درس اخلاق حضرت استاد صدیقی در روز شنبه مورخ ۰۱ / ۱۲ / ۱۳۹۴ از ساعت ۱۰ تا ۱۱ صبح در حوزه علمیه امام خمینی (ره) برگزار شد که مشروح آن در ذیل آمده است.
- محتاج بودن تمام موجودات
- صمد بودن خداوند
- مسئلهی صدق
- اتّصاف به صفت تقوا
- معاد، اقتضای حکیم بودن خداوند
- گرایش به خوبیها در فطرت انسان
- صداقت در رفتار
- رعایت حریم خداوند
- الگو بودن ائمّه (علیهم السّلام)
- توسّل به مقام فاطمهی زهرا (سلام الله علیها)
- معنای آیهی «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ»
- معنای ضالّ بودن در آیهی قرآن
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّهَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّهَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا عَیْنَ الْحَیَاهِ سَیِّدَنَا مَوْلَانَا أَغِثْنَا وَ أَدْرِکْنَا وَ لَا تُهْلِکْنَا».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِین طَبِیبِ نُفُوسِنَا أَبِی الْقَاسِم مُحَمَّد وَ آلِهِ الْمَعْصومین سِیَّمَا الْحُجَّه مَوْلَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِین أَرْوَاحُنَا فِدَاه وَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَه وَ سَهَّلَ اللهُ ظُهُورَهُ وَ رَزَقَنَا الله صُحْبَتَهُ وَ نُصْرَتَهُ وَ رِضَاهُ وَ رَأفَتَهُ وَ اللَّعْنُ الدَّائِم عَلَی أَعْدَائِهِم أَجْمَعِینَ».
«وَ هِیَ الصِّدِّیقَهُ الْکُبْرَى وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولَى».[۲]
محتاج بودن تمام موجودات
حقیقت عالم، هستیِ خدا است و هستی موجودات تجلّیات او هستند، آیات او هستند، مراعی او هستند، مظاهر او هستند و همهی موجودات در جوهر وجود خود وابسته هستند، محتاج هستند، فقیر هستند. هیچ موجود غنی در عالم ما نداریم، چه موجودات مادی که براساس کشفیّات علوم خلأ دارند و میگویند اگر این خلأها را بگیرند این زمین باعظمت مثل یک توپ کوچک میشود.
صمد بودن خداوند
بعضی خواستهاند این «اللَّهُ الصَّمَدُ» را از معجزات علمی قرآن کریم به حساب بیاورند که برحسب روایتی فرمود: خدا میدانست که در آخر الزّمان اقوام متعمّق و ژرفنگری میآیند، از این جهت سورهی مبارکهی توحید را و شش آیهی اوّل سورهی مبارکهی حدید را نازل کرد. میگویند کشف حرکت جوهری مرحوم صدر المتألّهین یا کشف اتم است که در ریزترین جزء موجودات مادی که همهی موجودات از این تشکیل میشود دیدهاند خلأ وجود دارد و «اللَّهُ الصَّمَدُ»، یکی از معانی صمد این است که «لَا جَوْفَ لَهُ»،[۳] تنها موجودی که جوف ندارد، خلأ ندارد، او است. ولی این به هر کیفیّتی تلقّی شود ما از این جهت بینیاز هستیم، موجودات مجرّد هم که ماده نیستند، اتم ندارند، خلأ ندارند، فقر ذاتی دارند، امکان ذاتی دارند. بنابراین هر آنچه جز خدا وجود دارد فقر است و این فقر در نهاد او وجود دارد، قابل جبران هم نیست. چون ذاتاً اینطور است، «ذَاتِیُّ شَیءٍ لَم یَکُن مُعَلَّلاً»،[۴] هم علّت بَردار نیست هم تغییر نمیکند. هر چیزی خودش خودش است، غیر خودش هم نمیشود که قانون هو هویّت است. بر این اساس تنها خدا است که یکی است و جز او نیست، «وَحدَهُ لَا شَریکَ إِلَّا هُو».[۵]
