آیت الله صدیقی روز دوشنبه بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل به درس اخلاق پرداختند که مشروح آن تقدیم می گردد.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[۱].
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِین طَبِیبِنَا حَبِیبِنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِم مُحَمَّدٍ و آلِهِ الأطْهَرینَ سِیَّمَا مَولَانَا بَقیَّهَ اللهِ فِی العَالَمینَ أَرْوَاحُنَا فِدَاهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ رِضَاهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
مقدّمه
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * وَمَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ * أُوْلَئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ * فَوَاکِهُ وَهُم مُّکْرَمُونَ * فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ * عَلَى سُرُرٍ مُّتَقَابِلِینَ * یُطَافُ عَلَیْهِم بِکَأْسٍ مِن مَّعِینٍ * بَیْضَاء لَذَّهٍ لِّلشَّارِبِینَ * لَا فِیهَا غَوْلٌ وَلَا هُمْ عَنْهَا یُنزَفُونَ * وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِینٌ * کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَّکْنُونٌ * فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ یَتَسَاءلُونَ * قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ إِنِّی کَانَ لِی قَرِینٌ * یَقُولُ أَئِنَّکَ لَمِنْ الْمُصَدِّقِینَ * أَئِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً أَئِنَّا لَمَدِینُونَ * قَالَ هَلْ أَنتُم مُّطَّلِعُونَ * فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَوَاء الْجَحِیمِ * قَالَ تَاللَّهِ إِنْ کِدتَّ لَتُرْدِینِ * وَلَوْلَا نِعْمَهُ رَبِّی لَکُنتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ»[۲].
صلوات ختم بفرمایید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
توصیفی از بهشت در سوره مبارکه صافات
خدای متعال برای تشویقِ ما به پاک زندگی کردن و حسّاسیّتِ ما به پرهیز از ناپاکیها و آلودگیها و اموری که ما را از سعادتِ بهشت محروم میکند، یک تصویر و تابلویی در حدّ فهمِ ما از حال و هوای بهشت و بهشتیها ارائه فرمود که در فرازی از این تصویر و تابلویی که خدای متعال به ما نشان میدهد فرمود: «وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِینٌ»، نزدِ این بهشتیها حوریهایی هست که سراسرِ وجودِ این حوریها ناز است، گویا اینها «بیض مکنون» هستند، یعنی در عینِ زیبایی، در عینِ دلرابایی، در عینِ وجاهت «مکنون» هستند، عفّتِ آنها طوری است که غیر از شوهرِ آنها هیچ کسی از آنها خبر ندارد، این خیلی مهم است، برای بانوان درس است، درسِ غیرت است، برای آقایان درس است، اگر میخواهیم اینجا هم بوی بهشت بدهد باید همسرانِ مردانِ غیور ضمنِ دلربایی و خودآرایی برای شوهرانشان «کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَّکْنُونٌ»… زیباییهایشان مخصوصِ شوهرانشان است، اینکه زن یا دختری بزک کند و بزکشده به بازار و اداره برود تا زمانی که برود و برگردد مورد نفرینِ ملائکه قرار میگیرد، این یک نکته است که خدای متعال زیباییِ حوریها را هم با اینکه در بهشت هیچ هوسی وجود ندارد، همهی بهشتیها عصمت دارند، دلِ بهشتیها الهی است، هرگز هوسِ ناموسِ دیگران را ندارند، با اینکه محیط محیطِ پاکیزه و آسیبناپذیری است معذلک خدای متعال میفرماید حوریهای آنجا خیلی دلربا و زیبا هستند اما «مکنون» هستند، همانطور که تخممرغ زیرِ پرِ مرغ قرار میگیرد و تا زمانی که بلند نشود هیچ کسی نمیتواند به آن نگاه کند یا دست بزند، اینها دست نخورده هستند، اینها پاکیزه هستند، اینها دلربا هستند اما «مکنون» هستند، اینها پسِ پرده هستند، غیر همسرانشان هیچ وقت به اینها نظر نمیکنند.
