«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

کسانی که بدون عُذر از همراهی با مُجاهدین امتناع می‌وَرزند

«لَا یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ[۲]»؛ در آیات مُبارکات سوره‌ی مبارکه‌ی نساء، آیات ۹۵ تا ۹۶ خداوند عَلیّ حَکیم نُفوس مُستعده را تربیت می‌کند و اِقراع می‌کند که از سنگر بیرون نیایند و این مقام مُجاهد و دَرجه‌ی جهاد را کم نگیرند. می‌فرماید: کسانی که رَزمنده نیستند، در صحنه‌ی جهاد حُضور ندارند و عُذری هم ندارند، اَشخاصی که مریض هستند، ناتوان هستند، مَوانع جِدّی برایشان هست، این‌ها وَلو در بِستر یا بیمارستان هستند، دلشان با مُجاهدین است که اگر این بیماری را نداشتند، در صحنه‌ی جهاد حُضور پیدا می‌کردند. این‌ها هم در روایت نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هست که فرمودند: افرادی در مدینه ماندند و در همه‌ی حرکات ما و مُجاهدت‌های ما سَهیم بودند. در روایت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم فرموند: اقوامی که هنوز در اَسلاب رِجال و در اَرحام مادران حُضور ندارند، با ما بودند. «إِنَّمَا یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ[۳]»؛ آن کسی که مردم را در یک سلسله به هم مُرتبط می‌کند، نیّت است؛ رضا و سَخَط است. کسانی که دلشان با مُجاهدین است و به پیروزی‌های آن‌ها دلشاد هستند و به خِذلان مُنافقین و کُفّار احساس سربلندی می‌کنند، این‌ها در حُکم مُجاهدین هستند. این‌هایی که در کربلا نبودند، ولی واقعاً هروقت یاد عاشورا و کربلا می‌شود، می‌گویند: «یَا لَیتَنِى کُنتُ مَعَهُم فَأفُوزَ مَعَهُم فَوزاً عَظیمَا[۴]»؛ ولی لَقلقه‌ی زبان نیست. هروقت زمینه بوده است تا بروند و از دین‌شان دفاع کنند، مُضایقه نکردند. این‌ها در روز قیامت با امام حسین (علیه السلام) و شهدای کربلا مَحشور خواهند شد. لذا مسأله‌ی نیّت، مسأله‌ی انگیزه و مسأله‌ی میلِ قلبی حرف اوّل را در بودن با خوبان یا بَدان می‌زند. افرادی هستند که غَربگرا هستند، اساساً دلشان آن طرفی است، وَلو این‌که در حال حاضر ظاهراً با همه‌ی انقلابی‌ها همراه هستند، ولی خوش نیستند؛ از حمله‌ی مُجاهدین ما به صهیونیست‌ها احساس سربلندی نمی‌کنند، دلشان راضی نیست؛ این‌ها مَحروم هستند.

Sadighi-14030203-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (1)

خداوند بهترین خریدارِ اَعمال است

اما آن‌هایی که دل دارند، اما توفیق مُجاهدین را ندارند، «غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ» هستند، با جهاد هم مُخالف نیستند، با پیروزی‌ها هم مُخالف نیستند، خوشحال هم هستند، ولی دیدند که «مَن بِهِ الکِفایه» وجود دارد؛ جُزء داوطلب‌ها نبودند، جُزء خطّ مُقدّمی‌ها نبودند؛ منتظر بودند که اگر نیرو کم آمد و از این‌ها خواستند، این‌ها هم بروند و شرکت کنند؛ این‌ها «غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ» هستند. یعنی هم واجب کِفایی به اندازه‌ی کِفایت افراد در جبهه‌ها حُضور دارند و اگر خَلأ وجود داشت می‌رفتند؛ ولی جُزء نفرات اوّل نمی‌خواهند باشند. می‌گویند: هرگاه کم آمد به ما هم بگویید، ما مُضایقه نخواهیم کرد. قرآن کریم این دو گروه را مُقایسه می‌کند. اَشخاصی که مُخالف نیستند، دلشان با مُجاهدین همراه است، ولی با وجودِ زمینه این‌ها نمی‌خواهند نفرات اوّل باشند. هروقت کم آمد، کمک می‌کنند. خداوند متعال می‌فرماید: این دو باهم مُساوی نیستند. «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا[۵]»؛ آن‌هایی که با مالشان و جانشان که خداوند متعال دو مرتبه هم مُجاهدین «فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ» را یاد کرده است، کسانی که مال و جانشان را با خداوند مُعامله می‌کنند که در جلسه‌ی گذشته‌ آیه‌ی سوره‌ی توبه را به مَحضرتان تلاوت کردیم که می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ[۶]»؛ اگر کسی مؤمن باشد، مَتاع او را که جان و مالش باشد، با بَهای کم از دست نمی‌دهند. این‌ها برای عُمرشان، اوقات‌شان، فُرصت‌هایشان بالاترین قیمت را در نظر گرفته‌اند و بالاترین بَها را هم خداوند می‌دهد. چون هم دارایی‌اش قابل مُقایسه با دارایی دیگران نیست، دارایی‌اش بی‌نهایت است. و هم از نظر بَذل و بخشش او کسی نیست که با دادن خَزانه‌اش خالی بشود. دیگران که کم می‌دهند، زیرا اگر زیاد بدهند فکر می‌کنند که کم می‌آورند؛ ولی خداوند که کم نمی‌آورد، خداوند که «لَا تَزِیدُهُ کَثْرَهُ الْعَطاءِ إِلّا جُوداً وَ کَرَماً[۷]» است، اگر بنده‌ای با خدا مُعامله کند، بیشترین سود را خداوند می‌دهد، بیشترین دارایی را خداوند دارد، بیشترین بخشندگی را خداوند دارد. لذا مؤمن بر اساس آن هوش زیادی که دارد، «اِتَّقُوا فِرَاسَهَ اَلْمُؤْمِنِ[۸]»؛ فرمود: از فَراست و هُوشیاری مؤمن به هوش باشید. حَواستان باشد که مؤمن زرنگ است؛ «المؤمنُ کَیِّسٌ[۹]». چون زرنگ است، در تجارت هم بالاترین سود را در نظر می‌گیرد و وقتی مُحاسبه می‌کند، می‌بیند که بالاترین سود را خدای او به او می‌دهد. غیرِ خدا مانند خدا نیست، به اندازه‌ی خداوند دارایی ندارد ، هیچ‌کَس کَرَم خدا را ندارد. بنابراین بهترین خریدار خداست و من هم با بهترین خریدار مُعامله می‌کنم. هم جانم و هم مالم را از ابتدا برنامه‌ریزی می‌کنم که هرکاری می‌کنم برای او انجام بدهم و مال او باشم، مال غیر او نباشم.

Sadighi-14030203-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (3)

تفاوت دَرجات مُجاهدین در راه خدا با دیگران

در این آیه‌ی کریمه مُقایسه‌ای بین کسانی که اهل هستند، علاقه‌مَند هستند، انگیزه دارند، اما به اندازه‌ی شهید «محسن حُججی» انگیزه ندارند، انگیزه‌ی شهید «حاج قاسم سلیمانی» را ندارند. اگر نظام، اگر ولایت و اگر دین نیاز پیدا کرد، در رَفع نیاز مُضایقه نمی‌کنند؛ اما مانند شهید حُججی بیقرار شهادت نیستند، مانند شهید سلیمانی بیقرار شهادت نیستند. خداوند متعال مُقایسه‌ای بین کسانی که داوطلب نیستند، خطّ اوّلی نیستند، بیقرار نیستند، دیوانه‌ی شهادت نیستند، مانند «عابس[۱۰]» که گفت: «حُبُّ الحُسَین أجَنَّنِی![۱۱]»؛ محبّت امام حسین (علیه السلام) من را دیوانه کرد؛ لذا سر از پا نمی‌شناخت. خداوند متعال این کسانی را که سر از پا نمی‌شناسند، برای حُضور در صحنه‌های دفاع و صحنه‌های هُجوم به دشمنان خدا با کسانی که در خانه نشسته‌اند تا ضرورت اقتضاء کند و بروند. خداوند می‌گوید: این دو با هم مساوی نیستند. نه مُجاهد و غیر مُجاهد مساوی نیستند؛ بلکه مُجاهدین خطّ مُقدّمی، مُجاهدین داوطلب با مُجاهدین مُنتظر تفاوت دارند، یکسان نیستند. «فَضَّلَ اللَّهُ»؛ خداوند متعال به این‌ها برتری داده است. که در آیه‌ی بعدی فرمود: «دَرَجَاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَهً وَ رَحْمَهً[۱۲]»؛ فاصله‌ی این‌ها کم نیست، یک دَرجه نیست. داوطلب‌ها، خطّ مُقدّمی‌ها، بیقرارها از خداوند متعال دَرجاتی را دریافت می‌کنند که در بعضی از روایات داریم که بین هر دَرجه با دَرجه‌ی بالاتر از زمین تا عَرش هم فاصله خیلی زیاد است. یعنی شما با مِقیاس‌های مَکانی دنیا مُحاسبه نکنید. درجه‌ای که یک طلبه با «شیخ انصاری[۱۳]» (رضوان الله تعالی علیه) دارد. چه‌قَدر درجه است؟ مَگر می‌شود حساب کرد؟ درجه‌ای که بین «سیّد بَحرالعُلوم[۱۴]» (اعلی الله مقامه الشریف) و سایر عُلما هست. آن کسی که بیش از هفتاد مرتبه امام زمان (ارواحنا فداه) او را در آغوش می‌گیرد و آن کسی که با امضای امام زمان (ارواحنا فداه) حَواله دریافت می‌کند، با کسی که اهل نمازشب هم هست و خیلی آدم خوبی هست؛ ولی درجات درجات حِسّی نیست که آدم بگوید این کُجاست و آن کُجاست. درجات مُجاهدین هم همین‌گونه است.

