این بحث را میتوان با پاسخ به یک سؤال مهم درباره حادثه کربلا آغاز کرد. آن سؤال این است که اساسا حکمت شهادت امام حسین علیه السّلام چه بوده است؟ آیا این شهادت شهادتی سیاسی است یا معنوی؟ به سخن دیگر، کربلا یک شکست ظاهری داشته و شهادت خونینی در پی آن بوده است. اگر این حادثه پیروزی سیاسی را در آغوش میکشید، جای این سؤال نبود، اما اکنون، امام حسین علیه السّلام در برابر سپاه اموی شکست خورده و زن و فرزندانش اسیر شده، شهر به شهر گردانده میشوند. این اقدام چه هدفی میتوانسته داشته باشد؟ به عبارت دیگر، خداوند در آفرینش این حادثه برای ولیّ خود، چه منظور و هدفی را داشته است؟
این امر یک پاسخ میتوانست داشته باشد و آن این که اساسا خداوند امام حسین علیه السّلام و یارانش را به این مصایب گرفتار کرد تا در بهشت جایگاه والاتری داشته باشند. این پاسخ راه را برای دور شدن از حوزه سیاست فراهم میکند گرچه ذاتا ممکن است در دو حوزه مختلف از نتایج کربلا ارزیابی به عمل آید. تعبیر إنّ الله شاء أن یراک قتیلا میتواند کسانی را به این هدایت کرده باشد که امام حسین علیه السّلام و یارانش برای خودشان شهید شدند. یعنی چون عزیز بودند و خداوند آنها را دوست داشت، آنان را به سوی خود طلبید.
هر که در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند
و آنکه ز دلبر نظر خاص یافت داغ عنا بر جگرش مینهند اشاره کردیم که ممکن است در حقیقت این مسأله منافات با اهداف سیاسی نداشته باشد، اما در ظاهر مروج آن است که کربلا نه یک حادثه سیاسی بلکه یک رخداد معنوی و شخصی بوده است. با این پاسخ، جای سؤال دیگری بود، و آن این که اقدام امام به عنوان امام، چه نتیجهای برای پیروان خود داشت؟ در اینجا بود که نه به عنوان یک نتیجه منطقی از آن پاسخ، بلکه در فضای آن ممکن بود این تصور بوجود آید که او به شهادت رسید تا دیگران به نحوی با سوگواری برای او بتوانند از وجود او در آخرت برای خود بهره ببرند. مکرر اشاره شده است که این نتایج به معنای آن نیست که مقدمات و یا حتی برخی از نتایج آن- مثلا در مورد ثواب گریه کردن- نادرست است بلکه صرفا اشاره به آن است که این پاسخها و فضاسازیها راه را برای رواج برداشت صوفیانه و نه سیاسی از کربلا فراهم کرده است. مرحوم علامه مجلسی در عین آنکه به نحوی از ماجرای کربلا برداشت سیاسی کرده و در جای خود اشاره خواهیم کرد، در زمینه این برداشت شخصی در ارتباط با بهره امام حسین علیه السّلام برای پیروانشان چنین مینویسد:
و باید دانست که این مذلتهای دنیا موجب مزید عزّت ایشان است و دوست خدا به اینها ذلیل نمیگردد. آنها که میخواستند که ایشان را ذلیل گردانند، اکنون نام ایشان به غیر لعن و نفرین در زمین مذکور نمیشود و نسلهای ایشان منقرض شدند و نشانی از قبرهای ایشان نیست و حق تعالی نام آن بزرگواران را بلند گردانیده و علوم و کمالات ایشان عالم را فرا گرفته و دوست و دشمن بر ایشان در نماز و غیر نماز صلوات میفرستند و به شفاعت ایشان در درگاه خدا حاجت میطلبند، و رءوس منابر و منایر را و وجوه دنانیر و دراهم را به نام نامی ایشان مزیّن میگردانند، و پادشاهان روی زمین و سلاطین با تمکین به طوع و رغبت از روی اخلاص روی بر خاک آستان ایشان میمالند، و هر روز چندین هزار کس به برکت زیارت ایشان مغفور میگردند
و چندین هزار کس به برکت لعنت بر دشمنان ایشان مستحق بهشت میگردند
و چندین هزار کس از برکت گریستن بر ایشان و محزون گردیدن از مصاب ایشان صحیفه سیئات خود را از لوث گناه میشویند
و چندین هزار کس به برکت اخبار و نشر آثار ایشان به سعادات ابدی فایز میگردند
و چندین هزار کس به برکت احادیث ایشان به درجه معرفت و یقین میرسند
و چندین هزار کس به متابعت آثار ایشان و اقتدای به سنت ایشان به مکارم اخلاق و محاسن آداب محلی میگردند
و چندین هزار کور ظاهر و باطن در روضات مقدسات ایشان شفا مییابند و آلاف و الوف از مبتلای به بلاهای جسمانی و روحانی از دار الشفای بیوت رفیعه و علوم منیعه ایشان صحت مییابند.[۱]
نگاه صوفیانه
نگاهی به آنچه صوفیان در مفهوم ولایت و مصادیق آن گفتهاند، کار را آسانتر میکند.
