عمر، خلیفه دوم مسلمانان، شش سال بعد از بعثت، اسلام آورد. با این‌که او در بیشتر جنگ‌های پیامبر(ص) از بدر و احد تا حنین و… حضور داشت، در تاریخ؛ رشادت و استقامت ویژه‌ای برای او نقل نشده است.
البته او شخصیتی تند مزاج داشت و به عنوان نمونه در ماجرای صلح حُدیبیّه، به شدت با صلح مخالف بود و به پیامبر(ص) اعتراض کرد.
خلیفه دوم بیش از هر شخصیت دیگری در فکر و اندیشه اهل سنت تأثیر داشت و همان‌گونه که دوره او از لحاظ تاریخی، مقطع بسیار مهمی در تاریخ اسلام به شمار می‌آید، فکر و عمل او نیز برای مسلمانان سنی مذهب اهمیت بسیار بالایی دارد. این اهمیت تا جایی است که از او به عنوان الگویی یاد می‌شود که هیچ‌گونه خطایی نداشت و می‌توان به هر قول و فعل او به عنوان سیره و سنتی شرعی استناد کرد.

اما مکتب شیعه انتقادهای فراوانی به رویکردها و عملکردهای خلیفه دوم دارد. تغییر جریان خلافت در سقیفه بر خلاف دستورات پیامبر اکرم(ص)، نوع بیعت گرفتن از امام علی(ع)، بی‌حرمتی به دخت نبی‌ اکرم، شیوه انتصابش به مقام خلافت، مدل حکومت‌داری، ایجاد بدعت‌هایی در دین، و نداشتن دانش کافی برای حکومت به اعتراف خودش و… از موارد بی‌شماری هستند که انتقاداتی را متوجه او کرده‌اند.
 

عمر بن خطاب بن نفیل بن عبد العزّى بن ریاح[۱] که کنیه‌اش أبو حفص‏[۲] بود در سال سیزدهم بعد از عام الفیل به دنیا آمد.[۳] مادر او نیز حنتمه بنت هاشم بن مغیره از قریش و طایفه بنی‌مخزوم بوده است.[۴]
عمر در ابتدای ظهور اسلام، از مخالفان سرسخت مسلمانان بود و بر افرادی که از قبیله‌اش، به اسلام می‌گرویدند با خشونت رفتار می‌کرد تا جایی که خواهر و دامادش، اسلام خود را از عمر مخفی نگه می‌داشتند.
[۵]
با این حال در حدود سال ششم بعثت
[۶] و پس از اسلام آوردن نزدیک به شصت نفر، اسلام آورد.[۷] او بعدها با ازدواج دخترش حفصه با پیامبر، با حضرتشان خویشاوندی پیدا کرد.

