روز دوشنبه مورخ ۲۳ مهر ماه ۱۴۰۳، درس اخلاق حضرت «آیت الله صدیقی» بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- خداوند عالَم را به زیباترین وَجه مُمکن خَلق کرده است
- انسان باید نسبت به طَعام خود مُواظبت داشته باشد
- دستورات بهداشتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای دوری از مَریضی
- مقام عدالت عرفانی و عدالت وجودی
- عارف سعی میکند مُتّصف به صفات الهی بشود
- اوّلین قَدم در مسألهی ذکر الهی، ذکر عَملی است
- یکی از ثَمرات محبّت این است که انسان حَبیب خداوند میشود
- ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) ذوب در ذاتِ اَحدیّت هستند
- نکاتی راجع به عصمت حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها)
- روضه و توسّل به حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
خداوند عالَم را به زیباترین وَجه مُمکن خَلق کرده است
«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ[۲]»؛ شهادت بیبیِ عالَم حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) را به صاحب عالَم و صاحب ماتَم امام زمانمان (ارواحنا فداه) و به شما مؤمنین، برادران و خواهران تسلیت عرض میکنم. در مورد حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) امتیازاتی در تاریخ در زندگی ایشان به ثَبت رسیده است که مُنحصر به خودشان است. یکی از امتیازات مَعصومهبودنِ این بیبی است. نام ایشان فاطمه است، ولی لَقب «مَعصومه» را حضرت امام رضا (علیه السلام) برای ایشان رَوا دیدند. ما در مسائل اخلاقی، کَلامی، ایمان دارای دَرجات است، خوبی مَقول به تَشکیک است؛ گروهی آدمهای خوبی هستند، اما «خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَ آخَرَ سَیِّئًا[۳]»؛ اینها کارهای خوب میکنند، اما گاهی میلَغزند. کارهای بد هم در کارهای خوبشان دیده میشود. اینها «مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ[۴]» هستند. مُمکن است عاقبت بخیر بشوند، حَسناتشان غَلبه کند، نَهادینه بشود و جلوی سَیّئاتشان را بگیرد. نسبت به سَیّئات گذشته هم باران مَغفرت الهی بخاطر توبه ببارد و وجودشان را تَمیز کند و نهایتاً وقتی از دنیا میروند، پاکیزه قَدم به خانهی قَبر بگذارند. گروهی به مَلکهی عدالت مُتّصف شدند. عدالت در ۳ بخش مَطرح است؛ عدالت فقهی داریم، عدالت حِکمی و عَقلی داریم و عدالت عرفانی داریم. عدالت فقهی یعنی وقتی فرد مؤمن مُطلقاً مُرتکب گناه کبیره نمیشود. اگر گاهی غُبار گناه صَغیرهای بر زندگی او، بر دل او، بر زبان او، بر جَوارح و بر جَوانح او عارض بشود، دیگر تکرار نخواهد داشت. یک بار یک اشتباهی کرده است، تمام میشود و دیگر هم تکرار نمیشود. و نسبت به همهی فَرائض هم التزام دارد، تَرک واجب نمیکند. این عدال فقهی است. در فقه عادل به کسی گفته میشود که اِتیان به فَرائض و واجبات دارد، تَرک کَبائر مُطلقا و عدم اصرار بر صَغائر. یک اِستدراکی هم دارد و آن این است که علاوه بر مسألهی التزام به واجبات، تَرک کَبائر و عدم اصرار بر صَغائر، خلاف شأن هم در زندگیاش مُرتکب نشود که خلاف مُروّت میگویند. این خلاف مُروّت را هم میگویند ناقض عدالت است. کسی وقار ایمانی را، وقار شیعهبودن را، وقار مَسجدیبودن را، وقار قاری قرآن بودن و وقار طلبگی را رعایت نمیکند؛ کارهایی میکند که در شأن او نیست؛ این هم به عدالت خَدشه وارد میکند. عدالتِ فلسفی و عَقلی این است که نظام، نظامِ دقیقی است. خداوند متعال هرچیزی را آفریده است، به موقع آفریده است و در جای خودش قرار داده است. «وَضع شَیء فِی مَا وُضِعَ لَه»؛ خداوند متعال بدن ما را آفریده است، این خَلق ماست. خُلق را ما خودمان خَلق میکنیم؛ ولی خَلقِ ما با ما نبوده است؛ اما خداوند متعال چهقَدر مناسب جای چشم، جای مغز، جای زبان، جای دست و جای پا را در نظر گرفته است. اگر اینها بهم میخورد، یکجور دیگری میشد، چهقَدر ناموزن بود، چهقَدر نامَرغوب بود. زیبایی نبود، زشتی بود. اینکه عالَم زیباست، زیبایی یعنی چینش مَرغوب. آدم هرچیزی را به گونهای در کنار چیز دیگری قرار بدهد که تناسب داشته باشد. در عالَم عقل میگوید که همهی عالَم بر اَساس مُحاسبه مُهندسی شده است و هرچیزی مُتناسب در یک جایی قرار گرفته است. هرچیزی وضع شده است در جایی که باید در همانجا قرار میگرفت. کارِ نامُناسبی در آفرینش عالَم و آدم واقع نشده است. حالا هر چهقَدر هم علم پیش میرود، بیشتر مَعلوم میشود که خلقت ریاضی است؛ به َمعنی واقعی کلمه ریاضی است. همینگونهای که در اعداد هیچ عددی جای عدد دیگری قرار نمیگیرد، عالَم هم عینِ اعداد ریاضی است؛ هیچچیزی در جای چیز دیگری قرار نمیگیرد. اگر انسان به طَبع جریان عالَم آفرینش، به طَبع تَکوین در تَشریع هم مُواظب باشد؛ خدایی که عالَم را با نظم زیبایی آفریده است؛ «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ[۵]» ، «ثُمَّ هَدَى[۶]»؛ این «أَحْسَنَ» حُسن به مَعنای زیبایی و قشنگی است. خدایی که هرچیزی آفریده است، زیبا آفریده است و بعد از آفریدن هم رَها نکرده است که اینها به هم بخورند، آن سازمان را حفظ کرده است، آن سیستم را نگاه داشته است. عالَم بهم نمیخورد، چون هرچیزی در جای مناسب خودش هست و خداوند متعال همین جایگاه را برای او حفظ میکند. لذا نظام، نظامِ اَحسن است، یعنی قشنگترین و زیباترین وَجهی که میشد باشد، همینی است که خداوند متعال انجام داده است.
