حضرت استاد صدیقی روز دوشنبه بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل به درس اخلاق پرداختند که مشروح آن در اختیار شما قرار دارد.
- تفکّر در مورد زندگی
- انکار حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، انکار همهی پیامبران
- حضور پیامبران برای راهنمایی انسانها
- تبعیّت کردن از پیغمبر
- اعطای ایمان توسّط خدا
- با ارزش بودن ایمان
- نقل یک حدیث
- حدیثی دربارهی اهمّیّت دین
- تشکّر از خدا برای ایمان
- مشکلات فقر
- ایمان داشتن، سرمایهی واقعی
- ایستادگی حضرت ابا الفضل و علیّ اکبر
- زینت و زیبایی ایمان
- ذکر مصیبت
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَی سَیِّدِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِین طَبِیبِ نُفوسِنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِم مُحَمَّد وَ آلِهِ الْمَعْصومِین سِیَّمَا الْحُجَّه مَوْلَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِین أَرْوَاحُنَا وَ أَرْوَاحُ مَنْ سِوَاهُ فِدَاه وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِم أَجْمَعِین».
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ * فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَهً».[۲]
تفکّر در مورد زندگی
خداوند عزیز در این کتاب کریم، در این کتاب حکیم برای بندگان خود زمینههای رشد و تعالی و نجات از منجلاب نفس و جاذبههای دنیای زودگذر ارائه فرموده که اگر کسی صاحب دل باشد، دل بدهد، بفهمد، به رشد میرسد، رشید میشود، وا نمیماند، واپس نمیرود، رو به جلو میرود. نمیدانم این مقداری که ما عمر کردیم آیا عمر سوزی کردیم یا بالا رفتیم؟ عمر را هدر کردیم یا عمر ذخیره کردیم؟ چه چیزی به دست آوردیم؟ در این مدّتی که به ظاهر زندگی کردیم چه چیزی به دست آوردیم؟ این همه شب دیدیم و روز دیدیم و رفت و آمد کردیم و حوادث مختلفی را در خاطره داریم، به کجا رسیدیم؟ بنا بوده به کجا برسیم؟ آیا رسیدیم یا نرسیدیم جا ماندیم؟ کاش گاهی انسان به سرمایهی خود فکر کند، به سود و زیان خود فکر کند، به صعود و سقوط خود حسّاس شود.
انکار حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، انکار همهی پیامبران
در این آیهی مبارکه گوهرهای قیمتی عجیبی برای کسانی که اهل تجارت در بازار خدا هستند تدارک دیده شده است. اوّلین نکته «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ»، شما پیغمبر دارید. گروههای زیادی در دنیا زندگی میکنند عین حیوانات هستند، نه معلّم دارند، نه الگو دارند، نه راه بلد هستند و نه اینکه هیچ نوری به آنها رسیده است. این همه در دنیا ما بیدین داریم، با هیچ پیغمبری آشنایی ندارند. این همه اهل کتاب که انکار نبوّت خاتم انبیاء را کردند که در واقع انکار نبوّت انبیاء خود آنها هم هست.
حضرت ابی الحسن، امام رئوف ما، حضرت علیّ بن موسی الرّضا (علیه آلاف التّحیّه و الثّناء) با یک مرد نصرانی مناظرهای دارند، او به امام رضا (علیه السّلام) عرض کرد که ما و شما هر دو حضرت عیسی را قبول داریم، او امر یقینی ما است، امّا در آمدن پیغمبر بعد از عیسی شک داریم که آمده یا نه، اصل این است که نیامده است. حضرت علیّ بن موسی الرّضا (علیه السّلام) فرمودند: نه، ما در حضرت عیسی هم با شما مشترک نیستیم، ما عیسایی را قبول داریم که بشارت به آمدن خاتم انبیاء محمّد مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) داده است.
