«… وقتی ما وارد منطقه شدیم، کلاً حدود ۱۴ پاسدار و ۶۰ پیشمرگ مسلمان کُرد بودیم. به محض ورود، اوّلین کار ما، تصرّف ارتفاعات مشرف بر پادگان تیپ ۳ لشکر ۲۸ ارتش بود. به یاری خدا آن جا را از دست ضد انقلاب خارج کردیم. بعد هم بلافاصله آماده شدیم برای ورود به داخل شهر. فرمانده پادگان، سرهنگ ستاری، از ورود ستون نیروهای ما به داخل شهر جلوگیری میکرد و نمیگذاشت نیروی اعزامی وارد شهر بشود. به اعتقاد من در آن شرایط این عمل نادرست بود. چرا که به عوامل مسلّح گروهکها فرصت و امکان میداد تا بیدغدغه تمام تأسیسات دولتی در سطح شهر را از بین ببرند. چنان که همین کار را هم کردند.
تأسیسات ایستگاه رلهی رادیو – تلویزیون و کلیهی تجهیزات پزشکی بیمارستان مریوان را از بین بردند. کلیهی ادارات را غارت کردند و چنان جو روانیای در بین اهالی شهر به وجود آوردند که بخش کثیری از مردم، وحشتزده شهر را تخلیه کردند. سرانجام بعد از حدود سیزده روز بلاتکلیفی و معطلی، تصمیم گرفتیم ولو به طور خودسرانه هم شده، ستون نیروها را وارد شهر کنیم. با سرهنگ صیّاد شیرازی؛ که فرماندهی عملیات کل منطقه را به عهده داشت، هماهنگی به عمل آوردیم و روز سوّم خرداد ۵۹ از سه محور نیروها را به طرف شهر حرکت دادیم؛ محور دارتیران، محور میانی شهر و محور میدان پادگان.
در هالهای از غبار، ص ۵۲ و ۵۳٫
پاسخ دهید