همسر من بعد از ماجرای فرش رنگی ارادت عجیبی به سیّد مجتبی پیدا کرد. همیشه شبهای جمعه به کنار مزار او میرفتیم و برای او زیارت عاشورا میخواندیم.
همسرم آن زمان آن قدر قرص اعصاب میخورد که خسته شده بودیم. از سیّد خواستم که ما را یاری کند.
بعد از مدتی که به زیارت سیّد میرفتیم حال او رفته رفته خوب شد! دیگر به سراغ قرص اعصاب نرفت!
پانزده سال است که خانم بنده قرص نخورده! دیگر هیچ مشکل اعصاب و روان ندارد.
روزی سر مزار سیّد نشسته بودیم. خانم من گفت: «من هر چه از خدا بخواهم با خواندن زیارت عاشورا در کنار مزار سیّد برآورده میشود.»
آن روز گفت: «آقا سیّد، من این زیارت عاشورا را به نیابت شما میخوانم. از خدا میخواهم زیارت عمه سادات، حضرت زینب (علیها سلام)، را نصیب ما کند.»
روز بعد یکی از دوستان من زنگ زد و گفت: «با یک کاروان راهی سوریه هستیم. دو نفر جا دارد. اگر گذرنامه داری، سریع اقدام کن. باور کردنی نبود شب جمعه بعد در حرم حضرت زینب (علیه السّلام) نائب الزیاره سیّد بودیم!»
در بین بچههای همکار این ماجرا را تعریف کردم. اینکه هر کسی از خدا چیزی بخواهد به سراغ مزار سیّد میرود و با قرائت زیارت عاشورا از خدا میخواهد که مشکلش برطرف شود.
هفته بعد سیّد را در عالم خواب دیدم. گفت: «به فلانی (از همکاران محل کار)، این مطلب را بگو…»
روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت: «تو دربارهی سیّد مجتبی چی میگفتی؟! من رفتم سر قبر سید. زیارت عاشورا هم خواندم. اما مشکل من حل نشد.»
گفتم: «اتفاقاً سیّد برات پیغام داده. گفته تو دو تا مشکل داری!»
از جمع خارج شدیم. ادامه دادم: «سید پیغام داد و گفت: “مشکل اول تو با توسل به مادرم حضرت زهرا (علیها السلام) حل میشود.
اما مشکل دوم را خودت به وجود آوردی. در زندگی خیلی به همسرت دروغ گفتی و این نتیجه همان دروغهاست!” رنگ از رخسار دوستم پریده بود. گفت: “درسته.”»
***
توی سفر راهیان نور همین مطلب را گفتم. نوروز ۱۳۸۸ بود. یکی از روحانیان کاروان جلو آمد و گفت: «من زیاد به این حرفها اعتقاد ندارم. برو به این سیّد که میشناسی بگو یه دختر شهید داره طلاق میگیره برای اینکه بچهدار نمیشه. بگو آبروی خانواده شهید در خطره.»
من هم بعد از سفر به سراغ مزار سیّد رفتم و بعد از زیارت عاشورا همین مطلب را گفتم.
نوروز سال ۱۳۸۹ همان روحانی با من تماس گرفت. میخواست آدرس قبر سیّد را بپرسد.
گفت: «با همان دختر شهید و همسر و فرزندش میخواهیم برویم سر مزار سید!»
سید به یکی از دوستانش گفته بود: «هر وقت خواستید برای من کاری انجام دهید زیارت عاشورا را بخوانید. سه بار هم در اول و آخر آن نام مادرم حضرت زهرا (علیها السلام) را ببرید.»
علمدار، یوسف غلامی، ص ۲۰۵ تا ۲۰۷٫
پاسخ دهید