بسم الله الرحمن الرحیم

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۱]

«الْحَمْدُلِلَّهِ وَ الصَّلَاۀُ عَلَی رَسُولِ اللهِ وَ آلِهِ الْأَتْقیاءِ سِیَّمَا مَولَانَا الْحُجَّهِ بَقیَّۀِ اللهِ أروَاحُنَا فِداه وَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ زیارَهَ وَ صُحْبَتَهُ وَ نُصْرَتَهُ وَ الْلَّعْنُ عَلَی أعْدَائِهِمْ أجْمَعینَ إِلی یُومِ الدِّینِ».

اهمیّت توجّه به عمل جوانح             

همین‌طور که جوارح ما وظایفی دارد، عملی دارد، اثری دارد، جوانح ما هم همین‌طور است. لذا قرآن کریم فرمود: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً»[۲] همان‌طور که خداوند از چشم و گوش بازخواست خواهد کرد و ما مسئول اعضا و جوارح خود هستیم و باید حقّ هر کدام را ادا کنیم و تضییع نکنیم و تعطیل نکنیم و در مسیر گناه از اعضا و جوارح خود استفاده نکنیم، کمک نگیریم نسبت به قلب و جوانح هم همین مسئولیّت را داریم. «یَعْلَمُ خائِنَهَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ»[۳] خدای متعال هم خیانت چشم را که یک حرکت جارحه‌ای است می‌داند «وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ» نیّت هم که امر قلبی است و مخفی از دیگران است، برای خداوند مخفی نیست. لذا پرودرگار متعال از ظواهر اعمال نمره نمی‌دهد بلکه به امور قلبی نمره خواهد داد. لذا عمل قلب عبارت از قصد است.

از مسئولیت‌های قلب

یکی از اعمال قلب، یکی از مسئولیّت‌های قلب، یکی از نقش‌هایی که قلب ایفا می‌کند این است که عمل از قصد ناشی می‌شود و قصد برای قلب است. اگر انسان توفیقی پیدا کند، قلب را متمرکز کند، تمام کثرات انسان رنگ واحد می‌گیرد، واحد می‌شود. همین‌طور که حضرات ائمّه‌ی معصومین (سلام الله علیهم أجمعین)، ۱۴ معصوم ما از نظر عدد و ظاهر متعدّد هستند، کثیر هستند، ولی از نظر حقیقت واحد هستند «أَشْهَدُ أَنَّ أَرْوَاحَکُمْ وَ نُورَکُمْ وَ طِینَتَکُمْ وَاحِدَهٌ»[۴] یک حقیقت است، ولی در ۱۴ آینه نمود دارد.

بندگی قلب، بندگی تمام جوارح را در پی دارد

اگر انسان بتواند قلب خود را واحد کند (ای یک دله و صد دله، دل یک دله کن) انسان بتواند قلب خود را به کانون وحدانیّت پروردگار متعال، وحدت حقّه‌ی عالم بسپارد، تمام کارهای او کار واحدی خواهد بود «حَتَّى تَکُونَ أَعْمَالِی وَ أَوْرَادِی کُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً»[۵] انسان چه مطالعه کند، چه درس بدهد، چه مباحثه کند، چه غذا بخورد همه‌ی این‌ها یک کار است و آن هم بندگی خدا است. اگر قلب بنده شد، تمام اعمالی که از جوارح ما ناشی می‌شود رنگ بندگی دارد، همه یک رنگ دارد، همه انعکاس یک حقیقت هستند. «صِبْغَهَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً»[۶] دل آدم که به مقام عندیّت رسید، رنگ خدا گرفت، کثرات به وحدت برمی‌گردد، اصلاً رنگ کثرت ندارد.

کثرتی که ریشه در وحدت دارد

این‌که مؤمنون «کَیَدٍ واحِدَه» این کثرت یک مبنا دارد که ریشه‌ی آن در وحدت است. لذا کثرت ایجاد جدایی و شکاف و مشکل نمی‌کند. این کثرت عین وحدت است. یک حقیقت در مجالی مختلف جلوه می‌کند. لذا اگر انسان حقیقت قلب را بیابد که این دم خدا است، این روح خدا است و باید پیش خود خدا باشد، جنس و قماش او آن‌جا است، یک خلقت دیگری است «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ‏»[۷] است؛ «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏»[۸] است، قماش او با قماش بدن یکی نیست. اگر او مقام عندیّت داشت، اعمالی که به ظاهر پراکنده است و جدا است، با دید عرفانی یک حقیقت است، یک عمل بیشتر نیست. آن یک عمل هم عبارت از بندگی خدا، تحصیل رضای پروردگار متعال است. لذا غذا خوردن امیر المؤمنین عین «ضَرْبَهُ علىٍّ یومَ الخَندقِ»[۹] است، هیچ فرقی نمی‌کند.