خصوصیات رفتاری و اخلاقی عمر

عمر بن خطاب، شخصیتی تند مزاج داشت[۸] و حتی در دوران خلافتش، کمتر کسی جرأت می‌کرد، از او سؤالی بپرسد، به این سبب مردم هرگاه مشکلى برایشان پیش می‌آمد، و ناچار بودند نظر عمر را بخواهند، عثمان بن عفّان یا عبدالرحمن بن عوف را واسطه می‌کردند، و هرگاه موضوع بسیار دشواری بود، از عباس استمداد نموده، او را نزد عمر می‌فرستادند.[۹]
او در بیشتر جنگ‌های پیامبر(ص) از بدر و احد تا حنین و… حضور داشت، ولی با وجود تندی مزاج و عصبانیت زودهنگامش، در تاریخ؛ رشادت، فتح و یا حداقل مقاومت در زمان فرار از او نقل نشده است.
در حُدیبیّه، پیامبر(ص) از عمر خواستند که به مکه رفته و با مکیان گفت‌وگو کند، اما عمر در جواب پیامبر گفت: «یا رسول الله، همانا قریش به شدت با من دشمن هستند و اگر به من دست یابد، مرا خواهند کشت».
[۱۰] پیامبر بعد از شنیدن این سخنان از فرستادن او منصرف شده و عثمان را فرستاد. با این وجود، او با صلح حدیبیه نیز مخالف بود، مخالفتی که بعدها سبب پشیمانی خود او گردید:[۱۱]
«گفت‌وگو برای صلح تمام شده و تنها نگارش متن صلح باقی مانده بود. عمر بن خطاب بلند شد و پیش پیامبر(ص) آمد و گفت: مگر تو پیامبر خدا نیستى؟!
پیامبر: آری؛ هستم!
 عمر: مگر ما مسلمان نیستیم؟!
پیامبر: آری!
عمر: مگر آنها مشرک نیستند؟!
پیامبر: آری!
عمر: پس چرا در کار دین خویش خوار و کوچک شویم؟!
پیامبر: من بنده و فرستاده خدایم و خلاف فرمان وى عمل نمی‌کنم، او نیز مرا وا نخواهد گذاشت.
سپس همین گفتار را خطاب به ابوبکر گفت و او نیز در جواب گفت:
اى عمر مطیع وى باش، من شهادت می‌دهم که او پیامبر خدا است‏».
[۱۲]
در موارد دیگری هم می‌بینیم که عمر در غیر از صحنه نبرد؛ دست به شمشیر و تهدیدش زیاد بود. به عنوان نمونه گزارش شده است که او از پیامبر خواست تا اجازه دهد که گردن اسیران را بزند!
[۱۳]

 

عمر و ابوبکر


عمر و ابوبکر، با این‌که شباهت اخلاقی و رفتاری چندانی با یکدیگر نداشتند، اما در بسیاری موارد، مکمّل یکدیگر بودند.
عمر در داستان سقیفه نقش بسیار پُررنگی برای خلافت ابوبکر ایفا کرد و اگر عمر نبود، شاید هرگز ابوبکر به خلافت نمی‌رسید.
[۱۴]
عمر تلاش بسیاری کرد تا از همگان برای ابوبکر بیعت بگیرد، تا جایی که امام علی(ع) به او گفت تلاش چشمگیرت برای خلیفه کردن ابوبکر برای آن است که او تو را در آینده خلیفه کند!
[۱۵] و همین گونه هم شد!
عمر؛ اگر چه در دوران ابوبکر منصب قضاوت را عهده‌دار بود،
[۱۶] اما علاوه بر آن، نفوذ فراوانی در حکومت داشته و نزدیک‌ترین مردم به ابوبکر بود. نزدیکی و قرابت این دو به قدری زیاد بود که همگان می‌دانستند عمر جانشین ابوبکر خواهد بود!
نقل شده است هنگام وصیت ابوبکر، او عثمان را فراخواند و گفت:
«بنویس: بسم الله الرّحمن الرّحیم، این پیمان ابوبکر بن ابی‌قحافه است براى مسلمانان. اما بعد… ».
در این‌جا ابوبکر از هوش رفت. اما عثمان از خود چنین نوشت: «اما بعد، من عمر بن خطاب را خلیفه شما کردم و در نیکخواهى شما کوشیدم!!»
آن‌گاه ابوبکر به هوش آمد و گفت: «بخوان چه نوشتى؟» و وقتی عثمان خواند ابوبکر تکبیر به زبان آورد و گفت: «بیم آن کردى اگر در حال بیهوشى جان بدهم اختلاف در مردم افتد؟ عثمان گفت: آرى. گفت: خدایت از جانب اسلام و مسلمانان پاداش نیک دهد».
[۱۷]
این امر بر مردم عادی نیز عیان بود؛ وقتی عمر وصیت ابوبکر را به مسجد می‌برد تا برای مردم بخواند، مردى به عمر گفت: ابو حفص! در آن، چه چیزى نوشته شده است؟!
عمر گفت: نمی‌دانم!، ولى من اولین کسى هستم که اطاعت می‌کنم!
آن مرد در پاسخ گفت: به خدا سوگند! من می‌دانم که چه نوشته است! دیروز تو او را به حکومت رساندی و امروز او تو را!!
[۱۸]
آری به حق، دانه‌ای که عمر در سقیفه کاشت، سه سال بعد برای خودش ثمر بخشید و ابوبکر در وصیت خود عمر را جانشین و خلیفه مسلمانان قرار داد.
[۱۹]

