسی، که وقتی نیرنگبازان از راههای دیگر شکست خوردن با رواج دادن فرهنگ غلط، دین و دنیای مردم را تباه میسازند، که به گفته بعضی طاعون موجب هلاکت ۹۰ هزار نفر از لشکر موسی (علیهالسّلام) گردید.
[۱۹] الکافی، جلد ۱، صفحه ۴۷.
«مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ اَلْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: مَنْ طَلَبَ اَلْعِلْمَ لِیُبَاهِیَ بِهِ اَلْعُلَمَاءَ أَوْ یُمَارِیَ بِهِ اَلسُّفَهَاءَ أَوْ یَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ اَلنَّاسِ إِلَیْهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ اَلنَّارِ إِنَّ اَلرِّئَاسَهَ لاَ تَصْلُحُ إِلاَّ لِأَهْلِهَا».
[۲۰] احمد بن محمد اردبیلی (متوفای ۹۹۳ق) معروف به مقدس و محقق اردبیلی از فقهای امامیه در قرن دهم قمری و از معاصران شیخ بهایی بود. وی در علوم عقلی و نقلی تبحر داشت و در زمان ریاست او بر حوزه علمیه نجف رونقی دوباره به این حوزه داده شد. مجمع الفائده و البرهان و زبده البیان از مهمترین آثار او نام برده شده است. اردبیلی در مسائل فقهی چون نجاست خمر، حرمت غناء و شرایط قاضی آرایی متفاوت از نظر مشهور فقهای شیعه داشت. مقدس اردبیلی از دربار صفویه برای گسترش تشیع و حل مشکلات شیعیان استفاده میکرد؛ ولیکن وارد دستگاه صفوی نشد. زهد و تقوا و کمکهای او به محرومان زبانزد بود و کراماتی نیز به او نسبت داده شده است. محقق اردبیلی در سالهای ۹۸۴-۹۹۳ق مرجع تقلید بوده و افرادی مانند سید محمد عاملی مؤلف مدارک الاحکام و شیخ حسن عاملی مؤلف معالم الدین از شاگردان او بودند. احمد اردبیلی فرزند محمد در قرن ۱۰ق در قریه نیار در دو کیلومتری شرق اردبیل زاده شد. وی معاصر شیخ بهایی و شاه عباس اول بود علوم نقلی و فقه را نزد سید علی صائغ و دیگر استادان حوزه علمیه نجف فرا گرفت. اردبیلی مدتی به شیراز مهاجرت کرد و نزد جمال الدین محمود علوم عقلی را فراگرفت. وی در اواخر عمر در نجف از تدریس علوم عقلی سر باز زد و تا زنده بود به تدریس علوم نقلی پرداخت. وی در دوران ریاست خود بر حوزه علمیه نجف آن را رونقی تازه بخشید و به محقق اردبیلی معروف شد. او در صفر ۹۹۳ درگذشت و در ایوان طلای حرم امام علی (علیه السلام) به خاک سپرده شد. حرز الدین درگذشت او را در ۹۹۲ق ذکر کرده است. اردبیلی نخستین کسی بود که پس از عصر شیخ طوسی دایره عمل به خبر واحد را گسترش داد و به خبر غیر امامی ثقه توجه داشت. احمد اردبیلی در نتیجه زهد و تقوایش به مقدس اردبیلی شهرت چنانکه بخاطر علم و دانش وسیعش به «محقق اردبیلی» مشهور گردیده بود. از وی کراماتی نیز نقل شده است. مقدس اردبیلی خود را در برابر شاگردانش بسیار کوچک میشمرد. از شاگردانش گزارشهایی درباره تواضع او و کمکهایش به محرومان نقل شده است.
وی مورد تجلیل علما و فقهای شیعه قرار گرفته است؛ از جمله سید مصطفی تفرشی، شیخ حر عاملی، شیخ عباس قمی و علامه جلسی او را با القاب و عبارتهای گوناگونی ستوده است. صاحب جواهر و محدث بحرانی در الحدائق الناضره و صاحب مستند الشیعه از او به عظمت یاد کردهاند. وی با دربار صفویه ارتباط داشت و از این راه در گسترش تشیع و حل مشکلات شیعیان تلاشهای زیادی کرد؛ هرچند وی به درخواست شاه عباس صفوی برای ترک نجف و مهاجرت به ایران پاسخ منفی داد. اما شاه عباس صفوی ارادت خاصی به مقدس اردبیلی داشت و در مکتوبات خویش به ایشان خود را «کلب استان علی» مینوشت. به گفتۀ حرزالدین در معارف الرجال، مقدس اردبیلی در نجف بود، نامهای درباره نیازمندی یکی از علویان، به شاه طهماسب اول نوشت و در آن شاه را به دوستی و برادری خطاب کرد. هنگامی که شاه طهماسب نامه را خواند به آن شخص علوی کمک کرد و به نزدیکان خود گفت هنگامی که من از دنیا رفتم این نامه را در قبر من زیر سرم قرار دهید تا به وسیلۀ آن بر نکیر و منکر احتجاج کنم به اینکه ملا احمد مرا برادر و دوست قبول کرده است و سبب نجاتم از آتش شود. اردبیلی، از سید علی صائغ اجازه اجتهاد دریافت کرد. و به گفتۀ محمدابراهیم جناتی، در سالهای ۹۸۴-۹۹۳ق مرجع تقلید بوده است و مردم به این عنوان به او رجوع میکردند.
