روز دوشنبه مورخ ۱۵ آبان ماه ۱۴۰۲، درس اخلاق حضرت «آیت الله صدیقی» بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- رُکوع انسان در برابر عظمت حضرت حقّ (سبحانه و تعالی)
- سَجده انسان را در هر جایگاهی باشد، به خاک فرود میآورد
- شش چیزی که موجب مَستی انسان میشود
- علم، دانش و تَمجید دیگران هم میتواند موجب مَستی انسان بشود
- حالت سَجده به انسان نشان میدهد که باید توشهی قیامت خود را جمع کرده باشد
- روضه و توسّل به حضرت امام حسین (علیه السلام)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
رُکوع انسان در برابر عظمت حضرت حقّ (سبحانه و تعالی)
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ * وَ جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هَذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ[۲]»؛ در این آیهی مبارکهی پایانی سورهی مبارکهی حج، حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) به سبک بَدیعی دلبری میکنند و برای تربیت ما، هدایت ما و راه افتادن ما الفاظ دلنشینی با پیامهای ویژهای را میفرماید که برای اهل دل مایهی نشاط و مایهی نیروگرفتن برای سلوک الیالله میشود. فرمودند: ای مؤمنین! «ارْکَعُوا»؛ نفرمودند: «صَلّوا»، بلکه فرمودند: «ارْکَعُوا». قَدر مُتیقّن منظور از «ارْکَعُوا» رُکوع نماز است. اما «ارْکَعُوا» میتواند سَمبُل باشد. اگر انسان عظمت و کَمال و معنویّت و کَرامت و جَمال و قدرت برتری را در کسی ببیند، یک حالت تواضع و کوچکی در برابر او در وجودش حادث میشود و آن حالت باطنی که انسان در برابر بزرگی، کَمال، جَمال و جَلال در باطن خودش احساس کوچکی و فاصله میکند، بیاختیار خَم میشود. این خَمشدن علامت این است که من بزرگی تو را پذیرفتم. من در برابر کَمال تو خَم شدم، من در برابر جَلال تو حالتی پیدا کردم که روح من مُنحنی شد و جوارح من مَظهر جَوانح من است. لذا میبینید که وقتی رُکوع میکنیم، بزرگان ما در آخرین رُکوع این دعا را میخوانند: «یا حَیّ یا قَیّوم»؛ از خداوند متعال درخواست مینماید که خدایا! ما را پَناه بده. «وَ تَرَّحَّم عَلی عَجزِنا وَ اَغِثنا بِحَقِّهِم»؛ این عاجز خودش را در برابر قادر دیده است. لذا کَمر خَم کرده است و درخواست حقیقی خودش که من عاجز هستم و عاجز محلّ ترحّم است. «وَ تَرَّحَّم عَلی عَجزِنا وَ اَغِثنا بِحَقِّهِم»؛ قدرت تو در حدّی است که همیشه غالب هستی، غیرِ مَغلوب هستی؛ ولی من عاجز و نادار هستم، به من ترحُّم کن. اینکه انسان عزّت عزیز را دَرک میکند و عَجز خودش را عاجز مییابد، این عَجز در برابر آن عزّت خَم میشود. دیگر نمیتواند به صورت راست بایستد و کَمر خود را خَم میکند. گویا خداوند متعال از ما میخواهد که همیشه در برابر قدرت لایَزال عَجر خودتان را بفهمید و حالت شما حالتِ رُکوع باشد. کسی در برابر او قَد برافراشته نیست. او قدرت دارد، او عظمت دارد، او عزّت دارد و شما ناتوان و عاجز هستید؛ «ارْکَعُوا».
سَجده انسان را در هر جایگاهی باشد، به خاک فرود میآورد
«وَ اسْجُدُوا»؛ مصداق بارز و روشن آن سَجدهی نماز است. فرهنگ قرآن کریم فرهنگ تربیتی است. «وَ اسْجُدُوا» میتواند ناظر به این مَعنا باشد که همانگونهای که نماز کلاس تربیت است، آرامآرام شما را از آن حالت خودبینی و احساس استقلالی که میکردید و فکر میکردید که بر روی پای خودتان ایستادهاید، ولی با جَذبهای که از عالَم بالا نصیبتان شد، احساس کردید که بر روی پای خودتان نیستید. در برابر عظمت خَم شدید و حالا که سَجده میکنید، انسان خودش را در سَجده جمع میکند. گویا خداوند متعال میخواهد بگوید که خودت را جمع کن. در این آیهی کریمهی «یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ * وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ * وَ ثِیَابَکَ فَطَهِّرْ[۳]»، در ذیل این آیهی کریمهی «وَ ثِیَابَکَ فَطَهِّرْ» خداوند متعال به پیامبرش دستور داد که به پا خیزد و خدای خودش را تکبیر بگوید و ثیاب خودش را تَطهیر نماید. در بعضی از تفاسیر آوردهاند که این «اِیّاکَ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یا جارَه[۴]» است. لباس پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اَشرافی نبود، ولی اَشراف عَرب پیراهنهای بلندی میپوشیدند که بر روی زمین کشیده میشد و برای اینکه جَلال خودشان را نشان بدهند، خَدمهای داشتند که این دامن را بر روی دست خودشان میگرفتند که این دامن بر روی زمین کشیده نشود و کَثیف نشود و در عین حال ببینند که این یک بُتی است و دار و دستهای دارد که او را همراهی میکنند و دامن او را بلند کردهاند تا آلوده نشود. «ثِیَابَکَ فَطَهِّرْ» یعنی دَفع آلودگی را بکن، نه رَفع آلودگی که یعنی لباست را بشور. نگذار تا لباس تو آلوده بشود. در زندگی اَشرافی دامن انسان پَهن است. یا باید بر عِدّهای بندگی و بَردگی را تَحمیل کند که بیایند و دامن او را بر روی دست بگیرند تا آلوده نشود و یا بر روی زمین کشیده میشود و لباس او هیچگاه آن نظافت و طهارت را ندارد. این لباسی که همیشه بر روی زمین کشیده میشود، همیشه آلوده است. این تنها لباس نیست؛ بعضیها زندگی را خیلی پَهن کردهاند و وقتی حضرت عزرائیل (علیه السلام) تشریف میآورند، نمیتوانند آن را جمع کنند. اینکه انسان اینقَدر در زندگی خودش را، تعلّقاتش را، جاه و جَلالش را، امکانات و ثروتش را، وابستگیهایش را توسعه بدهد که وقتی بخواهد راه برود، نمیتواند این بار سنگین را بکِشد، نمیتواند جَمع و جور کند و بار خودش کند و با خود ببَرد. لذا فرمودند: «نَجا المُخِفُّونَ[۵]»؛ سبُک باران رَستند. کسانی که بارِ سنگین دارند، کسانی که خیلی زندگی را گُسترده کردهاند، یک خانه را تبدیل به دو خانه کردهاند، یک ماشین را تبدیل به چند ماشین کردهاند و هرچه دلشان خواست، خودشان را به دنیا آلوده کردهاند؛ این همه زندگی که گُسترش پیدا کرده است، مگر نمیخواهید بروید؟ کشیدن این بار برای شما خیلی سخت است. اگر گَردنهی مرگ را در پیش دارید، «اَنَّ اَمامَکَ عَقَبَهً کَؤُوداً[۶]»، در مسیرت سربالاییهای مرگ و حساب نَکیر و مُنکر و قَبر و قیامتی که در پیش داری، با این همه وِزر و وَبال و حقوقالنّاس و رَنجیدن دیگران و کمگذاشتن برای حقوق مردم، لازم نبود تا زندگی اینقَدر پَهن بشود که وقتی هم تو میروی، نتوانی بِکشی و در چاهِ جهنّم بیفتی و در گودالها گیر کنی و نتوانی خودت را بیرون بکشی. لذا حقیقت سَجده این است که هم خودت را پایین بکشی؛ بنده خدمت شما به صورت مُکرر عرض کردهام که مرحوم «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف و روحی فداه) به بنده فرمودند: وقتی در آن بالا مینشینی، خودت را پایین ببین. خدا کند که همینگونه باشد. هرچند ما پایین هستیم، اما بعضیها با وجود اینکه پایین هستند، خودشان را بالا میبینند. این سَجده اوّلاً میگوید وقتی در آن بالا هستی، خودت را پایین بیاور. سَجده انسان را پایین میآورد. اگر انسان رئیسجمهور باشد، وزیر باشد، رئیس یک وزارتخانه باشد، وکیل باشد، وقتی سَجده میکند احساس میکند که آدم است و باید سَجده کند، باید خاکی باشد، باید آن بزرگبینیِ او از بین برود، باید بر روی خاک بیفتد و سَجده کند.