از اینجا به بعد خدای متعال این مجالستِ بهشتیها را با یکدیگر میفرماید، که آنها هم آنجا گعده دارند، مأنوس هستند، با یکدیگر گفت و شنود دارند، با یکدیگر صفا میکنند، میفرماید: «فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ یَتَسَاءلُونَ»، این میهمانانِ خوبِ خدای متعال، این بهشتیهای سعادتمند و خوشبخت به یکدیگر روی میآورند، به یکدیگر اقبال میکنند، هیچ کجا در بهشت پشت کردن وجود ندارد، قهر وجود ندارد، اخم وجود ندارد، جفا و بیمهری مطلقاً وجود ندارد، اقبال است، «فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ»، اینها به یکدیگر روی میآورند و از یکدیگر سوال و جواب میکنند.
وقتی بهشتیها سراغ دوستانِ بدِ خود را میگیرند
«قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ إِنِّی کَانَ لِی قَرِینٌ»، بعضی از بهشتیها خاطرهی دنیا را به خاطر میآورند و به این همجلسههای خود میگویند: من وقتی در عالَمِ دنیا بودم یک کسی با ما قرین بود، یعنی با ما رفت و آمد داشت و نزدیک بود، «یَقُولُ أَئِنَّکَ لَمِنْ الْمُصَدِّقِینَ» با اینکه با ما رفت و آمد داشت و قرین بود ولی سوء اعتقاد داشت و بدفهم بود و آخرت را تصدیق نمیکرد و باور نداشت.
قولِ آن رفیقِ بد و بیاعتقادِ خود را برای دوستانِ بهشتی خود بازگو میکند، میگوید: من یک قرینی داشتم که او «یَقُولُ أَئِنَّکَ لَمِنْ الْمُصَدِّقِینَ» میگفت: آیا تو که ادّعا میکنی «أَئِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً أَئِنَّا لَمَدِینُونَ» آیا تو را تصدیق کنم؟ وقتی ما مردیم و بدنِ ما خاک شد و استخوانهای ما پوسید و به خاک تبدیل شد، آیا عالَمِ دیگری وجود دارد و به ما جزاء میدهند؟ «قَالَ هَلْ أَنتُم مُّطَّلِعُونَ»، حال به یادِ آن رفیقِ خود افتاده است و دوست دارد از سرنوشتِ او مطّلع بشود که کارِ او به کجا انجامیده است.
«فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَوَاء الْجَحِیمِ» اول از آنها سوال میکرد که آیا شما از او خبری دارید یا نه؟ ولی خدای متعال به خودِ او اشراف میدهد، این یک اشراف و احاطهای پیدا میکند و جهنّم را میبیند و این دوستِ خود را هم در متنِ جهنّم میبیند که آن بدبخت در آتشِ جهنّم است، «قَالَ تَاللَّهِ إِنْ کِدتَّ لَتُرْدِینِ» وقتی او را در جهنّم میبیند، این شخصی که بیدینیِ او به این شخص را تحت تأثیر قرار نداده است، از این جهت مبتهج میشود، یکی از نعمتهای بهشتیها این است که میبینند عدّهای در زندگیِ دنیا با اینها بودند ولی در آنجا گرفتارِ جهنّم شدهاند، اینها میفهمند که این کار کارِ خدای متعال است، خدای متعال ما را نگه داشت، با اینکه با بدها بودیم بد نشدیم، با اینکه با جهنّمیها بودیم جهنّمی نشدیم، اینکه انسان ببیند یک کسی عوضی است و من مدّتی با این انسانِ عوضی نشست و برخواست کردهام، حال میبینم که سرِ او به سنگ خورده است، او جزای بدیهای خود را میبیند اما من تحتِ تأثیرِ او قرار نگرفتهام و الحمدلله اهلِ نجات شدهام، خودِ این یک نوع لذّتی دارد که انسان ببیند در خطر بوده است اما خدای متعال او را از خطرها حفظ کرده است.