نور واحد

حضرت امیر با آن دستی که آن شمشیر را زده است، با همان قصد در نخلستان مناجات می‌کند و حالت صعبه به او دست می‌دهد و با همان قصد بدون هیچ کم و زیادی با همان درجه‌ی اخلاص همسر انتخاب می‌کند، به بچّه‌ی خود محبّت می‌کند، غذا می‌خورد. تمام اموری امیر المؤمنین (علیه السّلام) از یک کانون نوری ناشی می‌شود و نور واحد است، ظلمات کثیر هستند. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»[۱۰] ظلمات کثیر است، ولی نور واحد است. «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ‏» این‌ها از وحدت دور می‌شوند، از وجود محض، از قدرت محض، از علم محض که یکی بیشتر نیست، مدام زاویه می‌گیرند، گرفتار تجزیه می‌شوند، «هَباءً مَنْثُوراً»[۱۱] می‌شود. وقتی قطرات از دریا جدا می‌شود، آب را از دریا جدا می‌کنند، قطره‌چکان می‌کنند، نابود می‌شود، نمی‌ماند، قطره اثری ندارد. ولی وقتی قطرات به دریا برمی‌گردد، دریا می‌شود و قدرت دریا پیدا می‌کند.

مسیر مصلحت

اگر قلب انسان به دریای بی‌ساحل حقیقت حق متّصل باشد این اعمال و جوارحی که انجام می‌دهد عین قطرات بارانی است که از دریا گرفته شده است، به خود دریا برمی‌گردد، هیچ کثرتی ندارد. کثرت او طریقی بوده است «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»[۱۲] از یک واحدی ناشی شده است، به همان واحد هم برمی‌گردد. این مسیر، مسیر مصلحتی است که مجلا واقع شده است تا دست دیگران هم که مستقیماً به آن واحد نمی‌رسد، چون ظرفیّت آن‌ها محدود است از این بهره می‌گیرند وگرنه از او است و به او هم برمی‌گردد.

نقش قلب

مهمترین نقش قلب قصد است که اگر قلب انسان قلب سلیمی بود «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیم‏ٍٍٍ‏َ»[۱۳] قلبی سالم و سلیم قلبی است که غیر حق در آن قلب نیست. هر کجا را بگردید فقط خدا است.

«لو شقّ عن قلبی، یرى وسطه             سطران قد خطّا بلا کاتب‏

العدل و التّوحید فی جانب             و حبّ أهل البیت فی جانب»[۱۴]

دو رویه‌ی یک سکّه است، باز آن‌جا تعدّد نیست، جلوه‌ی آن است، یک حقیقت است. مجرای توحید ولایت است. وقتی دل رنگ خدا گرفت، مقام عندیّت پیدا کرد تمام آثاری که در اعضا و جوارح پیدا می‌کند همه برای خدا بوده است، از خدا بوده است، به خدا برمی‌گردد و انسان را هم تجزیه نمی‌کند بلکه وحدت انسان را تقویت می‌کند. یعنی یک بسیج عمومی برای رسیدن به مقصد واحد است. چشم و گوش و زبان و مغز مثل ابر و باد و مه و خورشید است که همه‌ی این‌ها یک اتّصالی دارند، برای هدف واحدی دست به دست هم دادند و کار واحدی انجام می‌دهند.

الهی شدن قصد و نیّت

اعضا و جوارح ما هم به ظاهر هر کدام کار جدایی انجام می‌دهد، ولی وقتی قصد که برای قلب است، آن الهی شد، این یک بسیج عمومی است که همه‌ی کثرات را در جبهه کنار هم قرار داده است. یکی در جبهه تدارکات‌چی است، یکی بی‌سیم‌چی است، یکی مأمور استخبار است، یکی هم آرپیچی‌زن است، یکی هم فرماندهی می‌کند، ظاهراً جدا هستند، امّا واقعاً یک مقصد را تأمین می‌کنند و یکی بیشتر نیستند. وقتی تمام فرماندهی انسان به قلب بود و قلب او هم به یک مرکز واحد وصل بود، تمام اعضا و جوارح وحدت پیدا می‌کنند، هماهنگی دارند، کسی که صاحب قصد است و می‌خواهد به مقصد اعلی که همان خدا است برسد به او کمک می‌کنند.