انسان باید نسبت به طَعام خود مُواظبت داشته باشد
در اَفعال هم حکیم کسی است که حرف نابجا نمیزند، بجا حرف میزند. مُفت حرف نمیزند؛ حرفِ باارزش میزند. حرفی میزند که نزد خداوند متعال قیمت دارد؛ خداوند به او پاداش میدهد. کسی که حرف نابجا ندارد، نگاهِ نابجا ندارد. نگاه حرام آتش چشم است، تیر شیطان است. هیچوقت چشمش را از مسیر طاعت خداوند مُنصرف نمیکند. چیزی را که خداوند گفته است نگاه نکُن، نگاه نمیکند. دست کاری که میکند، کارِ بجا انجام میدهد. در عُمرش دستش بر روی مَظلوم بلند نشده است؛ بر روی فرزند خودش، بر روی همسر خودش دست بلند نکرده است؛ هیچکسی را با دست خودش ایذاء نکرده است، اذیّت نکرده است؛ با پای خودش خطا نرفته است؛ گامهایش در مسیر رسیدن به رضای خدا بوده است؛ غذای نامُناسب نخورده است؛ «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَى طَعَامِهِ[۷]»؛ انسان چون انسان است، باید غذا را غذای حَلال بخورد. غذای حَرام به هم زدن نظام شَرع است. شَرع یک نظام است، قابل تَقطیع نیست. اِلتقاط نَفی دین است. «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ[۸]»؛ آدم بعضی از اَحکام الهی را قبول داشته باشد، به آنها عمل نماید و بعضی دیگر را رَد بکند؛ این همه را رَد کرده است. چون نظام است، یکجایش که مَخدوش شد، آن تابلو به هم خورده است و دیگر آن نیست، آن مجموعه ارائه نشده است. لذا انسان چون انسان است، اهل مُحاسبه است. در اینجا «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسَانُ» یعنی انسان باید اهل نَظر باشد، صاحب فکر باشد. میگویند فُلانی صاحبنظر است، اندیشمند است؛ چون اندیشمند است، همهی کارهایش بر اَساس اندیشه و حکمت است از جُمله غذا. هم در حِلیّت و حُرمت نَظر دارد که تَشخیص بدهد این حَرام نیست، آن را به صورت حَلال بخورد. هم در حَلال چیزِ مُضرّ نخورد، چیزِ مَکروه استفاده نکند و خوردنش به اندازه باشد.
دستورات بهداشتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای دوری از مَریضی
این قِلّت اَکل، این دستور بهداشتی و پیشگیری اسلام که همهی طِبّ در یک جُملهی قرآن کریم خُلاصه شده است: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لَا تُسْرِفُوا[۹]»؛ همهچیز در این یک جمله هست؛ «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لَا تُسْرِفُوا». هرچیزی که اضافی مَصرف میشود، اِسراف است. حَرام اضافی است، حَرام فُضولات است. حَرام جُزء اُموری است که بر آدم تَحمیل میشود، حَرام جا ندارد؛ آدم حَرام را به خودش و به جامعهی خودش تَحمیل میکند. لذا مسألهی خوردنِ غذای بیش از حَدّ تَحمیل بر تَکوین است. شَرع آمده است تا تَکوین را رَوان کند، زندگی را آسان کند. لذا طَبیبی در مدینهی نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. مسیحی بود و مُدّتها چشم به راه بود تا یک مَریضی مُراجعه کند، اما هیچ مَریضی مُراجعه نکرد. صدای این شخص بلند شد که نکند چون ما مسیحی هستیم، مُراجعهی به طَبیب یَهودی، نَصرانی و کافر اشکالی که ندارد؛ اینها جُزء ضَروریّات است. گفت با وجود اینکه حَرام نیست، چرا کسی به ما مُراجعه نمیکند؟ گفتند: پیامبر ما دستوراتی داده است که رعایت میکنیم و مریض نمیشویم. یک: فرموده است تا گُرسنه نشدید دست به غذا نبَرید. تا تَقاضا نباشد، عَرضه عاقلانه نیست. بازار هم همینجور است؛ جنسی که مُتقاضی ندارد، شما پولتان را ببَرید و چیزی بخَرید که هیچ مُشتری ندارد. این عاقلانه نیست. جنستان بر روی دستتان میماند و مالتان را حَرام کردهاید. همانگونه که عَرضه و تَقاضا در مسألهی کَسب و کار یک اَمر عُقلایی و بینالمللی است، چرا در خوردن اینگونه نباشد؟ تا تَقاضا نیامده است که گُرسنگی تَقاضا است؛ تا این گُرسنگی یعنی تَقاضای وجودِ ما ظُهور پیدا نکرده است، نباید عَرضه را در اختیار او قرار داد. این حَرامکردن است، این تَحمیلکردن است. این کار، کارِ عُقلایی نیست، کارِ نابجاست. لذا پیامبر ما دستور داده است تا گُرسنه نشدید، دست به غذا نبَرید. دو: تا سیر نشدید، دست از غذا بکِشید. آن حالتِ علاقه از شما گرفته نشود، خودتان را سیر نکنید. هرجایی آدم سیر بشود، یک زَدگی وجود دارد. چرا زَدگی ایجاد کنید؟ بگذارید این غذا همیشه در کامِ شما لَذیذ بماند. لذا این هم از نظر عرفانی اهلالله و اهلِ سِیر و سُلوک مُطمئناً رعایت این دو جهت را میکنند. تا گُرسنه نشدند غذا نمیخورند و اگر هم غذا بخورند، قبل از آنکه سیر بشوند، هنوز به صورت درست سیر نشده است و مقداری گُرسنگی وجود دارد، آنوقت دست از غذا میکِشد که آن حالت تَقاضا از بین نرود، ارزش عَرضه از بین نرود. بازار وقتی اِشباع بشود، ارزش را از دست میدهد. باید همیشه این ارزشِ عَرضه و تَقاضا را حفظ کرد. سوم: دستور داده است هرکسی اِلزام اخلاقی و سُنّتی دارد، هروقت میخواهد بخوابد مَحصور نباشد، مَثانهاش پُر نباشد، معدهاش پُر نباشد. این هم جُزء دستوراتِ بهداشتی است. آن طَبیب گفت که حَقّا که باید همینگونه باشد. کسی که اینها را رعایت بکند، مریض نمیشود. بنابراین عدالت عَقلانی این است که انسان جای هرکاری را بَلد باشد، جای هر سخنی را بَلد باشد، جای حُضور در هر مجلسی را اِشراف داشته باشد، در هر مجلسی حُضور پیدا نکند، هر حرفی را نزد، هر نگاهی را نکند، هر غذایی را نخورد. در همهی اُمور ببیند جایش هست یا نیست. خدا میپَسندد؟ مردم میپَسندند؟ عَقل میپَسندد؟ اگر مَجموعهی اُصول و قَواعد اِقتضاء میکند که این کار انجام بشود، این اَمر واقع بشود، انجام بدهد؛ والّا انجام ندهد. وَضع شیء در جایی که باید وَضع بشود.