مسئلهی صدق
این یک مسئلهی علمی است، کلامی است، قرآنی است، حدیثی است و براساس شهودِ اهل معنا است. در کنار این تربیت در باب خودسازی، در باب حرکت در مسیر بندگی، سیر، سلوک، هجرت، سفر الی الله، منازلی که ترسیم شده، یکی از این منازل منزل صدق است. صدق را از مراحلی که در دسترس عموم است آغاز میکنند: صدق در گفتار. صدق جزء فضائل اخلاقی است و ضدّ آن از رذایل اخلاقی است. راستگویی فقهاً واجب است، اخلاقاً لازم است و عقلاً ضروری است و نهاداً فطری است. خدایی که خوبیها را در نهاد ما قرار داده «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها».[۶]
مرحوم آیت حق، مفسّر کبیر، حکیم دوران، فقیه سترگ، متکلّم، محقّق، مصنّف، مدرّس، صاحب نَفَس کیمیا اثر، مولّد ارزشها، علّامه طباطبایی (اعلی الله مقامه الشّریف) که ناشناخته است. مرحوم علّامه مطهّری (رضوان الله تعالی علیه) بعضی از نظرات فلسفی ایشان را میگفتند که ۵۰ سال جلوتر از زمان خود ایشان است، یعنی پنج دههی بعد ممکن است اشخاصی بفهمند ایشان چه میگوید. پیشاپیش زمان حرکت میکرد. چه خوب است که انسان همیشه پیشتاز باشد، چه بد است که انسان عقب بماند، تنبلی چقدر بد است، کسالت چقدر بد است، وازدگی چقدر بد است، درماندگی چقدر بد است، اینها بازدارنده است.
اتّصاف به صفت تقوا
«فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ»[۷] «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ».[۸] رسیدن به چنین جاهایی گاهی کار هر کس نیست، متّقی میخواهد، نه کسی که عمل او تقواگرایانه است، نه، باید کسی متّقی شود. «لِلَّذینَ اتَّقَوْا»[۹] نیست، «لِلْمُتَّقینَ» است، باید ملکه شده باشد، باید متّصف به صفت تقوا باشد تا اینکه به آن مقامات برسد. این منزل صدق منزلی است که کسی به این منزل ورود نکند و محرم این سرا نشود محرم حق نخواهد شد. مرحوم آقای طباطبایی در آیهی کریمهی «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها» بحثی دارند در اینکه نه تنها توحید مبتنی بر فطرت بشر است و انسان از درون خود به سوی خدا میجوشد، انسان در عمق وجود خود آتش عشق خدا را دارد و این آتش زیر خاکستر است. اگر این خاکسترها که حجابهای گناه است به کمک کارشناسی و همّت سالک برداشته شود انسان شعلهی عشق است، انسان خود آتش سوزانی است، ذوب میکند. خود او ذوب شده است، هر کس در معرض نَفَس او هم قرار بگیرد او را آب میکند.
قطب العارفین، قدوه السّالکین، مرحوم ملا حسینقلی همدانی همینطور بوده، آب میکرده، تدریجی نبوده، آنجا که زمینه میدیده نسخه نمیداده برو این کارها را انجام بده به تدریج آدم شوی، بلکه به عبید فرّار نگاه میکرده، میفرمود: «أَ مِنَ الله أَ مِنَ الموت تَفِر»، دو مسئله را به زبان آوردند ولی زبانی نبود. حرکت زبانی بدون پشتوانهی درونی تأثیری ندارد، چیزی که انسان را میسازد شناخت مبدأ است و خود خدا شناسی معاد شناسی را هم همراه خود دارد.