قصد و نیت به وجود مادی رنگ باطنی می‌دهند

لذا این نکته‌ی جالب و لطیفی است که مرحوم برهان الموحّدین، خواجه نصیر طوسی (سلام الله علیه) اعجوبه‌ی بشر یعنی علامه البشر توجّه کردند به این‌که عمل قلب قصد است. مهمترین نقشی که قلب دارد آن نیّت است و همین قصد است که وجود مادی ما که ذات آن کثرت است، به آن یک باطنی می‌دهد که همه کثرات در یک واحد فنا پیدا می‌کنند و به دریا وصل می‌شوند و همه رنگ خدا می‌گیرند. لذا «لا یَزال یَتَقَرَّبُ إِلیَّ بِالنَوافِل حَتَّى أُحِبَّه فَإذَا أَحبَبتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ»[۱۵] گوش او گوش مادی نیست، گوش او گوش الهی است، چشم او چشم مادی نیست، عین الله است. خدا می‌بیند، خدا می‌شنود، دست هم برای او نیست، ید الله است «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏»[۱۶] بنابراین از یک واحد نشأت گرفته است و مجالی همان واحد است، کثرت او عین وحدت است و بازگشت او هم باز به همان واحد خواهد بود.

اصلاح قلب

این نکته از آن نکات بسیار لطیف، عمیق و آموزنده است که باید دل را درست کرد. اصلاح قلب از اولویّت اوّل برخوردار است. اصلاح نیّت، کسب اخلاص، بیرون کردن غیر خدا از دل، تخلیه از مهمترین مهام یک طلبه است که باید کاری که در آن خدا نباشد، طلبه در مسیر خود به آن برخورد نکند. تمام امور او باید خدا باشد، محور زندگی باید خدا باشد. یک نگاهی که خدا در آن نبوده است باید از خود سراغ نداشته باشد. یک جمله‌‌ای که رنگ خدا نداشته باشد، نور خدا نداشته باشد باید از زبان یک طلبه خارج نشود. این‌ها به آن عمل قلب برمی‌گردد که عمل مهم قلب قصد است. بنابراین قلب بیکار نیست، قلب فعّال است و فعل مهم او هم قصد است.

تفکّر، عمل دوم قلب

عمل دوم قلب تفکّر است. این قصد فرماندهی جوارح است، ولی فکر انعزال از عالم کثرت است، عزلت است منتها نه عزلت رهبانی. فرمود: «خَالِطُوهُمْ بِالْبَرَّانِیَّهِ»[۱۷] عرض کردند: برانیّه چیست؟ فرمود: با آن‌ها باش، ولی با آن‌ها نباش. اگر آدم در جمع بتواند خلوت با خدا را حفظ کند این هنر است. صاحبان فکر و اندیشه همه جا خلوت دارند. حرفی هم که می‌زند، پشتوانه‌ی این حرف یک فکر است. اوّل خلوت با او دارد، محاسبه دارد، ارزیابی دارد، مصلحت‌سنجی دارد و تمام حرف‌های او با میزان ادا می‌شود. چون تکیه بر یک منبع جوشانی به نام تفکّر دارد.

 اهل فکر در حال سخن گفتن هم فکر می‌کند و حرف می‌زند، همین‌طور دهان باز نمی‌کند که هر چه به دهان آمد بگوید. وقتی دل فعّال بود، وقتی خلوت انسان رواج و رونق داشت، خلوت‌های انسان هم بوی خلوت می‌دهد. «داخِلٌ فِى الأَشیاء لا بِالمُمَازِجَه وَ خَارجٌ عَنِ الأَشیاء لا بِالمُبَایِنَه»[۱۸] نه ورود خدا ورود مادی است که امتزاج داشته باشد، نه خروج او بُعد است، مباینت ندارد. «لا بِالمُبَایِنَه».

دلدادگی به خدای متعال

انسانی که درون او چشمه‌ی حکمت شده است که فرمود: «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ یَنَابِیعُ الْحِکْمَهِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ»[۱۹] کسی چهل روز خود را به خدا داده باشد و جز خدا در زندگی او نباشد، انسان چهل روز خود را متمرکز کند، ضایعات بیهوده‌ای نداشته باشد، لحظات خود را، دقایق خود را، ساعات خود را، ایّام لیالی خود را با خدا معامله کند. چهل روز از بازار محبّت حق بیرون نیاید، این‌ جزء با محبّت و دلداگی نمی‌شود؛ آن‌که آدم را متمرکز می‌کند محبّت است. آدم چهل روز خدای متعال را دوست داشته باشد و دل را به محبوب خود داده باشد، اگر چهل روز یک چنین توفیقی، یک چنین مجاهدتی، یک چنین مراقبه‌ای برای کسی پیش بیاید خود خدای متعال «جَرَی اللهِ» این کار کاری نیست که ما بتوانیم انجام دهیم.

