«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

مقدّمه

«وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صَالِحًا وَ قَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ * وَ لَا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَ لَا السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ[۲]»؛ ایام‌الله نورانی مُتعلّق به حضرت رضا (علیه السلام) و سُفره‌گُستر اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) حضرت فاطمه‌ معصومه (سلام الله علیها) به حضور مبارک امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) و به شما خوبان، فرهیختگان و صاحب‌دلان تبریک عرض می‌کنم.

انسان در سختی‌ها ساخته می‌شود و به ترقّی می‌رسد

صحبت در مورد این آیات کریمه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی فصلّت بود که پروردگار متعال به کسانی که صاحب اراده‌اند، راهی را که در پیش گرفته‌اند و از خطّ خارج نمی‌شوند، مقصدی را که انتخاب کرده‌اند، برای رسیدن به آن مقصد از هیچ مانعی نمی‌هَراسند و برای رسیدن به مقصد پافشاری و مقاومت می‌کنند، این استقامت، این پایداری و این ثَبات در حفظ دیانت، تقوا، روحیه‌ی جهادی، عمل صالح، یک باطنی را خداوند متعال برای ما ترسیم کرده است که ما را از غُربت، از کَثرت دشمن و از امواج سَهمگین مصونیّت می‌دهد و آرامش می‌بخشد. خداوند متعال به صراحت به ما می‌گوید که اگر شما در ایمان و دین‌تان، توحیدتان، ولایت‌تان با استقامت بودید، شما تنها نیستید؛ بلکه غیب و باطن این عالَم با شماست، ملکوت این عالَم با شماست و خداوند متعال همراهی همه‌ی فرشتگان را در ادامه‌ی این راه و کمک به ما بَرملا کرده است تا ما یقین کنیم که وقتی به مسجد می‌آییم یا به جبهه می‌رویم و یا در جایی در مقابل باطل برای بیداری‌شان حرف می‌زنیم و ارشاد ضالّ می‌کنیم، کسی را راه را گُم کرده است، برخورد طبیبانه با او داشته باشیم و بگوییم این راهی که می‌روی به چاه می‌اُفتی و در برابر این نصیحت و دلسوزی ما، او لَجبازی کند و حرف‌های ناشایستی هم به ما بگوید و ما از این خیرخواهی خسته نشویم و نگوییم که مگر گوش این‌ها بدهکار این حرف‌هاست؛ بلکه تأسی به وجود مبارک پیامبران داشته باشیم. همین‌گونه که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یک‌ مرتبه، دو مرتبه و ده مرتبه با افراد جاهل طبیبانه برخورد می‌کردند و آن‌ها هم مقابله می‌کردند، دشنام می‌دادند، تُهمت می‌زدند، گاهی سنگ‌باران می‌کردند، گاهی ایشان را به عنوان دیوانه تمسخر می‌کردند: «وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ[۳]»؛ خیلی با استحکام و قاطعانه می‌گفتند که ایشان دیوانه هستند. ولی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خسته نمی‌شدند، نمی‌رَنجیدند و این‌ها را رها نمی‌کردند. این‌قَدر نازِ این‌ها را می‌کشیدند و رصد می‌کردند که چه زمانی می‌شود این‌ها را تحت تأثیر قرار داد. رَگِ آن‌ها را به دست می‌آوردند، فضای خوبی را برایشان جستجو می‌کردند و در وقت مناسب آن‌ها را شکار می‌کردند. «عمرو بن جَموح» یک پیرمردی بود که در کِبَر سنّ قرار داشت و فرزندانش به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان آورده بودند، ولی پدر مُشرک و بُت‌پرست بود. هرچه استدلال کردند، موعظه کردند، خواهش کردند، گاهی بُت او را می‌بردند و آلوده می‌کردند، اما دست برنمی‌داشت. عُمری بُت‌پرست بوده است، ولی مگر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را رها کرد؟ بالاخره این پیر مرد اسلام آورد. دست از سر استقامت در هدایت برنداشتن، خسته ‌نشدن، نااُمید نشدن، یأس و نااُمیدی در جبهه، در درس خواندن، در همه‌ی امور سَمّ مُهلک است. انسانِ مأیوس، انسانِ شکست‌خورده است. ولی انسانِ پیروز و موفّق کسی است که همه‌ی تَهدیدها را برای خودش فُرصت تلقّی می‌کند. همه‌ی مشکلات را به جان می‌خرد و شُعارش این است: «نابرده رنج، گنج مُسیّر نمی‌شود». همچنین از قرآن کریم آموخته است: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا[۴]»؛ یقین دارد که این سختی‌ها و مشکلات برای ترقّی من است، برای آب‌دیدگی من است، برای پُخته‌شدن من است. لذا از سختی‌ها و مشکلات نه تنها خسته نمی‌شود و آزُرده نمی‌شود و کار را رها نمی‌کند، بلکه سِمِج‌تر می‌شود. با یک تصمیم و عَزم جدیدی به جنگ مشکلات می‌رود.

مقام والای مرحوم آیت الله سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف)

می‌گویند مرحوم «مُلّا حسینقُلی همدانی[۵]» (اعلی الله مقامه الشریف) شاگرد اوّل مرحوم آیت‌الحقّ مرحوم «آقای سیّد علی شوشتری[۶]» (رضوان الله تعالی علیه) هستند. مرحوم آقای سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) مُجتهد بوده‌اند. در شوشتر هم مدرسه‌ی علمیّه داشته‌اند و هم دَکّه‌القضاء داشته‌اند و برای مردم قضاوت می‌کرده است. به عنوان مُجتهد جامعُ‌الشرایطی که از ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) اذن دارد که حکومت قضاء داشته باشد. یک شبی دیروقت دَرب خانه‌ی او زده می‌شود و به بیرون می‌رود و می‌گوید: چه کسی هستی که این موقع شب آمده‌ای و مثلاً مُزاحم خواب و خانواده‌ی ما شده‌ای؟ پاسخ می‌دهد: من «مُلّا قُلی جولا[۷]» (رحمت الله علیه) هستم و پیامی برای شما دارم. مرحوم آقای سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) می‌گویند: بروید؛ من فردا به دفتر (یا حوزه) می‌آیم و به آن‌جا بیایید. مرحوم جولا (رضوان الله تعالی علیه) می‌گوید: حرف من فوری است و باید همین الآن به تو بگویم. عَیال مرحوم آقای سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) حسّاس می‌شود که چه کسی است. مرحوم آقای سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) می‌گویند که یک شخصی است که به این صورت است. عَیال ایشان عُنصر موفّق و الهی بوده‌ است، به سیّد عرضه می‌دارد: کسی که در این وقت شب و هنگام خواب بی‌خوابی کشیده است و به دَرب خانه‌ات آمده است، لابُد یک ضرورتی او را به این‌جا کشانده است؛ ببین چه دردی دارد که آمده است. ایشان هم می‌گویند: من رعایت حقوق خانواده را داشتم، زیرا این وقت، وقتِ خانوادگی است. اگر شما مشکلی ندارید، برای من مانعی نیست. دَرب را باز می‌کند و وقتی آن بنده‌ی خدا وارد می‌شود، به مرحوم آقای سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) می‌گوید: این نوع قضاوتی که شما می‌کنید، تو را به جهنّم می‌کشاند. این قضاوت خود را جمع کنید. همین سخن را می‌گوید و سپس می‌رود. همسر ایشان می‌پرسند: موضوع چه چیزی بود که خیلی زود آمدند و رفتند؟ مرحوم آقای سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) می‌گویند: هرکسی حالش خراب بشود، به سُراغ ما می‌آید. «دیوانه چو دیوانه ببیند، خوشش آید». این هم ظاهراً یک حواس‌پَرتی پیدا کرده بود و در دل شب آمده و حرفی به ما زد و رفت. چون هم در اجتهاد مرحوم آقای سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) و هم در عدالت ایشان تردیدی وجود نداشت که به ایشان بگویند: این قضاوت شما را به جهنّم می‌برد. رفت و فردا شب باز در همان آنات، دَرب منزل به صدا درآمد و وقتی ایشان به پُشت دَرب می‌روند، می‌پرسند: چه کسی است؟ پاسخ می‌شوند: من همان فرد شب گذشته هستم. مرحوم آقای سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) می‌پرسند: حرفت چیست؟ می‌گوید: دیشب یک سخنی به تو گفتم و آن را گوش نکردی، حال آمده‌ام تا دلیل آن را به تو بگویم. مرحوم آقای سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) دَرب را باز می‌کنند و مرحوم جولا (رحمت الله علیه) که فرد گُمنام و مُنزوی و ناشناخته بودند، به این مُجتهدِ مُبرّزِ عالِم که پَناه مردم بود، می‌گوید: امروز قضاوتی کردی و حقوق عدّه‌ای یتیم را ضایع کردی. آن طرف مقابل مدارک را در فُلان‌جا مخفی کرده است و تو به مدرک دسترسی پیدا نکردی و خلاف حقیقت رأی دادی. مرحوم سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) تکانی می‌خورد و متوجّه می‌شود که این انسانِ رِندی است و یک مأموریّتی دارد. وقتی صُبح می‌شود، شخصی را می‌فرستد و از آن مَخفیگاهی که مرحوم جولا (رحمت الله علیه) به ایشان گفته بود، مدارک را کشف می‌کند. می‌آورند و می‌بینند که درست است و به همین صورت است. استغفار می‌کند و حال دیگر دست او بالاست. شب سوّم وقتی این شخص می‌آید و دَرب می‌زند، مرحوم سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) سراسیمه به استقبال او می‌رود. می‌گوید: حال من چه کاری کنم؟ شما بُرهان آوردید و حُجّت را بر من تمام کردید. چه مأموریّتی دارید و از کجا آمده‌اید؟ مرحوم جولا (رحمت الله علیه) هم به ایشان می‌گوید: باید به نجف سفر کنی و من ۷۲ روز دیگر در قبرستان وادی‌السّلام نزد تو می‌آیم. کارهای خود را جمع‌وجور کن، بدهی‌های خود را بده و حساب‌های خود را صاف کم؛ زیرا تو باید به آن‌جا بروی. بعد از آن مدّتی که مرحوم جولا (رحمت الله علیه) تعیین کرده بود، مرحوم آیت الله مرحوم سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) می‌گوید که به وادی‌السّلام رفتم و چشم به راه ایشان بودم. ولی آن‌چه مُسلّم است، این است که از اطرف نیامد. چون رصد می‌کردم و حَواسم بود که ببینم او از کجا می‌آید. حال از آسمان نازل شد و یا از زمین جوشید، نمی‌دانم ولی یک‌مرتبه دیدم که در مقابل من ایستاده است و در آن‌جا نُسخه‌ای به بنده دادند. مشخّص بود که از جانب حضرت حُجّت (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) بودند و از رِجال‌الغیب امام زمان (ارواحنا فداه) بودند. این سیّد بزرگوار تشرّفات مُکرّری دارد و افراد زیادی از ایشان بهره برده‌اند، از جمله مرحوم «آقا نجفی اصفهانی[۸]» (رضوان الله تعالی علیه) از کسانی است که از خودِ سیّد تشرّفاتی را نقل می‌کند و کراماتی را دیده است. ولی در میان افراد زیادی که از نَفَس کیمیا اثرِ مرحوم سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) بهره گرفته‌اند و راه افتادند، می‌گویند مرحوم مُلّا حسینقُلی همدانی (اعلی الله مقامه الشریف) نفر اوّل است و برکت وجودش این بوده است که ۳۰۰ مُجتهد صاحب کرامت تربیت کرده است و از کسانی که در میان این ۳۰۰ نفر بسیار مشهور هستند، مرحوم آقای «میراز جواد آقای ملکی تبریزی» (اعلی الله مقامه الشریف) یکی از این‌ها می‌باشند، مرحوم «شیخ محمّد بهاری[۹]» (رضوان الله تعالی علیه) یکی از این‌ها هستند. از این قبیل افراد ۳۰۰ نفر را تربیت می‌کنند. ولی خودشان تعریف می‌کنند و می‌گویند نُسخه‌هایی که من از استادم می‌گرفتم، همه را دایر عمل می‌کردم.

