«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خاتَمِ المُرسَلینَ سَیِدِنا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ مُولَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ وَ عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنا اللهُ  ‌مَحَبَّهُ وَ صُحبَتَهُ وَ نُصرََتهُ وَ رِضَاهُ وَ رَأفَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ‏».sadighi-13961018-Masjed-Thaqalain_IR (1) 

تعریف اعراب در آیات قرآن

«قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ».[۲]

عرض شد که اعراب منظور اشخاصی هستند که این‌ها به مدنیّت، به فرهنگ نورانی دین راه پیدا نکردند، بیابانی ماندند، بدوی ماندند و در مراحل پایین فرهنگ، اخلاق و درک و  فهم به سر می‌برند. این‌طور آدم‌ها در شهر هم باشند، دهاتی هستند. امّا اگر یک روستایی ولی خدا باشد، مثل کربلایی کاظم باشد، کربلایی کاظم ساروقی باشد که در اثر حلال خوری و پرهیز از حرام در زندگی خود، خدا وجود او را با قرآن آمیخت و چشم باطن او را برای مشاهده‌ی تجلّی خدا که قرآن را با خط نور می‌دید، قرآن را مرکب و چاپی نمی‌دید، قرآن را در لوح محفوظ می‌دید، با چشم سر نبود، با چشم سِر قرآن را می‌دید. دلیل آن هم این بود که خدای متعال خواص و آثار و اسرار آیت قرآن را هم در دل او قرار داده بود. می‌دانست کدام آیات را بخواند می‌تواند طی الارض داشته باشد، می‌دانست کدام گیاه برای کدام درد، برای کدام مرض درمان است و از توفیقاتی که خدای متعال به او داده بود دوام ذکر آن هم با آیات قرآن کریم بود. هر ۲۴ ساعت یک ختم قرآن می‌کرد، یک آدم بی‌سواد بود، بی‌سواد محض بود. او از ساروق بود، یک روستا بود. ولی کدام شهری این‌طور عرشی شده است، این‌طور متمدّن شده است، این‌طور با فرهنگ شده است، این‌طور توانسته است الگو شود، دلبری کند، هر کسی می‌شنود در دل خود می‌گوید خوشا به حال او، ای کاش ما هم در آن خط بودیم «صَبَرُوا أَیَّاماً قَصِیرَهً»[۳] پرهیز از گناهان جوارحی و جوانحی. مدّت آن کوتاه است ولی نتیجه‌ی آن ماندگار است.sadighi-13961018-Masjed-Thaqalain_IR (2)

لذا اعراب در این آیه منظور عرب‌ها نیستند، منظور این‌هایی هستند که نمی‌شود به آن‌ها گفت متمدّن هستند. اگر در شهر هم باشد، منتظر یک بهانه‌ای است جزو ارذل و اشرار است، برود آدم بکشد، حسینه آتش بزند، امامزاده‌ها را بسوزاند و ایجاد آشوب کند، او اگر از قلب اروپا و آمریکا هم آمده باشد، او وحشی است، او هیچ زمانی شهری نمی‌شود، هیچ زمانی متمّدن نمی‌شود، حقیقت او روح و گوهر او تاریک است، توحّش دارد، وحشی‌گری می‌کند، دنبال یک زمینه است، هر جا می‌خواهد باشد. اعراب یعنی این‌هایی که هنوز به نور اسلام و فرهنگ اسلام، به اخلاقیّات اسلام، به سبک زندگی و روابط نورانی گرم اسلامی دست پیدا نکرده است، این‌ها گفتند که «آمَنَّا»؛ گفتند: ما ایمان آوردیم. خدا به پیغمبر خود می‌گوید: این‌ها را از خواب غفلت بیدار کنید، آن‌ها چه بسا فکر می‌کنند که مؤمن هستند، به آن‌ها بگوید که «لَمْ تُؤْمِنُوا» شما ایمان ندارید، «وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» ولی شما تسلیم شدید. شما مسلمان هستید، تسلیم هستید، ولی مؤمن نیستید.

«وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ» این‌هایی که ایمان نیاورند دو گروه هستند. یک گروه آن‌هایی هستند که تا آخر هم ایمان نمی‌آورند، فرمود: «وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ»[۴] پیغمبر هر قدر در گوش آن‌ها بخوانی، معجزه به آن‌ها نشان بدهی، موعظه کنی و همه‌ی جلوه‌های الهی را در وجود تو ببینند آن‌ها سنخیّت ندارند، دل آن‌ها دیگر هیچ جایی خالی ندارد، آن‌ها مسخ شدند، آن‌ها ایمان نمی‌آورند. امّا گروهی نه، گروهی هنوز ایمان نیاوردند؛ این «لَمَّا»[۵] یعنی هنوز، هنوز ایمان نیاورند امّا باید ایمان بیاورند، سعی کنند که این‌ها هم از چشم ایمان جام‌هایی بگیرند، نوش جان کنند تا قلب آن‌ها زنده شود، روح آن‌ها شاداب شود. «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً».sadighi-13961018-Masjed-Thaqalain_IR (3) 

نشانه‌های ایمان واقعی

اگر می‌خواهید ببینید این ایمان حقیقتاً ایمان است یا نه، عمل خود را ببیند، زندگی هر کسی نشان می‌دهد، او با باور زندگی می‌کند، خدا را قبول دارد، مرگ را قبول دارد، باور کرده است، قیامت و قبر را قبول دارد، هیچ حسابی برای آن‌جا باز کرده است یا نه. کسی که در زندگی خود حساب و کتاب ندارد، نه خمس می‌دهد و نه از حق النّاس پرهیز دارد، نه در اختلاط نامحرم و محرم محدودیتی نشان می‌دهد، نه زبان او کنترل دارد، نه چشم او محدودیّت دارد. می‌گوید من مؤمن هستم، چه شاهدی بر ایمان او است؟ امّا اگر خواستید ایمان را محک بزنید در اطاعت است.

«وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» اگر رسول خدا و خدای رسول را اطاعت کردید، خدا با رسول را اطاعت کردید، درزندگی خود دغدغه دارید کار حرام در زندگی شما واقع نشود، در خانه عصابنیّت بی‌جا، ظلم بی‌لذّت است، زن و مرد به همدیگر پرخاش می‌کنند، هر دو ظالم هستند، هر دو دارند تاریک می‌شوند، نور ایمان در وجود آن‌ها کاهش پیدا می‌کند، امّا کسی است از اوّل زندگی تا آخر یک بار به اعضای خانواده پرخاش نکرده است، اخم نکرده است، به حقوق آن‌ها تعرضی نداشته است. یک عمر در خانه زندگی کرده است زن و بچّه یک دروغ از او سراغ ندارند، او اهل طاعت است. طاعت نماز خواندن نیست، فرمود: اگر خواستید ببینید کسی مؤمن است یا نه «انْظُرُوا إِلَى صِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَهِ»[۶] صداقت و امانت اشخاص را معیار ایمان او بدانید. «إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ»[۷] اگر خدا را اطاعت کردید، رسول خدا را اطاعت کردید، «لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً».sadighi-13961018-Masjed-Thaqalain_IR (4) 