غفلت نکنیم که با وجود تمایلات سیاسی که در برخی از صوفیان وجود داشته و دارد، طبیعت فکر تصوف، طبیعتی معنویتگرایانه و بدور از سیاست میباشد. رهبری در تصوف در قالب «ولایت» نمودار شده و اصطلاح «اولیاء» بخشی از هویت اندیشه صوفیانه را تشکیل میدهد. این ولایت بیش از آنکه با زمین ارتباط داشته باشد، با آسمان پیوند میخورد. اگر با زمینیان هم ارتباط دارد برای وصل کردن آنها به آسمان با بریدن کامل آنها از زمین است. زمانی که از قرن ششم هجری تصوف به حوزه تشیع نیز رخنه کرد، امامان شیعه نیز در شمار اولیاء و اقطاب در آمدند. پیش از آن شرح حال برخی از امامان در حلیه الاولیاء ابو نعیم اصفهانی آمده بود، اما رسمیت یافتن این امر از زمانی بود که در آثار صوفیان، شرح حال دوازده امام را میبینیم. این بار ولایت امامان اثنی عشر علیهم السّلام در کنار ولایت دیگر اقطاب صوفیه پذیرفته میشود. البته بحث بر سر خاتم ولایت باقی میماند که محیی الدین عربی، عیسی بن مریم علیه السّلام را مطرح میکرد و سید حیدر آملی، صوفی شیعی، از این سخن او بر آشفته است که خاتم اولیاء نه او، بلکه امام علی بن ابی طالب علیه السّلام است.[۲]
اندک اندک تصوف عالم اسلام، بویژه حوزه شرق را تحت اشغال خود در آورد به طوری که سنی و شیعه این دیار تحت تأثیر آن قرار گرفتند. سنیان صوفی علاقهمند به امامان شده و در کتابهای خود از آنان به عنوان امام یاد میکنند. خواجه محمد پارسا، از رؤسای برجسته نقشبندیان، در «فصل الخطاب» خود، شرح حال دوازده امام را میآورد. حافظ حسین کربلائی در «روضات الجنان و جنات الجنان» خود هم چنین میکند. فضل الله بن روزبهان خنجی صوفی نیز کتاب «وسیله الخادم الی المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم» را مینگارد. این اخری رسما ولایت امامان را میپذیرد اما با این شرط که از خلافت تفکیک شود.[۳] در اینجاست که امامان در این اندیشه، هویت غیر سیاسی مییابند گرچه ولایت را دارند. در چنین فضایی صوفی مشهوری همچون ملا حسین کاشفی سبزواری دست به نگارش کتاب «روضه الشهداء» میزند. این کتاب مبنای روضهخوانی در دوره صفویه به بعد میشود.[۴]
اکنون پرسش این است: آیا وی اندیشه صوفیانه خود را در ترویج برداشت صوفیانه از حادثه کربلا و اصولا شخصیت امام حسین علیه السّلام در این کتاب آورده است یا نه؟ پاسخ نمیتواند منفی باشد. مگر کسی میتواند در تألیف چنین اثری، اندیشههای صوفیگرایانه خود را کنار بگذارد. باید بدانیم که از آن پس کتاب یک صوفی سنی مبنای تحلیلهای جاری درباره کربلا میشود و این تأثیر مهمی در تبدیل حادثه کربلا از یک حادثه سیاسی به یک حادثه غیر سیاسی اما معنوی و عاطفی با ملاحظات صوفیانه میشود. نباید غفلت کرد که صفویان نیز از تصوف برخاسته بودند و تا سالها دولت آنها صوفی زده بود. فضای جامعه نیز چنین بود. این فضا علی رغم مبارزات علمی فقها، تا مدتها پابرجا بود و هیچگاه به طور کامل از بین نرفت.
