روز دوشنبه مورخ ۱۸ دی ماه ۱۴۰۲، درس اخلاق حضرت «آیت الله صدیقی» بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- از خود گذشتگی و ایثار از آموزههای مَکتب اسلام است
- دو بُعدی که ایثار ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) دارا میباشد
- شیعیان باید به دنبال کسب رضایت حضرت زهرا (سلام الله علیها) باشند
- لُزوم تَبلیغ برای شرکت حداکثری مردم در انتخابات
- مَکتب اسلام مَکتب ایثار و فداکاری است
- تواضع و ادب مثالزدنی مرحوم «مقدّس اردبیلی» (رضوان الله تعالی علیه)
- مؤمن باید تواضع و خُشوع را در خود نَهادینه کند
- روضه و توسّل به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
از خود گذشتگی و ایثار از آموزههای مَکتب اسلام است
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ * وَ جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ[۲]»؛ این آیهی کریمه از سورهی مبارکهی «حجّ» که چند جلسه است عنایت الهی شامل دلمان است و این نُسخهی شفابخش الهی است. پروردگار حَکیمِ وَدود بندگانش را صدا میزند و ما هم باید به نِدای الهی و به نَوای الهی با زبان قَلبمان لَبیک بگوییم. افتخار کنیم و به خودمان ببالیم که ما مؤمن هستیم و خداوند متعال به دلیل ایمانمان با عظمت لایتناهایش ما را به حساب آورده است. بندهی ضعیف، بندهی بیچاره، بندهی فقیر، بندهی فانی، بندهی آسیبپَذیر، بندهی ناتوان و گرفتار را خدای قدرتمند، خدای بینیاز، اَکرم الاَکرمین صدایمان زده است؛ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا». وقتی حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام) قرآن تلاوت میفرمودند و به این آیات میرسیدند که میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»، گریهشان میگرفت و به خداوند لبیک میگفتند، به زبان میآوردند. وقتی خداوند به یک جمعی خطاب میکند، آن جمع را مورد اِکرام قرار داده است؛ والّا ما کجاییم و خدا کجاست؟ حال اگر روزی انسان ببیند که حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) در خواب صدایش زده است، یک عُمری این شیرینی صدازدن ایشان در جان ما موجب نشاط و انرژی میشود. میگوییم ما حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را در خواب دیدیم و ایشان ما را با اسم صدا زدند. خداوند ما را صدا میزند. میخواهد به ما زندگی یاد بدهد، میخواهد ما را از چاه گرفتاریها و ظُلمت به اَعلی علییّن صُعود بدهد؛ لذا ابتدا از رُکوع شروع میکند؛ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا». در این ورزشهای باستانی که الآن هم هست، دیدهاید که دَرب زورخانهها را کوچک میگذارند تا هرکسی میخواهد قَهرمان بشود، بداند که پَهلوان باید ابتدای ورودش کَمر خَم کند. تا این تواضع، این خودشکنی، این نَرمش و این ادب را رعایت نکند، او لیاقت پَهلوانی را ندارد. بعد از هم که وارد میشود، خَم میشود و زمین ورزش را بوسه میزند. خداوند متعال میخواهد که ما در میدان رَزم با شیطان، با هوای نَفس، با اَنانیّت خودمان، با خودبینی، با خودخواهیها، با رَذائل اخلاقی، با لذّتگَرایی، با شُهرتطلبی خیلی قدرت و زور میخواهد که آدم با خودش کُشتی بگیرد و خودش را زمین بزند. این ورودش تواضع است. ورودش این است که انسان سر خَم کند، کَمر خَم کند و در نهایت ادب به حَریم قهرمان شدن وارد بشود. تا کسی سر خَم نکند، رعایت ادب نکند، رعایت نظم و