Sadighi-14030203-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (4)

مُجاهد واقعی در هر زمینه‌ای برایش پیش بیاید، جهاد می‌کند

ولی در مورد جهاد هم در لُغت، هم در اَخلاقیّات و هم در فرهنگ دین اختصاص به جهاد نظامی ندارد. جهاد، جهاد اَکبر هست، جهاد اُوسط هست، جهاد اَصغر هست. جهاد اَکبر عُبور از خود است، عُبور از حجاب‌هاست. جهاد معرفتی است، جهاد شُهودی است. اَشخاصی هستند که از همه‌چیز می‌گذرند تا به مقام شُهود برسند، به مقام عرفان سلوکی می‌رسند. افرادی هستند که در برابر رَذائل اخلاقی حَساسیّت دارند. تا بیماری حَسد، بیماری تَکبُّر، بیماری سوء‌ظَن، بیماری حِرص از خودشان دور نکردند، آرام نمی‌گیرند. به صِرف نماز و روزه اکتفا نمی‌کنند. این‌ها به دنبال سالم‌سازی خانه‌ی دل هستند. «یَوْمَ لَا یَنْفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ[۱۵]»؛ تمام حَساسیّت‌شان در این است که بیماری‌های اخلاقی از مُحیط قَلب و جانشان زُدوده بشود و آزاد بشوند؛ «أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَهَ لِأَهْلِهَا؟[۱۶]». بعد به جهاد جَوارحی که در جهاد جَوارحی مهم‌ترین جبهه، جبهه‌ی نظامی است که اگر انسان آن‌ها را طِی کرده بود، مانند شهید سلیمانی می‌شود، حاج قاسم می‌شود. یک نفر نیست، یک فرد مُجاهد نیست؛ بلکه یک اُمّت است، بلکه چند نَسل است. اَثر او برای آن پادگان و لشکر خودش نبود. حاج قاسم «کَانَ أُمَّهً[۱۷]»، خودش یک اُمّت بود. اُمّت نَسل خودش هم نیست، بلکه نَسل‌های بعد است. این جهاد اَصغری که در جهاد با داعش، جهاد با بَعثی‌ها در فرماندهی‌اش سرباز بود و در سربازی‌اش فرمانده بود. هم عقل بود، هم احساس بود و هم عمل بود. در هر سه جبهه حُضور داشت. چون حُضور داشت، او در همه‌ی جبهه‌ها مُجاهد بود. بنابراین باید توجّه داشته باشیم این چیزی که قرآن کریم در سوره‌ی مبارکه‌ی حَدید می‌فرماید: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولَئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَدَاءُ[۱۸]»؛ این‌ها هم صدیق هستند و هم شهید و شاهد هستند. نمی‌گوید که اگر به جبهه بروند شهید و شاهد هستند؛ بلکه اگر ایمان‌شان ایمان واقعی بود، اگر باور آمد، اگر عشق خدا در وجود انسان مُستقر شد، این دنبال وظیفه است. اگر وظیفه در جبهه‌بودن و سینه سِپَر کردن در برابر صهیونیست‌ها باشد آن کار را می‌کند؛ اگر تَعلیم و تَدریس باشد این کار را می‌کند؛ اگر وظیفه‌اش عَملگی باشد، کارهای ستادی برای مُجاهدین باشد، همان کار را می‌کند. وقتی ایمان بود و وقتی زیر پَرچم رهبری بود، همیشه در صحنه‌ی جهاد است. لذا می‌فرماید: «أُولَئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَدَاءُ».

Sadighi-14030203-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (2)

بالاترین جهاد، جهاد با شُهرت‌طلبی است

این آیه‌ی کریمه‌ی «وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا[۱۹]»، انتظار این‌که جنگی پیش بیاید تا آدم جهاد کند، این‌که بَر باد دادن عُمر می‌شود. خداوند متعال زندگی را جهاد قرار داده است. صحنه‌ی زندگی صحنه‌ی رَزمندگی است. بالاترین جهاد، جهاد با شُهرت‌طلبی و جاه است. «آخِرُ ما یَخْرُجُ‏ مِنْ قُلُوبِ الصِّدِّیقینَ حُبُّ الْجاه[۲۰]»؛ لذا گذشت از ریاست، پُشتِ پا زدن به مَشهور شدن و مَطرح شدن از همه‌ی جهادها برتر است که انسان از مَنصب عُبور کند. این‌که مرحوم عارف واصل استاد مرحوم آقای «میرزا علی آقای قاضی» (رضوان الله تعالی علیه)، مرحوم آقای «سیّد احمد کربلایی[۲۱]» (اعلی الله مقامه الشریف) دیده بودند که با صدای بلند گریه می‌کند و می‌گوید: کار، کار خودش است. اگر دست برندارد، من شکایتش را به مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) می‌کنم. بعد گفته بودند: با چه کسی داشتید صحبت می‌کردید؟ از چه کسی شکایت می‌کنید؟ گفته بود: از «میرزای شیرازی[۲۲]» (رضوان الله تعالی علیه)؛ زیرا احتیاطاتش را به من اِرجاع می‌کند و برای من زمینه‌ی مَرجیّت درست می‌کند. می‌خواهد بیایم و اسیر این حرف‌ها بشوم و من این زمینه را در خودم نمی‌بینم. از این‌که مردم به او مُراجعه کنند، وحشت دارد. او مَشهور بشود، او مَطرح بشود و این شُهرت او را از خداوند باز دارد.

Sadighi-14030203-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (5)

شُهرت‌گُریزی حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه)

در آن‌جایی که وظیفه است، بالاترین جهاد را امام (رضوان الله تعالی علیه) کرد که مَرجعیّت را قبول کرد. قبول مَرجعیّت مقام معظم رهبری (اطال الله عُمره الشریف) بخاطر هوی و هَوس نبود. وقتی امام (رضوان الله تعالی علیه) مَرجع شدند، وقتی بود که طاغوت داشت بی‌دینی را به اُوج می‌رساند. تاریخ را عوض کردند. کارهای خیلی خطرناکی در ایجاد تَحوُّل از دین به بی‌دینی انجام دادند. مأمور انگلیس بود و بَنا داشت تا این کارها را بکند. اگر امام (رضوان الله تعالی علیه) مَرجع تقلید نبود و رساله نمی‌داد، نمی‌توانست این‌قَدر نُفوذ داشته باشد. از این جهت به عُنوان یک تَکلیف عینی این کار را کردند، نه به عُنوان یک واجب کِفایی. بلکه برای او تَعیُّن داشت. هیچ‌کسی جای امام (رضوان الله تعالی علیه) را نمی‌گرفت. لذا علی‌رَغم روحیه‌ی عرفانی و شُهرت‌گُریزی، دَعو و روش امام (رضوان الله تعالی علیه) این بود که اطرافشان شُلوغ نباشد. لذا از حالات امام (رضوان الله تعالی علیه) که نَقل می‌شود، این است که بعد از درس که راه می‌اُفتادند تا به منزل بروند، اگر اَشخاصی به کنار ایشان می‌‌آمدند می‌ایستاد و می‌پُرسید: کاری دارید؟ مثلاً می‌گفتند: سؤالی داریم. امام (رضوان الله تعالی علیه) می‌ایستادند و وقتی سؤالشان تمام می‌شد، می‌گفتند: بفرمایید. علاقه داشت که هیچ‌وقت دور ایشان شُلوغ نباشد. یک عُمر این‌جور زندگی کرده بودند. این شُهرت‌گُریزی برای خودشان به عنوان یک اخلاق و رَویه‌ی باطنی جا اُفتاده بود. «مَن أنِسَ باللّه ِ اسْتَوحَشَ مِن النّاسِ[۲۳]»؛ کسی که اُنس با خدا دارد، با غیر خدا سرگرم‌شدن برایش وحشتناک است. او از هیچ‌ دشمنی به اندازه‌ی خودش نگران نیست و می‌ترسد که خودش را دیگران ببَرند. به جای این‌که با خدا باشد، با دیگران مأنوس باشد. لذا این جهاد، جهاد برتر است که انسان پا بر روی موقعیّت و مَنصب و شُهرت خودش بگذارد. لذا امتحانِ آبرو جُزء بالاترین و سخت‌ترین امتحانات است که خداوند متعال می‌خواهد انسان را با آبرو امتحان کند. خداوند به دادِ همه‌ی ما برسد.

Sadighi-14030203-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (6)

امتحان الهی در زمینه‌ی غَرایز شَهوانی، جُزء امتحانات سختِ است

بعد امتحان در زمینه‌ی غَریزه‌ی جنسی جُزء امتحانات سخت است. «وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی[۲۴]»؛ کسانی که در جهاد مسأله‌ی غَریزه و مسأله‌ی شَهوت خوب امتحان دادند، خداوند متعال یک پَرده‌هایی را کنار زده است. یکی از آثار گذشتن از اَمیال نَفسانی و شَهوات جوانی، مسأله‌ی تأویل خواب است که به آن تَعبیر خواب می‌گویند. این را یکی از ائمه‌ی جماعت تهران که در دوران جوانی‌اش در شمال کشور بوده است و شالیکاری می‌کردند و این بنده‌ی خدا شب‌ها در یک‌جایی بوده است که چند دختر در کنارشان بوده است. یک شب برایشان پیش می‌آید و می‌بینند که زمینه‌ی گناه هست، برمی‌خیزد و از آن خانه که خانه‌ی دایی‌اش بوده است، می‌رود و دیگر هم در آن‌جا نمی‌ماند. خداوند متعال به بَرکت این ایثاری که گناه برایش فراهم بود و تَرک گناه کرد، هم طلبگی نَصیبش شد و هم تَأویل خواب او خیلی فوق‌العاده بود. یکی هم مرحوم «شیخ رجبعلی خیاط» (اعلی الله مقامه الشریف) بود که این مقامات را با ریاضت به دست نیاورده بودند؛ این مقاماتی را که شیخ (اعلی الله مقامه الشریف) داشت و مورد علاقه‌ی مُجتهدین بودند. خداوند متعال مرحوم آقای «سیّد محمود زنجانی» (رضوان الله تعالی علیه) را رحمت کند که جُزء مُجتهدین مُسلَّم بودند و از امتحانات مُختلف سرافراز بیرون آمده بود. سلطنت رضاخان را امضاء نکرد. با این‌که رضاخان آدم خطرناکی بود، ولی از جانش گذشت و سلطنت او را امضاء نکرد. مرحوم «آیت الله العُظمی بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) می‌فرمودند: بزرگانی (که بنده نام نمی‌بَرم) سلطنت رضاخان را امضاء کردند؛ مَجبور بودند و قُربهً اِلی‌الله امضاء کردند. می‌خواستند که شَرّ او را کم کنند، او را کُنترل کنند. ولی آقای سیّد محمود زنجانی (رضوان الله تعالی علیه) در این سه نفری که برای امضای سلطنت رضاخان (لعنت الله علیه) دعوت شده بودند، آن دو مُجتهد امضاء کردند، ولی آقای سیّد محمود زنجانی (رضوان الله تعالی علیه) امضاء نکردند. فردای آن روز در روزنامه‌ها نوشتند: «حجت الاسلام سیّد محمود زنجانی». خندید و یک نَفسی کشید و گفت: الحمدلله خداوند خیلی سَهل از سَرم باز کرد. من منتظر اعدام بودم، منتظر زندان بودم؛ اما همین‌قَدر که دیگر آیت الله نگفتند و حجت الاسلام گفتند، نوشِ جان من که خداوند متعال یک اَمر عظیمی را از سَرم باز کرد. چنین کسی جُزء مُریدهای مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (اعلی الله مقامه الشریف) بود. از زنجان می‌آمد و در مَحضر شیخ (اعلی الله مقامه الشریف) از آن نَفَس پاک، از آن دل پاکیزه استفاده می‌کرد. شیخ (اعلی الله مقامه الشریف) این مقام را در یک خلوتی که با یکی از دخترهای فامیل برایش پیش آمده بود که آن دختر به این شیخ علاقه‌مَند بوده است، دل بَسته بوده است و برایش دام گُذاشت و وقتی خَلوت پیش آمد و ایشان مُتوجّه شد که در دام گرفتار شده است، یک لحظه دلش شکست. به خدا گفت: خدایا همیشه تو رَجبعلی را امتحان می‌کنی، یک بار هم رَجبعلی می‌خواهد تو را امتحان کند. در این‌جا فقط لُطف توست که می‌تواند من را نجات بدهد. من نمی‌خواهم آلوده بشوم این لَکّه‌ی نَنگ برایم بماند. خداوند هم او را نجات داد و هم حجاب دلش را برطرف کرد. خیلی چیزها را می‌دانست. بنده‌ی خدایی نَقل می‌کند: من در مسیر که داشتم به جلسه‌ی شیخ (اعلی الله مقامه الشریف) می‌رفتم، یک زن بَزک‌کرده‌ای را دیدم که حَواسم را پَرت کرد. یک نگاهی به او کردم و گذشتم؛ ولی همچنان او در دلم مانده بود. رفتیم و در جلسه‌ی شیخ (اعلی الله مقامه الشریف) نشستیم و ایشان داشتند برای مُریدهایشان صحبت می‌کردند. یک نگاهی به من کردند و اَخم کردند. گفتند: آن چه چیزی است که در دیوار دلت زده‌ای؟ صورت آن زن در دلم بود. می‌گفت: یک اَخمی کرد و گفت؟ آن چه چیزی است که در دلت زدی؟ تا این را گفت، من گفتم: یا سَتّار العُیُوب! توبه کردم، استغفار کردم. مُجدداً بعد از آناتی برگشت و گفت: بارک‌الله، پاکش کردی؛ آن را از دل خود پاک کردی. این نوع اِشراف‌ها به باطن اَشخاص، به حقیقت اَشخاص تَحوُّل جوهری که در او پیش آمده بود، برای یک ایثار بود که پا بر روی نَفس خودش گذاشت و به سوی خدا گُریخت. در آن‌جایی که هیچ‌کسی نمی‌داند به کُجا می‌خواست فرار کند، فَهمید که باید به سوی خدا فَرار کند و از خداوند بخواهد و بگوید: خدایا تو من را نگاه دار. همان جُمله‌ای که حضرت یوسف (علیه السلام) عرضه داشت: «وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی». جُز تَرحُّم خدا هیچ‌چیزی نمی‌تواند انسان را از نَفس خودش نجات بدهد. هُنر نیست. بَشر این ضعف و بدبختی را دارد. ضعیف باید به یک قَوی پَناه ببَرد تا آن قَوی نجاتش بدهد؛ والّا نَفس خیلی قُدرتمند است، خیلی گَردن‌کُلُفت است. نمی‌داند چه کسانی را زمین زده است و اگر آدم در پَناه خدا و ائمه‌ی معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) نباشد، زمین می‌خورد، با صورت هم زمین می‌خورد و برای همیشه هم از گَردانه خارج می‌شود و باید این پَناهندگی انسان در این زمینه دائمی باشد. همیشه باید از این نَفس اَمّاره به خداوند پَناه بُرد.

Sadighi-14030203-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (7)

پَرهیز از حَرام‌خواری انسان را صاحب دَرجات بسیار بالایی می‌کند

مرحله‌ی بعدی هم که خیلی مهمّ است، گذشت از حَرام‌خوری است. این هم خیلی آثار دارد و جُزء جهادهایی است که انسان باید مُشرّف به این جهاد بشود و حَواسش باشد که لُقمه‌ی حَرامی وارد جُوف او نشود. یک نمونه از کسانی که در اَثر پَرهیز از حَرام‌خوری که خداوند متعال او را جُزء اولیای خودش قرار داد. اولیایی که همه‌ی مُجتهدین نسبت به او غِبطه می‌خوردند و قرآن را با قرآن او تَطبیق می‌دادند. «کربلایی کاظم ساروقی[۲۵]» یک بیسواد که حتی در حَدّ امضاء هم سَواد نداشت، حافظ کُلّ قرآن کریم شد. حافظی که موهبتی، لَدنّی «مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ[۲۶]» قرآن چاپی را حفظ نکرد، حافظ قرآن نوری بود. وقتی به قرآن کریم نگاه می‌کرد خطّ سیاه نمی‌دید، بلکه خطّ نور می‌دید. یک چنین چیزی از تَرک حَرام بود. بنابراین پا گذاشتن بر روی نَفس و پَرهیز از حُقوق حَرام، از حُقوق النّاس، از موقوفه‌خواری، از مالِ‌مردم‌خواری. خداوند متعال برای این پَرهیز از حَرام در مسأله‌ی شکم برای انسان یک مقامات و دَرجاتی را می‌دهد که دیگران در این دَرجات نیستند. اگر عالِم هم باشند، در این دَرجه نیستند. یکی گذشت از شَهوت است و مهم‌ترین آن هم گذشت از جاه و مقام هست.

Sadighi-14030203-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (8)

ایثار مثال‌زَدنیِ مرحوم «شیخ ابوالقاسم کبیر قُمی» (رحمت الله علیه)

امام که رضوان خداوند بر ایشان باد، فرموده بودند: ما درس اخلاق هم گفتیم، امام (رضوان الله تعالی علیه) جُزء مُبرّزین از اساتید اخلاق قُم بودند. هم اُستادشان مرحوم آقای «میرزا جواد آقای ملکی تبریزی[۲۷]» (اعلی الله مقامه الشریف) در مدرسه‌ی فیضیه درس اخلاق می‌گفتند، ولی پای درس‌شان خیلی شُلوغ نبود؛ ولی وقتی امام (رضوان الله تعالی علیه) درس را شروع کرده بودند، خیلی موج جمعیّت بوده است که می‌آمدند تا از امام (رضوان الله تعالی علیه) استفاده کنند. امام (رضوان الله تعالی علیه) فرموده بودند: ما درس اخلاق هم گفتیم، ولی خیلی خروجی نداشت. افرادی بودند که می‌رفتیم و یک بار نگاه به آن‌ها می‌کردیم، یک هفته تَحت تأثیر آن یک نگاهمان بودیم. پُرسیده بودند: آقا این چه کسی بود که شما یک نگاه می‌کردید و یک هفته شارژ بودید و در برابر آفات و غَفلت‌‌ها بیمه بودید؟ امام (رضوان الله تعالی علیه) گفته بودند: آقای «میرزا ابوالقاسم کَبیر قُمی[۲۸]» (رحمت الله علیه). آن بزرگواری که مَرجع تَقلید بودند.، مُقلّدهای فراوانی داشتند، مُرید‌های عشق‌پیشه داشتند؛ اما مرحوم آقای «شیخ عبدالکریم حائری[۲۹]» (اعلی الله مقامه الشریف) را که دید، گفتند: ایشان برای مَرجعیّت از من لایق‌تر هستند. لذا حاج شیخ را به شهر قُم دعوت کرد. می‌آمد و در بیتِ حاج شیخ می‌نشست و مُقلّدین ایشان که می‌آمدند و از ایشان مسأله می‌پُرسیدند، می‌گفتند: حضرت آیت الله! مسألهٌ، جواب ما چیست؟ ایشان می‌فرمودند: حضرت آیت الله ایشان هستند؛ به حاج شیخ عبدالکَریم حائری (اعلی الله مقامه الشریف) اشاره می‌کردند. رساله‌ی خودش را جمع کرد، خودش را جُزء مُروّجین مَرجعیّت مرحوم حاج شیخ عبدالکَریم حائری (اعلی الله مقامه الشریف) قرار داد. یک چنین کسی یک نوری دارد. در سیمایش یک تأثیری هست که کسی مانند امام (رضوان الله تعالی علیه) می‌گوید: می‌رفتیم و یک نگاه به ایشان می‌کردیم و یک هفته خداوند متعال نورانیّت ما را حفظ می‌کرد.