هدف و آگاهی پیشین
مسأله دیگری که گویا تأثیر ویژهای در بحث برداشت سیاسی یا صوفیانه از عاشورا داشته و به نحوی با فلسفه شهادت ارتباط یافته، مسأله آگاهی پیشین از حادثه کربلا توسط امام حسین علیه السّلام است. برای کسی که از رخ دادن چنین حادثهای خبر ندارد، طبیعی است که حد اقل در ظاهر و از دید خود او راهی جز آن وجود ندارد که در پی پیروزی بر دشمن است. این پیروزی صرفا به یک مبارزه منتهی به پیروزی ختم نمیشود، بلکه در نهایت به مسأله تشکیل حکومت نیز میانجامد. سؤال این است که اگر بنا باشد که امام حسین علیه السّلام آگاهی پیشین از این رخداد داشته باشد، در آن صورت فرض پیروزی سیاسی و غلبه بر دشمن و تشکیل حکومت با اشکال مواجه خواهد شد. به سخن دیگر سؤال این است که چگونه ممکن است کسی از شهادت خود آگاه باشد، و در عین حال هدفی سیاسی مشخصی را دنبال کند؟
الف: یک نظر آن است که از اساس این آگاهی پیشین را انکار کرد. در این صورت برای تحلیل مشکل مورد بحث دشواری خاصی نخواهد بود. مراجعه به منابع نشان میدهد که در میان متکلمین شیعه این عقیده به این وسعت طرفداری ندارد، بر عکس اخبار تاریخی و حدیثی فراوانی بر خلاف آن در متون وجود دارد.
ب: پاسخ احتمالی دیگر که از طرف برخی نیز ابراز شده این است که امام حسین علیه السّلام از پیش نسبت به شهادت خود آگاه بوده اما تا زمانی که به زمین کربلا نرسیده بود، نمیدانست که آن شهادت در همین سفر برای وی رخ خواهد داد. به سخن دیگر او به صورت کلی از شهادت خود خبر داشت، اما جزئیات قضیه از نظر زمانی و مکانی دانسته نبود. با این فرض میتوان نوعی هدف سیاسی مشخص را تا قبل از رسیدن به زمین کربلا و تطبیق آن اخبار کلی بر حادثهای که شرف انجام است، در نظر گرفت؛ این هدف میتواند به دست گرفتن حکومت باشد.
ج: پاسخ دیگر آن است که هدف را به گونهای تعریف کنیم که با این نوع آگاهی پیشین سازش داشته باشد. اگر هدف تسخیر حکومت باشد، به نظر میرسد که حد اقل در ظاهر این تعارض در تصمیم وجود داشته باشد. اما اگر هدف نوعی ایثار برای به راه انداختن یک جنبش انقلابی باشد، در آن صورت شهادت خود یک هدف سیاسی خواهد بود. به این معنا که امام از شهادت خود به دقت آگاه بوده و صرفا برای نجات دین دست به این اقدام زده است. این سیره در میان افراد انقلابی عالم مرسوم و معمول است. اما مشکلی که در اینجا وجود دارد آن است که باید این برداشت سیاسی را برداشت حد اقل دانست. به عبارت دیگر، قیام امام صرفا جنبه انکار وضع موجود دارد اما آیا چیزی در جهت اثبات موقعیتی جدید را هم اثبات میکند؟ به عبارت دیگر با این تعریف روشن نمیشود- بلکه اثبات نمیشود- که امام در پی تسخیر حکومت بوده است، بلکه تنها به دست میآید که امام برای نشان دادن اوضاع بحرانی جامعه، فساد حاکم و افشاگری دست به این کار شهادت طلبانه زده است. با این حال این هدف، نباید آن گونه برخی از متکلمان سنی از قدیم به عنوان اعتراض به شیعه گفتهاند، و برخی از نویسندگان جدید نیز مطرح کردهاند، نوعی انتحار تلقی شود.
همان طور که گذشت چنین سیرهای در شرایط خاص خود، از نظر عقل و عقلا پذیرفته است. این دیدگاه طرفداران فراوانی دارد.
