آیت الله صدیقی روز دوشنبه بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل به درس اخلاق پرداختند که مشروح آن در اختیار شما قرار دارد.
- تغییرات و حالات انسان در گذشت زمان
- ایمان، انواع ایمان و آثار آن
- خصوصیات انسان ریاکار
- مشکلات عدم تمرکز و حضور ذهن
- علّت سرگردانی و سردرگمی
- راهکار رفع سرگردانی و سردرگمی
- نقش ایمان در شخصیتدهی به انسان
- ملاک گزینش همنشین مناسب
- لزوم جمع کردن سرمایههای ماندگار
- فرق ایمان آوردن و اسلام آوردن
- اثر توکّل و ایمان واقعی به خدا
- از نشانه های ایمان
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنَا حَبِیبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّه بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ أَرْوَاحُنَا فِدَاه وَ وَ رَزَقنَا اللهُ رِضَاهُ و وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
«قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ».[۲]
ایّام خجستهی میلاد پیامبر نور، تاج انبیاء و پرچمدار انقلاب علمی، فرهنگی، احیاگر سنّت نبوی، بنیانگذار حوزه و دانشگاه، امام جعفر صادق علیهما الصّلاه و السّلام را به محضر امام زمان و به شما علما، اعزّه، مؤمنین، خاصّه مهمانان عزیز، تهنیت و تبریک عرض میکنم.
ابتدائاً چون این ایّام به عنوان هفتهی وحدت در مراکز مختلف، اجتماعاتی است و در موضوع وحدت، صحبتها گفته میشود، من هم ابتدائاً نکتهای راجع به وحدت عرض میکنم بعد هم راجع به این آیهی کریمه، إنشاءالله هر چه روزی ما باشد، تقدیم میداریم.
تغییرات و حالات انسان در گذشت زمان
مسئلهی وحدت از درون خود انسان شروع میشود. خدا یک حقیقت واحد به انسان عطا فرموده است که آن جان آدمی است. روح، جان، نفس، قلب، عبارات دیگر هم گفته میشود. آدم از وقتی که خود را شناخته، بچّه بوده، تا وقتی که حضرت عزرائیل سراغ او میآید، همه چیزش عوض شده است. دوران کودکی، کوچک بود، جسم او شرایط جسمانی که داشت، نوجوان شد، تغییر کرد، جوان شد، باز هم طور دیگری شد. کامل شد، پیر شد در این مقطع از عمر خود مکرّر مریض شد، سالم شد، گاهی خدا نعمتهایی به او داده که او شاد شد، گاهی سر از بد مستی درآورد، بدمست شد، از خود بیخود شد، گاهی مصیبت به او روی آورد، داغ دید، گاهی تصادف کرد، شرایط او به هم ریخت. اگر شما به گذشتهی خود نگاه کنید میبینید که إلی ماشاءالله حالات مختلف برای شما به وجود آمده است، غم و شادی، اقبال و ادبار، صلح و دشمنی، جاذبه و دافعه، ضیق و سعه در زندگی، همه نوع آدم دیدهاید، در مکان های مختلف بودهاید، متناسب با هر محیطی عکس العمل داشتهاید، خودتان را با محیط تطبیق دادهاید. ولی شما از نظر حقیقت همان هستید.
تو آن کودک از مگس رنجهای که امروزه سالار سر پنجهای
همان کودک کوچک هستی که الآن رئیس شدهای، عالم شدهای، کاسب شدهای و شرایط خاصّی برای خود داری. ولی میتوانی قسم یاد کنی که من همان شخصی هستم که در کودکی بودهام، الآن هم همان هستم. یک حقیقت واحد هستید. زمستان، تابستان، گرما، سرما، فقر، غنا، بالا، پایین، سفر، حضر، اینها همه عوض شدهاند امّا یک حقیقت در وجود شما باقی مانده است و آن خود شما هستید، شما یک حقیقت واحد هستید.