سیراب شدن از حکمت خدای عزّ و جلّ

خدای متعال حکیم است، حقیقت حکمت او است، از دریای بی‌ساحل حکمت خود یک قطراتی را در وجود ما می‌ریزید، سرازیر می‌شود و جویباری از آن دریا، از این مجرا عبور می‌کند، به ینابیع (چشمه‌ها) تبدیل می‌شود. «فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَهَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ»[۲۰] آدم چشمه‌ای می‌شود که گروه‌های مختلف با سلیقه‌های مختلف می‌توانند عطش خود را از این وجود رفع کنند. این چشمه‌های گوناگون شدن یک حقیقت است، ولی چون نیازها مختلف است، مجالی مختلف پیدا می‌کند، همه را سیراب می‌کند، یک کلّ می‌شود که همه‌ی اجزاء از او می‌شوند.

تمرکز عالم در وجود یک چیز

می‌گویند مرحوم آقای سیّد جمال الدّین گلپایگانی (أعلی الله مقامه الشّریف) به یک مرحله‌ای نائل شده بود که تمام عوالم را متمرکز در وجود خود می‌دید. می‌دید خورشید نور خود را از او دیگری می‌گیرد، دریا آب خود را از او دارد، بذرها رویش خود را از او دارند، افلاک، عوالم همه از او مایه می‌گیرند و خدا بار اداره‌ی عوالم را به دوش او گذاشته است که به امیر المؤمنین (علیه السّلام) پناه می‌برد و عرضه می‌دارد یا امیر المؤمنین من نمی‌توانم این بار را بر دوش بکشم، این بار برای من سنگین است که وجود مقدّس حضرت مولا امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حضرت موسی بن جعفر حواله می‌دهند. می‌فرمایند رفع مشکل شما به دست جدّ خود حضرت موسی کاظم (علیه السّلام) است که مرحوم آقای سیّد جمال بعد از آن یک افتخار جدیدی برای خود احساس می‌کرد که زیادت او را حضرت امیر (علیه السّلام) به دست جدّ خود حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) امضا کرده است که به حضرت موسی بن جعفر توسّل پیدا می‌کند و گرفته می‌شود.

عبور از حجب نور و رسیدن به مرحله‌ی فانی

البتّه بزرگانی که اهل توحید هستند آن‌ها می‌گویند مرحوم آقای سیّد جمال هنوز به آن‌جا نرسیده بود و الّا این بار را به دوش خود نمی‌دید. کسانی که فنای ذاتی دارند، فنای خود را احساس نمی‌کنند تا این‌که برای آن‌ها سنگین باشد، از فنای خود هم فانی هستند. «وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ»[۲۱] او از حجب نور عبور نکرده بود، در حجب نور گرفتار شده بود و تحمّل این بار برای کسی که فنای او به فنا نرسیده است سهو بعد المحو برای او پیش نیامده است، لذا جمال عاجز شد و رفت، گفت این را از ما بگیرید. ولی وجود مقدّس امیر المؤمنین (علیه الصّلاه و السّلام) که «کُنتَ مَعَ الأَنبیاءِ سِرّاً وَ مَعَى جَهراً»[۲۲] همه را هدایت می‌کند، ولی هیچ کجا خود او نیست که هدایت کند. علی (علیه السّلام) نیست تا این‌که احساس سنگینی کند، همه چیز او است. «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ‏ٌ»[۲۳].

روضه‌‌ی امام حسن (علیه السّلام)

ما در مدینه منزل مرحوم آقای امری (رضوان الله تعالی علیه) با جمعی از آقایان و روحانیّون آن‌جا  بودند و از ما خواستند و ما روضه‌ی امام حسن (علیه السّلام) خواندیم. یک سیّد بزرگواری به نام آقای نقیبی اهل مشهد بود، اگر است خدا او را حفظ کند، اگر وفات کرده است… پیرمرد بود او بعد از روضه آرام نمی‌گرفت، مدام گریه می‌کرد. گفت: من شب خواب دیده بودم که وارد قبرستان بقیع می‌شوم، دیدم سه خانم سیاه‌پوشی است، یکی جلو آمد گفت: آقای نقیبی او بی بی خانم فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیه) است و می‌فرمایند روضه‌ی فرزند من را بخوان. آقای نقیبی می‌گفت من آن‌جا منقلب شدم، عرض گفتم مادر روضه‌ی کدام فرزند شما را بخوانم؟ فرمودند: روضه‌ی حسن را بخوان.

