آیت الله صدیقی روز دوشنبه بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل به درس اخلاق پرداختند که مشروح آن در اختیار شما قرار دارد.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خاتَمِ المُرسَلینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا مُولَانَا مَولَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللَّهُ صُحْبَتَهُ وَ نَصَرْتُهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَی یَوْمَ الدِّینِ».
ارادهی مطلقهی خدا
ایام نورانی دههی امامت و ولایت است که رهبر عزیز انقلاب این دهه را با این عنوان تأیید فرمودند و هم برای مملکتی که انقلاب کرده است، شهید داده است برای حاکمیّت خدا، حاکمیّت دین، حاکمیّت عدل، حاکمیّت علم، نیاز است که این فرهنگ به هر بهانهای تعمیق بشود، گسترش پیدا بکند و در تمام مجالات فضاسازی بشود. از این جهت بحث ما امشب راجع به ولایت و امامت است؛ یکی دو تا نکته در مسئلهی کلّی امامت و ولایت است، بعد هم راجع به حضرت امیر المؤمنین (علیه السّلام).
در قرآن کریم در سورهی قصص فرمود: «یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ»[۲] فرمود: خدا آنچه را که بخواهد میآفریند. «یَخْلُقُ ما یَشاءُ» خلقت با ارادهی قاهر او است. کسی دیکته نمیکند چه بیافریند، چه نیافریند. عالم آفرینش خلق خدا است و خلقت مظهر ارادهی او است، مشیّت او است؛ تنها اردهی او در عالم خلقت حاکم است، تنها مشیّت او قاهر است. اگر آدم همین یک جمله را از قرآن لمس بکند، هضم بکند، باور بکند، یقین بکند که خلقت در دایرهی مشیّت حق است و کسی دخالت ندارد؛ همهی شئونی که ما از عوارض خلقت میدانیم در تحلیل به خلقت برمیگردد. خود رزق خلقت الهی است، کمالاتی که بشر اکتساب میکند یا موهبتی خدا به او میدهد، خدا ایجاد میکند. علم خود مخلوق خدا است؛ اگر کسی عالم میشود، این زحمات ما مقدّمه است و الّا مفیض صور، صورت علم را در جان ما تصویر میکند، مصوّر خدا است. «هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ»[۳] آنچه از کمالات، از نعمتها به بشر میرسد، عزّت، پیروزی، روزی، پیشرفت، رشد معنویّت، تقوا هر آنچه است، مخلوق خدا است، همهی آنها را خدا آفریده است. «خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ» خالق همه چیز است. حالا که او خالق است و خلقت به طور کامل در محدودهی مشیّت او است، او در خلق خود هم خود اختیار میکند. کسی نمیتواند دخالت در کار خدا بکند، برای خدا بخواهد نماینده تعیین بکند یا برای خلق خدا حاکم تعیین بکند. احدی اینطور اختیار را ندارد.
مسئلهی رهبری از شئون خالقیّت پروردگار متعال
اینها مسائل کلّی امامت و ولایت است که مسئلهی رهبری از شئون خالقیّت پروردگار متعال است. این آیه اینطور میگوید: «یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ»[۴] چون خلقت برای خود او است، اختیار هم برای خود او است. او انتخاب میکند او اختیار میکند. او اجتبی میکند، او اصطفی میکند، جز او در این دایره حقّی به هیچ کسی داده نشده است. «وَ یَخْتارُ»؛ در یک آیهی دیگری خدای متعال فرمود: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ»[۵] هیچ مؤمنی و هیچ بانوی مؤمنی این حق را ندارد که وقتی قضای خدا بر چیزی تعلّق گرفت، به چیزی حکم کرد، او بخواهد در برابر قضای الهی، حکم الهی چون و چرا بکند. این هم نکتهی دوم. نکتهی سوم مسئلهی خلافت خدا است که پروردگار متعال فرموده است: «إِنِّی» با کلمهی إنَّ فرموده است و متکلّم وحده را هم آورده است. «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً»[۶] من جاعل الخلیفه فی الارض هستم. این «خَلیفَهً» نشان میدهد که در هر زمانی خلیفهی علی الاطلاق نمایندهی علی الاطلاق یکی بیشتر نیست؛ لذا در زمان چند معصومی که همهی از شئون ولایت تکوینی برخوردار هستند، امام آنها یکی است. وجود نازنین خاتم انبیاء محمّد مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و وصی بلافصل او که قرآن او را جان پیغمبر معرّفی میکند، علی مرتضی و کفوّ امیر المؤمنین حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) و دو سبط پیغمبر، دو سیّد جوانهای اهل بهشت، امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) طبق آیهی تطهیر جز خدا در زندگی خود راه پیدا نکرده است.
