روزی اصحاب پیامبر(ص) مشغول گفتگو بودند و گفتند که حرف الف از جمله حروفی است که بیشترین کاربرد را در زبان عربی دارد. در این زمان امام علی(ع) خطبه‌ای را خواندند که در متن عربی آن هیچ الفی وجود ندارد:
«حَمِدتُ مَن عَظُمَت مِنَّتُهُ و سَبَغَت نِعمَتُهُ و سَبَقَت غَضَبَهُ رَحمَتُهُ و تَمَّت کَلِمَتُهُ و نَفَذَت مَشیئَتُهُ و بَلَغَت قَضِیَّتُهُ، حَمِدتُهُ حَمدَ مُقِرٍّ بِرُبوبِیَّتِهِ مُتَخَضِّعٌ لِعُبودِیَّتِهِ مُتَنَصِّلٌ مِن خَطیئَتِهِ مُتَفَرِّدٌ بِتَوحیدِهِ مُؤَمِّلٌ مِنهُ مَغفِرَهً تُنجیهِ یَومَ یَشغَلُ عَن فَصیلَتِهِ و بَنیهِ
و نَستَعینُهُ و نَستَرشِدُهُ و نَستَهدیهِ و نُؤمِنُ بِهِ و نَتَوَکَّلُ عَلَیهِ، و شَهِدَتُ لَهُ شُهودَ مُخلِصٍ موقِنٍ و فَرَّدتُهُ تَفریدَ مُؤمِنٍ مُتَیَقِّنٍ، و وَحَّدتُهُ تَوحیدَ عَبدٍ مُذعِنٍ، لَیسَ لَهُ شَریکٌ فی مُلکِهِ، و لَم یَکُن لَهُ وَلِیٌّ فی صُنعِهِ جَلَّ عَن مُشیرٍ و وَزیرٍ و عَن عَونِ مُعینٍ و نَصیرٍ و نَظیرٍ.
عَلِمَ فَسَتَرَ و بَطَنَ فَخَبَرَ و مَلَکَ فَقَهَرَ و عُصِیَ فَغَفَرَ و حَکَمَ فَعَدَلَ لَم یَزَل و لَن یَزولَ «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ»
[۱] و هُوَ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ رَبٌّ مُتَعَزِّزٌ بِعِزَّتِهِ مُتَمَکِّنٌ بِقُوَّتِهِ مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ مُتَکَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ، لَیسَ یُدرِکُهُ بَصَرٌ و لَم یُحِط بِهِ نَظَرٌ، قَوِیٌّ مَنیعٌ بَصیرٌ سَمیعٌ رَؤوفٌ رَحیمٌ. عَجَزَ عَن وَصفِهِ مَن یَصِفُهُ و ضَلَّ عَن نَعتِهِ مَن یَعرِفُهُ.

قَرُبَ فَبَعُدَ و بَعُدَ فَقَرُبَ، یُجیبُ دَعوَهَ مَن یَدعوهُ و یَرزُقُهُ و یَحبوهُ، ذو لُطفٍ خَفِیٍّ و بَطشٍ قَوِیٍّ و رَحمَهٍ موسَعَهٍ و عُقوبَهٍ موجِعَهٍ، رَحمَتُهُ جَنَّهٌ عَریضَهٌ مُونِقهٌ، و عُقوبَتُهُ جَحیمٌ مَمدودَهٌ موبِقَهٌ.
و شَهِدتُ بِبَعثِ مُحَمَّدٍ رَسولِهِ و عَبدِهِ و صَفِیِّهِ و نَبِیِّهِ و نَجِیِّهِ و حَبیبِهِ و خَلیلِهِ، بَعَثَهُ فی خَیرِ عَصرٍ و حینِ فَترَهٍ و کُفرٍ، رَحمَهً لِعَبیدِهِ و مِنَّهً لِمَزیدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ و شَیَّدَ بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ و نَصَحَ و بَلَّغَ و کَدَحَ، رَؤوفٌ بِکُلِّ مُؤمِنٍ رَحیمٌ سَخِیٌّ رَضِیٌّ وَلِیٌّ زَکِیٌّ، عَلَیهِ رَحمَهٌ و تَسلیمٌ وَ بَرکهٌ و تکریمٌ، من رَبٍّ غَفورٍ رَحیمٍ قَریبٍ مُجیبٍ.