[۲۱] حاکم نیشابوری، المستدرک على الصحیحین، ۱۴۱۱ ق، ج ۳، ص ۱۳۸، ح ۴۶۳۹؛ ابن شهر آشوب، المناقب، نشر علامه، ص ۸۰، ح ۱۲۰؛ اخطب خوارزم، المناقب، ۱۴۱۱ ق، ص ۸۳، ح ۶۹.
«قالَ رَسولُ اللّهِ (صَلَّیَ الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم): أنَا مَدینَهُ العِلمِ وَ عَلِیٌّ بابُها، فَمَن أرادَ العِلمَ فَلیَأتِ البابَ».
[۲۲] محمد بن عزّالدین حسین (۹۵۳ق ـ۱۰۳۱ق) متخلص به بهائی و معروف به شیخ بهائی و بهاءالدین عاملی، فقیه، محدث، حکیم و ریاضیدان شیعه عصر صفوی بود. شیخ بهائی بیش از ۱۰۰ کتاب در زمینههای مختلف تالیف کرده است. جامع عباسی و اربعین از جمله آثار اوست. آثاری نیز در معماری بر جای گذاشته که منارجنبان اصفهان، تقسیم زایندهرود اصفهان، گنبد مسجد امام اصفهان و نقشه حصار نجف، از آن جمله است. وی سفرهای بسیاری به نقاط مختلف دنیا کرد و سفر مشهوری نیز همراه شاه عباس صفوی با پای پیاده به مشهد داشته است. او مقام شیخ الاسلامی بالاترین منصب رسمی دینی در حکومت صفویه را بر عهده داشت. بیشتر تحصیلات بهائی، در قزوین بود که آن زمان حوزه علمی فعّالی داشت. پس از قزوین، در اصفهان به تحصیل خود ادامه داد. اولین و مهمترین استاد بهائی، پدرش بود که نزد وی تفسیر و حدیث و ادبیات عرب و مقداری معقول خواند واز او اجازه روایت دریافت کرد. شهرت علمی و موقعیت اجتماعی بهائی موجب شد شاگردان بسیاری داشته باشد. امینی، سید محسن امین در اعیان الشیعه از سید نعمتالله جزایری نقل می کند که شاگردان شیخ بهایی درایام تعطیل از شیخ بیشتر بهره میبردند زیرا در این ایام شیخ برایشان از علوم مختلف، اخبار نادر، اشعار و حکایات برایشان نقل میکرد.
بهائی پس از مدتی برای سفر حج، از شیخ الاسلامی کناره گرفت و مسافرت طولانی خود را آغاز کرد و در ۱۰۲۵ق به اصفهان بازگشت و از آن پس تا آخر عمر همراه شاه عباس بود. وی در این سفر، به عراق و حلب، شام و مصر و سَراَندیب (سِیلان)، حجاز و بیت المقدس رفته و در سفر خود، توانست بسیاری از علما و بزرگان صوفیه را ببیند. بهائی در سفرهای خود، ناشناس و در کسوت فقر و درویشی سیر کرده و با ارباب ادیان و مذاهب اسلامی به بحث و احتجاج پرداخته و در بعضی موارد تقیه میکرده است. او در راه بازگشت از حج به تبریز رفت و حدود یک سال در آنجا ماند. وی سفری نیز به کَرْک نوح در جبل عامل داشته و در آنجا با شیخ حسن صاحب معالم (متوفی ۱۰۱۱ق) دیدار کرده است. از آثار وی چنین برمی آید که وی به شهرهای دیگری چون کاظمین، هرات، آذربایجان و قم و شیروان مسافرت کرده است. از سفرهای تاریخی شیخ بهائی، سفر پیاده او به مشهد است. بار اول، در ۲۵ ذیالحجه ۱۰۰۸ق بود. در این زمان، شاه عباس به شکرانه فتح خراسان، از طوس تا حرم امام رضا (علیه السلام) را پیاده رفت و شیخ بهایی نیز او را همراهی کرد. سه سال بعد، شاه عباس به سبب نذری که داشت دوباره با پای پیاده از اصفهان به مشهد رفت و ۳ ماه در این شهر ماند که در این سفر نیز شیخ بهائی همراه او بود.