طهارت علی الاطلاق ائمّه (علیهم السّلام)
طهارت علی الاطلاق دارند یعنی هیچگاه غباری در وجود اینها نیست که حجاب بین اینها و خدا باشد. اینها مطلقا آینهی خدا هستند؛ خدا تمام شئون زندگی آنها را نشان میدهد. خواب آنها هم خدا نما است، جنگ آنها خدا نما است. اگر میخندد به امر خدا میخندد. خندهی او فلش به سمت خدا است، خندهی امام و پیغمبر هدایت است. گریهی آنها هدایت است، خندهی آنها هدایت است، جنگ آنها هدایت به سوی خدا است؛ صلح آنها هم هدایت به سوی خدا است. «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»[۷] و این نوع طهارت را به دلالت کلمهی «إِنَّما» حضرت ابراهیم (علیه السّلام) ندارد، حضرت موسی (علیه السّلام) ندارد، حضرت عیسی (علیه السّلام) ندارد، حضرت نوح (علیه السّلام) ندارد، این اختصاص به این خانواده دارد؛ اهل بیت فقط از این نوع طهارت برخوردار هستند. این طهارت طهارت علی الاطلاق است، لحظهای غفلت برای اینها پیش نیامده است. لحظهای حاکمیّت غیر خدا که نفس باشد، غریزه باشد، کششهای بیرونی باشد ابدا. «وَ لَکُمُ الْقُلُوبُ الَّتِی تَوَلَّى اللَّهُ رِیَاضَتَهَا بِالْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ»[۸] دل اینها حرم خدا بوده است و خدا خود تولیّت این حرم را به عهده داشته است. «وَ لَکُمُ الْقُلُوبُ الَّتِی تَوَلَّى اللَّهُ رِیَاضَتَهَا بِالْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ» لذا در روایات ما است که در خطبهی قاصعه حضرت امیر (علیه السّلام) در وصف پیغمبر خدا دارد که خدا اعظم ملائکهی خود را در خدمت پیغمبر قرار داد؛ دائماً مراقب بود، مأمور الهی بود، مأمور مراقبت دائمی بود. پیغمبر ادیب خدا است. تربیت شدهی ذات احدیّت است «أَنَا أَدِیبُ اللَّهِ وَ عَلِیٌّ (علیه السّلام) أَدِیبِی»[۹] من هم ادیب پیغمبر هستم. او هم از آن اوّل تغذیهی روح و جسم امیر المؤمنین (علیه السّلام) را به عهده گرفته بود. من بعضی از چیزها را در مجالس عمومی خصوصاً چیزهایی که از رسانه پخش میشود را نمیتوانم بگویم حضرت امیر (علیه السّلام) تغذیهی جسم و جان او مطلقا با پیغمبر خدا بود. پیغمبر او را روی سینهی خود میخواباند، عهدهدار تغذیهی روح و جسم او بود و همهی اینها قرین روح القدس بودند. حضرات ائمّهی معصومین «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ»[۱۰] بنابراین اینها ترک اولی هم ندارند.
