خوشا آن کس! که امشب در کنار کعبه، جا دارد
به سر، شور و به دل، نور و به لب، ذکر خدا دارد
 
همه در مکه جمع و کاروانی خارج از مکه
ره صحرا گرفته، کیست این، عزم کجادارد؟
 
امیر کاروان،  فرزند زهرا با جوانانش
برای حجّ خون، عزم دیار کربلا دارد
 
حرم را از حرم کردند با اهل حرم، بیرون
اگر بیرون شود جان از تن حجاّج، جا دارد
 
منا ارزانی حج،اج، زیرا یوسف زهرا
منایی خوب‌تر از دامن سرخ منا دارد
 
حسین بن علی حجّی رَد، یاران! که در این حج
چهل منزل به نوک نیزه‌ها، سعی و صفا دارد
 
ذبیح اکبر این کاروان، باشد علی اصغر
که حلقی تشنه اما تشنه تیر بلا دارد
 
بگیرد تا ابد حج آبرو از خون آن حاجی
که چون ذات خدا در کعبه‌ی خون، خون‌بها دارد
 
تنش در موج خون افتاده با خواهر سخن گوید
سرش ذکر خدا از نیزه تا طشت طلا دارد
 
همه حجّاج، موی سر دهند و حجّ او را بین
که مویِ شسته از خون و سرِ از تن جدا دارد
 
چو حاجی می‌شود مُحرِم، بپوشد حلّه‌ای بر تن
عزیز فاطمه بر تن، لباس از بوریا دارد
 
سیه پوشیده «بیت الله»، می‌ دانی چرا؟ «میثم»!
خدا در کعبه بر این کاروان، بزم عزا دارد

 

شاعر: غلامرضا سازگار (میثم)