دوران خلافت عمر

با آنکه دو خلیفه اول، وصیت پیامبر(ص) مبنی بر جانشینی امام علی(ع) را نادیده گرفته بودند و نمایش بیعت اهل حل و عقد را اجرا کرده بودند، اما عمر در سال سیزدهم هجری[۲۰] با وصیت ابوبکر و بدون دخالت مستقیم مردم خلیفه شد، و حدود ده سال بر این منصب تکیه زد.[۲۱]
مردم که ابوبکر را خلیفه رسول الله می‌نامیدند در ابتدا عمر را «خلیفه‌ی خلیفه‌ی رسول الله» می‌خواندند. اما این لقب را سنگین می‌شمردند. در همان روزگار، مردم فرماندهان سپاه را امیر می‌خواندند و از قضا یکى از صحابه، عمر را «امیر المؤمنین» خطاب کرد که از آن پس او از طرف مردم به این لقب خوانده می‌شد.
[۲۲]  البته نقل‌های دیگری نیز در چگونگی این نامگذاری وجود دارد.[۲۳]

دوران خلافت عمر، پر از حوادث و اتفاقات گوناگون است که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
۱ – از مهم‌ترین اتفاقاتی که در این دوره رخ داد، فتوحات گسترده‌ای بود که مسلمانان بدان دست یافتند. ابتدا عراق فتح شد و سپس ایران زیر سایه اسلام آمد. آذربایجان و ارمنستان امروزی نیز نقاط بعدی در این مسیر بودند. از مسیری دیگر بیت المقدس و شامات به سیطره مسلمانان درآمد و …
[۲۴]

۲ – خلیفه دوم، خود را دارای اختیارات زیادی می‌دانست؛ از این‌رو بدون هیچ مشکلی دست به تغییر برخی از احکام فرعی می‌زد، در حالی‌که اذعان داشت پیامبر خلاف آن‌را عمل کرده است.[۲۵] قدرت اجتماعی او نیز مزید بر علت گشته و کمتر کسی را یارای مخالفت با او بود. این تغییرات نه تنها در اهل سنت امروزی مورد قبول است؛ بلکه حتی با تعصب فراوان از آنها دفاع می‌شود.