تابعیّت علی الطلاق ائمّه
حضرات انبیاء (علیهم السّلام) ترک اولی دارند ولی پیغمبر و امامان ما مطلقا ترک اولی ندارند. «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ» با اینکه این خمسهی طیّبه در زمان واحد بودند؛ پیغمبر، علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السّلام) و همهی آنها از عصمت خاتمی از طهارت خاتمی بهرهمند بودند ولی پیغمبر امام بود و این بزرگان هم مأموم آن امام بودند. «وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ»[۱۱] پیغمبر جلو بود، علی هم به دنبال او میرفت. «یَحْذُو حَذْوَ الرَّسُولِ» که در دعای ندبه دارید پیغمبر قدم خود را برمیداشت، علی پای خود را جای پای پیغمبر اکرم میگذاشت و حضرت زهرا (سلام الله علیها) با اینکه خود عالمهی بما کان و بما یکون و هو کائن بود. حضرت زهرا (سلام الله علیها) محدَّثِه بود. یعنی ملک بر او نازل میشد. نه بالاتر از ملک، سیّد ملائکه بر او نازل میشد. جبرئیل بر حضرت زهرا (سلام الله علیها) نازل میشد ولی در جریان آن مظلومیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) حضرت زهرا حاقّ مطلب را به علی گفت. «الْبَیْتُ بَیْتُکَ وَ الْحُرَّهُ زَوْجَتُکَ»[۱۲] خانه خانهی شما است من هم حرّه هستم، آزاد هستم ولی کنیز شما هستم. امر، امر شما است؛ بیت بیت شما است تابعیّت علی الاطلاق؛ دختر پیغمبر است اعظم ملائکه بر او نازل میشود مشمول آیهی تطهیر است و به حکم آیهی مباهله صاحب ولایت مطلقهی تکوینی است.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) به حکم آیهی مباهله که «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ»[۱۳] میتواند جعل لعنت بکند، غیر از لعن است. جعل لعنت این ولایت تکوینی است میتواند در را ببندد، میتواند در را باز بکند. اینها در دل کسی که تضاد نشان بدهد، آنها را قفل میکند. «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبینَ» آن که از عوارض است، رحمت که ذاتیّه است به طریق اولی اینها در بهشت را باز میکند، اینها کلیدار بهشت هستند «قَسِیمُ الْجَنَّهِ وَ النَّارِ»[۱۴] علی است. فاطمه است، اولاد طاهرین ایشان است و امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) هم تابع یک امام بودند. مادامی که امام مجتبی (علیه السّلام) امام حسین (علیه السّلام) مطلقا مخالفتی با هیچ قولی و فعلی از امام حسن مجتبی (علیه السّلام) نداشت. «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً»[۱۵] همیشه امام یکی است. همانگونه که خدا اگر دو تا بود، آسمان و زمین نظام آن به هم میریخت. «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»[۱۶] در هر کجا هم مدیر دو تا باشد، به هم میریزد. دو تا اراده است، دو تا سلیقه است. هر دو مستقل بخواهند امامت بکنند، مدیریّت بکنند قهراً به تنازع و تضاد میکشد، به هم میریزد. مگر اینکه یکی از اینها کوتاه بیاید، خوب یکی کوتاه بیاید؛ آن یک نفر دیگر که کوتاه نمیآید همان امام است و الّا اگر هر دو بخواهند اعمال سلیقه بکنند، نمیشود. لذا بالاترین خیانت در کشور این است که دو قطبی به وجود بیایند در مقابل امام یک جریان دیگری را حاکم بکنند. این شرک است. شرک در امامت به شرک در توحید برمیگردد. حالا یک توضیحی هم إنشاءالله اگر نصیب شد خدمت شما عرض میکنم. پس یکی این نکته است که رهبری هدایت حاکمیّت از آن خدا است؛ خدای متعال در هر زمانی یک نماینده دارد که همه باید زیر پرچم او باشند. «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً»[۱۷] و این جعل خلافت برای ذات او است. «إِنِّی» خود من. من این کاره هستم، دیگری نمیتواند این کار را بکند.
