یک پیغمبر، یک پرنده را به عنوان سفیر برای خود انتخاب کرد. گفت: نامه می‌نویسم تو به عنوان سفیر من این نامه را به ملکه القاء کن. این پرنده به عنوان سفیر سلیمان، این نامه را کنار تخت بلقیس انداخت. بلقیس دید یک نامه‌ای است. گفت: «إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ».[۱]

 ما در قرآن یک سوره داریم که «بِسْمِ اللَّهِ» ندارد و سوره‌ی برائت است. یک سوره داریم که دو تا «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» دارد که آن سوره‌ی مبارکه‌ی نمل است که یک «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» آن مربوط به حضرت سلیمان نبی است.

 «إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ *…* وَ أْتُونی‏ مُسْلِمینَ»[۲] این‌جا نسخه داده بود که شما مریض هستید. شما سرمایه باخته هستید. سرمایه‌ی بشر عقیده و ایمان او است. شما ایمان ندارید، بیایید شما را سرمایه‌دار کنم، «وَ أْتُونی‏ مُسْلِمینَ»،[۳] بیایید موحّد شوید و خدا را قبول کنید. بلقیس بانوی بافکری بود، حاکم مملکت بود، از مشاورین خود نظرخواهی کرد. این‌ها یک تأمّلی کردند و اتاق فکری تشکیل دادند. نظر دادند که ما قدرت برخورد با سلیمان را نداریم! چه کسی می‌تواند با او جنگ کند؟ بیایید هدیه بفرستیم.

وقتی هدیه فرستادند حضرت سلیمان فرمود: «أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ»،[۴] شما به هدایای خود دل خوش کردید. ما دنبال هدیه نیستیم، ما می‌خواهیم به شما سرمایه‌ی ایمان هدیه کنیم. شما هدیه می‌دهید که از هدیه‌ی ابدی محروم شوید؟

حضرت امیر المؤمنین علیّ بن ابی‌طالب (علیه الصّلاه و السّلام) وقتی از کنار ابن ملجم عبور می‌کردند با نوک پا به او زدند که او را برای نماز بیدار کنند، فرمودند: «أُرِیدُ حَیَاتَهُ وَ یُرِیدُ قَتْلِی»،[۵] من می‌خواهم او را زنده کنم و او می‌خواهد من را بکشد. سلیمان گفت: من آمدم به شما آخرت بدهم. شما به من دنیا می‌دهید که در آخرت به روی شما بسته باشد.

 


[۱]– سوره‌ی نمل، آیه ۳۰٫

[۲]– همان، آیات ۱ و ۳۱٫

[۳]– همان، آیه ۳۱٫

[۴]– همان، آیه ۳۶٫

[۵]– بحار الأنوار، ج ‏۴۲، ص ۲۶۱٫