۳ – نوع انتخاب و برخورد خلیفه دوم با حکمرانانی که به مناطق مختلف فرستاده می‌شدند، از نکات جالب توجه آن دوران است. عموم حاکمانی که خلیفه به مناطق مختلف می‌فرستاد، از شخصیت‌های رده دوم صحابه بوده‌ و چهره‌های مشهور و برجسته‌ای چون امام علی(ع)، طلحه، زبیر، ابن عوف،‌ و… برای حکمرانی انتخاب نشدند.
از طرفی برخى افراد چون عمرو بن عاص، معاویه بن ابو سفیان و مغیره بن شعبه و… به حکومت ‌گماشته می‌شدند.
خلیفه مدعی بود آنان در حکومت نیرومندتر و بیناترند و خودش بر ایشان اشراف بیشترى دارد و هیبت او را رعایت می‌کنند!
چون به او گفته شد چرا بزرگان اصحاب را به کار و عمل نمی‌گمارى؟ گفت: خوش ندارم آنان را به این کارها آلوده کنم!!
[۲۶]
و یا آنکه نمی‌خواهم آنان در مناطق مختلف پخش شوند و نیز می‌گفت حضور در غزوات پیامبر برای آنها کافی است!‏
[۲۷]
عمر کنترل ویژه‌ای نسبت به حکمرانان خود داشت. او در وقت رفتن به محل خدمت، ثروت آنان را ثبت می‌کرد و عموماً در وقت بازگشت، اموال آنان را دو نیمه کرده، نیمی را به آنان داده و نیم دیگر را به بیت المال می‌سپرد(مشاطره اموال) و گاه محمد بن مسلمه را برای گرفتن نیمی از اموال حکمرانان به سوی آنان می‌فرستاد.
[۲۸] 
این رویکرد مورد اعتراض افرادی؛ مانند امام علی(ع) و ابوبکره
[۲۹] قرار گرفت؛ آنها معتقد بودند اگر همه آن اموال از آن خدا است،‌ چرا همه را نمی‌گیری و اگر از آن والیان است چرا نیمی را می‌گیری؟
این عمل عمر بدین جهت بود که معتقد بود آنان این اموال را به ناحق گردآوری کرده‌اند، اما چون راه خاصی برای جدایی اموال باطل از غیر باطل نمی‌دانست، دست به چنین اقدامی می‌زد. جالب این‌جا بود که بعد از این عمل، آنها را مجدداً به سرکارشان باز می‌گرداند.
[۳۰]

۴ – خلیفه دوم بیش از هر شخصیت دیگری در فکر و اندیشه اهل سنت تأثیر داشته و همان‌گونه که دوره او از لحاظ تاریخی، مقطع بسیار مهمی در تاریخ اسلام به شمار می‌آید، فکر و عمل او نیز برای مسلمانان سنی مذهب اهمیت بسیار بالایی دارد. این اهمیت تا جایی است که از او به عنوان الگویی یاد می‌شود که هیچ‌گونه خطایی نداشته و می‌توان به هر قول و فعل او به عنوان سیره و سنتی شرعی استناد کرد.[۳۱]
اهل سنت در روایاتی از پیامبر(ص)، از مقام او با عنوان محدّث (شخصی که به او الهام می‌شود) یاد کرده‌اند که غیر از او هیچ فرد دیگری شایسته آن نیست.
[۳۲]

۵ – اما شیعیان به بسیاری از رویکردها و عملکردهای خلیفه دوم انتقاداتی دارند:
تغییر جریان خلافت در سقیفه بر خلاف دستورات پیامبر اکرم(ص)، نوع بیعت گرفتن از امام علی(ع)، بی‌حرمتی به دخت نبی‌ اکرم
[۳۳]، شیوه انتصابش به مقام خلافت و نیز انتخاب شورا برای خلیفه بعد از خود، مدل حکومت‌داری، ایجاد بدعت‌هایی در دین، و نداشتن دانش کافی برای حکومت به اعتراف خودش، مسلط کردن افرادی چون معاویه بر سرنوشت آینده اسلام و… از موارد بی‌شماری هستند که انتقاداتی را متوجه او کرده‌اند.

 

منبع: اسلام کوئست


[۱]. ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله‏، الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، تحقیق: بجاوی، علی محمد، ج ۳، ص ۱۱۴۴، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، ۱۴۱۲ق.

[۲]. ابن جوزی، عبد الرحمن بن علی‏، المنتظم،‏ محقق: عطا، محمد عبد القادر، عطا، مصطفی عبد القادر، ج ۴، ص ۱۳۱، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۲ق.

[۳]. الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، ج ‏۳، ص ۱۱۴۵٫

[۴]. همان.

[۵]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق: زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج ۱۰، ص ۲۸۶، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.

[۶]. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج ۵، ص ۸۸، بور سعید، مکتبه الثقافه الدینیه، بی‌تا.

[۷]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج ۳، ص ۶۴۳، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق.

[۸]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغه، محقق و مصحح: ابراهیم، محمد ابوالفضل،‏ ج ۱، ص ۱۸۳، قم، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، چاپ اول، ۱۴۰۴ق.

