روز دوشنبه مورخ ۹ بهمن ماه ۱۴۰۲، درس اخلاق حضرت «آیت الله صدیقی» بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- رُکوع بهترین شکل خُضوع انسان در برابر تکبّر خویش است
- انسان باید در تمام مراحل زندگیاش عَبد باشد
- اگر انسان عَبد باشد، رُبوبیّت الهی شامل حالش خواهد شد
- مؤمن همیشه برای دیگران خیر دارد و شَرّی از او به کسی نمیرسد
- تمام اَفعال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حاوی پیام برای بَشریّت بوده است
- ویژگیهای کسانی که با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) همراه هستند
- روضه و توسّل به حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
رُکوع بهترین شکل خُضوع انسان در برابر تکبّر خویش است
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ * وَ جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ[۲]»؛ این پنج دستور را خداوند علیِ حَکیم جهت اصلاح ما که اگر بخواهیم خودمان را بسازیم، راهش این است که این کلاسها را ببینیم. رُکوع و سَجده که رُکوع علامت تَسلیم است و سَجده زُدودن غُبار تکبّر است، خودنَمایی و خودبینی است. لذا نماز هم مُعلّم است، هم کلاس است، هم دارو و شِفاست. اهل رُکوع در برابر حقّ، در برابر اَوامر مولا، در برابر خواستِ یار تسلیم هستند، سر خَم میکنند، پذیرش دارند و کسی که خودش را به خاک میاندازد، علامت این است که او خودش را از بیماری تکبّر خَلاص کرده است، دیگر هیچ اَنانیّتی در او نمانده است. خداوند علیِ حَکیم در این آیه نفرموده است که نماز را برپا دارید، رُکوع مخصوص نماز است؛ ولی خداوند متعال روی رُکوع حساب باز کرده است و رُکوع هم مُقدّمهی سُجود است. انسانی که سَجده میکند، گویا در سَجدهی اوّل به یاد میآورد که از خاک آفریده شده است. «مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ[۳]»؛ در سَجدهی دوّم یاد مَعاد است. هر اندازهای هم که عُمر کنیم، در آخر میمیریم و خاک میشویم. بنابراین انسانی که هم اوّلش خاکی است و هم آخرش خاکی است، چرا اوّل و آخر خودش را فراموش میکند و خود را در جامعه بزرگ میشُمارد؟ دیگران را تَحقیر میکند، در برابر کمترین حرف به او برمیخورد، اگر در یک جایی او را تَحویل نگیرند، میرَنجد. گویا این خودش را خاکی نمیداند. به علاوه در رُکوع و در سَجده بنا بر این است که انسان چشم از غیرِ خدا بپوشد. رُکوع آغاز اِعراض از جاذبههای مادی و عالَم کَثرت است، در سَجده انسان نه خودش را میبیند و نه غیر خودش را میبیند. کسی که خودش را میبیند، ولو ریا نکند، برای دیگران حساب باز نکند؛ اما کسی که خودش را میبیند، عملش را هم میبیند. کسی که نمازش، روزهاش و به خصوص به کسی خدمت کرده است، احسان کرده است، خُمس داده است، در یک جایی برای کسی کار درست کرده است، کسی را از یک بیماری نجات داده است؛ این یک حالتی دارد که از خودش خوشش میآید. میگوید که من آدم گِرهگُشایی هستم، من آدم خَیّری هستم، من آدم دلسوزِ عاطفی هستم؛ این منِ او مُدام گُل میکند و دیگران را در حَدّ خودش نمیبیند. لذا خداوند متعال در سَجده یک شکلی، یک صورتی برای نماز خودش پیشبینی کرده است که در ابتدا انسان با تکبیره الاِحرام گویا ماسِویالله را پُشت سر انداخته است. بعد هم در این سورهی مبارکهی کوثر میفرماید: «فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ[۴]»؛ در بعضی از روایات آمده است که «وَ انْحَرْ» یعنی وقتی تَکبیر میگویید، دستانتان را بالا ببَرید. نه تنها در تکبیره الاِحرام، بلکه وقتی میخواهید رُکوع بروید و تَکبیر بگیرید، دستتان را بالا ببَرید، از سَجده بلند میشوید، دستتان را بالا ببَرید، در آخر نماز مُرتّب دست را بالا ببَرید؛ این دست بالا بُردن اوّلاً علامت تسلیم است؛ وقتی میخواهند کسی را اَسیر کنند، میگویند که دستها را بالا ببَرد و این دست بالا کردن علامت این است که من پذیرفتم و اسارت را قبول کردم. بندهی خدا، اَسیر محبّت خداست، اَسیر احسان خداست. این را در در مواقف مختلف نماز، دستها بالا و علامت این است که من اَسیر تو هستم و هیچ حرفی ندارم، هیچ دفاعی ندارم. اینکه جناب «حُرّ» در برابر حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) با آن سابقهاش که با یک دنیا خجالتی آمد، این سِپَر را واژگون کرد؛ انسانی که جنگ میکند، سِپَر را در مقابل شمشیر بالا میگیرد. سِپَر را انداخت، یعنی من دیگر دفاعی از خودم ندارم. مُستحقّ تَنبیه هستم، مُستحقّ هر نوع مُجازات هستم و اگر امام من بَنا داشته باشد که من را تَنبیه کند، از خودم دفاع نمیکنم. این نماز یک حالتی به این صورت دارد. خدایا! هر کاری میخواهی با من بکُن، دستهایم بالاست، چون و چرایی ندارم، دَربست در اختیار تو هستم. این از آنجا شروع میشود و بعد حالت ظاهر و باطن در سَجده با هم تَطبیق میکند. در سَجده آن شکلی که خداوند متعال خواسته است و بهترین شکل خُضوع و خُشوع و مُقابلهی با تکبّر است، این است که انسان هم خودش را روی خاک انداخته است و هم حالتی دارد که نه کسی را میبیند و نه خودش را میبیند. هم خودبینی را کنار گذاشته است و هم غیر یار را؛ با چشمی که انسان یار را میبیند، با آن چشم نمیتواند غیر یار را ببیند؛ «ما رَأَیْتُ شَیْئاً اِلاّ وَ رَأَیْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ[۵]».
انسان باید در تمام مراحل زندگیاش عَبد باشد
بعد هم خداوند متعال فرمود: «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ»؛ نماز خودش عبادت بود، ولی گویا خداوند متعال میخواهد بفرماید که نماز سَمبُل عبادت است. عبادت مخصوص نماز نیست؛ خواستیم بگوییم که تمام زندگیتان را مانند نماز تَسلیم باشید، مانند نماز بیتکبّر باشید. همینگونه که در نماز همه میآیند و در کنار هم میایستند، پولدار است، استاد دانشگاه است، مُجتهد است، جوان است، پیر است، هیچ امتیازی نیست؛ قبول کردهایم که همه بندهی خدا هستیم و در یک صف قرار میگیریم. خودِ اینها تمرین زُدودنِ روحِ خود بزرگبینی و تواضُع و خاکیبودن است. ابتدائاً رُکوع و سُجود را مَطرح کرد، بعد فرمود: «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ»؛ حال که بندگی را با رُکوع و سَجده یاد گرفتید، بیایید همهی زندگیتان را عَبد باشید. چون جایی نمیروید که کسی بالای سرتان نباشد، رَبّی نداشته باشید. شما که رَبّ دارید، مالک دارید، خالق دارید، همهجا زیر سایهاش باشید، تحت فرمانش باشید؛ «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ».