د: پاسخ به این که هدف امام امر به معروف و نهی از منکر بوده، چیزی را نسبت به آنچه درباره پاسخ فوق اشاره کردیم تغییر نمیدهد. جز آنکه اگر بخواهد مشکل انتهار را جواب دهد راهی جز انکار آگاهی پیشین به صورت جزئی ندارد. اگر ارتباطی با آن مشکل نداشته و صرفا در بیان تبیین هدف سیاسی مشخص امام حسین علیه السّلام باشد، باید گفت هنوز باید برای اثبات آنکه هدف امام حسین علیه السّلام گرفتن حکومت بوده چارهای اندیشید. شامل کردن هدف «امر به معروف و نهی از منکر» به گرفتن حکومت، نمیتواند گریزگاه امنی برای سؤالات مورد بحث باشد؛ زیرا در آن صورت با این سخن فرقی نخواهد داشت که امام در پی حکومت بوده، در این صورت سؤال آغازین هنوز باقی است که چگونه با آگاهی به شهادت میتوان تصور به دست گرفتن حکومت را داشت؟
اکنون که بحث به برداشت سیاسی از کربلا در حد اصل امر به معروف و نهی از منکر شد، مناسب است اشاره کنیم که با پذیرفتن امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یک هدف سیاسی برای قیام امام، قدم بلندی به سوی برداشت سیاسی برداشتهایم. این هدف ما را به این جهت رهنمون میکند که کربلا را صرفا به عنوان یک قضیه شخصی در نظر نگیریم. به سخن دیگر اگر قرار شد که تمام ماجرا در یک آگاهی پیشین با یک دستور ویژه در رفتن به سوی شهادت خاتمه یابد، گرچه ممکن است به ظاهر منزلت امام از لحاظ معنوی بالاتر رفته باشد، اما به همان مقدار بعد سیاسی قضیه محدود میشود. بهتر است به نقل توضیحات استاد مطهری که خود از طرفداران نظریه امر به معروف و نهی از منکر است بپردازیم، خواهیم دید که نگرانی عمده استاد مطهری افراط در برداشت صوفیانه و شخصی است:
یکی از اموری که موجب میگردد داستان کربلا از مسیر خود منحرف گردد و از حیّز استفاده و بهرهبرداری عامه مردم خارج شود و بالاخره آن هدف کلی که از امر عزاداری آن حضرت در نظر است منحرف گردد این است که میگویند حرکت سید الشهدا معلول یک دستور خصوصی و محرمانه به نحو قضیه شخصیه بوده است و دستوری خصوصی در خواب یا بیداری به آن حضرت داده شده است؛ زیرا اگر بنا شود که آن حضرت یک دستور خصوصی داشته که حرکت کرده، دیگران نمیتوانند او را مقتدا و امام خود در نظیر این عمل قرار دهند [دقت کنید حساسیت بر سر برداشت سیاسی از کربلا برای پیروان است] و نمیتوان برای امام حسین علیه السّلام مکتب قایل شد، بر خلاف این که بگوییم حرکت امام حسین علیه السّلام از دستورهای کلی اسلام استنباط و استنتاج شد … معمولا گویندگان برای این که به خیال خودشان مقام امام حسین علیه السّلام را بالا ببرند، میگویند دستور خصوصی برای شخص امام حسین علیه السّلام برای مبارزه با شخص یزید و ابن زیاد بود و در این زمینه از خواب و بیداری هزارها چیز میگویند … هر اندازه در این زمینه خیالبافی بیشتر بشود از جن و ملک و بیداری و دستورهای خصوصی زیاد گفته شود، این نهضت را بیمصرفتر میکند … ما شرقی ها مقام را به این میدانیم که گفته شود فلان شخص اهل مکاشفه است، اهل کرامت و معجزه است، جن در تسخیر دارد، با فرشتگان تماس دارد. شک نیست که امام حسین علیه السّلام دارای مقام ملکوتی است، اما او دارای مقام جمع الجمعی است، انسان کامل است، مقام انسان از فرشته بالاتر است … [۵]
تحریف معنوی دومی که از نظر تفسیر و توجیه حادثه کربلا رخ داده، این است که میگویند، میدانید چرا امام حسین نهضت کرد و کشته شد؟ میگوییم چرا؟
میگویند: یک دستور خصوصی فقط برای او بود. به او گفتند برو و خودت را به کشتن بده. پس به ما و شما ارتباط پیدا نمیکند، یعنی قابل پیروی نیست! به دستور اسلام که دستورات کلی و عمومی است، مربوط نیست … آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا وجود دارد؟. [۶] این که میگویند: عارفا بحقه، معرفت امام لازم است، برای این است که فلسفه امامت و پیشوایی و نمونه بودن و سرمشق بودن است. امام انسان مافوق است نه مافوق انسان و به همین دلیل میتواند سرمشق بشود، اگر مافوق انسان میبود، به هیچ وجه سرمشق نبود، لهذا به هر نسبت که ما شخصیتها و حادثهها را جنبه اعجازآمیز و مافوق انسانی بدهیم، از مکتب بودن و از رهبر بودن خارج کردهایم. [۷]