انضباط محیط را به جای نیاورد، او را به قهرمانی نمیپذیرند، تربیتش نمیکنند، میگویند این پذیرش ندارد، این انسانِ خودخواهی است، این هرچه دلش خواست عمل میکند. لذا این رَمزی است که گویا از این آیهی کریمه گرفتهاند. ورزشهای سابق ما که کسی قهرمان است که از بَدو ورود به ساحت پَهلوانی و کُشتیگیری عُرضه داشته باشد که کوچکی کند و خودش را پایین بیاورد. خداوند متعال دستور رُکوع میدهد. تا کسی خَم نشود، نمیتواند زمین را ببوسد، ادب را به نهایت برساند. و کسی که ادب و تواضع و خاکیبودن را به نهایت نرساند، نمیتواند ایثار و گذشت را در حدّی در وجودش نَهادینه کند که بتواند خودش را بیندازد تا کسی را بلند کند. این کاری را که «پوریای ولی» کرد، پَهلوان بود و رَقیب او هم حریفش نبود، با یک حمله میتوانست مدال بگیرد و پُشت طرف مقابل را به خاک بمالد؛ ولی دید مادر او تمام زندگیاش به این بستگی دارد که فرزندش شکست نخورد. برای رعایت رضای خداوند متعال رَقیب ضعیف خودش را بر خودش پیروز کرد، خودش را انداخت. کدام یک از پَهلوانها و کُشتیگیرها در طول قَرنها نامشان باقی مانده است به اینگونهای که پوریای ولی در همهجا مَطرح است؟! چه مَردی بوده است! چه جوانمردی بوده است! چه آدمِ از خود گذشتهای بوده است! این در میان عُلمای ما به صورت فراوان وجود دارد و کسانی هم که فطرت پاک دارند و میتوانند برای حفظ آبروی دیگران از آبروی خودشان بگذرند و مایه بگذارند، اینها آموزههای مَکتب است که در قرآن کریم تَعبیر ایثار را دارد.
دو بُعدی که ایثار ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) دارا میباشد
«وَ یُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ[۳]»؛ اینها ایثار میکنند. ایثار در برابر استئثار است. استئثار یعنی انسان اختصاصاً برای خودش میخواهد. این امتیازطلب است، این ویژهخوار است. میگوید که همهچیز برای من باشد و برای اینکه خودش برسد، پا بر روی دیگران میگذارد. به قیمت بُردن آبروی آنها و شکست آنها میخواهد خودش را بالا بکشد. این استئثار است. در مقابل آن ایثار است که سیرهی ائمهی معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) است که میخوانیم: «وَ عادَتُکُمُ الْإِحْسانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ[۴]»؛ هم در اثر تکرار برای آدم عادت میشود، کار خیری را که انسان بر آن استقامت میکند و دائماً آن کار را تکرار میکند، این طبیعت ثانوی میشود. دیگر نمیتواند آن را تَرک کند. انجام آن کار به سُهولت برای او در چنگش است و خوب و راحت انجام میدهد. این عادت است، اما سَجیّه اینگونه است که بعضیها بدون اینکه تکرار کنند، در ذاتشان میجوشد. سَخاوت را خداوند متعال در نَهاد او به وراثت قرار داده است، ژِن او اینگونه است. ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) مُلاحظه میکنید که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که سلام خداوند، سلام ملائکه، سلام انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین)، سلام همهی شهدا و مؤمنین و این جمع بر مولایمان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) باد. در «جنگ صفین[۵]» جناب «محمّد حَنفیه[۶]» را مأمور کردند که برود و پَرچم مرکزی را سرنگون کند. وقتی آن عَلم محور میافتاد، لشکر مقابل مُنهضم میشد، قُشون مُتفرّق میشد. جناب محمّد حَنفیه هم خواست که این کار را بکند، ولی وقتی خودشان