یک چِلّه اهل غفلت نباشیم و خود را از زنجیرهای گناه نجات کنیم

این چلّه‌ها و اربعین‌هایی که در هفته‌ی گذشته هم خدمت شما عرض کردیم که این ماه ذی‌القعده دوران چِلّه‌نشینی کَلیم خداست و ما نیز یک چلّه خداوند را گناه نکنیم، خداوند را به غضب نیاوریم، ظُلم نکنیم، حرفی که ملائکه را مُتنفّر می‌کند بر زبان نیاوریم، قطعِ رَحِم نکنیم. ما مُرجف نباشیم. این عبارت «الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَهِ[۱۰]» که در قرآن کریم آمده است، این‌هایی است که شایعه‌پَراکنی می‌کنند. یک شخصی شایعه‌ای را می‌پَراند و افراد قبل از این‌که به دنبال حقّ یا باطل‌بودن آن بروند، آن‌ها هم به این دامن می‌زنند و یک جهنّم بر روی جهنّم ایجاد می‌کنند. مُدام گودال‌های جدید جهنّم را عمیق‌تر می‌کنند که قرآن کریم از این‌ها به عنوان «مُرْجِفُونَ» تعبیر کرده است و تَهدید هم کرده است. ما در این چلّه کاری به شایعات علیه این و آن نداشته باشیم. با خشیّت خداوند زندگی کنیم، حساب‌شده و دائماً با خدا باشیم. خداوند را از یاد نبریم. در خورد و خوراک‌مان، در تعامُلات‌مان، در تعلیم و تَعلُّم‌مان با غفلت نباشیم. خودمان را در محضر خدا ببینیم. یک چلّه این‌گونه باشیم. مگر زیاد است؟ عُمرمان را که با شیطان گذراندیم، یک چلّه هم شیطان را به خودمان راه ندهیم. چشم‌مان پاک، زبان‌مان پاک، دست‌مان پاک و زندگی‌مان پاکیزه باشد. مرحوم مُلّا حسینقُلی همدانی (اعلی الله مقامه الشریف) می‌گوید که من چِلّه‌های مرتّب به صورت پُشت سر هم داشتم، ولی حجاب‌ها از بین می‌رفتند و من از عالَم ظُلمات به عالَم نور عبور نمی‌کردم. کسی که خداوند سرپرستی او را بر عُهده بگیرد، «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ[۱۱]»، خداوند دَم‌به‌دَم ما را از عالَم کثرت به عالَم تجرُّد نزدیک می‌کند. زنجیرهای ما خیلی زیاد است و یکی دو مورد نیستند. مأموریت ما در این عالَم گُسستن این زنجیرها و رسیدن به حُریّت است که همه‌ی زنجیرها یعنی تعلّقات، یعنی زَرق و بَرق دنیا را بی‌خاصیّت کنیم و هیچ‌کدام بین ما و خداوند حائل و حجاب نشود و ما با خدا باشیم. «من کان لله کان الله له[۱۲]»؛ هرکه با خداست، خدا با اوست. یک کاری کنیم که خدا با ما باشد. خداوند با «شمر» هم بود، ولی آن‌گونه‌ای که خداوند برای «حُرّ» خدایی کرد؛ «وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ[۱۳]»، این مَعیّت و رفاقت بود. این دستگیری و نجات بود. خداوند با ما این‌گونه باشد. دست ما را هم بگیرد و ما را نیز از ظُلمات و از مَنجِلاب گناه بیرون بکشد که یک‌مرتبه تکانی بخوریم و همه‌ی غُبارهای‌ ما بریزد و الهی بشویم.

انسان باید عاشق اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) باشد تا دِین خود را نسبت به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَدا کرده باشد