قواعد خداوند در حسنات و سیئات

قرآن کریم قواعدی دارد و تابلوهایی برای ما نصب کرده است و از حقایق پنهانی برای ما پرده برداشته است، یکی از مسائلی که در قرآن کریم به صورت یک حقیقت قطعی و یک سنّت الهی مطرح شده است، این است که بعضی از اعمال‌ها اعمال خیر انسان را به آتش می‌کشاند، آدم عبادت ثقلین کرده باشد، یک آتشی در بعضی از اعمال یا در بعضی از صفات است که این جرقه بزند خرمن‌هایی از حسنات گذشته‌ی شما ذخیره شده باشد، همه را خاکستر می‌کند؛ چیزی باقی نمی‌گذارد. مقابل آن هم گاهی انسان گناهان زیادی دارد، دریای گناه است، لجن در لجن است. امّا خدا توفیق می‌دهد یک عملی انجام می‌دهد، یک توبه‌ی نصوحی انجام می‌دهد، خدای متعال آنچه که از عمر او نابود شده است، آنچه را که از پرونده‌ی او سیاه شده است، آنچه را که از لجن‌ها و کثافات در خانه‌ی دل او متراکم شده است، همه را در یک لحظه مبدل به حسنات می‌کند. در مورد کسانی که اهل توبه هستند، خدای متعال فرمود: «فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»[۸] در بعضی از آیات دارد بر این‌که «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً»[۹]، حضرت نوح به خدای خود عرضه می‌دارد: من به امّت خود گفتم بیایید استغفار کنید و توبه کنید خدا غفار است، غفار یعنی اگر شما اهل توبه بودید، پشیمان شدید، آمدید از محضر پروردگار متعال عذرخواهی کردید، خدا شما را می‌بخشد. این یک امر فطری است، در زندگی ما و در عرف دنیا خیلی‌ها تخلّفی، جرمی، جنایتی از آن‌ها صادر می‌شود امّا طرف عفو می‌کند، گذشت می‌کند. می‌تواند قصاص کند، می‌تواند برود علیه او شکایت کند، می‌تواند او را زندان کند، ولی بزرگ است، می‌بخشد. وقتی می‌بیند طرف پشیمان شد، آمد عذرخواهی کرد، او هم می‌بخشد، فروان گاهی در رسانه‌ها هم نشان می‌دهند و می‌نویسند، اشخاص جوان آن‌ها کشته شده است، آن قاتل را وقتی می‌خواهند اعدام کنند، پدر و مادر یا کسان آن قاتل پیش اولیای مقتول می‌روند و التماس می‌کنند و گاهی دل آن‌ها هم به رحم می‌آید بدون این‌که حتّی دیه بگیرند می‌بخشند، قتل جوان خود را عفو می‌کند. فراوان از این گذشته‌ها در زندگی بشر وجود دارد، آدم‌هایی که دارایی سعه‌ی صدر هستند، دارای روح بلند الهی هستند، این‌ها از جرم دیگران اغماض می‌کنند به امید این‌که خدا هم از گناه آن‌ها اغماض کند. «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ»[۱۰] آیا دوست ندارید خدا از شما بگذرد، اگر دوست دارید خدا از شما بگذرد شما هم نسبت به اشخاص گذشت داشته باشید، این‌قدر سختگیر نباشید، این‌قدر روح انتقام‌جویی نداشته باشید، این‌قدر کینه‌توز نباشید، این‌‌قدر دل سخت نباشید، زود بگذرید. این صفت خدا است رنگ خدا می‌گیرید، اگر اهل عفو و گذشت باشید رنگ خدا می‌گیرید.sadighi-13961018-Masjed-Thaqalain_IR (5)