از آن طرف وقتی جهنّمی بهشتی را میبیند، درجاتِ او را میبیند، نعمتهای او را میبیند، میبیند که اگر این هم درست زندگی کرده بود اهلِ نجات بود و به آنجاها میرفت، این یکی از آن عذابهاست که همین حسرت است، همین ندامت است، میسوزد و میبیند که خودِ اوست که بر سرِ خود بلا آورده است، او هم میتوانست راهِ درست را برود و حرامخوری نکند و حرامگویی نکند و حرامبینی نکند و حرامی زندگی نکند تا گرفتارِ جهنّم نشود، آنجا میبیند خودِ او بوده است که خود را بدبخت کرده است اما دوستانِ او که با او بودند و همسایهی او بودند و همکلاسِ او بودند و هممدرسهی او بودند، با اینکه با این شخص رفیق بودند راهِ او را نرفتند، آنها اهلِ نجات هستند و این شخص اهلِ جهنّم است.
بنابراین بهشتی با دیدنِ رفقای جهنّمیِ خود متوجّهِ عنایتِ خدای متعال و توفیقِ الهی و نعمتی میشود که اگر اندکی غفلت برای او پیش آمده بود او هم گرفتارِ آنجا بود، و جهنّمی وقتی بهشتی را که با او آشنا و قوم و خویش بوده است میبیند و میبیند که او به اعلی علیّین رفته است و این بدبخت در درکاتِ جهنّم گیر کرده است، یک عذابی از نوعِ حسرت و پشیمانی بر وجودِ او عارض میشود و در این سوال و جواب در ابتدا این انسانِ رهیافته و اهلِ نجات با دوستانِ بهشتیِ خود تجدید خاطره میکند و بعد خدای متعال آن رفیقِ او را در متنِ جهنّم به او نشان میدهد. وقتی آن دوست او را در بهشت میبیند قسمِ جلاله میخورد، «تَاللَّهِ إِنْ کِدتَّ لَتُرْدِینِ»، خدای متعال میداند، به «الله» قسم که مرا تا لبِ پرتگاه برده بودی، نزدیک بود که دیگر مرا به جهنّم بیندازی، «قَالَ تَاللَّهِ إِنْ کِدتَّ لَتُرْدِینِ»، والله نزدیک بود مرا به سقوط بکشانی، دیگر مرا تا مرزِ گناه بردی، نزدیک بود آن آلودگیهایی که تو پیدا کردی به من هم منتقل شود، «وَلَوْلَا نِعْمَهُ رَبِّی لَکُنتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ»، اینجاست که هیچ نوع مغرور نیست، این نجات را اصلاً به خود مستند نمیکند، میگوید: اگر نعمتِ خدای متعال نبود من هم جزوِ کسانی بودم که بعنوانِ مجرم در دادگاهِ عدلِ الهی و در جهنّمیها احضار میشدم، اما اینکه من گرفتار نشدم یکی از نعمتهایی بود که خدای متعال به من داده است.
خدای متعال در اینجا هم به ما عبرتها را میفرماید که اگر اندکی غفلت کنید ممکن است با یک لحظه… «قَالَ تَاللَّهِ إِنْ کِدتَّ لَتُرْدِینِ» من تا لبهی جهنّم و گناه و آلودگی و رشوهخواری و هوسهای آلوده رفتم، اما با اینکه نزدیک بود بیفتم نیفتادم، چرا؟ برای اینکه نعمتِ خدای متعال شاملِ حالِ من شد، هدایت بالاترین نعمتِ الهی است، این جذبه است، این بصیرت است، این یک نوع آگاهی و شعورِ مرموز است که انسان ناگهان توجّه میکند، حجاب غفلت است، انسان واقعیّت را نمیبیند، اما تذکّر آگاهی است، خودآگاهی است، تنبّه است، بیداری است، هوشیاری است، انسان تا آنجا رفته است، مثلاً خدای ناکرده میخواست به پارتی برود، تا درِ آنجا رفت اما ناگهان وجدانِ او بیدار شد و به او گفت: آیا تو خجالت نمیکشی که به اینجا میروی؟ اگر آمدند و تو را گرفتند چه کاری میکنی؟… مثلاً با اشرار تا درِ بانک رفت اما یکمرتبه وجدانِ او بیدار شد، بیچاره! آیا تو میدانی کشورِ خودت را دشمنشاد میکنی؟ میبینی در این اوضاعِ مشکلاتِ اقتصادیِ مردم بجای اینکه مردم را کمک کنی این مردم را به مشکلاتِ روانی مبتلا میکنی و مشکلاتِ اقتصادیِ آنها را هم بیشتر میکنی… انسان یک لحظه بیدار میشود و به آن عرصه وارد نمیشود، اینکه میگویند «این دنیا دمی است، این دم غنیمت شمار»… لحظه لحظهی نفسِ انسان تمامِ عمرِ او را تشکیل میدهد، گاهی انسان با یک دم سقوط میکند، گاهی هم میبینید که انسان با یک دم پر میکشد و به بهشت میرسد.