مرحوم مُلّا حسینقُلی همدانی (اعلی الله مقامه الشریف) می‌گوید که من چِلّه‌های پُشت سر هم داشتم، ولی می‌دیدم که دَربی بر روی من باز نمی‌شود. یک روزی چلّه را انجام داده بودم و دیدم که هیچ خبری نیست و تحوّل و تغییر و انقلابی در حال من پیش نمی‌آید، در حال نااُمیدی بودم. همان‌گونه که نشسته بودم، دیدم یک کلاغی آمد و می‌خواهد یک نان سختی را بشکند و با خودش ببرد. یک‌مرتبه آمد و نوک زد، اما دید سخت است و نمی‌شود. رفت و برای مرتبه‌ی دوّم و سوّم بازگشت. ۲۷ مرتبه رفت و بازگشت تا توانست این را بشکاند. من فهمیدم که خداوند این کلاغ را مأمور کرده است تا به من بفهماند باید استقامت کنی. هرقَدر هم نرسیدی، بازهم به دنبال آن برو. شأن انسانِ هدف‌دار ترسیدن از موانع نیست. این‌که نمی‌شود و معلوم می‌شود که دیگر ما اهل آن نیستیم، مشخّص است که برای انسان‌های بی‌هدف است. انسان باید تا مرز جان پیش برود. تا هست باید با مشکلات بجنگد و استقامت کند. کسی که استقامت کند، خدای متعال در قرآن کریم و در سوره‌ی فصلت فرموده است که هنگام مرگ ملائکه به او می‌گویند: این تو نبودی، بلکه ما پُشت تو بودیم، ما هوای تو را داشتیم. تمام این موفقیّت‌های تو با مأمورین غیبی خدا بود، ولی نامرئی بودند و تو آن‌ها را نمی‌دیدی. انسان‌هایی که گناه می‌کنند، قرآن کریم می‌فرماید: «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ[۱۴]»؛ هرکسی بیراهه برود، از راه تقوا و دین یک راه دیگر را انتخاب نماید، ما یک شیطانی را مأمور او می‌کنیم. شیاطین هم نامرئی هستند، ولی آن‌ها یک شیطان دارند؛ «نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ». اما کسی که مؤمن است، «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ[۱۵]» یک نفر نیست، بلکه خداوند متعال قُشون می‌فرستد. قَدم‌ به قَدم راه را برای ما هموار می‌کنند، جَذبه‌های وجودی ما را بالا می‌برند تا ما را به مرز عشق برسانند. انسان وقتی عاشق شد، دیگر راحت است. تا وقتی عاشق نشده است، گیر دارد. چرا قرآن کریم می‌فرماید: «قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى[۱۶]»؛ مُرد رسالت ما دَوام در نماز شب نیست. حضور در جبهه‌های جنگ واجب است، دفاع از خود واجب است، ولی مُزدِ رسالت نیست. اگر انسان همه‌ی کارهای خوب را انجام بدهد، بدهی‌اش نسبت به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را اَدا نکرده است. چه زمانی دِین او اَدا می‌شود؟ وقتی عاشق بشود. عاشق چه کسی بشود؟ عاشق امام رضا (علیه السلام) بشود. عاشق چه کسی بشود؟ عاشق امام زمان (ارواحنا فداه) بشود؛ «قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى». چگونه می‌شود که انسان عاشق بشود؟ دلی که غُبار دارد، زیبایی نمی‌بیند تا عاشق بشود. این حجاب‌ها، این علاقه‌ی به دنیا مگر اجازه می‌دهد که انسان دل به خدا بدهد، دل به امام زمان (ارواحنا فداه) بدهد، دل به شهادت بدهد؟ مگر اجازه می‌دهد؟ انسان همسر و فرزند و زندگی دارد، برای آینده‌ی خودش آرزو دارد، ولی همه‌ی این‌ها حجابِ انسان است. انسانِ عاشق فقط یک چیز در زندگی‌اش وجود دارد و آن رسیدن به معشوق است. قرآن کریم عشق به اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) را اِکسیری مُعرّفی کرده است که به جز این اِکسیر هرچه باشد، آن بَذری که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از ایمان در وجودت پاشیده است، برای تو رویش نخواهد داشت و میوه نخواهد داد. اما وقتی عاشق اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) بشوی، آن‌ها تو را می‌برند. عشق می‌برد، جَذبه می‌برد.‌

«دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی     *****     دیوانه‌ی تو هر دو جهان را چه کند[۱۷]».

انسان می‌بیند که بی‌اختیار در حال رفتن است. چرا می‌رود؟ خودش هم نمی‌داند که چرا می‌رود. چگونه دلش را بُرده‌اند؟ این شهدای ما، «شهید سلیمانی» ما چگونه بودند؟ از در و دیوار التماس می‌کرد که از خداوند برای من شهادت بخواهید. به فرزندان شهدا التماس می‌کرد که دیگر آخرین سعی خود را در حرم امام رضا (علیه السلام) انجام داد و از آن‌جا گرفت. او چه دارد؟ چگونه است که می‌خواهد این‌جور از زندگی دنیا خَلاص بشود و به جانان برسد.

حضرت امام رضا (علیه السلام) پَناه و یاور اُمّت هستند

در ارتباط با حضرت ثامن‌الحُجج (علیه السلام) آقا علی‌بن‌موسی (علیه آلاف التحیّه و الثناء) یک حدیثی هست. حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه السلام) در گَهواره بودند و وجود مقدّس حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در کنار گَهواره حضور داشتند. یکی از علاقه‌مندان، پیروان و شاگردان امام وارد شدند و با تعجّب دید که گویا حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) با او حرف می‌زند. عرض کرد: آقا! چیست و ایشان کیست؟ حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) مطالبی را فرمودند، ولی آن چیزی که مربوط به امام رضا (علیه السلام) می‌شود، این است: «یُخْرِجُ اَللَّهُ مِنْهُ[۱۸]»؛ خداوند از وجود این، «غَوْثَ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ وَ غِیَاثَهَا»؛ «غَوْثَ» به معنای پَناه است و «غِیَاث» به معنای یاور است. خداوند پَناه این اُمّت و یاور این اُمّت را از وجود او خارج می‌کند. «غَوْثَ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ»؛ خیلی تعبیر عجیبی است. بنده تا جایی که در این مدّت از عُمرم یادم می‌آید، این تعبیر برای سه نفر وجود دارد. یکی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند. «یَا عَلی أغِثنِی»؛ علی (علیه السلام) غوث است و غیاث است. هم پَناه است و هم یاور است. پَناه یعنی به کسی پَناه می‌دهند که به او آسیبی نرسد، اما غیاث یعنی علاوه بر این‌که به او پَناه می‌دهد، خودش نیز او را تأمین و کمک می‌کند. امام رضا (علیه السلام) «غَوْثَ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ وَ غِیَاثَهَا» هستند. هم پَناه هستند و هم یاور هستند. فدای ایشان بشوم. چه آقایی داریم. «وَ عِلْمَهَا[۱۹]»؛ تعبیر را دقّت بفرمایید. امام رضا (علیه السلام) عَلَم اُمّت اسلام هستند. اگر امام رضا (علیه السلام) نبودند، عَلَمی که راه و جبهه را مشخّص کند، وجود پیدا نمی‌کرد. امام رضا (علیه السلام) خودشان عَلَم اُمّت توحیدی هستند؛ «وَ عِلْمَهَا». «وَ فَهْمَهَا[۲۰]»؛ هم عَلَم است و هم اگر این اُمّت قرآنی و اُمّت توحیدی بر سایر اُمَم امتیاز و فضیلتی دارد، به برکت حضرت امام رضا (علیه السلام) است. «وَ فَهْمَهَا»؛ امام رضا (علیه السلام) فضل اُمّت هستند، امتیاز اُمّت هستند. اگر امام رضا (علیه السلام) نبودند، خونِ همه‌ی شهدای قبل از حضرت امام رضا (علیه السلام) بی‌نتیجه می‌شد. این وجود نازنین امام رضا (علیه السلام) است آمدند و امتیاز اُمّت را حفظ کردند. «وَ فَهْمَهَا وَ حُکْمَهَا[۲۱]»؛ امام رضا (علیه السلام) غوث است، امام رضا (علیه السلام) غیاث است، امام رضا (علیه السلام) عَلَم است، امام رضا (علیه السلام) فضل اُمّت است و امام رضا (علیه السلام) حکمت این اُمّت هستند.

حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) از مدفن خود در شهر قُم آگاهی داشتند

