در آغاز، عراق، با دو شهر بصره و کوفه به عنوان «عراقین» پدید آمد و بعدها با پیدایی بغداد نقش مهمتری را در جهان اسلام عهده‌دار شد. سالهایی که ما از آن سخن می‌گوییم، زمانی است که هنوز صد سال تا تأسیس بغداد باقی مانده است. بصره تا مدتها پس از واقعه جمل، شهری «عثمانی مذهب» بود.[۱] گرچه بعدها به جهت نفوذ «معتزله» در آن تا حدودی تعدیل شد. در برابر، شهر کوفه، همیشه یکی از مراکز شیعه شناخته می‌شد و این شهرت در تمام طول حکومت بنی امیه ادامه داشت و بعدها نیز مردم آن دیار بر عقیده شیعی خود پابرجا بودند. با این همه، این شهر در مواقع مختلف، از یک طرف، مورد «ملامت»، و از طرف دیگر مورد «تعریف و تمجید» بوده است. به همین دلیل در مورد مردم این شهر، قضاوتهای گوناگونی شده است. چگونگی این مسأله را در چند نکته می‌توان جستجو کرد:
الف- مردم این شهر در مقاطع مختلف، مواضع متفاوتی داشته‌اند: در مقاطعی از تاریخ، موضع آنها در جهت دفاع از اهل بیت بوده و با شجاعت بی‌نظیری جناح علوی را تقویت کرده‌اند، کما این که در جریان جمل با همکاری همین مردم بود که امام موفق شد ناکثین را شکست دهد، اما درست در اواخر خلافت امام علی علیه السّلام در یاری آن حضرت سستی کرده و سبب زمینگیر شدن حق و پیروز باطل را فراهم آوردند. بعدها با این که در میان آنها شیعیان بسیاری بودند،[۲] اما توده مردم از یاری حسن بن علی علیه السّلام کوتاهی کرده و او را تنها گذاشتند. همین اتفاق در محرم سال ۶۱ نیز تکرار گردید. با این حال گروه زیادی از آنها به نام توابین از کردار زشت خویش توبه کرده و بیشترین آنها در جریان قیام توابین به شهادت رسیدند. همکاری جمعی از آنها با مختار بن ابی عبید برای انتقام از قاتلین امام حسین علیه السّلام، نشانه دیگری از موضع شیعی آنهاست. در برابر کوتاهی آنان در همراهی زید بن علی در سال ۱۲۲ ه نشان بر بی‌وفایی آنان نسبت به علویان دانسته شده است.
ب- دلیل دیگر این قضاوتهای متناقض، وجود گروههای سیاسی و مذهبی مختلف در این شهر است. گروهی از آنها افکار «خارجی» داشته و گروهی دیگر با عنوان «اشراف»، کم و بیش با بنی امیه همداستان بودند؛ سومین گروه، یعنی شیعیان، از فداییان اهل بیت علیه السّلام بودند. این مسأله سبب شد تا خوبان آنها، بهترین تمجیدها را به خاطر اعمال صحیحشان بشوند و عناصر مفسد آنها، تا کشتن پسر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پیش بروند.
ج- ترکیب قبایلی شهر نیز بر این تغییر موضعهای سریع مؤثر بود.
حساسیتهای قبیله‌ای آنها را گرفتار روحی تندخویانه کرده بود به طوری که با دیدن مقطعی‌ترین امور تصمیم می‌گرفتند. این تصمیمها عمدتا در جهت منافع قبیله‌ای آنها بود و این خود مشکلی برای عدم یکپارچگی کوفیان به حساب می‌آمد؛ چیزی که بنی امیه بارها از آن بهره گرفتند.
آنچه در اینجا می‌باید بدان بپردازیم، شناخت وضعیت مردم عراق در آستانه امامت حسن بن علی علیه السّلام می‌باشد. به نظر ما اگر این مردم بخوبی شناخته شوند تحولات بعدی عراق بهتر درک خواهد شد.
شیخ مفید در تحلیلی درباره اصحاب امام حسن علیه السّلام مردم را به چند دسته تقسیم می‌کند: گروه اول شیعیان امام علی علیه السّلام گروه دوم خوارج که در صدد مبارزه با معاویه بوده و چون امام مجتبی علیه السّلام قصد جنگ با شام را داشت، گرد او جمع شده بودند. گروه سوم طمعکارانی که به دنبال غنایم می‌گشتند، گروه چهارم کسانی که عوام بودند و نمی‌دانستند چه کنند، گروه پنجم آنها که به انگیزه عصبیت قبیلگی و بدون توجه به دین، تنها تابع رؤسای خود بودند.[۳]