ه: پاسخ دیگر آن است که اصولا درباره انبیا و امام معصوم ظاهر و باطن را از یکدیگر تفکیک کرد. آنها مکلّف به ظاهر بوده و وظایف اجتماعی خود را بر اساس این تکلیف انجام میدادهاند. در باطن نیز از قضایا بر اساس آنچه خداوند در اختیار آنها قرار داده بود، آگاهی داشتند. در این پاسخ، آنچه به بحث ما مربوط میشود آن است که حتی اگر فرض کنیم که هدف امام حسین علیه السّلام بر پایه اقداماتی که انجام شده، سرنگونی حکومت اموی و تأسیس دولت جدیدی به رهبری خود بوده، بر اساس ظاهر، این میتوانسته معقول باشد. در مثل این بحث را به گم شدن شتر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تشبیه میکنند که علی رغم آگاهی از آن، اصحاب را در پی آن فرستاده و تا وقتی ضرورت پیش نیامد، این آگاهی خویش را افشا نکرد. اگر از نظر کلامی کسی در این بحث تردید نکند، می توان گفت که با برداشت سیاسی میتواند همراه باشد. علامه مجلسی به این تحلیل اعتقاد دارد و در حد خود، کوشیده است تا برخورد سیاسی- البته نه در حد گرفتن حکومت- داشته باشد. در واقع او به همان اندازه که برداشت معنوی دارد، برداشت سیاسی نیز دارد. ابتدا سخن او را در تحلیل و تفکیک ظاهر و باطن نقل کنیم:
و باید که ایشان [انبیا و امامان] به علم واقع مکلّف نباشند، و در تکالیف ظاهره با سایر ناس شریک باشند، چنانچه ایشان در باب طهارت و نجاست اشیاء و ایمان و کفر عباد به ظاهر مکلف بودند و اگر به علم واقع مکلف میبودند، بایست که با هیچ کس معاشرت نکنند، و همه چیز را نجس دانند و حکم به کفر اکثر عالم بکنند، و اگر چنین میبود حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله دختر به عثمان نمیداد و عایشه و حفصه را به حباله خود در نمیآورد. پس حضرت امام حسین علیه السّلام به حسب ظاهر مکلف بود که با وجود اعوان و انصار با منافقان و کفار جهاد کند و با وجود بیعت زیاده از بیست هزار کس و وصول زیاده از دوازده هزار نامه از کوفیان بیوفا، اگر تقاعد میورزید و اجابت ایشان نمینمود، ایشان را به ظاهر بر حضرت، حجّت بود و حجّت الهی بر ایشان تمام نمیشد. [۸]
تقسیم ظاهر و باطن و تفکیک آنها از یکدیگر، امری است که بسیاری از متکلمان شیعه پذیرفتهاند. استاد مطهری- رحمه الله علیه- با اشاره به آنکه آگاهی های تاریخی تنها غیر قابل اطمینان بودن این سفر را اثبات میکند، مینویسند:
در عین حال این جهت منافات ندارد با جهت دیگر و آن این که امام در یک سطح دیگری که سطح معنویت و امامت است میدانسته که عاقبت به کربلا نزول خواهد کرد و همان جا شهید خواهد شد.[۹]
این مطلبی است که برای آقای صالحی قابل قبول نیست. به باور او این سخن که کسی بگوید: امام حسین علیه السّلام هم میدانست قبل از رسیدن به کوفه در کربلا شهید میشود و هم در همان حال تصمیم داشت در کوفه تشکیل حکومت بدهد» منجر به این مطلب خواهد شد که «تصمیم رفتن به کوفه و عدم تصمیم رفتن به کوفه در آن واحد در قلب امام حاصل شده است و این همان اجتماع نقیضین است که در هیچ سطحی ممکن نیست. »به طور طبیعی ایشان باید توجه میکرد که تناقض دست کم هشت شرط دارد، یکی از آنها وحدت جهت است. اگر امام یا هر یک انبیای الهی در هر تصمیمی بر اساس تکلیف ظاهر و باطن مکلف باشند که دو جور تصمیم بگیرند، چگونه تناقضی بوجود خواهد آمد، در حالی که جهت یکی ظاهر و جهت دیگر باطن است. مگر پدر با فرزند کوچکش درست نظیر این برخورد را ندارد. در دل از بسیاری چیزها آگاه است اما عملا در دو سطح عمل میکند یکی خواست فرزند و در جهت تربیت او و دیگری بر اساس آگاهی قبلی خود.
