روز دوشنبه مورخ ۲ مهر ماه ۱۴۰۳، درس اخلاق حضرت «آیت الله صدیقی» بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- ایمان و جهاد دو مَتاع برای ورود به بازارِ حقتعالی است
- چهار چیزی که خداوند به ازای ایمان و جهاد به انسان عنایت میکند
- اَنواع «فَتح» که در قرآن کریم به آن اشاره شده است
- جهاد و صبر منشأ ورود انسان به بهشت است
- خداوند خودش مُجاهدین را وارد بهشت خواهد کرد
- انقلاب اسلامی و دفاع مُقدّس قطرهای از دریای عاشورای حسینی بود
- مُدیریت جدیدی که در ولایت فقیه نمود پیدا کرده است
- مَعنویّت بینظیر رَزمندگان اسلام در دوران ۸ سال دفاع مُقدّس
- شکنجهگر بَعثی که عاقبت بخیر شد
- روضه و توسّل به حضرت صدیقهی کُبری (سلام الله علیها)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
ایمان و جهاد دو مَتاع برای ورود به بازارِ حقتعالی است
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ[۲]»؛ هفتهی دفاع مُقدّس، یادآور گَنجینههای عظیم فرهنگی، مَعنوی، عرفانی و سیاسی و اجتماعی و جهادی بر وجود مبارک قافلهسالار مُجاهدان عالَم امام زمانمان (ارواحنا فداه) و بر رعیّتشان و بر ملّت ایران و به شما برادران عزیز و خواهران مبارک باشد. خداوند مَنّان برحَسب تصویر و ترسیمی که از زندگی در دنیا دارد، برای کسانی که اعتقاد دارند برای هدفی قَدم در این ویرانه گذاشتهاند، خداوند متعال زندگی را یک بازار به ما اِلقاء میکند. عُمر ما سرمایهی ماست. زندگیِ دنیا بازار داد و سِتد است و مرگ ما پایان سود ما یا زیانِ ماست. لذا سورهی مبارکهی صَف که سورهی حواریّون است، سورهی مُجاهدان است، خداوند منّان در این سورهی مبارکه فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَهٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ[۳]»؛ خداوند از ما سؤال میکند، اِستفهام میکند. میخواهید شما را به یک بازاری دلالت کنم که اگر وارد آن بازار شدید، آن بازار، بازارِ نجات است. نجات از عَذاب دردناک است. خب حالا اگر در این بازار رفتیم، چه چیزی باید برای مُعامله به این بازار ببَریم؟ دو چیز است: یکی ایمان و دوّم جهاد است؛ «تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ[۴]». ولی جبهه، جبههی وسیعی است. شما در این جبهه هم میتوانید با مالتان جهاد کنید و هم با جانتان جهاد کنید.
چهار چیزی که خداوند به ازای ایمان و جهاد به انسان عنایت میکند
بر اَساس این آیاتی که در سورهی مبارکهی صف هست خداوند متعال دو چیز را به عُنوان کالا از ما میخَرد و چهار چیز هم به ما میدهد. «یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ[۵]»؛ اوّلین چیزی که خداوند در برابر تقدیم کالای ایمان و جهاد به ما لُطف میکند، آبرویمان است. «یَغْفِرْ لَکُمْ»؛ خداوند متعال گناهان شما را میپوشاند، آبروداری میکند، مورد مَغفرت قرار میگیرید، خداوند پاکتان میکند. دوّم «یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ[۶]»؛ به شما بهشت میدهد. نه اینکه میگوید به بهشت بروید؛ بلکه خداوند شما را وارد بهشت میکند. تَضمینی است. یکوقت بهشت را به آدم نشان میدهند، ممکن است که آدم در راه بماند و به بهشت نرسد؛ ولی خداوند مَنّان میگوید: اگر زندگی شما در سنگر ایمان و جهاد باشد، «یُدْخِلْکُمْ» خداوند تَضمین میکند که خودش شما را وارد بهشت کند. شما در راه نمیمانید، من شما را به بهشت میرسانم و وارد میکند. «یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ[۷]»؛ باغهای زیبایی است! آب دارد، آبِ جاری دارد. سوّم «مَسَاکِنَ طَیِّبَهً[۸]»؛ خداوند متعال به شما مَسکن میدهد، ولی مَسکن دلنشین است. گاهی منزل آدم خوب است، از نظر ساختمان خوب است، اما همسایهی بد دارد، اما دیگران به او اِشراف دارند، اما اعضای خانواده در داخل خانه با هم سازگاری ندارند. این مَسکن، مَسکن طیّب نیست. خداوند متعال آنچه که برای شما آسایش میآورد، آرامش میآرود، یک مَسکنی که آسایش و آرامش و عزّت و آرزوهای شما را تأمین میکند، در اختیار شما قرار میدهد. چهارمین مورد که خداوند متعال وقتی به آنجا رسیده است، خیلی برجسته کرده است، گویا خط را به گونهای مُجسّم کرده است که مُتوجّه بشوید مهمتر از همهی اینها این است. «وَ أُخْرَى تُحِبُّونَهَا[۹]»؛ آن سه مورد که آبروداری، تمیزی ظاهر و باطن زندگیِ، درآمد، هزینه و همهی اینها در آن عبارت «یَغْفِرْ لَکُمْ» قرار میگیرد. «یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ»؛ خداوند متعال تَضمینی به شما قول میدهد که در راه نمانید و به بهشت برسید؛ خودِ خداوند شما را وارد بهشت بکند. به شما مَساکن طیّبه میدهد. اما یک چیز دیگر که خداوند متعال آن یک چیز دیگر را در ردیف اینها قرار نداده است. «وَ أُخْرَی»؛ یک چیز دیگر که آن یک چیز دیگر چه خُصوصیّتی دارد؟ «تُحِبُّونَهَا». یک چیزی است که همه آرزوی آن را دارند. وقتی به دست میآورند مَحبوبشان است. این جُزء آمال و آرزوهای انسان است. آن چه چیزی است؟ «نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ[۱۰]»؛ آن یک چیز دیگر یکی نَصر از جانب خداوند متعال است. خداوند شما را تنها نمیگذارد. خداوند یارِ شما خواهد بود، خداوند یاوَر شما خواهد بود، خداوند پُشتیبان شما خواهد بود. خداوند متعال خودش به شما نیرو میدهد، انرژی میدهد، دشمنتان را مَرعوب میکند. خداوند کمک میکند؛ «نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ». این تَنوین در «نَصْرٌ» تَنوین وحدت نیست؛ تَنوین تَنوینِ تَفخیم است. یک نیست. «وَ أُخْرَى تُحِبُّونَهَا»؛ یک چیز دیگری که مَحبوب شماست، آرزوی شماست. آن چه چیزی است؟ نُصرتی از خداوند متعال است. «نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ»؛ خداوند به غیر واگذارتان نمیکند که چشمتان دنبال این باشد که چه کسی به من کمک میکند، کدام کشور به ما امکانات میدهد، کدام قدرت با ما همراهی خواهد کرد؛ خیر، حتی به وسائط مسلمانها، قُشون، امکانات نیست؛ خودِ خداوند کمک میکند؛ «نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ». وقتی خداوند اراده بکند، اگر شما هیچچیزی هم نداشته باشید با ارادهی خداوند دشمن مَرعوب میشود. دشمن پا به فرار میگذارد. بلکه بالاتر از این «یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ[۱۱]»؛ اصلاً این یَهودیها برای امکاناتشان دست شما نیُفتد، خودشان خانههایشان را ویران کردند. خداوند از این کارها میکند. خداوند دشمن را در برابر شما دَستپاچه میکند. دشمن سرگردان میشود، دشمن مأیوس میشود، دشمن شما را بزرگ میبیند. وقتی دشمن روحیهی شما را دید که از مرگ نمیترسید، آنها که ترسو هستند، وقتی شما از مرگ نترسید آنها از شما میترسند. خداوند خودش «نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ»؛ نه مِنَ السِّلاح، نه از کَثرت قُشون، نه از همراهی منطقه، نه از پیمانهای سیاسی و دفاعی و اینها؛ اگر هیچکدام از اینها را هم نداشته باشید، خودِ خداوند با شما هست و نَصر خداوند در کنار شما شامل حال شما میشود. خداوند یارتان است. اگر همه هم در مُقابل شما باشند، ولی خداوند با شما باشد، «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ[۱۲]» ؛ «وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ[۱۳]»؛ کمک فقط از جانب پروردگار متعال است. کمکهای دیگران کارساز نیست. این شعر را گاهی در جمعتان خواندهایم. چاشنی دل است.