وَصَّیتُکُم مَعشَرَ مَن حَضَرَنی بوَصیَّهِ رَبِّکُم، و ذَکَّرتُکُم بِسُنّهِ نَبیِّکُم، فَعَلَیکُم بِرَهبَهٍ تُسَکِّنُ قُلوبَکُم، وَ خَشیَهٍ تُذری دُموعَکُم، و تَقیَّهٍ تُنجیکُم قَبلَ یَومِ تُبلِیکُم وَ تُذهِلُکُم، یَومٌ یفوزُ فِیهِ مَن ثَقُل وَزنُ حَسنَتَه، وَ خَفَّ وَزنُ سَیّئَتهِ، وَلتَکُن مَسأَلتکُم وَ تَملُّقُکُم مَسأَلَهَ ذُلٍّ و خٌضوعٍ و شُکرٍ و خُشوع، بِتَوبَهٍ و تَوَرُّع و نَدَم و رُجوعِ، و لیَغتَنم کُلُّ مُغتَنمٍ مِنکُم صِحَّتهُ قَبلَ سُقمِهِ و شَبیبَتَهُ قَبلَ هَرَمِهِ، وَ سَعَتَهُ قَبلَ فَقرِهِ، و فَرغَتَهُ قَبلَ شُغلِهِ و حَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِهِ، قَبلَ تَکبُّرٍ وَ تَهرُّمٍ و تَسَقُّمٍ، یَمَلُّهُ طَبیبُه، و یُعرِضُ عَنه حَبیبُهُ، و یَنقَطعُ غمدُهُ، و یَتَغیَّر عقلُهُ.

ثُمّ قیلَ: هُوَ مَوعوکٌ و جِسمُهُ مَنهوکٌ، ثُمَّ جَدَّ فی نَزعٍ شَدیدٍ، و حَضَرَهُ کُلُّ قَریبٍ وَ بعیدٍ، فَشَخَصَ بَصَرُه، و طمَحَ نَظَرهُ، و رَشَحَ جَبینُه، و عَطَفَ عَرینُهُ، و سَکَنَ حَنینُهُ، و حَزَنَتهُ نفسُهُ، وَ بکَتهُ عرسُهُ، و حُفِر رَمسُهُ، و یُتِّمَ مِنهُ وِلدُهُ، و تَفَرّقَ مِنه عَدَدُهُ، و قُسِّمَ جَمعُهُ، و ذَهَبَ بَصَرهُ و سَمعُهُ، و مُدِّدَ و جُرِّدَ و عُرِّیَ و غُسِّلَ و نُشِّفَ و سُجِّیَ، و بُسِطَ لَهُ و هُیِّئَ، و نُشِرَ عَلَیهِ کَفَنُهُ، و شُدَّ مِنهُ ذَقنُهُ و قُمِّصَ و عُمَّم، و وُدِّعَ و سُلِّمَ، و حُمِلَ فَوقَ سَریرٍ، و صُلِّیَ عَلَیهِ بِتَکبیرٍ، و نُقِلَ مِن دورٍ مُزَخرَفَهٍ و قُصورٍ مُشَیَّدَهٍ و حُجُرٍ مُنَجَّدَهٍ، و جُعِلَ فی ضَریحٍ مَلحودٍ و ضیقٍ مَرصودٍ بلَبنٍ مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ بجُلمودٍ، و هیلَ عَلَیه حَفرُه، و حُثِی عَلَیه مَدَرُهُ، و تَحَقَّق حِذره، و نُسِیَ خَبَرَهُ، وَ رجَعَ عَنهُ وَلیّهُ و صَفِیُّهُ و نَدیمُهُ وَ نسیبُهُ، و تَبَدَّلَ بِهِ قَرینُهُ و حَبیبُهُ، فَهُو حَشوُ قَبرٍ و رَهینُ قَفرٍ، یَسعى بجِسمِهِ دودُ قَبرِهِ، و یَسیلُ صَدیدُهُ من مَنخِرِهِ، یَسحَقُ تُرْبهُ لَحمَهُ، و یَنشَفُ دَمُهُ، و یَرمُّ عَظمُهُ، حَتّى یَومِ حَشرِهِ، فَنُشِرَ مِن قَبرِهِ حینَ یُنفَخُ فی صورٍ، و یُدعى بِحَشرٍ و نُشورٍ.