را به صف زدند، دیدند که باران تیر است که از هر طرف وجودش را هدف قرار داده است و نتوانست از موج تیرها عبور کند و برگشت. وجود مُقدّس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دستی به سینهی او زد و فرمود: «أَدرَکَکَ عِرقٌ مِن اُمِّکَ[۷]»؛ تو یک ژنی از مادرت داری؛ زیرا اگر ژن پدرت بود، به دشمن پُشت نمیکردی، اما این ارث را از مادرت بُردهای. برعکس آن در مورد حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) که رفتند و پَرچم را زدند و برگشتند، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم یک دلجویی از محمّد حَنفیه کردند و هم خواستند که امتیاز امام حسن مجتبی (علیه السلام) را بگویند که این کار اکتسابیِ ایشان نبود. به پسرشان محمّد حَنفیه گفتند: ناراحت نباش؛ حسن پسر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و از ایشان به ارث بُرده است و تو پسر من هستی. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تواضع کردند. عادت با تکرار حاصل میشود. بعضیها خوشبخت هستند و اینقَدر نماز شب را خواندهاند که نمیتوانند آن را تَرک کنند. اگر هم تَرک کند، گویا کسی از او مُرده است، گویا داغی دیده است و خیلی برایش سنگین میشود. نماز اوّل وقت خیلی مهمّ است. «اَلْخَیْرُ عَادَهٌ[۸]»؛ هر کار خیری را باید اینقَدر تکرار کرد که برای انسان عادت بشود؛ ولی بعضیها علاوه بر اینکه سیره، زندگی و فرهنگشان این است، ذاتشان را هم خداوند متعال به صورت موهبتی به او این صفت را داده است. لذا ایثار ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) دو بُعد دارد. یکی این است که آن را تکرار کردهاند و عادتشان است که امتیازات دُنیوی را از خودشان به دیگران میدهند و هم اینکه خداوند متعال در ذاتشان و در وجودشان موهبت قرار داده است.
شیعیان باید به دنبال کسب رضایت حضرت زهرا (سلام الله علیها) باشند
وجود مُقدّس حضرت زهرا (سلام الله علیها) امکان نداشت که کسی بیاید و دَرب خانهی ایشان را بزند و حضرت زهرا (سلام الله علیها) تحمّل کند که او دست خالی برگردد. هیچ مادری ناراحتی فرزندش را تحمّل نمیکند. این عادت نیست، این خصلت مادری است، این طبیعت مادری است، این خُصوصیّت وجودی یک مادر است که نسبت به فرزند خودش درد فرزند را تحمّل نمیکند، ناراحتی فرزند را تحمّل نمیکند. لذا بیبی عالَم حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم در اینجا نمیتوانست کسی را بیچاره ببیند و ایثار نکند و هم در روز قیامت مانند یک مادری که فرزندش را جا گذاشته است و نمیتواند حرکت کند، مُدام برمیگردد و پُشت سرش را نگاه میکند. عرضه میدارند: بیبی! تمام اَرکان بهشت، تمام حوریها و فرشتگان صف در صف به استقبال شما لحظهشماری میکنند؛ ولی بیبی میفرمایند: شیعیانم، شیعیانم. این «شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ[۹]» در تَکوین است. حضرت زهرا (سلام الله علیها) واقعاً مادر است. وجود نازنین ایشان نسبت به شیعه نه با تَلقین، بلکه خداوند متعال یک حسّی در وجود ایشان قرار داده است که او بَنا ندارد تا بدون شیعیانش به بهشت برود. ما هم قَدر مادرمان را بدانیم. رضایت حضرت زهرا (سلام الله علیها) رضایت خداست و غَضب فاطمه (سلام الله علیها) هم غَضب خداست. این مادرمان را ناراضی نکنیم. نارضایتی او، نارضایتی خداست. رضایت بیبی هم به تقوای ماست، به ایثار ماست، به حفظ ولایت ماست.