اگر انسان عَبد باشد، رُبوبیّت الهی شامل حالش خواهد شد
حال که بندگی به اصطلاح خاصّ را مَزهمَزه کردید، «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ»؛ سُفرهی بندگی اختصاص به نماز یا یادِ زبانی خداوند متعال ندارد؛ بلکه شما در نماز از اوّل تا آخر تسلیم مَحض بودهاید، بعد آمدهاید عُبودیّت خودتان را به مَحضر خداوند متعال اِعلان کردید که من آزاد نیستم، زبانم آزاد نیست، چشمم آزاد نیست، پایم آزاد نیست، نمیتوانم همهجا بروم، چون صاحب دارم و باید از او اجازه داشته باشم. همهچیز را نمیتوانم ببینم، هر کاری را نمیتوانم انجام بدهم. «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ»؛ بیایید عَبد باشید و وقتی عَبد بودید، او رُبوبیّتش را شامل حال شما میکند. عُبودیّت نردبانی است که شما با این نردبان رُبوبیّت خدا را مییابید. یک دلگرمی پیدا میکنید، یک اُمیدِ کامل به شما دست میدهد که ما کسی را داریم، ما رَبّ داریم، ما بیکَس نیستیم، بیخدا نیستیم. قدرت بیکَران حقّ (سبحانه و تعالی) رُبوبیّت ما را بر عُهده دارد. وقتی عَبد هستید، خداوند متعال عَبد را مَظهر خودش قرار میدهد، «کِلتَا یَدَیهِ تَبارَک وَ تَعَالى یَمین[۶]»، بندهی خدا هم «کِلتَا یَدَیهِ تَبارَک وَ تَعَالى یَمین». چرا پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ اَلْمُسْلِمُونَ مِنْ یَدِهِ وَ لِسَانِهِ[۷]»؛ مسلمان چه کسی است؟ اگر خواستید تابلوی اسلام ببینید، مسلمانی را در مورد خودتان و در مورد دیگران مَحک بزنید، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: مسلمان کسی است که مسلمانها هم از دست او و هم از زبان او در اَمان هستند. یعنی هیچکسی از دست او آسیب نمیبیند. نه فردی است که گُزارش دروغ بدهد، نه شهادت دروغ بنویسد، نه دستش کَج است که از کسی رِشوه بگیرد، دستش نه به مال کسی دراز میشود، نه به ناموس کسی دراز میشود، نه به مِلک و حقّ کسی دراز میشود. دست وسیلهای برای داد و سِتد است. آدم یک چیزی میدهد و یک چیز دیگری میگیرد. این داد و سِتدش هیچکدام مسلمان را مُتضرّر نمیکند. بعضیها تمام عُمرشان مَصروف این است که هرچه میتوانند از دیگران بکَنند. خودشان ضرر نکنند، ولی اگر به دیگران ضرر بزنند را زرنگی میداند. کُلاه بر سرش گذاشتم، مالش را مُفت از چنگش درآوردم، در مورد خانهاش از قیمتها خبر نداشت، به یک قیمت خیلی پایین خریدم. اینها علامت اسلام نیست. اگر کسی میخواهد ببیند مسلمان هست یا نیست، وجود مبارک پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دارند مسلمانی را به ما نشان میدهند. «اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ اَلْمُسْلِمُونَ مِنْ یَدِهِ وَ لِسَانِهِ»؛ هم زبانش غیبت نمیکند؛ غیبت یعنی آبروی کسی را بُردن، بد کسی را بزرگ کردن، کسی را از چشم مردم انداختن، کسی را مَعیوب نشان دادن. مسلمان چون خودش شریف است، با شرافت افراد بازی نمیکند. زبانش مُتعرّض شرافت و عِرض و آبروی دیگران نمیشود. نه نَمّامی میکند که اینها را بهم بریزد، خانوادهها ضرر کنند، حرف از این میآورد، حرف به آن میبَرد؛ این اسلام نیست. باید زبان نه کسی را مَسخره کند، نه کسی را تَحقیر کند، نه علیه کسی پَروندهسازی کند، نه قَطعِ رَحم کند و نه با زبان برای مردم یک صحنهای را پیش بیاورد که دیگران او را کوچک بشُمارند. هیچ نوع ضرری از زبان مسلمان به مسلمانها نمیرسد. مَظهر سلام هستند. خداوند متعال سلام است، بعد از سلام هم خداوند متعال مؤمن است. هرکسی وجودِ سالمی داشته باشد، قلب سالمی داشته باشد، برای دیگران اَمان است. خیلی عجیب است. این سه آیهی آخر سورهی مبارکهی حَشر که یکبار هم عرض کردهام در روایت دارد اگر کسی شبها و صبحها سه مرتبه این سه آیهی کریمه را بخواند، «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَهِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ[۸]»، این سلام مؤمن که اوّل سلام است و بعد مؤمن است. آدمهایی که وجودشان برای دیگران اَمن نیست، موجب نااَمنی هستند، همه از آنها میترسند. میترسند که آبرو ببَرد، میترسند نیشِ زبان بزند، میترسند بیاحترامی بکند، میترسند مالشان را به غارت ببَرد، میترسند کُلاه بر سرشان بگذارد؛ اینها سالم نیستند و مریض هستند. اینها مَرض اخلاقی دارند، اینها مَرض روحی دارند، اینها مریضهای دینی هستند. در اسلام اینها آدم سالم نیستند. خداوند متعال چون سلام است، مؤمن است. مؤمن است یعنی اَمان میدهد، یعنی ایجادِ امنیّت میکند. لذا انسانهایی که مَظهر سلام هستند، مَظهر این اسم جمیل پروردگار متعال هستند که اسم خداوند سلام است، هرکسی دلش سالم است، فکرش سالم است، عملش صالح است، گفتارش سَدید است، این مَظهر سلام است. وقتی سلام بود، برای دیگران تکیهگاه است، مورد وُثوق است. همه به حرف او اطیمنان میکنند که فُلانی گفته است. هیچ تردیدی ندارند. به وجودش احساس آرامش میکنند. تا آمد، میگویند که خیر و برکت آمده است. با یک حالت خوشحالی و اُمید با او ارتباط برقرار میکنند. اما وقتی سلام نبود، بیماری حَسد داشت، بیماری تکبّر داشت، بیماری حِرص داشت، بیماری حِقد داشت، بیماری بیحالی و کسالت و زَجر داشت؛ آدمی که خوب کار نمیکند و تنبلی میکند، قَهراً عقب میماند. وقتی عقب ماند و رُفقایش جلو اُفتادند، برای او عُقده میشود. این عُقده باعث میشود که هرجایی میرسد، به هرکسی یک تَنهای بزند. این آدمهای مردمآزار در ادارات و در غیر ادارات، یک مَرضی دارند و این مَرض در عمل جلوه میکند. لذا خداوند متعال بعد از آنکه دستور میدهد رُکوعی باشید، سُجودی باشید، عَبد باشید و آزاد نباشید، بعد از این طیّ مراحل حالا وقتِ این است که بگوید سالم باشید. برای مردم سلامت به اَرمغان بیاورید، اَمان و آرامش به اَرمغان بیاورید. «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ»؛ همه از آدم مؤمن اُمید خیر دارند. هیچکسی فکر نمیکند که از این آدم ممکن است ضرری به کسی برسد.