نقش نداشتن آرای مردم در انتخاب رهبر
نکتهی بعدی مسئلهی امامت است. با همین لفظی که ما شیعیان افتخار داریم، ما امامتی هستیم، ما ولایتی هستیم، ما ائمّهی اثنی عشر داریم، ۱۲ امام داریم و در غیبت امام هم ولی فقیه را نائب الامام میدانیم. این کلمهی امامت در قرآن کریم در موارد مختلفی به کار رفته است ولی وجه مشترک آن این است که همه باید با انتخاب خود باشد. بشر در آن نقشی ندارد، آراء مردم در آن نقشی ندارد و سرّ آن هم خیلی روشن است؛ شاید چند ماه تفسیر سورهی مبارکهی حجرات را در محضر شما با همدیگر مرور کردیم. «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ»[۱۸] اگر بنا باشد مریض طبیب را به دنبال خود بکشد و بگوید: من هر چه میگویم، طبیب باید گوش بدهد. این به نفع مریض است یا مریض را میکشد؟ در مسئلهی امامت مردم بخواهند بگویند: هر کسی را ما میگوییم، او امام باشد، مثل این میماند که مریض بگوید: من هر چه میگویم، طبیب باید گوش بکند. «أَنْتُمْ کَالْمَرْضَى وَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ کَالطَّبِیبِ»[۱۹] خدا امامت و رهبری جامعه را به دست یک کسی قرار داده است و به مردم این حق را نداده است که بین دو نفر یکی را انتخاب بکند. جریان غدیر جریان انتخابات نبود، بیعت بود. کسی که مؤمن است، مسلمان است ولی اگر پای صندوق بدون اذن ولی برود کار حرام کرده است. مشروعیّت صندوق به ولایت است، نه مشروعیّت ولایت به صندوق. این آیهی قرآن است حالا یک آیهی در مورد خلافت برای شما خواندم. «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً» در مورد امامت هم این آیات را توجّه بفرمایید. «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إیتاءَ الزَّکاهِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ»[۲۰] خدا تعدادی از انبیاء را نام میبرد، بعد میفرماید ما اینها را امام قرار دادیم.
جعل تکوینی و جعل تشریعی امامت
این جعل امامت هم جعل تکوینی است و هم جعل تشریعی است. جعل تکوینی است برای اینکه امام یک روحی دارد که مردم آن روح را ندارند. مثل یک حقیقتی که خدا در وجود پدر و مادر قرار داده است؛ آن حقیقت در وجود دایه نیست. خدای متعال به او یک چیزی داده است، یک گرایشی دارد، یک کششی دارد، یک حسّ ششم دارد؛ یک گیرندهای دارد که بین مادر و فرزند است. این گرایش و این حقیقت در وجود دایه نیست، در وجود پرستار نیست. یک حقیقتی در وجود پدر است که غیر از پدر کسی آن را ندارد. لذا با تصویب مجلس، با آرای مردم شما نمیتوانید پدر جا به جا بکنید. مادر جا به جا بکنید. باید در وجود او باشد. امامت اینطور است. امام پدر مردم است. «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّهِ»[۲۱] من و علی پدر شما هستیم. این تصویبی نیست، رأیی نیست، با حکم دادگاه نیست. جعل تکوینی است. لذا امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: ما مریضی شما را در وجود خود درک میکنیم. ما با مریضی شما مریض میشویم. «وَ شِیعَتُکَ خُلِقُوا مِنْ فَاضِلِ طِینَتِنَا وَ عُجِنوا بِمَاءِ وِلَایَتِنا»[۲۲] رئیس جمهور نمیتواند اینطور باشد. نمایندهی مجلس نمیتواند اینطور باشد. با تصویب، با رأی، با صندوق بخواهیم برای خود رهبر درست بکنیم کلاه ما پس معرکه است. ما به دنبال کفّار راه افتادیم. لذا در فرهنگ قرآن، در