شش چیزی که موجب مَستی انسان میشود
این برای همهی مسئولین، برای همهی مُتمکّنین، برای همهی صاحبان علم و دانش است. علم بعضیها را بسیار بزرگ میکند. وجود مقدّس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: ۶ چیز است که انسان را مَست میکند. فرمود: سزاوار است برای هر انسانی «أَنْ یَحْتَرِسَ[۷]» خودش را حراست نماید، خودش را تحت الحفظ قرار بدهد، «مِنْ سُکْرِ اَلْمَالِ[۸]»؛ یکی آلودگی به ثروت است. و ثروت غالب ثروتمندان را بَدمَست میکند، آنها را از آدمیّت خارج میکند و دیگران را آدم حساب نمیکنند. چون پول دارد، همه را با چشم حِقارت میبیند و کسی را خیلی تَحویل نمیگیرد؛ مگر اینکه مانند خودش پولدار باشد. این مَستی است. تعبیر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) «سُکْرِ اَلْمَالِ» است. دوّمین مورد «سُکْرِ اَلْقُدْرَهِ» است. اینکه انسان با یک تلفن، با چند خط نوشتن میتواند کسی را به مقام برساند، میتواند کسی را از یک مقام عَزل نماید، این یک قدرت است که یک رئیس را برکنار میکند و یک انسانِ بیکارهای که نور چشم اوست و هیچچیزی هم بَلد نیست را برای یک منطقه و یک محلّهای درنظر میگیرد و او را رئیس میکند؛ این قدرت است. یا یک قاضی با نوشتن چند خط میتواند جان کسی را بگیرد، میتواند مال کسی را بگیرد، میتواند مَظلومی را به قدرت برساند و ظالمی را بر زمین بزند؛ این هم قدرت است. این قدرت خیلیها را از اِعتدال خارج میکند و برایشان بَدمَستی میآورد. او آنچنان خودش را میبیند که غیر از خودش هیچکسی را نمیبیند و هیچکسی را قبول ندارد. «وَ سُکْرِ اَلشَّبَابِ»؛ جوانی هم به همین صورت است. برادران عزیز و جوان و نوجوان! جوانی یک خامیهایی دارد. انسان تا وقتی در جوانی است، پذیرش برایش مشکل است. مثلاً پدرش یک نصیحتی میکند، یا یک بزرگتری میخواهد اَندرزی به او بدهد، این یک حالتی دارد که از آن سخن خوشش نمیآید. حال اگر خیلی هُنر داشته باشد، هیچ حرفی نمیزند؛ ولی میگوید که سنّ اینها بالا رفته است و آن چیزی را که من میفَهمم، متوجّه نمیشوند. لذا بسیاری از جوانها خودشان را در جوانی گرفتار میکنند، آلوده میکنند، بدنام میکنند و بعد هم پیشیمان میشوند. ولی پشیمانی چه فایدهای دارد؟ در آن وقت مَست بود، بَدمَستی میکرد و وقتی غَرائض به او فشار میآورد، عقل او تعطیل بود. «رُبَّ شَهْوهِ ساعهٍ تُورِثُ حُزنا طویلاً[۹]»؛ گاهی یک لحظه هَوسرانی یک عُمر پشیمانی است. ولی فکر نمیکرد که بعداً دچار مشکل بشود. این فشار غَریزه و فشار جوانی او را مَست کرده بود. همین که انسانِ مَست تعقُّل ندارد، عَربده میکِشد و به هرکاری امکان دارد که اقدام نماید، فشار غَریزه هم بعضیها را گرفتار چنین حالت مَستی میکند و نمیتواند فردا را ببیند، نمیتواند آینده را تصوّر نماید. لذا در آن بَدمَستی جوانی مُرتکب بسیاری از کارها میشود که بعدها به صورت مُرتّب در درون خودش حَسرت میخورد که ایکاش این کار را نکرده بودم، ایکاش آبروی خودم را حفظ کرده بودم، ایکاش جایگاه خودم را حفظ کرده بودم، ایکاش از چشم امام زمانم نیفتاده بودم، ایکاش با این کارها خودم را بیتوفیق نکرده بودم. مَست بود و نمیفَهمید؛ ولی وقتی جوانی میگذرد، میفَهمد؛ اما دیگر فایدهای ندارد.
«در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است ***** وَرنَه هر گَبری به پیری می شود پرهیزگار»
در پیری دیگر کاری از او ساخته نیست. میگوید: من دیگر خیلی پاک زندگی میکنم. حالا چه کار دیگری میتوانی بکنی؟ آن زمانی که دست تو باز بود، همهی کارها را انجام دادی، حالا میگویی که میخواهم پاک زندگی کنم؟! نمیتوانی پاک زندگی کنی، والّا تو همان هستی. پیری آنچنان را آنچنانتر میکند.
علم، دانش و تَمجید دیگران هم میتواند موجب مَستی انسان بشود
یکی دیگر از مَستیها «سُکْرِ اَلْعِلْمِ[۱۰]» است. اینگونه نیست که ثروت انسان را بَدمَست کند، ولی دانش و علم اینگونه نباشد. شما مُتخصّصین را ببیند! از آنها نام نمیبَرم؛ ولی نزد یک متخصّص بروید و بگویید که پیش از این نزد فُلان متخصّص میرفتم. شروع به بدگفتن در مورد او میکند. در عُلما هم این موارد کم نیست که عالِمی در مورد عالِم دیگری بدگویی کند. میبیند که درس او بهتر است، سخنرانی او بهتر است، دوستان او بیشتر هستند، مُشتریهایش بیشتر هستند. علم انسان را مَست میکند. اگر تربیت همراه علم نباشد، اگر تَعلیم همراه تَزکیه نباشد؛ تکاثُر در این آیهی کریمهی «أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ[۱۱]»، مرحوم «علّامهی طهرانی[۱۲]» (اعلی الله مقامه الشریف) در این کتاب «نور مَلکوت»شان میگویند: خداوند متعال نامی از مال نبُرده است که بگوییم تکاثُر در مال است؛ بلکه تکاثُر در علم هم شامل میشود. وقتی علم برای خدا نباشد، کوثر نیست و تکاثُر است. همانگونه که مال تکاثُر است و انسانِ مالاندوز مُتکاثر است و گرفتار عذابهای دنیا و آخرت میشود، علمی هم که برای خداوند متعال نیست و برای تفاخُر است، برای جمعکردن مُشتری است، برای فَریب دیگران است، این علم هم تکاثُر است. انسان مَست میشود. بعضی از عُلما وقتی درس میگویند، به قَدری خودشان را بزرگ میکنند و نظریّات دیگران را کوچک میکنند و تَحقیر میشُمارند که حدّی ندارد. این هم نوعی تکاثُر است. انسان باید حَواسش جمع باشد که تکاثُر مخصوص ثروت نیست؛ بلکه علم هم عالِم را متکاثر میکند و او را به تفاخُر و خودنمایی میکشاند. او خودش صَنم و بُت میشود و به جای اینکه مردم را به سوی خداوند متعال دعوت نماید، به خودش دعوت میکند. دعوت به خود پیش میآید. این هم یکی از آن اُموری است که انسان را مَست میکند. مورد دیگر «سُکْرِ اَلْمَدْحِ[۱۳]» است. به خداوند متعال پَناه میبَریم. این چاپلوسها دور بعضیها را میگیرند و از او تعریف میکنند و او نیز باور میکند و خیال میکند که راست میگویند. میگویند که هیچکسی مانند تو نیست، تو خیلی انسان خوبی هستی، تو دست و دلباز هستی، تو مردمی هستی. مُدام شروع به بازی با اَلفاظ میکنند، اما در حال مُعاملهکردن با او هستندُ دین او را میخَرند، میخواهند او را فَریب بدهند. میخواهند با این تَعاریف و چاپلوسیها مقاصد خودشان را برآورده کنند. ولی بدبخت با این مَدحها باورش میآید و بَدمَست میشود و نمیتواند واقعیّات را تشخیص بدهد. خیال میکند که خودش خیلی بزرگ است و تشخیص او بهتر از تشخیص دیگران است. لذا یک حالت مَنیّتی برایش پیش میآید.
حالت سَجده به انسان نشان میدهد که باید توشهی قیامت خود را جمع کرده باشد
اینکه خداوند متعال فرموده است: «صَلّوا»، بلکه فرموده است: «وَ اسْجُدُوا»، یعنی خودت را جمع کن. اگر خودت را جمع نکنی، گرفتار مَستی میشوی و عقل تو کار نمیکند. اگر دین نباشد، عقل انسان مانند عقل «معاویه» میشود که وقتی از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) پرسیدند: این زرنگیهایی که معاویه داشت، مگر «اَلعَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمنُ[۱۴]» نیست؟ او خیلی آدم زرنگی بود. خوب تشخیص میداد که چه کسی را جَذب کند و چه کسی را دَفع کند و چه کسی را چگونه بخَرد. میدانست که قیمت هرکسی چقدر است و خیلی خوب اَرزیابی میکرد. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: آن عقل نیست، آن نُکری است. تشخیص و فکری که قوی باشد، ولی انسان را جهنّمی کند، اینکه عِقال نکرده است. آن کسی که خوشفکر است و خوب تشخیص میدهد و تشخیص او برایش عِقال است، پای نَفسش را میبَندد و اجازه نمیدهد تا چَموشی کند و فَرار کند، اجازه نمیدهد که خرابکاری به وجود بیاورد، آن عقل است. عقلی است که برای انسان تُرمُز است، عقلی است که برای انسان کنترل است، عقلی است که انسان را حفاظ میکند و برای انسان تحفّظ پیش میآورد. وگرنه این عقل که نباشد، انسان مانند آدمهای شَرابخوردهی عَربدهکِش بیعقل است. هر سر و صدایی را راه میاندازد و هر کاری را انجام میدهد. لذا فرمود: «اسْجُدُوا»؛ سَجده کنید. یعنی در سَجده هم خودتان را پایین بیاورید و بالا نبینید و هم خودتان را جَمع کنید. سَجده برای انسان تمرین جمعکردن خودش است. زندگیات را مقداری جَمع و جور کن، تعلُّقات خود را جَمع و جور کن، خودت را جَمع و جور کن. در حالات مرحوم «شیخ بهائی[۱۵]» (اعلی الله مقامه الشریف) نَقل شده است که با جَمعی از شاگردان و همراهانش برای زیارت بر سر مزار «بابا رُکن الدّین[۱۶]» (رحمت الله علیه) در تخت فولاد شهر اصفهان حضور پیدا کرده بود. دیدند که رنگ شیخ تغییر کرد و حالت او مُنقلب شد. فرمود: صدا را شنیدید؟ عرض کردند: خیر، ما صدایی نشنیدیم. فرمود: از این قَبر صدا به گوش من رسید و به من خطاب کرد: شیخ! خودت را جمع کن که در حال آمدن هستی. ما نمیخواهیم بمیریم؟ نباید خودمان را جمع کنیم؟ باید مُدام خودمان را پَخش کنیم؟ اگر دلمان را پَخش کردیم، خودمان را پَخش کردیم، وقتی حضرت عزرائیل (علیه السلام) آمد که نمیتوانیم خودمان را جَمع کنیم. به این جهت است که خداوند متعال به ما دستور میدهد که همیشه خودتان را جمع کنید. هر لحظه حضرت عزرائیل (علیه السلام) آمد، آمادگی داشته باشید. ایکاش نگویید، «رَبِّ ارْجِعُونِ[۱۷]» نگویید. همهی وظایفتان را به روز انجام بدهید که حَسرتی برایتان نباشد و جای التماس برایتان باقی نماند.