«همه گویند طاهر کَس نداره ***** خدا یار مُو چه حاجت کَس[۱۴]»
وقتی خداوند با من باشد و همه مُقابل من باشند، باکی ندارم. کار به دست خداست، از غیرِ خدا کاری ساخته نیست؛ «نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ». اگر نَصر از جانب خداوند بود، وعدهی بیهوده نیست؛ «وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ[۱۵]»؛ وقتی نُصرت خداوند با شما باشد، فَتح قریب است، یک قَدمی شما پیروزی است. شما بیایید، اگر یک قَدم بردارید در قَدم دوّم فَتح بر دشمنان است. فاتح میشوید، پیروز میشوید؛ «فَتْحٌ قَرِیبٌ».
اَنواع «فَتح» که در قرآن کریم به آن اشاره شده است
حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) از استادشان مرحوم «آقای شاه آبادی[۱۶]» (رحمت الله علیه) که خیلی امام (رضوان الله تعالی علیه) نسبت به ایشان دلشُده است. تنها کسی که در مورد او «روحی فداه» میگوید، مرحوم آقای شاه آبادی (رحمت الله علیه) هستند. بعد از ایشان نَقل میکنند که در قرآن کریم سه مورد فَتح نَقل شده است؛ یکی فَتح قریب است، یکی فَتح مُبین است و دیگری فَتح مُطلق است. در این آیهی کریمه فَتح قریب را مَطرح کرده است. در سورهی مبارکهی فَتح میفرماید: «إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا[۱۷]»؛ آنجا فَتح سیاسی است، فَتح فرهنگی است، تغییر هُویّت است، تَجلّی هُویّت مُقتدرانهی جبههی اسلام یعنی فَتح مُبین است. اما دربارهی فَتح مُطلق قرآن کریم فرموده است: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا[۱۸]»؛ آن فَتح، فَتح مَحدود به زمان و مکان و فَتح خاصّ نیست؛ خداوند متعال در آن فَتح به شما فَنا میدهد. دیگر شما نیستید و خداست. «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ»؛ بالاتر از فَتح قریب و فَتح مُبین، فَتح مُطلق پروردگار متعال است که حالا در جای خودش و در فُرصت خودش خیلی جای تأمّل دارد و خوراکِ دلهای صاحبدلانِ سالک اِلیالله است که این فَتح مُطلق چه نوع فَتحی است.
جهاد و صبر منشأ ورود انسان به بهشت است
این آیهای هم که از سورهی مبارکهی آل عمران به مَحضر مبارکتان قرائت شد و فَضای دل و آسمان دل را پُر نور و درخشان کرد که میفرماید: «أَمْ حَسِبْتُمْ»؛ خداوند متعال ما را برای بَقاء آفریده است، ما را برای بهشت آفریده است. گاهی خودمان راه را اشتباه میرویم. «خُلِقتُم لِلبَقاءِ لا لِلفَناء[۱۹]»؛ اما راهِ رسیدن به بَقاء مَشروط است. «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ»؛ شوخی نیست. پایان کار ما یا ورود به بهشت بَرین است و یا سُقوط در جَهنّم سوزان و بَلاخیز است. خداوند متعال میگوید: در مسألهی عاقبت، در مسألهی انجام زندگیتان قطعاً شما بهشت میخواهید. هیچکسی را سُراغ ندارید که دنبال اُفتادن در چاه وِیل جَهنّم باشد، گرفتار غِسلین بشود، گرفتار حَمیم بشود، گرفتار «ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ[۲۰]» بشود. اینها صَریح آیات قرآن کریم است که آنجا سایهاش سایهی آرامبَخش نیست؛ سایهی سوزان نیست. چون در آنجا نور نیست، همهاش سایه است؛ ولی سایهای است که «مِنْ یَحْمُومٍ» است، داغ است. سایهی بسیار خطرناکی است. هیچکسی نمیخواهد در جَهنّم بیُفتد، هیچکسی نمیخواهد بسوزد، هیچکسی نمیخواهد خداوند به او غَضب کند، از خداوند عذاب دریافت کند. همه میخواهند عاقبتشان رفاه باشد، آسایش باشد، عزّت باشد، نور باشد. اما این خیالی نیست؛ این راهِ عینیِ خارجی دارد. «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ»؛ آیا پندار شما، گُمان شما این است که شما وارد بهشت میشوید؟ «وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ»؛ در حالیکه خودتان را در عمل به خدا نشان ندادید که آیا شما در سنگر جهاد هستید؟ رَزمنده هستید؟ سینه را برای دین خدا سِپَر میکنید؟ برای حفاظت از ارزشهای دینیتان از آبرویتان، از جانتان، از جوانیتان مایه میگذارید؟ خداوند میخواهد برایش مَعلوم بشود. یعنی در عمل یک کاری بکنید که خداوند عمل شما را ببیند. «وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ»؛ خداوند علم ذاتی دارد، ولی در علم فعلی کارِ شما مَعلوم خداست. این علم فعلی خدا مَطلوب است. «وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ»؛ هنوز شما مَعلوم نکردهاید که مُجاهد هستید، رَزمنده هستید. «وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ»؛ هم جهاد، هُجوم، دفاع در برابر دشمن، مُجهّز بودن، دشمن را از راه برداشتن، دشمن را مَنکوب کردن، مَقتول کردن. «وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ»؛ مُقاومت. خداوند متعال این جهاد مَقطعی را از شما قبول نمیکند. باید ثَبات قَدم نشان بدهید. «وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ»؛ صبر لازم دارد. از الطاف خَفیّه و اَلطاف جَلیّهی خداوند متعال این انقلاب بود. انقلاب در این دو سنگر حفاظت شد. هم به وجود آمد، هم حفاظت شد که جهاد و صبر هستند. جهاد قیام است، جهاد مُبارزه است، جهاد مُقابله است، جهاد هُجوم است، جهاد هِجرت است، جهاد رَفع مَوانع است. اگر امام (رضوان الله تعالی علیه) قیام نکرده بود، دستگاه سلطنت بُتی بود مانعی بود، یک ذلّت همیشگی بود که ملّت به آن مُبتلا بودند؛ ولی امام (رضوان الله تعالی علیه) قیام کرد، جهاد کرد، مُبارزه کرد، اِفشا کرد و ایستادگی کرد و گفت: شاه باید برود. این جهادِ امام (رضوان الله تعالی علیه) بود. اما وقتی شاه رفت، آیا امام (رضوان الله تعالی علیه) خسته بود؟ دیگر انقلاب را رَها کرد؟ خیر؛ امام (رضوان الله تعالی علیه) ثَبات قَدم داشت. حالا که این را به دست آوردید، باید آن را نگاه دارید. این جهاد در کنار صبر که قرار میگیرد، جهاد حرکت است، ولی صبر مُقاومت است. صبر ثَبات قَدم است. صبر در مَواضع استحکام پیدا کردن است، از خط خارج نشدن است، در همهی شرایط با انقلاب بودن است، انقلابی ماندن است. در شرایط فشار، در شرایط گرانی، در شرایط هَجمهی اذیّتهای مُختلف آدم خَم به اَبرو نیاورد و از راهی که دارد میرود برنگردد و در راه مُتوقّف نشود. «وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ»؛ این جهاد و صبر که هم مُبارزه است، فریاد است، هُجوم است، حمله است، اتّحاد است، اِنسجام است، اطاعتپَذیری از فرمانده است، فرمانپَذیری هست و هم ثَبات قَدم است، مُقاومت است، پُشت نکردن به انقلاب است و توقّف را هرگز نپذیرفتن است. باید پیش رفت و به حَدّی قانع نشد. این صبر است. حقیقتِ صبر با همهی ارزشهای ایجابی ما و جَنبههای اطاعت سَلبی ما سازگاری دارد، ولی حقیقت آن همان مُقاومت است، ثَبات است. ثَبات شخصیّت، ثَبات فکر، ثَبات اتّحاد و اِنسجام. خداوند متعال این دو چیز را منشأ ورود به بهشت مُعرّفی کرده است. هم بهشت استقلال، هم بهشت عزّت، هم بهشت قدرت، هم بهشت حفظ دستاوردهای جهاد و غَنیمتهای جنگی در اَبعاد مُختلف همهی اینها به این دو پایه قائم است. یکی جهاد است؛ همیشه انسان در مسیر انقلاب از خانهی نَفْس بیرون آمده باشد، در میدان باشد، در جبهه باشد؛ چه جبههی اقتصادی، چه جبههی فرهنگی، چه جبههی علمی، چه جبههی سیاسی و چه جبههی نظامی. انسان باید در همهی اینها حُضور داشته باشد و مُبارز باشد و به پا خاسته باشد و در همهی اینها نشان بدهد که ما آمدهایم که آمده باشیم. برگشت نداریم. این راهی نیست که ما یک روزی از این راه عُدول کنیم و مسیر دیگری را برای خودمان انتخاب کنیم.