فرهنگ دین، در فرهنگ غدیر تمام مسبّبات را منوط به امضای نمایندهی امام زمان میدانیم. اگر امام زمان خود در دسترس باشند باید خود ایشان امضا بکنند و الّا نمایندهی ایشان باید امضا بکند و الّا همه چیز است. حرام اندر حرام است. آقا امام باقر (علیه الصّلاه و السّلام) فرمود: عمر بن عبد العزیز چند سال حکومت میکند، وقتی میمیرد مردم بر او گریه میکند ولی ملائکه به او لعن میکنند. با اینکه عمر بن عبد العزیز یک قدمهای خیلی برجستهای برداشت؛ هم در اجرای عدالت… فدک را به خاندان نبوّت برگرداند. فدک تا زمان عمر بن عبد العزیز غصب بود. او فدک را برگرداند. او لعن بر امیر المؤمنین (علیه السّلام) را ممنوع کرد. تا آن زمان بالای منبرها بر علی لعن میکردند. ولی عمر بن عبدالعزیز از امیر المؤمنین (علیه السّلام) تجلیل کرد، تکریم کرد و لعن بر امیر المؤمنین (علیه السّلام) را قدغن کرد و نسبت به خاندان عصمت و طهارت هم سختگیری نکرد، فضا داد، حدیث را احیاء کرد؛ از زمان خلیفهی دوم که حدیثسوزی باب شد، کسی حقّ نوشتن حدیث را نداشت؛ عمر بن عبدالعزیز آمد این فرهنگ حدیثسوزی را به نشر حدیث، به کتابت حدیث تبدیل کرد. به کسانی که از پیامبر حدیثی شنیدند و یادداشت کردند جایزه میداد، آنها را جمع کرد و با اینکه کارهای بسیار خوبی انجام داد امّا امام باقر (علیه السّلام) فرمود: وقتی میمیرد، مردم به او گریه میکنند این نشانهی مردمداری او هم است، معلوم هم است که با مردم هم خوب معامله کرده است مثل سایر خلفای بنی امیّه نبوده است امام فرمود: مردم به او در موقع مرگش گریه میکنند ولی ملائکه او را لعن میکنند. چرا؟ برای اینکه او حقّ حکومت ندارد حکومت که با راضی کردن مردم نیست. حکومت امر خدا است.
امتحان الهی برای انبیاء
لذا در این آیه فرمود: «جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً»[۲۳] و در جریان حضرت ابراهیم خلیل (علیه السّلام) خداوند منّان فرمود: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»[۲۴] اینجا چند دلیل دلالت دارد؛ من همهی آنها را میخواهم در حدّ این مجلس عرض بکنم نکتهی اوّل این است که امامت عصمت لازم دارد. «وَ إِذِ ابْتَلى… رَبُّهُ» خدا اوّل آزمود «فَأَتَمَّهُنَّ» این نشان داد که ریشه در بندگی دارد؛ در تمام امتحانات سختی که خدا بینظیر حضرت ابراهیم (علیه السّلام) را امتحان کرده است. جز امام حسین (علیه السّلام) کسی امتحانی شبیه به امام حضرت ابراهیم (علیه السّلام) را نداشت. شما هیچ کسی را در عالم پیدا نمیکنید مأمور باشد زن خود را در بیابان بگذارد؛ ابراهیم مأمورشد و این کار را کرد و هاجر را برد در بیابان قرار گذاشت. ناموس خود را در بیابان رها کرد. شما هیچ پیغمبری، هیچ معصومی را سراغ ندارید که تا آخر عمر خود دارای فرزند نباشد، در آخر عمر خدا یک فرزندی به او داده باشد؛ آن هم چه فرزندی خدا مأمور بکند همین فرزندی را که در آخر عمر به تو دادم تازه چراغی است که در زندگی تو روشن شده است، این را آنجا بگذار تشنه گرسنه بیکس، او را به همراه مادرش در بیابانهای سوزان رها بکن و برگردد. یک چنین امتحانی فقط در مورد حضرت ابراهیم (علیه السّلام) است؛ بعد امام حسین (علیه السّلام) آمده است تکمیل کرده است. ابراهیم (علیه السّلام) ظرفیت امام حسین (علیه السّلام) را نداشت. لذا همسر او کتک نخورده است. در