این جناب حرّ علیه السلام یک دَم بیدار شد، نزدیک بود با عمر سعد و شمر ملعون تا انتهای جهنّم برود، تا آخرین لحظه هم، تا عصر عاشورا و ساعتی قبل از شهادت حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام هم در آن لشکر بود… «تَاللَّهِ إِنْ کِدتَّ لَتُرْدِینِ»، آنجا خیلی خوب برای او مجسّم شد.
عجب! من تا لحظهی جنایت با اینها همراهی کردم، اگر نعمتِ الهی نبود من هم جزوِ محضرین میشدم.
اینکه انسان رفیقِ بد داشته باشد، فامیلِ بد داشته باشد، مشتریِ بد داشته باشد، همسرِ بد داشته باشد، پدرِ بد و بیدین داشته باشد یا فرزندِ بد و بیدین داشته باشد که اینها همه روزنههای جهنّم هستند، انسان با اینها باشد، انسان را تا پرتگاه هم ببرند ولی انسان یک لحظه چه میشود؟ نمیدانم! انسان را یک چیزی میشود که با اینها نمیرود و برمیگردد و مسیرِ خود را تغییر میدهد.
خدای متعال این را از قولِ آن بهشتی میفرماید، حال دیگر رفته است و به آنجا رسیده است، به مقصدِ اعلی رسیده است، بهشتِ ابد را بدست آورده است، دیگر هم از این محیطِ خوب به محیط بد منتقل نمیشود، برای همیشه آنجاست، اما میبیند، او در یک لحظه افتاده است و این شخص در یک لحظه نجات پیدا کرده است، میگوید: «وَلَوْلَا نِعْمَهُ رَبِّی لَکُنتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ»، اگر لطفِ خدای متعال نبود، اگر نعمتِ پروردگارِ من نبود… خیلی تعبیرِ لطیفی است، ربوبیّتِ خدای متعال دامانِ تربیتِ خدای متعال است، رَب مالکی است که مملوکِ خود را تدبیر میکند، امکاناتِ کمال را برای او فراهم میکند، تربیت در ربوبیّت اشراف شده است، لذا آنجا این شخص میبیند که خدای متعال او را تربیت کرده است، «وَلَوْلَا نِعْمَهُ رَبِّی لَکُنتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ»، اگر نعمتِ رَب من، مالکِ من، مربّیِ من که خدای متعال است نبود من هم جزوِ افرادی بودم که مجرم میشدم و برای من پرونده تشکیل میشد و مأمورِ جلب میآمد و مرا احضار میکرد و بعد هم به زندانِ جهنّم محکوم میشدم و دیگر خلاصی هم برای من ممکن نبود.