خداوند خودش مُجاهدین را وارد بهشت خواهد کرد
انقلاب ما با جهاد و صبر انقلاب شد و به پیروزی رسید. دوران دفاع مُقدّس برگ زَرین دیگری از تَجلّی این دو حقیقت بود. جهاد ابتدائاً مُجاهدین ما، رَزمندگان ما زیر لِواء ولایت آلالله (سلام الله علیهم اجمعین)، ولایت فقیه که همان ولایت امام زمان (ارواحنا فداه) است، ولایت عترت است، ولایت امامت است؛ ارتباط و اتّصال ولیفقیه به مَنبع جوشان اهلبیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین) است. احکام را از قرآن کریم و گُفتههای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) استنباط میکند و تَکلیف شرعی خودش را جهاد مَعلوم میکند، قیام مَعلوم میکند. او از روی هَوس جنگ نمیکند. مُجتهد است و میگوید: تَکلیف شَرعی این است که ما جهاد کنیم. مرحوم «مجلسی[۲۱]» (اعلی الله مقامه الشریف) در جلد ۹۷ بحار الانوارشان اوّلین فصلی که در جهاد دارند «فی وُجوب الجهاد» است. جهاد یکی از فُروع دین است. این واجبات ما که نماز است، روزه است، خُمس است، زَکات است، حَجّ است و جهاد است. در اَبواب فقهی ما هم فُقهای ما با همین ترتیب کتابهایشان را تَصنیف کردهاند. ابتدا در مورد نماز مسائل فقهی را مَطرح کردهاند، بعد در مورد زَکات، بعد در مورد حجّ، بعد در مورد جهاد، بعد در مورد اَمر به مَعروف و نَهی از مُنکر. تَولّی و تَبرّی باب دیگری است. او یک چَتری است که باید ما در همهجا زیر آن چَتر زندگی کنیم. تَولّی و تَبرّی هم در فکر، هم در احساس، هم در عمل ما باید گرایش، علاقه و عشق به ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) داشته باشیم، به رهبران حقّ خودمان دل بدهیم و از طاغوتها گُریزان باشیم، بیزار باشیم. این تَولّی و تَبرّی است. اِجمالاً جهاد جُزء واجباتی است که در همان تَعلیمات اوّلیه که پدر و مادر ما فُروع دین را به ما میگویند، جهاد یکی از فُروع دینی است که در آنجا آمده است و اوّلین فصلی که مرحوم مجلسی (اعلی الله مقامه الشریف) در بحار مُنعقد کرده است، روایات را مَطرح میکند و بعد خودشان بیان دارند، مسألهی وُجوب جهاد است. و از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نَقل میکند که فرمودند: «لِلْجَنَّهِ بَابٌ یُقَالُ لَهُ بَابُ اَلْمُجَاهِدِینَ[۲۲]»؛ بهشت ۸ دَرب دارد که دَرجات است و دَرب اُفقی مانند این مسجد ما نیست که یک دَرب یا دو دَرب به این صورت دارد، خیر؛ در آنجا هر دَرجه یک دَربی است، فاصلهی هر دَرجه با درجهی دیگر هم خیلی زیاد است، فاصلهی نُجومی است. خوشا به حال آنهایی که در اَعلی علییّن قرار میگیرند. آن بالاترین درجهای است که خداوند متعال به آنها میدهد. اما در این دَرجات یکی از منزلتها، یکی از جایگاهها و یکی از مَراتب بهشت، بابُ المُجاهدین است. خداوند متعال مُجاهدین را در آنجا وارد میکند. بعد میفرماید: خداوند متعال این مُجاهدین را وارد بهشت میکند، «وَ هُمْ مُتَقَلِّدُونَ سُیُوفَهُمْ[۲۳]» اینها تکیه بر سِلاحهای خودشان دارند، اسلحههایشان بر گَردنشان آویزان است، در بهشت مُستقر میشوند؛ در حالیکه خَلایق در مَحکمهی عدل الهی مَشغول حساب هستند. این کسی که دلی با شهادت دارد و به عشق لِقاء خداوند خانه و زندگی را تَرک میکند، در آنجا هم با سرعت برق وارد بهشت میشود. مُعطّل حساب و کتاب و دادگاه خدا نخواهد بود. او وارد بهشت میشود، «وَ اَلْجَمِیعُ فِی اَلْمَوْقِفِ[۲۴]»؛ در حالیکه دیگرانی که رَزمنده و شهادتطَلب نیستند، خداوند متعال به پَروندههای اینها رسیدگی میکند و باید لحظه به لحظهی عُمرشان را توضیح بدهند. خیلی طول میکِشد. قیامت ۵۰ هزار سال طول میکِشد تا آدم از این مَحکمه خَلاص بشود و سرنوشتش مُشخّص بشود که بهشتی هست یا جَهنّمی هست. اما اینهایی که شهادتطَلب هستند، با جاذبهی الهی وارد میشوند. خودشان نیستند، خداوند اینها را به بهشت میبَرد. با جَذبه میروند، با محبّت میروند، به سرعت عشق میروند، با دل میروند. بعد میفرماید: «وَ مَنْ أعْرَضُ مِنْهُ»؛ اگر کسی رَزمنده نباشد، نه رَزمنده نباشد، بلکه مُخالف باشد، بگوید: ای بابا! حوصله داری دَرگیر بشوی؟ ما میخواهیم دو روز به راحتی زندگی کنیم. خداوند متعال میگوید: «أَلْبَسَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذُلاًّ[۲۵]»؛ نه تنها به آسایش نمیرسد، توسَری میخورد. خداوند لباس ذلّت به تن او میکند. ملّتی که مُجاهد نیست، ملّتی که رَزمنده نیست، ملّتی که جبههای نیست، ملّتی که مرگ برایش تَلخ است و شهادت برایش شیرین نیست، این حتماً زیر پای دشمنان پایمال خواهد شد؛ دنیا و آخرتش از دستش میرود. خداوند متعال لباس ذُلّ را به تن اینها میپوشاند.
انقلاب اسلامی و دفاع مُقدّس قطرهای از دریای عاشورای حسینی بود
این ۸ سال دفاع مُقدّس به تَعبیر مَقام مُعظم رهبری (اطال الله عُمره الشریف) یک گَنجی است. همانگونه که دریای مُتلاطمِ عاشورای امام حسین (علیه السلام) یک سرمایه است، یک گَنج است، یک دانشگاه همیشه شاگردپَرور است و برای همهی عصرها و مصرها و نَسلها فَلش مُعیّن میکند، مغناطیسی است که دلهای پاک را جَذب میکند، جبههای میکند، به خدا میرساند، به اَعلی علییّن میرساند، عزّتساز است، ذلّتگُریز است، طاغوت سِتیز است و امام حسین (علیه الصلاه و السلام) نَسلها را با زورگو درگیر میکند، یک نَمی از آن یَک انقلاب اسلامی ما و دوران دفاع مُقدّس ما بود که چه صحنههایی داشت. اوّلاً درس مدیریّت ولایتفقیه بعد از چند پیامبر و چند سالِ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که باز ولایت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آن ۴ سال ولایت مردمی بود؛ مردم زیر پَرچم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عُنوان امام مُفترض الطاعه قرار نگرفتند؛ لذا به حرف ایشان گوش نمیکردند. وقتی قرآنها را بالای نیزه بُردند، تمام اینهایی که قُشون حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند، در برابر حضرت علی (علیه السلام) ایستادند. گفتند: علی به ما میگوید ما به قرآن بجنگیم! اگر اعتقاد به ولایت داشتند، اگر اینها اُمّت بودند و او امامشان بود، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در «جنگ صفین» مشکلی پیدا نمیکرد. اما اعتقاد به امامت و ولایت نداشتند. همانگونهای که زیر بار عُثمان بودند، به همان عُنوان بودند. اما در مورد انقلاب ما مردم تَسلیم امام (رضوان الله تعالی علیه) بودند. مردم بخاطر امام (رضوان الله تعالی علیه) قبل از آنکه حُکومتی برقرار بشود، در ۱۵ خرداد چهقَدر جان دادند و خون به پای ولایت ریختند. لذا این جنگ ما جنگ اُمّتی بود که زیر لِواء امامت مَشروع میجنگیدند. لذا تا امام (رضوان الله تعالی علیه) اشاره میکرد، روستایی، شهری، دانشگاهی که فقط برای یک قِشر نبود، از همهی قِشرها بودند. خودِ این موضوع جای مُطالعه است.