بازگردیم به بیان برداشت سیاسی مرحوم مجلسی که از معتقد به تفکیک ظاهر و باطن است. او در این برداشت بر افشای ظلم و احیای دین در رخداد کربلا تکیه دارد. اشاره کردیم که تکلیف ظاهر و باطن میتواند با برداشت سیاسی سازگار باشد، گرچه همچنان به دلایل دیگر در معرض گرایش به برداشت صوفیانه است.
علامه مجلسی به عنوان یک عالم اخباری (با اندکی اعتدال) در مرز گرایش معنوی و مادی به هر دو توجه دارد گرچه باید پذیرفت که در اخبار این بحث روایات فراوانی وجود دارد که بار گرایش معنوی را تقویت میکند. ما پیش از این اشاره به برداشت معنوی وی از کربلا داشتیم. اکنون مروری بر برداشت سیاسی او داریم:
و در حقیقت اگر نظر کنی، آن امام مظلوم جان شریف خود را فدای دین جد بزرگوار خود کرد، و اگر با یزید صلح میکرد و انکار افعال قبیحه او نمینمود در اندک وقتی شرایع دین و اصول و فروع ملت سید المرسلین مندرس و مخفی میشد، و معاویه چندان سعی در اخفای آثار آن حضرت کرده بود که قلیلی باقی مانده بود و آن قلیل نیز به اندک زمانی بر طرف میشد و قبایح اعمال و افعال آن ملاعین در نظر مردم مستحسن میشد و کفر عالم را میگرفت. شهادت آن حضرت سبب آن شد که مردم قدری از خواب غفلت بیدار شدند و قبایح عقاید و اعمال ایشان را فهمیدند و صاحب خروجها مانند مختار و غیر او به هم رسیدند و در ارکان دولت بنی امیه تزلزل انداختند و همان باعث انقراض و استیصال ایشان شد. [۱۰]
منبع: کتاب حیات فکری و سیاسی ائمه / رسول جعفریان
[۱] مجموعه رسائل اعتقادی علامه محمد باقر مجلسی، به کوشش سید مهدی رجایی، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، ۱۳۶۸، صص ۱۹۹- ۱۹۸
[۲] جامع الاسرار و منبع الانوار، سید حیدر آملی، تصحیح: پروفسور هانری کربن، یحیی عثمان، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۸، ص ۳۹۶ به بعد.
[۳] نگاه کنید به: مقدمه کتاب وسیله الخادم الی المخدوم، فضل الله بن روزبهان خنجی، به کوشش رسول جعفریان، قم، کتابخانه آیه الله مرعشی، ۱۳۷۱، ص ۲۹ به بعد.
[۴] در این مجموعه مقالی مستقل در شرح کتاب روضه الشهداء آمده است.
[۵] حماسه حسینی، ج ۳، صص ۸۶- ۸۴؛ آقای مطهری در همانجا ص ۳۸۸ نیز نوشتهاند که اقدام امام حسین علیه السّلام بر اساس دستور خصوصی نبوده بلکه منطق شهدا و فداکاران بوده است.
[۶] حماسه حسینی، ج ۱، صص ۶۷- ۶۶
[۷] حماسه حسینی، ج ۳، ص ۲۹۲
[۸] مجموعه رسائل اعتقادی علامه مجلسی، صص ۲۰۱- ۲۰۰
[۹] حماسه حسینی، ج ۳، ص ۱۸۹
[۱۰] مجموعه رسایل اعتقادی علامه محمد باقر مجلسی، ص ۲۰۱
پاسخ دهید