روضه و توسّل به حضرت امام حسین (علیه السلام)
«صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ (عَلَیهِ اَلسَّلام)»
درست است که از نظر عدد ۷۲ نفر بودند، در کربلا قُشون حضرت امام حسین (علیه السلام) بودند، اُمّت حضرت امام حسین (علیه السلام) بودند، حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) دولت تشکیل دادند، حکومت تشکیل دادند؛ اما اُمّت ایشان بیشتر از ۷۲ نفر نبودند. الآن وقتی شما میشنوید که این یَهودیهای بَد سیرت حدود ۱۰ هزار مردم بیگُناه را طیّ حدود یک ماه همهی آنها را شهید کردند و زیر آوار ماندند، این کودکان را با صورتهای خونین میبینید، پدران را میببینید که جنازههای فرزندان را بر روی دستشان گرفتهاید، مادران را میبینید، بچّهها را میبینید که در کنار برادران و خواهران خود نشستهاند و آنها را نگاه میکنند و یکدیگر را میبوسند، دلتان میسوزد. اما یک تارِ موی حضرت علی اصغر (علیه السلام) با تمام عالَم قابل مقایسه نیست. اینجا همه را نکُشتند، ولی در آنجا همه را کُشتند. به گونهای بود که وقتی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) برای وداع حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام) آمدند، سر امام سجّاد (علیه السلام) را بر روی دامان گرفته بودند. آقازاده چشمشان را باز کردند و دیدند که پدرشان تنها آمده است و هیچکسی در کنار ایشان نیست. تعجّب کرد که حال من اینقَدر وَخیم است که باید عَمویم برای عیادت من بیاید، باید برادرانم بیایند، باید پسرعموهایم بیایند؛ پس چرا هیچکسی سُراغم را نگرفته است؟ لذا شروع کردند و از حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) سُراغ یکایک آنها را گرفتند. «یا أبَتاهُ أَیْنَ عَمِّىَ الْعَبّاسُ[۱۸]» عمویم کجاست؟ برادرم علی کجاست؟ پسر عمویم قاسم کجاست؟ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) جوابی دادند که عالَم را آتش میزد. فرمودند: همین اندازه به تو بگویم که به جُز من و تو دیگر مَحرمی برای این زنان حَرم باقی نمانده است.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
«اللّهُمَّ انّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْاعْظَمِ، الْاعَزِّ الْاجَلِّ الْاکْرَمِ یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ یا قَدیمَ الْإِحْسَان بِحَقِّ الْحُسَیْنِ[۱۹]».
دعا
خدایا! امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! چشم ما را به جمال دلآرای امام زمان (ارواحنا فداه) روشن بفرما.
خدایا! قلوب ما را به نور معرفت و عشق امام زمان (ارواحنا فداه) نورانی بدار.
خدایا! توفیق خدمت همیشگی به حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) را نصیب ما بگردان.
خدایا! نَسل جوان ما را به ساحل سعادت و نجات برسان.
خدایا! مشکلات این کشور اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) و کشور شهدا را برطرف بفرما.
خدایا! مملکت ما را از شَرّ نفوذیها، غَربگراها، لیبرالها، خود به بیگانه فروختهها، کسانی که اسلام و انقلاب را باور ندارند و سوء استفادهکننده هستند، انقلاب و مردم ما را از شرّ اینها حفظ بفرما.
خدایا! شَرّشان را به خودشان و اَربابانشان برگردان.
بارالها! پروردگارا! فرعون زمان ما، فرعونهای زمان ما، حُکّام آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و کشورهای دیگری که با اینها همراه هستند، خُصوصاً این نُطفهی نامَشروعشان صهیونیستهای در سرزمینهای اشغالی را از صفحهی روزگار بَرانداز.
الها! پروردگارا! مظلومین غَزّه را از شَرّ و آتش و عُدوان اینها نجات عنایت بفرما.
خدایا! رهبر عزیز ما که رهبری مقاومت را بر عُهده دارد و به فَضل الهی هر روز سُفرهی مقاومت را گُستردهتر میکند، این مُقتدای ما، این عَمود خیمهی امنیّت و عزّت کشور ما را در پَناه امام زمان (ارواحنا فداه) از همهی بَلیّات محافظت بفرما.
خدایا! این عزیز را تا ظهور امام زمان (ارواحنا فداه) با کفایت و کرامت مُستدام بدار.
خدایا! فقر و فَحشا را از این مملکت ریشهکَن بفرما.
خدایا! ویروس کَشفحجاب را برای همیشه از این مملکت دور بگردان.
خدایا! به همهی مردان ما غیرت و به همهی دختران و زنان ما عفّت و حَیا مَرحمت بفرما.
الها! پروردگارا! به همهی جوانهای ما که امکان ازدواج برایشان مُیسّر نیست و در فشار جوانی هستند، به جوانی جوانان شهید کربلا قَسمت میدهیم اینها را مورد رَحم خودت قرار بده و مُقدّمات ازدواجشان را فراهم بفرما.
خدایا! ازدواجها را موفّق و سالم و ثابت قرار بده.
الها! دستهای گِدایی ما را در این مجلس نورانی که به دامان حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) وصل شده است، خالی برمگردان.
خدایا! همهی مریضها، عالِم ربّانی مورد نظر، مریضهی مورد نظر، بیماران مورد نظر همهی حاضرین و همهی سفارششدهها را شِفای عاجل و کامل روزی بفرما.
خدایا! امام ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای ما، ذَویالحقوق و مَشایخ ما را بر سر سُفرهی اربابمان حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مُتنعّم و ارواحشان را از ما راضی بدار.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] سوره مبارکه حج، آیات ۷۷ و ۷۸٫
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ * وَ جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ ۚ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ ۚ مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ ۚ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هَٰذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ ۚ فَأَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَ آتُوا الزَّکَاهَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاکُمْ ۖ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ».
[۳] سوره مبارکه مدثر، آیات ۱ الی ۴٫
[۴] «نور الثقلین»، جلد ۴، صفحه ۴۹۷؛ / گرد آوری از کتاب: تفسیر نمونه، آیت الله العظمی مکارم شیرازی، دار الکتب الإسلامیه، چاپ بیست و ششم، ج ۱۹، ص ۵۴۹٫
[۵] بحار الأنوار : ۷۷ / ۵۵ / ۳٫
«رسول اللّه صلى الله علیه و آله: نَجا المُخِفُّونَ، و هَلَکَ المُثقَلُونَ».
[۶] نهج البلاغه، نامه ۳۱؛ نامه امام علی (علیه السلام) به امام حسن مجتبی (علیه السلام).