فَثَمَّ بُعثِرَت قُبورٌ، و حُصِّلَت سَریرَهُ صُدورٍ، وجیءَ بِکُلِّ نَبیٍّ و صِدّیقٍ و شَهیدٍ، و تَوَحَّد لِلفَصلِ قَدیرٌ بعَبدِهِ خَبیرٌ بَصیرٌ، فَکَم مِن زَفرهٍ تُضنیهِ و حَسرَهٍ تُنضیهِ، فی مَوقِفٍ مَهولٍ، و مَشهَدٍ جَلیلٍ بَینَ یَدَی مِلکٍ عَظیمٍ، و بِکُلِّ صَغیرٍ و کَبیرٍ عَلیمٌ، فَحینِئذٍ یُلجِمهُ عَرَقهُ و یُحصرُه قَلقَهُ، عَبرَتُهُ غَیرُ مَرحومَهٍ و صَرخَتُهُ غَیرُ مَسموعَهٍ، و حُجَّتَهُ غَیرُ مَقولَهٍ، زالَت جَریدَتُه و نُشِرَت صَحیفَتُهُ. نُظِرَ فی سوءِ عَمَلِهِ، و شَهِدَت عَلَیهِ عَینُهُ بنَظَرِهِ، و یَدُهُ بِبَطشه و رِجلُهُ بخَطوِه، و فَرجُه بلَمسِه، و جِلدُهُ بِمَسِّهِ، فَسُلسِلَ جَیْدُه، و غُلَّت یَدُهُ، و سیقَ فَسُحِبَ وَحدَهُ، فَوَرَدَ جَهَنَّم بِکَربٍ و شِدَّهٍ، فَظَلَّ یُعذَّبُ فی جَحیمٍ، و یُسقى شُربَهً مِن حَمیمٍ تَشوی وَجهَهُ، و تَسلَخُ جِلدَهُ، و تَضرِبُه زِبنِیَهٌ بِمَقمَعِ مِن حَدیدٍ، وَ یَعودُ جِلدُهُ بَعد نُضجِهِ کَجِلدٍ جَدیدٍ، یَستَغیثُ فَتُعرِضُ عَنهُ خَزَنَهُ جَهَنّم، و یَستَصرِخُ فَیَلبَثُ حُقبَهً یَندَمُ.
نَعوذُ بِرَبٍّ قَدیرٍ من شَرِّ کُلِّ مَصیرٍ، و نَسأَ لُه عَفوَ مَن رَضِی عَنهُ، و مَغفِرهَ مَن قَبلَهُ، فَهُوَ وَلِیُّ مَسألَتی و مُنجِحُ طَلبتی، فَمَن زُحزِحَ عَن تعذیبِ رَبِّه، جُعِل فی جَنَّتِهِ بِقُربِهِ، و خَلَدَ فی قُصورٍ مُشَیَّدَهٍ و مُلک بِحورِ عِینٍ و حَفَدَه، و طَیفَ عَلَیهِ بکؤوس، اُسکِنَ فی حَظیرَهِ قُدّوسٍ، و تَقَلَّبَ فی نَعیمٍ، و سُقِیَ مِن تَسنیمٍ، و شَرَبَ مِن عَینٍ سَلسَبیلٍ، و مُزِجَ لَه بِزَنجَبیلِ مُخَتَّم بِمِسکٍ و عَبیرٍ، مُستَدیمٌ لِلمُلکِ مُستَشعِرٌ لِلسُّرُر، یَشرَبُ مِن خُمورٍ، فی رَوضٍ مُغدِقٍ، لَیسَ یُصدَّعُ مَن شَرِبَهُ وَ لَیسَ یُنزَفُ.
هذِهِ مَنزِلَهُ مَن خَشِیَ رَبَّهُ، و حَذَّرَ نَفسَهُ مَعصِیَتَهُ، و تِلکَ عُقوبَهُ مَن جَحَدَ مَشیئَتَهُ، و سَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ مَعصِیَتَهُ، فَهُوَ قَولٌ فَصلٌ، و حُکمٌ عَدلٌ، و خَیرُ قَصَصٍ قُصَّ و وَعظٍ نُصَّ «تَنزِیلٌ مِّنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ»،
[۲] نَزَلَ بِهِ روحُ قُدُسٍ مُبین عَلى قَلبِ نَبِیٍّ مُهتَدٍ رَشیدٍ، صَلَّت عَلَیهِ رُسُلٌ سَفَرَهٌ مُکرَّمونَ بَرَرَهٌ.
عُذتُ بِرَبٍّ عَلیمٍ رَحیمٍ کَریمٍ مِن شَرِّ کُلِّ عَدُوٍّ لَعینٍ رَجیمٍ، فَلیَتَضَرَّع مُتَضَرِّعُکُم وَ لیَبتَهِل مُبتَهِلُکُم، وَ لیَستَغفِر کُلُّ مَربوبٍ مِنکُم لی و لَکُم، و حَسبی رَبّی وَحدَهُ »؛
[۳]