یکی از این درسهایی که این آیاتِ قرآن کریم به انسان میدهد این است که انسان گذشتههای خود را به یاد بیاورد و عبرت بگیرد، کسانی که با او هماداره بودند، شریکِ اقتصادی بودند… یک روزگاری در انقلاب بود که به جبهه میرفت، ولی الآن اصلاً مسخ شده است و گویا دیگر هیچ چیزی را قبول ندارد، اما خدای متعال مرا حفظ کرده است و من در بهشتِ ولایت هستم، من در بهشتِ پاکیزگی و طهارتِ زندگی هستم، اینکه با هم بودیم و حال او زاویه پیدا کرده است و پرت شده است و مقابلِ همهی گذشتههای خود ایستاده است و از همهی گذشتههای خود پشیمان است ولی من همچنان کنارِ خونِ شهدا ایستادهام و از ولایت دفاع میکنم، آیا این نعمت نیست؟ ما با یکدیگر بودیم و با یکدیگر به جبهه رفته بودیم و با یکدیگر در تظاهراتِ انقلاب بودیم اما حال او کجاست و من کجا هستم؟
حال که من ثابتقدم ماندهام و زخمزبانها را میشنوم و مشکلات را تحمّل میکنم، آیا این هنرِ خودِ من است یا یک دستی مرا نگه داشته است که اگر آن دست نگه نمیداشت آن جاذبهای که او را با سر به زمین زده است و او را از رفتنِ به بهشت باز داشته است همان جاذبه برای من هم هست، جاذبهی زمین جزوِ قوانینِ کلیّ الهی است، زمین جاذبه دارد، اگر یکی نیرویی ما را از این جاذبه به بالا نبرد ما نمیتوانیم بالا برویم، آن نیرو در پرتوِ ولایتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام و در زمان غیبت هم امام زمان ارواحنا فداه به ولیّ فقیه جامع الشّرایط حواله داده است، تا زمانی که بر سرِ این سفره هستم این جاذبهی الهی و عرشی مرا میکشد و من به درّههای زمین سقوط نمیکنم، بمحضِ اینکه آن جاذبه قطع بشود انسان با سر به زمین میخورد، این شخص از ولایت زاویه گرفت و جاذبهی دنیا او را کشاند ولی دستِ من از دامانِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام کوتاه نشد و مرا بالا بردند.
رفیق خیلی اثر دارد، اثر رفیق در سعود و سقوطِ انسان غیرقابل انکار است، مواظبِ دوستانمان باشیم، اما تا کجا؟ تا آنجایی که میبینم مرا به سوی جهنّم میکشد، ما با رفاقتِ با رفیق به جهنّم نرویم، اگر تا درِ جهنّم رفتی برگرد، و اگر این لطفِ خدای متعال شاملِ حالِ تو بشود میتوانی از آنجا برگردی.
این مراقبت از محیط، از رفیق، از همسر، از فرزند، از همسایه، از شریک، انسان باید همهی اینها را ببیند که در چه خطّی هستند، با او هست تا جایی که ببیند دیگر او در حالِ رفتن به جهنّم است، آنجا باید به ریسمان الهی چنگ زد و دامانِ معصومین سلام الله علیهم أجمعین را گرفت و یک «یا صاحب الزّمان» گفت و از او جدا شد، وگرنه انسان در آن لحظهی آخر سقوط میکند.
روضه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام
صلی الله علیک یا اباعبدالله و علی الأرواح الّتی حلّت بفنائک
دلم هوای علقمه کرده است… امیدوارم دعا کنید دلها بشکند و دعاها مستجاب بشود و وضعیتِ عراق دوباره برای ما در زیارت عتبات عالیات هموار بشود و این درِ رحمت به روی ما بسته نباشد.