مُدیریت جدیدی که در ولایت فقیه نمود پیدا کرده است
مدیریت ولایت فقیه و ویژگیهایی که او را با رهبریهای سیاسی مادی در عالَم مُتفاوت میکند و در تاریخ استثنائی است. یکی فرماندهی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) است که حضرت ابراهیم (علیه السلام) جنگ کرده است و کسانی که زیر لِواء حضرت ابراهیم (علیه السلام) بودند، حضرت ابراهیم (علیه السلام) را به عُنوان نَبی قبول داشتند و به عُنوان یک فَرض برای اِستخلاص لُوط در رِکاب حضرت ابراهیم (علیه السلام) جنگیدند. و همینجور آنهایی که با خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) در «جنگ بَدر[۲۶]» شرکت کردند که هزار نفر در آن طرف قرار داشت، همگی مُسلّح بودند، آماده بودند، مُتمکّن بودند، دلشان و پُشتشان گرم بود؛ اما اینها ۳۱۳ نفر بودند، اسلحهی کافی نداشتند، غذای کافی نداشتند، فقر بود، گُرسنگی بود، بیسِلاحی بود؛ بعضی از اینها نگران بودند. نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) اُتاق جنگ تشکیل داد و با اینها مشورت کرد. در هر سؤالی که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میکردند، پاسخهای مُتنوّعی میشنیدند و خلیفهی اوّل و خلیفهی دوّم و تعداد دیگری گفتند که نمیتوانیم با هزار نفر وارد جنگ بشویم. حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با وجود اینکه دو مرتبه مَطرح کردند و جواب شنیدند، ولی قانع نشدند. برای مرتبهی سوّم فرمودند: نظر شما چیست؟ «مقداد[۲۷]» از جای خود بلند شد و گفت: یا رسول الله! ما به شما ایمان آوردهایم. مَعنی ایمان آوردهایم چیست؟ مَعنیاش این است که ما سَرسِپُردهی تو هستیم. «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۲۸]»؛ ولایت تو از جانِ ما بر ما بیشتر است. همانجور که مغز ما، جان ما، عقل ما اراده میکند و تمام اعضاء ما در اختیار ارادهی ما هست، آن ارادهی ما تو هستی. دینِ ما تو هستی، ایمانِ ما تو هستی. ما به تو ایمان آوردیم و چون به تو ایمان آوردیم، ما در کَف ارادهی تو هستیم. هرچه اراده کنی ما تَسلیم هستیم. اگر بگویی ما خودمان را در بَحر اَحمر بزنیم، خودم را به آب میزنیم و غَرق میکنیم؛ اگر بگویی درون آتش برویم، درون آتش خواهیم رفت. و این حقیقت که جنگ بَدر را ایمان پیروز کرد. «جنگ خَندق» را ایمانِ حضرت علیبنابیطالب (علیه السلام) که فرمود: «ضَربَهُ عَلِی یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَهِ الثّقلین[۲۹]»؛ برای اینکه ضَربت حضرت علی (علیه السلام) ضَربت ایمان بود، ضَربت اعتقاد بود، ضَربت عشق به خدا و وَلی خدا یعنی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. یک چنین ضَربتی مُعادل با عبادت ثَقلین است. در انقلاب و در این دفاع مُقدّس اوّلین سوژهی تحقیقاتی که دنیا باید روی آن مُطالعه کند، مدیریت جدیدی است که در ولایت فقیه تَجلّی کرده است. یک چیزی را که آقا میگفتند، بُرو و برگرد نداشت. چند تا «باید» حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) گفتند و نُفوذ کرد. علیرَغم اینکه محال مینمود، ولی آسان شد. یکی فرمودند: «آبادان باید از مُحاصره خارج شود». همین یک جمله که باید اینجور بشود و قاطع بود، گویا یک روحِ جدیدی بود. گویا مَلائکه آمدند و در دل رَزمندگان نشستند و کارِ نشده را انجام دادند. فرمودند: «خُرمشهر باید آزاد شود». دیدید که یک مُعجزهی قَطعی اتّفاق اُفتاد. هم نوع مُدیریت و هم این نُفوذی که در عُمق وجود جوانها داشت. این جای مُطالعه است و یکی از امتیازاتِ این جنگ ۸ ساله، تَجلّی حُکومت دینی و مُدیریت وِلایت است که مُتفاوت با همهی مُدیریتهاست.
مَعنویّت بینظیر رَزمندگان اسلام در دوران ۸ سال دفاع مُقدّس
دیگر تَجلّی مَعنویّت است. در جنگها رَزمندگانی که با هم میجنگند، آنجا صحبت نماز شب نیست، صحبت وظیفه نیست؛ آنجا صحبت پیروزی به هرجهت و از با هر طَریق است؛ لذا زن میکُشند، آب را مَسوم میکنند، شیمیایی میزنند؛ ولی در جنگ اسلامی رَزمندگان اسلام مُنضبط هستند و در جنگ هم خِلاف شَرع نمیکنند. هم در اَعمال فردی خودشان مُنقلب هستند. گفتند در مَقاطعی که بَنا بود حمله کنند مُطلقا مُراقبت داشتند که غیبتی از کسی وارد نشود، چون خودشان را در آستانهی لِقاء خدا میدیدند. لذا آن پاکی را در جَوارح خودشان رعایت میکردند تا خداوند از اینها خوشش بیاید و بَخرد. خداوند که جنس ناپاک را نمیخَرد؛ خداوند جنس پاک را میخَرد. این پاکی را در آنجا رعایت میکردند که پاکیزه باشند و خداوند متعال مُشتری اینها باشد. این خیلی مهمّ است. شب گذشته هم «امیر دَربندی» مواردی را از خلبان شهیدِ با ارزشمان «شهید خلعَتبری» نَقل کرد که واقعاً آموزنده بود. این همان کاری بود که «ابودُجانه[۳۰]» در جنگهای صَدر اسلام انجام داد. مُنتها در آنجا یک ابودُجانه بود، ولی در اینجا همه ابودُجانه بودند. ما چند نفر مانند «شهید بابایی» داریم؟ ما چند نفر مانند «شهید شیرودی» داریم؟ ما چند نفر مانند «شهید خَلعتبری» داریم؟ ما چند نفر مانند «شهید صیّاد شیرازی» داریم که در تمام شرایط نماز اوّل وقت او یک اَصل مُهمّی است که در جبهه و غیرِ جبهه در همهجا رعایت میشد. اینها مُتعبّد بودند، اینها لشکر خدا بودند، اینها خودشان را تَحت فرماندهی خدا میدیدند. اینها رضای خدا بود، اینها ایمان بر همهی شُئونشان حاکم بود و چشمهی ایمان بودند، اُلگوی نَسلهای آینده بودند.
شکنجهگر بَعثی که عاقبت بخیر شد
نکتهی دیگر اُسرای ما که خودش یک دانشگاه بود. همهجا اَسیرها خیلی خرابی دارند، مُزدور دارند، خرابکاری دارند، اَنواع مشکلات را دارند؛ ولی اُسرای ما چه کردند. چگونه در هدایت بَعثیها مُؤثّر بودند. بنده یک نمونه را خدمت شما عرض میکنم و انشاءالله مُتوسّل میشویم. ایّام ایّامی است که خداوند متعال دَربها را باز کرده است، رَبیع دلهاست. زیر سایهی پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستیم، ایّام هم ایّام مِحنت حضرت زهرا (سلام الله علیها) و دودمانِ فاطمهی اَطهر (سلام الله علیها) است. همین آقایی که الآن مسئول بُنیاد شهید هست یعنی آقای «اُوحدی» جُزء افراد خوشذاتی است. ایشان نَقل میکردند که در اسارت اَسیرانی که در اردوگاه «تکریت» واقع در شهر خودِ «صدّام» (لعنت الله علیه) آنجا اَسیر بودند، خیلی به اینها سخت میگرفتند. آن اردوگاه دو نفر مسئول داشت که یکی از آنها نامش حُسین بود و نام دیگری کاظم بود. وقتی نوبت کاظم بود، تنها میلرزید، همه وحشت داشتند؛ زیرا آدم بیرَحمی بود، آدم عُقدهای بود. یک برادرش را ایرانیها در جنگ کُشته بودند، رَزمندگان کُشته بودند؛ بنابراین پدرکُشته بود. یک برادرش هم اَسیر بود و خودش هم مشکلات زندگی داشت. این مجموعهی شرایط او را به صورت یک آدم خَشن و شکنجهگر درآورده بود. همه را اذیّت میکرد، ولی نسبت به آقای «سید علی اکبر ابوتُرابی» یک بُغض خاصّ داشت. میگفت: او را میگرفت و میکِشید و به حیاط میبُرد و با کابل به جانش میاُفتاد، ما هم فقط نگاه میکردیم و گریه میکردیم. این سیّد بزرگوار با این همه شکنجههایی که از این شخص میدید، هر وقت او میآمد عُبور کند جلوی پایش بلند میشد و احترام میکرد. هر وقت او مُرخصی میرفت همه شُکر میکردند، احساس آرامش میکردند که الحمدلله سایهی شوم او اینجا نیست. گفت: گذشت و یکوقت همین کاظم آمد و سُراغ آقای سید علی اکبر ابوتُرابی رفت. ما فکر کردیم که الآن دوباره دارد میرود او را بگیرد و بزند و شکنجه کند. دیدیم که خیلی مهربانانه با او صحبت کرد و دست او را گرفت و به دفترش بُرد. آقای سید علی اکبر به جمع ما برگشت و گفتیم: چطور شده است؟ گفت: این عوض شده است. آن اصالت اُسرای ما، آن استقامت آن سیّد بزرگوار آقای سید علی اکبر ما، بَهانه پیدا کرد که این شخص تغییر کند. گفتیم: چطور شده است؟ گفت: وقتی من برای مُرخصی رفتم، یک صبحی صبحانه را سر سُفرهی مادرم بود. مادرم گفت: تو در جمع اُسرا سیّد داری که او را اذیّت میکُنی؟ مادرم شیعه بود، پدرم شیعه بود، خودم شیعه هستم؛ تا این را گفت من سرم را پایین انداختم و گفتم: مَگر چطور شده است؟ گفت: دیشب حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) را خواب دیدم. بیبی به من گفت: عَجب شیری به این فرزندت دادهای! یکی از فرزندانِ سیّد ما را شکنجه میکند، اذیّت میکند. میگفت: با نَقل این خواب اَشک من جاری شد و گفتم: خدایا! غلط کردم؛ دیگر نمیکنم. برگشت و دیگر دست به هیچ شکنجهای نزد. ولی لُطف خدا را ببینید!