«رَأْسُ اَلْحِکْمَهِ مَخَافَهُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ آن چیزی که باعث شده است دل‌ها الهی و خداتَرس بشود، وجود نازنین حضرت امام رضا (علیه السلام) است. هم تصرّف می‌کنند و آدم‌ها را عوض می‌کنند و هم عالِم آل پیامبر (سلام الله علیهم اجمعین) بودند که آمدند و شیعه را بیمه کردند. ایشان نَهال تشیّع را در ایران با جَذب امامزاده‌های عالِم و پرورش‌یافته‌ی در دامان ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) و اصحاب و یاران، زمین ایران را مُستعد دیدند و به عنوان باغبان آمدند و همه‌ی این نَهال‌ها را به ثَمر رساندند و بالاخره خواهر بزرگوارشان حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) نه این‌که در حال آمدن بودند و تصادفاً در راه این‌گونه شد که شهر قُم را انتخاب کردند؛ بلکه حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) قبل از ولادت حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه السلام) خبر داده بودند که یکی از پاره‌های تن من در شهر قُم مدفون می‌شود و نام او فاطمه است و هرکسی او را زیارت کند، بهشت بر او واجب می‌شود و خداوند در روز قیامت به شفاعت ایشان همه‌ی شیعیان ما را نجات می‌دهد. وجود حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) خودشان در مورد قُم شناخت داشتند و آمدند تا در آن‌جا عَلمدار بشوند، سُفره‌ی فقاهت را پَهن کنند، امام راحل (رضوان الله تعالی علیه) را در دامان خودشان پرورش بدهند و این سیل بی‌دینی که آمده است، با این انقلاب و با این قیام این مملکت و دنیا را از خطر بی‌دینی و اِلحاد نجات بدهند. حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) از مدفن خودشان اطّلاع داشتند. می‌دانستند که باید در قُم رحل خود را بیندازد و سُفره‌ی خود را پَهن نماید و سُفره‌ی اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) را به ایشان سپرده‌اند. لذا به صورت آگاهانه که در ظاهر برای امام رضا (علیه السلام) بود و در باطن هم برای امام رضا (علیه السلام) بود، ولی مأموریت ایشان رسیدن به شهر خراسان نبود؛ بلکه رسیدن به شهر قُم بود. از این جهت وقتی حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) در شهر ساوه مسموم شدند، یا مصدوم شدند، یا داغ برادران خود را دیدند و حالت نقاهت و بیماری به ایشان دست داد، پرسیدند: تا قُم چه‌قَدر فاصله است؟ عرض کردند: چند فرسخ است. فرمودند: من را به شهر قُم برسانید. قُم را انتخاب کرده بودند و پیش از ولادت ایشان گفته شده بود و برایش فضاسازی شده بود. شهر قُم محلّ قیام است؛ شهر قُم محلّ جهاد و اجتهاد است؛ شهر قُم کانون نَشر نورِ اسلام به همه‌ی عالَم است. لذا بی‌بی حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) با آمدن امام رضا (علیه السلام) آمده است، ولی این بهانه‌ای بود تا شهر قُم را قُم کنند و عنایات حضرت رضا (علیه السلام) از وجود ایشان در آن‌جا برکت کند و ان‌شاءالله این زمینه‌سازی ظهور برای شما فراهم بشود.

روضه و توسّل به حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)

یک جمله هم توسلّ داشته باشیم. خداوند متعال نیاورد که بنده بدون یاد امام حسین (علیه السلام) باشم. خداوند را شاکر هستم که همه‌ی اُمیدم به این اشک‌هاست، به این وصل‌شدن سیمِ دل است. همان‌گونه که حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) سُراغ شهر قُم را می‌گرفتند، می‌گویند که سه‌ساله‌ی حضرت امام حسین (علیه السلام) هم سُراغ شام را می‌گرفت. می‌گویند که حضرت رقیّه (سلام الله علیها) همان فاطمه صُغری است. وقتی بی‌بی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) هنگام ورود به دروازه‌ی کوفه خُطبه‌ی خود را قطع کردند، دیگر مردم کوفه را لایق ندیدند که خطابه‌شان را ادامه بدهند. برگشتند و سر مقدّس حضرت امام حسین (علیه السلام) را بالای نیزه دیدند. ابتدائاً خودشان گِله کردند. «ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی[۲۲]»؛ حسینِ زینب! همه‌جا در کنار تو بودم، در همه‌ی مُصیبت‌ها با تو شریک بودم، اما دیگر گُمان نمی‌کردم که سر تو را بالای نیزه ببینم. محاسنِ تو را پُر از خون ببینم. می‌گویند همان‌گونه که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) با سر حضرت امام حسین (علیه السلام) مشغول صحبت بودند، یک‌مرتبه متوّجه شدند این دختر سه‌ساله‌ای که بر روی زانوی ایشان نشسته است، به این سر خیره شده است و گویا در حال جان‌دادن است.‌ برای بعضی‌ها تحلیل است، اما گفته‌اند که بعضی‌ها تحقیقاً این موضوع را به دست آورده‌اند. در آن‌جا که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) درخواست کردند: حسین جان! اگر با من حرف نمی‌زنی اشکالی ندارد، اما با این فاطمه‌ی کوچکِ خود حرف بزن، زیرا جان دارد از بدن او خارج می‌شود، دارد قالب تُهی می‌کند. می‌گویند که در آن‌جا حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به این دختر گفت: دخترم! غُصّه نخور، زیرا در شام به سُراغ تو می‌آیم. به این جهت حضرت رقیّه (سلام الله علیها) خیلی علاقه داشت تا خیلی زود به شام برسد.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

یا بقیه‌الله! یک نگاهی به این دل‌های شکسته بیندازید. یابن رسول الله! ما مُضطرّیم.

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ[۲۳]».

«اللّهُمَّ انّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْاعْظَمِ، الْاعَزِّ الْاجَلِّ الْاکْرَمِ یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ یا قَدیمَ الْإِحْسَان بِحَقِّ الْحُسَیْنِ[۲۴]».

دعا

خدایا! امام‌ زمان‌مان‌‌ (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! چشم ما را به جمال دل‌آرای امام‌ زمان‌مان‌‌ (ارواحنا فداه) روشن بفرما.

خدایا! قلوب ما را به نور معرفت و محبّت امام‌ زمان‌مان‌‌ (ارواحنا فداه) روشن و گرم نگاه‌دار.

آقا جان! عاقبت به خیری ما را خودتان ضمانت بفرمایید.

خدایا! به حقّ محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم سایه‌ی پُر برکت رهبر نورانی ما را تا ظهور حضرت حجّت (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) با کفایت و کرامت و پیروزی بر مشکلات و نِفاق و نفوذ و نابسامانی‌ها مُستدام بدار.

الها! به اولیاء و انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین)، به حضرت رضا (علیه السلام) قَسمت می‌دهیم ملّت شریف ما، ملّت با استقامت ما را دشمن‌شاد نکن.

خدایا! همه‌ی این عزیزان ما را به مقاصد عالیه برسان.

خدایا! حاجت همه‌ی حاجت‌مندان، مُلتمسین، کسانی که با ما عهد دعا دارند و حوائج منظوره را مُستجاب بفرما.

خدایا! به این جوان‌های عزیز ما برای خدمت در رکاب امام زمان (ارواحنا فداه)، برای عُهده‌داریِ مَنصب در حکومت جهانی امام زمان (ارواحنا فداه)، لیاقت باطنی و کفایت ظاهری عنایت بفرما.

الها! پروردگارا! ما را از شرّ شیاطین باطنی و ظاهری در اَمان بدار.

خدایا! گذشتگان‌ ما و گذشته‌های ما را ببخش و بیامُرز.

الها! شهدا و امام شهدا را از ما راضی بدار.

خدایا! به چادر خاکیِ حضرت زهرا (سلام الله علیها) و به عصمت و شرفت قَسمت می‌دهیم مشکلات فرهنگی این کشور، خصوصاً ننگِ بی‌حجابی، میکروب بی‌حجابی، طاعونِ بی‌حجابی را از این مملکت ریشه‌کَن بفرما.

خدایا! غیرت‌مندان این مملکت را خُشنود بگردان.

الها! پروردگارا! به برکت رأفتِ امام رئوف‌مان حضرت رضا (علیه السلام) مشکلات معیشتی و اقتصادی مردم خوب ما را برطرف بفرما.

الها! پروردگارا! به بانوان ما عفّت، به مردان ما غیرت، به مسئولین ما توفیق ایفای مسئولیّت و خدمت، به آموزش‌و‌پرورش و دانشگاه‌های ما توفیق تطهیر دو کانون مقدّس از عناصر نامطلوبی که موجب گُمراهی آینده‌سازان ما می‌شود، موفّق بفرما.

خدایا! عاقبت اَمرمان را با مُهر شهادت مُزیّن بفرما.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه فصلت، آیات ۳۳ و ۳۴٫

[۳] سوره مبارکه قلم، آیه ۵۱٫

«وَ إِنْ یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ».

[۴] سوره مبارکه شرح، آیه ۶٫

[۵] ملا حسینقلی همدانی (۱۲۳۹-۱۳۱۱ق) عارف و فقیه قرن ۱۳و۱۴ق بود. او در تهران، سبزوار و نجف در فقه، اصول، فلسفه و اخلاق از درس شیخ انصاری و سید علی شوشتری استفاده نمود. میرزا باقر قاضی طباطبایی، میرزا جواد ملکی تبریزی، سید محسن امین، محمد بهاری همدانی، میرزا محمدحسین نائینی و آخوند خراسانی از شاگردان وی هستند. برخی معتقدند شیوه سلوک، تعلیم و تربیت ملا حسینقلی همدانی همانند شیوه سلوک استادش، سیدعلی شوشتری، مبتنی بر معرفت نفس، التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. بیشتر آثار همدانی تقریرات درس او به قلم شاگردانش است. البته تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری و سیدعلی شوشتری نوشته خود اوست. رمضان، پدر همدانی که چوپان بود، او را برای تحصیل علوم دینی به تهران فرستاد. حسینقلی در تهران درس‌های مقدماتی، سطوح فقه و اصول را فراگرفت و سپس در درس‌های خارج فقه و اصول عالمان تهران، به خصوص حلقه درس شیخ عبدالحسین طهرانی شرکت کرد. او برای شرکت در درس فلسفه ملاهادی سبزواری به سبزوار رفت. حسینقلی پس از مدتی اقامت در آنجا، عازم نجف شد. در نجف از درس فقه و اصول شیخ مرتضی انصاری بهره‌مند شد و از طریق وی بود که به درس اخلاق سیدعلی شوشتری راه یافت و شاگرد او شد.