بیابان مانده است ولی تازیانه نخورده است، زندان نرفته است، در مجلس شراب نرفته است. هیچ کسی جز حضرت ابراهیم این مأموریت را پیدا نکرده است که فرزند خود را بکشد بچّه بیگناه، معصوم. «یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ»[۲۵] آمادگی خود را نشان داد که اگر خدا به من دستور بدهد عزیزترین فرزند خود را که بهترین بندهی خدا است، با دست خود او را ذبح بکنم، کانون عاطفه است؛ چشمهی محبّت به خلق است، حضرت ابراهیم (علیه السّلام) خلیل خدا است. تمام بندگان خدا برای او عزیز است. ضرر او به یک مورچهای نمیرسد. نمیتواند اینقدر که رحم دارد، عاطفه دارد. ولی آنجایی که رضای خدا، امر خدا بر این است که فرزند معصوم خود را ببرد در قربانگاه بخواباند، دست و پای او را محکم ببندد، چاقو را بکشد فقط برای حضرت ابراهیم (علیه السّلام) است. جز ابراهیم (علیه السّلام) کسی این کار را نکرده است. یعنی خدا برای کسی این کلاسها را تشکیل نداد یا آتش برای او روشن بکند، آتش نمرودی. امکاناتی برای او فراهم بشود. ملائکه بیایند که اجازه بده ما خاموش بکنیم چه امری به ما داری، غوغایی بود، محشری به پا شده بود همهی موجودات مینالیدند که تنها یک عبد صالح خدا، ولی خدا در روی زمین است او را هم میخواهند اینطور بسوزانند یک چنین آتشی روشن کردند. به سوی آتش میرفت، از احدی کمک نخواست علی رغم آنکه آنها اعلان آمادگی کردند کمک بکنند. گفتند: خود تو از خدا بخواه. گفت: «حَسْبِی مِنْ سُؤَالِی عِلْمُهُ بِحَالِی»[۲۶] اگر او راضی است، من بسوزم چرا من بگویم نسوزم؟ حتّی از خود او هم نخواست. «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»[۲۷] سرافراز نمره ۲۰، نمره اوّل هیچ کم نگذاشت. وقتی «فَأَتَمَّهُنَّ» شد «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» ظرفیت خود را بروز دادی، متجلّی کردی شایستگی برای امامت داشتی، من خواستم به بندگان خود در عالم اعلان بکنم هر کسی امامت است، باید اینطور تعبّد داشته باشد عاشقانه هر چه مولا بگوید. اهل تحلیل و روشنفکری حالا اگر ما بودیم با روش فقاهتی میخواستیم برویم نمیگفتیم که امر به ظلم از حکیم متمشّی نمیشود. خدا امر به آدم کشی نمیکند. خدا امر به فرزند کشی نمیکند. خدا اجازه نمیدهد ما یک آدم بیگناهی را بکشیم. ابراهیم از این چون و چراها نداشت، فرزند خود او هم بود. هزار نوع توجیه میشد برای آن کرد که خدا حکیم است، خدا مهربان است، خدا علیم است؛ یک چنین امری از خدا ناشی نمیشود. فرد حکیم که یک چنین امری را انجام نمیدهد امّا ابراهیم اصلاً این حرفها نبود. حکم آنچه تو فرمایی. این در دایرهی قسمت اینطور تسلیم بود. امر آنچه تو فرمایی. این امتحانات را داد. خدا با اعلان این ظرفیت ابراهیم فرمود: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» پس امامت اوّلاً شایستگی و ظرفیت میخواهد تسلیم محض میخواهد. یک کسی بخواهد در گردونهی فضای جهانی حذف بشود مصلحتاندیشی بکند احکام دین را کم رنگ بکند، حدود الهی را به خاطر اینکه دنیا نگویند اینها اعدام زیاد دارند، حدود الهی را تعطیل بکنند، حقّ حکومت ندارد. یک چنین کسی نمیتواند بر مردم حاکم باشد. باید تسلیم محض باشد. «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» یکی این مسئلهی تسلیم محض بودن است خوب امتحان دادن است.