معاد، اقتضای حکیم بودن خداوند
چون از صفات خدا رحیمیّت است، رحیمیّت پروردگار متعال اقتضای وجود عالم بعد از مرگ و سعادت ابدی انسان را دارد. از صفات خداوند متعال حکیم است، خدا عزیز حکیم است، این دو صفت را خدا زیاد به بندگان خود ارائه کرده است. با این دو صفت جمالیّه و جلالیّه که هر دو عزیز و حکیم پیوند دارند، خدای متعال اینطور جلوه کرده تا عاشق پروری کند. حکمت الهی اقتضای معاد را دارد، بنابراین در متن حکیم بودن خدا، رحیم بودن خدا معاد دیده میشود. معاد جلوهی ابدیّت خدا است، خدا ازلی و ابدی است و جلوهی ازلی و ابدی دارد. یکی از جلوههای ابدیّت پروردگار عالم مسئلهی بقاء است، عالم بقاء است. عالم فنا به عالم بقاء تکیه کرده است. انسان فانی شدنی نیست، انسان ماندگار است، موجودی است که تا ابد هست و خود را باید ابدی بسازد.
گرایش به خوبیها در فطرت انسان
علاوه بر اینکه مسئلهی توحید، خداگرایی، پرستش حق، از عمق وجود انسان میجوشد، قلیان دارد، حرارت حق وجود انسان را میجوشاند و انسان را سرعت میدهد، موتور گرمی است، خیلی هم پرقدرت است، انسان را با سرعت به سوی خدا میبرد. نه تنها پرستش حق، گرایش به حق، امری است که از درون انسان میجوشد و با حرارت محبّت خدا انسان را بیقرار میکند و به سوی فنای فی الله و بقاء بالله حرکت میدهد، بلکه اصول اخلاقی هم معشوق انسان است. انسان تا مسخ نشده، تا حجابها ضخیم نشده، به همهی خوبیها عشق دارد. امانت معشوق بشر است، شما کسی را در عالم پیدا نمیکنید که از خیانت متنفّر نباشد و به امانت پیوند وجودی نداشته باشد. عدالت همینطور است، برای عدالت انسان آموزش نمیخواهد، مصادیق عدالت آموزش میخواهد. و الّا حقیقت عدل در درون انسان جا دارد، ریشه دارد و انسان در فطرت خود، در جبلّت خود، در خمیرهی خود عدالت خواه است. عدالت خواهی، داد خواهی، دادگستری، تحمیلی نیست، ظلم تحمیل است، آن مسیر فطرت است و انسان سالم تا منحرف نشده و از نظر روحی مریض نشده در مسیر عدالت پیش میرود. عفّت هم همینطور است، هرزگی برای انسان مرعوب نیست، کفّ نفس مرعوب فطرت انسان است. شما از هر انسان سالمی بپرسید هرزگی خوب است یا انضباط جنسی و درونی، یک نفر را پیدا نمیکنید که هرزگی را بستاید، حتّی هرزهها. شما به هرزه هرزه بگویید بدش میآید.
این نشان میدهد این اصول اخلاقی که در اسلام به صورت آموزههای اخلاقی به زبان پیامبر اکرم، ائمّهی هدی (علیهم صلوات الله) و بعد هم علمای دین گفته شده و در کتابهای خود هم آوردهاند، اینها همه «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[۱۰] است، گنجهایی بوده که در وجود خود ما بوده، خود ما خبر نداشتهایم. آشنایی با فضایل اخلاقی خودشناسی است، انسان در درون خود این گنجها را دارد. دفینههای عقل عملی است که در وجود ما نهفته است و انبیاء (علیهم السّلام)، بعد هم صلحایی که راه انبیاء را رفتهاند، گوهرشناس هستند، معدِن شناس هستند و انسانها را برحسب معرّفی کارشناسان معصوم معادن میدانند که فرمودند: «النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ»،[۱۱] علاوه بر این، اینها فطرتها را بیدار میکنند «یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ».[۱۲] انسان یک چیزهایی را به یاد ندارد، نعمتهایی دارد که اینها را به یاد نمیآورد، فطرت او دارد، عمق وجود او دارد، ولی فراموش کرده است. این پردهی نسیان، پردهی غفلت، نمیگذارد انسان خود را ببیند، خواستهای فطری خود را ببیند. انبیاء میآیند و انسان را بیدار میکنند، دفینههای انسان را کشف میکنند، انسان را متوجّه ارزش خود و ارزشهای بالای وجودی او میکنند.