[۹]. ابن طقطقى، محمد بن على، تاریخ فخرى، ترجمه: گلپایگانى، محمد وحید، ص ۱۰۶، تهران، ترجمه و نشر کتاب، چاپ دوم، ۱۳۶۰ش.

[۱۰]. اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج ۳، ص ۶۵۱٫

[۱۱]. ر.ک: ۲۹۲۸؛ شک عمر در روز صلح حدبییه

[۱۲]. مقریزی، تقی الدین‏، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع‏، تحقیق: نمیسی، محمد عبد الحمید، ج ۱، ص ۲۹۱، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۲۰ق.

[۱۳]. برای نمونه؛ ر.ک: ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق: تدمری، عمر عبد السلام، ج ۲، ص ۵۳۹، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق.

[۱۴]. ر.ک: ۲۲۹۷؛  چگونگی به خلافت رسیدن سه خلیفۀ اول

[۱۵]. أنساب ‏الأشراف، ج ‏۱، ص ۵۸۷٫

[۱۶]. الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، ج ‏۳، ص ۱۱۵۰٫

[۱۷]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج ۳، ص ۴۲۹، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷ق.

[۱۸]. ابن قتیبه دینوری، عبد الله بن مسلم‏، الامامه و السیاسه، تحقیق: شیری، علی، ج ۱، ص ۳۸، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، ۱۴۱۰ق.

[۱۹]. اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج ۳، ص ۶۶۵٫

[۲۰]. دینورى، ابو حنیفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، تحقیق: عبد المنعم عامر، مراجعه، جمال الدین شیال، ص ۱۱۳، قم، منشورات الرضى، ۱۳۶۸ش.‏

[۲۱]. الإمامه و السیاسه، ج ‏۱، ص ۳۹٫

[۲۲]. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون‏)، تحقیق: خلیل شحاده، ج ‏۱، ص ۲۸۲ – ۲۸۳، بیروت، دار الفکر، چاپ دوم، ۱۴۰۸ق.

[۲۳]. ر.ک: الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، ج‏ ۳، ص ۱۱۵۱٫

[۲۴]. ر.ک: «مسلمان شدن ایرانیان به دست عمر»،  سؤال ۵۸۳۹.

[۲۵]. ر.ک: جعفریان، رسول، تاریخ خلفاء از رحلت پیامبر تا زوال امویان، ص ۸۶ – ۸۷، قم، دلیل ما، ۱۳۸۲ش.

[۲۶]. ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد‏، الطبقات الکبری‏، ج ۳، ص ۲۱۴، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ دوم، ۱۴۱۸ق.

[۲۷]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۱۸۰ – ۱۸۱، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق.

[۲۸]. اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج ۴، ص ۳۳۶٫

[۲۹]. ابوبکره، نامش نفیع بن حارث طبیب زمان پیامبر(ص) بود. ر. ک: مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج ۵، ص ۲۱، بور سعید، مکتبه الثقافه الدینیه، بی‌تا.

[۳۰]. تاریخ خلفاء از رحلت پیامبر تا زوال امویان، ۷۸ – ۷۹٫

[۳۱]. همان، ص ۸۳٫

[۳۲]. بخاری، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله، صحیح البخاری (الجامع المسند الصحیح المختصر من أمور رسول الله(ص) و سننه و أیامه)، محقق: محمد زهیر بن ناصر الناصر، شرح و تعلیق: دیب البغا، مصطفى، ج ۵، ص ۱۲، دار طوق النجاه، چاپ اول، ۱۴۲۲ق.

[۳۳]. ر.ک: «عدم رضایت حضرت زهرا (س) از عمر و ابو بکر»، سؤال ۸۲۴۰؛ «شهادت حضرت فاطمه(س) در منابع اهل سنت»، سؤال ۵۲۵۶.