ایمان، انواع ایمان و آثار آن
به ما دستور دادهاند که ما در نماز حضور قلب داشته باشیم. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»،[۳] اگر خواستید همیشه در زندگی پیروز باشید، شکستی شما را تهدید نکند، هیچگاه سکوت نکنید، ذلیل نشوید، از بین نروید، باید مؤمن باشید. «آمنوا» غیر از «مؤمنون» است. بر حسب روایت، ایمان، دو نوع است. در کافی شریف، روایت است که ایمان، تقسیم میشود به ایمان مستقر و ایمان مستودع. بعضی افراد هستند که ایمان آنها مقطعی است. تا یک جایی ایمان دارند امّا اگر یک رشتهی کلامی باشد، یک جاذبهی جنسی بالایی باشد، یک موقعیت سیاسی برتری باشد. آنجا دیگر آدم کم میآورد، ایمان خود را میبازد، با شیطان معامله میکند، دین خود را میفروشد، تقوای خود را میفروشد، ارزان خود را از دست میدهد.
ولی بعضی هستند که ایمان مستقر دارند، ایمان آنها با وجود آنها عجین است. در خلوت و جلوت از خدا میترسند، در هر حرفی، قدمی، قلمی، معاملهای، قیامی، قعودی، خدا را یاد میکند، همیشه یک حساب بین خود و خدا دارد لذا هیچ وسوسهای او را از مدار ایمان خارج نمیکند. این ایمان مستقر است، ایمان ریشهدار است.
در این آیهی کریمهی «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»، «الَّذِینَ آمَنوا» نیست، این صفت مؤمن را پیدا کرده است، ایمان او ایمان ریشهدار است. درخت ایمان در وجود او آنچنان ریشه دوانده است که هیچ طوفانی از شهوت و ثروت و شهرت و قدرت و فامیل و فرزند و همهی عالم اگر جمع بشوند یک کار خلاف شرع انجام نمیدهد، یک دروغ نمیگوید، یک نگاه خلاف ندارد، یک قدم خلاف برنمیدارد. همیشه، با وصف ایمان است، صفت مؤمن را دارد. این اوّلین شرط پیروزی یک انسان در زندگی است، شخصیت هم همین است.
خصوصیات انسان ریاکار
آدم های بیشخصیت، شخصیت متغیّر دارند. با کفّار مینشینند، با فرنگیها مینشینند، با غربی ها مینشینند و ادّعای غربی بودن دارند. با انقلابی و متدیّن مینشیند امّا با اینها هم ردیف است. شخصیت اینگونه افراد، شخصیت ثابتی نیست، تضادّ شخصیت دارند. فکر میکنند دارند دیگران را فریب میدهند در حالی که خود فریب هستند، خود فریبی میکنند.
انسان باید ثبات در شخصیت داشته باشد، در گرما و سرما، در شکست و پیروزی، ثبات و هویت خود را حفظ کند. بعضی افراد هستند که وقتی پیروز بشوند آدم خوبی هستند امّا وقتی شکست بخورند بد و بیراه میگویند، با خدا هم بد میشوند. بعضی افراد برعکس هستند، میبینند وقتی خدا به آنها عزّت و قدرت میدهد، امکاناتی میدهد، خود را گم میکنند، قیافه میگیرند، متکبّر میشود، فامیل ضعیف خود را نمیشناسد! امّا به محض اینکه فقیر شد، گوشهی امامزاده و مسجد مینشیند و طوری با خدا ارتباط برقرار میکند، گریه میکند، پای منبر میآید، در توسّل ها شرکت میکند. امّا برای بعضی از افراد فرقی ندارد. فقر و غنا برای آنها فرق ندارد.
من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
این انسان، همیشه یک شخصیت ثابت دارد. به این شخصیت میگویند. شخصیت، چیزی است که طوفان ها او را بالا و پایین نمیکند. مواظب آن چیزی که در باطن خود دارد، ارزش های خود را از دست نمیدهد، ایمان خود را، تقوای خود را، صداقت خود را، امانت خود را، متانت خود را در تمام جهات زندگی حفظ میکند. این شخص یک وحدت در وجود خود دارد. صفت انسان های پیروز، خشوع در نماز است، «الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ». وقتی انسان این خشوع را تحلیل میکند، خودیابی است، پیدا کردن خودش است.