Sadighi-14030203-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (9)

نُصرت الهی به رَزمندگان اسلام در عملیات «وعده‌ی صادق»

بنده خواستم در پَرتوی این جهاد کَبیری که نَصیب رَزمندگان ما شد، مُطمئن باشید که خداوند به همین صورت این پیروزی‌ها را به این‌ها نمی‌دهد.‌ این فیلم‌هایی از شهید «حاج حسن طهرانی مّقدم» (اعلی الله مقامه الشریف) گاهی نشان می‌دهند، می‌بینید که فکر و احساس همه خداوند است. «وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ[۳۰]»؛ تمام وجودش غیرت الهی بود. می‌گفت: ما مُجهّز بشویم که بتوانیم اسرائیل را از بین ببَریم. نیّت، نیّت غیرتی بود. غیرت حاصل محبّت است. غیرت که آدم کسی را دوست دارد، نمی‌خواهد شریکی در او داشته باشد.‌ لذا چون خداوند غَیور است، هر دلی که محبّت غیر خدا را دارد، خداوند می‌گوید: من سَهم خودم را، هر عملی که انسان ریا هم بکند، وَلو برای خدا هم هست و صِرفاً برای او بود، نمی‌کرد؛ ولی اگر مَحض هم برای خدا بود، نمی‌کرد. ۹۹ درصد برای خدا انجام می‌دهد و یک درصد هم غیر را در نظر می‌گیرد. خداوند متعال آن یک درصدی که خدا را شریک کرده است، می‌گوید: آن ۹۹ درصدی که من در نظرت بودم، ولی یک درصد غیرِ من بوده است، «أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ[۳۱]»؛ من شریک خوبی هستم. کسی که برای من شرکت تأسیس کند، سَهم خودم را به شریکم واگذار می‌کنم. هیچ‌چیزی از او را قبول نمی‌کنم. این محبّت خداست. چون خداوند بنده‌اش را دوست دارد، می‌خواهد بنده هم در محبّت خدا کسی را با او شریک قرار ندهد. شهید طهرانی مُقدّم دارای غیرت الهی بود و دشمن را برنمی‌تابید. لذا خداوند به او موفقیّت‌هایی داد. برای اوّلین بار که این‌ها موشک را به سامان رساندند و آمد برای مقام معظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) گزارش داد، مقام معظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) فرمودند: من به این قانع نیستم. او منتظر بود که تَشویق بشود و مقام معظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) بگویند که عَجب کاری کردید؛ در صورتی که مقام معظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی)‌ فرمودند: من موشک نُقطه‌زَن می‌خواهم. برای این‌که فقیه است، برای این‌که جهاد را برای کُشتن انجام نمی‌دهد؛ جهاد برای بازدارندگی‌اش است. جهاد را برای غَنیمت نمی‌خواهد؛ بلکه جهاد را برای رَفع مانع نَشر اسلام می‌خواهد. چون مَرجع تقلید بود و فقیه بود، صِرف داشتن موشک را هُنر نمی‌دانست. موشکی باشد که عِند اللُزوم کَشتار مردمی نداشته باشد و هدف را بزند. لذا در این حَماسه‌ی بی‌سابقه‌ی رَزمندگان سپاه ما که ارتش و وزارت دفاع هم هَمفکری کردند، هماهنگی کردند، ولی گُل را سپاه زد، جُزء جهادهای همه‌جانبه بود. شما یَقین بدانید که جهاد حاج قاسم یا مُحسن حُججی که دیوانه‌ی شهادت بود، همین‌گونه نیست. این را جهاد اصغر حساب نکنید. این‌ها یک سِیر و سُلوکی داشته‌اند. این‌ها یک گذشت‌هایی در مقام گذشت از شَهوت، گذشت از مقام، گذشت از مالِ حرام، یک جهادهایی کرده‌اند که خداوند متعال هم این‌گونه دلشان را بُرده است، بیقرارشان کرده است. تا آن مُقدّمات فراهم نشود، کسی مانند حاج قاسم عارف نمی‌شود. وقتی حرف می‌زد، ژست او ژستِ یک سپاهی نبود؛ ژست یک عالِم راه‌رفته‌ی به قُلّه رسیده بود. با عُلمای صاحبدل هم حَشر و نَشری داشت، داد و ستدی داشت. لذا کسانی که پَس پَرده‌شان زیباست، خداوند متعال این نُمود را هم به آن‌ها می‌دهد که در مقامات جهاد جُزء مُجاهدینی باشند که «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ»، خداوند به این‌ها رُتبه‌های بالا داده است. این جهادی که برای اوّلین بار در عُمر نَنگین صهیونیست‌ها بود؛ صهیونیست‌ها مولود نامَشروع دنیای غَرب هستند، دنیای لیبرال دِموکراسی هست. تَبَلوُر یک جریانی صهیونیست‌ها هستند. لذا زدن صهیونیست‌ها فقط زدنِ صهیونیست‌ نبود؛ زدنِ ترامپ و این دیوانه‌ی فعلی نبود؛ زدنِ مَکتب باطل بود، مَکتب انحراف بود و این توفیق و ضَرب شَصت که با موشک‌های نُقطه‌زَن فقط آن‌جایی را که می‌خواستند، اگر این‌ها می‌خواستند کُشتار مردمی انجام بدهند، دست‌شان باز بود. آن‌ها هم همه آن‌قَدر تَرس وجودشان را گرفته بود که یکی از ویژگی‌هایی که خداوند متعال برای یَهود مُعرّفی می‌کند، تَرس از مرگ است؛ «قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ[۳۲]»؛ ولی خداوند دارد باطن‌شان را می‌گوید: «وَ لَا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا[۳۳]»؛ چرا؟ «بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ[۳۴]»؛ این‌ها دنیاپَرست بود. آدم دنیاپَرست که نمی‌تواند شهادت‌طَلب باشد؛ همیشه از مرگ فرار می‌کند. اگر ما هم از مرگ بدمان می‌آید، مَعلوم می‌شود که مشکلاتی داریم. «وَ لَا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ»؛ این‌که این‌ها شهادت‌طلب نیستند و از مرگ فرار می‌کنند، مَعلول پَرونده‌های بدی است که برای خودشان درست کرده‌اند. یَهود «قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ[۳۵]»؛ چون حالت مَرگ‌گُریزی و شهادت‌گُریزی دارند، تَرسو هستند. لذا وقتی نظام مُقتدر جُمهوری اسلامی با فرماندهی نایب امام زمان (ارواحنا فداه) گروهی را بسیج می‌کند و اطّلاع هم می‌دهند که ما بَنا داریم تا بیاییم و شما را بزنیم؛ شَبیخون نبود، بی‌اطّلاع نبود، به اطّلاع‌شان رسیده بود؛ ولی نَفس‌کِشی نبود. این کارشناس آمریکایی گفته است که ایران مانند شیر و اسرائیل مانند موش در برابر شیر اصلاً مُقاومتی نداشت، این‌ها مُقاومتی نداشتند. آن شب اگر بَنا بود سپاهیان ما کُشتاری انجام بدهند که نَظیر نداشته باشد، خیلی سَهل بود. همه‌ی این‌ها ساکت شده بودند. هیچ‌کسی هیچ حرکت دفاعی نداشت. در حرکت‌های دفاعی‌شان هم که ۴۰ کشور در کنارشان آمدند. در رأس آن‌ها آمریکا، فرانسه، این اُردنِ بَدبخت ضعیفِ ذَلیل‌شده و این‌ها اصرار می‌کردند که اگر می‌خواهید بزنید، از کشور دیگری بزنید، از کشور خودتان نزنید. از چند شهر موشک‌ها شلیک شدند. رَویه‌ی امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) این بود. هرچیزی را دشمن اصرار دارد، شما خلاف آن را اصرار داشته باشید. هرکسی را دشمن دوست دارد، ببینید او چه مشکلی دارد که آن‌ها می‌پَسندند. هرکسی را هم که دشمن می‌زند، ببینید چه امتیازی دارد که دشمن او را می‌زند. این‌ها ملاک‌هایی بودند که امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) هم تَلقین می‌کردند و هم خودشان در عمل این‌گونه بودند. حالا این‌ها با آمادگی قبلی که خبر داشتند این‌ها می‌خواهند بزنند، بحمدالله تمام اَهدافی را که از پیش تَعیین کرده بودند، آن هدف‌ها را مُشخّصاً زدند. حالا «باش تا صبح دولتت بدَمد[۳۶]». این‌ها فعلاً در یک سَرگیجه‌ای هستند و بَنایشان هم بر اِستتار و بازگو نکردن است. ولی آفتاب در پَس پَرده نمی‌ماند. به تَدریج خرابی‌های این‌ها آشکار خواهد شد. گفتند که یک دُزدی داشت دیوار را می‌کَند. پُرسیده بودند: چه خبر است؟ گفته بود: دارند دُهُل می‌زنند. گفته بود: این صدای دُهُل نیست. گفته بود: فردا مَعلوم می‌شود. این صدای دُهُل صُبح مَعلوم می‌شود و به گوش‌ها می‌رسد. الحمدالله نمُردیم و ماندیم و ضَرب‌ شصت شهدا که تَبَلوُر آن در بازوان پُر تَوان مُجاهدین فی‌ سبیل الله بود که از مراحل باطنی گذشته بودند و بدون هیچ واهمه‌ای با تَوکّل به خدا «وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ رَمَى[۳۷]»، چون برای خدا بود، گویا که خدا زد. این موشک ما نبود، بازوی رَزمندگان ما نبود. امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند: من به دست و بازوی رَزمندگان بوسه می‌زنم و به این بوسه افتخار می‌کنم. چرا؟ برای این‌که این دست و بازو برای خودشان نیست؛ این مأمور خداست، این جلوه‌ی خداست. این‌ها نبودند که زدند، بلکه خدا بود؛ «وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ». خُرمشهر را خدا آزاد کرد.