هر پیامبری که راه برای پیامبر بعدی باز نکند و امّت او را امیدوار به آخرین پیغمبر نکند که پیغمبر نیست. عیسایی که شما میگویید این عیسی کسی نیست که ما میگوییم. بنابراین آنهایی که پیغمبر را انکار میکنند عیسی را هم انکار میکنند. این یهودی که حضرت عیسی را انکار میکند موسای خود را هم قبول ندارد، اگر قرآن نبود هیچ دلیلی بر حقّانیّت عیسی و موسی ما در عالم نداشتیم. چون عیسی و موسایی که تورات و انجیل معرّفی میکنند عیسی و موسایی هستند که انواع آلودگیها را دارند، آنها که به پیغمبر شباهت ندارند. نسبت شراب به آنها داده شده، نسبت کشتی گرفتن با خدا به آنها داده شده و از اینها بدتر که انسان خجالت میکشد بگوید، در همین انجیل و تورات، انواع مزخرفات وجود دارد. با اینها که نمیشود عیسی و موسی را ثابت کرد. امّا قرآن ما معجزه است، چون معجزه است هر چه بگوید با اعجاز آن انسان قبول دارد که صد درصد درست است. حضرت عیسی و حضرت موسی را قرآن ما تقدیس کرده، تعظیم کرده، تکریم کرده است. عیسی پیغمبر ما است، موسی پیغمبر ما است، ابراهیم پیغمبر ما است، نوح پیغمبر ما است، اینها انبیاء ما هستند، ما همهی اینها را با حکم قرآن قبول داریم و همه را در یک نظام میبینیم. انکار عیسی انکار همهی انبیاء است، انکار موسی انکار همهی انبیاء است و انکار خاتم انبیاء محمّد مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
حضور پیامبران برای راهنمایی انسانها
اینها انسانهایی هستند، ملّتهایی هستند که در تاریکی دنیا آمدهاند هیچ چراغی هم ندارند، کسی که پیغمبر ندارد چراغ ندارد، کسی که پیغمبر ندارد آدرس ندارد، کسی که پیغمبر ندارد راه ندارد، راه به مقصد ندارد. ما که آن طرف مرگ را ندیدهایم، ما چه میدانیم آنجا چه چیزی لازم داریم. این پیغمبرها آمدند به ما گفتند مسافر هستی، این سفر زود تمام میشود، به فکر باش زندگی تو آنجا است و چون زندگی تو آنجا است یک چیزهایی لازم داری. چون ما از آنجا خبر نداریم تنها نور وحی است که لوازم آنجا را… اموری که آنجا زندگی ما را تأمین میکند نبوّت برای ما مشخّص میکند، امامت و ولایت برای ما مشخّص میکند. بنابراین پیغمبر داشتن بالاترین نعمت الهی است، وای به حال کسی که مثل حیوان زندگی میکند پیغمبر ندارد، در دنیا نمیداند تکلیف او چیست. چون مثل کارخانهای میماند که ماشین ساخته ولی دفترچهی راهنما برای مصرف کننده، برای خریدار نمیدهد. او اصلاً نمیداند پیچ و مهرهی این چطور است، روشن کردن آن چطور است، راه طولانی مدّت از آن استفاده کردن چطور است. این دفترچهی راهنمای کارخانه است که مشتری را متوجّه امکانات آن میکند. کسی که پیغمبر ندارد ماشین وجود او دفترچهی راهنما ندارد، لذا هیچ وقت درست از وجود خود خبر ندارد تا بتواند استفاده کند. این اوّلین نعمت الهی است که پروردگار منّان به ما منّت میگذارد، بدانید که شما پیغمبر دارید.
تبعیّت کردن از پیغمبر
حالا که پیغمبر دارید، یعنی طبیب دارید، یعنی چراغ دارید، یعنی بلدچی دارید، یعنی حجّت دارید، یعنی عقل کل در دسترس شما قرار گرفته، شما باید از عقل تبعیّت کنید یا عقل باید از شما تبعیّت کند؟ کدام است؟ مریضها باید از طبیب تبعیّت کنند یا اینکه طبیب باید از مریض تبعیّت کند؟ کدام درست است؟ کسی که بلد است، نابلد دنبال بلدچی میرود، یا بلدچی باید دنبال نابلد برود؟ شما که راه سعادت را، راه سلوک الی الله را بلد نیستید، این پیغمبر است در میان شما آمده و اگر قرار بود شما خواستههای خود را بر پیغمبر تحمیل کنید مثل همین بود که بیماری خواستههای خود را بر طبیب تحمیل کند، نابلدی به بلدچی تحمیل کند از آنجایی که من میروم برو، هر دو گمراه میشوند.