مؤمن همیشه برای دیگران خیر دارد و شَرّی از او به کسی نمیرسد
وجود مُقدّس مولایمان، ولینعمتمان، امام رضا (سلام الله علیه) که به قول شما دلمان برای ایشان یک ذَرّه شده است، مُدّتی است که نتوانستیم خودمان را کنار ضَریح ایشان ببینیم؛ ایشان میفرمایند: «لاَ یَکُونُ اَلْمُؤْمِنُ عَاقِلاً[۹]»؛ مؤمن عاقل نمیشود، مگر اینکه ده خصلت را داشته باشد. ده خُصوصیّت لازمهی عاقلشدن مؤمن است. مؤمن با ایمانش شالودهی شُکوفایی عقل را فراهم میکند. آنگاه مؤمنِ عاقل کسی است که «اَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ وَ اَلشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ[۱۰]»؛ این دو جملهی اوّل متناسب با این آیهی کریمه است. مؤمنِ عاقل، مؤمن خردمند، مؤمن اندیشمند، آن مؤمنی است که «اَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ»، همه اُمید خیر دارند. تا گیر میکند، میگوید پیش فُلانی بروم شاید مشکلم برطرف بشود. هیچوقت نااُمید نیست از اینکه او دعایی کند و مشکلش حل بشود یا به کسی بسپارد یا خودش امکاناتی داشته باشد که او را کمک کند. «اَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ»؛ خیر از او مورد آرزوست. همه به او اُمید دارند، عمل دارند. اما «وَ اَلشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ»؛ شَرّ از ناحیهی او در اَمان است. یعنی هیچوقت شَرّ در وجود او نیست. او نسبت به شَرّ مورد اَمان است. از وجود او شَرّ به کسی نمیرسد. «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ»؛ همهی اینها باید در کلاس نماز مُحقّق بشود.
تمام اَفعال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حاوی پیام برای بَشریّت بوده است
حالا یک نگاهی به سورهی مبارکهی فتح و این آیهی کریمهای که خیلی شنیدهاید، داشته باشید، این دو آیه با همدیگر تناسب دارد. فرمود: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانًا[۱۱]»؛ چه صفاتی برای کسانی که با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند. خیلی از مُدّعیان اسلام با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیستند. همراه نیستند، راه کَجی را گرفتهاند و جُدا شدهاند. اسمشان اُمّت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است، اسمشان مسلمان است؛ کاری به کار پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ندارند، کاری به راه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ندارند. این قرآن کریم از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نام میبَرد که این تَشریف رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است. خداوند متعال عنایت کرده است و او را با اسم یاد کرده است. رسول الله است. اینکه رسول الله است، مَعنایش این است که تمام زندگیِ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رسالت است. نه اینکه قرآنِ ایشان پیام خداست؛ بلکه تمام کارهایش وَحی است. خودِ کار وَحی خداست. حرف ایشان از خداست، کار ایشان از خداست. نَفَس میکِشد، برای رضای خداست؛ میخوابد، طبق فرمان است؛ میخورد، طبق دستور است؛ با کسی رفیق میشود، مأموریت الهی است. هیچجا خودش نیست و همهجا خدایش هست. این رسالتِ ایشان، رسالتِ مُطلق است. یعنی وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در تربیت فرزند، در همسرداری، در خورد و خواب و خوراک، در رفت و آمد، در مُعاملات، در جنگ و صُلح، در فریاد و سُکوت همهاش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. همهی کارها فِلش است، آدرس خداست. اینکه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یک کار کرده باشد که بُعد پیام برای شما نداشته باشد، در زندگی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وجود ندارد. برخلاف آن نادان که مَعاذالله گفت: پیامبر هَذیان میگوید! مَعلوم میشود که هیچ اعتقادی به نبوّت ایشان نداشت. ولی قرآن کریم در دهان اینها زده است. این مردی که من نام بُردم، عَلیالاطلاق رسول خداست. در تمام شُئون، فکر، ذکر، احساس، عاطفه، حُبّ، بُغض، هجوم، سکوت، قیام و قُعودش همگی رنگ خدا دارد؛ «صِبْغَهَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً[۱۲]». «وَ الَّذِینَ مَعَهُ»؛ حالا اینکه مُتوجّه شدید تمام زندگی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیام الهی است، نُسخهی زندگیِ انسانِ کَمالجو هست، همراهان او را هم برای شما توصیف میکنم. چه کسانی همراه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند؟ آیا در روز قیامت ما را همراهان «ابوجهل[۱۳]» به حساب میآورند که دشمن پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود؟ راهِ ما راهِ «ابولهب[۱۴]» است؟ راهِ «ابوسُفیان[۱۵]» است؟ راهِ «مُعاویه» است؟ یا راهِ ما راهِ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است؟
ویژگیهای کسانی که با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) همراه هستند
حالا چه کسانی با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) همراه هستند؟ «وَ الَّذِینَ مَعَهُ»، یک: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ»؛ همراهی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به میکروبها، نسبت به وحشیگریها، نسبت به دَرندهخوییها، نسبت به فریبکاریها، نسبت به دَغلبازیها، نسبت به زورگوییها، گَردنکُلُفتیها، بیوفاییها، نامهربانیها و جَفاها دافعه دارند. هیچ سازشی با رَذائل اخلاقی ندارند. «وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ»؛ دافعهشان نسبت به کُفّار بسیار شدید است. هیچ جای سازش با کافر برایشان باقی نمانده است؛ «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ». اما در برابر خودیها چگونه است؟ «رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ». نسبت به بیگانه، نسبت به دشمن خیلی شدید هستند، خیلی باصَلابت هستند، خیلی نُفوذناپذیر هستند، خیلی قُرص و مُحکم هستند، طوفانِ عداوت آنها سر سوزنی اینها را از مَواضعشان عُدول نمیدهد. مُحکم بر روی مَواضع خودشان ایستادهاند. اوّل تَخلیه است، اوّل برائت است، اوّل بُتشکنی است، اوّل دراُفتادن با طاغوت است «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ[۱۶]»؛ قرآن کریم اوّل کُفر به طاغوت را میگوید، بعد ایمان به الله را بیان میکند؛ «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى[۱۷]». بنابراین این دو مُلازم هم هستند. عُبودیّت خداوند متعال با بُتشکنی و بُتگُریزی مُلازمه دارد. نمیشود که آدم بگوید من خداپَرست هستم، در عین حال پولپَرست باشد، شَهوتپَرست باشد، بُت پَرست باشد، کَدخدا پَرست باشد، شرقی یا غربی باشد. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ[۱۸]»؛ وقتی خدا گفته است، دیگر باید دشمنان خدا را رَها کنیم. «رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ»؛ نمیشود که آدم با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد، اما چشمهی مهربانیِ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در وجود او جریان نداشته باشد. مانند خون که در رَگهای ما جریان دارد و قلب عالَم پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) است. همینگونه که خون از قلب پُمپاژ میشود و در رَگها جریان پیدا میکند، مهربانی، محبّت، عَفو، گذشت، دادخواهی، پَناهدَهندگی همگی برای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. اگر از آن چشمه در وجود شما جریانی داشته باشد، شما هم با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستید. اما اگر غلظت دارید، کینهجو هستید، بَهانهجو هستید، به دنبال بَهانه هستید که فوری برَنجید، بدبین هستید، سوءظنّ دارید، همه را بد میدانید، با هیچکسی از کسانی که اهل نماز هستند، اهل مسجد هستند، لا اله الّا الله میگویند، برای امام حسین (علیه السلام) گریه میکنند، برای اهلبیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین) هزینه میکنند، زحمت میکِشند، برایشان مهمّ نیست؛ حالا اگر این شب و روز هم امام حسینی باشد، تا یک بیاحترامی بکند، از او قَطع میکنند. اینکه «رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ» نشد. «رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ» یعنی دلهای اینها ارتباط مُستمرِّ ناگُسستنی با هم دارد. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ[۱۹]»؛ برادری اینها خَدشهدار نمیشود؛ ولو ده بار هم بیازارد، او نسبت به برادر خودش چون برادرش عُضو اوست؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: شما مانند جَسد واحد میمانید. اگر دست آدم درد بکند یا اینکه پای او به جایی بخورد، آیا میتواند دستش را از خودش جُدا کند؟ نمیتواند. شما مجموعاً نسبت به همدیگر عُضو یکدیگر هستید؛ چطور همدیگر را جُدا میکنید، طَرد میکنید؟ امکان ندارد که مؤمن باشید، مسلمان باشید، با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) همراه باشید، ولی همدیگر را طَرد کنید. بعضیها خیلی اینگونه هستند. تکبّر نمیگذارد که آدم اَشخاص را تحمّل کند. این ضیقِصدر، این تَنگنظری، این زودرَنجی، این پَرخاشگَری، این حاضرجوابی، اینها نشانههای خوبی نیست. اینها زاویهگرفتن از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. «رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ»؛ این دوّمین صفت است.
صفت سوّمشان همین چیزی است که در سورهی مبارکهی حجّ است و بحمدالله این چند هفته را تغذیه میشویم. «تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا»؛ اینها را وقتی دیدی، زیّ و ژست و قیافهشان نشانهی این است که اینها اهل رُکوع هستند، اینها اهل سَجده هستند. اینها در کلاس رُکوع تسلیم در برابر حقّ (سبحانه و تعالی)، تسلیم در برابر ایمان هستند و محبّت مؤمنین را نشان میدهند و با تواضعشان نشان میدهند که اینها در کلاس سَجده تکبُّر را به طور کُلّی کنار گذاشتهاند. اینها اهل رُکوع و سَجده هستند. این «تَرَاهُمْ» یعنی اینها را به صورت مُرتّب میبینی که اهل رُکوع و سَجده هستند. نمیشود که مسلمان کار نکند، کشاورزی نکند، جهاد نرود، کار منزل را نکند، کارهای لازم حرفهها و صنعتها را کنار بگذارد؛ این نیست. «تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا»؛ یعنی هرکسی اینها را میبیند، باور میکند که این بندهی خداست، این اعتقاد به خدا دارد، این زیر پَرچم نماز زندگی میکند. هرجایی برود، زیر پَرچم نماز است. یعنی آن حالت رُکوع که حقپَذیری است و حالت سَجده که بیتکبُّری است. «تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا»؛ معنایش این است که مؤمنِ نمازخوان هرجایی برود، هم در اِقبالش به مؤمن، پذیرش خوبیها و هم در بیتکبُّری اینها مَثَل هستند. شما هیچجا از اینها تکبُّر و خود بزرگبینی و ژِستی که خودش را بر دیگران برتر ببیند، نمیبینید؛ «ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ».
روضه و توسّل به حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)
«صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ (عَلَیهِ السَّلام)»
الحقّ و الانصاف مَصائب حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) همهی مَصائب است. یعنی در میان دودمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در عَصر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، کسانی که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را دَرک کرده بودند، هیچکسی مانند حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) مِحنت نکشیده است، بَلا ندیده است، مُصیبت ندیده است. هم داغ جَدّش را دیده است، هم داغ مادرِ جوانش را دیده است، هم داغ پدر را دیده است، فَرق شکافتهی پدر را مُشاهده کرده است، هم کنار بِستر حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) این اَمعاء و اَحشاء که در تَشت ریخت را مُشاهده کرده است و هم داغهای کربلا که هرکدام از آنها کوهها را آب میکند، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) همهی اینها را با چشم خودش دیده است و همهی اینها را به جان خریده است. اما در چند جا حالات حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) را برجسته کردهاند. یکی وقتی بود که صدای حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در گودی قَتلگاه بلند شد و هنگامی که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) آمد، تنهایی به طرف گودی قَتلگاه میدَوید. اما حَجم جمعیّت اجازه نداد تا جلو بیاید. بالای تَلّ زینبیه آمد. یک نگاهی کرد، دید: «الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِه»؛ شِمر با آن پاهایی که چکمه به پا کرده بود، روی سینهای که این سینه بوسهگاه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، قاتل روی سینهی حضرت اباعبدالله (علیه السلام) نشسته است. یک مَنظرهی دیگری را هم امام زمان (ارواحنا فداه) در «زیارت ناحیه مُقدّسه» نَقل میکند. «وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ، وَ مُولِـغٌ سَیْفَهُ عَلى نَحْرِکَ، قابِضٌ عَلى شَیْبَتِک[۲۰]»؛ ترجمهکردن آن خیلی برایم سخت است، نمیتوانم بگویم که این نامَرد چه کرد. اما وقتی به اینجا رسید، مرحوم «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) میفرمودند: حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) که حالا یا صدای بَرزخی بود و یا صدای ظاهری بود، صدا زد: «یَا اُختاه! اِرجِعی اِلی الفسطاطِ»؛ خواهرم! نگاه نُکن؛ به خیمه برگرد. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) به خیمه برگشت. اما یک وقتی دید ذوالجَناح شیههزنان جلوی خیمه رسید، اهل حَرم همه بیرون دویدند؛ چه بَسا بچّهها میگفتند که پدرمان دوباره آمده است؛ اما وقتی بیرون آمدند و این حیوان را دیدند که با یالِ خونین، با زینِ واژگون، بدون صاحب آمده است، دور حیوان را گرفتند. هرکدام با زبانی صحبت کرد. اما این نازدانهی امام حسین (علیه السلام) جلو آمد. گفت: ای مَرکَب پدرم! من یک سؤال از تو دارم؛ پدرم وقتی از ما خداحافظی کرد، تشنه بود؛ به من بگو: «هَلْ سُقِیَ اَبی اَمْ قُتِلَ اَبی عَطْشاناً[۲۱]»؛ آیا به پدرم آب دادند یا با لب تشنه سرش را بُریدند؟
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! به عظمت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)، به ظرفیّت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)، به صبر و مقاومت بیبی، به نماز شب ایشان، به عشق حُسینیاش، به تحمّل داغهای فرزندانش، به خُطبههای آتشین ایشان قَسمت میدهیم لباس ظُهور بر قامت صاحبمان بپوشان.