جعل امامت توسّط خدای متعال
دوم این است که خدا امامت را جعل میکند. هم جعل تکوینی و هم جعل تشریعی. جعل تکوینی یعنی در وجود او یک نوری قرار داده است که دیگران این نور را ندارند، یک روحی در آنجا آفریده است که دیگران از این روح ممنوع هستند، محروم هستند؛ همانگونه که خدا به انسان یک روحی داده است که حیوان آن روح را ندارد، خدا به امام یک روحی داده است که مردم عادی آن روح را ندارند، یک چیز اضافی دارند، این تکوین است. تشریعاً هم خدای متعال او را به جای خود گفته است امر و نهی بکن. «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»[۲۸] امر و نهی خدا از کانال پیغمبر او، امام به مردم القاء میشود؛ هر چه پیغمبر میگوید مردم باید اطاعت بکنند. هم آن که به عنوان فرض الله است مردم باید اطاعت بکنند، هم آن که فرض النّبی است، دست او باز است، میتواند قانون بگذارد و همه هم باید اطاعت بکنند، این جعل تشریع است. یعنی مسئلهی قانونگذاری. مسئلهی اجرای قانون از شئون امامت یک امام است، دیگران حقّ قانونگذاری ندارند. «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»[۲۹] «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»[۳۰] «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ»[۳۱]ََ کسی خلاف قانون خدا قانونی را وضع بکند، خدا سه تا آرم جهنّمی به او داده است. یکی اینکه خدا او را فاسق معرّفی کرده است، دوم خدا او را ظالم معرّفی کرده است، سوم خدا او را کافر معرّفی کرده است. تشریع برای امام است. او به نمایندگی از خدا قانونگذاری میکند. امّا دیگران یک چنین حقّی را ندارند؛ نمیتوانند آزادیهای مردم را به بهانههای قانونی محدود بکنند مگر اینکه خدا اجازه داده باشد بدون اذن الهی «لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ َ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّاً»[۳۲] خدا همه را آزاد آفریده است، هیچ قانونگذاری حقّ محدود کردن آزادی بندگان خدا را ندارد؛ این حق برای امام است. لذا امام تشریعاً هم جعل تشریعی دارد و هم جعل تکوینی دارد.
امامشناسی انسانشناسی است
نکتهی بعدی این است که حضرت ابراهیم (علیه السّلام) عرضه داشت بارالها حالا که این چراغ را در وجود من روشن کردی، من را خورشید عالم تاب زوایای زندگی بشر قرار دادی، من را راه قرار دادی و راهنما قرار دادی؛ «وَ مِنْ ذُرِّیَّتی»[۳۳] چه خوب است که فرزندان من هم در همین راه مشعل باشند، چراغ باشند، ستاره باشند، خورشید باشند، راه باشند و راهنما و راهبر باشند خدا فرمود: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» آب پاکی را به دست غیر غدیریها ریخت. سکولار ضدّ دین است، ضدّ خدا است، سکولار کار شیطان است که خلیفهی خدا را نپذیرفت. به عنوان امام جماعت قبول داشت ولی به عنوان… در روایت دارد -حالا این یک نکتهی شاید نوئی باید که دارید میشنوید- وقتی حضرت آدم ابو البشر از این عالم رحلت فرمود، جبرئیل امین برای تشییع ملائکه آمدند و بنا شد نماز بر حضرت آدم بخوانند شیث که وصی حضرت آدم بود و پیغمبر بعد از حضرت آدم بود به جبرئیل تعارف کرد که شما بفرمایید نماز بر پدر من بخوانید. جبرئیل گفت: ما از جانب خدا مأمور شدیم در برابر آدم سجده کنیم؛ قبول کردیم که آدم برتر از ما است. لذا من نمیتوانم به او نماز بخوانم، شما باید به او نماز بخوانی، ما به شما اقتدا بکنیم. امامشناسی، انسانشناسی است. دارد مقام انسان کامل را نشان میدهد؛ او بالاتر از جبرئیل است. لذا جبرئیل این اجازه را به خود نداد که جلوتر از شیث بیاستد امّا این آدمهای معمولی برای حضرت علی (علیه السّلام) رساله مینویسند. برای امام حسن (علیه السّلام) هم رساله نوشتند، چون و چرا کردند؛ برای رفتن حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام به کربلا چون و چرا میکردند. ابن عبّاس مفسّر قرآن است، جزء چهرههای شاخص است او به امام حسین (علیه السّلام) نظر مشورتی میداد. میگفت: حسین جان به کربلا نرو. امام حسین (علیه السّلام) برای او واضح میگفت که من یک مأموریت الهی دارم، باز هم با امام حسین (علیه السّلام) نرفت. میگفتند: ای کاش نرود و خود را به خاطر نیندازد. خواص بیبصیرت اینها هستند.