«لَوْ یُطیعُکُمْ فی کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ»، پیغمبر محکمی دارید، تمام عالم دست به دست هم بدهند که یک قانونی از قوانین الهی را تغییر بدهد تغییر نمیدهد. این طریق مستقیم است، برای شما آدرس آورده، این درمان است، این شفای شما است که در این قرآن آورده است. لذا با امیال امّت، با هوی و هوس مردم، با آراء مردم قوانین عوض نمیشود. میگویند میخواستند گالیله را محاکمه کنند، نظریّهی حرکت زمین را داده بود، کلیساها هم آن روز با دستور استعمار آنها را شقّه میکردند برای اینکه مردم را نسبت به دین که دین مخالف علم است بدبین کنند. در حالی که به محکمه میبردند و او را محکوم میکردند او پای خود را روی زمین میگذاشت و میگفت که با این حرفها، من این کار را هم انجام دهم حرکت زمین عوض نمیشود. واقعیّات که با اهوای مردم عوض نمیشود. چیزی که برای ما درمان است چه ما بپسندیم چه نپسندیم آن درمان است، چیزی هم برای ما بیماری است، میکروبی است، ما چه دوست نداشته باشیم چه دوست داشته باشیم میکروب کار خود را انجام میدهد دوا هم کار خود را انجام میدهد. پیغمبرها آمدهاند هم میکروبهای اخلاقی را به ما ارائه کردهاند، چه چیزی خوب است چه چیزی بد است.
او طبیب است، از جانب خدا هم طبّ خود را آورده، از این کتابها نگرفته است. او دارد بیماری را میبیند، میکروب را میبیند، میکروب حسد را دارد میبیند که به صورت آتش ایمان تو را میخورد، میکروب تکبّر را دارد میبیند که این قدرت نمایی چه بلایی سر شما میآورد. این بازیگران سیاسی و قدرت طلبها تا کجا علیه مملکت شما حاضر هستند قدم بردارند؟ میبیند تکبّر چطور مردم را بدبخت میکند، متکبّر خود را بیچاره میکند، مردم هم در رقابتهای قدرت طلبانه خود را از بین میبرند، یکدیگر را له میکنند. اینها را پیغمبر میبیند، دید الهی دارد. لذا او نباید از شما تبعیّت کند شما باید تسلیم او باشید، خود را در اختیار او قرار بدهید.
اعطای ایمان توسّط خدا
اینهایی که این راز را، این رمز سعادت را به دست آوردهاند که پیغمبر الگو است، پیغمبر کامل است، پیغمبر عالم است، پیغمبر آیینهی خدا است، پیغمبر واقعبین است، پیغمبر اشتباه ندارد، خطا ندارد، هوی و هوس هیچ وقت بر او غلبه نمیکند. ما انواع مشکلات را داریم، آنهایی که این مسئله را متوجّه شدهاند و خود را در برابر پیغمبر تسلیم میبینند، ولایت مطلقهی او را قبول میکنند، اینها چه دارند که آنهای دیگر که تمرّد کردهاند، گردن کلفتی کردهاند، جنگ کردهاند، پیشانی شکستهاند، افراد را کشتند، ندارند؟ ما چه داریم که آنها ندارند؟ چه چیزی باعث شده که ما پیغمبر را از جان خود، از همه کس خود بیشتر دوست داشته باشیم و همهی احکام آورده شدهی از جانب پیغمبر را بدون چون و چرا قبول کنیم؟ فرمود: «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»، خداوند دل شما را… خدا در قلب شما یک چراغی روشن کرد و آن چراغ ایمان است. خدا گوهر ایمان را برای شما محبوب قرار داد، در محبوبیّت ایمان دقّت کنید.
