روز شنبه مورخ ۱۷ تیرماه ۱۴۰۲ جلسه درس اخلاق «آیت الله صدیقی» از ساعت ۱۰:۰۰ تا ۱۱:۰۰ در مسجد امام رضا(علیه السلام) حوزه علمیه امام خمینی(ره) برگزار شد که مشروح آن تقدیم می گردد.
- مقدّمه
- اَنانیّت انسان موجب سقوط او به قَعر جهنّم خواهد شد
- یکی از علائم خودخواهیِ انسان زودرَنجی است
- علاقهی ویژهی حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) نسبت به مرحوم شیخ ابوالقاسم کبیر قُمی (رحمت الله علیه)
- مناعتطَبع بینظیر مرحوم شیخ ابوالقاسم کبیر قُمی (رحمت الله علیه)
- طلبه باید توقّعات خود را کنار بگذارد
- خودساختگی بینظیرِ مرحوم «آیت الله فکور» (رحمت الله علیه)
- احوالات زندگی مرحوم «آیت الله بهاءالدینی» (اعلی الله مقامه الشریف)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
مقدّمه
ایّامالله تجلّی ولایت خداوند متعال در ولایت و امامت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و تجلّی فضائل خَمسه طیّبه، اهلبیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین) را در این ایّام پُر برکت ماه ذیالحجّه تبریک عرض میکنم. خصوصاً عیدالله الاکبر، عیدِ غدیر را، میلاد حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) و مُباهلهای که در پیش است، نزول «آیهی تطهیر»، نزول سورهی «هلأتی» که همهی اینها در این ماه واقع شده است. ظاهراً ۲۷ مناسبت در این ماه پُر برکت با تدبیر الهی واقع شده است و سُفرهی بسیار پُر برکت و از ماههای ویژهی ویژه است برای کسانی که دلی دارند و به دنبال مغناطیسی میگردند که مَجذوب بشوند. تناسب این ماه خیلی زیاد است.
اَنانیّت انسان موجب سقوط او به قَعر جهنّم خواهد شد
وجود مقدّس حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در حدیث «عنوان بصری» برای عبودیّت سه اَمر را مطرح کردند. یک مَعجون و دارویی که آمیزهای از سه عُنصر رُکنی و اساسی است. اوّلین مورد آن این بود که انسان خودش را کنار بگذارد. «من» برای شیطان است. هرکسی «من» بگوید، این من شیطان است. اصلاً «من» وجود ندارد. انسان خودش را بنده بداند و ادّعا و ژستی نداشته باشد. بعضیها خیلی «من» هستند. حتی وقتی کارهای خوب انجام میدهند، منیّتشان قَویتر میشود. شیطان یکی از این بدبختها بود. ارزش دارد تا انسان بنشیند و برای شیطان گریه کند. حالا این سلاطین آمدهاند و در نهایت قَساوت و شَقاوت این همه انسانها را کُشتند، عیش و نوش کردند، عَیاشیهای بیحدّ و حَصر داشتهاند، حَرمسَرا تشکیل دادهاند، هر غلطی کردهاند و در نهایت نیز به جهنّم افتادهاند؛ ولی شیطان ۶ هزار سال در میان مَلائکه عبادت کرده است. یک مورد بُوالهوسی نداشته است، قتل نداشته است، رقابت در ریاست نداشته است؛ چه شد؟ سر از کجا درآورد؟ باید ما طلبهها خیلی بترسیم که نکند این طلبگی ما را بدبخت کند. جناب آقای «خاموشی» نقل کردند و گفتند که اخیراً در امامزاده عبدالله (علیه السلام) یک قبری را کَنده بودند و بنا بوده است تا کسی را در آنجا دَفن نمایند. دیدند که بوی غیر قابلِ تحمّل عفونتی به وجود آمده است و بعد هم یک چیزهایی مانند قیری که خیلی قَلیان کرده است و به صورت آن درآمده است را مشاهده کردند و نتوانستد این شخص را در آنجا دَفن کنند. مقداری آن طرفتر از آن قبر یک جنازهی جدیدی که گویا خواب رفته است، گویا مُرده نیست و زنده است را دیدند. دو تا آخوند که یکی از آنها بعد از ۸ سال از وفاتش هنوز جنازهاش تَروتازه بود و مانند دستهی گُل بود و وقتی به پای مبارک او دست میزدند، فکر میکردند که احساس دارد و خیلی شاداب بوده است. در آن سو یک قبر دیگر بوده است که بعد رفته بودند و تاریخ را مشاهده کرده بودند و متوجّه شده بودند آن کسی که بوی عَفن میدهد و به صورت قیر در آنجا چیزهایی وجود دارد، قبر «شیخ ابراهیم زنجانی[۲]» (لعنت الله علیه) است. یک آخوندی که به اعدام «شیخ فضلالله نوری» (اعلی الله مقامه الشریف) فَتوا داد. دادگاه تشکیل دادند و رئیس دادگاه هم شیخ ابراهیم زنجانی بود و «یِپرم خان اَرمنی[۳]» هم به او دستور میداد. شهادت شیخ فضلالله نوری (اعلی الله مقامه الشریف) که مُجتهد شجاعی بود و قُربانیِ مشروعیّت نظام شد. در مورد شیخ فضلالله نوری (اعلی الله مقامه الشریف) مطالعه کنید که جزء مسائل روز است. در برابر این روشنفکرها و غَربگراها جزء اُلگوهای ما هستند و فدای مشروعیّت شدند. امروز نیز خیلیها میخواهند بگویند نظام اسلامی باید با اسلام فاصله بگیرد. میخواهند حساسیّت شَرع را از بین ببرند. هر غَربگرایی بیاید و رئیسجمهور بشود. این همه استاد سکولار را بیاورند و جوانهای ما را از دین خارج کنند و هرکسی هم حرف مشروعیّت بزند، یک اَنگ تحجّری و تُندروی به او بزنند و او را از میدان خارج نمایند. اینها عبرت است. این مورد جدیدی است و مربوط به چند روز پیش است. این قضیّهی دوری نیست. حالا آن سیّد جَلیلالقَدر که جنازهاش تازه بوده است، مرحوم «آقای مصطفوی[۴]» (رحمت الله علیه) بودهاند. گاهی با ما هم مجلس بودند و با هم مِنبر میرفتیم. ایشان مرحوم آقای سید حسن یا سید حسین مصطفوی (رحمت الله علیه) بودهاند. یک اَخوی ایشان به تازگی وفات کردند که استاد فلسفه بودند؛ ولی آن کسی که ۸ سال پیش وفات کرده بودند، منبر میرفتند و سیّد جَلیلالقَدری بود. جنازهی ایشان تازه بوده است و زمین هم صفا میکند که ایشان را در آغوش گرفته است. و آن آخوندِ بدبخت که اگر آخوند نبود اینگونه در قَعر جهنّم قرار نمیگرفت. لذا این کسانی که مقداری اَنانیّتشان قوی است گمان نکنند که اگر کارهای خوبی بکنند و یک حرکتهای خاصّی داشته باشند، آدم خواهند شد؛ اینگونه نیست.