ترجمه: سپاس می‌گزارم آن را که منّتش عظیم است. و نعمتش فراوان و رحمتش بر غضبش پیش است. کلامش تمام، و اراده‌اش نافذ و حُکمش رساست.  [او را] سپاس می‌گویم، سپاس گفتن کسى که به پروردگارىِ او اقرار دارد و به بندگی‌اش گردن نهاده، از نافرمانی‌اش گریزان است، به توحیدش معترف است و از او آمرزشی را امید دارد براى نجات یافتن در روزى که آدمى را از خانواده و فرزند، مشغول می‌دارد.

از او یارى می‌جوییم و کمال می‌طلبیم و هدایت می‌خواهیم. به او ایمان داریم و بر او توکّل می‌کنیم. به او گواهى می‌دهم، گواهى فرد با اخلاصِ با یقین، و او را یکتا می‌دانم، یکتا دانستن کسى که ایمان و یقین دارد، و او را یگانه می‌شمارم، مانند یکتا دانستن بنده‌ای که اقرار به آن می‌کند. او را شریکى در مُلکش نیست و در آفرینشش یاورى ندارد. از داشتن مشاور و دست‌یار و کمک‌کار و یارى کننده و هماورد، فراتر است.

آگاهى یافت و پنهان داشت. به ژرفا شد و نیک دانست. فرمان‌روایى یافت و چیره گردید. نافرمانى شد و بخشید. داورى کرد و داد ورزید. همواره بوده است و خواهد بود. هیچ موجودى همانند او نیست. او، از پسِ هر موجودى است، پروردگارى که به عزّتش پیروز و به قدرتش نیرومند است. به خاطر برتری‌اش منزّه است و به خاطر والایى‌اش متکبّر است. دیده‌اى او را درک نمی‌کند و نگاهى بر او احاطه ندارد. قوى، بلند مرتبه، بینا، شنوا، مهربان و بخشنده است. هرکس که وصفش کرده، در وصف او ناتوان است و هرکس که او را می‌شناسد، در توصیف او سرگشته است.

نزدیک است و دور، و دور است و نزدیک. پاسخ هرکس را که بخوانَدَش می‌دهد، و روزی‌اش می‌دهد و به او می‌بخشد. داراى لطفى پنهان و قدرتى قوى و رحمتى گسترده و کیفرى دردآور است. رحمتش بهشتِ وسیع و زیباست، و مجازاتش جهنّم طولانی و زجرآور است.

به برانگیختن محمّد(ص)، فرستاده و بنده، و وصى، پیامبر، نجات یافته، دوست و شیفته‌اش، گواهى می‌دهم که او را در بهترین روزگار و در دوران فَترت وحى و کفر، از روى رحمت بر بندگان و منّت فراوان برانگیخت و پیامبرى را به او پایان داد و حجّتش را با او استوار ساخت. [محمّد(ص)] پند داد و دلسوزى کرد، ابلاغ کرد و کوشید، در حالى که با مؤمنان مهربان بود و بخشنده، سخاوتمند بود و خشنود، و پیشوا بود و زیرک. بر او بادْ رحمت، سلام، برکت و احترام پروردگارِ باگذشت و مهربان که نزدیک و برآورنده [دعا] است!
اى جمعى که حاضرید! شما را به همان سفارش‌هاى پروردگارتان توصیه می‌کنم و سنّت پیامبرتان را به یادتان می‌آورم. بر شما بادْ بیمى که دلتان را آرامش دهد، و ترسى که اشک‌هایتان را جارى سازد، و پروایى که پیش از روزِ گرفتارى و سرگشتگی‌تان شما را نجات دهد؛ روزى که در آن، هر که خوبی‌هایش سنگین باشد و بدی‌هایش سبک، پیروز می‌گردد. بنا بر این، درخواستتان و تضرّع شما باید درخواستى از سرِ افتادگى، فروتنى، شکر و زارى، و نیز همراهِ توبه، وارستگى، پشیمانى و برگشت باشد و هر اهل فرصتى از شما باید سلامت را قبل از بیمارى، و جوانى را قبل از پیرى، و برخوردارى را قبل از نیازمندى، و فراغت را پیش از گرفتارى، و بودنش را قبل از سفرش غنیمت بدارد، پیش از کهن‌سالى و پیرى و بیمارى که طبیبش از او ناامید و روی‌گردان و دوستش از او بُریده باشد، رحمتش قطع شود و خِردش تغییر کند.