مقام عدالت عرفانی و عدالت وجودی
اما عدالت عرفانی، عدالت عرفانی خیلی مهمّ است و مورد دقّت قرار نگرفته است. «إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى[۱۰]» ، «وَ أَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى[۱۱]» ، «یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ[۱۲]»؛ هر موجودی، هر قُوّهای، هر استعدادی هر ظرفیّتی دارد کمک بشود تا آن قُوّهاش به فعلیّت برسد. یک دانهی گندم اگر زمینش مُناسب باشد، اگر آب آن به موقع برسد، اگر کودِ لازم در اختیارش قرار بگیرد، اگر آفاتش زُدوده بشود و آسیبهایش پیشگیری بشود، مُمکن است از یک دانه هفتصد دانه حاصل داشته باشد. اگر یک دانه میتواند هفتصد برابر به ما حاصل بدهد، اگر ما رعایت نکردیم، ما اصل اِقتضای آفرینش را نادیده گرفتهایم. این قُوّهاش خیلی بیشتر از آن چیزی است که ما در یک زمینِ شورهزار بُردهایم و حَرام کردهایم، در یک زمینی که زَوائدش زُدوده نشده است، در آنجا ارزش این کالا را از بین بُردیم. همهی موجودات یک مَقصدی دارند، باید به آن مَقصد برسند. کارهای خداوند متعال مُطلقا مَقصد دارند. انسان هم مَقصد دارد. «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ[۱۳]»؛ آیا فکر کردید شما عَبَس خَلق شدید و شما به سوی ما برنمیگردید؟ آیه خیلی دَقیق است. اوّلا هدف را در زندگی بشناسید. آدمی که در زندگی هدف ندارد، همیشه سرگردان است. هدف راه را مُشخّص میکند. آدم اگر هدف نداشته باشد، در زندگی راه هم ندارد. آدمِ بیراهه همیشه سرگردان است. کُجا میخواهی بروی؟ وقتی نمیدانی کُجا میخواهی بروی پس در چه خَطّی در حال حرکت هستی؟ اصلاً خط ندارد. آدمِ بیهدف آدمِ بیراهه است، ضالّ است، گُمشده است. خداوند متعال میفرماید: همانگونه که هرکدام از موجودات هدف دارند، یک هسته میتواند یک درخت بشود، یک دانه میتواند هفتصد دانه بشود؛ ای انسان! تو هم هدف داری. حالا هدف انسان چیست؟ استعدادی که خداوند متعال به انسان داده است، اگر قُوّهی انسان به فعلیّت برسد، اگر استعدادش شُکوفا بشود، سر از کُجا درمیآورد؟
«از جَمادی مُردم و نامی شدم ***** وز نما مُردم به حیوان بَرزدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم ***** پس چه تَرسم کی ز مُردن کم شدم[۱۴]»
اما این آدمشدن به ای کیفیّت کفایت نمیکند؛
«بار دیگر از مَلک قربان شوم ***** آنچه اندر وَهم ناید آن شوم[۱۵]».
«آنچه اندر وَهم ناید» یعنی بینهایت، یعنی کَمال مُطلق. یعنی اگر انسان شُکوفا بشود، خلیفهالله میشود، صِبغهالله میشود. رنگِ خدا میگیرد، خلیفهی خدا میشود، بینهایت میشود. آدمی که در این زندگی مَحدود در زمان حَبس بود، در مکان حَبس بود، در صورت حَبس بود، در مَفاهیم حَبس بود، از همهی این مَرزها عُبور میکند و به بیمَرزی میرسد، به لایتناهی قَدم میگذارد. و قرآن کریم در آیات مُتعدد به این اَمر تَصریح فرموده است: «إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى»؛ رَجعت شما به خداست. مَگر خداوند در کُجاست که ما باید به خدا برگردیم؟ خداوند در همهجا هست، اینجا هم هست. این رُجوع تَحوُّل است، صیرورت است. این اتّصاف به صفات الهی است. شما آمده بودید هر صفتی خداوند دارد، باید آن صفت را از خداوند میگرفتید، شما جلوهی خداوند میشدید. شما باید در میان کَریمها اَکرمالاَکرمین بشوید، در میان مهربانها اَرحمالرّحمین بشوید، در میان دادرَسها و فریادرَسها عُون مَظلوم بشود، خَصم ظالم بشوید. این صفات صفاتِ الهی است، صفات خداست. شما آمدهاید خداگونه بشوید، شما آمدهاید آیینه بشوید، مَظهر بشوید، آیه بشوید، فِلش بشوید. هرکسی شما را میبیند، خداوند را ببیند؛ «مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اَللَّهَ رُؤْیَتُهُ[۱۶]». اگر این اَمر برای انسان حاصل شد، عادلِ عرفانی میشود، عادلِ وجودی میشود.
عارف سعی میکند مُتّصف به صفات الهی بشود
در عرفان ذهن نیست، استدلال نیست؛
عُرفا میگویند: «پای استدلالیان چوبین بود ***** پای چوبین سخت بیتَمکین بود[۱۷]».
استدلال انسان را راه نمیبَرد. انسان با دَلیل در بُنبَست گیر میکند. طرف وقتی دلیل میآورد، شما دیگر حرفی ندارید که در مُقابلش بزنید؛ ولی گاهی دلِ شما نمیپذیرد. مُدام در برابر او زور میزنی، اما حرفی برای حرفی برای گُفتن نداری. اگر داشتی به او میگفتی. حرف نداری بگویی، ولی دلت این را شیرین ندیده است، فِطرت تو این را قبول نکرده است. آنجایی که عَرضهی وجودی وجودِ انسان را کامل میکند، آنجا عرفان است، آنجا سِیر وجودی است. لذا عارف نه در ذهن تَکامُل پیدا میکند، بلکه در وجود تَکامُل پیدا میکند. عارف در مقام اتّصاف به صفات الهی است. اصلاً به غیرِ خدا فکر نمیکند. اینکه همیشه نسبت به خدا احساس فراق دارد، از هِجران خدا مینالد برای این است که آن صفات الهی در وجودش نیست، احساس خلأ میکند. او به هستی و نیستی فکر میکند. او کاری به کُلیّات ندارد؛ خودش یک شَخص است و میخواهد یک شَخصیّت الهی بشود. در الهیبودن میخواهد مُبرّز بشود. این یک عارفِ کامل میشود. سِیر او با ذکر الهی است. «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لِی وَ لَا تَکْفُرُونِ[۱۸]»؛ ذکر و شُکر. ذکرِ خداوند بودنِ با خداست که طول میکِشد، مُجاهده میخواهد تا کَشف حُجُب بشود و انسان مانند مولایش حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بگوید: «ما رَایتُ شیئاً إلاّ و رَایتُ اللهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ[۱۹]». حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) همیشه خدا را میدید. «چشم دل باز کُن[۲۰]»؛ چون چشمِ دل ایشان همیشه باز بود، با چشم دل همیشه جَمال الهی و جَلال الهی را میدید و چون زیباترین را میدید، حاضر نبود به غیرِ او نگاه کند. وقتی آدم مَهرویی حَواسش را بُرده است، اگر یک زشتی کنارش بیاید اصلاً رغبت ندارد به او نگاه کند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) خدا را میدید و غیرِ خدا سوء نداشت. هیچوقت علاقه نداشت غیرِ خدا را ببیند؛ «ما رَایتُ شیئاً إلاّ و رَایتُ اللهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ». اما ما که آنگونه نیستیم، ذکرِ ما در مَرتبهی خودمان است، اما شُکر زمینهی ذکر است؛ «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ»؛ حالا اگر نداشتید، «وَ اشْکُرُوا لِی». یا من هستم و یا نعمتم هست. دنیا یعنی همهی عالَم هستی و عالَم آفرینش یا خداست و یا اَثر خداست. شما چیزی که برای خدا نباشد را پیدا نمیکنید. غذا میخورید، مالِ خداست؛ درس میخوانید، مالِ خداست؛ اگر میبینید، چشم را خدا داده است و مالِ خداست. هرچه هست مالِ خداست؛ پس نعمت الهی است. شما در جایی به چیزی برخورد نمیکنید که نعمتِ خدا نباشد. غَرق در نعمت هستید؛ این را مُتوجّه باشید. همیشه شرمندگی دارید، بدهیتان بالا میرود. اگر انسان اهل شُکر بود، اوّلاً مَهموم نمیشود، مَغموم نمیشود، گِلهمَند نمیشود. همیشه راضی است، همیشه بدهکار است و همیشه در برابر خداوند متعال کم میآورد. و این شرمندگی آن ذکر را تولید میکند که انسان با خودِ خدا باشد. از نعمت من شروع میکُنی و به خدا میرسی. «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لِی وَ لَا تَکْفُرُونِ».