لُزوم تَبلیغ برای شرکت حداکثری مردم در انتخابات
امروز این فرزند حضرت زهرا (سلام الله علیها) که پَرچم غَدیر را در دست گرفته است و با همهی وجودش مَرزبانی میکند، دیدبان عزّت شیعیان حضرت زهرا (سلام الله علیها) و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، رهبر عزیزمان نسبت به انتخابات دَغدغه دارد. بانوان را جمع میکند، به آنها توصیه میکنند؛ گروههای دیگر میآیند و مقام معظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) این حضور حِماسی مردمی که این همه قُربانی دادهاند، این را برای سرنوشت کشور ضروری میدانند. مردم باید بدانند برای حفظ عزّت خودشان، استقلال کشورشان، مُقابلهی با ضعف که اگر ضعیف باشیم، این یک مورد است که در مزار شهدا اینها کاری به گَردنکُلُفتها و کاخنشینها ندارند. این آقای «رئیس دیوان عالی کشور» که از جانب «رئیس قوّهی قَضائیه» برای همدردی با خانوادههای شهدا به کرمان رفته بودند و امروز گزارش میدادند، میگفتند: همهی این خانههایی که رفتیم، از ضعیفترین قِشرهای طَبقاتی هستند و اگر یک روزی این دَرندهها دست پیدا کنند و بگویند مردم پُشت نظام نیستند، اینگونه نیست که سُراغ غَربگَراها و سلبریتیها بروند؛ اینها ضُعفای مردم و متن مردم را از پای درمیآورند. کاری را که اسرائیل در غَزّه انجام میدهد و بیمحابا کودک میکُشد، زن میکُشد، خدا میداند که اگر اقتدار ملّی ما نباشد، با اسلحه نمیتوان با دنیا جَنگید. دنیا شَرق و غَرب همه نوع اسلحه داشتند و همه هم با هم بودند. شوروی و آمریکا و قدرتهای اتمی و کشورهای عَربی همگی مقابل ما بودند؛ ولی ما زیر پَرچم ولایت ارتش نبود که میجنگید، بلکه مردم با ارتش و سپاه و نیروهای مُسلّح همراه بودند. مردم بودند که دنبال جنازهی شهدا حِماسه میآفریدند. این حُضور مردم ما را ۸ سال مُقتدرانه در برابر شَرق و غَرب با سرافرازی حفظ کرد. والله قَسم که ارزش حُضور در انتخاب کمتر از حُضور در جبهههای جنگ نیست. اگر مردم در آنجا حاضر نبودند، ما شکست میخوردیم و اگر شکست میخوردیم، ما الآن این مساجد را نداشتیم، بعثیها آمده بودند و همهی آثار اسلامی را مَحو میکردند. نسبت به انتخابات هم باور کنید که اینگونه است. اگر دنیای کُفر، دنیای قَساوت و بیرَحمی ببیند که مردم با نظام نیستند، نه اینکه نظام را از بین میبرد و کاری به مردم نداشته باشد؛ بلکه کودکان را میکُشند، زنان را میکُشند. لذا بر همهی آنهایی که قدرت تَبلیغی دارند، در جهاد تَبیین سنگرنشین باشند و از حالا به مردم اُمید و دلگَرمی بدهند و در برابر این نُفوسِ خَبیثهی مُزدور آمریکا و اسرائیل که به صورت مُرتّب از تروریستها حمایت میکنند و به بَهانههای مختلف میخواهند مردم را مأیوس کنند، ما امروز گرانی داریم و هیچ تَردیدی نیست، تورّم هست، گرانی هست، اما تنها ما نیستیم. پول بنزین ما را ببینید، کشور ترکیه را ببینید، کشورهای دیگر را ببینید، کشور انگلیس را هم ببینید؛ از همهجا ارزانتر کشور ایران است. در مورد آرد هم اینگونه است. امروز ما گرانی داریم، مردمِ شهیددادهی جنوبشهریِ پابرهنهی ما در سختیهایی دست و پَنجه نَرم میکنند، ولی در کشورمان کسی گُرسنه نیست. در کشور مصر با وجود اینکه وابستهی به آمریکاست، نه اینکه مُرتبط است، حکومت مصر مُزدور آمریکاست، اما مردم آن در قبرستانها میخوابند. در اُوج فلاکت و بدبختی هستند. ولی ما گُرسنه نداریم، ما قَخطی نداریم، ما کمبود نداریم. آنها پیشرفت ندارند، ولی ما پیشرفت داریم. در انواع مختلف داروها، صنعت و نانو به صورت مُرتّب پیشرفت داریم. نکند که ما گاهی کُفران نعمت کنیم! این تورّم و گرانی که در سطح بینالملل همهجا رایج است و ما هم در اثر تَحریم، در اثر جنگ روسیه و اُوکراین و شرایط جهانی ما هم گرانی داریم، این مُعجزاتی که دست امام زمان (ارواحنا فداه) نسبت به مردم ما نشان میدهد، این ابتکارات پیدرپی که هر روز دانشبُنیانها یک چیزی را اِبداع میکنند، به بازار عَرضه میکنند و دارند خودکَفایی ما را بالا میبَرند، این کُشتارها و شهادتها عبرت است. لذا مَکتب ما، تشیّع ما، تربیت امامان معصوم ما (سلام الله علیهم اجمعین) ما را ایثارگَر تربیت کرده است. ما گُرسنگی را تحمّل میکنیم، ما مرگ را تحمّل میکنیم، ولی عزّت و استقلال خودمان را در اختیار کافر قرار نمیدهیم. این تربیتی است که ما داریم.