یکی از علائم خودخواهیِ انسان زودرَنجی است
آدم وقتی آدم میشود که بُتِ نَفس خود را بشکند. تا وقتی آدم خودش را خیلی بزرگ میبیند و خودخواهی دارد که یکی از علائم خودخواهی زودرَنجی است. انسانهایی که زود به آنها برمیخورد و میخواهند یک کاری انجام بدهند که اگر نشود، زود ناراحت میشوند و بهم میریزند. این آقای «دهقانی» قصد داشتند تا به مکّهی مکرّمه تشریف بروند، ولی نشد. بنده به ایشان گفتم که مرحوم آقای «شیخ حسن پهلوانی» (رضوان الله تعالی علیه) گفتند که مرحوم «حاج اسماعیل دولابی» قصد داشتند تا به مکّه بروند و همهچیزشان هم درست بود و مقدّماتش هم فراهم بود؛ داخل هواپیما رفتند و به ایشان گفتند که مشکلی دارند و او را از هواپیما پیاده کردند. اصلاً ناراحت نشدند. انسانِ خودساخته اینگونه است. اگر شد، شد و اگر هم نشد، نشد. آن چیزی که مهم است این است که من به وظیفهام عمل کنم. ولی بعضیها اگر به گروهشان، به جمعشان و به فردشان بخواهند کاری انجام بدهند و نشود، شروع به شرارت و تُهمتزدن و فتنهکردن و بهمریختن میکنند. اینها خیلی خطرناک هستند و باید از خودشان بترسند. خطر بسیار خطر جدّی است. لذا رُکن اوّل، «اُمّ الاصنام صنم نفسک» است. مادر بُتها بُتِ نَفس است. اگر این نَفس را شکستید، اگر کسی به شما بیاعتنایی کرد، حرفی گفت و ناراحت نشدید، اگر توقّعی از کسی داشتید و آن را برآورده نشد عینِ خیالتان نبود، در محبّتتان و در خدمتتان تغییر وضع داده نشد، خوشا به حالتان! اما اگر همهی کارهای شما عکسالعملی است؛ اگر به آرزوها، مقاصد و کارهایی که میخواهید برسید، رسیدید و از طرف مقابل هم بسیار تشکر کردید و در زمان مناسب آن هم جُبران کردید، ولی اگر نشد رَنجیده خواهید شد؛ اگر خیلی تقوا داشته باشید، عکسالعمل نشان نمیدهید و ظُلم نمیکنید. والّا تُهمت میآید، جَوّسازی میآید، ایجادِ اختلاف میآید و ظُلماتٌ فوق ظُلمات انسان را بدبخت میکند. بعضی از شخصیّتها پیش از انقلاب جزء کسانی بودند که از حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) تَجلیلهای دست اوّل داشتند و به استقبال ایشان رفتند؛ ولی بعد از انقلاب سمتی نصیبشان نشد و ضدّ امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) و ضدّ انقلاب شدند. با همهی سوابق انقلابی که داشتند، اهل قَلم بودند، اهل بیان بودند، اهل تشکیلات بودند، انقلابی بودند؛ ولی زیرِ همهچیز زدند.
علاقهی ویژهی حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) نسبت به مرحوم شیخ ابوالقاسم کبیر قُمی (رحمت الله علیه)
این رُکن اوّل خیلی مهم است: «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً[۵]»؛ این خیلی مهم است. مرحوم آیت الله آقای «سیّد حسین کوهکَمری[۶]» (رضوان الله تعالی علیه) در زمان شیخ اَعظم در شهر نجف اَشرف کُرسی درسی داشتند و شاگردان زیادی داشتند. در کنار درس ایشان شیخ اَعظم درس میگفته است. یک روزی اتّفاقاً که تأخیر یا تقدیم بوده است، میآید و مینشینند و هنوز درس شیخ تمام نشده بوده است. میبیند که عجب آدم وَرزیدهای است و حرفهای ایشان خیلی پُختهتر از حرفهای خودش است. لذا فردا همهی شاگردان خودشان را جمع میکنند و میگویند به درس شیخ اَعظم برویم. درس خودشان و خودشان را بر سر سُفرهی درس شیخ اَعظم، «شیخ مرتضی انصاری[۷]» (اعلی الله مقامه الشریف) میآورند. در شهر قُم حضرت امام خمینی (اعلی الله مقامه الشریف و سلام الله علیه) جزء اُلگوها هستند. حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) در تاریخ بشریّت جزء سرآمدها هستند. در غیرِ سلسلهی جَلیلهی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و ائمهی معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) از خود ساختهترینها هستند، از بندهترینها هستند. حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) نَفس خودشان را به کُلّی در زیر پا لِه کرده بودند. حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) فرموده بودند که ما درس اخلاق هم گفتیم؛ حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) مدّتی در مدرسهی فیضیّه درس اخلاق میگفتند و درس ایشان هم گرم بود. علاوه بر طلبهها چون حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) خیلی خوشبیان و خَطیب بودند، خداوند متعال به حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) همهچیز داده بودند. قدرت بیان در حدّ عالی بود، قدرت فَهم در حدّ عالی بود، جَذبههای عرفانی عالی بود، اساتیدی که دستگیری کنند و پیش ببرند عالی بود. خداوند متعال چیزی برای حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) کم نگذاشته بود و حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) هم در بندگی چیزی کم نگذاشتند. هرچه خداوند متعال داده بود، همه را در راه خداوند متعال دادند. حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) فرموده بودند: ما درس اخلاق هم گفتیم، ولی چیزی نصیب ما نشد. افرادی در شهر قُم بودند که میرفتیم و یکمرتبه ایشان را میدیدیم. حرف نمیزدیم و فقط به آنها نگاه میکردیم و تا یک هفته حالمان خوش بود و حال بندگی داشتیم و یک هفته وصل بودیم. از ایشان پرسیده بودند: اینها چه کسانی بودند؟ آقای «شیخ ابوالقاسم کبیر قُمی[۸]» (رضوان الله تعالی علیه) بودند. انشاءالله به شهر قُم مُشرّف شدید، در بالای سر همهی بزرگان سر به آستان کریمه گذاشتهاند و همگی بر سر سُفرهی حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) رِزق میبرند. چه مُجتهدینی، چه شهیدانی و چه بزرگانی در آن قسمت بالای سر حضور دارند و آنجا خیلی شلوغ است. قبر مرحوم «آقای شاهرودی» (رضوان الله تعالی علیه) و سپس مرحوم «آقای علوی» (رضوان الله تعالی علیه) و وقتی به سمت راست میروید، سنگ بلندی در آنجا نیست، ولی حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) فرموده بودند که لوحِ ایشان مشخّص باشد. در آنجا نوشته شده است:آقای شیخ ابوالقاسم کبیر قُمی (رضوان الله تعالی علیه). حتماً بر سر قبر ایشان بروید و زیارت کنید؛ آقای شیخ ابوالقاسم کبیر قُمی (رضوان الله تعالی علیه).