روضه و توسّل به حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)

«صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ الحُسَین (علیه السلام)»

«صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا مَظلُوم؛ صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا مَهمُوم»

حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) کنار گودال قَتلگاه رفته بود، خیلی مُضطَرّ بودند. «ساعَدَ الله قَلبَکَ یَا بِنتَ أمیرالمُؤمِنین (عَلَیهِ السَّلام)». راوی می‌گوید: «فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَیْنَبَ بِنْتَ عَلِیٍّ[۳۸]»؛ مولای من! امام زمان من! این‌گونه که از شما نَقل می‌شود به اسارت عمّه‌جان‌تان و مَصائب حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) حَساسیّت خاصّ دارید. «فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَیْنَبَ بِنْتَ عَلِیٍّ»؛ می‌گوید: دیدم یک خانم بلند بالا از خیمه بیرون آمد. دو دستش را بر روی سرش گذاشته است.

«از حَرم تا قَتلگه زینب صدا می‌زد حسین   ***   دست و پا می‌زد حسین، زینب صدا می‌زد حسین»

«بِأَبِی الْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى بِأَبِی الْعَطْشَانُ[۳۹]»؛ جگرش خون بود، دلش مَجروح بود. می‌گوید: پدرم به قُربان آن شهیدی که خیلی غُصّه داشت، خیلی داغ داشت. «بِأَبِی الْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى»؛ پدرم به قُربان آن شهیدی که تشنه بود. به او آب ندادند و با لَب تشنه شهیدش کردند.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! امام‌ زمان‌مان‌‌ (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! چشم ما را به جَمال آقایمان روشن بفرما.

خدایا! قُلوب ما را با محبّت ایشان مَملو بگردان.

خدایا! محبّت دنیا را از ما بگیر.

خدایا! وابستگی ما را به غیرِ خودت قَطع بفرما.

خدایا! کَمال اِنقطاع به ما مَرحمت بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم اگر در پَرونده‌ی ما گناهی از ماه رمضان مانده است، امشب ما را بخاطر حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) ببخش و بیامُرز.

خدایا! دل‌های ما را پاک کُن.

خدایا! زندگی ما را پاک کُن.

خدایا! نَسل ما را پاک و پاکیزه قرار بده.

بارالها! پروردگارا! این ملّت عظیم‌الشأن، این مُجاهدین فی‌سبیل‌الله، این سپاه ما، این نیروهای مُسلّح ما با این فرماندهی بی‌نظیر و بی‌بَدیل نایب امام زمان (ارواحنا فداه) که در غیبت امام زمان (ارواحنا فداه) بَدل و نظیری برای ایشان نمی‌شناسیم، تا ظُهور امام زمان (ارواحنا فداه) با اقتدار و عزّت مُستدام‌شان بدار.

خدایا! دشمنان این رهبری را ذَلیل و خوار بگردان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم خیر و برکت بر این مملکت نازل بفرما.

خدایا! فقر و فَحشا و فساد و خیانت و نُفوذ و ترور و ترور شخصیّت را از این مملکت ریشه‌کَن بفرما.

خدایا! دشمنان ما را به خودشان گرفتار بگردان.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه نساء، آیه ۹۵٫

«لَا یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ ۚ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِینَ دَرَجَهً ۚ وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَىٰ ۚ وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا».

[۳] نهج البلاغه، خطبه ۲۰۱؛ پیمودن راه حق.

«من کلام له (علیه السلام) یَعِظُ بسلوک الطریق الواضح: أَیُّهَا النَّاسُ، لَا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّهِ أَهْلِهِ، فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَهٍ شِبَعُهَا قَصِیرٌ وَ جُوعُهَا طَوِیلٌ. أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ، وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَهَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ، فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا، فَقَالَ سُبْحَانَهُ «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ»؛ فَمَا کَانَ إِلَّا أَنْ خَارَتْ أَرْضُهُمْ بِالْخَسْفَهِ خُوَارَ السِّکَّهِ الْمُحْمَاهِ فِی الْأَرْضِ الْخَوَّارَهِ. أَیُّهَا النَّاسُ، مَنْ سَلَکَ الطَّرِیقَ الْوَاضِحَ وَرَدَ الْمَاءَ، وَ مَنْ خَالَفَ وَقَعَ فِی التِّیهِ».

[۴] بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۸۶٫

«یا ریان! ان سرک ان یکون لک من الثواب مثل ما لمن استشهد مع الحسین‌ علیه السلام فقل متى ما ذکرته: یا لیتنى کنت معهم فافوز معهم فوزا عظیما».

[۵] سوره مبارکه نساء، آیه ۹۵٫

[۶] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۱۱٫

«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ ۚ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ ۖ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاهِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ ۚ وَ مَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ ۚ وَ ذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ».

[۷] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف افتتاح.

«…الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَمْ یَتَّخِذْ صاحِبَهً وَ لَا وَلَداً ﴿وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِى الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً ؛ الْحَمْدُ لِلّٰهِ بِجَمِیعِ مَحامِدِهِ کُلِّها، عَلَىٰ جَمِیعِ نِعَمِهِ کُلِّها. الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَامُضادَّ لَهُ فِى مُلْکِهِ، وَ لَا مُنازِعَ لَهُ فِى أَمْرِهِ. الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَاشَرِیکَ لَهُ فِى خَلْقِهِ، وَ لَا شَبِیهَ لَهُ فِى عَظَمَتِهِ. الْحَمْدُ لِلّٰهِ الْفاشِى فِى الْخَلْقِ أَمْرُهُ وَ حَمْدُهُ، الظَّاهِرِ بِالْکَرَمِ مَجْدُهُ، الْباسِطِ بِالْجُودِ یَدَهُ، الَّذِى لَاتَنْقُصُ خَزائِنُهُ، وَ لَا تَزِیدُهُ کَثْرَهُ الْعَطاءِ إِلّا جُوداً وَ کَرَماً إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْوَهَّابُ. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ قَلِیلاً مِنْ کَثِیرٍ، مَعَ حاجَهٍ بِى إِلَیْهِ عَظِیمَهٍ وَ غِناکَ عَنْهُ قَدِیمٌ وَ هُوَ عِنْدِى کَثِیرٌ، وَ هُوَ عَلَیْکَ سَهْلٌ یَسِیرٌ؛ اللّٰهُمَّ إِنَّ عَفْوَکَ عَنْ ذَنْبِى، وَ تَجاوُزَکَ عَنْ خَطِیئَتِى، وَ صَفْحَکَ عَنْ ظُلْمِى، وَ سَِتْرَکَ عَلَىٰ قَبِیحِ عَمَلِى، وَ حِلْمَکَ عَنْ کَثِیرِ جُرْمِى عِنْدَ مَا کانَ مِنْ خَطَإى وَ عَمْدِى أَطْمَعَنِى فِى أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لَاأَسْتَوْجِبُهُ مِنْکَ الَّذِى رَزَقْتَنِى مِنْ رَحْمَتِکَ، وَ أَرَیْتَنِى مِنْ قُدْرَتِکَ، وَ عَرَّفْتَنِى مِنْ إِجابَتِکَ، فَصِرْتُ أَدْعُوکَ آمِناً، وَ أَسْأَلُکَ مُسْتَأْنِساً لَاخائِفاً وَ لَا وَجِلاً، مُدِلّاً عَلَیْکَ فِیما قَصَدْتُ فِیهِ إِلَیْکَ، فَإِنْ أَبْطَأَ عَنِّى عَتَبْتُ بِجَهْلِى عَلَیْکَ، وَ لَعَلَّ الَّذِى أَبْطَأَ عَنِّى هُوَ خَیْرٌ لِى لِعِلْمِکَ بِعاقِبَهِ الْأُمُورِ، فَلَمْ أَرَ مَوْلىً کَرِیماً أَصْبَرَ عَلَى عَبْدٍ لَئِیمٍ مِنْکَ عَلَىَّ، یَا رَبِّ، إِنَّکَ تَدْعُونِى فَأُوَلِّى عَنْکَ، وَ تَتَحَبَّبُ إِلَىَّ فَأَتَبَغَّضُ إِلَیْکَ، وَ تَتَوَدَّدُ إِلَىَّ فَلَا أَقْبَلُ مِنْکَ کَأَنَّ لِىَ التَّطَوُّلَ عَلَیْکَ؛ فَلَمْ یَمْنَعْکَ ذٰلِکَ مِنَ الرَّحْمَهِ لِى وَ الْإِحْسانِ إِلَىَّ، وَ التَّفَضُّلِ عَلَىَّ بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ، فَارْحَمْ عَبْدَکَ الْجاهِلَ وَجُدْ عَلَیْهِ بِفَضْلِ إِحْسانِکَ إِنَّکَ جَوادٌ کَرِیمٌ…».

[۸] إرشاد القلوب، جلد ۱، صفحه ۱۳۰٫

«اِتَّقُوا فِرَاسَهَ اَلْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اَللَّهِ».

[۹] کنز العمّال، ۶۸۹٫

«عنه صلى الله علیه و آله: المؤمنُ کَیِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ».