اوّلین قَدم در مسألهی ذکر الهی، ذکر عَملی است
در مسألهی ذکر که «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ»، قَدم اوّل ذکر عَملی است. ذکر عَملی این است که انسان هنگام گناه خداوند را به یاد بیاورد و گناه نکند؛ موقع نماز خداوند را به یاد بیاورد و به کار دیگری مَشغول نشود. در واجبات و مُحرّمات حسابی برای خدا باز کرده است، هیچ حَرامی را انجام نمیدهد، هیچ واجبی هم از او تَرک نمیشود. اگر این با مُراقبت نَهادینه بشود، انسان میتواند بر خُطورات خودش تَسلُّط پیدا بکند. نَفی خُطورات؛ خاطرات مُزاحمی که انسان را با غیرِ خدا مَشغول میکند، این میتواند آشُفتگیهای ذهن را مُتمرکز بکند؛ میتواند خانهی دل را جارو کند، میتواند شُستشو بکند. اگر مسألهی خُطورات حَل شد، دیگر به قول مَعروف «خَرمان از پُل گذشت». ما هر اندازهای هم واجبات را انجام بدهیم و مُحرّمات را تَرک کنیم، ذهنمان شُلوغ است. تا یک لحظه غفلت کنیم، در حرام میاُفتیم. چون ذهن کِششهای زیادی را از خاطرات زندگیاش در اینجا دارد که تا یادش میآید، هوای جای دیگری را میکند. سَوابقی در جاذبههای این دنیا دارد، گرفتاریهای زیادی داشته است و الآن هم رُسوباتِ آن ذهنش را گرفته است. اگر بتواند به طور کُلّی این ذهن را پاک کند، از اوساخ غفلت که غفلت خودش چِرک ذهن است. انسان بتواند ذهن خودش را از غیرِ خدا خالی بکند، آنگاه هنگام پروازش هست. خودش پرواز نمیکند؛ «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ[۲۱]»؛ خداوند بالا میبَرد. خداوند با چه چیزی بالا میبَرد؟ خداوند با جَذبه بالا میبَرد. خداوند چه کسی را جَذب میکند؟ آن کسی را که قاطی ندارد. چه کسی قاطی ندارد؟ آن کسی که هم جَوارحش تمیز است و هم جَوانح و خاطراتش تمیز است. از این رَهگُذر شما به مسأله عصمت میرسید. کسی که از خودش فارغ شده است، از خودش خارج شده است. دیگر خودش نیست که تَصمیم میگیرد؛ بلکه خداوند متعال فرموده است: حالا چشم تو من هستم، گوش تو من هستم، زبان تو من هستم.
یکی از ثَمرات محبّت این است که انسان حَبیب خداوند میشود
این حدیث «قُرب نَواقل» این را میگوید: «لاَ یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ[۲۲]»؛ اگر شما علاوه بر فَرائض زندگیتان را با نَوافل مُزیّن کردید، همهجا ارتباط الهیتان را مَحفوظ کردید، خداوند متعال میفرماید: «لاَ یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ»، اگر این کار استمرار پیدا بکند و دائمی بشود، من بندهام را حَبیب و مَحبوب خودم قرار میدهم. وقتی به دَرجهی حَبیباللّهی رسید، حَبیب با مَحبوب اتّحاد دارد. وادیِ محبّت وادی وَحدت است. اختلاف و تَفرفه برای بیمحبّتهاست. هرجا محبّت آمده است، جَمع است. اما جَمعی که از هم نِفرت دارند که جمع نمیشود. آن چیزی که شما را در اینجا جمع کرده است محبّت خداست، محبّت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. به خانهی خدا آمدهاید، همگی یک مِحور دارید، یک خالق دارید، یک مَقصد دارید، یک دلبَر دارید. جمعِ دلها به آن دلبَر است که در یکجا جمع شدهاند. اگر به جای این نِفرت بود، یَقیناً این جمع جَمع نمیشد. لذا خداوند متعال وقتی شما را حَبیب خودش کرد، دیگر شما جُدای از او نیستید.
ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) ذوب در ذاتِ اَحدیّت هستند
اینکه در روایت دارد: «خَلَقَ اَللَّهُ اَلْمَشِیَّهَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ اَلْأَشْیَاءَ بِالْمَشِیَّهِ[۲۳]»؛ بعد امام (علیه السلام) فرمودند: «نَحنُ مَشِیَّهَ الله»؛ یعنی چه؟ یعنی اصلاً امام نمیتواند جُز خدا باشد. امام مَظهر است، امام شَخص مُستقلِّ در برابر خدا نیست. اگر امام شفا میدهد خیال میکنید امام مُستقل شفا میدهد که آن وَهابیِ بیمَعرفت و جاهلِ به همهی اُمور میگوید که شما مُشرک هستید؟ خیر؛ توحیدِ ما کامل است. امام ذوب در ارادهی پروردگار متعال است. امام هیچ اَمری را بدون خواستِ خداوند انجام نمیدهد. امام خودش خواستِ خداست. این اِذنالله که انبیاء (علیهم السلام) داشتهاند، ولایت ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) است. هم اِذنالله هستند، هم مَشیّتالله هستند. اینها عینِ ارادهی خداوند هستند، عینِ مَشیّت خداوند متعال هستند. در این آیهی کریمهی «وَ مَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ[۲۴]» فرمود: خداوند متعال قُلوب ما را وِعاء محبّت خودش قرار داده است؛ «قُلُوبُنَا أَوْعِیَهٌ لِمَشِیَّهِ اَللَّهِ[۲۵]»؛ دلهای ما ظرف مَشیّت خداست؛ لذا اصلاً خواستی جُز خواستِ خداوند ندارند. چیزی اراده کنند که ارادهی تَکوینی یا تَشریعی خداوند خلاف او باشد، امکان ندارد. قلب اینها در اختیارِ خودِ خداست. خداوند دلبَری کرده است و اینها هم دلداده شدهاند. دل هر کُجا هست، انسان آنجاست. بعضیها سر درس نیستند و در جای دیگری هستند، زیرا دلشان در جای دیگری است. اما امام دلی برای خودش ندارد؛ دلش مرکز فرماندهی خداست. خداوند متعال بر آن دل مُستقرّ است؛ «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى[۲۶]». وقتی اینجور شد، دَوام ذکر میآید. «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَ قُعُودًا وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ[۲۷]»؛ یک لحظه نیست که ارتباط مَحبوب و حَبیب قَطع بشود. دائماً ذوب در اوست و با اشارهی او حرکاتش را تَنظیم میکند. «از دوست یک اِشارت از ما به سر دَویدن[۲۸]». این تمام حرکاتش را مَحبوب تَنظیم میکند. خودش مِنهای خواستِ او و رضای او هیچ خواستی ندارد.