امّا ما در تاریخ در روزگار، سراغ نداریم کسی از کسی بگذرد در اثر جرمی که مرتکب شده است، جنایتی که انجام داده است به او مقام هم بدهد. حتّی وجود نازنین خاتم انبیاء محمّد مصطفی صلّی الله علیه و آله و سلّم وحشی را که قاتل حضرت حمزه  سیّد الشهداء علیه السّلام بود، آمد مسلمان شد پیغمبر از او گذشت ولی به او سمت نداد. خدا می‌فرماید: اگر شما توبه کردید من نه تنها می‌‌بخشم نه تنها سیّئات شما را تکفیر می‌کنم و می‌پوشانم و نمی‌گذارم کسی از پرونده‌ی شما مطلع شود، از آن چیزهایی که در خفا انجام دادید نمی‌گذارم کسی متوجّه شود «کَفَّرْنا عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ»[۱۱] تکفیر می‌کنم، پرده می‌کشم، نمی‌گذارم کسی مطلع شود و ببیند، آبروی شما را حفظ می‌کنم امّا تنها بخشیدن که شما را زندان نمی‌کنم، شما را مجازات نمی‌کنم، به شما بلا نمی‌دهم و می‌‌بخشم تنها آبروداری نه، اصلاً به جایی هر گناهی که در گذشته مرتکب شدید یک حسنه می‌نویسم. «أُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»[۱۲] کسی در آخر عمر خود موفق به توبه شود و توبه‌ی نصوح کند، ۶۰ سال ۷۰ سال گناه کرده است، اگر خدا در او دلشکسته‌ای دید، خدای متعال حقیقت توبه را در وجود او مشاهده فرمود، ۶۰ سال گناهان او را ۶۰ حسنه می‌کند، این کار خدا است. از آن طرف هم گناهانی که همه‌ی ثواب‌های انسان را نابود می‌کند که در خطبه‌ی قاصعه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام دارد که شیطان ۶ هزار سال عبادت کرده بود، اسم شیطان در میان ملائکه اعزاز بود، می‌گویند: معنای اعزاز، عزیز الله است، این‌قدر عبادت کرده بود ملائکه او را عزیز الله نامیده بودند. امّا همه‌ی ۶ هزار سال عبادت را در یک قماری نابود کرد و آن یک لحظه تکّبر بود. این‌که در برابر آدم تمّرد نکرد، بلکه در برابر خدا تمّرد کرد. آدم که نمی‌گفت: به من سجده کن. خدا فرمود: به آدم سجده کند. شیطان حاضر نشد خود را پایین بیاورد و در برابر خلیفه‌ی خدا به دستور خدا تواضع کند. این تکّبر هر جا آمده است، سوابق اشخاص را هر قدر هم خوب بوده است، نابود می‌کند. یکی تکّبر است که تصریح شده است. و دیگر از گناهانی که حبط می‌کند شرک است که خدا به پیغمبر صلوات الله علیه و آله هم فرمود: «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ»[۱۳]. الحمدلله ما بت پرست نیستیم، امّا آیا پول پرست نیستیم؟ هوا پرست نیستیم؟ باند پرست نیستیم؟ جریانات سیاسی گروه خود را پرستش نمی‌کنند؟

«وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»[۱۴] خدای متعال می‌فرماید: اکثر مؤمنین شرک دارند و مشرک هستند و شرک نابود می‌کند، شرک خفی هم نابود می‌کند، خود ریا شرک خفی است. باید همه این دو جهت را رعایت کنیم؛ یکی تکّبر و یکی شرک. با فروعاتی که هر کدام دارند. تکّبر ریشه است، ساقه و شاخه‌های دارد میوه‌های تلخی دارد. مثلاً حسد یکی از میوه‌های تکّبر است، حرص یکی از میوه‌های تکّبر است. آدم اگر توانست ریشه‌ی تکّبر را در وجود خود معالجه کند، بسیاری از امراض اخلاقی در وجود او معالجه شده است و خلاص می‌شود. شرک هم جلوه‌های زیادی دارد باید پناه به خدا ببریم.

حفاظت اعمال صالح توسط خدای متعال

این‌که خدای متعال فرمود: اگر رسول را اطاعت کنید و خدا را اطاعت کنید، عمل شما کاهش پیدا نمی‌کند، از عمل شما کم نمی‌شود یعنی اعمال شما بیمه می‌شود، بعد از عمل و حسنه‌ی که انجام می‌دهید، نمازی که می‌خوانید، احسانی که می‌کنید، نماز شبی که می‌خوانید، زیارت امام رضا که می‌روید، زیارت کربلا که می‌روید، خدای متعال این‌ها را بیمه می‌کند، به دنبال آن یک بیماری یا یک عملی که این را از بین ببرد، خدا نمی‌گذارد به سراغ شما بیاید، خدا دست شما را می‌گیرد از این نوع گناهان و رذائلی که گذشته‌ها را از بین می‌برد، خدا نمی‌گذارد به سراغ شما بیاید. اضافه می‌کند ولی نمی‌گذارد، خدا اعمال و ذخیره‌های شما را در صندوق حفاظی قرار می‌دهد، آن چیزهایی که موجب نابودی حسنات انسان می‌شود و انسان عاقبت به شرع می‌شود این‌ها به سراغ او نمی‌‌آید.