مَکتب اسلام مَکتب ایثار و فداکاری است
لذا اگر پوریای ولی را میشنوید که قهرمان بوده است، پَهلوان بوده است و شرط پَهلوانی همهی پَهلوانان این است که از یک دَرب کوچکی خودشان را مَجبور ببینند که خَم بشوند و آن غُرورشان شکسته بشود که اگر قهرمان شد و کسی را زمین زد، زَخمزبان نزند، او را غُرور نگیرد، بَدمستی نکند، از ابتدا تربیت او تربیت مُتواضعانه است، در این جهت قرآن کریم کلمهی ایثار را دارد؛ «وَ یُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ». و شیوهی حضرات ائمهی معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) همیشه در زندگی این بوده است که دیگران را بر خودشان مُقدّم میدانستند. حتی در دعا که حضرت صدیقهی طاهره (سلام الله علیها) شب تا صُبح دعا میکنند و امام حسن مجتبی (علیه السلام) که ماتِ دعاها و نیایشهای مادرِ بیمثالش بوده است، صُبح از ایشان سؤال میپُرسد: مادر! من شب تا صُبح ماتِ عبادتها و دعاهای شما بودم، اما هیچ برای خودمان دعا نکردید و اسم شیعیان را میبُردید و دعا میکردید. فرمودند: «الجارُ ثُمَّ الدّارُ[۱۰]»؛ این مَنطق، مَنطق اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) است. اوّل همسایه و بعد خودمان و اَمثال پوریای ولی از مَکتب آموختند و ما هم اگر بخواهمی پَهلوان بشویم، «أَشْجَعُ اَلنَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَوَاهُ[۱۱]»، اسلام میگوید قهرمان و شُجاعترین فرد آن کسی است که بر نَفس خودش غَلبه کند. این غَلبهی بر نَفس رأس پَهلوانیهاست که با هیچ اقتدار مادی قابل مقایسه نیست.
تواضع و ادب مثالزدنی مرحوم «مقدّس اردبیلی» (رضوان الله تعالی علیه)
نقل شده است که «شیخ بهائی[۱۲]» (اعلی الله مقامه الشریف) همراه پادشاه صفوی در شهر نجف به مَحضر «محقّق اردبیلی[۱۳]» (رضوان الله تعالی علیه) که از عُلمای صاحب کرامت است و اینقَدر عظمت دارد که دَرب بستهی حرم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بدون دَربان برای او باز میشود، کنار ضَریح عرض ادب میکند و به مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) عَرضه میدارد: در مسألهی فقهی تحقیقات خودم را انجام دادم، ولی به نتیجهی روشنی نرسیدم؛ شما بابِ علم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستید و آمدهام تا شما از دریای علمتان جُرعهای به کام من بریزید تا من هم سیراب برگردم. از ضَریح مُقدّس صدا برمیآید، صدای خودِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) به مُقدّس اردبیلی (رضوان الله تعالی علیه) خطاب میکند: فرزندم حضرت مهدی (ارواحنا فداه) در «مسجد سَهله» است و شما به آنجا بروید و پاسخ مسألهی خود را از امام زمانتان (ارواحنا فداه) بگیرید. مرحوم مُقدّس اردبیلی (رضوان الله تعالی علیه) چنین شخصیّتی بودند. در مجلسی که سلطان مملکت ایران در آن مجلس حضور دارد و شیخ بَهائی (اعلی الله مقامه الشریف) هم کنار مُقدّس اردبیلی (رضوان الله تعالی علیه) قرار گرفته است، یکی از عُلما یک مسألهی فقهی را مَطرح میکند