خدایا! چشم ما را به جمال ایشان روشن بگردان.
خدایا! دلهای ما را به نور معرفت و محبّت آن بزرگوار مُزیّن بگردان.
خدایا! ما را در دنیا و آخرت از قرآن و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جُدا نکن.
خدایا! حَوائج همهی حاجتمندان، مُلتمسین، آنهایی که به ما عَقد برادری و عَهد دعا دارند، کسانی که مُتوقّع دعا هستند و همهی مَنظورین را حاجترَوا بفرما.
خدایا! آمادگی لازم را به عُموم مردم باوفا و سرافراز ما را برای سیلیزدن مُجدد به دشمنان کودککُش، برای حماسهی انتخابات عنایت بفرما.
خدایا! دلها را به حفظ نظام مَعطوف بگردان.
خدایا! سایهی پُر برکت فرمانده کُلّ قُوا، مَرجع بزرگ عالَم تشیّع، رهبر حَکیم دوران، این سیّد نورانی ما را تا ظهور حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و در کنار ایشان با کفایت و کرامت مُستدام بدار.
خدایا! به جوانی حضرت زهرا (سلام الله علیها)، به جوانان کربلا قَسمت میدهیم نَسل جوان ما را از فتنههای آخرالزّمان، از این شبکههای جهنّمی، از این نُفوذیها، از این افسونگَرها، از این وَسوسهگَرها مَصون و مَحفوظ بدار.
خدایا! این جوانهای عزیز ما را در ازدواجشان، در تأمین مَسکنشان، در درآمد حلالشان به آرامش برسان.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم مشکلات همه، مشکلات مورد نظر، مشکلاتی که به ما مُراجعه شده است را به لُطف و کَرم خودت برطرف بفرما.
خدایا! امام (رضوان الله تعالی علیه) و شهدا را همیشه از ما راضی بدار.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] سوره مبارکه حج، آیات ۷۷ و ۷۸٫
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ * وَ جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ ۚ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ ۚ مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ ۚ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هَٰذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ ۚ فَأَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَ آتُوا الزَّکَاهَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاکُمْ ۖ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ».
[۳] سوره مبارکه طه، آیه ۵۵٫
«مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَهً أُخْرَى».
[۴] سوره مبارکه کوثر، آیه ۲٫
[۵] نشانى این روایت در کتاب «توحید علمى و عینى» طبع اوّل، انتشارات حکمت، ص ۱۹۱ و ۱۹۲ در تعلیقه ذکر شده است.
[۶] الکافى، ج ۲، ص ۱۲۶.
[۷] جامع الأخبار، جلد ۱، صفحه ۱۰۷.
«عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَنِ اَلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَنَّهُ قَالَ: أَکْمَلُ اَلْمُؤْمِنِینَ إِیمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً وَ إِنَّمَا اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ اَلْمُسْلِمُونَ مِنْ یَدِهِ وَ لِسَانِهِ».
[۸] سوره مبارکه حشر، آیات ۲۲ و ۲۳٫
«هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَهِ ۖ هُوَ الرَّحْمَٰنُ الرَّحِیمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ».
[۹] الخصال، جلد ۲، صفحه ۴۳۳٫
«حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلاَلٍ عَنْ أُمَیَّهَ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْمُغِیرَهِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : لَمْ یُعْبَدِ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِشَیْءٍ أَفْضَلَ مِنَ اَلْعَقْلِ وَ لاَ یَکُونُ اَلْمُؤْمِنُ عَاقِلاً حَتَّى یَجْتَمِعَ فِیهِ عَشْرُ خِصَالٍ اَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ وَ اَلشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ اَلْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ وَ یَسْتَقِلُّ کَثِیرَ اَلْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ وَ لاَ یَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ اَلْعِلْمِ طُولَ عُمُرِهِ وَ لاَ یَتَبَرَّمُ بِطُلاَّبِ اَلْحَوَائِجِ قِبَلَهُ اَلذُّلُّ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ اَلْعِزِّ وَ اَلْفَقْرُ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ اَلْغِنَى نَصِیبُهُ مِنَ اَلدُّنْیَا اَلْقُوتُ وَ اَلْعَاشِرَهُ وَ مَا اَلْعَاشِرَهُ لاَ یَرَى أَحَداً إِلاَّ قَالَ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی وَ أَتْقَى إِنَّمَا اَلنَّاسُ رَجُلاَنِ فَرَجُلٌ هُوَ خَیْرٌ مِنْهُ وَ أَتْقَى وَ آخَرُ هُوَ شَرٌّ مِنْهُ وَ أَدْنَى فَإِذَا رَأَى مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنْهُ وَ أَتْقَى تَوَاضَعَ لَهُ لِیَلْحَقَ بِهِ وَ إِذَا لَقِیَ اَلَّذِی هُوَ شَرٌّ مِنْهُ وَ أَدْنَى قَالَ عَسَى خَیْرُ هَذَا بَاطِنٌ وَ شَرُّهُ ظَاهِرٌ وَ عَسَى أَنْ یُخْتَمَ لَهُ بِخَیْرٍ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ فَقَدْ عَلاَ مَجْدُهُ وَ سَادَ أَهْلَ زَمَانِهِ».
[۱۰] همان.