در این زمینه یک، دو قطعه‌ی تاریخی از زمان خود خدمت شما عرض کنیم. مرحوم شهید میثمی دو برادر بودند، شهید آقا شیخ عبدالله میثمی و شهید شیخ رحمه الله میثمی. یک دوست دیگری هم به نام آقای شیخ مصطفی ردّانی‌پور داشتند. اینان طلبه‌های مدرسه‌های حقانی بودند، ما هم برای آن‌ها فقه می‌گفتیم. از همان دوران گویی اینان با متفاوت بودند، گمشده داشتند، دنبال آدم‌های صالح می‌گشتند، وقتی فکر می‌کردند کسی مایه‌‌ای دارد، او را رها نمی‌کردند، می‌خواستند از کیسه‌ی او، از جواهرات عرشی برای خود بگیرند. جمکران آن‌ها با پای پیاده با دیگر طلبه‌ها متفاوت بود. در حالات مرحوم آقا شیخ عبدالله میثمی نوشتند این بزرگوار در دوران دفاع مقدس، مدّتی همین‌طوری بود، بعد به عنوان نماینده‌ی امام در سپاه بود، در جبّهه‌های مختلف هم حضور داشتند. عیال ایشان نقل می‌کنند که این بزرگوار گفته بود که من سی ماه در دوران ستم شاهی زندان بودم، زندان سیاسی بود، سی ماه هم در جبّهه بودم مطمئن هستم خدا عمل من را ضایع نمی‌کند. همسر ایشان تعریف می‌کردند که ما در اهواز بودیم، ایشان پیشنهاد کردند که شما را به اصفهان ببرم، خود من این‌جا کار دارم. گفتیم: ما می‌خواهیم بمانیم، گفت: نه. ما را به اصفهان آورد. ایشان می‌خواست برود، به او گفتم: چه زمانی می‌آیید؟ این آیه را خواند: «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثینَ لَیْلَهً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَهً»[۱۵] ایشان رفتند یک چند روزی گذشت من هوای او را کردم و به اهواز رفتم، در آن‌جا یک، دو روز در خدمت ایشان بودم، روزی که می‌خواستم بیایم زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها را خواند. گفتم: به چه مناسبت زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها می‌خوانید، گفت: نزدیک است. من خداحافظی کردم و آمدم. چهل روز گذشت، در همان روز چهلم ایشان در شلمچه به شهادت رسید. ببینید وقتی از او پرسیدند که چه زمانی می‌آیید این آیه را خواندند «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثینَ لَیْلَهً» یعنی جنازه‌ی بنده بعد از اربعین می‌آید. این نشان می‌دهد که «لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً».[۱۶]sadighi-13961018-Masjed-Thaqalain_IR (7)