مناعتطَبع بینظیر مرحوم شیخ ابوالقاسم کبیر قُمی (رحمت الله علیه)
آقای شیخ ابوالقاسم کبیر قُمی (رضوان الله تعالی علیه) صاحب رساله بودهاند، مُراد مردم قُمی بودهاند و فقط مرجع نبودهاند. بعضی از مراجع ما علاوه بر اینکه مُقلّد داشتند، مقلّدین آنها مُرید بودند و ارادت ویژهای داشتند. مانند مرحوم آقای «مرعشی نجفی» (اعلی الله مقامه الشریف) که جزء انسانهای صاحبباطن و ویژه بودند و عدّهای مُرید ایشان بودند. مرحوم آقای شیخ ابوالقاسم کبیر قُمی (رضوان الله تعالی علیه) هم مرجع بودهاند و رساله داشتهاند و هم به دلیل زُهد خیلی نسبت به پولدارها حسّاس بودهاند. امکان نداشته است که بخاطر پولداشتن پولداری به او میدان بدهند. این کسانی که بخاطر پولداری خودشان را میگیرند و خودشان را منّتدار میدانند و مثلاً بر حوزههای علمیّه و فقرا منّت دارند، اینها را تحقیر میکردهاند. خیلی بینیاز بودهاند و زُهد کامل داشتهاند. زندگی بسیار ساده و فقیرانهای داشتهاند، ولی در نهایت عزّتنَفس و مناعتطَبع بودهاند. این بزرگوار با این موقعیّت و محبوبیّت در اوج علمیّت با مرحوم آقای «شیخ عبدالکریم حائری[۹]» (اعلی الله مقامه الشریف) آشنا میشوند و در ارزیابیهایی که از شخصیّت ایشان داشت، متوجّه میشوند که ایشان برای ادارهی جامعهی شیعه بهتر از خودشان است. حاج شیخ عبدالکریم حائری (اعلی الله مقامه الشریف) را از شهر اراک به شهر قُم میآورند و اعلان مرجعیّت ایشان را میکنند و رسالههای خودشان را جمع میکنند و خودشان هم به عنوان کارگزارِ بیت حاج شیخ عبدالکریم حائری (اعلی الله مقامه الشریف) میآمده است و در بیت ایشان مینشسته است و وقتی مقلّدین میآمدند و از ایشان مسأله میپرسیدند و میگفتند: «حضرت آیت الله مسئلهٌ»، ایشان میفرمودند که حضرت آیت الله ایشان هستند و از ایشان بپرسید.
طلبه باید توقّعات خود را کنار بگذارد
شما جوان هستید و بحمدالله با یک صفایی آمدهاید و گمان کردید که حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) «هَل مِن ناصِر» گفتهاند که گفتهاند و میگویند. حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) غریب هستند. به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) عرض کردند: آن «قائم» شما هستید؟ فرمودند: خیر، «صَاحِبُ هَذَا اَلْأَمْرِ هُوَ اَلشَّرِیدُ اَلطَّرِیدُ اَلْمَوْتُورُ بِأَبِیهِ[۱۰]»؛ آن پسر من که قائم خواهد بود، مَطرود جامعه است و کسی سُراغ او را نمیگیرد. حتی ما طلبهها هم اینگونه هستیم. چه مقدار ایشان را یاد میکنیم؟ چه اندازهای نگران ایشان هستیم؟ چه اندازهای کار میکنیم که زودتر بیایند؟ ما چه ارتباطی با امام زمانمان (ارواحنا فداه) داریم؟ انگار که یک شخص اضافی هستند. آمدن و نیامدن ایشان تفاوتی ندارد. «هُوَ اَلشَّرِیدُ اَلطَّرِیدُ»، غارتشده است. «هَل مِن ناصِر» امام زمان (ارواحنا فداه) بلند است و اگر به تعداد ۳۱۳ نفر یار داشتند، این حوزههای علمیّه و هزاران روحانی که میگویند ۶۰۰ نفر اساتید درس خارج داریم که ادّعای اجتهاد دارند و درس خارج میگویند. ولی شما ۱۰۰ نفر هم پیدا نمیکنید که بیایند و در خدمت حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) باشد. انسانی که نَفس قوی داشته باشد، مُجتهد باشد، عارف باشد، سالک باشد، تحوّلگرا باشد، گروه داشته باشد، قدرت تشکیلاتی داشته باشد، جز بدبختی خودش هیچ تأثیری ندارد و ضربههای چنین افرادی با جامعه قابل مقاسیهی اصلاً با ضربهی یک انسان شرابخوار و یک جوان بُوالهوس در خیابان نیست. لذا این خودشکنی و بُتشکنی نَفس خیلی قهرمان میخواهد و اگر پَهلوان هستید، بیایید و از روز اوّل توقّعات خود را کنار بگذارید. اینقدر ناشُکری وجود دارد! اینقدر گِله و شکایتهای بیخودی وجود دارد! طلبههای قدیم این امکانات را نداشتند، این تعداد اساتید خوب نداشتند، اینقدر امکانات خوب نداشتند؛ ولی عاشقانه همهی سختیها را به جان خریده بودند. میگویند مرحوم آقای «سیّد محمّد حجّت[۱۱]» (رحمت الله علیه) که بعد از مرحوم «آیت الله بروجردی» (اعلی الله مقامه الشریف) از مراجع ثَلاثهی شهر قُم بودند. سه نفر پَرچمداری که در حوزه زَعیم بودند و مرجعیّت داشتند، مرحوم «آیت الله سیّد محمّد تقی خوانساری[۱۲]» (اعلی الله مقامه الشریف) بود، مرحوم «آیت الله صدر» (رضوان الله تعالی علیه) بودند و مرحوم آقای حجّت (رحمت الله علیه) بودند. شخصی آمده بود و چهار خانه هم در کنار مدرسهی حجتیّهی قُم برای اینها ساخته بود که یکی از آنها هم برای مرحوم آقای «سیّد باقر قزوینی» (رضوان الله تعالی علیه) بود. در نهایت صفا وقتی یک نفر شهریهی خود را کم میآورده است، دیگری میآمده و شهریهاش را به او میداده است. با یکدیگر خیلی خوب بودند. در حال حاضر دیگر از این آدمها نمیتوانیم پیدا کنیم، ولی یاد آنها هم برای انسان سازنده است. پَناه به خدا میبریم. مرحوم آقای حجّت (رحمت الله علیه) در طلبگی خود از نداشتن توان مالی، به وسط حیات میرفتند تا از نور حوض استفاده کنند. بعضیها به آنجا میرفتند و به آن صورت مطالعه میکردند. با چه سختیهایی درس میخواندند! چه مسافرتهای مرگباری را در پیش میگرفتند و میرفتند تا به یک چیزی برسند. امروز اگر کسی با این همه امکانات در درسخواندن و آدمبودنش کم بگذارد، خدا میداند که شرمندگی او نزد خداوند متعال و امام زمان (ارواحنا فداه) قابل جُبران نیست. امروز اگر کسی گِله و شکایت کند، امروز ما هم با اینها قاطی بشویم و مُدام دَم از گرانی و این موارد بزنیم.