[۱۰] عابِس بن ابی‌شَبیب شاکِری یا عابس بن شبیب شاکری، (درگذشت ۶۱ق)، از اصحاب امام حسین (علیه السلام) و شهیدان کربلا و اهل قبیله بنی‌شاکر از قبیله هَمْدان. او از مشاهیر کوفه بود و گفته‌اند در سخنوری و خطابه توانایی بسیاری داشته و اهل تهجد و عبادت بوده است. عابس فرزند ابی‌شبیب بن شاکر بن ربیعه بن مالک بن صعب بن معاویه بن کثیر بن مالک بن جشم بن حاشد و مولای- غلام یا هم پیمان- بنی‌شاکر است. نام وی عائش و عباس بن حبیب نیز آمده است. پدرش را شبیب، حبیب، شِبْث و لیث نیز گفته‌اند. عابس بن ابی‌شبیب شاکری از مردان قبیله بنی‌شاکر که طائفه‌ای از قبیله بنی‌همدان بود؛ مردم این طائفه از شجاعان جنگ‌ها بودند از این رو اعراب به آن‌ها «فتیان الصباح، یعنی جوان مردان صبح» لقب داده بودند. قبیله بنی‌شاکر از جمله عابس بن ابی‌شبیب شاکری از شیعیان علی بن ابی طالب (علیه السلام) به شمار می‌آمدند؛ آنان به خصوص اخلاص زیادی نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) داشته‌اند. عابس از خاصان امام علی (علیه السلام) و از یاران امام حسین (علیه السلام) بود. وی از اوصاف پسندیده قومش در حد کمالش بهره‌مند بود؛ او از رجال شیعه و از رؤسای آنها و مردی شجاع و خطیبی توانا و عابدی پرتلاش و متهجّد و از مهتران، دلاوران، سخنوران، عابدان، و شب زنده‌داران شیعه بود. نقل شده که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جنگ صفّین در حق مردان با اخلاص و شجاع بنی شاکر فرمودند: «لو تَمّت عدتهم ألفا لعُبد الله حق عبادته؛ اگر تعداد قبیله بنی شاکر به هزار نفر می‌رسید، حقّ عبادت خدا به جا آورده می‌شد.» عابس در جنگ صفین از ناحیه پیشانی‌اش زخمی شد که اثر و نشانه آن زخم برای همیشه بر پیشانی او ماندگار شد.

مسلم بن عقیل پس از ورود به کوفه، وارد منزل مختار ثقفی گردید. شیعیان کوفه از ورود نماینده ویژه امام حسین (علیه السلام) با خبر شدند , در خانه مختار اجتماع کردند. مسلم در این اجتماع، نامه امام حسین (علیه السلام) را برای مردم قرائت کرد. عابس، نخستین کسی بود که پس از قرائت نامه امام، به پاخاست و پس از حمد و ثنای خداوند متعال خطاب به مسلم گفت: «من درباره مردم به شما خبر نمی‌دهم و نمی‌دانم نیت‌شان چیست و از جانب آنها وعده فریبنده نمی‌دهم. به خدا قسم از چیزی که درباره آن تصمیم گرفته‌ام سخن می‌گویم هنگامی که دعوت کنید می‌پذیرم و همراه شما با دشمنان‌تان می‌جنگم و با شمشیر از شما دفاع می‌کنم تا به پیشگاه خداوند روم و از این کار جز ثواب چیزی نمی‌خواهم.». پس از او، حبیب بن مظاهر ایستاد و برای یاری امام حسین (علیه السلام)، اعلام آمادگی کرد و سخنان این دو نفر، زمینه را برای بیعت مردم، فراهم نمود و بیش از هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند. عابس نماز ظهر را با امام خواند و بعد از ظهر به میدان نبرد رفت و به شهادت رسید؛ اما به گفته برخی از معاصرین، هنگامی که امام حسین (علیه السلام) می‌خواست نماز ظهر عاشورا را اقامه کند عابس مقابل آن حضرت ایستاد و بدن خویش را سپر تیرهای بلا ساخت.

[۱۱] مقتل الحسین یوم عاشوراء للشیخ الحیاوی.

«فقیل لَهُ: أجنَنتَ یا عابِس؟ قال: نَعَم حُبُّ الحُسَین أجَنَّنِی!».

[۱۲] سوره مبارکه نساء، آیه ۹۶٫

«دَرَجَاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَهً وَ رَحْمَهً ۚ وَ کَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا».

[۱۳] مرتضی بن محمدامین در ۱۸ ذی‌الحجه، عید غدیر، سال ۱۲۱۴ هجری قمری در دزفول به دنیا آمد. والدینش به مناسبت روز تولد، او را مرتضی نامیدند. نسب او به جابر بن عبدالله انصاری از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌رسد. پدر او، محمد امین (متوفی ۱۲۴۸ق) از علمای پرهیزکار و از زمره مبلغان دین بوده است. مادر شیخ دختر شیخ یعقوب فرزند شیخ احمد بن شیخ شمس الدین انصاری است. وی زنی پرهیزگار و متعبد بود و نوافل شب را تا هنگام مرگ ترک نکرده و در اواخر عمر که نابینا شده بود، شیخ مقدمات تهجد وی را فراهم می‌کرد و حتی گاهی آب وضویش را گرم می‌کرد. او قبل از تولد شیخ شبی امام صادق (علیه السلام) را درعالم رؤیا می‌بیند که قرآنی طلاکاری شده به او داد. معبرین خوابش را به فرزندی صالح و بلند مرتبه تعبیر کردند. از او نقل شده که همواره تلاش می‌کرده تا در هنگام شیر دادن به فرزندش با وضو باشد. او به سال ۱۲۷۹ ق. در نجف اشرف از دنیا رفت. شیخ انصاری در ۱۸ جمادی‌الثانی ۱۲۸۱ق در نجف درگذشت و در حرم امام علی (علیه السلام) دفن شد.

شیح انصاری از دوران کودکی قرآن و معارف اسلامی را فراگرفت. پس از فراگیری قرآن و ادبیات عرب به خواندن فقه و اصول نزد پسر عمویش شیخ حسین انصاری‌ پرداخت و در این دو رشته، در جوانی به درجه اجتهاد رسید. در بیست سالگی به همراه پدر به عتبات عالیات در عراق مسافرت کرده، مورد توجّه علاّمه مجاهد قرار گرفت و به تقاضای این عالم بزرگ در کربلا ماند. شیخ از این پس به مدّت چهار سال در درس علاّمه مجاهد و شریف العلما شرکت جست. سپس شیخ انصاری در اثر حمله والی بغداد به کربلا به ایران مراجعت کرد. امّا پس از یک سال دوباره به کربلا بازگشت و قریب به دو سال دیگر در محضر شریف العلما شاگردی کرد. سپس به نجف رفته و به مدت یک سال از درس شیخ موسی کاشف الغطا استفاده کرد و بعد از این به ایران مراجعت کرد. وی این بار به مدّت سه یا چهار سال نزد عالم بزرگ ملا احمد نراقی در کاشان شاگردی کرد. شیخ در همین دوره به اصفهان رفته و با حجت الاسلام شفتی دیدار نمود. شیخ انصاری سرانجام دوباره در سال ۱۲۴۹ وارد نجف شد و نزد علی کاشف الغطا چند سالی شاگردی کرد و به این ترتیب به مقامات بسیار بلند علمی دست یافت.

[۱۴] سید محمدمهدی‌ طباطبایی بحرالعلوم (۱۲۱۲-۱۱۵۵ ق)، عالم ربانی، فقیه، محدث، حکیم، ادیب، رئیس حوزه علمیه نجف و مرجع شیعیان در قرن ۱۳ هجری و از شاگردان وحید بهبهانی بود. «الفوائد الرجالیه» و «الدره النجفیه» (منظومه‌ای در فقه) از آثار علمی ارزشمند اوست. سید بحرالعلوم صاحب کرامات متعدد بوده و از جمله علمای شیعه است که به محضر مبارک امام زمان (علیه السلام) مشرف شده است. عالمان بزرگی چون شیخ جعفر کاشف الغطاء و ملا احمد نراقی از شاگردان او هستند. سید محمدمهدی طباطبائی بحرالعلوم، در عید فطر سال ۱۱۵۵ هـ.ق در کربلا چشم به دنیا گشود. پدر ارجمندش سید مرتضی طباطبائی، می‌‌گوید: در آن شب که ولادت فرزندم مهدی بود، در عالم رؤیا امام هشتم علیه السلام را دیدم که شمع بزرگی را به شاگردش محمد بن اسماعیل بن بزیع می‌‌دهد. محمد آن شمع را بر فراز بام منزل ما برده و روشن می‌‌کند، ناگهان نور آن شمع تا آسمان بالا رفته و دنیا را فرامی‌‌گیرد. سید مرتضی طباطبائی بروجردی که از علما و مراجع کربلا بود، دارای دو فرزند می‌‌باشد. یکی سید جواد که جد مرحوم آیت الله العظمی ‌‌بروجردی است و دیگری، سید محمدمهدی بحرالعلوم هر دو از بزرگان فقها و علمای اسلامی ‌‌می‌‌باشند.