حسینقلی پس از فوت شیخ انصاری، با وجود تمایل به تدریس دروس فقه و اصول، به توصیه سید شوشتری به تربیت و تعلیم اخلاقی شاگردان پرداخت و پس از فوت وی، در کنار جلسه اخلاق در منزل خود، فقه و اصول را تدریس نمود. برخی معتقدند شیوه سلوک و تعلیم و تربیت همدانی مطابق با شیوه سلوک سیدعلی شوشتری بود و مشایخ سلوکی او از طریق سیدعلی شوشتری به محمدرضا دزفولی و از طریق او به سید صدرالدین دزفولی و از او به آقا محمد بیدآبادی و از او به سید قطب الدین نیریزی، می‌رسد. شیوه سلوک ملاحسینقلی مبتنی بر معرفت نفس، ( که ملازم با معرفت ربّ بوده)  و التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. برخی گفته‌اند حسینقلی گاه در خلال درس از بیم آنکه مبادا غفلتی پیش آمده باشد و سخنی برای رضای خداوند نگفته باشد، سکوت می‌کرده است.

[۶] سید علی شوشتری (۱۲۲۳۱۲۸۳ق) از عالمان و عارفان شیعه در قرن ۱۳ قمری و از نوادگان سید نعمت‌الله جزایری که نسبش به امام کاظم (علیه السلام) می‌رسد. او در شوشتر به دنیا آمد و همان‌جا در مسند قضاوت به مردم خدمت می‌کرد. شوشتری به سفارش یک شخص بافنده به نجف هجرت کرد و با انجام دستورالعمل‌های او به مسیر عرفان هدایت شد. سید علی شوشتری در فقه، شاگرد شیخ انصاری بود. به‌گفته مورخان، مقام معنوی او در حدی بوده که شیخ انصاری در درس اخلاق او شرکت می‌کرد. آقابزرگ تهرانی او را، علّامه با ورع و جلیل‌القدر و مرجع پس از شیخ انصاری دانسته است. او نقل کرده که برخی، سید علی شوشتری را سرحلقه سلسله عارفان شیعه در نجف می‌دانند. شوشتری شاگردان زیادی تربیت کرد که مشهورترین آنها ملاحسینقلی همدانی و سید احمد کربلایی بودند. وی در سال ۱۲۸۳ق در نجف از دنیا رفت و در حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) دفن شد.

جایگاه شوشتری در در دو مقام علمی و معنوی بحث شده است: آقابزرگ تهرانی سید علی شوشتری را با صفات علامه، باورع و جلیل‌القدر، معاصر شیخ انصاری و وصی و صاحب سرّ پس از او توصیف کرده و گفته که او بسیار بلندمرتبه بود. سید حسن صدر(۱۳۵۴ق) در کتاب تکمله گفته که شوشتری، عالم عامل کامل و فقیه فاضل و یکی از رؤسای مذهب شیعه و مرجع بعد از شیخ انصاری بود. صاحب کتاب اعیان الشیعه هم او را عالمی فقیه و عابدی زاهد، که با شیخ مرتضی انصاری مصاحبت داشت، معرفی کرده و نوشته که بعد از شیخ انصاری، مدت کوتاهی زنده بود و تدریس برخی از شاگردان شیخ را بر عهده داشت.

آقا بزرگ تهرانی نقل کرده که برخی، سید علی شوشتری را سرحلقه سلسله عارفان شیعه در نجف می‌دانند. از ملا حسینقلی همدانی هم نقل شده است که شیخ انصاری هر هفته به خانه شوشتری می‌رفت و از مواعظ او استفاده می‌کرد. در کتاب زندگانی و شخصیت شیخ انصاری به نقل از ملاباقر شوشتری نوشته شده که وقتی مادر شیخ انصاری از دنیا رفت، شیخ انصاری، به او گفت که بر مادرم نماز بخوان و این جمله را گفت: «هیچ عملی که بخواهم برای مادرم در این دنیا انجام بدهم افضل و بالاتر از نماز خواندن شما بر او سراغ ندارم». علامه طهرانی در کتاب رساله لبّ اللباب به نقل از علامه طباطبایی نوشته که سیدعلی شوشتری، قاضی و امام جماعت شوشتر، به سفارش و راهنمایی یک شخص بافنده از شوشتر به نجف رفت و با انجام دستورالعمل‌های او به مسیر عرفان هدایت شد.

حسن حسن‌زاده آملی به نقل از سید محمدحسن الهی، برادر علامه طباطبایی نام آن شخص را ملاقلی جولا بیان کرده است. از ملا حسینقلی همدانی منقول است که به من خبر رسید که حضرت ولی عصر (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) در مسجد سهله و حجره سید علی شوشتری تشریف دارند. به آنجا رفتم و اجازه ورود خواستم ولی سید گفت همان‌جا توقف کن و فقط در حد همهمه کلماتی شنیدم. سید محمدتقی حکیم گفته که کتاب و نوشتاری به خط خود شوشتری، در عرفان وجود ندارد ولی نوشته‌هایی به خط وی در اصول، شامل مباحث الفاظ و مباحث عقلی و مسائلی از فقه وجود دارد که حدود ۳۸۸ صفحه است اما هیچ‌کدام از آنها چاپ نشده است.

[۷] در مورد هویّت و شخصیّت استاد سلوکی و عرفانی مرحوم آیه‌الحقّ و العرفان حاج سیّدعلی شوشتری، یعنی مرحوم ملاقلی جولا (رضوان‌الله تعالی علیه) همواره این سؤال مطرح بوده است که ایشان کیست؟ و این معارف را از کجا اخذ نموده است؟! بنابر تصریح اساتید معظّم، اطّلاعات چندانی از مرحوم جولا در دست نیست و کسی نمی‌داند ایشان چه شخصی بوده و این معارف را از کجا اخذ نموده است. مرحوم سیّدنا الاُستاذ علّامه آیه‌الله حاج سیّدمحمّدحسین حسینی طهرانی (رضوان‌الله تعالی علیه) در ضمن بیان این نکته که پیمودن راه خدا بدون تردید نیاز به استاد و راهنما دارد ولی اتّصال سلسله اساتید تا معصوم (علیه‌السّلام) هیچ لزومی ندارد می‌فرماید: بهترین نمونه و شاهد، عرفان و سلوک آیه‌الحقّ و الحقیقه و سند القرآن و السّنّه، آیه‌الله آخوند ملّا حسینقلی درجزینی شوندی همدانی (اعلی‌الله درجاته السّامیه) می‌باشد که او عرفان را از استادش، آیه‌الله آقا سیّدعلی شوشتری اخذ کرده است، و او از مرد جولا؛ و مرد جولا از چه کسی گرفته است به هیچ وجه معلوم نیست.

جناب محترم فاضل مکرّم آیه‌الله زاده مرحوم قاضی، حاج سیّدمحمّدحسن طباطبائی قاضی (ادام‌الله ظلّه) در شرح حال مرحوم والدشان قاضی بزرگ مرقوم داشته‌اند: من از پدرم پرسیدم: شما عرفان را از که اخذ کرده‌اید؟ فرمودند: از مرحوم آقا سیّداحمد کربلائی طهرانی؛ عرض کردم: او از چه کس اخذ کرده است؟ فرمودند: از مرحوم آخوند ملّا حسینقلی همدانی؛ عرض کردم: او از چه کس؟ فرمودند: از آقا سیّدعلی شوشتری؛ عرض کردم: او از چه کس؟ فرمودند: از همان مرد جولا؛ عرض کردم: او از چه کس؟ با تغیّر فرمودند: من چه می‌دانم؟! تو می‌خواهی برای من سلسله درست بکنی‌؟!  و در رساله لبّ‌اللباب از قول مرحوم علّامه طباطبائی (رضوان‌الله علیه) می‌فرماید: استاد بزرگوار عارف بی‌بدیل مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی تبریزی (رضوان‌الله علیه) از شاگردان مکتب مرحوم آقا سیّداحمد کربلائی هستند؛ این است سلسله اساتید ما که به مرحوم شوشتری و بالاخره به آن شخص جولا منتهی می‌شود، ولی آن مرد جولا چه کسی بوده و به کجا ارتباط داشته و این معارف را از کجا و به چه وسیله به دست آورده هیچ معلوم نیست.