«وَ مِنْ وَصِیَّه لَهُ عَلیه السَّلامُ: لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ عَلَیْهِمَا السَّلامُ کَتَبَها اِلَیْهِ بِحاضِرینَ مُنْصَرِفاً مِنْ صِفّینَ مِنَ الْوالِدِ الْفانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمانِ، الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ، الذّامِّ لِلدُّنْیا، السّاکِنِ مَساکِنَ الْمَوْتى، الظّاعِنِ عَنْها غَداً، اِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ ما لایُدْرَکُ، السّالِکِ سَبیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ، غَرَضِ الاَْسْقامِ، وَ رَهینَهِ الاَْیّامِ، وَ رَمِیَّهِ الْمَصائِبِ، وَ عَبْدِ الدُّنْیا، وَ تاجِرِ الْغُرُورِ، وَ غَریمِ الْمَنایا، وَ اَسیرِ الْمَوْتِ، وَ حَلیفِ الْهُمُومِ، وَ قَرینِ الاَْحْزانِ، وَ نُصْبِ الاْفاتِ، وَ صَریعِ الشَّهَواتِ، وَ خَلیفَهِ الاَْمْواتِ. اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّ فیما تَبَیَّنْتُ مِنْ اِدْبارِ الدُّنْیا عَنّى، وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَىَّ، وَ اِقْبالِ الاْخِرَهِ اِلَىَّ ما یَزَعُنى عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِواىَ وَ الاِْهْتِمامِ بِما وَرائى، غَیْرَ اَنّى حَیْثُ تَفَرَّدَ بى دُونَ هُمُومِ النّاسِ هَمُّ نَفْسى، فَصَدَقَنى رَأْیى، وَ صَرَفَنى عَنْ هَواىَ، وَ صَرَّحَ لى مَحْضُ اَمْرى، فَاَفْضى بِى اِلى جِدٍّ لا یَکُونُ فیهِ لَعِبٌ، وَ صِدْق لایَشُوبُهُ کَذِبٌ. وَ وَجَدْتُکَ بَعْضى، بَلْ وَجَدْتُکَ کُلّى حَتّى کَاَنَّ شَیْئاً لَوْ اَصابَکَ اَصابَنى، وَ کَاَنَّ الْمَوْتَ لَوْ اَتاکَ اَتانى، فَعَنانى مِنْ اَمْرِکَ ما یَعْنینى مِنْ اَمْرِ نَفْسى، فَکَتَبْتُ اِلَیْکَ کِتابى مُسْتَظْهِراً بِهِ اِنْ اَنَا بَقیتُ لَکَ اَوْ فَنـیـتُ. فَاِنّى اُوصیکَ بِتَقْوَى اللّهِ ـ اَىْ بُنَىَّ ـ وَ لُزُومِ اَمْرِهِ، وَ عِمارَهِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ، وَ الاِْعْتِصامِ بِحَبْلِهِ; وَ اَىُّ سَبَب اَوْثَقُ مِنْ سَبَب بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ اِنْ اَنْتَ اَخَذْتَ بِهِ؟! اَحْىِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَهِ، وَ اَمِتْهُ بِالزَّهادَهِ، وَ قَوِّهِ بِالْیَقینِ، وَ نَوِّرْهُ بِالْحِکْمَهِ، وَ ذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ، وَ قَرِّرْهُ بِالْفَناءِ، وَ بَصِّرْهُ فَجائِعَ الدُّنْیا، وَ حَذِّرْهُ صَوْلَهَ الدَّهْرِ، وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّیالى وَ الاَْیّامِ، وَ اعْرِضْ عَلَیْهِ اَخْبارَ الْماضینَ، وَ ذَکِّرْهُ بِما اَصابَ مَنْ کانَ قَبْلَکَ مِنَ الاَْوَّلینَ، وَ سِرْ فى دِیارِهِمْ وَ آثارِهِمْ، فَانْظُرْ فیما فَعَلُوا، وَ عَمَّا انْتَقَلُوا، وَ اَیْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا، فَاِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الاَْحِبَّهِ، وَ حَلُّوا دِیارَ الْغُرْبَهِ، وَ کَاَنَّکَ عَنْ قَلیل قَدْ صِرْتَ کَاَحَدِهِمْ. فَاَصْلِحْ مَثْواکَ، وَ لاتَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْیاکَ، وَ دَعِ الْقَوْلَ فیما لاتَعْرِفُ، وَ الْخِطابَ فیما لَمْ تُکَلَّفْ. وَ اَمْسِکَ عَنْ طَریق اِذا خِفْتَ ضَلالَتَهُ، فَاِنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَیْرَهِ الضَّلالِ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الاَْهْوالِ. وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ اَهْلِهِ، وَ اَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِیَدِکَ وَ لِسانِکَ، وَ بایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ. وَ جاهِدْ فِى اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَ لا تَأْخُذْکَ فِى اللّهِ لَوْمَهُ لائِم. وَخُضِ الْغَمَراتِ لِلْحَقِّ حَیْثُ کانَ، وَ تَفَقَّهْ فِى الدّینِ، وَ عَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکْرُوهِ، وَ نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُّرُ فِى الْحَقِّ. وَ اَلْجِئْ نَفْسَکَ فِى اْلاُمُورِ کُلِّها اِلى اِلهِکَ، فَاِنَّکَ تُلْجِئُها اِلى کَهْف حَریز، وَ مانِع عَزیز. وَ اَخْلِصْ فِى الْمَسْأَلَهِ لِرَبِّکَ، فَاِنَّ بِیَدِهِ الْعَطاءَ وَ الْحِرْمانَ، وَ اَکْثِرِ الاِْسْتِخارَهَ، وَ تَفَهَّمْ وَصِیَّتى، وَ لاتَذْهَبَنَّ عَنْها صَفْحاً، فَاِنَّ خَیْرَ الْقَوْلِ ما نَفَعَ. وَاعْلَمْ اَنَّهُ لا خَیْرَ فى عِلْم لایَنْفَعُ، وَ لا یُنْتَفَعُ بِعِلْم لایَحِقُّ تَعَلُّمُهُ. اَىْ بُنَىَّ اِنّى لَمّا رَأَیْتُنى قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً، وَ رَاَیْتُنى اَزْدادُ وَهْناً، بادَرْتُ بِوَصِیَّتى اِلَیْکَ، وَ اَوْرَدْتُ خِصالاً مِنْها قَبْلَ اَنْ یَعْجَلَ بى اَجَلى دُونَ اَنْ اُفْضِىَ اِلَیْکَ بِما فى نَفْسى، اَوْ اَنْ اُنْقَصَ فى رَأْیى کَما نُقِصْتُ فى جِسْمى، اَوْ یَسْبِقَنى اِلَیْکَ بَعْضُ قَلَباتِ الْهَوى اَوْ فِتَنِ الدُّنیا، فَتَکُونَ کَالصَّعْبِ النَّفُورِ. وَ اِنَّما قَلْبُ الْحَدَثِ کَالاَْرْضِ الْخالِیَهِ، ما اُلْقِىَ فیها مِنْ شَىْء قَبِلَتْهُ. فَبادَرْتُکَ بِالاَْدَبِ قَبْلَ اَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ، وَ یَشْتَغِلَ لُبُّکَ، لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ کَفاکَ اَهْلُ التَّجارِبِ بُغْیَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ، فَتَکُونَ قَدْ کُفیتَ مَؤُونَهَ الطَّلَبِ، وَ عُوفیتَ مِنْ عِلاجِ التَّجْرِبَهِ، فَاَتاکَ مِنْ ذلِکَ ما قَدْ کُنّا نَأْتیهِ، وَ اسْتَبانَ لَکَ ما رُبَّما اَظْلَمَ عَلَیْنا مِنْهُ. اَىْ بُنَىَّ، اِنّى وَ اِنْ لَمْ اَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کانَ قَبْلى فَقَدْ نَظَرْتُ فى اَعْمالِهِمْ، وَ فَکَّرْتُ فى اَخْبارِهِمْ، وَ سِرْتُ فى آثارِهِمْ حَتّى عُدْتُ کَاَحَدِهِمْ، بَلْ کَاَنّى بِمَا انْتَهى اِلَىَّ مِنْ اُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ اَوَّلِهِمْ اِلى آخِرِهِمْ، فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذلِکَ مِنْ کَدَرِهِ، وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ اَمْر نَخیلَهُ، وَ تَوَخَّیْتُ لَکَ جَمیلَهُ، وَ صَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ، وَ رَاَیْتُ حَیْثُ عَنانى مِنْ اَمْرِکَ ما یَعْنِى الْوالِدَ الشَّفیقَ، وَ اَجْمَعْتُ عَلَیْهِ مِنْ اَدَبِکَ اَنْ یَکُونَ ذلِکَ، وَ اَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ، وَ مُقْتَبِلُ الدَّهْرِ، ذُو نِیَّه سَلیمَه، وَ نَفْس صافِیَه، وَ اَنْ اَبْتَدِئَکَ بِتَعْلیمِ کِتابِ اللّهِ وَ تَأْویلِهِ، وَ شَرائِعِ الاِْسْلامِ وَ اَحْکامِهِ، وَ حَلالِهِ وَ حَرامِهِ، لا اُجاوِزُ ذلِکَ بِکَ اِلى غَیْرِهِ. ثُمَّ اَشْفَقْتُ اَنْ یَلْتَبِسَ عَلَیْکَ مَا اخْتَلَفَ النّاسُ فیهِ مِنْ اَهْوائِهِمْ وَ آرائِهِمْ مِثْلَ الَّذِى الْتَبَسَ عَلَیْهِمْ، فَکانَ اِحْکامُ ذلِکَ عَلى ما کَرِهْتُ مِنْ تَنْبیهِکَ لَهُ اَحَبَّ اِلَىَّ مِنْ اِسْلامِکَ اِلى اَمْر لاآمَنُ عَلَیْکَ بِهِ الْهَلَکَهَ، وَ رَجَوْتُ اَنْ یُوَفِّقَکَ اللّهُ فیهِ لِرُشْدِکَ، وَ اَنْ یَهْدِیَکَ لِقَصْدِکَ، فَعَهِدْتُ اِلَیْکَ وَصِیَّتى هذِهِ. وَاعْلَمْ یا بُنَىَّ، اَنَّ اَحَبَّ ما اَنْتَ آخِذٌ بِهِ اِلَىَّ مِنْ وَصِیَّتى تَقْوَى اللّهِ، وَ الاِْقْتِصارُ عَلى ما فَرَضَهُ اللّهُ عَلَیْکَ، وَ الاَْخْذُ بِما مَضى عَلَیْهِ الاَْوَّلُونَ مِنْ آبائِکَ، وَ الصّالِحُونَ مِنْ اَهْلِ بَیْتِکَ، فَاِنَّهُمْ لَمْ یَدَعُوا اَنْ نَظَرُوا لاَِنْفُسِهِمْ کَما اَنْتَ ناظِرٌ، وَ فَکَّرُوا کَما اَنْتَ مُفَکِّرٌ، ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذلِکَ اِلَى الاَْخْذِ بِما عَرَفُوا، وَ الاِْمْساکِ عَمّا لَمْ یُکَلَّفُوا. فَاِنْ اَبَتْ نَفْسُکَ اَنْ تَقْبَلَ ذلِکَ دُونَ اَنْ تَعْلَمَ کَما عَلِمُوا فَلْیَکُنْ طَلَبُکَ ذلِکَ بِتَفَهُّم وَ تَعَلُّم، لا بِتَوَرُّطِ الشُّبُهاتِ، وَ غُلُوِّ الْخُصُوماتِ. وَ ابْدَأْ قبَْلَ نَظَرِکَ فى ذلِکَ بِالاِْسْتِعانَهِ بِاِلهِکَ، وَ الرَّغْبَهِ اِلَیْهِ فى تَوْفیقِکَ، وَ تَرْکِ کُلِّ شائِبَه اَوْلَجَتْکَ فى شَبْهَه، اَوْ اَسْلَمَتْکَ اِلى ضَلالَه. فَاِذا اَیْقَنْتَ اَنْ قَدْ صَفا قَلْبُکَ فَخَشَعَ، وَ تَمَّ رَأْیُکَ فَاجْتَمَعَ، وَ کانَ هَمُّکَ فى ذلِکَ هَمّاً واحِداً، فَانْظُرْ فیما فَسَّرْتُ لَکَ. وَ اِنْ اَنْتَ لَمْ یَجْتَمِعْ لَکَ ما تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ، وَ فَراغِ نَظَرِکَ وَ فِکْرِکَ، فَاعْلَمْ اَنَّکَ اِنَّما تَخْبِطُ الْعَشْواءَ، وَ تَتَوَرَّطُ الظَّلْماءَ; وَ لَیْسَ طالِبُ الدّینِ مَنْ خَبَطَ اَوْ خَلَـطَ ، وَ الاِْمْسـاکُ عَـنْ ذلِـکَ اَمْثَـلُ. فَتَفَهَّمْ یا بُنَىَّ وَصِیَّتى، وَاعْلَمْ اَنَّ مالِکَ الْمَوْتِ هُوَ مالِکُ الْحَیاهِ، وَ اَنَّ الْخالِقَ هُوَ الْمُمیتُ، وَ اَنَّ الْمُفْنِىَ هُوَ الْمُعیدُ، وَ اَنَّ الْمُبْتَلِىَ هُوَ الْمُعافى، وَ اَنَّ الدُّنْیا لَمْ تَکُنْ لِتَسْتَقِرَّ اِلاّ عَلى ما جَعَلَهَا اللّهُ عَلَیْهِ مِنَ النـَّعْماءِ وَ الاِْبْتِلاءِ، وَ الْجَزاءِ فِى الْمَعادِ، وَ ما شاءَ مِمّا لا نَعْلَمُ. فَاِنْ اَشْکَلَ عَلَیْکَ شَىْءٌ مِنْ ذلِکَ فَاحْمِلْهُ عَلى جَهالَتِکَ بِهِ، فَاِنَّکَ اَوَّلَ ما خُلِقْتَ جاهِلاً ثُمَّ عَلِّمْتَ، وَ ما اَکْثَرَ ما تَجْهَلُ مِنَ الاَْمْرِ، وَ یَتَحَیَّرُ فیهِ رَأْیُکَ، وَ یَضِلُّ فیهِ بَصَرُکَ، ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذلِکَ. فَاعْتَصِمْ بِالَّذى خَلَقَکَ وَ رَزَقَکَ وَ سَوّاکَ، وَلْیَکُنْ لَهُ تَعَبُّدُکَ، وَ اِلَیْهِ رَغْبَتُکَ، وَ مِنْهُ شَفَقَتُکَ. وَ اعْلَمْ یا بُنَىَّ، اَنَّ اَحَداً لَمْ یُنْبِئْ عَنِ اللّهِ کَما اَنْبَاَ عَنْهُ الرَّسُولُ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، فَارْضَ بِهِ رائِداً، وَ اِلَى النَّجاهِ قائِداً، فَاِنّى لَمْ آلُکَ نَصیحَهً، وَ اِنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ فِى النَّظَرِ لِنَفْسِکَ ـ وَ اِنِ اجْتَهَدْتَ ـ مَـبْـلَـغَ نَـظَـرى لَـکَ. وَ اعْلَمْ یا بُنَىَّ، اَنَّهُ لَوْ کانَ لِرَبِّکَ شَریکٌ لاََتَتْکَ رُسُلُهُ، وَ لَرَاَیْتَ آثارَ مُلْکِهِ وَ سُلْطانِهِ، وَ لَعَرَفْتَ اَفْعالَهُ وَ صِفاتِهِ، وَلکِنَّهُ اِلهٌ واحِدٌ کَما وَصَفَ نَفْسَهُ، لایُضادُّهُ فى مُلْکِهِ اَحَدٌ، وَ لایَزُولُ اَبَداً، وَ لَمْ یَزَلْ، اَوَّلٌ قَبْلَ الاَْشْیاءِ بِلا اَوَّلِیَّه، وَ آخِرٌ بَعْدَ الاَْشْیاءِ بِلا نِهایَه، عَظُمَ عَنْ اَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِیَّتُهُ بِاِحاطَهِ قَلْب اَوْ بَصَر. فَاِذا عَرَفْتَ ذلِکَ فَافْعَلْ کَما یَنْبَغى لِمِثْلِکَ اَنْ یَفْعَلَهُ فى صِغَرِ خَطَرِهِ، وَ قِلَّهِ مَقْدُرَتِهِ، وَ کَثْرَهِ عَجْزِهِ، وَ عَظیمِ حاجَتِهِ اِلى رَبِّهِ، فى طَلَبِ طاعَتِهِ، وَالْخَشْیَهِ مِنْ عُقُوبَتِهِ، وَ الشَّفَقَهِ مِنْ سُخْطِهِ، فَاِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ اِلاّ بِحَسَن، وَ لَمْ یَنْهَکَ اِلاّ عَنْ قَبیح. یا بُنَىَّ، اِنّى قَدْ اَنْبَأْتُکَ عَنِ الدُّنْیا وَ حالِها وَ زَوالِها وَ انْتِقالِها، وَ اَنْبَأْتُکَ عَنِ الاْخِرَهِ وَ ما اُعِدَّ لاَِهْلِها فیها، وَ ضَرَبْتُ لَکَ فیهِمَا الاَْمْثالَ لِتَعْتَبِرَ بِها وَ تَحْذُوَ عَلَیْها. اِنَّما مَثَلُ مَنْ خَبَرَ الدُّنْیا کَمَثَلِ قَوْم سَفْر نَبا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدیبٌ فَاَمُّوا مَنْزِلاً خَصیباً وَ جَناباً مَریعاً، فَاحْتَمَلُوا وَعْثاءَ الطَّریقِ، وَ فِراقَ الصَّدیقِ، وَ خُشُونَهَ السَّفَرِ، وَ جُشُوبَهَ الْمَطْعَمِ لِیَأْتُوا سَعَهَ دارِهِمْ، وَ مَنْزِلَ قَرارِهِمْ، فَلَیْسَ یَجِدُونَ لِشَىْء مِنْ ذلِکَ اَلَماً، وَ لایَرَوْنَ نَفَقَهً فیهِ مَغْرَماً، وَ لا شَىْءَ اَحَبُّ اِلَیْهِمْ مِمّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ، وَ اَدْناهُمْ مِنْ مَحَلِّهِمْ. وَ مَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِها کَمَثَلِ قَوْم کانُوا بِمَنْزِل خَصیب فَنَبا بِهِمْ اِلى مَنْزِل جَدیب، فَلَیْسَ شَىْءٌ اَکْرَهَ اِلَیْهِمْ وَ لا اَفْظَعَ عِنْدَهُمْ مِنْ مُفارَقَهِ ما کانُوا فیهِ اِلى ما یَهْجُمُونَ عَلَیْهِ، وَ یَصیرُونَ اِلَیْهِ. یا بُنَىَّ، اجْعَلْ نَفْسَکَ میزاناً فیما بَیْنَکَ وَ بَیْنَ غَیْرِکَ، فَاَحْبِبْ لِغَیْرِکَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِکَ، وَ اکْرَهْ لَهُ ما تَکْرَهُ لَها، وَ لاتَظْلِمْ کَما لاتُحِبُّ اَنْ تُظْلَمَ، وَ اَحْسِنْ کَما تُحِبُّ اَنْ یُحْسَنَ اِلَیْکَ، وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ ما تَسْتَقْبِحُ مِنْ غَیْرِکَ، وَارْضَ مِنَ النّاسِ بِما تَرْضاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ، وَ لاتَقُلْ ما لاتَعْلَمُ وَ اِنْ قَلَّ ما تَعْلَمُ، وَ لا تَقُـلْ ما لا تُحِـبُّ اَنْ یُقـالَ لَـکَ. وَ اعْلَمْ اَنَّ الاِْعْجابَ ضِدُّ الصَّوابِ وَ آفَهُ الاَْلْبابِ. فَاسْعَ فى کَدْحِکَ، وَ لاتَکُنْ خازِناً لِغَیْرِکَ. وَ اِذا اَنْتَ هُدیتَ لِقَصْدِکَ فَکُنْ اَخْشَعَ ما تَکُونُ لِرَبِّکَ. وَ اعْلَمْ اَنَّ اَمامَکَ طَریقاً ذا مَسافَه بَعیدَه وَ مُشَقَّه شَدیدَه، وَ اَنَّهُ لاغِنى بِکَ فیهِ عَنْ حُسْنِ اْلاِرْتِیادِ، وَ قَدْرِ بَلاغِکَ مِنَ الزّادِ مَعَ خِفَّهِ الظَّهْرِ، فَلاتَحْمِلَنَّ عَلى ظَهْرِکَ فَوْقَ طاقَتِکَ فَیَکُونَ ثِقْلُ ذلِکَ وَ بالاً عَلَیْکَ. وَ اِذا وَجَدْتَ مِنْ اَهْلِ الْفاقَهِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زادَکَ اِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ فَیُوافیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتاجُ اِلَیْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ اِیّاهُ، وَ اَکْثِرْ مِنْ تَزْویدِهِ وَ اَنْتَ قادِرٌ عَلَیْهِ، فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلاتَجِدُهُ. وَاغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فى حالِ غِناکَ لِیَجْعَلَ قَضاءَهُ لَکَ فى یَوْمِ عُسْرَتِکَ. وَ اعْلَمْ اَنَّ اَمامَکَ عَقَبَهً کَؤُوداً، الْمُخِفُّ فیها اَحْسَنُ حالاً مِنَ الْمُثْقِلِ، وَالْمُبْطِئُ عَلَیْها اَقْبَحُ حالاً مِنَ الْمُسْرِعِ، وَ اَنَّ مَهْبِطَکَ بِها لامَحالَهَ عَلى جَنَّه اَوْ عَلى نار، فَارْتَدْ لِنَفْسِکَ قَبْلَ نُزُولِکَ، وَ وَطِّىءِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِکَ، فَلَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ، وَ لا اِلَى الـدُّنْیا مُنْصَـرَفٌ. وَ اعْلَمْ اَنَّ الَّذى بِیَدِهِ خَزائِنُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ قَدْ اَذِنَ لَکَ فِى الدُّعاءِ، وَ تَکَفَّلَ لَکَ بِالاِْجابَهِ، وَ اَمَرَکَ اَنْ تَسْاَلَهُ لِیُعْطِیَکَ، وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَکَ، وَ لَمْ یَجْعَلْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُهُ عَنْکَ وَ لَمْ یُلْجِئْکَ اِلى مَنْ یَشْفَعُ لَکَ اِلَیْهِ، وَ لَمْ یَمْنَعْکَ اِنْ اَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَهِ، وَ لَمْ یُعاجِلْکَ بِالنِّقْمَهِ، وَ لَمْ یُعَیِّرْکَ بِالاِْنابَهِ، وَ لَمْ یَفْضَحْکَ حَیْثُ الْفَضیحَهُ بِکَ اَوْلى، وَ لَمْ یُشَدِّدْ عَلَیْکَ فى قَبُولِ الاِْنابَهِ، وَ لَمْ یُناقِشْکَ بِالْجَریمَهِ، وَ لَمْ یُؤْیِسْکَ مِنَ الرَّحْمَهِ بَلْ جَعَلَ نُزُوعَکَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَهً، وَ حَسَبَ سَیِّئَتَکَ واحِدَهً، وَ حَسَبَ حَسَنَتَکَ عَشْراً، وَ فَتَحَ لَکَ بابَ الْمَتابِ وَ بابَ الاِْسْتیعابِ، فَاِذا نادَیْتَهُ سَمِعَ نِداءَکَ، وَ اِذا ناجَیْتَهُ عَلِمَ نَجْواکَ، فَاَفْضَیْتَ اِلَیْهِ بِحاجَتِکَ، وَ اَبْثَثْتَهُ ذاتَ نَفْسِکَ، وَ شَکَوْتَ اِلَیْهِ هُمُومَکَ، وَاسْتَکْشَفْتَهُ کُرُوبَکَ، وَاسْتَعَنْتَهُ عَلى اُمُورِکَ، وَ سَاَلْتَهُ مِنْ خَزائِنِ رَحْمَتِهِ ما لایَقْدِرُ عَلى اِعْطائِهِ غَیْرُهُ، مِنْ زِیادَهِ الاَْعْمارِ، وَ صِحَّهِ الاَْبْدانِ، وَ سَعَهِ الاَْرْزاقِ. ثُمَّ جَعَلَ فى یَدَیْکَ مَفاتیحَ خَزائِنِهِ بِما اَذِنَ لَکَ فیهِ مِنْ مَسْاَلَتِهِ، فَمَتى شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعاءِ اَبْوابَ نِعْمَتِهِ، و اسْتَمْطَرْتَ شَـآبیبَ رَحْمَتِهِ، فَلایُقْنِطَنَّکَ اِبْطاءُ اِجابَتِهِ، فَاِنَّ الْعَطِیَّهَ عَلى قَدْرِ النِّیَّهِ، وَ رُبَّما اُخِّرَتْ عَنْکَ الاِْجابَهُ لِیَکُونَ ذلِکَ اَعْظَمَ لاَِجْر السَّائِلِ، وَ اَجْزَلَ لِعَطاءِ الاْمِلِ. وَ رُبَّما سَاَلْتَ الشَّىْءَ فَلاتُؤْتاهُ وَ اُوتیتَ خَیْراً مِنْهُ عاجِلاً اَوْ آجِلاً، اَوْ صُرِفَ عَنْکَ لِما هُوَ خَیْرٌ لَکَ. فَلَرُبَّ اَمْر قَدْ طَلَبْتَهُ فیه هَلاکُ دینِکَ لَوْ اُوتیتَهُ. فَلْتَکُنْ مَسْاَلَتُکَ فیما یَبْقى لَکَ جَمالُهُ، و یُنْفى عَنْکَ وَبالُهُ، فَالْمالُ لایَبْقى لَکَ وَ لا تَـبْقـى لَــهُ. وَ اعْلَمْ یا بُنَىَّ، اَنَّکَ اِنَّما خُلِقْتَ لِلاْخِرَهِ لا لِلدُّنْیا، وَ لِلْفَناءِ لا لِلْبَقاءِ، وَ لِلْمَوْتِ لا لِلْحَیاهِ، وَ اَنَّکَ فى مَنْزِلِ قُلْعَه، وَ دارِ بُلْغَه، وَ طَریق اِلَى الاْخِرَهِ، وَ اَنَّکَ طَریدُ الْمَوْتِ الَّذى لایَنْجُو مِنْهُ هارِبُهُ، وَ لایَفُوتُهُ طالِبُهُ، و لابُدَّ اَنَّهُ مُدْرِکُهُ، فَکُنْ مِنْهُ عَلى حَذَر اَنْ یُدْرِکَکَ وَ اَنْتَ عَلى حال سَیِّئَه قَدْ کُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَکَ مِنْها بِالتَّوْبَهِ، فَیَحُولَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ ذلِکَ، فَاِذا اَنْتَ قَدْ اَهْلَکْتَ نَفْسَکَ. یا بُنَىَّ، اَکْثِرْ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ، وَ ذِکْرِ ما تَهْجُمُ عَلَیْهِ، وَ تُفْضى بَعْدَ الْمَوْتِ اِلَیْهِ، حَتّى یَأْتِیَکَ وَ قَدْ اَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَکَ ، وَ شَدَدْتَ لَهُ اَزْرَکَ، وَ لا یَأْتِیَکَ بَغْتَهً فَیَبْهَرَکَ. وَ اِیّاکَ اَنْ تَغْتَرَّ بِما تَرى مِنْ اِخْلادِ اَهْلِ الدُّنْیا اِلَیْها، وَ تَکالُبِهِمْ عَلَیْها، فَقَدْ نَبَّاَکَ اللّهُ عَنْها، وَ نَعَتْ هِىَ لَکَ نَفْسَها، وَ تَکَشَّفَتْ لَکَ عَنْ مَساویها، فَاِنَّما اَهْلُها کِلابٌ عاوِیَهٌ، وَ سِباغٌ ضارِیَهٌ، یَهِرُّ بَعْضُها بَعْضاً، وَ یَأْکُلُ عَزیزُها ذَلیلَها، وَ یَقْهَرُ کَبیرُها صَغیرَها. نَعَمٌ مُعَقَّلَهٌ، وَ اُخْرى مُهْمَلَهٌ، قَدْ اَضَلَّتْ عُقُولَها، وَ رَکِبَتْ مَجْهُولَها، سُرُوحُ عاهَه بِواد وَعْث، لَیْسَ لَها راع یُقیمُها، وَ لا مُسیمٌ یُسیمُها، سَلَکَتْ بِهِمُ الدُّنْیا طَریقَ الْعَمى، وَ اَخَذَتْ بِاَبْصارِهِمْ عَنْ مَنارِ الْهُدى، فَتاهُوا فى حَیْرَتِها، وَ غَرِقُوا فى نِعْمَتِها، وَ اتَّخَذُوها رَبّاً، فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَ لَعِبُوا بِها، وَ نَسُــوا مـا وَراءَهــا . رُوَیْداً یُسْفِرُ الظَّلامُ، کَاَنْ قَدْ وَ رَدَتِ الاَْظْعانُ، یُوشِکُ مَنْ اَسْرَعَ اَنْ یَلْحَقَ. وَاعْلَمْ یا بُنَىَّ، اَنَّ مَنْ کانَتْ مَطِیَّتُهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ فَاِنَّهُ یُسارُ بِهِ وَ اِنْ کانَ واقِفاً، وَ یَقْطَعُ الْمَسافَهَ وَ اِنْ کانَ مُقیماً وادِعاً. وَ اعْلَمْ یَقیناً اَنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ اَمَلَکَ وَ لَنْ تَعْدُوَ اَجَلَکَ، وَ اَنَّکَ فى سَبیلِ مَنْ کانَ قَبْلَکَ. فَخَفِّصْ فِى الطَّلَبِ، وَ اَجْمِلْ فِى الْمُکْتَسَبِ، فَاِنَّهُ رُبَّ طَلَب قَدْ جَرَّ اِلى حَرَب. فَلَیْسَ کُلُّ طالِب بِمَرْزُوق، وَ لاکُلُّ مُجْمِل بِمَحْرُوم. وَ اَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْ کُلِّ دَنِیَّه وَ اِنْ ساقَتْکَ اِلَى الرَّغائِبِ، فَاِنَّکَ لَنْ تَعْتاضَ بِما تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِکَ عِوَضاً. وَ لاتَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللّهُ حُرّاً. وَ ما خَیْرُ خَیْر لایُنالُ اِلاّ بِشَرٍّ، وَ یُسْر لا یُنالُ اِلاّ بِعُسْر؟! وَ اِیّاکَ اَنْ تُوجِفَ بِکَ مَطایا الطَّمَعِ فَتُورِدَکَ مَناهِلَ الْهَلَکَهِ. وَ اِنِ اسْتَطَعْتَ اَنْ لایَکُونَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ ذُو نِعْمَه فَافْعَلْ، فَاِنَّکَ مُدْرِکٌ قِسْمَکَ، وَ آخِذٌ سَهْمَکَ. وَ اِنَّ الْیَسیرَ مِنَ اللّهِ سُبْحانَهُ اَعْظَمُ وَ اَکْرَمُ مِنَ الْکَثیرِ مِنْ خَلْقِهِ وَ اِنْ کانَ کُـلٌّ مِنْهُ . وَ تلافیکَ ما فَرَطَ مِنْ صَمْتِکَ اَیْسَرُ مِنْ اِدْراکِکَ ما فاتَ مِنْ مَنْطِقِکَ، وَ حِفْظُ ما فِى الْوِعاءِ بِشَدِّ الْوِکاءِ، وَ حِفْظُ ما فى یَدَیْکَ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ طَلَبِ ما فى یَدِ غَیْرِکَ. وَ مَرارَهُ الْیَأْسِ خَیْرٌ مِنَ الطَّلَبِ اِلَى النّاسِ. وَ الْحُرْفَهُ مَعَ الْعِفَّهِ خَیْرٌ مِنَ الْغِنى مَعَ الْفُجُورِ. وَ الْمَرْءُ اَحْفَظُ لِسِرِّهِ. وَ رُبَّ ساع فیما یَضُرُّهُ. مَنْ اَکْثَرَ اَهْجَرَ، وَ مَنْ تَفَکَّرَ اَبْصَرَ. قارِنْ اَهْلَ الْخَیْرِ تَکُنْ مِنْهُمْ، وَ بایِنْ اَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ. بِئْسَ الطَّعامُ الْحَرامُ، وَ ظُلْمُ الضَّعیفِ اَفْحَشَ الظُّلْمِ. اِذا کانَ الرِّفْقُ خُرْقاً کانَ الْخُرْقُ رِفْقاً، رُبَّما کانَ الدَّواءُ دَاءً وَ الدّاءُ دَواءً. وَ رُبَّما نَصَحَ غَیْرُ النّاصِحِ، وَ غَشَّ الْمُسْـتَـنْصَـحُ. وَ اِیّاکَ وَ الاِْتِّکالَ عَلَى الْمُنى فَاِنَّها بَضائِعُ النَّوْکى. وَ الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجارِبِ، وَ خَیْرُ ما جَرَّبْتَ ما وَعَظَکَ. بادِرِ الْفُرْصَهَ قَبْلَ اَنْ تَکُونَ غُصَّهً. لَیْسَ کُلُّ طالِب یُصیبُ، وَ لا کُلُّ غائِب یَؤُوبُ. وَ مِنَ الْفَسادِ اِضاعَهُ الزّادِ وَ مَفْسَدَهُ الْمَعادِ. وَ لِکُلِّ اَمْر عاقِبَهٌ، سَوْفَ یَأْتیکَ ما قُدِّرَ لَکَ. التّاجِرُ مُخاطِرٌ. وَ رُبَّ یَسیر اَنْمى مِنْ کَثیر. وَلا خَیْرَ فى مُعین مَهین، وَ لا فى صَدیق ظَنین. ساهِلِ الدَّهْرَ ما ذَلَّ لَکَ قَعودُهُ. وَ لا تُخاطِرْ بِشَىْء رَجاءَ اَکْثَرَ مِنْهُ. وَ اِیّاکَ اَنْ تَجْمَحَ بِـکَ مَطِیَّهُ اللَّجاجِ. اِحْمِلْ نَفْسَکَ مِنْ اَخیکَ عِنْدَ صَرْمِهِ عَلَى الصِّلَهِ، وَ عِنْدَ صُدُودِهِ عَلَى اللَّطَفِ وَ الْمُقارَبَهِ، وَ عِنْدَ جُمُودِهِ عَلَى الْبَذْلِ، وَ عِنْدَ تَباعُدِهِ عَلَى الدُّنُوِّ، وَ عِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَى اللّینِ، وَ عِنْدَ جُرْمِهِ عَلَى الْعُذْرِ، حَتّى کَاَنَّکَ لَهُ عَبْدٌ، وَ کَاَنَّهُ ذُو نِعْمَه عَلَیْکَ. وَ اِیّاکَ اَنْ تَضَعَ ذلِکَ فى غَیْرِ مَوْضِعِهِ، اَوْ اَنْ تَفْعَلَهُ بِغَیْرِ اَهْلِهِ. لاتَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدیقِکَ صَدیقاً فَتُعادِىَ صَدیقَکَ. وَ امْحَضْ اَخاکَ النَّصیحَهَ حَسَنَهً کانَتْ اَوْ قَبیحَهً. وَ تَجَرَّعِ الْغَیْظَ فَاِنّى لَمْ اَرَجُرْعَهً اَحْلى مِنْها عاقِبَهً، وَ لا اَلَذَّ مَغَبَّهً. وَ لِنْ لِمَنْ غالَظَکَ، فَاِنَّهُ یُوشِکُ اَنْ یَلینَ لَکَ. وَ خُذْ عَلى عَدُوِّکَ بِالْفَضْلِ، فَاِنَّهُ اَحْلَى الظَّفَرَیْنِ. وَ اِنْ اَرَدْتَ قَطیعَهَ اَخیکَ فَاسْتَبْقِ لَهُ مِنْ نَفْسِکَ بَقِیَّهً یَرْجِعُ اِلَیْها اِنْ بَدا لَهُ ذلِکَ یَوْماً مّا. وَ مَنْ ظَنَّ بِکَ خَیْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ. وَ لاتُضیعَنَّ حَقَّ اَخیکَ اتِّکالاً عَلى ما بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ، فَاِنَّهُ لَیْسَ لَکَ بِاَخ مَنْ اَضَعْتَ حَقَّهُ. وَ لایَکُنْ اَهْلُکَ اَشْقَى الْخَلْقِ بِکَ. وَ لاتَرْغَبَنَّ فیمَنْ زَهِدَ عَنْکَ. وَ لایَکُونَنَّ اَخُوکَ عَلى مُقاطَعَتِکَ اَقْوى مِنْکَ عَلى صِلَتِهِ، و لایَکُونَنَّ عَلَى الاِْساءَهِ اَقْوى مِنْکَ عَلَى الاِْحْسانِ. وَ لایَکْبُرَنَّ عَلَیْکَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَکَ، فَاِنَّهُ یَسْعى فى مَضَرَّتِهِ وَ نَفْعِکَ، وَ لَیْسَ جَزاءُ مَنْ سَرَّکَ اَنْ تَسُوءَهُ. وَ اعْلَمْ یا بُنَىَّ، اَنَّ الرِّزْقَ رِزْقانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ، فَاِنْ اَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ اَتاکَ. ما اَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحاجَهِ، وَ الْجَفاءَ عِنْدَ الْغِنى. اِنَّما لَکَ مِنْ دُنیاکَ ما اَصْلَحْتَ بِهِ مَثْواکَ. وَ اِنْ جَزِعْتَ عَلى ما تَفَلَّتَ مِنْ یَدَیْکَ فَاجْزَعْ عَلى کُلِّ ما لَمْ یَصِلْ اِلَیْکَ. اِسْتَدِلَّ عَلى ما لَمْ یَکُنْ بِما قَدْ کانَ، فَاِنَّ الاُْمُورَ اَشْباهٌ. وَ لاتَکُونَنَّ مِمَّن لاتَنْفَعُهُ الْعِظَهُ اِلاّ اِذا بالَغْتَ فى ایلامِهِ، فَاِنَّ الْعاقِلَ یَتَّعِظُ بِالاَْدَبِ، وَ الْبَهائِمُ لاتَتَّعِظُ اِلاّ بِالضَّرْبِ. اِطْرَحْ عَنْکَ وارِداتِ الْهُمُومِ بِعَزائِمِ الصَّبْرِ وَ حُسْنِ الْیَقینِ. مَنْ تَرَکَ الْقَصْدَ جارَ. وَ الصّاحِبُ مُناسِبٌ. وَ الصَّدیقُ مَنْ صَدَقَ غَیْبُهُ. وَ الْهَوى شَریکُ الْعَمى. رُبَّ بَعید اَقْرَبُ مِنْ قَریب، و قَریب اَبْعَدُ مِنْ بَعید، والْغَریبُ مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ حَبیبٌ. مَنْ تَعَدَّى الْحَقَّ ضاقَ مَذْهَبُهُ. وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلى قَدْرِهِ کانَ اَبْقى لَهُ. وَ اَوْثَقُ سَبَب اَخَذْتَ بِهِ سَبَبٌ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ. وَ مَنْ لَمْ یُبالِکَ فَهُوَ عَدُوُّکَ. قَدْ یَکُونُ الْیَأْسُ اِدْراکاً اِذا کانَ الطَّمَعُ هَلاکاً. لَیْسَ کُلُّ عَوْرَه تَظْهَرُ، وَ لا کُلُّ فُرْصَه تُصابُ. وَ رُبَّما اَخْطَاَ الْبَصیرُ قَصْدَهُ، وَ اَصابَ الاَْعْمى رُشْدَهُ. اَخِّرِ الشَّرَّ فَاِنَّکَ اِذا شِئْتَ تَعَجَّلْتَهُ. وَ قَطیعَهُ الْجاهِلِ تَعْدِلُ صِلَهَ الْعاقِلِ. مَنْ اَمِنَ الزَّمانَ خانَهُ، وَ مَنْ اَعْظَمَهُ اَهانَهُ. لَیْسَ کُلُّ مَنْ رَمى اَصابَ. اِذا تَغَیَّرَ السُّلْطانُ تَغَیَّرَ الزَّمانُ. سَلْ عَنِ الرَّفیقِ قَبْلَ الطَّریقِ، وَ عَنِ الْجارِ قَبلَ الدّارِ. اِیّاکَ اَنْ تَذْکُرَ مِنَ الْکَلامِ ما یَکُونُ مُضْحِکاً وَ اِنْ حَکَیْتَ ذلِکَ عَنْ غَیْرِکَ. وَ اِیّاکَ وَ مُشاوَرَهَ النِّساءِ فَاِنَّ رَأْیَهُنَّ اِلى اَفْن، وَ عَزْمَهُنَّ اِلى وَهْن. وَاکْفُفْ عَلَیْهِنَّ مِنْ اَبْصارِهِنَّ بِحِجابِکَ اِیّاهُنَّ، فَاِنَّ شِدَّهَ الْحِجابِ اَبْقى عَلَیْهِنَّ، وَ لَیْسَ خُرُوجُهُنَّ بِاَشَدَّ مِنْ اِدْخالِکَ مَنْ لایُوثَقُ بِهِ عَلَیْهِنَّ، وَ اِنِ اسْتَطَعْتَ اَنْ لایَعْرِفْنَ غَیْرَکَ فَافْعَلْ. وَ لاتُمَلِّکِ الْمَرْاَهَ مِنْ اَمْرِها ما جاوَزَ نَفْسَها، فَاِنَّ الْمَرْاَهَ رَیْحانَهٌ وَ لَیْسَتْ بِقَهْرَمانَه. وَ لاتَعْدُ بِکَرامَتِها نَفْسَها، وَ لاتُطْمِعْها فى اَنْ تَشْفَعَ لِغَیْرِها. وَ اِیّاکَ وَ التَّغایُرَ فى غَیْرِ مَوْضِعِ غَیْرَه، فَاِنَّ ذلِکَ یَدْعُو الصَّحیحَهَ اِلَى السَّقَمِ، وَ الْبَریئَهَ اِلَى الرَّیْبِ. وَاجْعَلْ لِکُلِّ اِنْسان مِنْ خَدَمِکَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ، فَاِنَّهُ اَحْرى اَنْ لایَتَواکَلُوا فى خِدْمَتِکَ. وَ اَکْرِمْ عَشیرَتَکَ، فَاِنَّهُمْ جَناحُکَ الَّذى بِهِ تَطیرُ، وَ اَصْلُکَ الَّذى اِلَیْهِ تَصیرُ، وَ یَدُکَ الَّتى بِها تَصُولُ. اَسْتَوْدِعُ اللّهَ دینَکَ وَ دُنیاکَ، وَ اَسْاَلُهُ خَیْرَ الْقَضاءِ لَکَ فِى الْعاجِلَهِ وَ الاْجِلَهِ، وَ الدُّنْیا وَ الاْخِرَهِ. وَالسَّلامُ».
[۷] غرر الحکم و درر الکلم، جلد ۱، صفحه ۷۹۷.
«یَنْبَغِی لِلْعَاقِلِ أَنْ یَحْتَرِسَ مِنْ سُکْرِ اَلْمَالِ وَ سُکْرِ اَلْقُدْرَهِ وَ سُکْرِ اَلْعِلْمِ وَ سُکْرِ اَلْمَدْحِ وَ سُکْرِ اَلشَّبَابِ فَإِنَّ لِکُلِّ ذَلِکَ رِیَاحٌ خَبِیثَهٌ تَسْلُبُ اَلْعَقْلَ وَ تَسْتَخِفُّ اَلْوَقَارَ».
[۸] همان.
[۹] الأمالی للطوسی : ۵۳۳/۱۱۶۲٫
[۱۰] غرر الحکم و درر الکلم، جلد ۱، صفحه ۷۹۷.
[۱۱] سوره مبارکه تکاثر، آیات ۱ و ۲٫
[۱۲] سید محمدحسین حسینی طهرانی (۱۳۴۵-۱۴۱۶ق) معروف به علامه طهرانی از شاگردان علامه طباطبایی و از عالمان شیعه در قرن چهاردهم و پانزدهم هجری قمری است. در عرفان خود را شاگرد سید هاشم حداد میخواند و کتاب روح مجرد را برای معرفی و پاسداشت او نگاشت و حداد را «انسان کامل» میدانست. حسینی طهرانی بیش از ۵۵ جلد کتاب نگاشته که بیشتر آن در سه مجموعه اللهشناسی، امامشناسی و معادشناسی جمعآوری شده است. وی همچنین کتابهایی درباره فاطمه دختر پیامبر اسلام، احیای حکومت اسلامی، تفسیر مواعظ اخلاقی و تفسیر پارهای از آیات و احادیث، همچون آیه نور و حدیث عنوان بصری دارد. برخی نظریات خاص او عبارتند از: وجوب عینی و تعیینی نماز جمعه در دوره غیبت امام مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف)، شیعه دانستن محییالدین عربی، حرام بودن اقامت مسلمانان در بلاد کفر و مخالفت با استفاده از تاریخ شمسی بهجای قمری. طهرانی در شکلگیری انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ از امام خمینی حمایت میکرد. سید محمدحسین لالهزاری معروف به علامه طهرانی، روحانی مجتهد، الاهیدان، عالم به فلسفه، کلام و تفسیر و اهل سیر و سلوک بود. آثار پرتعداد او با موضوع خداشناسی، معاد، امامت، عرفان و برخی موضوعات سیاسی و اجتماعی بارها منتشر شده است. او به مدت ۲۳ سال نیز در تهران در مسجد قائم به اقامه نماز جماعت و سخنرانیهای مذهبی اشتغال داشت.