خودساختگی بینظیرِ مرحوم «آیت الله فکور» (رحمت الله علیه)
این موضوع را طلبههای جدید نشنیدهاند، ولی شاید طلبههای قدیمی شنیده باشند. «آیت الله وافی» برای بنده نقل کرد و فرمودند که خدمت مرحوم «علّامه مصباح یزدی» (اعلی الله مقامه الشریف) نزد جناب «آقای فکور[۱۳]» (رضوان الله تعالی علیه) رفتیم. گرایشهای باطنی و الهی مرحوم آقای مصباح یزدی (اعلی الله مقامه الشریف) از ابتدا بسیار قوی بود. لذا از ابتدا افرادی که در این خطّ بودند را نشان کرده بودند. از مرحوم «آقای تُربتی» (رحمت الله علیه) و اَمثال ایشان که اهل باطن بودند و اصلاً خیلیها هم اینها را نمیشناسند. گفتند که مرحوم آقای مصباح یزدی (اعلی الله مقامه الشریف) ما را با خودشان نزد مرحوم آیت الله فکور (رضوان الله تعالی علیه) بردند. مرحوم آیت الله فکور (رضوان الله تعالی علیه) فقیه بودند، ولی اهل معنا بودند و نُسخههای کارسازی داشتند. پدر این «آیت الله اعرافی» صاحب فرزند نمیشدند و یا فرزند پسر نداشتند. به مرحوم آیت الله فکور (رضوان الله تعالی علیه) گفته بودند و ایشان فرموده بودند: باید اذان بگویید. اذان چه ارتباطی با فرزنددارشدن دارد؟ فرموده بودند که اذان بگویید. ایشان هر موقع وقت نماز میشده است، به صورت بلند اذان میگفتهاند که اجرای آن نُسخه بوده است. با همین اذانگفتن خداوند متعال به ایشان چندین فرزند عنایت کردند که یکی از آنها آیت الله اعرافی هستند که جزء برکات و حَسنات زمان هستند. آیت الله اعرافی میگفتند که پدر بنده میخواستند مبلغی را به مرحوم آیت الله فکور (رضوان الله تعالی علیه) بدهند، زیرا مرحوم آیت الله فکور (رضوان الله تعالی علیه) در نهایت فقر بودند. ایشان میخواستند یک مبلغی را به مرحوم آیت الله فکور (رضوان الله تعالی علیه) بدهند، ولی مبلغ کمی بود و ایشان خجالت میکشیدند. به مرحوم آیت الله فکور (رضوان الله تعالی علیه) فرموده بودند که یک استخارهای بفرمایید. ایشان استخاره کرده بودند و فرموده بودند: کم است، ولی عیبی ندارد، آن مبلغ را بدهید که لازم دارم. بنده هم گاهی نزد ایشان استخاره میکردم. ایشان در بُقعهی مرحوم شیخ فضلالله نوری (اعلی الله مقامه الشریف) مینشستند و چندین نفر هم به آنجا میآمدند و بسیار باصفا بودند. جناب آقای وافی نقل میکردند که نزد مرحوم آیت الله فکور (رضوان الله تعالی علیه) رفتیم و گفتیم که حوزه از نظر معنویّت در خلأ است. شما تشریف بیاورید و درس اخلاقی برگزار کنید. مرحوم آیت الله فکور (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند: بنده خودم فقیرتر هستم و اگر کسی را پیدا کردید به بنده هم معرّفی کنید تا بروم و از او استفاده کنم. مرحوم آیت الله فکور (رضوان الله تعالی علیه) واقعاً خودساخته بودند.
احوالات زندگی مرحوم «آیت الله بهاءالدینی» (اعلی الله مقامه الشریف)
بازهم یک نمونه از آن مواردی که به دردِ شما میخورد را عرض میکنم. ایشان یک درسی را شروع کرده بودند و چند نفر در آن شرکت میکردند، ولی بعداً آن را تعطیل کرده بودند. به سُراغ ایشان رفته بودند و پرسیده بودند که چرا درس را تعطیل کردید؟ ایشان فرموده بودند: من دیدم که شاید شما میآیید مورد پسندتان نباشد و تعارف کنید. به همین دلیل گفتم که درس را تعطیل میکنم. اگر اینها آن را مُفید دیدند، دوباره سُراغ ما میآیند و آن را شروع میکنیم؛ ولی اگر مُفید ندیدند، تعارف نداشته باشند که نزد ما میآیند و باید درس بخوانند، زیرا «باید» ندارد. اینها خیلی حَواسشان جمع بود. اینها آدم بودند. خلیفهی خداوند متعال بودند، نمایندهی پروردگار متعال بودند. ایکاش از اینها نصیب ما هم میشد. گفتیم وقتی شما اینگونه میگویید، تکلیف ما چیست؟ ما نزد چه کسی برویم؟ ایشان گفته بودند: نزد «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) بروید. گفتند که با حَوالهی مرحوم آیت الله فکور (رضوان الله تعالی علیه) نزد مرحوم آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) رفتیم. عرض کردیم که عطش اخلاق داریم و آمدهایم تا آدم بشویم. نیامدهایم که مُلّا بشویم، بلکه آمدهایم تا آدم بشویم. کسی نیست که آدرس آدمیّت به ما بدهد؟ نزد آقای فکور (رضوان الله تعالی علیه) رفتیم و ایشان گفتند که اگر راهبلد سُراغ داشتید، به بنده هم بگویید؛ بنده خودم هم در راه هستم. از ایشان خواستهایم تا کسی را معرّفی کنند و شما را معرّفی کردهاند. گفتند که مرحوم آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) هم فرمودند که بنده هم همان حرفی را میزنم که آقای فکور (رضوان الله تعالی علیه) گفتهاند. بنده خودم هم مُحتاج هستم. از ایشان خواستیم که شما یک کسی را به ما معرّفی کنید. ایشان فرمودند: نزد مرحوم «آیت الله بهاءالدینی» (اعلی الله مقامه الشریف) بروید. در آن روز مرحوم آقای بهاءالدینی (اعلی الله مقامه الشریف) معروف نبودند و به ایشان «آقای سیّد رضا» و «آقای سیّد صفی» میگفتند. پدر ایشان «آقای سیّد صفی» بودند و خودشان هم «آقای سیّد رضا» بودند و به همین عنوان مشهور بودند. هنگامی که ما هم به شهر قُم رفتیم، «آقای سیّد رضا» و «آقای سیّد صفی» بودند و مرحوم آقای بهاءالدینی (اعلی الله مقامه الشریف) بعداً معروف شدند. گفتند که به انتهای شهر رفتیم و یکجایی را پیدا کردیم که خانهی ایشان دَرب سالمی هم نداشت. یک دَرب خرابِ افتادهای داشت و در یک دَخمه زندگی میکردند. حالا بعد از آن هم که مشهور شده بودند، مُراد رزمندگان بودند، بزرگان به ایشان ارادت داشتند، به زیارت ایشان میرفتند، مُدرّس بود و مُرید داشتند، در خانهی خود یخچال نداشتند. تا همین اَواخر که ما هم خدمت ایشان میرفتیم و بنده از نزدیک زندگی ایشان را میدیدم، در شب وفاتشان غذایی که داده بودند، چند عدد غذا هم برای خانوادهی ایشان بُرده بودند. آنها گفته بودند که ما غذایمان را خوردهایم. به آنها گفته بودند که در یخچال بگذارید و بعداً استفاده کنید. گفته بودند که ما یخچال نداریم. این موضوع برای صدسال پیش نیست و برای زمان خودمان است. آن موقع وقتی مرحوم آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) برای عیادت ایشان تشریف میآورند، خَم میشوند تا دست ایشان را ببوسند. بعدا هم که خداحافظی میکنند و بیرون میآیند، مُدام به دَرب خانه نگاه میکردهاند. «النظر الی بیت العالِم عباده»؛ نگاه میکردند. بعد فرموده بودند: این همسایهها متوجّه نشدند که همسایهی چه کسی هستند. فهمیده بودند که آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) در حال فوت هستند، با غُصّه گفته بودند که اهل محلّه متوجّه نشدند که چه کسی را دارند. ولی بفهمند یا نفهمند، وقتی حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) به اینجا تشریف میآوردند، برکات ایشان نصیب اینها هم میشد. یعنی کسی بودند که حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) در آنجا حضور داشتند و وقتی ایشان میآمدند، آنها هم بَهرهای داشتند.
دعا
خدایا! به مقام حضرت علی (علیه السلام)، به وِلای حضرت علی (علیه السلام)، به نور حضرت علی (علیه السلام)، به عبودیّت حضرت علی (علیه السلام)، به مناجاتهای حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، به خوف و خَشیّت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) قَسمت میدهیم ما را از شرّ نَفسمان حفظ بفرما.
خدایا! ما را، کشور ما را، حوزههای علمیّهی ما را از شرّ اَشرار داخلی و بیرونی محافظت بفرما.
خدایا! توفیق خوب درسخواندن، خوب فهمیدن و خوب عملکردن را روزی ما بفرما.
خدایا! عاقبت به خیرمان بفرما.
خدایا! ما را شیعه بمیران.
خدایا! به عصمت فاطمه طاهره (سلام الله علیها) پایان عُمر ما را با مُهر شهادت مُزیّن بفرما.
خدایا! ما را از این مدال مَحروم نگردان.
خدایا! حکومت امام زمان (ارواحنا فداه) را در زمان ما مُستقر بفرما.
خدایا! نایب امام زمانمان (ارواحنا فداه)، رهبر خوبمان را با عزّت و اقتدار تا ظهور امام زمان (ارواحنا فداه) و در کنار حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) مُستدام بفرما.
خدایا! همهی مریضها، مریضهای مورد نظر شفای عاجل و شفای کامل روزی بفرما.
خدایا! نعمت شُکر نعمتهای خود را، توفیق شُکر نعمتهای خود را از ما دَریغ مَدار.
الها! پروردگارا! شادابی در بندگی را همواره به ما روزی بفرما.
خدایا! امام راحل عظیمالشأن (رضوان الله تعالی علیه) و همهی کسانی که بر گردن ما حقّ دارند، خاصّه شهدای عزیزمان را بر سر سُفرهی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مُتنعّم و همهی آنها را از ما خُشنود بدار.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] شیخ ابراهیم زنجانی قزلباش (مرداد ۱۲۳۵ سرخه دیزج سلطانیه زنجان – آذر ۱۳۱۳) از روحانیون نوگرای دوره قاجار، و نخستین نماینده این شهر در مجلس شورای ملی و مخالف زیارت قبور متبرکه امامان شیعه و بوسیدن ضریح و قبور متبرکه بود. شیخ ابراهیم زنجانی قاضی دادگاهی بود که حکم به اعدام شیخ فضلالله نوری داد. او عضو علنی لژ فراماسونری در دوران انقلاب مشروطه ایران بود.و از چاکران رضاخان و ضمینه سازان حکومت وی بود.
[۳] یپرم خان ارمنی از مشاهیر ایران و چهرههای بسیار تاثیرگذار عصر مشروطه بود که درباره او همواره نگاهی دوگانه وجود داشته است. برخی او را مبارزی بزرگ خواندهاند که مشروطه را احیا کرد و دیگران او را به خاطر خلع سلاح نیروهای ستار خان، خائن به مشروطه میدانند.
[۴] سید حسن سعادت مصطفوی (۱۳۱۵-۱۴۰۱ش)، عضو هیئت علمی قطعی تماموقت دانشکده الهیات دانشگاه امام صادق(ع) و مدیر گروه فلسفه و کلام اسلامی این دانشکده و از شاگردان آیتالله حاج شیخ محمدتقی آملی و حاج شیخ محمدحسین تهرانی نجفی و صاحب «شرح نمط سوم اشارات و تنبیهات ابن سینا». سید حسن سعادت مصطفوی، فرزند آیتالله سید محمد سعادت مصطفوی، در سال ۱۳۱۵ش، در شهرستان قاین خراسان جنوبی متولد شد. وی از شش سالگی به مکتب رفت و بعضی کتابهای فارسی را فراگرفت و پس از یک سال و نیم به مدرسه ابتدایی رفت و چون معلوماتش در حد کلاس دوم بود، از همان ابتدا به کلاس دوم رفت و تا کلاس پنجم را در قاین بود و در سال ۱۳۲۶ش، بههمراه خانواده به تهران مهاجرت نمود و کلاسهای پنجم و ششم ابتدایی و دبیرستان را در تهران طی کرد و در ضمن تحصیل در این دوران، نزد پدرش، به تحصیل دروس مقدماتی حوزوی پرداخت.
پس از طی دوران دبستان و دبیرستان، بهطور جدی، صرف، نحو، معانی، بیان، مغنی، مطول، حاشیه ملا عبدالله، قوانین، شرح تجرید، شرح منظومه، شرح اشارات و فلسفه مشاء را نزد پدرش و همچنین کفایه آخوند و مکاسب و رسائل شیخ انصاری را در مدرسه علمیه رضائیه که تدریس تمام دروس، از سطح و خارج، به ایشان محول شده بود، با یک دوره درس خارج فقه و اصول به مدت ۷ سال گذرانید و پس از آن، مدت چهار سال در درس فقه آیتالله حاج شیخ محمدتقی آملی صاحب شرح عروه به نام «مصباح الهدی» حاضر شد و در همین مدت و برهه چهار ساله، در درس حکمت متعالیه اسفار اربعه آیتالله حاج سید ابوالحسن رفیعی قزوینی شرکت کرد. وی در هجرت موقت ۴ ساله آیتالله شیخ محمدحسین ثقفی تهرانی نجفی، یک دوره خارج «کفایه» و یک دوره خارج «محجه العلماء» را از ایشان بهرهمند شد. وی چند سالی نیز در درس عرفان شیخ محمدعلی حکیم، حاضر شد. وی در سن ۳۰ سالگی به درجه اجتهاد در فقه و اصول نائل شد. سرانجام ایشان در روز یکشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۱ش برابر با ۳۰ محرم ۱۴۴۴ق از دنیا رفت و پس از تشییع در امامزاده عبدالله شهر ری به خاک سپرده شد.