که بین دو مرجع، بین دو عَلم، بین دو زَعیم، بین دو دریای علم مشخّص بشود که کدامیک برجستهتر هستند. بین مُقدّس اردبیلی (رضوان الله تعالی علیه) و شیخ بَهائی (اعلی الله مقامه الشریف) یک گُفتگوی علمی رَد و بَدل میشود، ولی مدال بنام شیخ بَهائی (اعلی الله مقامه الشریف) زده میشود. او در این بحث غالب به نظر میرسد. دربار و همهی عُلمای حاضر در آن مجلس میبینند که شیخ بَهائی (اعلی الله مقامه الشریف) در این بحث دست برتر را دارد و مُقدّس اردبیلی (رضوان الله تعالی علیه) در برابر شیخ بَهائی (اعلی الله مقامه الشریف) آن اقتدار را ندارد. مجلس تمام میشود و شیخ بَهائی (اعلی الله مقامه الشریف) به صورت خُصوصی به مَحضر مُقدّس اردبیلی (رضوان الله تعالی علیه) شرفیاب میشود. در آن مَحفل که هیچکسی نبوده است و فقط این دو بودهاند، مرحوم محقّق شیخ احمد اردبیلی (رضوان الله تعالی علیه) مسأله را برای شیخ بَهائی (اعلی الله مقامه الشریف) باز میکند و شروع به گفتن اَبعاد مختلف این مسألهی فقهی میکنند و آن را مورد کَنکاش و تَحقیق قرار میدهند. شیخ بَهائی (اعلی الله مقامه الشریف) میبیند که در برابر دریای مَوّاجِ بیکرانی قرار گرفته است، ولی در آن مجلس محقّق اردبیلی (رضوان الله تعالی علیه) خودشان را رو نکردند. ـ به نظر بنده و با برداشت بنده ـ خیلی خَجل میشود. مُتواضعانه عُذرخواهی میکند و گِله میکند و میگوید: شما که دریا هستید، چرا یک چشمه از این دریا را در آنجا جاری نکردید تا همهی عُلمای آنجا از این چشمهی شیرین و گُوارای علم شما بَهره ببَرند؟ محقّق اردبیلی (رضوان الله تعالی علیه) میگویند: من در ایران نیستم، شما عالِم و مَرجع ایران هستید. شاه در مجلس بود، وظیفهی من این بود که خودم را در برابر شما کوچک نشان بدهم تا هیبت و عظمت شما نزد شاه و مسئولین مملکتی یک هیبت نافذی باشد که اگر اَمر و نَهی کردید، آنها عظمت شما را ببینند که در برابر من مهمّ بودید.
مؤمن باید تواضع و خُشوع را در خود نَهادینه کند
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا»؛ ابتدا از رُکوع شروع میکند. اگر میخواهید پَهلوان بشوید، باید کَمر خَم کنید. از ابتدا رُکوع مهمّ است، سر خَم کردن مهمّ است، خود را خُرد کردن مهمّ است، خودزَنی مهمّ است، از خود گذشتن مهمّ است، آبرو را هزینه کردن برای آبرو دادن به دیگران مهمّ است. آدم از شکم خودش کم کند، از آبروی خودش مایه بگذارد، ولی دیگران را آبرومند جلوه بدهد. اگر اینگونه شدیم، مَعلوم میشود که ما شاگرد قرآن کریم هستیم، شاگرد حضرت علی (علیه السلام) و اولاد ایشان هستیم، رَهروی راهِ مُحقّق اردبیلی (رضوان الله تعالی علیه) و بزرگانِ اهل مَعنا هستیم؛ والّا با عالِمشدن و اصطلاح بَلدبودن و به شُهرترسیدن کسی به جایی نرسیده است و نخواهد رسید. اینها چیزهای موقّتی است و زود هم از بین میرود. اگر بخواهیم عزّتمان در دنیا و آخرت باقی باشد، باید اینها را تمرین کنیم. ادب، تواضع، ایثار، از آبرو مایهگذاشتن، عزّت خود را خَرج عزّت دیگران کردن برای رضای خدا مهمّ است.