«ای کریمی که از خزانهی غیب ***** گَبر و تَرسا وظیفهخور داری
دوستان را کجا کُنی مَحروم ***** تو که با دشمن این نظر داری؟[۳۱]»
این حُرّی که مُقابل امام حسین (علیه السلام) بود، در آخر قُربانی امام حسین (علیه السلام) شد. این هم حُرّ است. همین کاظم جُزء اَحراری است که به بَرکت استقامت و صبر سیّد بزرگوار، بیبیِ عالَم حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) آمده است تا این را نجات بدهد. گفت: یکی از اردوگاهها بهم ریخته بود و وقتی شورشی در یکی از اردوگاهها بود، بَعثیها سُراغ سیّد میآمدند، ایشان را به آنجا میبُردند و با آنها صحبت میکرد و آرامشی برقرار میشد. گفت: خبر دادند یکی از اردوگاهها شُلوغ شده است، آمدند تا سیّد را ببَرند. این کاظم هم اسلحهی خودش را در ماشین او بُرد و یکجوری خودش را به عُنوان اینکه من مأمور هستم از این شخص حفاظت کنم، با آقای سیّد علی اکبر به آنجا رفت. و وقتی هم که جنگ تمام شد و مُبادلهی اُسرا میشد، تا مَرز سیّد را بَدرقه کرد. بعد شنیده بود که آقای سیّد علی اکبر در مسیر مشهد از دنیا رفته است؛ سر قَبر آقای سیّد علی اکبر آمد و به مشهد رفت و آنجا فاتحه خواند و با آن قَبر شریف نَجوا کرد و بعد سُراغ آقای «اَحدی» آمد. آقای اَحدی جُزء همسنگران مرحوم آقای ابوتُرابی بود و جُزء روحانیّون کاروانها بود که ما در سفرهای مُکرّر با ایشان مأنوس بودیم. سُراغ آقای اَحدی رفت که ایشان هم جُزء روحانیّون بودند و جُزء اُسرای اردوگاه تکریت بودند. گفت: من میخواهم آدرس همهی اُسرایی که در اردوگاه تکریت بودند را به من بدهید، من بروم و از همهی آنها حلالیّت بطلبم. ۹۰ نفر را شناسایی کرد و سُراغ یکایک آنها رفت و به پایشان اُفتاد و از همهی آنها حلالیّت گرفت. بعد که حملهی داعش به اَعتاب و حَرم مُقدّس حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) بود، از عراق به ایران آمد. از ایران برای دفاع از حَرم اعزام شد. در آن حملهای که به حَرم حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) میشد، در آنجا به شهادت رسید. عَجب عاقبت بخیری! چه سابقهای، ولی چه عاقبت بخیری! خداوند متعال از این نمونه هدایتها در ایران و در عراق اِلی ماشاءالله به بَرکت این ۸ سال دفاع مُقدّس قرار داده است. «مَنْ أَحْیَا نَفْسًا» یعنی یک نفر نیست؛ یک نَسل است، این ارزش پیدا کرده است. از این جاذبههای اهلبیتی و عاشورایی نَصیب اینها شد و اینها از لَجن رفتند و فرشته شدند و از فرشته بالا زدند و در آغوش حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) قرار گرفتند.
روضه و توسّل به حضرت صدیقهی کُبری (سلام الله علیها)
«لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ[۳۲]»؛ حسین جان! قبل از آنکه برای خودت گریه کنیم، مُصیبت مادرت سختتر است. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در گودی قَتلگاه اُفتاده بود، لشکر جُرأت نمیکرد برای جُدا کردن سر به قَتلگاه بروند. مُنتظر بودند امام حسین (علیه السلام) جان بدهد، بعد بروند و سر را جُدا کنند. «عُمر بن سعد» گفت: من بَلد هستم ببینم زنده است یا خیر؛ دستور داد لشکر به خیمهها حمله ببَرید. یکوقت دیدند حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) که در خون خودش اُفتاده بود و مَدهوش بود، تکان خورد. بلند شد و دست به قَبضهی شمشیر بُرد. اما خواست بلند شود، ولی از کَثرت جراحات اُفتاد. اَشکش جاری شد، به این جمع خطاب کرد: «یا شیعَهَ آلِ أَبی سُفْیانَ! … أَنَا الَّذی أُقاتِلُکُمْ، وَ تُقاتِلُونی[۳۳]»؛ من با شما میجنگم، شما با من سر جنگ دارید؛ اما مُشتی زن و کودک گناهی ندارند. اگر دین ندارید، اگر از قیامت نمیترسید، اسم خودتان را عَرب گذاشتهاید اما در عَرب رَسم نیست که مرد زنده باشد، ولی به ناموسش حمله کنند. «شِمر» با همهی حَرامزادگیاش گفت: حسین کُفو کریم است، راست میگوید؛ تا زنده است به زن و بچّه حمله نکنید. به خیام هُجوم نبَرید، برگردید و کار خودش را تمام کنید. اما در مدینه حَیا نکردند. امام را اَسیر میبُردند، دستهایش را بسته بودند، با طناب میکِشیدند. یک مرد پیدا نشد تا از علی (علیه السلام) دفاع کند؛ بیبی خودش آمد تا از امام زمانش دفاع کند. نامَرد گفت: قُنفُذ! چرا دست فاطمه را کوتاه نمیکُنی؟ خداوند هم «قُنفُذ» و هم «مُغیره» را لَعنت کند. دختر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را میزدند، اما بیهوا میزدند. آجرک الله یا بقیهالله! آقا جانم! خدا صبرتان بدهد. نمیدانم چه به سرش آمد، دیگر صدا نزد «یا علی»، نگفت «یا اَبَتاه»؛ صدا زد: «آه یا فضّه! إلیک فخذینی[۳۴]»؛ فضه! من را دَریاب؛ «فقد و اللَّه قُتِل ما فی أحشائی[۳۵]»؛ بچّهام را کُشتند، مُحسنم را کُشتند. در کربلا هم حُسینش فرزندش بر روی دستش بود. گفت: «هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللّهِ[۳۶]»…
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! لباس ظُهور بر قامت امام زمانمان (ارواحنا فداه) بپوشان.
خدایا! چشم ما را به جَمال دلآرای امام زمانمان (ارواحنا فداه) روشن بگردان.
خدایا! قلوب ما را به نور عشق و محبّت و مَعرفت امام زمان (ارواحنا فداه) مُشتعل بگردان.
خدایا! نَسل جوان ما را از گرفتاری و سرگردانی نجات عنایت بفرما.
خدایا! مُنافین، نُفوذیها، نشردهندگان فساد، فسادِ اقتصادی، فسادِ سیاسی، فسادِ حجابی، همگی را اگر قابل هدایت نیستند ریشهکَن بفرما.
خدایا! شَرّشان را به خودشان و اَربابانشان برگردان.
خدایا! مملکت ما، دین ما، مَکتب ما، تَشیّع ما، نظام ما، رهبر خوب ما، عفّت زنان ما و غیرت مردان ما را سر سُفرهی حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) بیمه بگردان.
الها! پروردگارا! عاقبت ما را خَتم به شهادت بگردان.
خدایا! به عصمت حضرت زهرا (سلام الله علیها)، به ظلع مَکسورهاش، به مُحسن مَقتولش و حضرت علی اصغر (علیه السلام) قَسمت میدهیم حَوائج همهی مُلتمسین، حاضرین، همهی مؤمنین، همهی گرفتاران، حَوائج مورد نظر را برآورده بفرما.
خدایا! ما را دشمنشاد نکُن.
خدایا! ما را سرافکنده نکُن.