مشکلات عدم تمرکز و حضور ذهن
آدم در زندگی گم میشود، چیزهایی را فراموش میکند، وقتی غذا میخورد به غذا دقّت نمیکند. خیلی از افراد غذا میخورند ولی فکر آنها به جای دیگری مشغول است. بعد که میپرسند غذا چه مزهای داشت به یاد نمیآورند. او غذا خورده ولی فکر او اینجا نبوده است. بعضی افراد وقتی در حال صحبت با همسر و فرزند خود هستند به جای دیگری فکر میکنند. بعضی افراد مطالعه میکنند، طلبه هستند، مطالعه میکنند، تا آخر صفحه رفته ولی حضور و تمرکز نداشته چون حواسش جای دیگری بوده است. این عدم تمرکز، پراکندگی ذهن، تضییع شخصیت است، این شخص خود را گم کرده است. معلوم نیست کجا میرود. دل او در اختیار خودش نیست. میخواهد مطالعهی کامل عیاری کند و بفهمد، پای درس استاد نشسته، میخواهد درس را خوب بفهمد امّا نمیتواند حواس خود را خوب جمع کند. این فکر او از این شاخه به آن شاخه شدن است. در عرض نیم ساعت تمام زندگی خود را مرور کرده است! دوستان قدیم خود را، مشکلات خود را، بدهیهایی خود را، ضربههایی که دیده، همه به ذهن او میآید، نمیتواند خود را در برابر این عدم تمرکزها حفظ کند. نماز، اکسیری است که آدم باید در پرتو نماز خود را جمع کند. خودت را جمع کن، اینقدر خودت را پهن نکن، تو مسافر هستی و داری میروی، ممکن است چیزی را جا بگذاری! حواس خود را جمع کن. این جمع کردن خود، حضور قلب است که آدم بتواند وقتی نماز میخواند، واقعاً پیش خدا باشد، رابطه با غیر خدا را قطع کند.
علّت سرگردانی و سردرگمی
«أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ»،[۴] خدا دارد گله میکند. میگوید: وقت آن نشده است؟ همهی اوقات خود را با دیگران بودی، آیا وقت آن نرسیده است که یک وقتی هم به من بدهی و با من باشی؟ «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ»، زمان آن نرسیده است؟ آیا فرصتی به خود نمیدهی؟ همیشه باید دیگران در خانهی دل تو جا کنند؟ هیچ وقت دل را برای خود خلوت نمیکنی؟ نمیخواهی خودت را پیدا کنی؟ اگر خودت را پیدا کردی خدا را هم پیدا میکنی؟ آدمهایی که خود را گم کردهاند، خود را فراموش کردهاند، «الَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»،[۵] آن خود حقیقی تو آیینهی خدا است. وقتی خود را پیدا کردی، خدا را پیدا میکنی. امّا حالا که خود را گم کردهای، مرتّب سرگردان هستی… آدم وقتی که گم شده دارد مرتّب در حال گشتن است و سرگردان است. تا زمانی که به گمشدهی خود نرسیده است، نمیدانم به کدام جهت برود، به هر دری میزند، همه جا میرود، چه چیزی میخواهی؟ گمشده دارم، آدم وقتی که گمشده دارد همیشه سرگردان است، هیچ وقت آرامش ندارد امّا وقتی که خودت را پیدا میکنی تازه خلوت با خود پیدا کردهای، یک وقت هم به خود دادهای که با خود باشی. همیشه با بیگانه بودهای، حالا با خودت هستی.
راهکار رفع سرگردانی و سردرگمی
نماز، آدم را با خودش آشنا میکند، آدم را با خودش آشتی میدهد، آدم دشمن خودش است، خودش را برای دیگران حرام کرده، تلف کرده است. آنقدر برای دیگران وقت گذاشته است که هیچ نتیجهای برای آخرت او نداشته و همیشه برای ریا بوده و میخواسته خلق خدا را راضی کند، برای رضایت خدا نبوده است. همیشه میخواسته به نوعی خود را نشان دهد. امّا آدمی که برای خدا کار نمیکند، دنیا او را پشیمان میکند. برای هر کسی کار کردی تو را پشیمان میکند. یک حدیث از وجود مبارک حضرت امیر علیه السّلام میفرماید: «إتَّقِ شَرَّ مَنْ أحسَنْتَ إلیه»، به هر کسی که زیاد احسان کردی، منتظر با که ضربهای به تو بزند. نمک را میخورند، نمکدان را میشکنند. این صفت انسان ها است: «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ»[۶].