صداقت در رفتار
یکی از اینها مسئلهی صداقت است، صداقت یعنی واقع نمایی، واقعگویی هم واقع نمایی است. حرف انسان، انسان که صحبت میکند میخواهد حقیقت را در گفتار خود به شما نشان بدهد، همینطور که انسان در گفتار باید واقع بینانه سخن بگوید، واقع گرایانه سخن بگوید، واقع نمایانه سخن بگوید، در رفتار هم باید همینطور باشد. انسان نباید گندم نمای جو فروش باشد، جنس خود را خوب نشان بدهد در حالی که بد جنس است، خود را انسان خدا ترسی نشان بدهد در حالی که هیچ ترسی از خدا ندارد، هیچ حیایی از خدا ندارد، هیچ حریمی برای خدا نگه نمیدارد.
رعایت حریم خداوند
این تعبیر قرآن کریم بعضی اوقات میتواند برای من به صورت یک تازیانه باشد، «ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً»،[۱۳] خیلی عجیب است، خدا به ما میگوید: چرا هیچ احترامی برای خدا قائل نیستی؟ «ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً». «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»،[۱۴] یعنی «یَعتَقِدُ لِقَاءَ رَبِّهِ»، اینجا هم همینطور است، «ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً»، چرا شما اینطور هستید؟ برای هر کس احترامی قائل هستید، حریم میگیرید، ملاحظهی او را میکنید، یعنی خدا به اندازهی یک بچّهی کوچک هم پیش شما احترام ندارد؟ شما پیش انسانهای ضعیف هم کارهای بد انجام نمیدهید، امّا توجّه ندارید که عظیم العُظَماء، کبیر الکُبراء، سیّد السّادات، پروردگار متعال، با شما است و شما قرق شکنی میکنید. «ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً * وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً»، در حالی که این تطوّراتی که در خلقت خود داشتهاید به اینجا رسیدهاید، او همه جا شما را همراهی کرده تا به اینجا آورده، هیچ وقت شما را رها نکرده است. شما به چنین خدایی بیتوجّهی میکنید؟ به او بیاحترامی میکنید؟
الگو بودن ائمّه (علیهم السّلام)
الگوی این مسئله که حقنمایی باشد، خدانمایی باشد، هم ذات او ذات او را نشان بدهد، هم صفات او صفات او را نشان بدهد، هم کارهای او کار خود نباشد، کار او باشد، خدانما باشد، وجود نازنین حضرات معصومین هستند که نبیّ مکرّم اسلام به دو نفر این عنوان را اختصاص داده است. یکی امیر المؤمنین (علیه السّلام) صدّیق اکبر است یکی هم بیبی عالم، مادر ما، پناه ما، مهربان ما، تربیت کنندهی ما، حضرت فاطمهی زهرا، صدّیقهی کبری (سلام الله علیها) است. او صدّیق اکبر است و این صدّیقهی کبری است. صدق اینها صدق به تمام معنا است. نه اینکه «التَّامِّینَ فِی مَحَبَّهِ اللَّهِ»[۱۵] هستند، در محبّت خدا عیار آنها کامل است، هیچ ناخالصی ندارند، قلب آنها مالامال عشق است، در جان خود برای غیر خدا جایی خالی نیست، همه جای آن پر از محبّت حق تعالی است.