در این میان، گروه سوم، تعدادشان بیش از همه بود. عراق منطقه‌ای بود که مرکز فتوحات شرق به حساب می‌آمد و در تمامی نبردها، غنایم زیادی نصیب آن می‌گردید. اما از روزی که امام علی علیه السّلام به این منطقه آمد، آنها درگیر جنگهای داخلی شدند و به همین دلیل خود را طلبکار آل علی می‌دانستند.[۴] در شرایط جدید مصلحت خویش را در این نمی‌دیدند که پس از نبرد نهروان، جنگ تازه‌ای را آغاز کنند. با شایعاتی که معاویه منتشر می‌کرد (و این کار را با کمک جاسوسان خود در عراق دامن می‌زد)، تردید در میان عراقیان گسترش یافته بود. پیدایش خوارج این تردید را فزونی بخشید و بسیاری از مردم قدرت تحلیل درست جریانات را از دست داده بودند.
حقیقتی که صرف نظر از مطالب فوق باید گفت این است که، اصولا مردم عراق روحیه خود را در برخورد با حکام در طول صد سال نشان دادند. غروری که این مردم در طی سالهای فتح ایران به دست آورده بودند، سبب شده بود تا بر مدینه پیامبر مسلط باشند و هرگاه عزل حاکمی را می‌خواستند، حتی عمر را بر آن می‌داشتند تا حاکم مورد نظر را خلع کند. از رو چهره‌هایی که اهل حیله و نیرنگ نبودند، مغلوب به نظر می‌آمدند. عمار بن یاسر به عنوان یک انسان پاک و سعد بن ابی وقاص به عنوان یک شخصیت غیر سیاسی، از افرادی بودند که نتوانستند در کوفه دوام بیاورند. اما مغیره بن شعبه به عنوان یک فاجر قدرتمند (آن چنان که عمر او را توصیف کرد) توانست تا مدتها بر کوفه حکم براند.
بعدها، زمانی که امام علی علیه السّلام از مدینه به این شهر هجرت کرد، کوفه توسعه یافت و نقش آن در جهان اسلام چند برابر شد. پشتوانه اخلاقی و علمی و نیز سابقه فداکاریهای امام علی علیه السّلام در طول حیات اسلام، سبب شد تا مردم به حمایت از او برخیزند. یاران نزدیک او و ضمیمه شدن اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به سپاه او، قداست امام را فزونی بخشید و موجب شد تا مدتها آنها نتوانند بر او چیره شوند. اما پس از آنکه آنها در صفین درگیر مسأله حکمیت شدند، بهانه‌ای دینی برای مقابله با امام علی علیه السّلام یافتند و پس از سرکوبی خوارج، از لحاظ داخلی به بهانه خستگی، خود را کنار کشیدند، تا جایی که امام فرمود: او به عنوان یک والی از ناحیه مردم ستم‌دیده، و فرمانبردار آنهاشده است.[۵]
امام با پیدایش وضعیت جدید در مردم، اعلام کرد که نمی‌تواند آنها را اصلاح کند. البته با زور و اجبار و استبداد می‌توانست بر مردم حکم براند، اما، امام علی علیه السّلام خواهان استفاده از چنین شیوه‌ای نبود. او خود در کلام بسیار شیرینی، این روحیه مردم را توصیف کرد: «ای مردم کوفه! من شما را با مواعظ قرآن، مورد سرزنش قرار دادم، اما سودی نبخشید، با چوبدستی شما را تأدیب کردم، اما شما مستقیم نشدید، به وسیله شلاق (که با آن حدود را اجرا می‌کنند) شما را مورد ضرب قرار دادم، بازهم رعایت نکردید. تنها چیزی که می‌تواند شما را اصلاح کند، شمشیر است، اما من برای اصلاح شما خود را به فساد نمی‌اندازم [۶]
مردم عراق، تنها با شمشیر رام می‌شدند. این حقیقتی است که تاریخ آن را تأیید می‌کند، در این منطقه، اگر کسی همچون علی علیه السّلام و فرزندش نخواهد از زور و استبداد استفاده کند (و به تعبیر خودشان، چیزی را که مردم از آن کراهت دارند بر آنها تحمیل نکند) نمی‌تواند امید موفقیت داشته باشد.
پس از آن نیز عراق، تنها زمانی آرام می‌گرفت که افرادی چون زیاد، پسرش عبید الله و یا حجاج بر آن حکومت می‌کردند. بدین گونه، تنها استبداد موجب فروکش کردن تنشهای سیاسی این منطقه بود. مختار نیز چندی با سیاست، منطقه را اداره کرد. اما او نیز به همین جهت که نمی‌خواست برخورد استبدادی داشته باشد، نتوانست کوفه را یکپارچه کند؛ چه رسد به عراق.
تعبیرات خود امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت به روحیات این مردم، بسیار گویاست.