نقش ایمان در شخصیتدهی به انسان
پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، ۲۳ سال زحمت کشید. حتّی در بستر مرگ او هم نکردند، نگذاشتند وصیت بنویسد. به محض اینکه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فوت کرد، آمدند و درِ خانهی وحی را آتش زدند، دختر او را کشتند، وصیّ او را گوشهنشین کردند. این به آن زمان اختصاص ندارد. اگر ملّت ایران ثابت قدم است چون خدا، خدا در دل آنها حاکم است و الّا آدمی که خدا ندارد، وفا ندارد، آدمی که ایمان ندارد، دین ندارد، ثبات قدم ندارد. برای این انسان، همه چیز میتواند بت باشد. باید وحدت را در درون خودمان جستجو کنیم، اوّل ذهن خود را واحد کنیم، حواس خود را جمع کنیم، خودمان را از پراکندگی در بیاوریم، یک شخصیت واحد بدون تضاد پیدا کنیم. وقتی خود انسان متشخّص شد، وقتی موجود آرام و متینی شد، سرّ خانواده است، سنگ صبور خانواده است، اگر در خانواده هم مشکلی پیش بیاید پدر تکیهگاه است، مادر تکیهگاه است، اگر مادر، باشخصیت باشد، پدر، متشخّص باشد، در این مشکلات و گرفتاری ها و تزلزلهایی که برای اعضای خانواده پیش میآید، یک تکیهگاه دارد، به اینجا که میرسد آرامش دارد، او مایهی ثبات دیگران هم میشود، «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[۷]. دل آرام گیرد ز یاد خدا.
ملاک گزینش همنشین مناسب
فرمود: ما با چه کسی نشست و برخاست کنیم؟ امام باقر از حضرت عیسی –سلام خدا بر هر دو بزرگوار- نقل میکند. جواب فرمود: «مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ»،[۸] کسی که در زندگی او خدا باشد، وقتی شما به او نگاه میکنید، به او مراجعه میکنید به یاد خدا میافتید، آرامش و ثبات پیدا میکنید. انسانی که شخصیت دینی دارد، شخصیت ایمانی دارد، شخصیت معنوی دارد، در خانه تکیهگاه است، برای محلّه تکیهگاه است، برای شهر خود تکیهگاه است، برای کشور خود تکیهگاه است. هر طوفان و بلایی پیش بیاید میگویند: فلان شخص ما را دعا میکند. تا زمانی که فلان شخص حضور دارد، غصّهای برای این کشور نیست. این یک وحدت دارد، تمام کثرتها هنگامی که طوفان میشوند به اینجا تکیه میکنند، وحدت و ثبات خود را به دست میآورند.
لزوم جمع کردن سرمایههای ماندگار
این است که فرمود: «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ»،[۹] خودتان را، خودتان را بشناسید، خودتان را بیابید، خودتان را بسازید، خودتان را بپایید، خودتان را رها نکنید. اگر میخواهید حرام نشوید، هر روز شما نصیب یک نفر نشود، همهی روزهای شما، همهی ساعت های شما برای خودتان ذخیره بشود… چقدر عمر کردید؟ عمر خود را به چه کسانی دادید؟ چقدر پراکنده کردی و الآن هیچ سرمایهای نداری؟ همه سرمایههای تو رفته است. الآن چه چیزی داری؟ چرا هر کاری کردی برای خودت ذخیره میکردی؟ «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»،[۱۰] آن کاری که برای خدا انجام دادی برای تو ماند. خودت را به خدا بسپار، اگر تکیهگاه تو خدا بود، تو هم میتوانی تکیهگاه دیگران باشی. اگر خودت وحدت پیدا کردی این جمع کثیر خانواده با محور تو یکی هستند لذا گاهی وقتی که سرپرست خانواده میمیرد مثل رشتهای هستند که دانه ها به او وصل بودهاند و حالا پراکنده شدهاند، گسسته شدهاند، دیگر تکیهگاهی نیست. رئیس مملکت هم همینطور است. انسان های الهی رفتهاند. رفتن آقای بهجت، رفتن آقای بهاءالدّینی، رفتن بزرگانی که در تهران پراکنده ها را جمع میکردند ولی وقتی رفتند گسسته شد، از بین رفت.
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ»،[۱۱] اگر مؤمن بودی، اهل ایمان مجذوب تو میشوند. ما یک رشته هستیم و همهی ما پراکنده ها را به صورت یک تسبیح درمیآورد، به صورت یک سلسله درمیآورد. همهی ما چهره هستیم، مهره هستیم، همه به همدیگر مرتبط هستیم، گسست نداریم، «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ»، ایمان، اخوّت میآورد، اخوّت، همان وحدت واقعی است، منشأ آن وحدت شخصیت است، که به بیرون از انسان هم سرایت میکند.