نکاتی راجع به عصمت حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها)
این مُقدّمه بود که بگویم عصمت دَرجات دارد، عدالت اَقسام دارد و در مورد حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) بَشر عادی این عُنوان و این وَصف را به ایشان نداده است؛ امام زمانش او را «مَعصومه» اِطلاق کرده است. این نشان میدهد که حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) صاحب ولایت است، ولایت ایشان هم ولایت مُطلق است، شُعاع ولایت حضرت صدیقهی طاهره (سلام الله علیها) است و حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) هم علمالله است و هم قدرتالله است. علمالله است و شما هرچه در دلتان بگذرد، لازم نیست که با زبان به بیبی بگویید. در دلتان هم بگویید: «یا فاطمه اشفَعی لی فِی الجَنّه» یا «فِی قَضاء حاجَتی»، دلِ شما را میداند، اَسرار عالَم را میداند. او حُضور در ظاهر ما ندارد، حُضور در سِرّ ما دارد. عصمتِ حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) عصمتِ کامل است، تالیتِلو امام زمانش است. یکی این تَعبیر حضرت رضا (سلام الله علیه) است که انسان را مُتوجّه جایگاه حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) در مرحلهی عصمت میکند. یکی هم این تَعبیر حضرت امام کاظم (علیه السلام) است که به دخترشان «فِداها أبوها[۲۹]» گفتند. عالی که فدای دانی نمیشود؛ عقل و شَرع اِقتضاء میکند همهی ما به قُربان امام زمانمان (ارواحنا فداه) بشویم؛ زیرا او عالی است، او اصل است، او ریشه است، او کُلّ است. ما باید به دور او بچرخیم؛ او کَعبه است. اما اگر امام حسین (علیه السلام) به حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) میگویند «بِنَفسی أنتَ[۳۰]» یعنی چه؟ این نشان میدهد حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) دیگر حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) نیست؛ اصلاً در برابر امام حسین (علیه السلام) عبّاسی وجود نداشت؛ این خودش است. تمامِ حقیقتِ امام حسین (علیه السلام) در وجودِ اوست. خیلی ظرفیّت بالاست. لذا این «فِداها أبوها» اِقتضای چنین مَعنا را دارد. حالا اگر عُمری داشتیم و بَنا شد جلسهی دیگری هم خدمت شما عرض کنیم، به آیهای که در صَدر عَرایض عَرض کردیم مقداری خواهیم پرداخت و در موضوع عصمت هم سخن خواهیم گفت. در مورد مرحوم «آیت الله سیّد احمد خوانساری[۳۱]» (رضوان الله تعالی علیه) نزد یکی از فُقهای قُم از عدالت ایشان سؤال شده بود، ایشان گفته بودند: از عدالتِ او سُراغ نگیرید؛ از عصمتِ او سُراغ بگیرید. حالا عصمت هم جبهههای مُختلف دارد. ولی حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) عصمت در علم دارد، عصمت در عَمل دارد، عصمت در خواست دارد، عصمت در اراده دارد. همانگونه که ائمهی ما (سلام الله علیهم اجمعین) مَشمول آیهی تَطهیر هستند، مُطلقا غیرِ خدا در وجودشان نیست، طَهارتشان یک طَهارتی است که عقل ما نمیرسد. در میان عُلمای ما افرادی هستند که قطعاً عصمت عَملی دارند.
روضه و توسّل به حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها)
امروز روزِ غُروب آفتاب وجودِ دختر حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) بود. همینگونهای که در مورد حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بیبی حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) در مجلس «ابن زیاد» فرمودند: خداوند قَتل را برای اینها نوشته بود. «فَبَرَزُوُا إِلی مَضاجِعِهِمْ[۳۲]»؛ امام حسین (علیه السلام) میدانست که مَسلخ این عاشق کربلاست؛ لذا با پای خودش به کربلا آمد تا در آنجا خونش ریخته بشود. آمدنِ حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) عِللی داشت. یکی این بود که فِراق امام رضا (علیه السلام) برای ایشان سخت بود. ایکاش برای ما هم فِراق امام زمان (ارواحنا فداه) سخت بشود. هیچوقت ایشان را یاد نمیکنیم، هیچوقت برای ایشان دلتنگی نمیکنیم، هیچوقت برای ایشان گریه نمیکنیم. آقا جان! از آن طرف است؛
«تا که از جانب مَعشوق نباشد کِششی ***** کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد».