امامت عهد الهی
«لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» امامت عهد الله است. عهد النّاس نیست که آراء مردم بتواند امام درست بکند، بتواند رهبر درست بکند؛ لذا اگر در وجود رهبر آن ویژگیهایی که امام صادق و امام زمان علیهم السّلام برای رهبری شیعه فرمودند، نباشد نمیتواند حجّت امام زمان (علیه السّلام) باشد. اگر عدالت او ضعیف باشد، اگر فقاهت او ضعیف باشد، نمیتواند باشد؛ باید در وجود او باشد و الّا با آراء مردم یک آدم عوضی را بیاورند یک جاسوس را، یک نفوذی را بیاورند در حوزه تربیت بکنند، باسواد بشود فقیه بشود، خیلی هم نابغه باشد، حقّ حکومت ندارد. این فرمایش امام حسن عسکری (علیه السّلام) است: «فَأَمَّا مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوهُ»[۳۴] امام صادق علیه السّلام فرمود: «مَنْ کَانَ مِنْکُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا»[۳۵] علم این را باید داشته باشد، باید علم الحدیث داشته باشد. «قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» صرف مسئلهگویی ما قبول نداریم. باید نگهبان باشد، باید ناظر دین ما باشد. «نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا» مجتهد باشد. صرف روایت که کفایت نمیکند. حدیث بلد بودن کفایت نمیکند. باید عارف باشد، باید مجتهد باشد. «وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا … فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً» همهی مردم میخواهند رأی بدهند، میخواهند رأی ندهند؛ من او را حاکم قرار دادم. کسی حکومت این را قبول نکند، حکومت من را قبول نکرده است و کسی حکومت من را قبول نکند، حکومت خدا را قبول نکرده است. عین شیطانی است که آنجا سجده نکرد و این کسانی که انقیاد دارند، مثل ملکی هستند که پشت سر شیث نماز میخواند و خود او جلو نمیافتد. اینها عرایضی بود که به مناسبت این ایام تقدیم محضر شما کردم، باشد که امیر المؤمنین (علیه السّلام) ما را هم غلام قنبر خود به حساب بیاورد. من این حرفها را دفاع از علی (علیه السّلام) میدانم، دفاع از خطّ علی، ولایت علی، حاکمیّت خدا و حاکمیّت دین خدا میدانم.
[۱]– سورهی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– سورهی قصص، آیه ۶۸٫
[۳]– سورهی حشر، آیه ۲۴٫
[۴]– سورهی قصص، آیه ۶۸٫
[۵]– سورهی احزاب، آیه ۳۶٫
[۶]– سورهی بقره، آیه ۳۰٫
[۷]– سورهی احزاب، آیه ۳۳٫
[۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۹۹، ص ۱۶۴٫
[۹]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۷، ص ۳۲٫
[۱۰]– سورهی احزاب، آیه ۳۳٫
[۱۱]– سورهی هود، آیه ۱۷٫
[۱۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۳، ص ۱۹۸٫
[۱۳]– سورهی آل عمران، آیه ۶۱٫
[۱۴]– الأمالی (للصدوق)، ص ۴۶٫
[۱۵]– سورهی بقره، آیه ۳۰٫
[۱۶]– سورهی انبیاء، آیه ۲۲٫
[۱۷]– سورهی بقره، آیه ۳۰٫
[۱۸]– سورهی حجرات، آیه ۷٫
[۱۹]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴، ص ۱۰۷٫
[۲۰]– سورهی انبیاء، آیه ۷۳٫
[۲۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۱۶، ص ۹۵٫
[۲۲]– همان، ج۵۳ ، ص۳۰۳ .
[۲۳]– سورهی انبیاء، آیه ۷۳٫
[۲۴]– سورهی بقره، آیه ۱۲۴٫
[۲۵]– سورهی صافات، آیه ۱۰۲٫
[۲۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۶۸، ص ۱۵۶٫
[۲۷]– سورهی بقره، آیه ۱۲۴٫
[۲۸]– سورهی حشر، آیه ۷٫
[۲۹]– سورهی مائده، آیه ۴۷٫
[۳۰]– همان، آیه ۴۵٫
[۳۱]– همان، آیه ۴۴٫
[۳۲]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۰۱ .
[۳۳]– سورهی بقره، آیه ۱۲۴٫
[۳۴]– وسائل الشیعه، ج ۲۷، ص ۱۳۱٫
[۳۵]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۶۷٫
پاسخ دهید