از سیّد بحرالعلوم سوال میکنند و میگویند: اینطور که میگویند عموی شما حضرت اباالفضل العباس علیه السلام رشید بودهاند، قدبلند بودهاند، مردم ایشان را از دور مانندِ سرو میدیدند و اشاره میکردند و میگفتند قمر منیر بنیهاشم در حالِ آمدن است، مردم ایشان را به یکدیگر نشان میدادند… اما اگر کسی به سرداب مقدّس برود میبیند یک قبرِ کوچکی در آنجاست که گویا قبرِ یک کودک است نه قبرِ یک پهلوان…
سوالِ دیگری میپرسند، میگویند: حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام به بالینِ همهی شهدا رفتند و هیچ شهیدی را در میانِ دشمن نگذاشتند، اما چه شد که بدنِ علمدارِ خویش را نیاوردند و ایشان را در کنار علقمه و در کنارِ لشکرِ دشمن باقی گذاشتند…
میگویند سیّد بحرالعلوم آنقدر گریه کردند که از هوش رفتند، وقتی به هوش آمدند گفتند: مگر خبر ندارید که دستهای عمویم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را قطع کرده بودند، چون دستی برای دفاع نداشتند دشمن ایشان را احاطه کردند… همه میزدند… و این بزرگوار دیگر قدرتِ دفاعی نداشتند… این بود که دیگر بدن را قطعه قطعه کرده بودند… حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام آمدند که پیکر را ببرند… دست مبارکِ خویش را زیرِ بدن بردند… وقتی دستِ خویش را بالا آوردند دیدند قطعاتِ بدن بهم ریختند… ولی مصیبت اینجاست که دیگر اینجا دیدند که کارِ یک نفر نیست تا این بدن را جمع کنند… دیگر جوان و کمکی هم برای ایشان باقی نمانده بود… اینجا بود که دیگر «بَکاء بُکاءً شَدیدا»… آقا حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام گریهی شدیدی کردند و جملهای فرمودند که هیچ کجا نفرموده بودند… دیگر کمرِ من شکست و امیدِ من ناامید شد…
لا حول و لا قوّه الا بالله العلی العظیم
دعا
نَسئَلُک و نَدعُوک بِاسمِکَ العَظیمِ الاَعظَم الاَعَزِ الاجَّلِ الأکرم اِلَهَنا بمحمّدٍ وَ علیٍ وَ فاطمَه و الحسن و الحُسین یا الله…
یا أرحَمَ الرّاحِمین، یا غیاثَ المُستَغیثین، یا إلهَ العاصین، یا مُجیبَ دَعوَه المَضطَرّین…
خدایا! امام زمان ارواحنا فداه را برسان.
خدایا! حسرتِ درکِ حکومتِ جهانیِ ایشان را بر دلِ ما مگذار.
خدایا! قلبِ مبارک حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشّریف را همیشه از ما و کَسانِ ما راضی بدار.
خدایا! عاقبتِ امرِ خودمان و عائله و دوستان و متوقّعینِ ما را ختم به خیر بگردان.
خدایا! توفیقِ بندگی، کارِ خیر، گرهگشایی، همواره به ما روزی بفرما.
خدایا! مشکلاتِ اقتصادیِ این کشور را به دستِ متدیّنینِ جامعه برطرف بفرما.
خدایا! دستِ خیانت را، دستِ نفوذ را برای همیشه کوتاه بفرما.
خدایا! عواملِ بیگانه را که چوب لای چرخ میگذارند و مملکت را بهم میریزند رسوا بفرما.
خدایا! شیشهی عمرشان را بشکن.
خدایا! شرّشان را به خودشان و اربابانشان برگردان.
خدایا! امنیّت، استقلال، توفیقاتِ عالیهای که به شیعه در این مملکت دادهای، عزّت، اقتدار، نیروهای مسلّحِ غیور و متدیّن، رهبرِ خوب، خدایا از ما نگیر.
خدایا! توفیقِ شکر آنها را به ما مرحمت بفرما.
خدایا! امواتمان، ذویالحقوقمان، مشایخ و اساتیدمان، امام راحلمان، شهیدانِ سرافرازمان را با حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام محشور و از ما راضی بفرما.
خدایا! تو را به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام قسم میدهیم عمومِ مریضها، خصوصاً مریض سرطانی، مریضهای مورد نظر، شفای عاجل عنایت بفرما.
خدایا! حوزههای علمیّه را، پایگاههای دینی را از خطرِ آشوبگران، اراذلِ اوباش، منافقین و بیدینها محافظت بفرما.
خدایا! تو را به محمد و آل محمد علیهم السلام قسم میدهیم به مردمِ ما بصیرتِ لازم برای انتخابِ درست در دورههای آینده مرحمت بفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸
[۲] سوره مبارکه صافات، آیات ۳۹ تا ۵۷
پاسخ دهید