[۵] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫
«أَقُولُ وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَائِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِیِّ وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَهً قَالَ کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِینَهَ اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ فَقَالَ لِی یَوْماً إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَهِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاهِ الْمَکْتُوبَهِ حَتَّى عِیلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَکَهِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکَانَ کَثِیراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ قُلْتُ یَا شَرِیفُ فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ قَالَ ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَهِ هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَهِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِتِسْعَهِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَهِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الرِّیَاضَهِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَهَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَکَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرِّعَاءِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَهً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً وَ خُذْ بِالِاحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى».
[۶] سید حسین کوه کمرهای (کوهکمری) ( حدود۱۲۲۰-۱۲۹۹ق) معروف به سید حسین ترک فقیه و اصولی و مرجع تقلید شیعی قرن سیزدهم هجری بود. وی عموی پدر سید محمد حجت کوه کمرهای و اولین شخصیت علمی از این خاندان است. کوه کمرهای از شاگردان شیخ انصاری بوده و پس از وی، مرجعیت شیعیان در بسیاری از مناطق را عهدهدار بود. از دیگر اساتید او میتوان به شریف العلما مازندرانی و صاحب فصول اشاره کرد. وسیله النجاه و حاشیه بر فرائد الاصول از تألیفات اوست. در درس وی افراد زیادی از جمله محمدحسن مامقانی، فاضل شربیانی، میرزا جواد ملکی تبریزی و عبدالله مازندرانی حاضر میشدند. سید حسین کوه کمرهای تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش فرا گرفت و پس از آن به حوزه علمیه تبریز رفته و درسهای سطح را نزد عالمانی چون میرزا احمد مجتهد تبریزی و میرزا لطفعلی مجتهد امام جمعه گذراند. وی پس از آن به عتبات مهاجرت کرد و در کربلا نزد عالمانی مانند شریف العلما مازندرانی، محمد حسین حائری اصفهانی (صاحب فصول) و سید ابراهیم قزوینی (صاحب ضوابط) شاگردی کرد.
سید حسین در نجف نیز نزد مشاهیری از جمله علی کاشف الغطاء، مرتضی انصاری و محمد حسن نجفی (صاحب جواهر الکلام) به کسب علم پرداخت و پس از مدتی دانش آموزی را به مکتب شیخ انصاری منحصر نمود. سید بسیار مورد توجه شیخ بود و دروس وی را برای دیگر شاگردان تقریر کرده و شیخ نیز احتیاطات و برخی امور را به او محول مینمود. بنابر نقل شبیری زنجانی، سید حسین کوهکمری، قبل از شیخ انصاری، استاد درس خارج بود و روزی تصادفا زودتر به مدرس میرود و قدرت بیان و نقد شیخ را میبیند و از آن به که در درس شیخ انصاری شرکت کند. سید حسین کوه کمرهای در سال ۱۲۹۱ق دچار سکته مغزی گردید، معالجات در وی اثر نکرده و از تدریس ناتوان شد. تا جایی که ناصرالدین شاه قاجار گروهی از پزشکان دربار تهران را برای معالجه وی فرستاد؛ اما سید بر حال خود باقی بود تا آن که شنبه ۲۳ رجب ۱۲۹۹ق درگذشت. علی جواهری بعلاوی شاگرد سید بر او نماز میت را به جا آورد و پیکر وی در خانهاش در محله العماره و در نزدیکی مقبره صاحب جواهر دفن گردید. برخی نیز علت مرگ وی را بیماری سل و مقبرهاش را در نزدیکی مقبره سید باقر قزوینی و یا در خود مقبره وی در محله المشراق ذکر کردهاند.
[۷] مرتضی انصاری دزفولی معروف به شیخ انصاری (۱۲۱۴–۱۲۸۱ق) از فقیهان بزرگ شیعه در قرن سیزدهم قمری که بعد از صاحب جواهر، مرجعیت عامه یافت. شیخ انصاری را «خاتم الفقهاء و المجتهدین» لقب دادهاند. وی با نوآوری، علم اصول و به دنبال آن، فقه را وارد مرحله جدیدی کرد. کتابهای رسائل و مکاسب مهمترین آثار او هستند. این کتابها از کتابهای درسی حوزههای علمیه شیعی است. به آثار وی، همچون آثار محقق حلی، علامه حلی و شهید اول، همواره توجه شده است و محققان بسیاری بر آنها شرح یا حاشیه نوشتهاند. او در سال ۱۲۸۱ق در نجف درگذشت و در حرم امام علی (علیه السلام) دفن شد. شیح انصاری از دوران کودکی قرآن و معارف اسلامی را فراگرفت. پس از فراگیری قرآن و ادبیات عرب به خواندن فقه و اصول نزد پسر عمویش شیخ حسین انصاری پرداخت و در این دو رشته، در جوانی به درجه اجتهاد رسید. در بیست سالگی به همراه پدر به عتبات عالیات در عراق مسافرت کرده، مورد توجّه علاّمه مجاهد قرار گرفت و به تقاضای این عالم بزرگ در کربلا ماند. شیخ از این پس به مدّت چهار سال در درس علاّمه مجاهد و شریف العلما شرکت جست. سپس شیخ انصاری در اثر حمله والی بغداد به کربلا به ایران مراجعت کرد. امّا پس از یک سال دوباره به کربلا بازگشت و قریب به دو سال دیگر در محضر شریف العلما شاگردی کرد. سپس به نجف رفته و به مدت یک سال از درس شیخ موسی کاشف الغطا استفاده کرد و بعد از این به ایران مراجعت کرد. وی این بار به مدّت سه یا چهار سال نزد عالم بزرگ ملا احمد نراقی در کاشان شاگردی کرد. شیخ در همین دوره به اصفهان رفته و با حجت الاسلام شفتی دیدار نمود. شیخ انصاری سرانجام دوباره در سال ۱۲۴۹ وارد نجف شد و نزد علی کاشف الغطا چند سالی شاگردی کرد و به این ترتیب به مقامات بسیار بلند علمی دست یافت.