با ارزش بودن ایمان
ایمان ما چقدر ارزش دارد؟ انسان فرزند خود را که خیلی دوست دارد، آیا سر فرزند خود با کسی معامله میکند؟ شما پدری میشناسید که واقعاً پدر فرزند خود باشد، فرزند او حرام زاده نباشد پدر فرزند خود باشد، دیدهاید فرزند خود را با چیزی معامله کند؟ چرا معامله نمیکند؟ برای اینکه خیلی برای او ارزش دارد، خیلی عزیز است. نه با خانهی خود، نه با پست خود، نه با منصب خود، فرزند او است با اینها معامله نمیکند. انسان جواهر خیلی قیمتی داشته باشد به چند میفروشد؟ به هر کس و ناکسی ارائه میکند؟ این را میبرد در بانک میگذارد، این را در گاو صندوق میگذارد، خیلی حواس او جمع است که یک وقت دزد آن را نبرد. برای ما مدّعیان ایمان، ایمان چقدر عزیز است؟ چقدر ایمان خود را دوست داریم؟ تا به حال ما که دین فروشی نکردهایم، ایمان فروشی نکردهایم، همه جا ایمان حاکم بوده یا هوس حاکم بوده است؟ هیچ دقّت کردهاید خدا میگوید ایمان یک چیز دوست داشتنی است، خیلی در دل شما عزیز است، این چیز عزیز را عزیز بدارید، ایمان خود را ارزان نفروشید. ایمان را لازم دارید، اگر دنیا نداشته باشید دنیا گذرا است، ولی ایمان نداشته باشید آنجا زندگی ندارید، ایمان نداشته باشید وسیلهای برای رسیدن به خدا ندارید، راه رسیدن به خدا ایمان شما است. آیا این ایمان برای شما محبوب است؟ در دل شما خدا این چراغ را روشن کرده است؟ با غیبت چطور هستید؟ با دروغ چطور هستید؟ با مردم آزاری و نیش زدن چطور هستید؟ با آبروریزی مردم چطور هستید؟ این انتخابات میآید به چه کسانی رأی میدهید؟ ایمان شما حاکم است یا دنیای شما؟
اگر کسانی بیایند وعدههای دنیا بدهند و فکر کنید اینها دنیای شما را آباد میکنند، ولی به عفّت زنان شما هیچ اعتنایی ندارند، به فساد جوانهای شما هیچ اعتنایی ندارند، برای آنها مهم نیست، به کدام رأی میدهید؟ به آن کسی که دین شما را آباد میکند؟ به خدا قسم همان کسی که دین شما را آباد میکند همان دنیای شما را هم آباد میکند. ولی اینجا وعده است، این طرف خبری نیست، از آبادی دنیا هم خبری نیست. بله، این امر دایر باشد، ابن زیاد به شما مُلک ری بدهد، امام حسین (علیه السّلام) جوان شما را به قتلهگاه ببرد، برای قربانگاه ببرد، شما کدام را معامله میکنید؟ در آزمایشها روشن میشود که ایمان انسان چقدر عزیز است و ایمان بعضی چقدر ارزان است. چقدر؟ مفت، بدون هیچ مؤونهای ایمان خود را از دست میدهد. به همین راحتی تهمت میزند، به همین راحتی قضاوت میکند، به همین راحتی با یک باندی، با یک گروهی، هیچ چیزی هم ندیده، ولی علاقه به گروهی دارد که به غرب علاقه دارد، به مشرکین علاقه دارد، به سران کفر و استکبار علاقه دارد، اینها بیجهت است، هیچ معجزهای هم در آنها ندیده، ولی بیجهت علاقه دارد. ای کاش فقط علاقه داشت، در عمل هم ظاهر میکند.
نقل یک حدیث
این است که فرمودند: «شَرُّ النَّاسِ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ».[۳] میدانید بدبخت چه کسی است؟ در این حدیث شریف فرمود: شقی، یعنی بدبخت آن کسی است که آخرت خود را به دنیا میفروشد. تعبیر حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) این بود که دین به دنیا میفروشند، دین به دنیا فروشان. یک عدّه ایمان خود را به دنیای خود میفروشند، ایمان آنها ارزان است، ایمان آنها خیلی محبوب نیست، خیلی گوهر گرانبهایی برای آنها نیست، مواظب نیستند ایمان بماند. به هر بهانهای ایمان بیمایه است، بیارزش است، زود از دست میدهند. اینها بدبخت هستند. فرمود: از آن بدبختتر «وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَا غَیْرِهِ»، بدبختتر از او کسی است که دین خود را به دنیای غیر میفروشد. فلانی میخواهد رئیس شود دین خود را به او میفروشد، دارد به او رأی میدهد. این خیلی بدبختتر از کسی است که دین خود را به دنیای خود…
افرادی آمدند در قتل امام حسین (علیه السّلام) شرکت کردند که هیچ چیزی به دست نیاوردند، بعضی از افرادی که در قشون عمر سعد حضور داشتند به یک مشت خرما آمدند در قتل امام حسین (علیه السّلام) شرکت کردند، به یک مشت خرما. بعضی یک مقدار قیمت خود را بالا برده بودند، ملک ری. بعضی یک مشت خرما هم به دست نیاوردند فقط به وعده آمدند و دین خود را فروختند.