[۱۱] سوره مبارکه فتح، آیه ۲۹٫
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ۚ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ ۖ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانًا ۖ سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ ذَٰلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاهِ ۚ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ ۗ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَهً وَ أَجْرًا عَظِیمًا».
[۱۲] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۳۸٫
«صِبْغَهَ اللَّهِ ۖ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً ۖ وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ».
[۱۳] عمرو بن هشام بن مغیره از مخالفان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و همواره با او دشمنی میکرد. پدرش هشام بن مغیره از تیره بنیمخزوم بود و قریش مرگ او را مبدا تاریخ خود قرار داده بودند. مادرش اسماء دختر مخربه بن جندل حنظلی از بنیتمیم بود. از این رو او ابنحنظلیه نیز نامیده شده است. کنیه ابوجهل ابوالحَکم بود اما پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را ابوجهل نامید. دلیل این نامگذاری جهالت او و دشمنیاش با اسلام ذکر شده است. همچنین برپایه روایتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرعون امت اسلام، ابوجهل است. عِکرمه بن ابیجهل فرزند او بود که با پیامبر دشمنی میکرد اما پس از فتح مکه مسلمان شد. ابوجهل با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دشمنی میکرد و به شیوههای مختلف به او ناسزا میگف و توهین میکرد. همچنین شان نزول برخی از آیات قرآن ابوجهل و رفتارهای او در مخالفت با اسلام و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دانسته شده است. در دایره المعارف قرآن ۳۲ آیه از قرآن ذکر شده که مفسران آنها را مرتبط با وی دانستهاند. او برای جلوگیری از گسترش اسلام اقداماتی انجام داد برخی از آنها عبارتند از: محمد بن احمد قرطبی در تفسیر آیه «وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَا تَسْمَعُواْ لهَذَا الْقُرْءَانِ وَ الْغَوْاْ فِیهِ لَعَلَّکمُْ تَغْلِبُون؛ کافران گفتند: به این قرآن گوش فرا ندهید و به هنگام تلاوت آن جنجال کنید، شاید پیروز شوید!» از ابنعباس نقل کرده که هر زمان پیامبر قرآن میخواند، ابوجهل میگفت دادوفریاد کنید تا متوجه نشوند او چه میگوید. به گزارش عبدالملک بن هشام، مشرکان مکه در دارالندوه برای تصمیمگیری درباره نحوه برخورد با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گرد هم آمدند هر یک پیشنهادی مطرح کردند ابوجهل پیشنهاد داد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بکشیم اما در قتل او همه قبایل مشارکت کنند تا بنیهاشم نتواند با همه قبایل درگیر جنگ شود و به خونبهای او رضایت دهند. پیشنهاد او پذیرفته شد از این رو در لیلهالمبیت برای عملی کردن نقشه قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از هر قبیله یک نفر حاضر شد. ابوجهل نیز در میان حاضران بود و آنان را تشویق میکرد اما با خروج پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و خوابیدن امام علی (علیه السلام) در جای او این نقشه عملی نشد. ابوجهل در سی سالگی به عضویت دارالندوه درآمده بود، در حالی که در آن زمان اعضای دارالندوه به جز بنیقصی میبایست بیش از چهل سال داشته باشند. در سال دوم هجری کاروانی از قریش که ابوسفیان ریاست آن را برعهده داشت مورد تهدید مسلمانان قرار گرفت. او از قریش تقاضای کمک کرد ابوجهل با لشکری برای حمایت از آن کاروان از مکه خارج شد. با آنکه کاروان به سلامت گذشت، اما به اصرار ابوجهل لشکر مکه به سوی چاههای بدر حرکت کرد و در آنجا جنگ بدر میان آنان و سپاه مسلمانان رخ داد. لشکر مکه از مسلمانان شکست خورد و ابوجهل به همراه شماری دیگر از سران قریش کشته شدند. ابوجهل بهدست معاذ بن عمرو و فرزندان عفراء کشته شد و عبدالله بن مسعود، سر او را از تن جدا کرد.
[۱۴] نام اصلی او عبدالعزی بود و ابولهب، لقب و کنیه اوست. کنیه اصلی او ابوعُتبَه بود ولی پدرش، عبدالمطلب، او را به سبب زیبایی و سرخرویی چهره، ابولهب میخواند. برخی منابع در کنار زیبایی، به انحراف چشم او هم اشاره کردهاند. مادر ابولهب، لُبنی دختر هاجر بن عبدمناف از قبیله خزاعه، و ابولهب تنها فرزند او بود. از زندگی ابولهب پیش از ظهور اسلام اطلاعات زیادی در اختیار نیست؛ اما از آیه دوم سوره مسد (مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا کَسَبَ: دارایى او و آنچه اندوخت، سودش نکرد) برمیآید که احتمالا همچون بیشتر قریشیان به بازرگانی اشتغال داشته و ثروتی نیز اندوخته بوده است. ابولهب به همراه عدهای، غزالی طلایی که عبدالمطلب به کعبه هدیه کرده بود را دزدید. پس از دستگیری دزدان، دست برخی از کسانی که در دزدی نقش داشتند قطع شد، ولی داییهای ابولهب از قبیله خزاعه مانع قطع شدن دست او شدند. پس از تولد محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، پیش از آن که حلیمه شیر دادن او را بر عهده گیرد، کنیز ابولهب، ثُوَیبه، مدتی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را شیر داد. بعدها، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به ابولهب پیشنهاد کرد که ثویبه را به او بفروشد تا آزادش کند؛ اما ابولهب نپذیرفت. پس از هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه، ابولهب خود ثویبه را آزاد کرد. ابولهب در جنگ بدر شرکت نکرد. در برخی منابع علت شرکت نکردن او بیماری ذکر شده است. در دیگر منابع آمده است که دلیل عدم شرکت او در جنگ، خواب عاتکه بنت عبدالمطلب بود که شکست مکیان را پیش بینی میکرد. ابولهب به جای خود عاص بن هشام بن مغیره را فرستاد که از او دینی بر گردن داشت و ابولهب به همین سبب بدهکاری او را بخشید. مفسران معتقدند برخی از آیات قرآن درباره ابولهب نازل شده است، در این میان مشهورترین مورد سوره مسد است. وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دعوت خویش را علنی کرد قبایل قریش را فراخواند و آنان را از عذاب الهی ترساند و به توحید فراخواند؛ ابولهب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را با لفظ «تبًّا لک» دشنام داد. پس سوره مسد نازل شد: «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَتَبَّ…» (نابود باد دستان ابولهب و خود او نیز نابود گردید). در مورد شان نزول این سوره نظرات دیگری هم ذکر شده است. پس از نزول این سوره، ابولهب بیش از ده سال زنده بود اما ایمان نیاورد و مشرک از دنیا رفت. این یکی از پیشگوییها و معجزات قرآن است.