امّا در طرف مقابل هم یک چیزی عرض کنم که جزء عبارت‌های تکان‌دهنده‌ی روزگار است. آیت الله ری شهری نقل می‌کند، یکی از ائمّه جماعات تهران که سیّد و اهل شمال هم است، او در تعبیر خواب خیلی ید طولایی دارند. پرسیده بودند که این علم را از کجا آوردید؟ گفته بودند: من جوان بودم، در فصل بهار که در شمال هم مسئله‌ی نشاء کردن برنج است، هم کندن برگ‌های چایی است و هم مسئله‌‌ی تربیت کرم ابریشم است و سخت‌ترین  فشارها در فصل بهار است. تعریف کردند که ما در آن زمان مشغول به کار شدیم، عموی بنده کارخانه‌ی چایی داشت، پیشنهاد کرد من به آن‌جا بروم. رفتیم و با منزل ما فاصله داشت. دایی پدر بنده گفت: حالا که به این‌جا می‌آیی و دو شیفته کار می‌کنی، شب‌ها این چند کیلومتر راه را نرو و به خانه‌ی ما بیا. من حاضر نشدم این کار را انجام دهم. یک شب خیلی دیر شد، خسته شدم، دایی بنده نگذاشت که بروم، من را به خانه‌ی خود برد، موقع خوابیدن من را کنار اتاق خود خواباند، آن‌جا دو دختر هم بودند، یکی ۱۶ و یکی ۱۸ یا ۱۹ ساله بودند. من خیلی خسته بودم، من تا سرم را روی بالشت گذاشتم به خواب رفتم. یک وقت احساس کردم، کسی در بستر من است و دارد من را در آغوش می‌گیرد، چشم خود را باز کردم و دیدم آن دختر بزرگ است، به او نهیب زدم که داری چه کاری انجام می‌دهی؟ او هم به من گفت: بی‌عرضه. من داد زدم و اسم او را بردم و به دایی خود گفتم که دخترت نمی‌گذارد که من بخوابم. او هم با نفس گیلکی یک تشری زد، ولی دیگر تعقیب نکرد، خوابیدم دوباره دیدم این صحنه تکرار شد، بلند شدم و لباس خود را پوشیدم، دوچرخه را سوار شدم، بعد از پاسی از نیمه شب راه افتادم و این مسافت طولانی را به منزل خود رفتم که از شر این در امان بمانم. از فردا هم دیگر به این کارخانه نیامدم، به پدرم گفتم می‌خواهم به خود تو کمک کنم، دیگر به آن‌جا نمی‌روم. عاشورا شد، پدرم در شب عاشورا به من گفت: شما در خانه بمان من مادر و بچّه‌ها را برای عزاداری امام حسین علیه السّلام می‌برم. این‌ها رفتند من صدای عزادارها را می‌شندیدم دلم می‌خواست در عزاداری شرکت کنم. دیدم طاقت ندارم در خانه بنشینم من هم بلند شدم، تا محله‌ی بالا که در آن‌جا عزاداری بود سه کیلومتر فاصله بود، بی‌خیال از این خرس‌های بیابانی تنهایی راه افتادم و رفتم در روضه شرکت کردم و خیلی هم دل من شکسته بود و برای حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام خیلی گریه کردم. برگشتم و خوابیدم دیدم یک آقا سیّد نورانی در دو طرف او هم دو چهره‌ی نورانی دیگر قرار دارد، کسی از آسمان من را صدا زد و گفت آن وسطی امیر المؤمنین علیه السّلام است، به این طرف و آن طرف حضرت سالار شهیدان امام حسین علیه السّلام است. تا من این را شنیدیم و شروع به گریه کردم، آن‌قدر گریه‌ی بنده‌ی شدید بود که همه‌ی اعضای خانواده بیدار شده بودند. صبح که شد پدرم به من گفت که چه خوابی می‌دیدی که این‌طور گریه کردی و همه را بیدار کردی؟ خواب خود را خواستم بگوییم، گفتم همه‌ی جریان را به او بگویم. من داستان را از اوّل گفتم که این جریانات به این کیفیت پیش آمد. پدرم گریه کرد و به من گفت: می‌خواهی طلبه شوی؟ گفتم: بله. من را به حوزه فرستاد، یک چند روزی من در حوزه بودم، اشخاص خواب خود را نقل می‌کردند، من تعبیر آن را می‌گفتم، هیچ عین خیال من هم نبود. بعد اطرافیان تعجّب می‌کردند، من تعبیر خواب می‌گویم ولی عین ابن سیرین یا تعبیر حضرت یوسف علی نبیّنا و آله علیه السّلام است تا به قم آمدیم، مرحوم آقای فکور که خود بنده هم به ایشان ارادت داشتم گاهی در بقعه‌ی مرحوم آقا شیخ فضل الله نوری در صحنه‌ی اتابکی حضرت فاطمه‌ی معصوم سلام الله علیها… به قم رفتید حاج شیخ فضل الله شهید را حتماً زیارت کنید. آن‌جا ۸۰۰ تن از اولیاء الله اطراف حضرت معصوم، قبل از این اولیای جدیدی مثل آقای بهجّت و آقای بهاء‌الدینی و بزرگان دیگر که همه سر به آستان دختر موسی بن جعفر سلام الله علیها گذاشتند، قبل آن هم حدود ۸۰۰  ولی خدا در آن‌جا مدفون هستند، یکی از آن‌ها هم مرحوم آقا شیخ فضل الله نوری الله المقام است.