[۸] ابوالقاسم کبیر قمی (۱۲۸۰-۱۳۵۳ق) از مجتهدان شیعه در قرن چهارده هجری قمری و مرجع تقلید در قم و اطراف آن بود. او در حوزه علمیه قم موقعیت علمی و جایگاه اجتماعی بالایی داشت. کبیر قمی در تهران و نجف نزد محمدحسن آشتیانی، محمدکاظم خراسانی و سید محمدکاظم طباطبایی یزدی درس خواند و اجازه روایت گرفت. کسانی چون امام خمینی، سید محمدرضا گلپایگانی و سید رضا بهاءالدینی نزد وی درس خواندهاند. ابوالقاسم کبیر ۱۱ جمادیالثانی ۱۳۵۳ق در قم درگذشت و در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) دفن شد. رحلت او را از حوادث بزرگ حوزه علمیه قم دانستهاند که به همین علت حوزه علمیه و بازار مدتی تعطیل بود. ابوالقاسم قمی را فردی کریم الطبع و بسیار خوش اخلاق دانستهاند. بسیار عبادت میکرد و متواضع بود. او در قم به فضیلت، وسعت اطلاعات علمی و دقت نظر شهیر بوده است. چون به نجف میرفت فقهای بزرگی چون سید ابوالحسن اصفهانی و میرزا حسین نائینی به دیدارش میرفتند. امام خمینی او را نمونه اخلاق دانسته و سید رضا بهاءالدینی از اساتید اخلاق، او را استاد عملی اخلاق و عرفان خود معرفی کرده است. تهرانی نوشتهاست با این که شیخ ابوالقاسم در نجف با سختی معیشت و تنگدستی زیادی مواجه بود، اما یکی از قطبهای علمی زمان خود گردید. خودش نان جو میخورد به خانوادهاش نان گندم میداد. قمی در ۱۱ جمادیالثانی سال ۱۳۵۰ق درگذشت. پیکرش را در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه به خاک سپردند. محمد شریفرازی درگذشت او را ششمین حادثه بزرگ حوزه علمیه قم دانستهاست.
[۹] عبدالکریم حائری یزدی (۱۲۷۶ـ ۱۳۵۵ق) معروف به آیتالله مؤسس از مراجع تقلید شیعه، بنیانگذار و زعیم حوزه علمیه قم از سال ۱۳۰۱ش تا ۱۳۱۵ش بود. حائری سالهای طولانی در حوزه علمیه کربلا، سامرا و نجف تحصیل کرد. او در سال ۱۳۳۳ق/۱۲۹۳ش برای همیشه به ایران بازگشت و در ابتدا به اداره حوزه علمیه اراک مشغول شد. آیتالله حائری در سال ۱۳۴۰ق (۱۳۰۱ش) به دعوت عالمان قم، به آن شهر رفت و با شکلدادن به حوزه علمیه قم و بر عهده گرفتن ریاست آن، در قم ماندگار شد. حائری در دوران ریاست حوزه قم بیش از هر چیز به برنامهریزی برای تثبیت و پیشرفت حوزه میاندیشید. تحول در روشهای آموزش در حوزه، تخصصی شدن ابواب فقه، توسعه دامنه معلومات دانشپژوهان حوزه، حتی آموزش زبانهای خارجی، و بهطور خلاصه تربیت محقق و مجتهد، از برنامههای او بود. حائری خود را در معرض مقام مرجعیت قرار نداد و پس از وفات سیدمحمدکاظم یزدی (۱۳۳۷ق/۱۲۹۸ش) دعوت برای رفتن به عتبات و پذیرش مرجعیت شیعه را نپذیرفت و اقامت در ایران را وظیفه خود خواند. با این حال با افزایش شهرتش در قم، بسیاری از ایرانیان و برخی شیعیان سایر کشورها از مقلدان او شدند.
حائری از سیاست گریزان بود و در ماجرای مشروطه نیز در امور دخالت نکرد اما به سبب جایگاه اجتماعیاش در اواخر عمر، ناچار به حضور در امور سیاسی شد؛ او به مسئله کشف حجاب (۱۳۱۴ش) اعتراض کرد و تا زمان درگذشت، مناسباتش با رضا شاه پهلوی تیره بود. برخی از شاگردان او از جمله سید روح الله خمینی، محمد علی اراکی، گلپایگانی، شریعتمداری، سیدمحمدتقی خوانساری و سید احمد خوانساری در سالهای بعد به مقام مرجعیت رسیدند. حائری در امور اجتماعی نیز فعال بود و از جمله کارهای عامالمنفعه او تأسیس بیمارستان سهامیه قم و تشویق به ساختن بیمارستان فاطمی قم بود. عبدالکریم حائری، به خواست شوهرخالهاش میرابوجعفر به اردکان رفت و در مکتبخانه آموزش دید و پس از فوت پدرش، نزد مادرش در مهرجرد رفت. پس از مدتی به یزد رفت و در مدرسه محمدتقی خان، معروف به مدرسه خان، ادبیات عرب را نزد عالمانی چون سیدحسین وامق و سیدیحیی بزرگ، معروف به مجتهد یزدی فرا گرفت.
[۱۰] إثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، جلد ۵، صفحه ۱۵۷.
«وَ قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ عَنْ عَبَّادِ بْنِ یَعْقُوبَ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِی اَلْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: صَاحِبُ هَذَا اَلْأَمْرِ هُوَ اَلشَّرِیدُ اَلطَّرِیدُ اَلْمَوْتُورُ بِأَبِیهِ اَلْمُکَنَّى بِعَمِّهِ، اِسْمُهُ اِسْمُ نَبِیٍّ ».
[۱۱] سید محمد حُجَّت کوهکمَری (۱۳۱۰- ۱۳۷۲ق) فقیه، رجالی و از مراجع تقلید شیعه. وی نزد اساتید فقه و اصول همانند سید ابوالحسن اصفهانی، عبدالکریم حائری، میرزا محمدحسین نائینی و آقا ضیاء عراقی، سید محمدکاظم طباطبائی یزدی شاگردی کرد. پس از درگذشت آیت الله حائری از مراجع ثلاث شد و به اداره حوزه علمیه قم پرداخت. مدرسه حجتیه در شهر قم از آثار به جای مانده از دوران مرجعیت او است که در آن زمان بینظیر بوده است. مرتضی حائری یزدی و عباس مصباحزاده دامادهای ایشان بودند. پدرش، سیدعلی کوهکمری تبریزی، فرزند علینقی، از عالمان و فقهای دوره خود بود. سیدعلی در تبریز به دنیا آمد. دروس عالی فقه و اصول را در نجف نزد حبیب الله رشتی، فاضل ایروانی و فاضل شربیانی آموخت. سیدمحمد حجت پس از یک دوره بیماری سخت، در ۶۲ سالگی در دوشنبه ۳ جمادیالاول ۱۳۷۲ ق- ۲۹ دی ۱۳۳۱ش در قم وفات یافت و در اتاقی کنار مسجد مدرسه حجّتیه به خاک سپرده شد.