در یک جمله امام آنها را تشبیه به زن حامله‌ای می‌کند که پس از تحمل درد و رنج دوران حمل، در نهایت بچه خود را سقط می‌کند.[۷] و بار دیگر آنها را به شتران بی‌سرپرستی تشبیه می‌کند که هرگاه از یک سو گرد هم آیند از سوی دیگر پراکنده می‌شوند.[۸] این روحیه، طبیعتا نمی‌توانست یک والی و زمامدار آرام و اصلاح طلب، آن هم پایبند به راههای منطقی و انسانی را تحمل کند از این روست که امام علی علیه السّلام در اواخر کار، هر چه به این مردم اصرار می‌کند تا علیه شام متحد شوند، آنها حتی برای دفاع از خود عراق نیز، تلاشی نمی‌کنند، آن وقت است که زبان ملامت امام به روی آنها گشوده می‌شود:
أیتها الفرقه التی إذا امرت لم تطع و إذا دعوت لم تجب، لله أنتم، أما دین یجمعکم، أما حمیه تشحذکم؟ أ و لیس عجبا، أنّ معاویه یدعوا الجفاه الطغام فیتبعونه علی غیر معونه و لا عطاء و أنا أدعوکم و أنتم تریکه الاسلام، أنه لا یخرج إلیکم من امری رضا ترضونه و لا سخط فتجتمعون علیه و إن احبّ ما أنا لاق إلیّ الموت.[۹]
ای گروهی که وقتی دستور می‌دهم اطاعت نکرده و وقتی دعوت می‌کنم اجابت نمی‌کنید شما را به خدا قسم آیا دینی نیست که شما را وحدت بخشد؟ آیا حمیّتی نیست که شما را به خدا تحریک کند؟ آیا تعجب نیست که معاویه، بیانگردان جاهل را بدون پول فرا می‌خواند و او را متابعت می‌کنند و من شما را دعوت می‌کنم در حالی که باقی‌مانده اسلام هستید اما نسبت به هیچ‌یک از دستورات رضایت‌بخش من رضایت نمی‌دهید و علیه هیچ امر مورد خشم من فراهم نمی‌آیید. تنها چیزی که دوست دارم ملاقات کنم، مرگ است.
این مردم در مقابل علی علیه السّلام با آن سوابق درخشان، چنین برخوردی دارند، تا جایی که امام آرزوی مرگ می‌کند. البته امام می‌توانست با شیوه‌های غیر اسلامی، همانند معاویه، مردم را جذب کرده و یا بروز به جنگ بفرستد، اما شیوه امام این بود که اکنون که مردم، «ماندن» را دوست دارند، آنها را بر چیزی که نمی‌خواهند وادارد[۱۰]چرا که اگر چنین کند، رهبری او «امامت» نیست بلکه «پادشاهی» است. این همان چیزی بود که معاویه بدان افتخار می‌کرد. به هر روی، چنین مردمی، در آستانه خلافت حسن بن علی علیه السّلام قرار داشتند، مردمی که حاضر نشدند فرمان امامشان را برای دفاع از عراق بپذیرند و زمانی که برای استراحت از نهروان به خانه‌هایشان رفتند دیگر بازنگشتند.[۱۱]
در این مقطع، مشکلات رو به فزونی نهاده و موضع معاویه نیز در شام قوی‌تر از پیش شده بود. مردم شام که تا قبل از حکمیّت، معاویه را امیر می‌خواندند، اکنون او را «امیر المؤمنین» می‌دانستند. در برابر، عراق، یکپارچگی زمان بر پایی جنگ صفین را نداشت. کشته‌های زیادی که عراقیان در صفین و نهروان دادند،[۱۲]روحیه آنها را به شدت تضعیف کرده بود. افزون بر آن، حسن بن علی علیه السّلام نیز فرزند امام علی علیه السّلام بود و همه این مسائل اوضاع را دشوارتر کرده بود. در عین حال عراق، از سلطه شام وحشت داشت. این درست است که آنها از امام خود پیروی نکردند، اما راضی به شهادت او نیز نبودند. به سخن دیگر، آنها نمی‌خواستند سلطه معاویه را بر عراق بپذیرند و به همین دلیل، چاره‌ای جز بیعت با فرزند امام علی علیه السّلام نداشتند. هیچ کس جز امام حسن علیه السّلام، در آن شرایط، زمینه رهبری عراق را نداشت و با فرض نبودن وی، به طور طبیعی، بنی امیه بر عراق حاکم می‌شدند. در عین حال این خواست عراقیها آن اندازه ریشه نداشت که در عمل بتوانند به عهد خویش با امام جدید خود وفادار باشند، بلکه سرانجام همان گونه که اتفاق افتاد، در مرز انتخاب، ماندن را با حکومت بنی امیه را (گرچه با اکراه) پذیرفتند. بدین ترتیب جایی برای ماندن امام در کنار این مردم نبود و امام به ناچار به مدینه رفت.