جَذبه از ناحیهی شماست. ای آقای ما! دلِ ما را هم تَمیز کنید تا به خودتان وَصل بشود. حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) سِنخ امام رضا (علیه السلام) بود؛ لذا فِراق ایشان خیلی سخت بود، مانند فِراق حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) و امام حسین (علیه السلام) بود. در آن مدینهای که امام رضا (علیه السلام) را ندارد، زندگی برای حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) سخت بود. نکتهی دوّم این بود که حضرت امام رضا (علیه السلام) خواستند بیبی حرکت و هِجرت کنند. اطاعتِ امام بود. نکتهی اوّل عشق بود، محبّت بود، جَذبه بود. نکتهی دوّم اجرای دستور بود، اطاعت بود. نکتهی سوّم این است که باید قُم با وجود حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) حوزهی علمیه میشد؛ باید امام (رضوان الله تعالی علیه) در آن در رُشد میکرد؛ باید انقلاب واقع میشد؛ باید اَشخاصی که میتوانند صِبغهالله بشوند، آنها بُروز میکردند؛ باید «سیّد حسن نصرالله» حاصلِ این حوزه میشد؛ باید مردان بزرگی که اسلام را جَهانی کردند، شهدای بزرگ به بَرکت عُلوم حوزوی به آن مقام میرسیدند. هدف حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) اِحیای عالَم بود؛ هدف حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) کمک به ظُهور امام زمان (ارواحنا فداه) بود. خیلی همّت بالا بود، خیلی مقام بالا بود. کسی را در میان بانوان مانند حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) جُزء عمّهجانش حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) پیدا نمیکنید. مانندِ حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود، مانند عَمّهاش حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) بود. این بود که با پای خودش آمده بود تا در قُم مُستقرّ بشود و آنجا سُفرهی همهی فَضائل را پَهن کند و انسانها را الهی کند. عارف، فقیه، مُتکلّم و همهی عُلومی که برای نیاز بَشر پاسخگوست، باید حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) آن را آماده میکرد. خانهدارِ اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) بود، همهی عُلما را پَذیرایی کرده است و به مَقصد رسانده است. این بود که وقتی عوامل حکومت عبّاسی در شهر ساوه به گروه مُهاجر حَمله بُردند و یک بانو در دیارِ غُربت در مُقابل این همه اَشرار، جَرّار و بیرَحم که همهی افراد و اَقوام ایشان کُشته شدند. بانو داغدار شد. مانند حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) جنازهها را یکی بعد از دیگری تماشا میکرد و بَنا بر گزارشی ایشان را مَسموم کردند. آن هم با اَجل طبیعی از دنیا نرفت؛ بلکه بیبی را هم مَسموم کردند. بعضی هم گزارش کردهاند که ایشان را مَصدوم کردند. یعنی مانند مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) کُتک خورد. مانند عَمّهجانش حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) از ضَربههای جانیانِ خطرناک مَصون نماند. وقتی وَضع ایشان وَخیم شد، گفتند که باید به قُم برسم. اصلاً آمده بود که قُم را قُم کند. لذا عُلمای قُم، جناب «موسی خَزرج[۳۳]»، اَشعریها، چه جَمعیّتی به عشق قُدوم مُبارک دختر حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) راه اُفتادند. رفتند و حضرت مَعصومه (سلام الله علیها) را سوار بر ناقه کردند، اما هیچ نامَحرمی به این ناقه نزدیک نمیشد. یک فَضایی در اطراف ناقه خالی بود و حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) در میان یک جَلال و عظمتی با این عُلما در شهر قُم قَدم گذاشتند. اما بمیرم؛ هم حَسرت دیدار امام رضا (علیه السلام) ایشان را آب میکرد، هم حَسرت فِراق قَبر مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) که از آنجا بیرون آمده است و به امام رضا (علیه السلام) هم نرسیده است. از طرفی هم مَسموم است، مَصدوم است. این ۱۷ روزی که در شهر قُم بودند، بدنِ ایشان مانند بدنِ مادرش حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) شده بود. دیگر چیزی از بیبی باقی نمانده بود. حضرت زهرا (سلام الله علیها) به «فضّه» فرمودند: «لَقَد ذَابَ لَحْمی[۳۴]»؛ فضّه! گوشت بدنم آب شده است و دیگر چیزی از من باقی نمانده است. بیبی حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) هم همینجور بودند. اما با همین بدنِ نَحیف تَهجُّد ایشان و عبادت ایشان زبانزَد بود. لذا مِحراب عبادت ایشان را تا به حال نگاه داشتهاند و نام آن را «بیت النّور» گذاشتهاند. بالاخره غَریبانه جان داد، بالاخره مَظلومانه در غُربت جان به جانآفرین تَسلیم کرد. قُم یکپارچه عزاخانه شدند، مردم قُم ماتَم گرفتند، زنانِ قُم بدن نازنینِ بیبی را با احترام غُسل دادند، کَفَن کردند. قَبر آماده شد، ولی مَحرمی ندارد که این بدن را درون قَبر بگذارد. یکوقتی دیدند دو سوارهی نقابدار رسیدند. خطاب کردند: این جنازه مربوط به ماست. من یَقین دارم برادر آمده بود، امام رضا (علیه السلام) آمده بود. گویا حضرت جواد (علیه السلام) را هم همراه خودشان آورده بودند. بدنِ نَحیف خواهر غَریبه و مَظلومهی خودش را در قَبر گذاشت. اما «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ[۳۵]»؛ در کربلا وقتی حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) آمد، بدنِ برهنهی برادرش را دید، آنقَدر مُصیبت سنگین بود که رو به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کرد و فرمود: «یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ[۳۶]»؛ میگفت: ایکاش زینب مُرده بود، ایکاش چشمانم نابینا بود و بدن حُسینم را اینجور نمیدیدم؛
«از حرم تا قَتلگه زینب صدا میزد حسین *** دست و پا میزد حسین، زینب صدا میزد حسین».
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! به عصمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) قَسمت میدهیم لباس ظُهور بر قامت امام زمانمان (ارواحنا فداه) بپوشان.
خدایا! چشم ما را به جَمال دلآرای امام زمانمان (ارواحنا فداه)، قلب ما را به نور محبّت و عشق ایشان مُزیّن بفرما.
الها! پروردگارا! قلب نازنین آقایمان را همواره از ما راضی بدار.
خدایا! توفیق مُراقبت در بندگی به ما مَرحمت بفرما.
خدایا! سایهی پُر بَرکت همهی عَلمداران دین و مَعنویّت، همهی مَراجع عزیزمان، همهی مُجاهدینمان، سنگرنشینان ما، خاصّه رهبر نورانی و شُجاع و اُسوهمان را تا ظُهور حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) با اقتدار، با عزّت، با کفایت، با کرامت، با اُمیدبَخشی، با دلگرمکنندگی برای مُستضعفان مُستدام بدار.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم آتشی را که دنیای استکبار برای نابودی اسلام و مُسلمین روشن کرده است، با نابودی خودشان خاموش بگردان.
خدایا! مَجروحینِ غَزّه و لُبنان را شِفا عنایت بفرما.
خدایا! اَمنیّت کامل با نابودی صهیونیستها بر سَکَنهی این جبههی مُقاومت اَرزانی بدار.
خدایا! هر خطری، هر جنگی، هر حملهای، هر تروری، هر تَهدیدی این عاصمهی دنیای اسلام، اُمّالقُرای دنیای مُستضعفین و اهل جهاد را تَهدید میکند، به مَنّ و فَضل خودت دَفع بفرما.
خدایا! همهی شخصیّتهای نقشآفرین در انقلاب را از این همه بدخواهان حفظ بفرما.
خدایا! به آبروی حضرت زهرا (سلام الله علیها) آبرویمان را در دنیا و آخرت صیانت بفرما.
خدایا! جوانهای ما، حاضرین و غایبین که دلی با خدا و ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) دارند، از حوادث روزگار، از وَسوسههای شیاطین، از فتنههای زمان مُحافظت بفرما.
خدایا! خیر و بَرکت به مَعیشت عُمومی نازل بفرما.
خدایا! امام عزیز ما (رضوان الله تعالی علیه) و همهی شهدا، خُصوصاً این شهید عزیزی که همیشه داغدارش خواهیم ماند، شهید نصرالله کسی نیست که داغش از دلها برود، این شهیدِ عزیز و همهی شهدا را با امام حسین (علیه السلام) مَحشور و دعایشان را شامل حال ما بگردان.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۲۴٫
[۳] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۰۲٫
«وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَ آخَرَ سَیِّئًا عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
[۴] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۰۶٫
«وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ ۗ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ».
[۵] سوره مبارکه سجده، آیه ۷٫
«الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ ۖ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِینٍ».
[۶] سوره مبارکه طه، آیه ۵۰٫
«قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَىٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى».
[۷] سوره مبارکه عبس، آیه ۲۴٫
[۸] سوره مبارکه بقره، آیه ۸۵٫
«ثُمَّ أَنْتُمْ هَٰؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقًا مِنْکُمْ مِنْ دِیَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسَارَىٰ تُفَادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْرَاجُهُمْ ۚ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ ۚ فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذَٰلِکَ مِنْکُمْ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا ۖ وَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ یُرَدُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ ۗ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ».