الها! پروردگارا! در دنیا و آخرت ما را با حضرت علی (علیه السلام) و اولاد علی (علیه السلام) مَحشور بگردان.
خدایا! طلبههای عزیز ما را پَرچمدارهای لایقِ جبههی دین قرار بده.
خدایا! در پَرچمداریشان همیشه پیروز بگردان.
خدایا! خیر و بَرکتت را به مَعیشت مردم ما نازل بفرما.
خدایا! امام ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای ما، شهدای ۸ سال دفاع مُقدّس که مملکت را بیمه کردند، دین را بیمه کردند، حقّ به گَردن ما و همهی نَسلها دارند، السّاعه بر سر سُفرهی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) طَبقهایی از نور بر آنها نازل بفرما.
خدایا! امام راحلِ عظیمالشأن ما (رضوان الله تعالی علیه) که حقّ به گَردن شهدا و همهی ما دارد، بر عُلوّ درجاتش بیَفزا.
خدایا! این توسّلات و این مَحافل نورانی را ذخیرهی آخرت ما قرار بده.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۴۲٫
[۳] سوره مبارکه صف، آیه ۱۰٫
[۴] سوره مبارکه صف، آیه ۱۱٫
«تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ۚ ذَٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ».
[۵] سوره مبارکه صف، آیه ۱۲٫
«یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَ مَسَاکِنَ طَیِّبَهً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ ۚ ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ».
[۶] همان.
[۷] همان.
[۸] همان.
[۹] سوره مبارکه صف، آیه ۱۳٫
«وَ أُخْرَىٰ تُحِبُّونَهَا ۖ نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ ۗ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ».
[۱۰] همان.
[۱۱] سوره مبارکه حشر، آیه ۲٫
«هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ۚ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا ۖ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا ۖ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ ۚ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ».
[۱۲] سوره مبارکه فتح، آیه ۱۰٫
«إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ ۚ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَ مَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا».
[۱۳] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۲۶٫
«وَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَىٰ لَکُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ ۗ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ».
[۱۴] باباطاهر، دوبیتیها، دوبیتی شماره ۷۱٫
[۱۵] سوره مبارکه صف، آیه ۱۳٫
[۱۶] محمدعلی بیدآبادی مشهور به شاهآبادی (۱۲۵۴ ـ ۱۳۲۸ش) عارف و فقیه شیعی. وی از اساتید اخلاق و عرفان در حوزه علمیه قم و تهران بود. مشهورترین شاگرد وی امام خمینی است. او در اعتراض به حرکتهای رضاخان ۱۵ ماه در حرم عبدالعظیم حسنی تحصن کرد. مدفن او در حرم عبدالعظیم حسنی قرار دارد. محمدعلی بیدآبادی در ۱۲۹۲ق/۱۲۵۴ش در محله حسین آباد اصفهان متولد شد. پدرش محمد جواد بیدآبادی یکی از علمای آن منطقه بود. مقدمات علوم را نزد پدر آموخته و در کلاس درس برادر بزرگترش (شیخ احمد مجتهد) حاضر شد. در ده سالگی در درس میرزا هاشم خوانساری شرکت کرد و درس ریاضیات را از میرزا عبدالرزاق بغایری آموخت. مهدی شاهآبادی از شهدای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، فرزند او است. در سال ۱۳۰۴ق ناصرالدین شاه قاجار، آیه الله بیدآبادی را به همراه دو فرزندش محمدعلی و علی محمد به تهران تبعید کرد. وی در تهران در درس میرزا حسن آشتیانی شرکت نمود و به جلسه درس فلسفه ابوالحسن جلوه راه یافت. در هیجده سالگی به اجتهاد رسید. وی حدود شانزده سال در تهران اقامت کرد و در این مدت علاوه بر تحصیل به تدریس مشغول شد.
در سال ۱۳۲۰ق محمدعلی با قصد رفتن به نجف اشرف و حضور در درس آخوند خراسانی ابتدا به اصفهان رفت و پس از دو سال اقامت در آنجا راهی نجف شد. اقامت او در نجف هشت سال طول کشید و طی آن توانست در دو دوره کامل درس خارج اصول آخوند شرکت کند که نتیجه آن یک دوره شرح بر کتاب کفایه الاصول است که به قلم وی نگارش یافته است. در نجف در درس فتح الله شریعت (شیخ الشریعه) و محمد حسن خلیلی شرکت کرد. پس از درگذشت آخوند خراسانی، شاهآبادی به سامرا رفت تا از درس محمدتقی شیرازی استفاده کند. وی یکی از شش نفری بود که از میرزای شیرازی گواهی اجتهاد دریافت کرد. چنانکه شیخ الشریعه اصفهانی، سید اسماعیل صدر، شربیانی، میرزا خلیل تهرانی هم به شاهآبادی گواهی اجتهاد داده بودند. شاهآبادی بعد از هشت سال اقامت در عراق به درخواست مادرش به ایران بازگشت. چون مردم تهران از ورود شاهآبادی به ایران مطلع شدند از وی خواستند که به تهران بیاید، وی پذیرفت و چون منزلش در خیابان شاه آباد (جمهوری اسلامی کنونی) بود به «شاه آبادی» معروف شد. او نخست در منزل اقامه جماعت و سخنرانی کرد و بعد به سبب کمبود جا به مسجد سراج الملک رفت. شاهآبادی از ۱۳۳۰ق/۱۲۹۱ش تا ۱۳۴۷ق/۱۳۰۷ش در تهران اقامت داشت.
شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم، از شاهآبادی برای تدریس در حوزه قم که در آن زمان حوزهای نوپا بود، دعوت کرد و او نیز در سال ۱۳۰۷ش، برای تربیت طلاب حوزه علمیه قم وارد این شهر شد و به مدت هفت سال در آنجا ساکن شد. وی در قم دروس اخلاق ، فلسفه و فقه تدریس کرد. امام خمینی، سید رضا بهاءالدینی، سید شهاب الدین مرعشی نجفی، میرزا هاشم آملی، محمد ثقفی تهرانی و سیدمصطفی صفایی خوانساری از جمله شاگردان او بودند. آیت الله شاهآبادی پنج شنبه، ۳ آذر ۱۳۲۸ش، (۳ صفر ۱۳۶۹ قمری) درگذشت. به دستور حکومت، جنازه باید از مسیر مسجد جامع تا مسجد امام و بازار توسط علما تشییع میگردید و باقی راه تا حرم حضرت عبدالعظیم با ماشین حمل میشد. ولی جمعه ۴ آذر به دلیل ازدحام جمعیت پیکر او تا حرم حضرت عبدالعظیم توسط مردم تشییع و در مقبره ابوالفتوح رازی (صاحب روح الجنان) به خاک سپرده شد.
[۱۷] سوره مبارکه فتح، آیه ۱٫
[۱۸] سوره مبارکه نصر، آیات ۱ و ۲٫
[۱۹] غرر الحکم و درر الکلم، عبد الواحد بن محمد تمیمى آمدى، ج ۱، ص ۲۷۲.
[۲۰] سوره مبارکه واقعه، آیه ۴۳٫
[۲۱] محمدباقر بن محمدتقی مجلسی (۱۰۳۷ – ۱۱۱۰ق) معروف بهعلامه مجلسی یا مجلسی دوم، از محدثان و فقیهان مشهور شیعه در قرن یازدهم هجری بود. علامه مجلسی از میان شاخههای علوم اسلامی بیش از همه به حدیثنگاری علاقه داشت و به اخباریان نزدیک بود. مشهورترین کتاب او، مجموعه پرحجم حدیثی به نام بحارالانوار است که نقش بارزی در احیای جایگاه حدیث در منظومه معرفت دینی داشت. او با تربیت شاگردان و آثار پرتعداد خود که بسیاری از آنها را به زبان فارسی و برای استفاده عموم مردم نگاشت، بر فرهنگ شیعی و روشهای علمی علمای پس از خود تأثیر گذاشت. وی به دلیل همکاری با حکومت صفویان و نقش بارز سیاسی و اجتماعیاش در آن دوران از شهرت زیادی برخوردار است. وی منتقد صوفیه بود و با تصوف خانقاهی مخالفت میورزید. مجلسی در دوران سلطنت شاه سلیمان صفوی به مقام «شیخ الاسلام» رسید و در دوران سلطان حسین صفوی صاحب نفوذ بود.