سید محمدمهدی بحرالعلوم مقدمات نحو و صرف و ادبیات و منطق و فقه و اصول را نزد پدر خود (سید مرتضی) و سایر فضلا و دانشمندان، در مدتی کمتر از چهار سال فراگرفت. در اوایل بلوغ به درس خارج پدر خود و همچنین درس استاد کل، وحید بهبهانی و نیز درس شیخ یوسف بحرانی صاحب حدائق راه یافت و از محضر آن بزرگان استفاده شایانی برد و پس از پنج سال درس و بحث عمیق و طی مرحله سطح به درجه اجتهاد نائل آمد و هر سه استاد بزرگ اجتهاد او را امضا کردند. همچنین مورخین نقل کرده‌اند که سید محمدمهدی به عنوان دانشجو برای استفاده از محضر درس فیلسوف بزرگ، میرزا سید محمدمهدی خراسانی به خراسان سفر کرد. مدت ۶ سال در آنجا اقامت گزید و بالاترین بهره‌ها را از استاد خود گرفت. میرزای اصفهانی که از هوش سرشار شاگردش شگفت زده شده بود، روزی در اثنای درس خطاب به او گفت: «انما انت بحرالعلوم؛ به راستی تو دریای دانشی»؛ و از آن لحظه سید به لقب «بحرالعلوم» مشهور شد. پس از آن از کربلا به نجف مهاجرت کرد و در مرکز بزرگ دانش‌های اسلامی به بحث و تحقیق پرداخت و در مدتی کم که هنوز سنش از ۳۰ سال تجاوز نکرده بود، به تدریس و تألیف اشتغال می‌‌ورزید. مرحوم سید محمدمهدی بحرالعلوم، سرانجام در ماه رجب سال ۱۲۱۲ هـ.ق در سن ۵۷ سالگی، جهان فانی را وداع و ندای حق را لبیک گفت. پیکر مطهر او را کنار قبر شیخ طوسی در مسجد طوسی نجف اشرف به خاک سپردند که امروزه این مقبره به اسم مقبره الطوسی و بحرالعلوم معروف است.

[۱۵] سوره مبارکه شعراء، آیات ۸۸ و ۸۹٫

[۱۶] نهج البلاغه، حکمت ۴۵۶؛ ترک دنیا و کسب بهشت.

«وَ قَالَ (علیه السلام): أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَهَ لِأَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّهَ، فَلَا تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا».

[۱۷] سوره مبارکه نحل، آیه ۱۲۰٫

«إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّهً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِیفًا وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ».

[۱۸] سوره مبارکه حدید، آیه ۱۹٫

«وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولَٰئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ ۖ وَ الشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ ۖ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَٰئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ».

[۱۹] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۶۹٫

«وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ».

[۲۰] در شرح ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۱۸۱ آمده است: «و من کلام بعض الصالحین آخر ما یخرج من رءوس الصدیقین حب الرئاسه».

[۲۱] سید احمد موسوی حائری طهرانی(۱۲۸۰-۱۳۳۲ق) مشهور به سید احمد کربلایی از عارفان و فقیهان شیعه در عراق بود. وی در فقه، شاگرد میرزا محمدحسن شیرازی (صاحب فتوای تحریم تنباکو) و آخوند خراسانی و در عرفان و اخلاق، استادش ملا حسینقلی همدانی بود. سید احمد کربلایی در حوزه علمیه نجف شاگردان زیادی در فقه، اصول‌ و اخلاق، مثل سید علی قاضی طباطبایی، سید جمال‌الدین گلپایگانی و آقابزرگ تهرانی تربیت کرد. در فقه کتابی از او به‌چاپ نرسیده و تنها یک کتاب تحت عنوان «رساله محاکمات بین علمین» در عرفان از او وجود دارد. عالمان شیعه مثل آقابزرگ تهرانی، محمدحسین غروی اصفهانی و دیگران درباره او سخن گفته و او را یک استاد کامل دانسته‌اند. سید احمد کربلایی ۲۷ شوال ۱۳۳۲ق در نجف از دنیا رفت و قبر او در حرم امام علی (علیه السلام)، مقابل ایوان طلا قرار دارد. آقابزرگ تهرانی، از شاگردان سید احمد کربلایی، در کتاب «نقباء البشر» او را یکی از یاران و شاگردان ویژۀ ملا حسینقلی همدانی دانسته و به گفتۀ او، سید احمد یگانه روزگار خودش بوده و در بالاترین مراتب دانش، رفتار، سیر و سلوک، زهد، ورع و خوف از خداوند قرار داشت. محمدحسین غروی اصفهانی هم کربلایی را در فقه، بی‌نظیر خوانده و از بزرگان فقهای امامیه به‌شمار می‌رفته است. سید احمد کربلایی در فقه خیلی قوی بود، تا جایی که محمدحسین اصفهانی درباره او گفته، من احدی را در فقه مثل او ندیده‌ام. صاحب کتاب توحید علمی و عینی نوشته که وی در سن چهل سالگی نامزدِ مرجعیت شیعه شد ولی حاضر نشد فتوا دهد. همچنین محمدتقی شیرازی احتیاطات خود را به او ارجاع می‌داد. ملا حسینقلی همدانی حدود سیصد شاگرد تربیت کرد که بارزترین آنها سید احمد کربلایی و محمد بهاری بودند و راه استاد خود را ادامه دادند. در کتاب رساله لب‌اللباب نقل شده که، وقتی شیخ محمد بهاری به‌دلیل بیماری نجف را ترک کرد، سید احمد کربلایی تنها کسی بود که در آنجا کلاس‌های فقهی و اخلاقی داشت و شاگردان زیادی را تربیت کرد. آقابزرگ تهرانی که مدتی همسایه سید احمد کربلایی بوده دربارۀ او گفته که وی، نمازهای خود را در مکان‌های خلوت به‌جا می‌آورد و در نماز شب بسیار گریه می‌کرد. در منابع دیگر آمده است که سید احمد کربلایی در اثر گریه‌های طولانی یکی از چشمان خود را از دست داده بود و به همین دلیل، به سید احمد واحدالعین (یک‌چشم) مشهور شد. سید احمد کربلایی برای کامل کردن تحصیلاتش در اواخر سال ۱۳۰۰ق به حوزه‌ علمیه نجف رفت و در دروس خارج فقه و اصول‌ آنجا شرکت کرد و به درجۀ اجتهاد رسید.

[۲۲] سید محمدحسن حسینی (۱۲۳۰-۱۳۱۲ق) (۱۱۹۴ـ۱۲۷۳ش) مشهور به میرزای شیرازی، میرزای بزرگ و میرزای مجدِّد، از مراجع تقلید شیعه در قرن چهاردهم بود که فتوای تحریم تنباکو را صادر کرد. میرزای شیرازی پس از درگذشت شیخ مرتضی انصاری در سال ۱۲۴۳ش، به مرجعیت رسید و تا پایان عمر به مدت سی سال مرجع واحد شیعیان بود. او شاگرد خاص و مورد علاقه شیخ انصاری بود. شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه علمیه قم، آخوند خراسانی، شیخ فضل الله نوری، میرزای نائینی و محمدتقی شیرازی مشهور به میرزای دوم از شاگردان وی بودند. میرزا رساله‌های فقهی و اصولی متعددی تألیف کرد و بر کتاب‌هایی فقهی و اصولی به‌ویژه تعلیقه‌های شیخ انصاری برای مقلدانش، حاشیه زده است. همچنین فتاوای گردآوری شده او و نیز تقرایرت درس‌های فقه و اصولش نیز چاپ شده است. میرزای شیرازی مؤسس حوزه علمیه و مکتب سامرا شناخته می‌شود. گفته شده او با هدف تقریب میان شیعه و سنی به سامرا مهاجرت کرد و در این شهر اقامت گزید. ساخت مدرسه، حسینیه، پل، بازار و حمام از خدمات عمومی و عام‌المنفعه وی در سامرا بود. او در ۸۲ سالگی در سامرا درگذشت و در حرم امام علی (علیه السلام) در نجف دفن شد. درباره او آثاری به زبان عربی و فارسی نوشته شده است. از جمله هدیه الرازی الی الامام المجدد الشیرازی اثر آقابزرگ تهرانی و حیاه الامام المجدد الشیرازی اثر محمدعلی اُردوبادی در شرح حال میرزا و شاگردانش نوشته شده است.

[۲۳] عده الداعی و نجاح الساعی، جلد ۱، صفحه ۲۰۸٫

«وَ عَنِ اَلْعَسْکَرِیِّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ مَنْ أَنِسَ بِاللَّهِ اِسْتَوْحَشَ مِنَ اَلنَّاسِ وَ عَلامَهُ الأنسِ بِالله اَلوَحشَه مِنَ النّاس».

[۲۴] سوره مبارکه یوسف، آیه ۵۳

«وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی ۚ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی ۚ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ».

[۲۵] کربلایی کاظم ساروقی (۱۳۰۰-۱۳۷۸ق)، از حافظان قرآن کریم. او کشاورزی ساده و بی‌آلایش بود که ظاهراً به سبب حساسیت در پرداخت به موقع سهم فقرا (زکات) از محصولاتش، مورد عنایت قرار گرفته و به نحوی معجزه‌آسا حافظ کل قرآن شده بود به گونه‌ای که سوره‌های قرآن را نه تنها از ابتدا بلکه از انتهای آنها قرائت می‌کرد و در عین اینکه سواد خواندن و نوشتن نداشت کلمات قرآن را بی‌درنگ در لابلای دیگر متون تشخیص می‌داد. کربلایی کاظم به وسیله علما و بزرگان بسیاری مورد آزمایش قرار گرفت و حفظ شگفت‌آور وی از سوی آنها تایید شد. وی در محرم سال ۱۳۷۸ق، در قم درگذشت و در قبرستان نو قم یعنی قبرستان آیت الله شیخ عبدالکریم حائری به خاک سپرده شد.

[۲۶] سوره مبارکه نمل، آیه ۶٫

«وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ».