[۱۵] «صخر بن حرب بن امیه» معروف به «ابوسفیان» (م، ۳۰ ق)، از سران مشرک مکه بود که از همان آغاز با رسول خدا صلى الله علیه وآله و دعوت او مخالفت و دشمنی کرد. او قبل از هجرت پیامبر به مدینه همراه با جمعی از مشرکان تصمیم به ترور پیامبر گرفت و بعد از هجرت نیز جنگهایی مانند اُحد و احزاب را علیه مسلمین رهبری کرد. ابوسفیان سرانجام هنگام فتح مکه در سال ۸ هجری اسلام آورد و در برخی غزوات پیامبر شرکت نمود. در شأن نزول برخی آیات قرآن کریم، از ابوسفیان نام برده شده است. صخر بن حرب بن امیه بن عبد شمس، از سران مشرک مکه بود. سال ولادت او متفاوت ذکر شده است. برخى آن را ده سال پیش از عامالفیل یعنى حدود ۵۶۰ میلادى دانستهاند. پدرش حرب، ندیمِ عبدالمطلب و از بزرگان مکه بود؛ از این رو پس از مرگ او زنان قریش گویا مدتها در سوگوارىها با نوحه «واحربا» از او یاد مىکردند. ابوسفیان خود ندیم عباس بن عبدالمطلب بود و از اشراف و جرّاران مکه (کسانى که بر بیش از هزار تن فرماندهى دارند) بشمار می رفت و پس از پدرش، رهبرى قریش را در جنگها و کاروانهاى تجارى بر عهده گرفت. وى یکى از معدود باسوادان قریش و از بازرگانان بود که روغن و پشم مىفروخت. گاه با دارایىهاى خویش و دیگران، بازرگانان را تجهیز کرده به سرزمینهاى عجم مىفرستاد و گاهى خود نیز با آنان همراه مىشد. رأى او نافذ و پرچم مخصوص سران معروف به «عُقاب» در اختیارش بود. تاریخ از بىبندوبارى او سخنها دارد. ماجراى همخوابگى او با سمیه (زن بدکاره معروف) و تولد زیاد بن ابیه، بحثهاى بسیارى را در تاریخ برانگیخته است. به هر حال جزئیات زندگى او پیش از اسلام روشن نیست و پس از آن نیز به جهات سیاسى و اقتدار امویان، آنچه در مسلمانى و تنزیه او نقل شده محل نقد است. وفات ابوسفیان را نیز به اختلاف، سالهاى ۳۰، ۳۱، ۳۳ یا ۳۴ هجری نقل کردهاند؛ بنابراین، هنگام مرگ ۹۷ یا ۹۳ سال داشت. از او فرزندانى چون معاویه سر سلسله امویان و امّحبیبه همسر پیامبر صلى الله علیه و آله باقی ماند.
پس از بعثت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، ابوسفیان با دیگر سران مکه از سَر حسادت و رقابت دیرینه قومى ـ قبیلهاى، به دشمنى با آن حضرت برخاست؛ چون با حضور پیامبر دیگر جایگاهى براى او نمىماند و در قدرت اجتماعى او ضعف و سقوط راه مىیافت. ابوسفیان خود نیز به این مسأله اذعان کرده در پاسخ پرسش پیامبر صلى الله علیه و آله که چرا با اینکه مىدانى من رسول خدایم با من مىجنگى، گفت: مىدانم تو راست مىگویى؛ اما تو جایگاه مرا در قریش مىدانى و چیزى آوردهاى که با آن، دیگر بزرگى و شرفى براى من نمىماند؛ پس با تو از سر حمیت و کراهت مىجنگیم.او از جمله کسانى است که مىکوشیدند پیامبر صلى الله علیه و آله را از حرکت باز دارند و چون با اصرار پیامبر و پایدارى او بر اهدافش مواجه شدند، از او خواستند تا پیامبرى خویش را اثبات کند و بخشى از مشکلات زیستى مردم مکه را به اعجاز برطرف سازد. آنگاه در جمع شاکیان بر ضد پیامبر نزد ابوطالب رفته، گفتند: برادرزادهات به خدایان ما بد مىگوید. دین ما را زشت، بزرگان ما را نادان و پدران ما را گمراه مىشمارد. یا او را از این کار بازدار یا از ما دورش کن. به رغم همه این دشمنىها، او از جمله کسانى است که پنهان و شبانگاه، پشت خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله مىنشست و بىخبر از هم، آیات قرآن را مىشنید و هنگامى که «اخنس» نظر او را درباره آیات الهى پرسید، گفت: اى ابوثعلبه! به خدا چیزهایى شنیدم که مىفهمم و منظور از آن را نیز مىدانم. چیزهاى دیگرى نیز شنیدم که نه مىفهمم و نه مقصود آن را مىدانم. ابوسفیان چون از تصمیم پیامبر براى هجرت به مدینه آگاه شد، با شرکت در دارالندوه و براى پیشگیرى از گسترش اسلام، پیشنهادِ مطرح شده (ترور) را پذیرفت. پس از هجرت پیامبر صلى الله علیه و آله با «اُبىّ بن خلف جمحى» به مردم مدینه نامه نوشت و از پناه دادن حضرت ابراز ناخرسندى کرد و براى فرو نشاندن خشم خویش، دارایىهاى مهاجران مسلمان را مصادره نمود و خانه جحش بن ریاب اسدى (از پسرعمههاى پیامبر) را به فروش گذاشت. این عمل نکوهش و هجو ابواحمد بن جحش را ـ با این که دخترش «رفاعه» در کابین ابواحمد بود ـ در پى داشت.
ابوسفیان در صلح حدیبیه در حبس عثمان که به نمایندگى از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله به شهر مکه رفته بود، نقشى آشکار داشت. پس از آنکه اشراف قریش با یارى پنهان بنىبکر (همپیمان خویش) بر ضد بنىخزاعه (همپیمان مسلمانان) پیمان شکستند، ابوسفیان به نمایندگى از طرف مکه براى تجدید پیمان به گفتگو با پیامبر صلى الله علیه و آله مأمور شد و براى متقاعدکردن حضرت، افرادى را واسطه قرار داد ولى بىآنکه توفیقى یابد به مکه بازگشت. ابوسفیان در سال هشتم هجرى در قضیه فتح مکه و پیش از آن به ترغیب عباس بن عبدالمطلب، اسلام آورد و چون فردى افتخارجو و امتیازطلب بود با وساطت عباس، پیامبر صلى الله علیه و آله خانهاش را محل امن قرار داد؛ از اینرو اهل تحقیق اسلام ابوسفیان را به دیده تردید نگریسته، بدان وقعى نمىنهند. از کردهها و گفتههاى او پس از اسلام آوردنش به خوبى مىتوان ظاهرى بودن اسلامش را دریافت؛ چنان که وقتى تجمع مردم را بر گرد پیامبر دید به حسادت گفت: اى کاش این جمع از او برگردند! پیامبر بر سینهاش کوفت و فرمود: خداوند خوارت کند! او استغفار کرد و گفت: به خدا سوگند! آن را فقط به جهت آنچه در خاطرم گذشت، بر زبان راندم و… اکنون یقین کردم که تو رسول خدایى. بر پایه روایتى در بازگشت مسلمانان از مکه، در نبرد با هوازن (غزوه حنین) که بسیارى از مسلمانان گریختند، ابوسفیان آنان را مسخره کرد و این نخستین نبردى بود که در جمع مسلمانان حضور داشت و با پیروزى مسلمانان و کسب غنایم بسیار نتوانست چشمداشت خود را از آن غنایم کتمان کند و از پیامبر صلى الله علیه و آله خواست تا وى را نیز از آن بهرهمند سازد.