ویژگی‌های یاران امام زمان

اسرار که نزد خدا است، ولی آن ۳۱۳ نفری که در محضر امام عصر خواهند بود مسئله‌ی اوّل این است که نباید هیچ ناخالصی داشته باشد، شباهتی که یاران امام عصر (ارواحنا فداه) با اصحاب حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) دارند این است که آن‌ها هیچ ناخالصی ندارند و ذوب ذوب هستند، هر چه داشتند ریختند و نکته‌ی بعدی ظرفیّت است. ۳۱۳ نفر سرباز جنگی نیستند، این‌ها مدیریت جهانی را، ظرفیّت اداره‌ی جهان را هر کدام بر عهده دارند و لیاقت این معنا را دارند که حضرت حجّت (ارواحنا فداه) هر کدام را در یک ایالتی برای تربیت نفوذ دوران ظهور حضرت مهدی (ارواحنا فداه) است، دوران تجلّی توحید محض است.

مربیّان نفوذ بشری باید قماش امام عصر (علیه السّلام) باشند

 بشر به آخرین جایی که باید برسد می‌رسد و مربّی نفوذ می‌خواهند و الّا امنیّت این‌طور نیست که باید پلیس امنیّت برقرار کند، نه حضرت دست روی سر بشریّت می‌کشند خوشا به حال کسانی که درک می‌کنند «وَضَعَ اللَّهُ یَدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ … وَ کَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُمْ»[۲۴] عقل‌ها کامل می‌شود، آدم عاقل خلاف نمی‌کند، تمام کسانی که خلاف می‌کنند، گناه می‌کنند. سفیه است «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّهِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ»[۲۵] صریح قرآن کریم است. گناه و خلاف و تضییع عمر و بیهوده‌گرایی برای حمقاء است، برای سفهاء است. حضرت سفاهت را ریشه‌کن می‌کنند. عقل‌ها که کامل می‌شود آدم دیگر نیازی به پلیس ندارد. وقتی خدا در جان انسان تجلّی کرده است و چه نظارتی بالاتر از نظارت حضرت حق «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ّ»[۲۶] لذا مربیّان نفوذ بشری باید قماش خود امام عصر (علیه السّلام) باشند هم از نظر ظرفیّت، رازداری و هم از نظر اخلاص و تعبّد تا بیایند آن‌ها را ببینیم.

حسّاسیّت در مسیر بندگی

در مباحث شب‌های دوشنبه فی الجمله در بحث تمرکز یک حرف‌هایی نقل کردیم، عرض کردیم اجمالاً اوّلین حسّاسیّت ما باید به این باشد که خود را رها نکنیم، حواس ما جمع باشد مثل کسی که در بیابان پر از خار راه می‌رود، مواظب است پای خود را جایی بگذارد که خونین نشود، لباس او پاره نشود، هم لباس خود را جمع می‌کند، هم با حساسیّت پای خود را برمی‌دارد و نگاه می‌کند تا جایی پیدا کند که آن‌جا خار نداشته باشد. آدم در مسیر آخرت گرفتار این خارها است که هوا و هوس ما را به آن‌جا می‌کشاند دائماً این آتش هوس روشن است. آدم تا لحظه‌ای غفلت کند خار به پای او می‌رود. خار شیطان به پای جان او می‌رود و او را از حرکت باز می‌دارد.

اولیّن قدم حسّاسیّت

اوّلین حسّاسیّت و اوّلین قدم مراقبت ما باید این باشد که ما خود را زیر ذره‌بین بگیریم. امسال برای طلبه‌های این مجموعه مراقبت زمان و نماز اوّل وقت جزء حسّاسیّت‌های اوّلین شما است. آدم حواس خود را جمع کند که خدایی نخواسته زبان او خدا را ناراضی نکند. اگر مراقبت بر ترک گناه بود آدم توانست چهل روز گناه نکند و به چهل روز بعدی برسد، خداوند متعال به او یک شفافیّتی می‌دهد که چشم سر او چیزهایی را نمی‌بیند و وقتی هم می‌دید، چون برای او مهم نیست، خیره نمی‌شود و وقتی هم راه می‌رود خیلی چیزها را می‌بیند، ولی مثل این‌که ندیده است. چرا ندیده است؟ برای این‌که برای او مهم نبوده است. وقتی دل آدم به جایی معطوف شد دیگر چشم او خیلی چیزها را نمی‌بیند.