این آیهی کریمه که ادامهی مباحث هفته های پیش ما است را ادامه میدهیم. چون هفتهی وحدت بود لازم دیدم نکتهای که إنشاءالله برای ما مفید بود را بیان کنم که توجّه کنیم، حواس خود را جمع کنیم، خود را آماده کنیم داریم میرویم، مبادا جا بمانیم، جا نمانیم! با خود چیزی ببریم. خیلی پهن هستیم، خیلی پراکنده هستیم، جا گذاشتیم، دیگر باید آماده شویم، داریم میرویم. (ای صد دلهی یک دله، دل یک دله کن) دل خود را یکی کن.
فرق ایمان آوردن و اسلام آوردن
امّا در این آیهی کریمه فرمود: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا»،[۱۲] اعراب گفتند: ما ایمان آوردیم. خداوند عزیز میفرماید: نگویید ما ایمان آوردیم، «وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» بگویید: ما اسلام آوردیم، ما ایمان نیاوردیم. چرا؟ «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ»، اسلام، ظاهر است، گفتن کلمهی «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» و «مُحَمَّداً رَسُولُ الله» است، امّا ایمان، یک امر قلبی است. «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ»، ایمان در باطن شما نفوذ نکرده است. دل شما نور ایمان ندارد، چراغ ایمان در خانهی دل شما روشن نشده است، فروغی ندارید، نور ندارید، «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ». این بسیار مهم است، ما هم دقّت کنیم ببینیم وقتی در باطن گناه پیش میآید، آیا از خدا میترسیم؟ خیانت نمیکنیم؟ ظلم نمیکنیم؟ سوء استفاده نمیکنیم؟ در ظاهر همه از همدیگر حمایت میکنیم که برای ما بد نشود امّا آی پیش خدا هم میگوییم که بد نشود؟ اگر در خلوتها، در نهانخانه ها خداترس بودید، هیچ وقت خیانت نکردید، هیچ وقت خود را آلوده نکردید، معلوم میشود ایمان، در عمق جان تو نشسته است و تو را کنترل میکند. امّا اگر همیشه در ظاهر خوبی امّا در باطن خوب نیستی، پیش مردم تظاهر به دینداری میکنی امّا وقتی به خانه میروی به فرزند خود ظلم میکنی، خانم به شوهر خود ظلم میکند، شوهر به همسر خود ظلم میکند، همسایه ها از دست همسایه ها آرامش ندارند، ولی همین افراد در محیط کار خود آدم های بسیار خوبی هستند و رعایت…
اثر توکّل و ایمان واقعی به خدا
این مهم است که قرآن کریم میگوید: اسلام، ظاهری است امّا ایمان، دلی است، قلبی است، باید باطن تو درست بشود، باید سرّ تو درست بشود. همهی گرفتاری های ما از نفاق است، همهی گرفتاری های ما از ملاحظه کردن برای دیگران است که یک وقت در اداره رد نکنند، یک وقت جای دیگر بد نشود، همیشه «بد نشود» است، خوبی را به خاطر خوبی آن قبول ندارد. آنچه خدا خوب میداند، خوب باشد، آنچه خدا بد میداند بد باشد، روی این حساب باز نکردیم. در زندگی برای خدا حساب باز نکردهایم. میخواهیم قبول بشویم، میخواهیم استخدام بشویم، فردا میآیند تحقیق میکنند، همسایه ها بگویند فلانی هم فلان کار خوب را انجام داد، همهی این کارها تظاهر است. وقتی آدم دقّت کند میبیند خیلی از این کارهای خیر هم خالص نیست. امّا قرآن کریم، معیار و ملاک را طهارت باطن معرّفی میکند؛ باطن خود را درست کن، ظاهر درست هم وقتی با باطن درست همراه باشی میماند امّا ظاهر خوب باشد و باطن خوب نباشد ایمان نیست، فرمود: «الْإِیمَانُ مَا وَقَّرَتْهُ الْقُلُوبِ وَ صَدَّقَتْهُ الْأَعْمَالُ»،[۱۳] ایمان، آن چیزی است که دل انسان را یا دل آن را توقیع میکند، سنگین میداند. بار امانت است، بر دل سنگینی میکند.