وقتی دل کسی ذوب شده بود، جز خدا در دل او نبود، اصلاً دل او خدا است، نه اینکه دل او ظرف خدا است، او جلوهی خدا است، نور خدا است. اصلاً اینی نیست، ذکر و ذاکر و مذکور یکی است، عشق و عاشق و معشوق یکی است، دوتایی دیگر نمانده است. خود را باخته و او را گرفته، دیگر چیزی برای او نمانده، هر چه داشته باخته است، همه را در مسیر عشق او باخته است، دارایی خود را از کف داده، چیزی ندارد. وقتی هیچ چیزی نداشت همهی دارایی او، او است، دیگر اینی نیست تا اینکه بیصداقتی ارائه شود. «هِیَ الصِّدِّیقَهُ الْکُبْرَى»، او صدّیقهی کبری است. «وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولَى»، روی این جمله إنشاءالله تأمّلی بفرمایید ببینید به شما از این جمله چه میدهند.
توسّل به مقام فاطمهی زهرا (سلام الله علیها)
«وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولَى»، این به ما خط میدهد که اگر میخواهید آدم شوید باید مادر داشته باشید، بچّهای که مادر ندارد آدم نمیشود، میگوید بروید بچّهی فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) شوید، مادر خود را بیابید. او باید پرورش بدهد، او اکسیر عالم است، او اکسیر عشق است، هر کس هر چه دارد از مادر دارد. شما هم یک مادر اینطور را پیدا کنید، «وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولَى». اگر مقام مادری را پیدا کردید و فهمیدید تمام محبّت مادران عالم قطرهای از دریای محبّت حضرت زهرا (سلام الله علیها) است و از او به ارث رسیده است و اینقدر نقش ایفا کرده است، شما خود را به آن دریای محبّت، به دامن او میاندازید و جز او مادری نمیشناسید، مادر خود را هم جلوهی او میدانید. از این جهت بچّه وقتی زمین میخورد مادر میگوید، وقتی گرسنه میشود مادر میگوید، وقتی تشنه میشود مادر میگوید.
حدیث کساء را میخوانید، پیامبر رحمت او را مادر خود میداند، وقتی گرسنه شد پیش حضرت زهرا (سلام الله علیها) رفت، «إِنِّی أَجِدُ فِی بَدَنی ضُعفاً»،[۱۶] درد خود را به حضرت زهرا (سلام الله علیها) میگوید، به کس دیگری نمیگوید. پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درد خود را به فاطمه میگوید، باید او نوازش کند، امّ ابیها است، برای پدر خود مادری میکند. آن وقت برای یک بچّه چقدر سخت است ببیند مادر او را میزنند.
معنای آیهی «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ»
– ما در سورهی حمد «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» میگوییم و این کلام خدا است. چرا ما اینجا صراط مستقیم را میخواهیم؟ هدف و نتیجه را نمیخواهیم، مسیر را از خدا میخواهیم؟ چون خیلی افراد در مسیر بودند و لغزش کردند و افتادند، این چطور میشود که ما مسیر را میخواهیم با اینکه احتمال لغزش وجود دارد؟ هدف را نمیخواهیم؟
– رحمت خدا اقتضا دارد که اسماء خود را در عالم نشان بدهد، اگر خدا غفّار نبود به ما اجازهی گناه تکویناً داده نمیشد. هر وقت میخواستیم گناه کنیم یک ملکی، یک بلایی، یک مشکلی پیدا میشد و گناه نمیکردیم. ولی خدا غفّار است، باید گناهی باشد که ببخشد، گنهکار نباشد غفّاریّت خدا کجا جلوه میکند؟ خداوند هادی است، در هدایت رهروی میخواهد، راهی میخواهد تا اینکه هادی بودن خدای منّان خود را نشان بدهد. «إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى * وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَهَ وَ الْأُولى».[۱۷] جان کلام این است که خدا مقصد است، در همهی امور هم تجلیّات حق حاکم است، این جان کلام است. امّا از نظر بُعد، از این طرف بخواهیم حساب کنیم «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ».[۱۸]
