حق، باز گلستان را آراست به زیبای

بر هر لب جو سروی، برخاست به رعنایی

چشم از همه سو نرگش، بگشود به شهلایی

سنبل به دلاویزی، زنبق به دلارایی

آن، عقل کند غارت وین، هوش کند تاراج

♦ ♦ ♦

از شادی و از ماتم، تا چند سخن گویم؟

توصیف دمن آرم، تعریف چمن گویم

با صوت حسن آن بِه کُاوصاف حسن گویم

ز آن شاه زمان خوانم، ز آن ماه زَمن گویم

وز بندگی آن شه، گیرم ز سلاطین تاج

شاهی که بود رویش در چرخ امامت، ماه

نامش حسن و حُسنش آیینه ذاتُ الله

فرمانده هفت اختر، بر پا کنِ نُه خرگاه

آن سید عالیقدر، آن سرور عالی جاه

آن شاه ملک اورنگ، آن میر ملک افواج

♦ ♦ ♦

دریای حقیقت را، هم کشتی و هم ساحل

هم کامل و هم بِخرد، هم بِخرد و هم کامل

جز سالک او هالک، جز مسلک او باطل

صد موسی بن عمران بر درگه او سایل

صد عیسی بن مریم بر زندگیش محتاج

♦ ♦ ♦

کاف کرمش مقرون آن دم که به نون افتاد

(کُن) گشت و، ز تاثیرش نقش (فَیَکون) افتاد

گردون پی تعظیمش تا حشر، نگون افتاد

همچون دو گهر، کونین از موج برون افتاد

در روز ازل چون شد بحر کرمش مواج

♦ ♦ ♦

ذاتی که بجز حق، کس، از کُنهِ وی آگه نیست

زیرا که به جز الله کس عارف بالله نیست

کفرست اگر گویند: از عیب، منزه نیست

بی دوستیش، هرگز کس را به جنان ره نیست

در دیر، اگر ترسا در کعبه اگر، حجاج

♦ ♦ ♦

آوخ که دل زارش، از درد و غم، آزردند

از زیر قدومش، گه، سجاده ز کین بردند!

گه نوک عصا او را برپای بیفشردند!

از نسبت ناشایست جانش ز چه افسردند؟

شاهی که به سر بودش تاج نسَب، از معراج

 

شاعر: محمد حسین صغیر اصفهانی