 مرحوم آقای فکور در آن‌جا می‌آمدند و می‌نشستند، درس ایشان در آن‌جا بود و هم استخاره می‌کردند یک گعده‌ای هم داشتند، یک عدّه می‌آمدند و اطراف ایشان می‌نشستند، ما هم گاهی در محضر ایشان بودیم. ایشان می‌گوید: من به آقای فکور جریان خود را گفتم. آقای فکور هم فرمودند: هر چه به دست آوردی از این دو جریان بوده است. یکی از این‌که در آن‌جا خود را نگه داشتی، کار حضرت یوسف را کردی، یکی آن هم که در آن شب عاشورا عشق امام حسین علیه السّلام تو را دربه‌در کرد و این دو ماجرا تو را به این‌جا رسانده است. خدمت آقای فکور نشسته بودیم یک کسی به آن‌جا آمد به آقای فکور عرض کرد من خوابی دیدم خیلی نگران هستم، می‌خواهم شما تعبیر کنید، می‌ترسم زندگی بنده آتش بگیرد. آقای فکور پرسید: چه خوابی دیدید، بگو این آقا و سیّد اولاد پیغمبر در این جهت وارد است تعبیر خواب شما را می‌گوید. گفت: خواب دیدم یک دریایی پر آب است، کنار این دریا مرغابی است، قو است، پرندگان زیبا و قشنگی است، ساحل دریا زمین بزرگی است با درخت‌های و میوه‌های متنوع است، گویا این‌ها برای من است. همین‌طور که داشتم نگاه می‌کردم یک مرتبه دیدم آب دریا دارد تبدیل به گازوئیل می‌شود و بعد تبدیل به قیر سیاه شد، گوشه گوشه می‌جوشد و آب تمام می‌شود و تبدیل به یک منظره بد و سیاه و نامرغوب شد. وقتی آب خشک شد، بدل به کثافت و لجن و غیر و گازوئیل شد این مرغ‌های اطراف هم مردند و این درخت‌های اطراف همه خشکید و دیدم هیچ‌چیزی نماند، نگران هستم. آقای فکور هم به ما فرمودند که تعبیر این خواب را بگو. گفتم: تو اعمال صالحی داشتی، بنا بوده است به صورت آب حیات، به صورت طیر مشهی، به صورت جناتٍ تجری در اختیار تو باشد، ولی گناه کبیره‌ای را مرتکب شدی همه‌ی این‌ها را خشکاندی.

تا من این‌ها را گفتم آقای فکور فرمود: بیچاره گناهت خیلی بزرگ است، زنای محصنه کردی. ما این همه در خدمت آقای فکور بودیم نمی‌دانستیم این عوالم را دارند. این آقا می‌گوید من تا آن‌جا را فهمیدم که این مرد گناه کبیره انجام داده است. ولی آقای فکور خود آن گناه را هم گفت که چه گناهی بوده است که آن مرد مرتکب شده است.

اگر بخواهیم سالم به عالم قبر برویم باید مراقب باشیم گناه نیاید. ما باطن بعضی از گناهان را نمی‌دانیم که چقدر خطرناک است، دریایی از اعمال خود را ذخیره کرده باشیم، همه‌ را تبدیل به قیر و آتش می‌‌کند و تمام اعمال ما را از بین می‌برد. بخواهیم اعمال ما ضایع نشود راه آن استمرار اطاعت خدا و رسول خدا است.

 


[۱]ـ سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]ـ سوره‌ی حجرات، آیه ۱۴٫

[۳]ـ نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۰۴٫

[۴]ـ سوره‌ی یس، آیه ۱۰٫

[۵]ـ سوره‌ی حجرات، آیه ۱۴٫

[۶]ـ الأمالی (للصدوق)، النص، ص ۳۰۳٫

[۷]ـ سوره‌ی حجرات، آیه ۱۴٫

[۸]ـ سوره‌ی فرقان، آیه ۷۰٫

[۹]ـ سوره‌ی نوح، آیه ۱۰٫

[۱۰]ـ سوره‌ی نور، آیه ۲۲٫

[۱۱]ـ سوره‌ی مائده، آیه ۶۵٫

[۱۲]ـ سوره‌ی فرقان، آیه‌ی ۷۰٫

[۱۳]ـ سوره‌ی زمر، آیه ۶۵٫

[۱۴]ـ سوره‌ی یوسف، آیه ۱۰۶٫

[۱۵]ـ سوره‌ی اعراف، آیه ۱۴۲٫

[۱۶]ـ سوره‌ی حجرات، آیه ۱۴٫