نام مبارک ایشان در کتاب شریف لبّ‌اللباب به عنوان مرد جولا (بافنده) نقل شده است (همچنین در جنگ خطّی شماره ۲۲ در ضمن بیان دو اشکال نسبت به نقل دو مطلب در کتاب سیمای فرزانگان، تالیف جناب آقای رضا مختاری، به نقل از تاریخ حکماء و عرفاء متاخّر می‌فرمایند: استاد مرحوم شوشتری را ملّا قلی جولا ذکر کرده‌اند و جولا نامش معلوم نیست.) ولی حضرت آیه‌الله حسن زاده (حفظه ‌الله) از مرحوم آیهالله حاج سیّدمحمّدحسن الهی، برادر علّامه طباطبائی (رضوان‌ الله علیه) و نیز صاحب طرائق الحقائق نام ایشان را ملّاقلی جولا می‌دانند. در لبّ‌اللباب آمده است: در حدود متجاوز از یکصد سال پیش در شوشتر عالمی جلیل‌القدر مصدر قضاء و مراجعات عامّه بوده است به نام آقا سیّدعلی شوشتری؛ ایشان مانند سایر علمای اعلام به تصدّی امور عامّه از تدریس و قضاء و مرجعیّت اشتغال داشته‌اند. تلاش برای شناسائی استاد عرفانی عالم ربّانی و فقیه صمدانی، عارف کامل، حضرت آیه‌الله‌العظمی حاج سیّدعلی شوشتری (قدّس‌الله نفسه الزّکیّه) تنها برای استفاده از معارفی است که از این رهگذر نصیب مشتاقان طریق توحید و ولایت می‌گردد و هرگز به جهت اثبات حقّانیّت این سلسله جلیله از طریق شناسائی و معرّفی مرحوم جولا نیست، چرا که اوّلاً صحّت و حقّانیّت یک طریقه و حتّی یک استاد کامل منوط به اتّصال معنعن تا معصوم (علیه‌السّلام) نیست، و ثانیاً برای اثبات راستی و درستی بزرگان و اساتید معظّم این طریقه حقّه عرفانی که به طریقه معرفهالنّفس یا طریقه ولایت شناخته می‌شود نیازی به شناسائی مرحوم جولا نیست.

[۸] آیت‌الله شیخ محمدتقی اصفهانی معروف به «آقا نجفی» (۱۳۳۲-۱۲۶۲ ق)، عالم و مجتهد بزرگ شیعى و از شاگردان میرزای شیرازی بود. او را به عنوان «جامع علوم معقول و منقول» شناخته و به قدرت حافظه، حضور ذهن، نکته گویی، سخاوت و شجاعت ستوده اند. مهم‌ترین فعالیتهای اجتماعی آقانجفی عبارتند از: مقابله با انحرافات فرهنگی، مقابله با جریان بهائیت، مقابله با ترویج مسیحیت، ترویج خودکفایی ملّی در واقعه تحریم تنباکو، استقلال و تمامیت ارضی، استبداد و استعمار ستیزی، اندیشه اتحاد اسلامی، اعتقاد به یگانگی دیانت و سیاست و تثبیت مشروطیت در اصفهان. محمدتقی آقا نجفی در ۲۲ ربیع الثانی سال ۱۲۶۲ق، در اصفهان به دنیا آمد. پدر وی شیخ محمدباقر نجفی، فرزند مرحوم آیت‌الله شیخ محمدتقی اصفهانی، صاحب کتاب «هدایه المسترشدین» بود که وی مقام اجتهاد و رهبری داشت. مادر آقانجفی، دختر دوم مرحوم آیت‌الله سید صدرالدین عاملی از علما و مراجع بزرگ بود. نیاکان آقانجفی از ایوانکی و سمنان بودند. جدّش در آغاز جوانی به عراق رفت و پس از سالها تحصیل علم، اصفهان را برای سکونت و فعالیتهای دینی برگزید و در آنجا حوزه درسی دایر کرد.

آقانجفی در آغاز عمر، چندان رغبتی به تحصیل علم نداشته به حدی که مردم آینده او را یک مُلازاده بیسواد پیش بینی می‌کردند. به گفته خود آقانجفی در کتاب «مفتاح السعاده» در کسب دانش کندذهن بوده و از تلاشهای علمی خود کاری از پیش نمی برده و چون از رسیدن به خواسته اش که فراگیری علم فقه و رسیدن به مقام اجتهاد بوده، ناامید شده به حضرت امام حسین (علیه السلام) توسل جسته و بعد از آن کمک و توسل، سخت به فکر تحصیل علم و معارف می افتد. پس از طی آموزش مقدماتی علوم در محضر پدرش، در سال ۱۲۸۵ق، راهی عتبات شد و در آنجا به تحصیل علم ادامه داد و از محضر استادان بزرگی چون «میرزا محمدحسن شیرازی» (صاحب فتوای تحریم تنباکو) که زمانی در اصفهان از شاگردان جّد او بود، «شیخ مهدی آل جعفر نجفی کاشف الغطاء»، «شیخ راضی نجفی» و «سید علی آقا شوشتری» بهره گرفت تا به مقام اجتهاد رسید. در این میان مرحوم شوشتری در تکوین شخصیت آقانجفی به ویژه در بُعد عرفانی نقش بسزایی داشت. تلمذ در محضر این استاد را می‌توان نقطه عطفی در حیات روحانی و معنوی آقانجفی به شمار آورد.

به این ترتیب پس از پنج سال توقف در نجف به اصفهان بازگشت و در زمان حیات پدر مرجعیت عام یافت و صاحب نفوذ و قدرت معنوی فراوان شد. در اواخر سال ۱۳۳۰ق، آثار مرض استسقاء در مزاج آقا نجفی ظاهر و مدام بر شدت رنجش افزوده شد، به گونه ای که مدت دو سال بر بستر بیماری و ناتوانی افتاده بود و رنج می‌برد؛ اما در این مدت هم یک بار ناله و شکایت از وی شنیده نشد و حتی یک روز هم از کار خود باز نماند و همه روزه از صبح تا ظهر بر بالش تکیه داده به عرایض مردم رسیدگی می‌کرد و به رفع تظلمات آنها می کوشید و با عمال ظالم دولت به مجادله مشغول بود. وی سرانجام عصر شنبه ۱۱ شعبان ۱۳۳۲ق در اصفهان درگذشت و در جوار مرقد مطهر امامزاده احمد مشهور نواده امام محمدباقر(علیه السلام) به خاک سپرده شد.

[۹] محمد بهاری (۱۲۶۵ـ۱۳۲۵ق)، عالم و عارف شیعه قرن سیزدهم و چهاردهم هجری و از شاگردان ملاحسینقلی همدانی است. تنها اثر باقیمانده از او تذکره المتقین است که در بیان آداب سیر و سلوک، نوشته شده است. بهاری فرزند میرزا محمد بهاری در ۱۲۶۵ق، در بهار همدان به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در زادگاه خود به انجام رساند و برای تکمیل آن به بروجرد و نجف رفت و به درجه اجتهاد رسید. او به علت بیماری و برای تغییر آب و هوا، نجف را ترک کرد و به ایران رفت. وی مدتی در مشهد به سر برد و سرانجام در (۹ رمضان ۱۳۲۵ق) در زادگاهش درگذشت. مزارش در بهار همدان همواره زیارتگاه بوده و ساختمانی بر آن بنا شده است.

شیخ محمد، از جوانی اهل تهجد و ریاضات شرعی بود. در نجف به محضر ملاحسینقلی شوندی همدانی، از شاگردان حکیم سبزواری، راه یافت و تا هنگام وفات وی در ۱۳۱۱ق در زمره ارادتمندان خاص و همراهان وی بود. پس از درگذشت ملاحسینقلی، چندی در نجف ماند و بسیاری از علما و طلاب و تجار و عامه مردم از ایرانی، عرب و هندی، در طی مراحل سلوک از شاگردان وی بودند. سید علی قاضی طباطبایی از شاگردان معروف اوست. شهرت بهاری بیشتر به جهت نَفَس گیرا و جاذبه حضورش بود و کراماتی هم به وی نسبت داده‌اند. تنها اثر باقیمانده از بهاری، مجموعه نوشته‌هایی است مشتمل بر رساله‌ای در آداب سلوک: دو فصل در «صفات علمای حقه» و «اصناف مغرورین»، گفتاری تحت عنوان «دستورالعمل» و شانزده مکتوب که برای دوستان و مریدانش نوشته و یکی از مریدان وی به نام شیخ اسماعیل تائب تبریزی آن‌ها را فراهم آورده و تذکره المتقین نامیده است. این اثر بارها به چاپ رسیده است.