توجّه نکردن به نامحرم

می‌گویند مرحوم آیت حق، آقای میرزا علی آقای قاضی به شاگران خود ذکری را یاد داده بود که نامحرم را نمی‌دیدند. نه این‌که واقعاً وردی وجود دارد که آدم نامحرم را نبیند، ولی وقتی مسیر دل آدم عوض شد همین‌طور که راه می‌رود، ولی توجّهی به ذرّات خاک ندارد، توجّه به خیلی از چیزها ندارد نامحرم هم مثل همین خاک می‌شود، اصلاً آدم دیگر جاذبه‌ای احساس نمی‌کند که به آن نگاه کند. خدا دل او را دارای همّت عالیّه‌ قرار می‌دهد، جزء ذوی الهمم العالیّه می‌شود لذا به خیلی از چیزهای پست توجّه نمی‌کند. «أَنَّ اللَّهَ یُحِبُّ مَعَالِیَ الْأُمُورِ وَ یَکْرَهُ سَفْسَافَهَا وَ یُرْوَى یُبْغِضُ»[۲۷] خدا چیزهای با ارزش را دوست دارد، ولی چیزهای پست را مبغوض می‌دارد. نامحرم‌ها گناه است، این‌ها پست است، این‌ها مزبله است، این‌ها آشغال هستند، کسی به این‌ها توجّه نمی‌کند. دیدید کسی کنار جعبه‌ی آشغال، جعبه‌ی زباله بایستد و تماشا کند؟ هیچ عاقلی را ندیدید این کار را انجام دهد. کسانی که به اموری توجّه می‌کنند که خدا ناراضی می‌شود، عین همان کسانی هستند که کنار بالوعه نشسته است و نمی‌خواهد کنار بیاید، تمام توجّه او به آن‌جا است.

لزوم رعایت عرفیّات برای طلبه

رعایت عرفیّات برای طلبه بنده صاحب فتوا نیستم که چیزی بگویم، ولی از نظر اخلاقی ما لازم و واجب می‌دانیم که آدم باید عرفیّات را هم بداند و هم باید رعایت کند. طلبه‌ای که عرفیّات را رعایت نمی‌کند، او مرتکب خلاف مروّت می‌شود و از عدالت ساقط می‌شود. در عدل فقهی می‌دانید ترک کبائر ولو یک کبائر اتّفاق بیفتد آدم از عدالت ساقط می‌شود.

ما یک مورد هم در طول سال نباید غیبت داشته باشیم، یک مورد هم نباید دروغ بگوییم، یک بار هم نباید پدر ما، مادر ما از ما ناراحت شوند، آق والدین شویم. یک بار ریا آدم را فاسق می‌کند. ریا در عبادت جزء گناهان کبیره است و شرک است. نمّامی هم همین‌طور است، چیزهایی که به عنوان گناهان کبیره است که هفت مورد جزء مسلّمات است، تا ۷۰ مورد را هم گفتند. مرحوم مقدّس اردبیلی می‌گوید گناه اصلاً صغیره ندارد، همه‌ی گناهان کبیره است.

تکرار گناه موجب فسق می‌شود

بنابراین با این اصطلاح گناهان کبیره یکی مورد هم ممنوع است و موجب فسق نسبت به عدالت می‌کند و اگر خدایی نخواسته صغیره‌ای پیش آمد تکرار آن موجب فسق می‌شود. ۱- یک بار گناه صغیره آدم را فاسق نمی‌کند. ۲- جواز امام جماعت بودن را باطل نمی‌کند، ولی وقتی گناه صغیره تکرار می‌شود مسقط عدالت است، موجب فسق می‌شود. ۳- التزام به واجبات است. ۴- باید خلاف مروّت عمل نکند.

امور خلاف عرف مضرّ به عدالت است

خلاف مروّت را در کتاب‌های فقهی مثال زدند. اگر کسی با شورت بیرون برود، کار حرامی نیست، ولی واقعاً خلاف مروّت است، پشت سر چنین کسی نماز نمی‌خوانند یا مثلاً طلبه پیراهن قرمز بپوشد واقعاً خلاف عرف است. پیراهن قرمز پوشیدن حرام نیست، ولی آخوند لباس قرمز بپوشد یا این‌که مثلاً آستین کوتاه بپوشد خلاف عرف است، خلاف مروّت است یعنی وقار و شخصیّت تنها شخصیّت‌های اسلامی نیست. شما رئیس جمهوری را سراغ دارید که کت نپوشد، آن ذی خود را حفظ نکند. شأن آن مقام است و همه حفظ می‌کنند. کسی که عرفیّات را رعایت نکند به ارتکاب خلاف مروّت خواه ناخواه کشیده می‌شود و مضرّ به عدالت است و حیف است.

الگو بودن طلبه‌ها

امام زمان خیلی ما را دوست دارد، دوست دارد ما الگو باشیم، زیّن باشیم. کسانی که خلاف عرفیّات عمل می‌کنند برای ما زیّن نیستند، مردم می‌گویند فلانی کار سبکی بود انجام داد مثل این‌که حرف زدن بلد نیست، غذا خوردن بلد نیست، شوخی بلد نیست. این‌ها در عرف وجود دارد باید آدم آن‌ها را یاد بگیرد. عرفیّات طلبه باید خیلی جامع باشد. خدا آقای مجتهدی را رحمت کند ایشان در نوع خود یک کسی بود، جزء موقوفات حوزه‌ها بود نه این‌که بچّه نداشت، متمرکز بود، عمر خود را با طلبه‌ها گذراند و برنده بود. ایشان می‌گفت اگر یک آخوندی بازاری نباشد عرفیّات را نمی‌داند و خود را در این جهت خیلی قوی می‌دانست، چون در بازار بود بعد آخوند شده است. می‌گفت آدم تا بازاری نباشد زیر و بم جامعه را نمی‌داند؛ ولی نه، نوعاً آخوندهایی که آخوند هستند، آخوند هم روانشناس است، هم سیاسی است، آخوند اگر آخوند باشد خیلی باهوش است. آخوند یک هوشی دارد، بچّه‌های آخوندها هم خیلی بازیگوش هستند. «رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّهَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً»[۲۸].

اهمیّت رعایت عرفیّات

رعایت کردن عرفیّات خیلی خوب است. گاهی اهمّیّت آن از مستحبات و مکروهات بیشتر است؛ زیرا هیچ ترک مستحبی به ارتکاب هیچ مکروهی مسقط عدالت نیست، ولی خلاف مروّت مسقط عدالت است. غذا خوردن شما خیلی مهم است. کسی غذا در دهان دارد حرف می‌زند یا آب خوردن بعضی از افراد وقتی آب می‌خورند آرام آب نمی‌خورند. چایی خوردن، آب خوردن، غذا خوردن، نحوه‌ی لقمه برداشتن، این‌که آدم دست دراز کند این‌ها خلاف متانت است. آدم باید خیلی سنگین و وقور باشد. خیلی از عرفیّات آموزشی نیست. آدم هوش ذاتی داشته باشد عرفیّات را زود به دست می‌آورد، همه چیز را زیر نظر دارد. ولی بعضی از افراد کمبود دارند یعنی نمی‌شود کاری کرد. اجمالاً خدا را شکر که همه‌ی شما بحمد الله به روز هستید، الحمدلله همه زین هستید. وقتی ما به جمع شما می‌آییم احساس می‌کنیم در بهشت هستیم.

انجام وظیفه نتیجه‌ی بندگی خدای متعال

فی الجمله گویا این مسئله عرض شد که نباید دنبال نتیجه بود، باید به وظیفه فکر کرد. فکر نکنید این آدم را به نتیجه نمی‌رساند. اصلاً انجام وظیفه خود نتیجه است. کسی بالاتر از بندگی چیزی بخواهد معلوم می‌شود آدم بی‌معرفتی است. نتیجه‌ی زندگی در این‌جا بندگی خدا است. بندگی هم به این است که آدم خود را برای خود نمی‌داند، مالک دارد. مالک در ملک خود هر تصرّفی کرد همان روا است «النَّاسَ مُسَلَّطُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ»[۲۹] همه برای خدا هستیم، خدا هر چه از ما خواسته است آن وظیفه است، امّا آشنایی به وظیفه، عمل به وظیفه این نتیجه‌ی خلقت است «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»[۳۰] شما عمل کنید به بن‌بست نمی‌رسید، مطمئن باشید این راه آدم را می‌رساند، بقیّه‌ی راه‌ها انسان را بزرگ می‌کند، ولی خسارت عمر دارد.