[۱۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۵۶٫
«لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ۖ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ۚ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ».
[۱۷] همان.
[۱۸] سوره مبارکه انعام، آیه ۹۱٫
«وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَىٰ بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ ۗ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتَابَ الَّذِی جَاءَ بِهِ مُوسَىٰ نُورًا وَ هُدًى لِلنَّاسِ ۖ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ تُبْدُونَهَا وَ تُخْفُونَ کَثِیرًا ۖ وَ عُلِّمْتُمْ مَا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لَا آبَاؤُکُمْ ۖ قُلِ اللَّهُ ۖ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ».
[۱۹] سوره مبارکه حجرات، آیه ۱۰٫
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ ۚ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ».
[۲۰] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف ناحیه مقدسه.
«…وَ أَنْتَ مُحْتَسِبٌ صابِرٌ ، تَذُبُّ عَنْ نِسْوَتِک َ وَ أَوْلادِک َ ، حَتّى نَکَسُوکَ عَنْ جَوادِک َ، فَهَوَیْتَ إِلَى الاَْرْضِ جَریحاً ، تَطَؤُک َ الْخُیُولُ بِحَوافِرِها، وَ تَعْلُوکَ الطُّغاهُ بِبَواتِرِها ، قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبینُک َ ، وَ اخْتَلَفَتْ بِالاِنْقِباضِ وَ الاِنْبِساطِ شِمالُک َ وَ یَمینُک َ ، تُدیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلى رَحْلِک َ وَ بَیْتِک َ ، وَ قَدْ شُغِلْتَ بِنَفْسِک َ عَنْ وُلْدِک َ وَ أَهالیک َ ، وَ أَسْرَعَ فَرَسُک َ شارِداً ، إِلى خِیامِک َ قاصِداً ، مُحَمْحِماً باکِیاً ، فَلَمّا رَأَیْنَ النِّـسآءُ جَوادَک َ مَخْزِیّاً ، وَ نَظَرْنَ سَرْجَک َ عَلَیْهِ مَلْوِیّاً ، بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ ، ناشِراتِ الشُّعُورِ عَلَى الْخُدُودِ ، لاطِماتِ الْوُجُوهِ سافِرات ، وَ بِالْعَویلِ داعِیات ، وَ بَعْدَالْعِزِّ مُذَلَّلات، وَ إِلى مَصْرَعِک َ مُبادِرات، وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ، وَ مُولِـغٌ سَیْفَهُ عَلى نَحْرِک َ ، قابِضٌ عَلى شَیْبَتِک َ بِیَدِهِ ، ذابِـحٌ لَک َ بِمُهَنَّدِهِ ، قَدْ سَکَنَتْ حَوآسُّک َ، وَ خَفِیَتْ أَنْفاسُک َ ، وَ رُفِـعَ عَلَى الْقَناهِ رَأْسُک َ ، وَ سُبِىَ أَهْلُک َ کَالْعَبیدِ ، وَ صُفِّدُوا فِى الْحَدیدِ ، فَوْقَ أَقْتابِ الْمَطِیّاتِ ، تَلْفَحُ وُجُوهَهُمْ حَرُّ الْهاجِراتِ، یُساقُونَ فِى الْبَراری وَالْفَلَواتِ ، أَیْدیهِمْ مَغلُولَهٌ إِلَى الاَْعْناقِ ، یُطافُ بِهِمْ فِى الاَْسْواقِ ، فَالْوَیْلُ لِلْعُصاهِ الْفُسّاقِ ، لَقَدْ قَتَلُوا بِقَتْلِک َ الاِْسْلامَ ، وَ عَطَّلُوا الصَّلوهَ وَ الصِّیامَ ، وَ نَقَضُوا السُّنَنَ وَ الاَْحْکامَ، وَ هَدَمُوا قَواعِدَ الاْیمانِ، وَ حَرَّفُوا ایاتِ الْقُرْءانِ ، وَ هَمْلَجُوا فِى الْبَغْىِ وَالْعُدْوانِ ، لَقَدْ أَصْبَحَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِوَ الِهِ مَوْتُوراً ، وَ عادَ کِتابُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ مَهْجُوراً ، وَ غُودِرَ الْحَقُّ إِذْ قُهِرْتَ مَقْهُوراً ، وَ فُقِدَ بِفَقْدِکَ التَّکْبیرُ وَالتَّهْلیلُ ، وَالتَّحْریمُ وَالتَّحْلیلُ ، وَالتَّنْزیلُ وَالتَّأْویلُ ، وَ ظَهَرَ بَعْدَکَ التَّغْییرُ وَالتَّبْدیلُ ، وَ الاِْلْحادُ وَالتَّعْطیلُ ، وَ الاَْهْوآءُ وَ الاَْضالیلُ ، وَ الْفِتَنُ وَ الاَْباطیلُ، فَقامَ ناعیک َ عِنْدَ قَبْرِ جَدِّک َ الرَّسُولِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ ، فَنَعاک َ إِلَیْهِ بِالدَّمْعِ الْهَطُولِ ، قآئِلا یا رَسُولَ اللهِ قُتِلَ سِبْطُک َ وَ فَتاک َ ، وَ اسْتُبیحَ أَهْلُک َ وَ حِماک َ ، وَ سُبِیَتْ بَعْدَک َ ذَراریک َ ، وَ وَقَعَ الْمَحْذُورُ بِعِتْرَتِک َ وَ ذَویک َ ، فَانْزَعَجَ الرَّسُولُ ، وَ بَکى قَلْبُهُ الْمَهُولُ ، وَ عَزّاهُ بِک َ الْمَلآئِکَهُ وَ الاَْنْبِیآءُ، وَ فُجِعَتْ بِک َ اُمُّک َ الزَّهْرآءُ، وَ اخْتَلَفَتْ جُنُودُ الْمَلآئِکَهِ الْمُقَرَّبینَ، تُعَزّی أَباک َ أَمیرَالْـمُـؤْمِنینَ ، وَ اُقیمَتْ لَک َ الْمَـاتِمُ فی أَعْلا عِلِّیّینَ…».
[۲۱] مجموعه آثار شهید مطهری، ج ۲۵، ص ۳۹۸٫
پاسخ دهید