خستگی ممنوع
صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه
صد متر بیشتر فاصلهمان نبود؛ نه دیواری، نه سنگری، نه چیزی. یک پل بود و دو طرفش رودخانه؛ و رگباری کور از گلوله. تا چشممان میافتاد به محمود، نمیتوانستیم شلیک نکنیم، نمیتوانستیم فریاد نزنیم، نمیتوانستیم ندویم، نمیتوانستیم پیش نرویم، نمیتوانستیم نزنیمشان عقب، نمیتوانستیم فراریشان ندهیم، نمیتوانستیم مهاباد را پس نگیریم.
گفتم «اگر تو نبودی…»
گفت «حرف اضافه نباشد. بیا کمک کن سوار شوم.»
گفتم «خسته شدهای؟»
گفت «خسته؟»
انگار فحش شنیده باشد برگشت نگاهم کرد گفت: «بار آخرت باشد جلو بچّهها این حرف را میزنی آ.»
اگر هم خسته بود، اگر هم همهمان مطمئن بودیم باید باشد، اصلاً به خودش اجازه نمیداد از زبانش بشنویم یا مثلاً خودمان ببینیم.
منبع : کتاب «ردّ خون روی برف یا توی برف بزرگ شو دخترم»- انتشارات روایت فتح
به نقل از: ناصر ظریف
پاسخ دهید