از نشانه های ایمان
ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام، «إِنَّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً»،[۱۴] روایت دارد که قول ثقیل، ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام است. لذا خیلی از افراد مسلمان هستند ولی مؤمن نیستند چون ولایت علی علیه السّلام را ندارند. ولایت علی، ملاک ایمان است، ولایت، محک ایمان است. «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ»،[۱۵] ایمان در دل شما نیامده است. ایمان چگونه وارد دل انسان میشود؟ آدم یک نگرانی و دغدغه دارد که مبادا خدا از من راضی نباشد، «مَا وَقَّرَتْهُ الْقُلُوبِ وَ صَدَّقَتْهُ الْأَعْمَالُ»،[۱۶] دل، آن را سنگین میبیند، امانت سنگینی در اختیار او قرار گرفته است. میترسد که این بار سنگین را به مقصد نرساند امّا «وَ صَدَّقَتْهُ الْأَعْمَالُ»، هم دل ارتباط دارد، احساس سنگینی میکند و هم عمل او نشان میدهد که او مؤمن است، در طول چند سال زندگی دروغ نگفته است، من ندیدهام حتّی یک دروغ مصلحتی گفته باشد، یک بار ندیدم کسی پیش او تحقیر بشود، نیش زبان داشته باشد، یک بار ندیدم مردمآزاری کند. درآمدهای کلان پیش آمد که شبههناک بود امّا نپذیرفت، هر حقوقی را قبول نکرد.
آقایی با خانمی پیش من آمده بودند و دنبال راهی بودند که در مقطعی از مسئولیتهایی که داشتند، معاون وزیر بود، شغل های مختلف داشته از چند جا حقوق میگرفته، حالا جایی نیست که این مبالغ را برگرداند، من باید چه کاری انجام دهم؟ زندگی من… میگفت: بعضی جاها خانه خریدهام، الآن چندین برابر شده است، من اینها را چه کنم؟ مثل اینکه از این چیزها هم پیدا میشود، آدم امیدوار میشود، یک کسی ثروت دارد، مکنت دارد، چند خانه دارد، به کسی ظلمی هم نکرده و علیه او هیچ گزارشی نیست، سازمان بازرسی و هیچ جای دیگری هم از او ایراد نگرفتهاند برای اینکه کارهای او در چهارچوب قانون است ولی حالا که سنّی از او گذشته است و فکر میکند، «فِی حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِی حَرَامِهَا عِقَابٌ»،[۱۷] او باید به آن دنیا برود، وقتی خدا گفت: چگونه درآمد کسب کردی باید بگوید. شرم دارد که بگوید، کما اینکه بعضی از افراد در این دنیا هم درآمد حلال دارند ولی حاضر نیست در تلویزیون گفته بشود که چنین درآمدی دارد. به این ایمان میگویند، اثر ایمان این است.
در بیابان، در جزیره، زنی که در طوفان دریا گرفتار شد، روی تخته پارهای در آن جزیره راه پیدا کرد، آن جوان مست سراغ او آمد و دید این زن میلرزد، استخوان های او به هم میخورد و او صدای استخوان های او را میشنود. گفت: بانو، اینجا کسی نیست، من اینجا همه کاره هستم، نفسکشی وجود ندارد، به طرف بالا نگاه کرد و گفت: چطور کسی نیست؟! به این ایمان میگویند، به این اعتقاد درست میگویند: «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ»[۱۸].
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– سورهی حجرات، آیه ۱۴٫
[۳]– سورهی مؤمنون، آیات ۱ و ۲٫
[۴]– سورهی حدید، آیه ۱۶٫
[۵]– سورهی حشر، آیه ۱۹٫
[۶]– سورهی عبس، آیه ۱۷٫
[۷]– سورهی رعد، آیه ۲۸٫
[۸]- الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۳۹٫
[۹]– سورهی مائده، آیه ۱۰۵٫
[۱۰]– سورهی نحل، آیه ۹۶٫
[۱۱]– سورهی حجرات، آیه ۱۰٫
[۱۲]– همان، آیه ۱۴٫
[۱۳]– سفینه البحار، ج ۴، ص ۲۳۳٫
[۱۴]– سورهی مزّمّل، آیه ۵٫
[۱۵]– سورهی حجرات، آیه ۱۴٫
[۱۶]– سفینه البحار، ج ۴، ص ۲۳۳٫
[۱۷]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۰۶٫
[۱۸]– سورهی حجرات، آیه ۱۴٫
پاسخ دهید