حدیثی دربارهی اهمّیّت دین
در روایت دارد: «أَخُوکَ دِینُکَ فَاحْتَطْ لِدِینِکَ»،[۴] برادر تو دین تو است، چیزی که برای تو مفید است دین تو است، چیزی که سنگر حفاظت تو است دین تو است، ایمان تو است. اگر ایمان در دل تو ارزش پیدا کرده بدان مشمول عنایت خدا قرار گرفتی، دین تو قیمت دارد، ایمان تو قیمت دارد. تمام عالم را طلا کنند به شما بدهند حاضر نیستید یک دروغ بگویید، حاضر نیستید یک دینار مال حرام در زندگی خود ببرید، این را دین میگویند، این را ایمان میگویند، این محبوبیّت ایمان است.
تشکّر از خدا برای ایمان
یک آیهای در سورهی مبارکهی توبه وجود دارد… اینجا در سورهی حجرات پروردگار متعال ارزش ایمان را، مرغوبیّت ایمان را برای مؤمن… اگر در دل کسی ایمان وجود دارد دنیا برای او کوچک است، پول برای او کوچک است، منصب برای او کوچک است، با هیچ چیزی نمیشود با او معاملهی ایمانی کرد. خدای متعال میگوید این کار را خدا برای شما انجام داده، اگر دارید ممنون خدا باشید، خدا ارزشی به شما داده که از تمام دنیا ارزش آن بیشتر است.
مشکلات فقر
این داستان را شما گاهی از خود ما گاهی از دیگران شنیدهاید، ولی تکرار آن هم همیشه مفید است. کسی خدمت حضرت امام ابی جعفر، باقر العلوم (علیه الصّلاه و السّلام) آمد، عرضه داشت: آقا به من کمک کنید. حضرت فرمودند: چه مشکلی داری به تو کمک کنم؟ گفت: فقیر هستم، دشمن فقر وارد خانهی من شده من را آزار میدهد، نادار هستم. فقر هم چیز بدی است، فقر تعریف ندارد. پناه به خدا میبریم که «کَادَ الْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً»،[۵] گاهی فقر با کفر هم مرز است. فقیر خیلی در خطر است، پولدارها، منصبدارها با ایمان فقیر بازی میکنند، به هر کاری کشیده میشود. این همه اعتیاد، این همه قاچاقچیگری، این همه خود فروشی، اکثر اینها معلول فقر و ناداری است.
ای کاش اولویّت اوّل مسئولین ما رفع فقر مردم باشد، رونق تولید باشد، برای بیکاری جوانها کمی دل بسوزانند، کمی گریه کنند. کمی سراغ خود مردم بروند که چه کاری میتوانیم برای شما انجام دهیم؟ ما آماده هستیم. مملکت شهداء باشد، مملکت امام زمان باشد، مملکت شیعه باشد، این همه جوان بیکار؟ کاری در اختیار ما نیست، سمتی در اختیار ما نیست، بعضی خانهها سه جوان بیکار دارند، بعضی یکی، دو تا، مرتّب هم مراجعه میکنند، انسان چه کاری میتواند انجام دهد؟ چه کاری از ما ساخته است؟
خدمت امام باقر (علیه السّلام) آمد: آقا به من کمک کنید، دشمن فقر وارد خانهی من شده من را آزار میدهد. حضرت فرمودند: شما فقیر نیستید. محب بود، شیعه بود، موالی بود، عقیده به امامت حضرت داشت، مثل پتکی بود که در سر او خورد. یعنی من به امام خود دروغ میگویم؟ عرضه داشت: آقا، من دارم راست میگویم. حضرت فرمودند: شما فقیر نیستید. دست پاچه شد، ای وای بر من، من که از وضع خود خبر دارم، امام هم از وضع من خبر دارد، چطور حرف من را قبول نمیکنند؟ وقتی خیلی ناراحتی نشان داد حضرت فرمودند که من سؤالی از تو دارم، اگر تمام عالم را طلا کنند و به شما بدهند، بگویند دست از ما بردار، بگویند دشمن امام باقر (علیه السّلام) باش، دشمن اهل بیت باش، تمام عالم را پر از طلا میکنیم به تو میدهیم، حاضر هستی این معامله را بکنی؟ عرض کرد: معاذ الله، من هرگز این معامله را نمیکنم، محبّت شما، ولایت شما را بدهم دنیا به من بدهند؟ نه، من این فقر را تحمّل میکنم ولی زیر بار ثروتی که در آن بیولایتی است نمیروم. حضرت فرمودند: خدا به تو یک ثروتی داده با تمام دنیا عوض نمیکنی، تو سرمایهدار هستی، تو ثروت داری.