گفته شده است او چند روز پیش از وفات خوداسناد مالکیتی که نزدش بود را به سید احمد شبیری زنجانی که عضو ارشد شورای استفتائات او بود. سپرد و پول و اموالی که از سهم امام باقی مانده بود را به دامادش مرتضی حائری یزدی سپرد تا در کارهایی که مشخص کرده بود مصرف کند. آنگاه مُهر نامههای خود را شکست و از درگذشت خود خبر داد. زمانی که حال وی رو به وخامت رفت، دخترش مقداری تربت امام حسین (علیه السلام) را جهت بهبودی به وی داد. وی بعد از خوردن تربت گفت: «آخر زادی من الدنیا تربه الحسین». در سوگ او مجالس متعددی برگزار و در رثایش اشعار بسیاری سروده شد. وی از برخی استادانش همچون میرزای نائینی، شیخالشریعه اصفهانی و آقاضیاءالدین عراقی گواهی اجتهاد و اجازه روایت دریافت نمود. همچنین پدرش، سیدابوتراب خوانساری، عبدالله مامقانی، سیدحسن صدر، شیخ محمدباقر بیرجندی، شیخعبدالکریم حائری یزدی و محمدحسین کاشفالغطاء به او اجازه روایت دادند. حجت کوهکمری به جمعآوری و نگاهداری میراث شیعه بسیار علاقهمند بود و از اینرو از زمان اقامت در نجف، نسخههای خطی ارزشمندی را در کتابخانه شخصی خود جمع آوری کرد. فهرستی از این آثار در ۱۳۷۷ش به همت سیدجعفر حسینی اشکوری با ثبت شصت اثر منتشر شده، ولی برخی منابع تعداد آنها را ۱۲۵ اثر دانستهاند. آثار و تألیفات سیدحسین کوهکمری و تقریرات نگاشته شده شاگردان او هم نزد محمد حجت بوده است. مجموعه نسخ خطی کتابخانه محمد حجت کوهکمری هم اکنون در کتابخانه آیتاللّه مرعشی نجفی نگهداری میشود.
[۱۲] محمدتقی خوانساری (۱۳۰۵-۱۳۷۱ق) فقیه و مرجع تقلید شیعی قرن چهاردهم هجری بود. در ۱۳۳۲ق با شروع جنگ جهانی اول و درگیر شدن حکومت عثمانی با دولت انگلیس و اشغال شدن بعضی از مناطق جنوبی عراق، خوانساری با تعدادی از طلبهها و علمای نجف به مقابله با اشغالگران برخاستند. او در این جنگ مجروح و به مدت چهار سال به سنگاپور تبعید شد. خوانساری به اراک و سپس به قم رفت. خوانساری بعد از درگذشت شیخ عبدالکریم حائری و قبل از ورود آیت الله بروجردی از مراجع تقلید بود. او در برابر اقدامات رژیم محمدرضا پهلوی موضعگیری میکرد. یکی از حوادث معروف زندگی خوانساری، اقامه نماز باران توسط وی در منطقه خاکفرج قم است که پس از سه روز خواندن نماز، باران زیادی از آسمان بارید. سید محمد تقی خوانساری داماد آیت الله اراکی بوده است. محمدتقی، تحصیل مقدمات علوم دینی را در خوانسار به پایان برد و در ۱۳۲۲ق برای ادامه تحصیل به عراق رفت. او نزد محمد کاظم خراسانی، سید محمد کاظم طباطبائی یزدی، شیخ الشریعه اصفهانی، محمد حسین نائینی، و آقا ضیاء عراقی، فقه و اصول آموخت و از عراقی اجازه اجتهاد نیز دریافت کرد. همچنین در حکمت و فلسفه اسلامی از درس شیخ علی قوچانی استفاده کرد. خوانساری سپس به زادگاهش بازگشت و به دعوت عبدالکریم حائری یزدی راهی اراک شد و در مدرسه علمیه آنجا به تدریس پرداخت. محمدتقی در ۱۳۴۰ق همراه با حایری به قم رفت و ضمن تدریس دروس فقه و اصول، در درس حائری یزدی نیز حضور یافت. پس از وفات حائری، گروهی از علما و مردم مرجعیت او را پذیرفتند و او همراه با سید محمد حجت کوه کمره ای و سید صدرالدین صدر تا ورود سید حسین طباطبایی بروجردی به قم، مسئولیت رسیدگی به وضع طلاب و سرپرستی حوزه علمیه قم را برعهده داشت. خوانساری در تثبیت مرجعیت حاج آقا حسین بروجردی و اقامت او در قم نقش جدی داشت.
[۱۳] آیت الله شیخ محمد فکور یزدى (۱۳۹۴-۱۳۲۴ ق)، از عالمان شیعه در قرن چهاردهم هجری و از شاگردان شیخ عبدالکریم حائری و آیت الله بروجردی بود. این عالم ربانی از مدرسان عالیرتبه حوزه علمیه قم بود و با وجود مشاغل و مقام والای علمی، خطیبی توانا نیز بشمار می رفت و به امر تبلیغ دین بسیار اهمیت می داد. سید مصطفی خمینی و محمدتقی مصباح یزدی از شاگردان او هستند. محمد یزدى فرزند آقا حسین یزدی در سال ۱۳۲۴ ه.ق، در احمدآباد اردکان یزد دیده به جهان گشود. او تحصیلات مقدماتی را در مدرسه علمیه اردکان طی کرد. سپس جهت ادامه تحصیل راهی یزد شد و در مدرسه عبدالرحیم خان یزد که رونق خاصی داشت، به تحصیل پرداخت. در بیست سالگی وارد حوزه علمیه قم شد و در مدرسه فیضیه اقامت گزید. وی در حدود ۱۸ سال از محضر آیت الله العظمی بروجردی بهره برد و به درجه اجتهاد نایل آمد. در دوران تحصیل بیشتر اوقات با شهید محراب آیت الله شیخ محمد صدوقی مباحثه می کرد. جزوات متفرقه از تقریرات درس آیت الله حائری و آیت الله حجت از وی به یادگار مانده است.
با همه فضائل و کمالات و جایگاه بلند حوزوی، خطیب و سخنران خوبی بود. سخنرانی های او، انقلاب روحی در مردم ایجاد می کرد و همه را مجذوب خود می ساخت. بدین جهت، با همه مشاغل علمی به امر تبلیغ دین بسیار اهمیت می داد و تا سنین پیری در حد امکان سعی می کرد، در مواقع مناسب برای ارشاد مردم به شهرها و بخش ها و روستاهای دور و نزدیک سفر کند و احکام و معارف روحبخش اسلام را به مردم برساند. نه تنها سخنان شیوا و جذاب او آموزنده بود، بلکه رفتار و اخلاقش نیز الگو قلمداد می شد. ایشان همچنین تبحر خاصی در گرفتن استخاره داشت و از شهرهای دور و نزدیک از وی تقاضای استخاره می نمودند. مرحوم حاج شیخ محمد فکور یزدی، سرانجام در روز جمعه هشتم ذی القعده سال ۱۳۹۴ قمری دیده از جهان فروبست و بدن مطهرش پس از قرائت نماز توسط آیت الله گلپایگانی، در مقبره شیخان قم، در جوار زکریا بن آدم اشعری، به خاک سپرده شد.
پاسخ دهید