آن‌گاه گفته شود: او ناخوشْ احوال و پیکرش لاغر و نزار است. آن‌گاه در جان کَندن، شدید به تلاش افتد و دور و نزدیک به گِردش آیند، دیده‌اش خیره و نگاهش چرخان گَردد، پیشانی‌اش عَرَق کند، بینی‌اش گشوده گردد و زاری‌اش فرو افتد، نفسش محزون شود و همسرش بر او بگِرید، گورش کَنده و فرزندش بی‌پدر گردد، دار و دسته‌اش از گِرد او پراکنده گردند و اموالش تقسیم شود، گوش و چشمش از بین رفته باشد، پاهایش کشیده و برهنه و عریان گردد، او را غسل دهند، بر او آب بپاشند، کفن بیاورند و برایش بگسترند و آماده کنند، چانه‌اش را ببندند، جامه‌اى از پارچه بر تن او بپوشانند و دستار بر سر او بپیچند و از او خداحافظى کنند و بر وى سلامْ دهند، او را روى تابوت بنهند، با تکبیر بر او نماز بگزارند، و از خانه‌هاى آراسته و قصرهاى محکم و سنگْ آذین، منتقل، و در گورى لحد شده و جای تنگ با گِل سخت و محکم گشته و با سنگ سقف زده شده، نهاده گردد و گورش برایش ترسناک شود و خاک بر رویش ریخته شود و بیم دادن‌ها تحقّق پیدا کند و خبرش فراموش شود، و دوست و برگزیده و ندیم و خویشاوندانش از نزد او برگردند و نزدیکان و دوستانش تغییر کنند و او در دل گور و گروگانِ تنهایى بماند، و کِرم‌هاى گورش به پیکرش افتند و خون از بینی‌اش بیرون زند و خاک گور، گوشت بدنش را گَرد سازد و خونش جارى گردد و استخوانش بپوسد تا روز محشر.

آن‌گاه به هنگامى که در صورْ دمیده شد و به حشر و نشر، فرا خوانده گشت، از گور برخیزد. آن‌گاه است که گورها بشکافد، و رازهاى دل‌ها حاصلْ آید، و هر پیامبر و صدّیق و گواهى فرا خوانده شود، و [پروردگار] توانایى که به بنده‌اش آگاه و بصیر است، به تنهایى به داورى بپردازد. چه بسیار ناله‌ها که بیمارْ سر می‌دهد و چه بسیار حسرتى که به دردش آورَد. در هر ایستگاه ترسناک و در محضرِ آن جلیل، در پیشگاه فرمان‌روایى عظیم ـ که به هر کوچک و بزرگى آگاه است ـ، در این هنگام، شرمش او را به بند می‌کشد و ناآرامی‌اش او را محصور می‌کند. گناهش مورد رحمت قرار نمی‌گیرد و فریادهایش شنیده نمی‌شود، و حجّتش بیان نمی‌گردد. کهنه جامه‌اش از بین می‌رود، و نامه اعمالش گشوده می‌گردد و به کردارهاى بدش نگاه می‌شود، و دیده‌اش بر نگاه‌هایش گواهى می‌دهد، و دستش به زدنش، پایش به گام برداشتنش، و عورتش به عمل نامشروعش، و پوستش به تماسش گواهى می‌دهند. گردنش در زنجیر و دست‌هایش بسته است و پیش بُرده می‌شود و در تنهایى کشیده می‌شود و با اندوه و سختى، وارد دوزخ می‌گردد و در دوزخ، همواره عذاب می‌شود و از شربت دوزخى چشانده می‌شود که صورتش را کباب می‌کند و پوستش را می‌کَنَد، و دوزَخْبانى با عمود آهنین بر او می‌کوبد و پوستش پس از جدا شدن دوباره، چون پوستى تازه می‌روید ، طلب کمک می‌کند و نگهبانان دوزخ، از او روى بر می‌گردانند و فریاد می‌کشد و زمانى می‌مانَد و پشیمان می‌گردد.