[۲۷] میرزا جواد آقا مَلکی تبریزی (رضوان الله تعالی علیه) فقیه، عارف و استاد اخلاق. کتاب المراقبات یا اعمال السَّنَه از آثار اوست. گفته شده امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) از شاگردان اوست اما به گفته آیت‌الله خامنه‌ای (مدّ ظله العالی) رهبر جمهوری اسلامی ایران، امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) فقط دو بار درس وی حاضر شده است. میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (رضوان الله تعالی علیه)، فرزند میرزاشفیع در تبریز متولد شد. تاریخ دقیق ولادت وی مشخص نیست، اما گفته شده اواخر قرن ۱۳ یا اوایل قرن ۱۴ قمری بوده‌است. دلیل نامگذاری او به ملکی، نسبت فامیلی با خاندان ملک‌التجار تبریزی است. ملکی تبریزی برای تحصیل به نجف رفت و در سال ۱۳۲۱ قمری، به تبریز بازگشت و به ترویج دین پرداخت. در سال ۱۳۲۹ق (۱۲۹۰ش) و در ابتدای جریانات مشروطه و درگیری‌های تبریز مجبور به عزیمت به قم شد و تا پایان عمر نیز در همان‌جا ماند. میرزا جواد آقا (رضوان الله تعالی علیه) در ۱۱ ذی‌الحجه سال ۱۳۴۴ق (۳۱ خرداد ۱۳۰۵ش) درگذشت. پیکر او پس از تشییع در قبرستان شیخان قم به خاک سپرده شد.

[۲۸] ابوالقاسم کبیر قمی (۱۲۸۰-۱۳۵۳ق) از مجتهدان شیعه در قرن چهارده هجری قمری و مرجع تقلید در قم و اطراف آن بود. او در حوزه علمیه قم موقعیت علمی و جایگاه اجتماعی بالایی داشت. کبیر قمی در تهران و نجف نزد محمدحسن آشتیانی، محمدکاظم خراسانی و سید محمدکاظم طباطبایی یزدی درس خواند و اجازه روایت گرفت. کسانی چون امام خمینی، سید محمدرضا گلپایگانی و سید رضا بهاءالدینی نزد وی درس خوانده‌اند. ابوالقاسم کبیر ۱۱ جمادی‌الثانی ۱۳۵۳ق در قم درگذشت و در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) دفن شد. رحلت او را از حوادث بزرگ حوزه علمیه قم دانسته‌اند که به همین علت حوزه علمیه و بازار مدتی تعطیل بود. ابوالقاسم قمی را فردی کریم الطبع و بسیار خوش اخلاق دانسته‌اند. بسیار عبادت می‌کرد و متواضع بود. او در قم به فضیلت، وسعت اطلاعات علمی و دقت نظر شهیر بوده است. چون به نجف می‌رفت فقهای بزرگی چون سید ابوالحسن اصفهانی و میرزا حسین نائینی به دیدارش می‌رفتند. امام خمینی او را نمونه اخلاق دانسته و سید رضا بهاءالدینی از اساتید اخلاق، او را استاد عملی اخلاق و عرفان خود معرفی کرده است. تهرانی نوشته‌است با این که شیخ ابوالقاسم در نجف با سختی معیشت و تنگدستی زیادی مواجه بود، اما یکی از قطب‌های علمی زمان خود گردید. خودش نان جو می‌خورد به خانواده‌اش نان گندم می‌داد. قمی در ۱۱ جمادی‌الثانی سال ۱۳۵۰ق درگذشت. پیکرش را در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه به خاک سپردند. محمد شریف‌رازی درگذشت او را ششمین حادثه بزرگ حوزه علمیه قم دانسته‌است

[۲۹] عبدالکریم حائری یزدی (۱۲۷۶ـ ۱۳۵۵ق) معروف به‌ آیت‌الله مؤسس از مراجع تقلید شیعه، بنیانگذار و زعیم حوزه علمیه قم از سال ۱۳۰۱ش تا ۱۳۱۵ش بود. حائری سال‌های طولانی در حوزه علمیه کربلا، سامرا و نجف تحصیل کرد. او در سال ۱۳۳۳ق/۱۲۹۳ش برای همیشه به ایران بازگشت و در ابتدا به اداره حوزه علمیه اراک مشغول شد. آیت‌الله حائری در سال ۱۳۴۰ق (۱۳۰۱ش) به دعوت عالمان قم، به آن شهر رفت و با شکل‌دادن به حوزه علمیه قم و بر عهده گرفتن ریاست آن، در قم ماندگار شد. حائری در دوران ریاست حوزه قم بیش از هر چیز به برنامه‌ریزی برای تثبیت و پیشرفت حوزه می‌اندیشید. تحول در روش‌های آموزش در حوزه، تخصصی شدن ابواب فقه، توسعه دامنه معلومات دانش‌پژوهان حوزه، حتی آموزش زبان‌های خارجی، و به‌طور خلاصه تربیت محقق و مجتهد، از برنامه‌های او بود. حائری خود را در معرض مقام مرجعیت قرار نداد و پس از وفات سیدمحمدکاظم یزدی (۱۳۳۷ق/۱۲۹۸ش) دعوت برای رفتن به عتبات و پذیرش مرجعیت شیعه را نپذیرفت و اقامت در ایران را وظیفه خود خواند. با این حال با افزایش شهرتش در قم، بسیاری از ایرانیان و برخی شیعیان سایر کشورها از مقلدان او شدند.

حائری از سیاست گریزان بود و در ماجرای مشروطه نیز در امور دخالت نکرد اما به سبب جایگاه اجتماعی‌اش در اواخر عمر، ناچار به حضور در امور سیاسی شد؛ او به مسئله کشف حجاب (۱۳۱۴ش) اعتراض کرد و تا زمان درگذشت، مناسباتش با رضا شاه پهلوی تیره بود. برخی از شاگردان او از جمله سید روح الله خمینی، محمد علی اراکی، گلپایگانی، شریعتمداری، سیدمحمدتقی خوانساری و سید احمد خوانساری در سال‌های بعد به مقام مرجعیت رسیدند. حائری در امور اجتماعی نیز فعال بود و از جمله کارهای عام‌المنفعه او تأسیس بیمارستان سهامیه قم و تشویق به ساختن بیمارستان فاطمی قم بود. عبدالکریم حائری، به خواست شوهرخاله‌اش میرابوجعفر به اردکان رفت و در مکتبخانه آموزش دید و پس از فوت پدرش، نزد مادرش در مهرجرد رفت. پس از مدتی به یزد رفت و در مدرسه محمدتقی خان، معروف به مدرسه خان، ادبیات عرب را نزد عالمانی چون سیدحسین وامق و سیدیحیی بزرگ، معروف به مجتهد یزدی فرا گرفت.

[۳۰] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۲۶٫

«وَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَىٰ لَکُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ ۗ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ».

[۳۱] عده الداعی و نجاح الساعی، جلد ۱، صفحه ۲۱۷٫

«وَ عَنْهُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: یَقُولُ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ: أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ وَ مَنْ أَشْرَکَ مَعِی شَرِیکاً فِی عَمَلِهِ فَهُوَ لِشَرِیکِی دُونِی لِأَنِّی لاَ أَقْبَلُ إِلاَّ مَا خَلَصَ لِی – وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ إِنِّی أَغْنَى اَلشُّرَکَاءِ فَمَنْ عَمِلَ عَمَلاً ثُمَّ أَشْرَکَ فِیهِ غَیْرِی – فَأَنَا مِنْهُ بَرِیءٌ وَ هُوَ لِلَّذِی أَشْرَکَ بِهِ دُونِی».

[۳۲] سوره مبارکه جمعه، آیه ۶٫

[۳۳] سوره مبارکه جمعه، آیه ۷٫

«وَ لَا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ ۚ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ».

[۳۴] همان.

[۳۵] سوره مبارکه حشر، آیه ۲٫

«هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ۚ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا ۖ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا ۖ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ ۚ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ».

[۳۶] انوری، دیوان اشعار، قصاید، قصیده شماره ۲۷.

[۳۷] سوره مبارکه انفال، آیه ۱۷٫

«فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لَٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ».

[۳۸] لهوف، سید بن طاووس، ص ۱۳۳-۱۳۴٫

«قَالَ فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَیْنَبَ بِنْتَ عَلِیٍّ تَنْدُبُ الْحُسَیْنَ وَ تُنَادِی بِصَوْتٍ حَزِینٍ وَ قَلْبٍ کَئِیبٍ …. یَا مُحَمَّدَاهْ بَنَاتُکَ سَبَایَا وَ ذُرِّیَّتُکَ مَقْتَلَهً تَسْفِی عَلَیْهِمْ رِیحُ الصَّبَا وَ هَذَا حُسَیْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا مَسْلُوبُ الْعِمَامَهِ وَ الرِّدَاءِ بِأَبِی مَنْ‏ أَضْحَى‏ عَسْکَرُهُ فِی یَوْمِ الْإِثْنَیْنِ نَهْباً بِأَبِی مَنْ فُسْطَاطُهُ‏ مُقَطَّعُ الْعُرَى بِأَبِی مَنْ لَا غَائِبٌ فَیُرْتَجَى وَ لَا جَرِیحٌ فَیُدَاوَى بِأَبِی مَنْ نَفْسِی لَهُ الْفِدَاءُ بِأَبِی الْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى بِأَبِی الْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى بِأَبِی مَنْ شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّمَاءِ بِأَبِی مَنْ جَدُّهُ مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى بِأَبِی مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ إِلَهِ السَّمَاءِ بِأَبِی مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِیِّ الْهُدَى بِأَبِی مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى بِأَبِی خَدِیجَهُ الْکُبْرَى بِأَبِی عَلِیٌّ الْمُرْتَضَى بِأَبِی فَاطِمَهُ الزَّهْرَاءُ سَیِّدَهُ النِّسَاءِ بِأَبِی مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمْسُ صَلَّى. قَالَ الرَّاوِی: فَأَبْکَتْ وَ اللَّهِ کُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِیق…‏».

[۳۹] همان.