حکمت خدا بر این تعلّق گرفته که موجودات مختلفی آفریده، در سورهی مبارکهی واقعه فرمود: «وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَهً»[۱۹] «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ»،[۲۰] مقرّبون همیشه پیش او هستند، امّا اصحاب یمین باید بروند تا برسند. خدای متعال هر چه که ممکن بوده بیافریند آفریده است. یک گروه همیشه وصل هستند، اصلاً جدایی ندارند، ولی گروهی بنا است از هیچ چیز به همه چیز برسند، اینها باید طیّ طریق کنند. خود این طریق هم از جلوهی رحمت رحمانیّهی خدا است، هم از جلوههای رحیمیّهی پروردگار متعال است، هم از جلوههای رازقیّت پروردگار متعال است، هم از جلوههای هادی بودن خدا است. ارادهی خدای متعال بر این تعلّق گرفته عالم حجابی باشد و برای رفع حجاب بشر قهرمانی خود را در میان موجودات نشان بدهد. رفع این حجابها رفتن راه است، اگر راه نباشد شما چطور میتوانید رفع حجاب کنید؟ به علاوه «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»،[۲۱] آنجا مبدأ و مسیر و منتها یکی است، شما به هر درجهای برسید در حدّ خود به خدا رسیدهاید، آنجا صراط جدای از مقصد نیست.
در صحبتهای قبلی خود گفتیم سر سفرهی حضرت زهرا (سلام الله علیها) ذکر و ذاکر و مذکور یکی است، برنده و رونده و مقصد یکی است، همه یکی است «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ». دنبالهی آن هم زیبا است، «صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ»، این «مُنعَمٌ عَلَیهِم» همان ره یافتگان هستند، نعمت ولایت شامل حال آنها شده است. اینها که میروند نمیروند، خدا دارد میبرد، اینها که نمیروند او دارد میبرد.
گر که ز معشوق نباشد کشش کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
این «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» اگر راه راه ولایت باشد راه جذبه است و خدای متعال حکمت اینکه حضرت آدم را بیرون کرد برای نشان دادن صراط بود. اگر اینجا نیامده بود موفّق نمیشد بسوزد و «یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ»[۲۲] بگوید. خدای متعال در به دری را، بروز و ظهور عشق را در اینجا قرار داده است. کسی که رسیده رسیده، سوزی ندارد، خدا این سوز را دوست دارد، این در صراط مستقیم است، از جای دیگر که نمیآید. یعنی مراحل بندگی خدا اینجا درجهبندی میشود. در میان ملائکه «ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ»،[۲۳] آنها که رشد ندارند، آنها که فراق ندارند. آدم باید بیرون میشد، گرفتار فراغ میشد تا با صراط مستقیم آشنا میشد، تا به «منعمٌ علیهم» دست پیدا میکرد. «اللهُ الهادی»، خدا خود میداند که اسرار چیست، این لقلقهی زبانی است که ما داریم ورّاجی میکنیم، معلوم نیست پس پرده چه خبر است.
معنای ضالّ بودن در آیهی قرآن
– آیه «وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدىً»[۲۴] در یک سری تفسیرها وجههایی برای ضال بودن پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قبل از بعثت آمده است. منتها میتوانید دقیقتر بفرمایید؟
– دقیقتر تقوا میخواهد، با گفتن انسان نمیفهمد، باید خدا بدهد. فهم را خدا میدهد، علم را خدا میدهد، «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً»،[۲۵] «وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ».[۲۶] خیلی جالب است، علم و «أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ»، علمی که انسان را صالح میکند، از اینها خدا بدهد. ولی در همین عرایض امروز ما مطلب شما هم نهفته است، دارد برای اینکه وجود مقدّس مولای ما حضرت ابی عبد الله صادق (علیه السّلام) فرمودند: «کَانَ اللَّهُ وَ لَمْ یَکُنْ مَعَهُ شَیءٌ»،[۲۷] یعنی چه؟ یعنی خدا بود هیچ چیزی با او نبود، بعد فرمودند: «وَ الآن کَمَا کَان»، همین الآن هم خدا هست و هیچ چیز دیگری نیست. اگر انسان این را بفهمد میفهمد که «وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى» خال انبیا است، تاج انبیا است، سالار انبیا است، هیچ وقت خود او هدایت ندارد، همیشه ضالّ است، همیشه هم دست او در دست هدایتگر است، هادی دارد، یعنی هیچ وقت به حال خود رها نشده است. اگر خود او باشد ضالّ است، امّا اگر خدا بالای سر او باشد «فَهَدی» است. این وجه ظاهراً در میان وجوهی که وجود دارد به نظر میرسد که واقعبینانه است و اینها همه اشراقاتی است که بر علّامهی طباطبایی شده و حلّال مشکلات او است.