ایمان داشتن، سرمایهی واقعی
کارخانهدار بودن ثروتمند بودن نیست، پولدار بودن… بعضی پولدارها خیلی گدا هستند، برای هیچ کار خیری قدمی برنمیدارند، اصلاً حیف میدانند که مال آنها ذخیرهی آخرت شود، یک اثر خیر از خود باقی نمیگذارند. این چه سرمایهداری است؟ برهنه به دنیا آمده، با یک کفنی در قبر میرود، آن کفن هم زود میپوسد، او چه دارد که بتواند ببرد؟ اگر دارایی داشت با خود میبرد، فقیر آمده فقیر هم میرود. امّا کسی که ایمان دارد این سرمایه دارد، ایمان خیلی سرمایه است، ولایت آل بیت عصمت و طهارت خیلی سرمایه است. دنبال کسب این سرمایه بروید، مواظب باشید اگر دارید شیطان نبرد. «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ»،[۶] «خُطوَه» یعنی گام، قدم. شیطان نمیآید یک جا ایمان شما را بگیرد، آرام آرام. یک دوست بد میآید هر روز شما را به یک کار بد میکشاند، آرام آرام میبینید همهی کارهای بد برای شما عادی شد، دیگر هر بلایی خواست میتواند به سر شما بیاورد.
«وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»، دل کسی چشمهی ایمان داشته باشد بجوشد و این ایمان برای او محبوب باشد، ارزش داشته باشد، قدر ایمان خود را بداند و ایمان هم برای او اینقدر جاذبه داشته باشد، بین زیباترین زنهای عالم، مرغوبترین منصبهای عالم و ایمان، بگویند ایمان خود را از دست بده برو فلان دختر را به تو میدهیم. حضرت یوسف که ایمان خود را نداد، گفت: معاذ الله، چرا نداد؟ یک چیزی داشت خیلی بالاتر از زلیخا برای او ارزش داشت، ایمان او بود. کسی که آن سرمایه را دارد به یک زن میفروشد؟ ابداً. این لذّات آنی است، تمام میشود، ولی ایمان را من همیشه لازم دارم، چیزی که همیشه برای من پناه است، سنگر است، حفاظ است، من برای چند لحظه لذّت، آن را از دست بدهم؟ این را از دست نمیدهم.
ایستادگی حضرت ابا الفضل و علیّ اکبر
برای حضرت ابا الفضل امان نامه آوردند، برای حضرت علیّ اکبر امان نامه آوردند، برای هر کدام آنها تک تک آوردند. شمر از طرف مادری، حضرت ابا الفضل با آن طایفه… مادر حضرت علیّ اکبر امّ لیلا دختر یکی از شخصیّتهای بزرگ عرب بود. هر دو فامیل آمدند که اینها را از لشگر امام حسین (علیه السّلام) به یک شکلی ببرند. در خطر بودند، میدانستند چند ساعت دیگر کشته میشوند، امان آوردند که ما شما را نمیکشیم، قبول کردند؟ ایمان آنها میگذارد؟ ایمان انسان برای او ارزش داشته باشد با هیچ چیزی معاوضه نمیکند، ایمان سرمایهای است که هیچ چیز جای آن را نمیگیرد.