روضه و توسّل به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)
«صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ (عَلَیهِ السَّلام) وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ»
در روز عاشورا همه اهل ایثار بودند. تمام یاران حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مسابقه داشتند در اینکه آنها زودتر در مَسلخ عشق قُربان امام حسین (علیه السلام) بشوند، قُربانیِ دین بشوند. جناب «هلال[۱۴]» نقل میکند و میگوید: در دل شب دیدم که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) از حَرم بیرون آمدند. تنها، بدون مُحافظ و بدون همراه اطراف خیمهها یک گَشتی زدند. رفتم و سلام کردم. عرض کردم: آقا! این همه دشمن دارید، اطراف حَرم را در مُحاصره قرار دادهاند، به چه دلیلی در این وقت شب آمدهاید و اینجا را میگردید؟ فرمودند: من این منطقه را بازدید کردم. فردا این بیرَحمها به زن و بچّهها حمله میکنند، دور خیمه را خَندق حَفر کردیم که جلوی حَملهی عُمومی را بگیریم. خواستم ببینم که مَحل و مَنفذی نباشد که فردا بچّهها خیلی آسیب میببینند. میگوید: من هم در این بازدید و گَشت همراه حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) سَهیم بودم. ایشان برگشتند و مُستقیماً به خیمهی زینبشان وارد شدند. چه خواهری! در عالَم چنین خواهر مهربانی به دنیا نیامده است. بیبی به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) عَرضه داشت: یا اباعبدالله! نکند که این جَمع قَلیلی که کنار تو ماندهاند فردا تو را تنها بگذارند و بروند؟! حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: خواهرم! من اینها را امتحان کردم. علاقهی اینها به شهادت از علاقهی کودک به سینهی مادر بیشتر است. اینها امتحان خوبی دادهاند. هلال میگوید: من با نگرانی آمدم و «حَبیب» را صدا زدم. گفتم: «یا حبیب بن مظاهر!» چه نشستهای که دختر علی (علیه السلام) دلش آرام نیست. نگران است که فردا حُسینش را تنها بگذاریم. حَبیب بیرون آمد و اصحاب را جار زد و همه جمع شدند. گفت: گویا زینب (سلام الله علیها) دختر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نسبت به استقامت ما دل نگران است. بیایید در این وقت شب به آنجا برویم و همقَسم بشویم و یک آرامشی بدهیم که چند ساعتی آرام بگیرد. جلوی خیمهی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) آمدند. در آنجا عرض ادب کردند و گفتند: ما قَسم خوردیم تا یک نفر از اصحاب باقی است، یک مو از سر بنیهاشم کم نشود، چه برسد به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام). این لحظهای بود که حضرت زینب (سلام الله علیها) دیدند که چه یاران باوفایی هستند؛ اما عصر عاشورا بیبیِ عالَم بالای تَلّ زینبیه آمد. دید یک بیابان دشمن و یک حسین تنها! هر یک به نَحوی ضربه میزنند. یکی با نیزه میزند، یکی با شمشیر میزند، یکی با تیر میزند، یکی با عَصا میزند. آنهایی هم که اسلحه نداشتند و دستشان خالی بود، دامنهایشان را پُر از سنگ کردهاند. در آنجا واقعاً حضرت زینب (سلام الله علیها) مُضطرّ شدند. فریاد میکشیدند: «اما فیکم مسلم؟[۱۵]»؛ یعنی یک مسلمان پیدا نمیشود تا از حسین من دفاع کند؟
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
«اللّهُمَّ انّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْاعْظَمِ، الْاعَزِّ الْاجَلِّ الْاکْرَمِ یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ یا قَدیمَ الْإِحْسَان بِحَقِّ الْحُسَیْنِ[۱۶]».