این فرمایشی که پیغمبر خدا فرمودند: «إِذَا مَرَرْتُمْ بِرِیَاضِ الْجَنَّهِ فَارْتَعُوا فِیهَا»،[۲۸] وقتی عبور شما به باغهای بهشت میافتد آنجا بچرید. اینجا چراگاهی است که در گلزار فاطمه هستیم، در باغهای ولایت هستیم، واقعاً بهشت است، روضههای جنّت همینجا است. گاهی سؤال و جوابها برای مچگیری است و برای امتحان است که طرف چه چیزی میداند. کسی هم که جواب میدهد میخواهد خود را نشان بدهد. «رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ»،[۲۹] گاهی گوینده یک چیزی میگوید خود او هم نمیفهمد چه گفته است، ولی آن تقاضا، آن عطش، عطش جدّی بوده خدا به او آب داده است، حالا آب را از چه کاسهای داده داده، از این کاسه داده است. اینها را قدر بدانیم که الحمدلله خدا داریم، رها نیستیم، خیلی خوب است.
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– بحار الأنوار، ج ۴۳، ص ۱۰۵٫
[۳]– الکافی، ج ۱، ص ۱۲۴٫
[۴]– لب الأثر فی الجبر و القدر-الأمر بین الأمرین، ص ۹۸٫
[۵]– عقائد الإمامیه الإثنی عشریه، ج ۲، ص ۳۰٫
[۶]– سورهی روم، آیه ۳۰٫
[۷]– سورهی بقره، آیه ۱۴۸٫
[۸]– سورهی آل عمران، آیه ۱۳۳٫
[۹]– همان، آیه ۱۵٫
[۱۰]– نهج البلاغه، ص ۴۳٫
[۱۱]– الکافی، ج ۸، ص ۱۷۷٫
[۱۲]– نهج البلاغه، ص ۴۳٫
[۱۳]– سورهی نوح، آیه ۱۳٫
[۱۴]– سورهی کهف، آیه ۱۱۰٫
[۱۵]– من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۶۱۰٫
[۱۶]– عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، ج ۱۱، ص ۹۳۱٫
[۱۷]– سورهی لیل، آیه ۱۲ و ۱۳٫
[۱۸]– سورهی نحل، آیه ۷۸٫
[۱۹]– سورهی واقعه، آیه ۷٫
[۲۰]– همان، آیات ۱۰ و ۱۱٫
[۲۱]– سورهی نساء، آیه ۱۰۰٫
[۲۲]– بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵٫
[۲۳]– سورهی صافات، آیه ۱۶۴٫
[۲۴]– سورهی ضحی، آیه ۷٫
[۲۵]– سورهی طه، آیه ۱۱۴٫
[۲۶]– سورهی شعراء، آیه ۸۳٫
[۲۷]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج ۱۹، ص ۲۷۲٫
[۲۸]– مجموعه ورام، ج ۲، ص ۲۳۴٫
[۲۹]– الکافی، ج ۱، ص ۴۰۳٫
پاسخ دهید