[۱۰] سوره مبارکه احزاب، آیه ۶۰٫

«لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَهِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لَا یُجَاوِرُونَکَ فِیهَا إِلَّا قَلِیلًا».

[۱۱] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۵۷٫

«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ».

[۱۲] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۷۹، صفحه ۱۹۷.

«کما ورد: من کان لله کان الله له و من أصلح أمر دینه أصلح الله أمر دنیاه و من أصلح ما بینه و بین الله أصلح الله ما بینه و بین الناس».

[۱۳] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۶۹٫

[۱۴] سوره مبارکه زخرف، آیه ۳۶٫

[۱۵] سوره مبارکه فصلت، آیه ۳۰٫

«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ».

[۱۶] سوره مبارکه شوری، آیه ۲۳٫

«ذَٰلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۗ قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَىٰ ۗ وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ».

[۱۷] مولانا، دیوان شمس، رباعیات، رباعی شماره ۴۹۱.

[۱۸] عیون أخبار الرضا علیه السلام، الجزء ۱، الصفحه ۲۳.

«نَصُّ آخَرُ حَدَّثَنَا أَبِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ اَلْوَلِیدِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ اَلْمُتَوَکِّلِ وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى اَلْعَطَّارُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى اَلْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى بْنِ عِمْرَانَ اَلْأَشْعَرِیِّ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلشَّامِیِّ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مُوسَى اَلْخَشَّابِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ اَلْحُسَیْنِ مَوْلَى أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ أَبِی اَلْحَکَمِ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ اَلْجَعْفَرِیِّ عَنْ یَزِیدَ بْنِ سَلِیطٍ اَلزَّیْدِیِّ قَالَ: لَقِینَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی طَرِیقِ مَکَّهَ وَ نَحْنُ جَمَاعَهٌ فَقُلْتُ لَهُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی أَنْتُمُ اَلْأَئِمَّهُ اَلْمُطَهَّرُونَ وَ اَلْمَوْتُ لاَ یَعْرَى أَحَدٌ مِنْهُ فَأَحْدِثْ إِلَیَّ شَیْئاً أُلْقِیهِ إِلَى مَنْ یَخْلُفُنِی فَقَالَ لِی نَعَمْ هَؤُلاَءِ وُلْدِی وَ هَذَا سَیِّدُهُمْ وَ أَشَارَ إِلَى اِبْنِهِ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ فِیهِ اَلْعِلْمُ وَ اَلْحُکْمُ وَ اَلْفَهْمُ وَ اَلسَّخَاءُ وَ اَلْمَعْرِفَهُ بِمَا یَحْتَاجُ اَلنَّاسُ إِلَیْهِ فِیمَا اِخْتَلَفُوا فِیهِ مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ وَ فِیهِ حُسْنُ اَلْخُلُقِ وَ حُسْنُ اَلْجِوَارِ وَ هُوَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ اَللَّهِ تَعَالَى عَزَّ وَ جَلَّ وَ فِیهِ أُخْرَى هِیَ خَیْرٌ مِنْ هَذَا کُلِّهِ فَقَالَ لَهُ أَبِی وَ مَا هِیَ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی قَالَ یُخْرِجُ اَللَّهُ مِنْهُ عَزَّ وَ جَلَّ غَوْثَ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ وَ غِیَاثَهَا وَ عِلْمَهَا وَ نُورَهَا وَ فَهْمَهَا وَ حُکْمَهَا وَ خَیْرَ مَوْلُودٍ وَ خَیْرَ نَاشِئٍ یَحْقُنُ اَللَّهُ بِهِ اَلدِّمَاءَ وَ یُصْلِحُ بِهِ ذَاتَ اَلْبَیْنِ وَ یَلُمُّ بِهِ اَلشَّعْثَ وَ یَشْعَبُ بِهِ اَلصَّدْعَ وَ یَکْسُو بِهِ اَلْعَارِیَ وَ یُشْبِعُ بِهِ اَلْجَائِعَ وَ یُؤْمِنُ بِهِ اَلْخَائِفَ وَ یُنْزِلُ بِهِ اَلْقَطْرَ وَ یَأْتَمِرُ بِهِ اَلْعِبَادُ خَیْرَ کَهْلٍ وَ خَیْرَ نَاشِئٍ یُبَشَّرُ بِهِ عَشِیرَتُهُ قَبْلَ أَوَانِ حُلُمِهِ قَوْلُهُ حُکْمٌ وَ صَمْتُهُ عِلْمٌ یُبَیِّنُ لِلنَّاسِ مَا یَخْتَلِفُونَ فِیهِ قَالَ فَقَالَ أَبِی بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی فَیَکُونُ لَهُ وَلَدٌ بَعْدَهُ فَقَالَ نَعَمْ ثُمَّ قَطَعَ اَلْکَلاَمَ وَ قَالَ یَزِیدُ ثُمَّ لَقِیتُ أَبَا اَلْحَسَنِ یَعْنِی مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ بَعْدُ فَقُلْتُ لَهُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تُخْبِرَنِی بِمِثْلِ مَا أَخْبَرَنِی بِهِ أَبُوکَ قَالَ فَقَالَ کَانَ أَبِی عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی زَمَنٍ لَیْسَ هَذَا مِثْلَهُ قَالَ یَزِیدُ فَقُلْتُ مَنْ یَرْضَى مِنْکَ بِهَذَا فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اَللَّهِ قَالَ فَضَحِکَ ثُمَّ قَالَ أُخْبِرُکَ یَا بَا عُمَارَهَ إِنِّی خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِی فَأَوْصَیْتُ فِی اَلظَّاهِرِ إِلَى بَنِیَّ فَأَشْرَکْتُهُمْ مَعَ اِبْنِی عَلِیٍّ وَ أَفْرَدْتُهُ بِوَصِیَّتِی فِی اَلْبَاطِنِ وَ لَقَدْ رَأَیْتُ رَسُولَ اَللَّهِ فِی اَلْمَنَامِ وَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مَعَهُ وَ مَعَهُ خَاتَمٌ وَ سَیْفٌ وَ عَصاً وَ کِتَابٌ وَ عِمَامَهٌ فَقُلْتُ لَهُ مَا هَذَا فَقَالَ أَمَّا اَلْعِمَامَهُ فَسُلْطَانُ اَللَّهِ تَعَالَى عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا اَلسَّیْفُ فَعِزَّهُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا اَلْکِتَابُ فَنُورُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا اَلْعَصَا فَقُوَّهُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا اَلْخَاتَمُ فَجَامِعُ هَذِهِ اَلْأُمُورِ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اَلْأَمْرُ یَخْرُجُ إِلَى عَلِیٍّ اِبْنِکَ قَالَ ثُمَّ قَالَ یَا یَزِیدُ إِنَّهَا وَدِیعَهٌ عِنْدَکَ فَلاَ تُخْبِرْ بِهَا إِلاَّ عَاقِلاً أَوْ عَبْداً اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ أَوْ صَادِقاً وَ لاَ تَکْفُرْ نِعَمَ اَللَّهِ تَعَالَى وَ إِنْ سُئِلْتَ عَنِ اَلشَّهَادَهِ فَأَدِّهَا فَإِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ إِنَّ اَللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَمٰانٰاتِ إِلىٰ أَهْلِهٰا  وَ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهٰادَهً عِنْدَهُ مِنَ اَللّٰهِ  فَقُلْتُ وَ اَللَّهِ مَا کُنْتُ لِأَفْعَلَ هَذَا أَبَداً قَالَ ثُمَّ قَالَ أَبُو اَلْحَسَنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ وَصَفَهُ لِی رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ عَلِیٌّ اِبْنُکَ اَلَّذِی یَنْظُرُ بِنُورِ اَللَّهِ وَ یَسْمَعُ بِتَفْهِیمِهِ وَ یَنْطِقُ بِحِکْمَتِهِ یُصِیبُ وَ لاَ یُخْطِئُ وَ یَعْلَمُ وَ لاَ یَجْهَلُ وَ قَدْ مُلِئَ حُکْماً وَ عِلْماً وَ مَا أَقَلَّ مُقَامَکَ مَعَهُ إِنَّمَا هُوَ شَیْءٌ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ فَإِذَا رَجَعْتَ مِنْ سَفَرِکَ فَأَصْلِحْ أَمْرَکَ وَ اُفْرُغْ مِمَّا أَرَدْتَ فَإِنَّکَ مُنْتَقِلٌ عَنْهُ وَ مُجَاوِرٌ غَیْرَهُ فَاجْمَعْ وُلْدَکَ وَ أَشْهِدِ اَللَّهَ عَلَیْهِمْ جَمِیعاً وَ کَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً  ثُمَّ قَالَ یَا یَزِیدُ إِنِّی أُوخَذُ فِی هَذِهِ اَلسَّنَهِ وَ عَلِیٌّ اِبْنِی سَمِیُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ سَمِیُّ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ أُعْطِیَ فَهْمَ اَلْأَوَّلِ وَ عِلْمَهُ وَ نَصْرَهُ وَ رِدَاءَهُ وَ لَیْسَ لَهُ أَنْ یَتَکَلَّمَ إِلاَّ بَعْدَ هَارُونَ بِأَرْبَعِ سِنِینَ فَإِذَا مَضَتْ أَرْبَعُ سِنِینَ فَاسْأَلْهُ عَمَّا شِئْتَ یُجِیبُکَ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ تَعَالَى».