محمدباقر مجلسی در علوم مختلف اسلامی مانند تفسیر، حدیث، فقه، اصول، تاریخ، رجال و درایه تخصص داشت. او نویسندهای پرکار بود و به نگارش آثاری در این زمینهها پرداخت. شیخ حرّ عاملی، نسبت به او چنین گفته است که تمام همت خود را مصروف آموختن دانش حدیث و فقه و بلکه همه شاخه های معارف کرده است و تمام نیروی عمیق فکری و اندیشه وقّادش را در به دست آوردن همه کمالات به کار گرفته است. فیض کاشانی نیز در اجازهنامه به علامه آورده است که او جامع علوم عقلی و نقلی است. بیش از هر چیز به نگارش مجموعههای حدیثی اهتمام داشت و از میان کتابهای او بحارالانوار که مجموعه بزرگی از احادیث امامان شیعه است، بیش از همه شهرت دارد. عملکرد علامه مجلسی در تألیف مجموعههای حدیث شیعه همچون عملی در تقویت مذهب تشیع ارزیابی شده و از او همچون احیا کنند مذهب تشیع یاد شده است. محمد باقر مجلسی، شاگردان بسیار و مجالس درس متعددی داشته است. برخی منابع، شاگردان او در مجالس درسش را بالغ بر هزار تن ذکر کردهاند. محمدباقر مجلسی پس از فراگرفتن علوم مقدماتی از محضر علمای اصفهان بهره برد. او بیش از همه نزد پدرش محمد تقی مجلسی(۱۰۰۳–۱۰۷۰ق) آموزش دیده است و از آنجا که پدرش از شاگردان شیخ بهایی بود، میتوان از تأثیر اندیشههای شیخ بهایی بر علامه مجلسی به واسطه پدرش محمد تقی مجلسی سخن راند. مؤلف ریاض العلماء که از شاگردان و همکاران وی در تدوین بحارالانوار بوده است مینویسد که وی دانشهای عقلی را نزد آقا حسین خوانساری و دانش های نقلی را نزد پدرش فرا گرفت.
محمد باقر مجلسی، شاگردان بسیار و مجالس درس متعددی داشته است. برخی منابع، شاگردان او در مجالس درسش را بالغ بر هزار تن ذکر کردهاند. از بین شاگردان علامه برخی از مشاهیر علمای شیعه تربیت شدند که از آن جمله میتوان به میرزا عبدالله افندی اصفهانی (م۱۱۳۰ق)، سید نعمت الله جزایری (م۱۱۱۲ق)، شیخ عبدالله بحرانی (م۱۱۲۷ق)، محمد بن علی اردبیلی (م۱۱۰۱ق)، میر محمدصالح خاتون آبادی(م۱۱۲۶ق) و میر محمدحسین خاتون آبادی (نوه دختریاش م۱۱۵۱ق)، سید ابوالقاسم خوانساری (م۱۱۵۷ق) یاد کرد. محمد باقر مجلسی از بسیاری از علمای دوران خود حدیث شنیده و از آنان اجازه روایت داشت که از مهمترین این افراد باید به ملا صالح مازندرانی (م۱۰۸۱)، ملا محسن فیض کاشانی (م۱۰۹۱) و شیخ حر عاملی (م. ۱۱۰۴) اشاره کرد. منابع، ۱۸ تن از استادان وی را نامبردهاند. شیخ حرّ عاملی، صاحب کتاب وسائل الشیعه، در اجازهنامه نقل روایت به علامه مجلسی نوشته است که او تمام همت خود را مصروف آموختن دانش حدیث و فقه و بلکه همه شاخه های معارف کرده و تمام نیروی عمیق فکری و اندیشه وقّادش را در به دست آوردن همه کمالات به کار گرفته است. فیض کاشانی نیز در اجازهنامه به علامه آورده است که او جامع علوم عقلی و نقلی است.
[۲۲] روضه الواعظین، جلد ۲، صفحه ۳۶۲٫
«وَ قَالَ أَیْضاً: لِلْجَنَّهِ بَابٌ یُقَالُ لَهُ بَابُ اَلْمُجَاهِدِینَ یَمْضُونَ إِلَیْهِ فَإِذَا هُوَ مَفْتُوحٌ وَ هُمْ مُتَقَلِّدُونَ سُیُوفَهُمْ وَ اَلْجَمِیعُ فِی اَلْمَوْقِفِ وَ اَلْمَلاَئِکَهُ تُرَحِّبُ بِهِمْ فَمَنْ تَرَکَ اَلْجِهَادَ أَلْبَسَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذُلاًّ وَ فَقْراً فِی مَعِیشَتِهِ وَ مَحْقاً فِی دِینِهِ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَعَزَّ أُمَّتِی بِسَنَابِکِ خَیْلِهَا وَ مَرَاکِزِ رِمَاحِهَا».
[۲۳] همان.
[۲۴] همان.
[۲۵] همان.
[۲۶] غَزْوه بَدْر یا بَدرُ الکُبریٰ، نخستین جنگ با فرماندهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، میان مسلمانان و مشرکان قریش پس از هجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه، در هفدهم رمضان سال دوم هجری در منطقه بدر روی داد. در این جنگ، مسلمانان علیرغم کمشمار بودن به پیروزی رسیدند و چند تن از بزرگان مشرکان کشته یا اسیر شدند. این پیروزی جایگاه مسلمانان در مدینه را تثبیت کرد. بنابر منابع تاریخی، از علل پیروزی مسلمانان، جانفشانی و دلاوری مسلمانان بهویژه علی (علیه السلام) و حمزه سیدالشهداء، بود. این غزوه جزو معدود جنگهایی است که در قرآن ذکر شده و نمونهای از امدادالهی دانسته شده است. دو غزوه دیگر نیز به نام بدر خوانده میشوند: بدر الاُولی و بدر الموعد؛ اما مراد از جنگ یا غزوه بدر در منابع تاریخی بدر الکبری است. منطقه بدر ناحیهای سرسبز و برخودار از منابع آب در حوالی صد و پنجاه کیلومتری جنوب مدینه است. بدر در محلّ پیوستن راه مدینه به راه کاروانرو مکّه به شام قرار داشته و به سبب وجود آب، استراحتگاه کاروانها بوده است. پیش از اسلام، هر سال از اول تا هشتم ذیقعده، در آنجا بازاری بر پا میشده است. بدر هماکنون، شهری است کوچک که قبایلی از حجاز در آن اقامت دارند و جمعیت آن به بیش از ۱۵ هزار نفر میرسد. به دلیل ساختهشدن جادههای جدید و تغیییر مسیر مدینه به مکه، دیگر مسافران از این منطقه عبور نمیکنند. قبرستان شهدای بدر در این منطقه زیارتگاه مسلمانان است. بنابر نقل مشهور، رخداد بدر در صبحگاه جمعه، ۱۷ رمضان و بنا بر نقلی دوشنبه ۱۷ رمضان یا ۱۹ رمضان سال دوم هجری اتفاق افتاد.
[۲۷] مقداد بن عمرو، معروف به مقداد بن اسود (درگذشت ۳۳ق) از بزرگان صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و از نخستین شیعیان امام علی (علیه السلام) بود. مقداد در اوایل بعثت مسلمان شد و از نخستین افرادی بود که اسلام خود را آشکار کرد. وی در همه جنگهای صدر اسلام حضور داشت. از مقداد در کنار سلمان فارسی، عمار بن یاسر و ابوذر به عنوان نخستین شیعیان امام علی (علیه السلام) یاد کردهاند که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز بدین نام شناخته میشدند. مقداد پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، از جانشینی امام علی (علیه السلام) حمایت کرد و با ابوبکر بیعت نکرد و از معدود افرادی بود که در تشییع حضرت زهرا (س) حضور داشت. مقداد را از مخالفان سرسخت خلافت عثمان برشمردهاند. در روایات اهل بیت از مقداد به نیکی یاد شده و از رجعتکنندگان در زمان ظهور حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) معرفی شده است. نقل روایاتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مقداد منسوب شده است.
مقداد بن عمرو بن ثعلبه معروف به مقداد بن اسود، از تاریخ تولد او اطلاعی در دست نیست اما با توجه به اینکه تاریخنگاران سال درگذشت او را ۳۳ق و در ۷۰ سالگی دانستهاند. احتمالاً ۲۴ سال قبل از بعثت(۳۷ سال قبل از هجرت) به دنیا آمده باشد. سیره نویسان و مورخان، نسب خانوادگی او را تا جد بیستم نام بردهاند. نقل شده است در حَضْرَمَوْت، نزاعی بین مقداد و فردی به نام «ابی شمر بن حجر» رخ داد که به مجروح شدن آن فرد انجامید. پس از این ماجرا مقداد به مکه رفت و با اسود بن عبد بن یغوث زهری همپیمان شد و اسود با مقداد نسبت پدری پیدا کرد؛ از این رو او را مقداد بن اسود و گاه مقداد زهری خواندهاند. ولی پس از نزول آیه «ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ: آنان را به[نام] پدرانشان بخوانید» مقداد بن عمرو خوانده شد. برای مقداد القابی مانند بهرایی یا بهراوی، کندی و حضرمی و کنیههایی مثل ابومعبد، ابوسعید و ابوالاسود ذکر شده است. مقداد در همان اوایل بعثت مسلمان شد و شکنجههای مشرکان قریش را تحمل کرد. مورخان او را از سابقین به اسلام میدانند؛ اما درباره چگونگی مسلمان شدن او بحث مفصلی نشده است. از ابن مسعود نقل شده است نخستین کسانی که اسلام خود را ظاهر کردند، هفت نفر بودند که مقداد یکی ار آنان است. مقداد دو بار هجرت کرد: یکبار هجرت به حبشه که مقداد در میان سوّمین گروه مسلمانان بود و بار دوم هجرت به مدینه که زمان دقیق هجرتش به مدینه روشن نیست؛ ولی بر اساس وجود قرائن فراوانی، در سال اول هجرت در ماه شوال در سریه ابوعبیده به مسلمانان پیوست و به همراه آنان به مدینه هجرت کرد.