سید محمدحسین طهرانی متولد ۲۴ محرم سال ۱۳۴۵ق در تهران فرزند سید محمدصادق است که از شاگردان محمدتقی شیرازی بوده است. تحصیلات حوزوی را در سال ۱۳۶۴ق قم آغاز کرد و هفت سال بعد به نجف رفت. در سال ۱۳۷۷ق به تهران بازگشت و در مسجد قائم در خیابان سعدی، به تبلیغ دینی مشغول شد. در سال ۱۴۰۰ق بنابر خواست استادش سید هاشم حداد به مشهد رفت و تا پایان عمر در آنجا ساکن شد. طهرانی ۱۷ تیر ۱۳۷۴ش برابر ۹ صفر سال ۱۴۱۶ق در مشهد درگذشت. محمدتقی بهجت، از مراجع تقلید شیعه، بر او نماز خواند، و در صحن انقلاب (عتیق) حرم امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد. به مناسبت درگذشت وی پیام تسلیتی از سوی سید علی خامنهای خامنهای صادر شد و وی را بهرهمند از مراتب بالای علمی و فقه فنی و اجتهادی و «فقه الله الاکبر» معرفی کرده است. حسینی طهرانی تحصیلات کلاسیک خود را در تهران در هنرستان صنعتی تهران به پایان برد. پس از اتمام تحصیلات متوسطه، در سفری به مشهد در سال ۱۳۶۴ق به دست میرزا محمد تهرانی، نویسنده مستدرک البحار، در مشهد، عمامه بر سر گذاشت و پس از آن در مدرسه حجتیه در قم مشغول تحصیل حوزوی گردید. پس از مدتی با سید محمدحسین طباطبائی آشنا شد و در جمع شاگردان او در دروس حکمت، تفسیر و عرفان قرار گرفت. طهرانی در قم به جز علامه طباطبائی از درس عبدالجواد سدهی، سید رضا بهاءالدینی، مرتضی حائری یزدی، سید محمد داماد، سید محمد حجت کوهکمری و سید حسین طباطبایی بروجردی بهره برد. او در سال ۱۳۷۱ق به نجف رفت و در دروس فقه و اصول حسین حلی، سید ابوالقاسم خویی، سید محمود حسینی شاهرودی و آقابزرگ تهرانی حاضر میشد.
[۱۳] غرر الحکم و درر الکلم، جلد ۱، صفحه ۷۹۷.
[۱۴] الکافی، ثقه الإسلام کلینى، ج ۱، ص ۱۱.
«قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَهَ فَقَالَ تِلْکَ النَّکْرَاءُ تِلْکَ الشَّیْطَنَهُ وَ هِیَ شَبِیهَهٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ».
[۱۵] محمد بن عزّالدین حسین (۹۵۳ق ـ۱۰۳۱ق) متخلص به بهائی و معروف به شیخ بهائی و بهاءالدین عاملی، فقیه، محدث، حکیم و ریاضیدان شیعه عصر صفوی بود. شیخ بهائی بیش از ۱۰۰ کتاب در زمینههای مختلف تالیف کرده است. جامع عباسی و اربعین از جمله آثار اوست. آثاری نیز در معماری بر جای گذاشته که منارجنبان اصفهان، تقسیم زایندهرود اصفهان، گنبد مسجد امام اصفهان و نقشه حصار نجف، از آن جمله است. وی سفرهای بسیاری به نقاط مختلف دنیا کرد و سفر مشهوری نیز همراه شاه عباس صفوی با پای پیاده به مشهد داشته است. او مقام شیخ الاسلامی بالاترین منصب رسمی دینی در حکومت صفویه را بر عهده داشت. بیشتر تحصیلات بهائی، در قزوین بود که آن زمان حوزه علمی فعّالی داشت. پس از قزوین، در اصفهان به تحصیل خود ادامه داد. اولین و مهمترین استاد بهائی، پدرش بود که نزد وی تفسیر و حدیث و ادبیات عرب و مقداری معقول خواند واز او اجازه روایت دریافت کرد. شهرت علمی و موقعیت اجتماعی بهائی موجب شد شاگردان بسیاری داشته باشد. امینی، سید محسن امین در اعیان الشیعه از سید نعمتالله جزایری نقل می کند که شاگردان شیخ بهایی درایام تعطیل از شیخ بیشتر بهره میبردند زیرا در این ایام شیخ برایشان از علوم مختلف، اخبار نادر، اشعار و حکایات برایشان نقل میکرد.
بهائی پس از مدتی برای سفر حج، از شیخ الاسلامی کناره گرفت و مسافرت طولانی خود را آغاز کرد و در ۱۰۲۵ق به اصفهان بازگشت و از آن پس تا آخر عمر همراه شاه عباس بود. وی در این سفر، به عراق و حلب، شام و مصر و سَراَندیب (سِیلان)، حجاز و بیت المقدس رفته و در سفر خود، توانست بسیاری از علما و بزرگان صوفیه را ببیند. بهائی در سفرهای خود، ناشناس و در کسوت فقر و درویشی سیر کرده و با ارباب ادیان و مذاهب اسلامی به بحث و احتجاج پرداخته و در بعضی موارد تقیه میکرده است. او در راه بازگشت از حج به تبریز رفت و حدود یک سال در آنجا ماند. وی سفری نیز به کَرْک نوح در جبل عامل داشته و در آنجا با شیخ حسن صاحب معالم (متوفی ۱۰۱۱ق) دیدار کرده است. از آثار وی چنین برمی آید که وی به شهرهای دیگری چون کاظمین، هرات، آذربایجان و قم و شیروان مسافرت کرده است. از سفرهای تاریخی شیخ بهائی، سفر پیاده او به مشهد است. بار اول، در ۲۵ ذیالحجه ۱۰۰۸ق بود. در این زمان، شاه عباس به شکرانه فتح خراسان، از طوس تا حرم امام رضا (علیه السلام) را پیاده رفت و شیخ بهایی نیز او را همراهی کرد. سه سال بعد، شاه عباس به سبب نذری که داشت دوباره با پای پیاده از اصفهان به مشهد رفت و ۳ ماه در این شهر ماند که در این سفر نیز شیخ بهائی همراه او بود.
بهاءالدین عاملی چند روز قبل از مرگ با جمعی از همراهان و شاگردان خود به زیارت قبر بابا رکن الدین شیرازی رفت و مکاشفهای برایش روی داد که از آن نزدیک بودن مرگش را استنباط کرد. محمدتقی مجلسی، که خود از همراهان شیخ بوده، این مکاشفه را گزارش کرده است. بهائی از آن پس خلوت گزید و بعد از ۷ روز بیماری از دنیا رفت و طبق وصیتش او را به مشهد انتقال دادند و در مَدْرس سابق خودِ او در پایین پای امام رضا (علیه السلام) به خاک سپردند. اسکندر منشی، وقایعنگار روزانه شاه عباس، و نیز مظفر بن محمدقاسم گنابادی، منجم معروف آن عصر، در تنبیهات المنجمین که چند ماه پس از مرگ بهائی نوشته، سال وفات شیخ بهایی را ۱۰۳۰ق ذکر کردهاند. اما نظام الدین ساوجی، شاگرد بهائی و تمامکننده جامع عباسی، وفات وی را در ۱۰۳۱ق ذکر کرده است و بسیاری از تذکرهنویسان از وی پیروی نمودهاند.
[۱۶] مسعود بن عبدالله بیضاوی، معروف به بابا رکنالدین شیرازی، عالم و عارف قرن هشت هجری قمری است. تاریخ دقیق ولادت او معلوم نیست، ولی اهل بیضای استان فارس بوده و مؤلفِ تاریخ اصفهان و ری، او را از خاندان جابری انصاری برشمرده است. در مذهب بابارکنالدین، اختلاف وجود دارد. برخی او را شیعه دانسته و عدهای دیگر او را از اهل سنت شمردهاند.اما سنگ نوشته قبرش حاکی از شیعه بودن او است. از جهت مسلک عرفانی، او را از پیروان ابنعربی دانستهاند. مهمترین اثر تألیف شده وی، نصوص الخصوص فیترجمه الفصوص است، که شرحی بر فصوصالحکم ابن عربی است. بابارکن الدین در سال ۷۶۹ق در اصفهان درگذشت و در تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد. درباره مذهب بابارکنالدین اختلاف است. برخی او را شیعه دانسته و عدهای دیگر او را از اهل سنت شمردهاند. اما سنگ نوشته قبرش حاکی از شیعه بودن اوست. از جهت مسلک عرفانی، از جمله در باور به وحدت وجود، او را از پیروان ابنعربی دانستهاند. بابارکن الدین در اصفهان درگذشت و در تخت فولاد اصفهان دفن شد. وفات او بر پایه سنگ نوشته سردر آرامگاهش، در ۷۶۹ق/۱۳۶۸م روی داده است. آرامگاه او که اکنون در تخت فولاد اصفهان باقی است، همواره محل ذکر و عبادت دراویش و صوفیه بوده است. مقبره و آرامگاه این عارف نامدار که از آثار دوره ایلخانی است، در تکیهای در تخت فولاد اصفهان قرار دارد. آرامگاه او در ساحل جنوبی زایندهرود، در گورستان «تخت فولاد» واقع شده که با توجه به دیگر قبرهای تاریخدار آن، مزار وی از قدمت بیشتری برخوردار است. در گذشته، حتی پس از دوره صفویه با توجه به شهرت بابا رکنالدین این گورستان را «بابا رکنالدین» مینامیدند. دامنه این شهرت تا آنجاست که پل خواجو را نیز که در معبر آن مقبره واقع شده، با همین نام میخواندند.
[۱۷] سوره مبارکه مؤمنون، آیه ۹۹٫
«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ».
[۱۸] معالى السبطین، ج ۲، ص ۲۰ – ۲۱٫
[۱۹] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.
پاسخ دهید