بهاءالدین عاملی چند روز قبل از مرگ با جمعی از همراهان و شاگردان خود به زیارت قبر بابا رکن الدین شیرازی رفت و مکاشفهای برایش روی داد که از آن نزدیک بودن مرگش را استنباط کرد. محمدتقی مجلسی، که خود از همراهان شیخ بوده، این مکاشفه را گزارش کرده است. بهائی از آن پس خلوت گزید و بعد از ۷ روز بیماری از دنیا رفت و طبق وصیتش او را به مشهد انتقال دادند و در مَدْرس سابق خودِ او در پایین پای امام رضا (علیه السلام) به خاک سپردند. اسکندر منشی، وقایعنگار روزانه شاه عباس، و نیز مظفر بن محمدقاسم گنابادی، منجم معروف آن عصر، در تنبیهات المنجمین که چند ماه پس از مرگ بهائی نوشته، سال وفات شیخ بهایی را ۱۰۳۰ق ذکر کردهاند. اما نظام الدین ساوجی، شاگرد بهائی و تمامکننده جامع عباسی، وفات وی را در ۱۰۳۱ق ذکر کرده است و بسیاری از تذکرهنویسان از وی پیروی نمودهاند.
[۲۳] الاحتجاج، ج ۲، ص ۳۰۵.
«یا عمَّتی اسکتی ففِی الْباقی مِنَ الْماضی اعْتبار، وَ انْتِ بِحَمْدِ اللّهِ عالِمَه غَیْرُ مُعَلَّمَهٌ، فَهِمَهٌ غَیْر مُفَهّمه، انَّ الْبُکاءُ وَ الْحَنینَ لایَرِدانِ مَنْ قَدْ ابادَهُ الدَّهْر فَسَکَتَت».
[۲۴] بحارالانوار، ج ۳۶، ص ۳۵۳٫
[۲۵] الفصول المختاره، ص ۱۳۵ و ۹۷ و ۲۱۱ و ۲۲۴ و ۳۳۹؛ إعلام الورى، ج ۱، ص ۳۱۶؛ الفضائل لابن شاذان، ص ۱۲۳ عن سلمان وأبیذرّ والمقداد وفیه «کیفما» بدل «حیثما»؛ الاحتجاج، ج ۱، ص ۳۶۴، ح ۶۱ عن سلمان وفیه «إنّ علیا یدور مع الحقّ حیث دار».
[۲۶] دیوان الامام علی (علیه السلام)، ص ۱۲۳٫
[۲۷] زید ابن ارقم میگوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (علیه السلام) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا».
حادثهی جان سوز اسارت اهلبیت (علیهم السلام) و درکتابهایی مثل ارشاد مفید، بحارالأنوار علامه مجلسی، لهوف سید ابن طاووس و کاملالزیارات و ناسخ التواریخ به این گونه چنین نوشتهاند: عمرسعد روز یازدهم فرمان داد اهلبیت علیهم السلام را بر شترهای بی حجاز یا شترانی که محملهای شکستهای بر آنان بود، سوار کردند و امام زین العابدین (علیه السلام) را بر شتری عریان نشاندند و پای حضرت امام سجاد (علیه السلام) را زیر شتر بستند و غل جامعه بر گردن حضرت امام سجاد (علیه السلام) گذاشتند، به طوری که حضرت امام سجاد (علیه السلام) میفرمود: گویی ما اسیران دیلم و خزر بودیم که این گونه با ما معامله کردند.
ابنقولویه از حضرت سجاد (علیه السلام) نقل میکند: روز درکربلا درهای غم و محنت و مصائب به روی ما باز شد. من پدرم را کشته در خاک و خون آغشته دیدم. برادران و پسر عموها و فرزندان پدرم را شهید و مقتول مشاهده کردم. و زنان و خواهرانم را مانند اسیران ترک و روم ملاحظه کردم. این مصائب و حوادث چنان بر من سخت و دشوار و سنگین آمد که سینهی من در فشار قرار گرفت، نزدیک بود جان از بدن من بیرون برود. عمه ام وقتی مرا به این حال دید گفت: «مالی أراک تَجودُ بِنَفسِکَ یا بَقیّهَ جَدّی وَ أبی وَ إخوَتی» تو را چرا می بینم که با جان خودت بازی می کنی ای یادگار جدّ و پدر و برادرانم؟ به عمه گفتم: «وَ کَیفَ لا أجزَعُ وَ أهلع» چگونه جزع نکنم؟ «وَ قَد أری سَیِّدی وَ إخوَتی وَ عُمومَتی وَ وُلدَ عَمّی وَ أهلی مُضرِجینَ بِدِمائِهِم، مُرَمَّلینَ بِالعِراءِ مُسلِّبینَ» چرا جزع نکنم؟ میبینم آقای من، برادران من، عموهای من، فرزندان عموهای من و اهل من به خونشان غلتیدند، روی زمین افتادهاند، بدنشان در بیابان سوزان قرار دارد، کسی به آنان رحم نمی کند، و به این بدن ها نزدیک نمیشود. عمه مرا دلداری داد و از آباد شدن آیندهی کربلا خبر داد.