زینت و زیبایی ایمان
دنیا و «ما فیها» با ایمان برابری نمیکند، اگر دارید خیلی سرمایه دارید، قدر خود را بدانید. اگر دارید ممنون خدا باشید که «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»، خدا این ایمان را برای شما محبوب قرار داده است. محبوب قرار داده است یعنی شما را متوجّه ارزش ایمان شما قرار داده است. «وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ»، اینقدر ایمان برای شما زیبا است هیچکدام از زیباییهای این عالم، عالم ماده، هیچکدام از این زیباییها دل شما را نمیبرد، چون دل شما یک زینتی دارد که همهی زینتها در برابر آن کوچک است و آن زیبایی ایمان است. ایمان در خارج مجسّم میشد پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میشد، حضرت زهرا (سلام الله علیها) میشد. «لَوْ کَانَ الْحُسْنُ هَیْئَهً لَکَانَتْ فَاطِمَهَ»،[۷] ایمان اگر در خارج بنا بود دیده شود جمال پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میشد، جمال حضرت زهرا (سلام الله علیها) میشد. علیّ اکبر مظهر جمال خدا بود که جمال خدا در آیینهی ایمان دیده میشود، چیزی به جمال الهی نمیرسد و این جمال فقط در آیینهی ایمان است. ایمان را خدا در دل، این آیینهکاری را خدا در دل قرار داده تا ایمان در آنجا منعکس شود و جاذبههای دنیا در برابر این زیبایی کوچک شود. آنها دنیا را کوچک میدانستند، کم میدانستند، اینقدر جاذبهی ایمان آنها بالا بود.
ذکر مصیبت
در آستانهی شهادت حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) هستیم. شباهتی که بین حضرت زهرا و حضرت علیّ اکبر… حضرت زهرا (سلام الله علیها) وقتی صحبت کردند، در مسجد خطبه خواندند، با همان پهلوی شکسته، با همان حالت جانبازی به مسجد آمدند خطبهی فدکیّه را خواندند. هر کس میشنید گریه میکرد، چون تن صدا تن صدای پیغمبر بود، گویا از زبان پدر خود دارد صحبت میکند. «مِشْیَتَهَا مِشْیَهُ رَسُولِ اللَّهِ»،[۸] وقتی راه میرفت هر کس نگاه میکرد خاطرهی راه رفتن پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به یاد میآورد. آیینهی تمام نمای پدر خود رسول خدا بود. علیّ اکبر هم همینطور بود، فرمود: «أَشْبَهُ النَّاس»،[۹] پدر او گفت، امام زمان او گفت، گفت: همه چیز او مثل جدّ او رسول خدا است.
قد و بالای او، اخلاق او، سخاوت او، عفو او، گذشت او، شجاعت او، همه مثل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود. منطق او، شیرین زبانی او هم مثل پیغمبر بود، شیرین زبان بود. امّا به دلیل همین شباهت زیاد، آیینهی تمام نما بودن، هم در مدینه آن آیینه را خرد کردند، هم سیلی به صورت او زدند، صورت کبود بود. در آستانهی شهادت به فضّه فرمود: فضّه، بستر من را از کنار دیوار وسط اتاق بیاور، رو به قبله برای من جا بینداز. غسل کرد، لباس خود را عوض کرد، آمد در حجره خوابید. ولی فضّه نقل میکند دیدم دست خود را روی صورت خود گرفت و خوابید. حدس من این است دست خود را روی کبودی گذاشت که علی نبیند. امّا «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ».[۱۰] وقتی کنار بدن جوان خود آمد صدا زد: «یَا فِتیَانَ بَنی هَاشِم وَ إِحمَلوا نَعشَ أَخیکُم إِلَی الفُسطَاط»، جوانها بیایید به من کمک کنید.
جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید
این شاعر میگوید:
خدا داند که من طاقت ندارم علی را بر سر خیمه رسانم
امّا مصیبت بالاتر از اینها بود، میدانید چرا خود امام حسین (علیه السّلام) نتوانست بیاورد؟ بدن قطعه قطعه بود، یک نفر نمیتوانست جمع کند.
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– سورهی حجرات، آیات ۷ و ۸٫
[۳]– من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۵۳٫
[۴]– الأمالی (للطوسی)، ص ۱۱۰٫
[۵]– الکافی، ج ۲، ص ۳۰۷٫
[۶]– سورهی بقره، آیه ۱۶۸٫
[۷]– مائه منقبه من مناقب أمیر المؤمنین و الأئمه، ص ۱۳۶٫
[۸]– الأمالی (للصدوق)، ص ۵۹۵٫
[۹]– همان، ص ۱۶۲٫
[۱۰]– همان، ص ۱۱۶٫
پاسخ دهید