[۹] سوره مبارکه اعراف، آیه ۳۱٫
«یَا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لَا تُسْرِفُوا ۚ إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ».
[۱۰] سوره مبارکه علق، آیه ۸٫
[۱۱] سوره مبارکه نجم، آیه ۴۲٫
[۱۲] سوره مبارکه انشقاق، آیه ۶٫
[۱۳] سوره مبارکه مؤمنون، آیه ۱۱۵٫
[۱۴] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۱۸۷.
[۱۵] همان.
[۱۶] الکافی، جلد ۱، صفحه ۳۹٫
«عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْبَرْقِیِّ عَنْ شَرِیفِ بْنِ سَابِقٍ عَنِ اَلْفَضْلِ بْنِ أَبِی قُرَّهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : قَالَتِ اَلْحَوَارِیُّونَ لِعِیسَى یَا رُوحَ اَللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ قَالَ مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اَللَّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی اَلْآخِرَهِ عَمَلُهُ».
[۱۷] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۱۰۵.
[۱۸] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۵۲٫
[۱۹] علمالیقین، ملامحسن فیض کاشانی، ج ۱، ص ۹۹٫
[۲۰] هاتف اصفهانی، دیوان اشعار، ترجیع بند.
«چشمِ دل باز کن که جان بینی *** آنچه نادیدنی است، آن بینی».
[۲۱] سوره مبارکه مجادله، آیه ۱۱٫
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ ۖ وَ إِذَا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ ۚ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ».
[۲۲] إرشاد القلوب، جلد ۱، صفحه ۹۱٫
«وَ قَالَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ: لاَ یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ اَلَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ اَلَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ اَلَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ إِنِ اِسْتَعَاذَنِی أَعَذْتُهُ».
[۲۳] التوحید، جلد ۱، صفحه ۱۴۷٫
«أَبِی رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اِبْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: خَلَقَ اَللَّهُ اَلْمَشِیَّهَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ اَلْأَشْیَاءَ بِالْمَشِیَّهِ».
[۲۴] سوره مبارکه انسان، آیه ۳۰٫
«وَ مَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا».
[۲۵] تفسیر نور الثقلین، جلد ۵، صفحه ۴۸۶٫
«فِی اَلْخَرَائِجِ وَ اَلْجَرَائِحِ عَنِ اَلْقَائِمِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ حَدِیثٌ طَوِیلٌ فِیهِ یَقُولُ لِکَامِلِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ اَلْمَدَنِیِّ : وَ جِئْتَ تَسْأَلُ مِنْ مَقَالَهِ اَلْمُفَوِّضَهِ ، کَذَبُوا بَلْ قُلُوبُنَا أَوْعِیَهٌ لِمَشِیَّهِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَإِذَا شَاءَ شِئْنَا، وَ اَللَّهُ یَقُولُ: وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اَللّٰهُ».
[۲۶] سوره مبارکه طه، آیه ۵٫
[۲۷] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۹۱٫
«الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَ قُعُودًا وَ عَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ».
[۲۸] همام تبریزی، غزلیات، شماره ۱۶۲٫
[۲۹] کریمهی اهل بیت، ۱۷۰؛ محمد محمدی اشتهاردی، حضرت معصومه فاطمه دوم، ص ۱۳۳٫
[۳۰] الإرشاد، ج ۲، ص ۹۰٫
«امام حسین علیه السلام: یا عَبّاسُ إرکَبْ، بِنَفسی أنتَ یا أخی».
[۳۱] سید احمد خوانساری (۱۳۰۹ ق-۱۴۰۵ق) از مراجع تقلید شیعه در قرن چهاردهم قمری. وی از شاگردان آخوند خراسانی، سید محمدکاظم طباطبایی یزدی، میرزای نائینی و آقا ضیاء عراقی، و از معدود مراجعی بود که در دوران مرجعیت خود در حوزههای علمیه معروف نبود و قبل از مرجعیت ساکن تهران شده بود. مرجعیت او بعد از درگذشت آیت الله بروجردی آغاز شد. خوانساری به پارسایی و سادهزیستی معروف بود. سیره سیاسی وی، دارای فراز و نشیبی بود که به تدریج از مخالفت آشکار با سیاستهای رژیم شاه و اعلام صریح مواضع خود، به نوعی احتیاط و میانهروی سوق یافت. نسب خوانساری با سی واسطه به امام کاظم (علیه السلام) میرسد. پدرش میرزایوسف و جدش میرزابابا، عالم دین بودند. سید احمد در محرم ۱۳۰۹ در خوانسار به دنیا آمد. در سه سالگی پدرش را از دست داد و برادرش سید محمدحسن -که وی نیز عالم دین بود- سرپرستی او را بر عهده گرفت. در سال ۱۳۶۹ هجری قمری که سید یحیی سجادی امام جماعت مسجد سید عزیزالله واقع در بازار تهران درگذشت، تاجران و بازاریان از آیت الله بروجردی خواستند که شخص باکفایتی را به عنوان امام جماعت مسجد معرفی کند. بدین ترتیب در ۱۳۷۰ق خوانساری به توصیه بروجردی و به اصرار فراوان مردم به تهران رفت. او از همین سال تا پایان عمر در این مسجد به اقامه نماز، تدریس فقه و اداره امور دینی پرداخت. او در مدت اقامت در تهران، این مسجد را به محلی برای اقدامات سیاسی و اجتماعی تبدیل نمود. اولین اقدام مهم سیاسی ایشان، صدور اعلامیه مشترکی همراه با سید محمد بهبهانی علیه لایحه انجمنهای ایالتی-ولایتی بود. پس از آن، به دنبال عدم توجه حکومت پهلوی به اعتراض علما نسبت به این لایحه، چند نفر از علمای تهران، تصمیم گرفتند در این مسجد تحصن کنند و مردم را نیز به این تحصن و تجمع اعتراضی دعوت کردند. خوانساری تا زمان درگذشت بروجردی در ۱۳۴۰ش/۱۳۸۰ق به تدریس و اداره امور دینی مردم تهران میپرداخت و پس از درگذشت ایشان، هر چند برخی از علمای طراز اول از وی خواستند به نجف یا قم برود و مرجعیت عامه شیعیان را بپذیرد، وی تهران را ترک نکرد. اما مرجعیت را پذیرفت و برخی از شیعیان پاکستان، عراق و ایران وی را به عنوان مرجع تقلید خویش برگزیدند. خوانساری در ۲۹ دی ۱۳۶۳ش برابر با ۲۷ ربیعالثانی ۱۴۰۵ق در تهران درگذشت. امام خمینی به مناسبت وفات او پیام تسلیتی صادر کرد و بازار تهران و حوزههای علمیه تعطیل و از سوی دولت یک هفته عزای عمومی اعلام شد. پیکر وی را پس از تشییع در تهران به قم منتقل و در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه به خاک سپردند.