سپس اهل بیت (علیهم السلام ) را با وضعی رقّت بار از کنار شهدا به سوی کوفه بردند. و با آن حال پریشان از میان ازدحام جمیعت، سر کوچه و بازار قرار دادند و سرهای بریده را بالای نیزه در معرض تماشا گذاشتند و زن و مرد به تماشای آن سرهای بریده و اسیران آمدند. لهوف سید صفحهی صد و نود نوشته: زنی از اهل کوفه از بالای بام فریاد زد: «مِن أیِّ الاُساری أنتُنَّ» شما از چه اسیرانی هستید؟ اهل بیت (علیهم السلام) جواب دادند: «نَحنُ اُساری آلِ مُحَمَّدٍ» ما اسیران آل محمد هستیم. از بام به زمین آمد، مقنعه و پارچه به آنان داد تا صورت های ملکوتی و الهی خود و دختران و اطفال را بپوشانند. علامهی مجلسی در جلد چهل و پنج بحار صفحهی صد و چهار می نویسند: مسلم گچکار میگوید: من در و دیوار دارالإماره را گچ میکردم که شنیدم از اطراف کوفه صدای ناله و فریاد میآید. به کارگری که پیش من بود گفتم چه خبر است که مردم کوفه فریاد میزنند؟ گفت: الان سرهای خارجی را که بر یزید خروج کرده میآورند. گفتم: خارجی کیست؟ گفت حسین ابن علی. از دارالإماره بیرون آمدم، لطمه به صورت زدم، به طوری که ترسیدم چشمم کور شود، دستم را از گچ شستم و داخل شهر آمدم، مردم را منتظر دیدن اسیران دیدم.
ناگهان دیدم چهل محمل شکسته و نیمه کاره را بر چهل شتر حمل می کنند که در آن ها حرم و زنان و اولاد فاطمه (سلام الله علیها) بودند. ناگهان علی ابن حسین (علیه السلام) را دیدم بر شتری برهنه که از رگهای گردنش خون جاری بود. اهل کوفه خرما و نان و گردو به بچه ها میدادند، ولی امّکلثوم فریاد می زد: «یا أهلَ الکوفَه، إنَّ الصَّدَقَهَ عَلَینا حَرام» ای اهل کوفه صدقه بر ما حرام است. آن ها را از دست کودکان میگرفت، به زمین میریخت. مردم با دیدن آن منظرهها گریه میکردند. زید ابن ارقم میگوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (علیه السلام) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا» گفتم: داستان تو عجیبتر از اصحاب کهف است.
مسلم گچکار میگوید: امّ کلثوم وقتی صدای گریهی مرد و زن را شنید، سر از محمل بیرون آورد و گفت: ای اهل کوفه ساکت، مردان شما مردان ما را میکشند، زنانتان بر ما گریه میکنند، داور بین ما و شما روز قیامت خداست. که ناگهان سرهای بریدهی بر بالای نیزه را آوردند و پیشاپیش همهی آنها سر ابیعبدالله (علیه السلام) بود، سری چون زهره و ماه نورانی، شبیهترین مردم به پیامبر، با محاسنی خون آلود که نیزه دار آن را به راست و چپ حرکت میداد. زینب متوجه سر بریدهی برادر بالای نیزه شد.
«فَنَطِحَت جَبینُها بِمُقَدَّمِ المَحمل حَتّی رَأینَا الدَّم یَخرُجُ مِن تَحتِ قِناعِها وَ اُومِأت إلَیهِ بِحِرقَهٍ» سر به چوبهی محمل زد، دیدم که خون از پیشانی زینب کبری (سلام الله علیها) روی زمین ریخت، با دلی سوزان به سر بریده اشاره کرد و با چشم گریان فریاد زد: «یا هِلالاً لَمّا استتم کمالا غالَهُ خَسفُهُ فَأَبَدا غُروبا» ای ماهی که چون بدر کامل شد ناگهان خسوف او را ربود و غروب کرد. «ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً مَکتوبا» پارهی دلم گمان نمیکردم سرنوشت ما این باشد، ولی مقدر و مکتوب چنین بود. «یا أخی فاطِم الصَّغیرَهَ کَلِّمهافَقَد کادَ قَلبُها أن یَذوبا» برادرم، با دختر کوچکت فاطمه سخن بگو، نزدیک است دلش از غصه و ناراحتی و فراق تو آب شود.
پاسخ دهید