از هر عاقبت بد، به خداى توانا پناه می‌برم، و از او می‌خواهم که از هر که راضى است، درگذرد و هر که را می‌پذیرد، بیامرزد. او تأمین کننده نیاز من و به انجام رسانِ درخواست من است. هر کس از عذاب پروردگارش راه بگردانَد، در بهشت او در مقام قُرب، قرار داده می‌شود و در کاخ‌هاى استوار، جاودانه می‌گردد و حور عین و [نیز] غلمان را مالک می‌شود که با کاسه‌هایى دور او می‌چرخند. چنین کسى در بارگاه قدس، جاى داده می‌شود و در نعمت می‌چرخد و از آب خوش‌گوار تَسنیم، سیراب می‌شود و از چشمه سَلْسَبیل می‌نوشد که به زنجبیل، آمیخته و به مُشک و عنبر، آغشته گشته است. مُلک دایمى می‌یابد و احساس شادى می‌کند. در باغى پُر درخت، از شراب‌هایى می‌نوشد که از نوشیدن آنها، نه سردرد می‌گیرد و نه سست می‌شود.
این، جایگاه کسى است که از پروردگارش می‌ترسد و خود را از گناه، دور می‌دارد و آن، کیفر کسى است که اراده خدایش را انکار می‌کند و خواست نَفْسش، گناه را برایش تزیین می‌کند.
این، کلام آخر و حکم دادگرانه و همان خبرى است که نقل شده، همان پندى است که تصریح گشته :«کتابى است از ناحیه خداى حکیم ستوده صفات» که روح القدس، آن را به طور آشکار، بر دلِ پیامبرِ هدایت شده‌ی صاحب کمال، نازل کرده است. و پیامبرانِ فرستاده شده و بزرگان شایسته بر او درود فرستاده‌اند.
پناه می‌برم از دشمن نفرین شده‌ی رانده گشته، به پروردگار دانا و مهربان و کریم، باید که هر زارى کننده شما زارى کند و هر ناله کننده شما ناله بزند و هر بنده‌اى از شما براى من و خود طلب بخشش کند، که پروردگارم به تنهایى براى من بس است».
[۴]

این خطبه؛ گرچه اوج قدرت ادبی امام علی(ع) را می‌رساند، و نشانه اعجاز ادبی آن‌حضرت است،[۵] اما در عین حال عبارات و محتوای بسیار پر مغزی در آن به کار رفته که انصافاً مستلزم تفکّر و تأمل هستند. این‌ها نشان از این دارد که امام علی(ع) تنها به فکر عبارات و استفاده نکردن از حرف الف نبوده‌اند، بلکه محتوا نیز برای ایشان اصلی اساسی بوده است.

 

منبع: اسلام کوئست


[۱]. شوری، ۱۱٫

[۲]. فصلت، ۴۲٫

[۳]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغه، محقق و مصحح: ابراهیم، محمد ابوالفضل،‏ ج ۱۹، ص ۱۴۰ – ۱۴۳، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، قم، چاپ اول، ۱۴۰۴ق؛  
کفعمى، ابراهیم بن على عاملى، المصباح للکفعمی (جنه الأمان الواقیه و جنه الإیمان الباقیه)، ص ۷۴۱ – ۷۴۴، دار الرضی، قم، چاپ دوم، ۱۴۰۵ ق.

[۴]. محمدی ری شهری، محمد، با همکاری: طباطبایی، محمدکاظم؛ طباطبایی‌نژاد، محمود، دانش‌نامه امیر المؤمنین(ع) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، مترجم: سلطانی، محمدعلی، ج ۱۱، ص ۳۸۱ – ۳۸۳، (با اندکی ویرایش)، سازمان چاپ و نشر دار الحدیث، قم، چاپ اول، ۱۳۸۶ش.   

[۵]. ر.ک: شیخ حر عاملی، اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، ج ۳، ص ۵۳۲، اعلمی، بیروت، چاپ اول، ۱۴۲۵ق.