[۳۲] بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۱۶٫
«ما رأیت إلا جمیلًا هؤلاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا إلی مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم فتحاجّ و تخاصم فانظر لمن الفلج یومئذ ثکلتک أمک یا ابن مرجانه».
[۳۳] موسی بن خزرج بن سعد اشعری(درگذشته پس از ۲۰۰ق) از راویان امام رضا (علیه السلام) است. شهرت او در تاریخ تشیع به سبب میزبانی فاطمه معصومه (سلام الله علیها) هنگام ورود به قم دانسته شده است. موسی بن خزرج از خاندان اشعری است که در آبادانی قم و بیان روایات شیعه نقش داشتهاند. رسول جعفریان عتقد است به سبب خدمات این خاندان به تشیع است که امام صادق (علیه السلام)، «قم را شهر اهل بیت و شیعیان» دانسته است. از تاریخ ولادت و وفات موسی بن خزرج اطلاعی در دست نیست. او به هنگام درگذشت فاطمه معصومه در سال ۲۰۱ق زنده بوده است. در کتاب تاریخ قم نقل شده وقتی حضرت معصومه (سلام الله علیهم اجمعین) در مسیر حرکت به سمت خراسان در ساوه بیمار شد از خادم خود خواست که او را به قم ببرد. وقتی به قم رسید در سرای موسی بن خزرج بن سعد ساکن شد. در خبر دیگری آمده است وقتی خبر به آل سعد اشعری رسید تصمیم گرفتند همگی نزد فاطمه معصومه رفته و از او درخواست کنند به قم بیاید. از میان آنها موسی بن خزرج شبانه و به تنهایی رفت و مهار مرکب او را به دست گرفت و او را به خانه خود برد. فاطمه معصومه (سلام الله علیها) هفده روز در خانه موسی بن خزرج ماند. گفته میشود بعد از درگذشت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)، موسی بن خزرج عبادتگاه او را باقی گذاشت و به احترام او مسجدی بر آن خانه بنا کرد. خانه محل سکونت حضرت معصومه امروزه در میدان میر قرار دارد و عبادتگاه او به بیت النور معروف گردیده است. پس از درگذشت فاطمه معصومه (سلام الله علیهم اجمعین) موسی بن خزرج بر جنازه او نماز گزارد و زمینی که در باغ بابلان داشت را به محل دفن او اختصاص داد و سایهبانی بر مرقد او بنا کرد. شهرت موسی بن خزرج در تاریخ تشیع به سبب میزبانی حضرت معصومه (سلام الله علیها) هنگام ورود به قم دانسته شده است. موسی بن خزرج از امام رضا (علیه السلام) روایت نقل کرده است. همچنین احمد بن خزرج برادر موسی، از وی روایت نقل کرده است.
[۳۴] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۷۸، صفحه ۲۸۲٫
«دَعَائِمُ اَلْإِسْلاَمِ ، رُوِّینَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ : أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَسَرَّ إِلَى فَاطِمَهَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ أَنَّهَا أُولَى مَنْ یَلْحَقُ بِهِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ فَلَمَّا قُبِضَ وَ نَالَهَا مِنَ اَلْقَوْمِ مَا نَالَهَا لَزِمَتِ اَلْفِرَاشَ وَ نَحَلَ جِسْمُهَا وَ ذَابَ لَحْمُهَا وَ صَارَتْ کَالْخَیَالِ وَ عَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِمَا سَبْعِینَ یَوْماً فَلَمَّا اُحْتُضِرَتْ قَالَتْ لِأَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَیْسٍ کَیْفَ أُحْمَلُ عَلَى رِقَابِ اَلرِّجَالِ مَکْشُوفَهً وَ قَدْ صِرْتُ کَالْخَیَالِ وَ جَفَّ جِلْدِی عَلَى عَظْمِی قَالَتْ أَسْمَاءُ یَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ إِنْ قَضَى اَللَّهُ عَلَیْکِ بِأَمْرٍ فَسَوْفَ أَصْنَعُ لَکِ شَیْئاً رَأَیْتُهُ فِی بَلَدِ اَلْحَبَشَهِ قَالَتْ وَ مَا هُوَ قَالَتِ اَلنَّعْشُ یَجْعَلُونَهُ مِنْ فَوْقِ اَلسَّرِیرِ عَلَى اَلْمَیِّتِ یَسْتُرُهُ قَالَتْ لَهَا اِفْعَلِی فَلَمَّا قُبِضَتْ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهَا صَنَعَتْهُ لَهَا أَسْمَاءُ فَکَانَ أَوَّلَ نَعْشٍ عُمِلَ لِلنِّسَاءِ فِی اَلْإِسْلاَمِ».
[۳۵] شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶٢ش، ص ۱۱۵.
لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ به معنای روزی چون روز تو نیست ای اباعبدالله از سخنان امام حسن مجتبی (علیه السلام) درباره امام حسین (علیه السلام) است. این سخن، واقعه کربلا، چگونگی حادثه، شمار و وضعیت اعتقادی دشمنان اهل بیت را پیشگویی و بزرگی مصیبت و عظمت آن را بیان کرده است. راوی اصلی حدیث امام صادق (علیه السلام) است و شیخ صدوق آن را در کتاب امالی به نقل از مفضل بن عمر از وکلای امام صادق (علیه السلام)، آورده است.
متن حدیث به این صورت است: «انَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ (عَلَیهِ السَّلام) دَخَلَ یَوْماً إِلَى الْحَسَنِ (عَلَیهِ السَّلام) فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ بَکَى، فَقَالَ لَهُ مَا یُبْکِیکَ یَا أَبَاعَبْدِ اللهِ؟ قَالَ: أَبْکِی لِمَا یُصْنَعُ بِکَ. فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ (عَلَیهِ السَّلام): إِنَّ الَّذِی یُؤْتَى إِلَیَّ سَمٌّ یُدَسُّ إِلَیَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَکِنْ لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّهِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ (صَلَّیَ الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ یَنْتَحِلُونَ دِینَ الْإِسْلَامِ فَیَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِکَ وَ سَفْکِ دَمِکَ وَ انْتِهَاکِ حُرْمَتِکَ وَ سَبْیِ ذَرَارِیکَ وَ نِسَائِکَ وَ انْتِهَابِ ثِقْلِکَ فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِی أُمَیَّهَ اللَّعْنَهُ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً وَ یَبْکِی عَلَیْکَ کُلُّ شَیْءٍ حَتَّى الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ الْحِیتَانِ فِی الْبِحَارِ».
[۳۶] اللهوف، سیّد بن طاووس، ص ۳۷٫
«یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ مُنْقَطَعُ الاعْضاءِ وَ بَناتُکَ سَبایا، الیَ اللّهِ الْمُشْتَکی وَ اِلیَ مُحَمَّدٍ المُصطَفی وَ اِلی عَلیٍّ المُرْتَضی وَ الی فاطِمَهَ الزَهراء وَ الی حَمْزَهَ سَیّدِ الشُّهَداءِ! یا مُحَمَّداه! هذا حُسَینٌ…».
پاسخ دهید