منبع: کتاب حیات فکری و سیاسی ائمه / رسول جعفریان


[۱] مسند ابن جعد، ج ۱، ص ۵۲۷٫ در این خبر آمده که قتاده در قرن دوم شنید که در بصره کسانی پیدا شده‌اند که علی را بر عثمان برتری می‌دهند، او گفت: به خدا قسم، پیش از شما اهالی این شهر چنین نبودند.

[۲] این شیعیان، اغلب شیعیان سیاسی بودند، نه این که امام حسن علیه السّلام را به عنوان امام از جانب خداوند پذیرفته بودند.

[۳] الارشاد، ج ۲، ص ۱۰؛ الفصول المهمه، ص ۱۴۷؛ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۴۶، ۵۶؛ مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۳۲؛ صلح الامام الحسن علیه السّلام صص ۶۹- ۶۸

[۴] بعدها خواهید دید که امام مجتبی علیه السّلام به این مسأله تصریح می‌کند.

[۵] نهج البلاغه، خطبه ۱۹۹

[۶] الارشاد، ج ۱، ص ۲۸۱: «و ما کنت متحرّیا صلاحکم بفساد نفسی».

[۷] نهج البلاغه، خطبه ۷۰

[۸] الارشاد: ج ۱، ص ۲۸۳ «یا اشباه الابل غاب عنها رعاتها کلما اجتمعت من جانب تفرقت من جانب أخری»

[۹] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱۰، ص ۶۷

[۱۰] همان، ج ۱۱ و ص ۲۹: «و قد احببتم البقاء و لیس لی أن أحملکم علی ما تکرهون»

[۱۱] همان، ج ۲، ص ۱۹۳؛ مروج الذهب، ج ۲، ص۴۱۸

[۱۲] گرچه کشته‌های طرفداران امام کم بود، اما بسیاری از خوارج که در این جنگ کشته شدند، از خویشان و وابستگان مردم کوفه بودند.