لباس روحانیّت

لباس روحانیّت الحق و الإنصاف لباس شرف است، لباس آبرو است، لباس عبودیّت است، لباس انتساب به دستگاه امام عصر (أرواحنا فداه) است و لباس از خود گذشتگی است، لباس اخلاق است، لباس مهربانی است، لباس پناه بودن برای جامعه است. ما اعتقاد داریم این لباس هر کجا برود خود تبلیغ است، نفس لباس تبلیغ است. لذا یک معمم که می‌رود از قصابی گوشت می‌خرد یا از مغازه چیزی بخرد خود این احوال‌پرسی که انجام می‌دهد، خود گرمی که با او دارد، نورانیّتی که دارد خود این تبلیغ است، خود این لباس تبلیغ است و کسی که با این لباس می‌رود به خاطر این‌که حقّ لباس را ادا کند، اموری را رعایت می‌کند این نوری فوق نور است. حالا یک کارهایی است که با لباس نمی‌خواند، آدم می‌خواهد به یک بیمارستانی، به یک جایی برود، به یک مریضی برسد، کاری را انجام دهد آن‌جا وظیفه‌ی خاصّی است.

اگر عرف جایی را خلاف می‌داند و وقتی آدم انجام می‌دهد شایسته نمی‌بینند، ولی کار خوبی است یا جایی است که آدم می‌خواهد در باغ پدر خود کمک کند، موقع درو کردن حاصل است، می‌خواهد آن‌جا خدمت کند، با این لباس که نمی‌شود درو کرد، باید لباس را کنار گذاشت و این کار را انجام داد و کارهای خوبی است. کسانی که پدر آن‌ها کشاورز هستند، باغدار هستند، ذی طلبگی طلبه را از خدمت به پدر باز ندارد. آدم وقتی به آن‌جا رفت به مزرعه برود و مثل سابق که این کارها را انجام می‌داد، هنوز همان کارها را انجام دهد. مرحوم علّامه‌ی بزرگوار آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) تابستان‌ها به درکه می‌آمدند آن‌جا سبزی می‌کاشتند، گل می‌کاشتند، نهال می‌کاشتند و خود او با همه‌ی مقام این کارها را انجام می‌دادند. این کار هم کار انبیاء است، هم کار بزرگان است و هم برای روح انسان خیلی شادابی می‌آورد، حضور در متن طبیعت، برخورد با آیات الهی «سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ»[۳۱] إن‌شاء‌الله بقیّه‌ی داستان اگر عمری بود در آینده.


 

[۱]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– سوره‌ی اسراء، آیه ۳۶٫

[۳]– سوره‌ی غافر، آیه ۱۹٫

[۴]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۲، ص ۶۱۳٫

[۵]– زاد المعاد، ص ۶۴٫

[۶]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۳۸٫

[۷]– سوره‌ی مومنون، آیه ۱۴٫

[۸]– سوره‌ی ص، آیه ۷۲٫

[۹]– إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ‏۶، ص ۵٫

[۱۰]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۵۷٫

[۱۱]– سوره‌ی فرقان، آیه ۲۳٫

[۱۲]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۵۶٫

[۱۳]– سوره‌ی شعرا، آیات ۸۸ و ۸۹٫

[۱۴]– إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ‏۱۹، ص ۶۹۳٫

[۱۵]– عین الیقین الملقب بالأنوار و الأسرار، ج ‏۲، ص ۲۸۵٫

[۱۶]– سوره‌ی انفال، آیه ۱۷٫

[۱۷]– الکافی، ج ‏۲، ص ۲۲۰٫

[۱۸]– شرح الأسماء الحسنى، ص ۶۶٫

[۱۹]– جامع الأخبار(للشعیری)، ص ۹۴٫

[۲۰]– سوره‌ی بقره، آیه ۶۰٫

[۲۱]– بحار الأنوار، ج ‏۹۱، ص ۹۹٫

[۲۲]– شرح توحید الصدوق، ج ‏۲، ص ۶۵۸٫

[۲۳]– سوره‌ی حدید، آیه ۳٫

[۲۴]– الکافی، ج ‏۱، ص ۲۵٫

[۲۵]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۳۰٫

[۲۶]– سوره‌ی اسراء، آیه ۴۳٫

[۲۷]– وسائل الشیعه، ج ‏۱۷، ص ۷۳٫

[۲۸]– سوره‌ی فرقان، آیه ۷۴٫

[۲۹]– بحار الأنوار، ج ‏۲، ص ۲۷۲٫

[۳۰]– سوره‌ی ذاریات، آیه ۵۶٫

[۳۱]– سوره‌ی فصلت، آیه ۵۳٫

_MG_5568

_MG_5577

_MG_5578

_MG_5629

_MG_5579