[۱۹] همان.

[۲۰] همان.

[۲۱] همان.

[۲۲] زید ابن ارقم می‌گوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (علیه السلام) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا».

حادثه‌ی جان سوز اسارت اهل‌بیت (علیهم السلام) و درکتابهایی مثل ارشاد مفید، بحارالأنوار علامه مجلسی، لهوف سید ابن طاووس و کامل‌الزیارات و ناسخ التواریخ به این گونه چنین نوشته‌اند: عمر‌سعد روز یازدهم فرمان داد اهل‌بیت علیهم السلام  را بر شترهای بی حجاز یا شترانی که محمل‌های شکسته‌ای بر آنان بود، سوار کردند و امام زین العابدین (علیه السلام) را بر شتری عریان نشاندند و پای حضرت امام سجاد (علیه السلام) را زیر شتر بستند و غل جامعه بر گردن حضرت امام سجاد (علیه السلام) گذاشتند، به طوری که حضرت امام سجاد (علیه السلام) می‌فرمود: گویی ما اسیران دیلم و خزر بودیم که این گونه با ما معامله کردند.

ابن‌قولویه از حضرت سجاد (علیه السلام) نقل می‌کند: روز درکربلا درهای غم و محنت و مصائب به روی ما باز شد. من پدرم را کشته در خاک و خون آغشته دیدم. برادران و پسر عموها و فرزندان پدرم را شهید و مقتول مشاهده کردم. و زنان و خواهرانم را مانند اسیران ترک و روم ملاحظه کردم. این مصائب و حوادث چنان بر من سخت و دشوار و سنگین آمد که سینه‌ی من در فشار قرار گرفت، نزدیک بود جان از بدن من بیرون برود. عمه ام وقتی مرا به این حال دید گفت: «مالی أراک تَجودُ بِنَفسِکَ یا بَقیّهَ جَدّی وَ أبی وَ إخوَتی» تو را چرا می بینم که با جان خودت بازی می کنی ای یادگار جدّ و پدر و برادرانم؟ به عمه گفتم: «وَ کَیفَ لا أجزَعُ وَ أهلع» چگونه جزع نکنم؟ «وَ قَد أری سَیِّدی وَ إخوَتی وَ عُمومَتی وَ وُلدَ عَمّی وَ أهلی مُضرِجینَ بِدِمائِهِم، مُرَمَّلینَ بِالعِراءِ مُسلِّبینَ» چرا جزع نکنم؟ می‌بینم آقای من، برادران من، عموهای من، فرزندان عموهای من و اهل من به خونشان غلتیدند، روی زمین افتادهاند، بدنشان در بیابان سوزان قرار دارد، کسی به آنان رحم نمی کند، و به این بدن ها نزدیک نمی‌شود. عمه مرا دلداری داد و از آباد شدن آینده‌ی کربلا خبر داد.

 سپس اهل بیت (علیهم السلام ) را با وضعی رقّت بار از کنار شهدا به سوی کوفه بردند. و با آن حال پریشان از میان ازدحام جمیعت، سر کوچه و بازار قرار دادند و سرهای بریده را بالای نیزه در معرض تماشا گذاشتند و زن و مرد به تماشای آن سرهای بریده و اسیران آمدند. لهوف سید صفحه‌ی صد و نود نوشته: زنی از اهل کوفه از بالای بام فریاد زد: «مِن أیِّ الاُساری أنتُنَّ» شما از چه اسیرانی هستید؟ اهل بیت (علیهم السلام) جواب دادند: «نَحنُ اُساری آلِ مُحَمَّدٍ» ما اسیران آل محمد هستیم. از بام به زمین آمد، مقنعه و پارچه به آنان داد تا صورت های ملکوتی و الهی خود و دختران و اطفال را بپوشانند. علامه‌ی مجلسی در جلد چهل و پنج بحار صفحه‌ی صد و چهار می نویسند: مسلم گچکار میگوید: من در و دیوار دارالإماره را گچ می‌کردم که شنیدم از اطراف کوفه صدای ناله و فریاد می‌آید. به کارگری که پیش من بود گفتم چه خبر است که مردم کوفه فریاد میزنند؟ گفت: الان سرهای ‌خارجی را که بر یزید خروج کرده می‌آورند. گفتم: خارجی کیست؟ گفت حسین ابن علی. از دارالإماره بیرون آمدم، لطمه به صورت زدم، به طوری که ترسیدم چشمم کور شود، دستم را از گچ شستم و داخل شهر آمدم، مردم را منتظر دیدن اسیران دیدم.

ناگهان دیدم چهل محمل شکسته و نیمه کاره را بر چهل شتر حمل می کنند که در آن ها حرم و زنان و اولاد فاطمه (سلام الله علیها) بودند. ناگهان علی ابن حسین (علیه السلام) را دیدم بر شتری برهنه که از رگهای گردنش خون جاری بود. اهل کوفه خرما و نان و گردو به بچه ها می‌دادند، ولی امّ‌کلثوم فریاد می زد: «یا أهلَ الکوفَه، إنَّ الصَّدَقَهَ عَلَینا حَرام» ای اهل کوفه صدقه بر ما حرام است. آن ها را از دست کودکان می‌گرفت، به زمین می‌ریخت. مردم با دیدن آن منظره‌ها گریه می‌کردند. زید ابن ارقم می‌گوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (علیه السلام) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا» گفتم: داستان تو عجیبتر از اصحاب کهف است.

مسلم گچکار می‌گوید: امّ کلثوم وقتی صدای گریه‌ی مرد و زن را شنید، سر از محمل بیرون آورد و گفت: ای اهل کوفه ساکت، مردان شما مردان ما را می‌کشند، زنانتان بر ما گریه می‌کنند، داور بین ما و شما روز قیامت خداست. که ناگهان سرهای بریده‌ی بر بالای نیزه را آوردند و پیشاپیش همه‌ی آن‌ها سر ابی‌عبدالله (علیه السلام) بود، سری چون زهره و ماه نورانی، شبیه‌ترین مردم به پیامبر، با محاسنی خون آلود که نیزه دار آن را به راست و چپ حرکت می‌داد. زینب متوجه سر بریده‌ی برادر بالای نیزه شد.

«فَنَطِحَت جَبینُها بِمُقَدَّمِ المَحمل حَتّی رَأینَا الدَّم یَخرُجُ مِن تَحتِ قِناعِها وَ اُومِأت إلَیهِ بِحِرقَهٍ» سر به چوبه‌ی محمل زد، دیدم که خون از پیشانی زینب کبری (سلام الله علیها) روی زمین ریخت، با دلی سوزان به سر بریده اشاره کرد و با چشم گریان فریاد زد: «یا هِلالاً لَمّا استتم کمالا غالَهُ خَسفُهُ فَأَبَدا غُروبا» ای ماهی که چون بدر کامل شد ناگهان خسوف او را ربود و غروب کرد. «ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً مَکتوبا» پاره‌ی دلم گمان نمی‌کردم سرنوشت ما این باشد، ولی مقدر و مکتوب چنین بود. «یا أخی فاطِم الصَّغیرَهَ کَلِّمهافَقَد کادَ قَلبُها أن یَذوبا» برادرم، با دختر کوچکت فاطمه سخن بگو، نزدیک است دلش از غصه و ناراحتی و فراق تو آب شود.

[۲۳] سوره مبارکه نمل، آیه ۶۲٫

«أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ ۗ أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ ۚ قَلِیلًا مَا تَذَکَّرُونَ».

[۲۴] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.