مقداد در تمامی جنگهای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شرکت کرد و از پهلوانان صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. وی در غزوه بدر جزء سواره نظام بود. به اسب وی «سَبحَه» به معنای شناوری میگفتند؛ شاید از آنجهت که مقداد با کمال شهامت و دلاوری جنگ میکرد، به اسبش «سبحه» میگفتند. در جنگ احد نیز مقداد نقش به سزایی داشت، به طوری که در اواخر نبرد که همه پا به فرار گذاشتند، طبق نقل منابع تاریخی، کسی با پیامبر نماند به جز علی (علیه السلام)، طلحه، زبیر، ابو دجانه، عبدالله بن مسعود و مقداد. برخی نقلها مقداد را در این جنگ جزو تیراندازان سپاه اسلام نام بردهاند. اما برخی دیگر او را به همراه زبیر فرمانده سواره نظام سپاه اسلام دانستهاند. مقداد در کنار سلمان، عمار، ابوذر از نخستین شیعیان بودند که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدین نام شناخته میشدند. پس از رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و انتخاب شدن ابوبکر به عنوان خلیفه و جانشین پیامبر، تعداد اندکی از مسلمانان به علی (علیه السلام) وفادار ماندند و با ابوبکر بیعت نکردند؛ از جمله آنان سلمان، ابوذر و مقداد بودند. مقداد در ماجرای سقیفه شرکت نداشت و به همراه امیرالمومنین (علیه السلام) و چند تن از صحابه مشغول غسل دادن پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و نماز خواندن بر او بود. طبق روایات، او از معدود کسانی است که بر پیکر حضرت زهرا (سلام الله علیها) نماز گزارد. برخی منابع او را از اعضای شرطه الخمیس دانستهاند.
[۲۸] سوره مبارکه احزاب، آیه ۶٫
«النَّبِیُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ۖ وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ ۗ وَ أُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهَاجِرِینَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَىٰ أَوْلِیَائِکُمْ مَعْرُوفًا ۚ کَانَ ذَٰلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُورًا».
[۲۹] مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۲۱۶؛ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۳۲٫
[۳۰] سِماک بن (اوس بن) خَرَشَه بن لَوذَان(شهادت ۱۲ق) معروف به اَبودُجانه، از انصار و صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم). او در جنگهای بدر و احد و دیگر غزوات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شرکت داشت. وی از معدود اصحابی بود که در جنگ احد به رغم پیشروی و پیروزی قریشیان، از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جدا نشد. ابودجانه در جنگ با مسیلمه کذاب به شهادت رسید. ابودجانه، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از انصار و از قبیله بنی ساعده بود. وی در جنگهای بدر و احد و دیگر غزوات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شرکت داشت. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ احد شمشیری به او بخشید ابودجانه در این جنگ رشادت و پایداری بسیار از خود نشان داد و از معدود صحابی بود که به رغم پیشروی و پیروزی قریشیان، از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جدا نشد و به همین سبب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را دعا فرمود. در سال ۴ق، پس از پیروزی مسلمانان بر یهودیان بنی نضیر، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اموال آنها را میان مهاجران تقسیم کرد و با آنکه انصار از آن سهمی نیافتند، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سهمی به ابودجانه و سهل بن حنیف که فقیر بودند بخشید. پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابودجانه در سال ۱۲ق در جنگ یمامه شرکت داشت. هنگامی که پیروان مسیلمه کذاب به باغی پناه برده بودند، وی شجاعانه مسلمانان را به جنگ برانگیخت و بر اثر پایداری و شجاعت او، مسلمانان به درون باغ نفوذ یافتند. گفتهاند که وی بر مسیلمه زخم زد و جنگید تا به شهادت رسید. بنابر نقلی دیگر، مسیلمه او را به شهادت رساند. برخی دیگر براین باورند که ابودجانه زنده ماند تا در صفین در رکاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) حضور یافت. دانشمندان رجالی شیعه و سنی نامش را به نیکی برده اند و برایش فضائل متعددی برشمردهاند. شیخ مفید در ارشاد از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که ابودجانه یکی از ۲۷ نفری است که هنگام ظهور امام زمان (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) از بیرون کوفه به حضرت ملحق خواهند شد و از یاوران و حاکمان زمان او خواهند بود. برخی دیگر بر این باورند که وی زنده ماند تا این که در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) حضور پیدا کرد. شباهت نام ابودجانه (سماک) صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با سماک بن مخرمه اسدی که از عثمانیان بود و از علی (علیه السلام) کناره گرفت، یا سماک بن خرشه جعفی سبب شده تا برخی گمان برند که وی در جنگ صفین حضور داشته است.
[۳۱] سعدی، گلستان، دیباچه.
[۳۲] شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶٢ش، ص ۱۱۵.
لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ به معنای روزی چون روز تو نیست ای اباعبدالله از سخنان امام حسن مجتبی (علیه السلام) درباره امام حسین (علیه السلام) است. این سخن، واقعه کربلا، چگونگی حادثه، شمار و وضعیت اعتقادی دشمنان اهل بیت را پیشگویی و بزرگی مصیبت و عظمت آن را بیان کرده است. راوی اصلی حدیث امام صادق (علیه السلام) است و شیخ صدوق آن را در کتاب امالی به نقل از مفضل بن عمر از وکلای امام صادق (علیه السلام)، آورده است.
متن حدیث به این صورت است: «انَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ (عَلَیهِ السَّلام) دَخَلَ یَوْماً إِلَى الْحَسَنِ (عَلَیهِ السَّلام) فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ بَکَى، فَقَالَ لَهُ مَا یُبْکِیکَ یَا أَبَاعَبْدِ اللهِ؟ قَالَ: أَبْکِی لِمَا یُصْنَعُ بِکَ. فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ (عَلَیهِ السَّلام): إِنَّ الَّذِی یُؤْتَى إِلَیَّ سَمٌّ یُدَسُّ إِلَیَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَکِنْ لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّهِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ (صَلَّیَ الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ یَنْتَحِلُونَ دِینَ الْإِسْلَامِ فَیَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِکَ وَ سَفْکِ دَمِکَ وَ انْتِهَاکِ حُرْمَتِکَ وَ سَبْیِ ذَرَارِیکَ وَ نِسَائِکَ وَ انْتِهَابِ ثِقْلِکَ فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِی أُمَیَّهَ اللَّعْنَهُ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً وَ یَبْکِی عَلَیْکَ کُلُّ شَیْءٍ حَتَّى الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ الْحِیتَانِ فِی الْبِحَارِ».
[۳۳] مقتل الحسین خوارزمى، ج ۲، ص ۳۳ و بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۵۰ – ۵۱٫
«وَیْحَکُمْ یا شیعَهَ آلِ أَبی سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ، وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَکُونُوا أَحْراراً فی دُنْیاکُمْ هذِهِ، وَ ارْجِعُوا إِلى أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَبَاً کَما تَزْعُمُونَ؛ أَنَا الَّذی أُقاتِلُکُمْ، وَ تُقاتِلُونی، وَ النِّساءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ، فَامْنَعُوا عُتاتَکُمْ وَ طُغاتَکُمْ وَ جُهّالَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمی ما دُمْتُ حَیّاً».
[۳۴] بحار الانوار ج ۸ ، ص ۲۲۲.
«قال عمر: … فذکرت أحقاد علیّ و ولوعه فی دماء صنادید العرب و کید محمّد و سحره، فرکلتُ الباب و قد ألصقَت أحشائها بالباب تترسه. و سمعتُها و قد صرخَت صرخه حسبتُها قد جعلَت أعلی المدینه أسفلها، و قالت: یا أبتاه یا رسول اللَّه! هکذا کان یُفعل بحبیبتک و ابنتک؟ آه یا فضّه! إلیک فخذینی فقد و اللَّه قُتِل ما فی أحشائی من حمل وسمعتُها تمخض و هی مستنده إلی الجدار، فدفعتُ الباب و دخلت…».
[۳۵] همان.
[۳۶] مقتل الحسین خوارزمى، ج ۲، ص ۳۲ و بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۶٫
پاسخ دهید