دعا
خدایا! امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! قلب مبارک امام زمانمان (ارواحنا فداه) را از ما راضی بدار.
خدایا! چشم ما را به جَمال نورانی امام زمان (ارواحنا فداه) و دلهای ما را به معرفت و محبّت ایشان روشن بفرما.
الها! عَلمدار امام زمان (ارواحنا فداه)، سُکاندار کشتی انقلاب، عَمود خیمهی استقلال و عزّت ما، رهبر دلسوز و حَکیممان را به مَقاصد عالیه و به همهی آرزوهایش برسان.
خدایا! دشمنان ایشان را مَنکوب و مُنهضم بگردان.
الها! باران رحمتت را از ما دَریغ مَدار.
بارالها! پروردگارا! توفیقاتِ عالیه به ما مرحمت بفرما.
خدایا! نَسل جوان ما را از گرفتاریها نجات عنایت بفرما.
خدایا! نگرانیهای پدران و مادران را نسبت به فرزندانشان برطرف بفرما.
خدایا! خیر و برکت به مَعیشت مردم ما نازل بفرما.
خدایا! این دولتِ پُر تلاشِ جهادگَرِ بیقرار برای خدمت را در رَفع مشکلات با قدرت خودت به پیروزی برسان.
الها! پروردگارا! مردم عزیز ما که ۳۴ سال به شهدایشان و به ولایتشان وفا نشان دادند، به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم در همهی امتحانات و امتحان انتخابات آینده سربلندتر از سابق قرارشان بده.
خدایا! حَوائج همهی مُلتمسین، عزیزانی که با ما عَهد دعا دارند، کسانی که توقّع دعا دارند، همهی منظورین را حاجترَوا بفرما.
الها! پروردگارا! مریضها عُموماً، این چند مریض مورد نظر و مَدّاح عزیزمان را عاجِلاً شِفا مرحمت بفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] سوره مبارکه حج، آیات ۷۷ و ۷۸٫
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ * وَ جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ ۚ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ ۚ مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ ۚ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هَٰذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ ۚ فَأَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَ آتُوا الزَّکَاهَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاکُمْ ۖ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ».
[۳] سوره مبارکه حشر، آیه ۹٫
«وَ الَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَ الْإِیمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لَا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَهً مِمَّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَهٌ ۚ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».
[۴] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعه کبیره.
«…آتاکُمُ اللّٰهُ مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ، طَأْطَأَ کُلُّ شَرِیفٍ لِشَرَفِکُمْ، وَ بَخَعَ کُلُّ مُتَکَبِّرٍ لِطاعَتِکُمْ، وَ خَضَعَ کُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِکُمْ، وَ ذَلَّ کُلُّ شَیْءٍ لَکُمْ، وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِکُمْ، وَ فازَ الْفائِزُونَ بِوَِلایَتِکُمْ، بِکُمْ یُسْلَکُ إِلَى الرِّضْوانِ، وَ عَلَىٰ مَنْ جَحَدَ وِلایَتَکُمْ غَضَبُ الرَّحْمٰنِ، بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی وَ أَهْلِی وَ مَالِی، ذِکْرُکُمْ فِی الذَّاکِرِینَ، وَ أَسْماؤُکُمْ فِی الْأَسْماءِ، وَ أَجْسادُکُمْ فِی الْأَجْسادِ، وَ أَرْواحُکُمْ فِی الْأَرْواحِ، وَ أَنْفُسُکُمْ فِی النُّفُوسِ، وَ آثارُکُمْ فِی الْآثارِ، وَ قُبُورُکُمْ فِی الْقُبُورِ؛ فَمَا أَحْلَىٰ أَسْماءَکُمْ، وَ أَکْرَمَ أَنْفُسَکُمْ، وَ أَعْظَمَ شَأْنَکُمْ، وَ أَجَلَّ خَطَرَکُمْ، وَ أَوْفَىٰ عَهْدَکُمْ، وَ أَصْدَقَ وَعْدَکُمْ، کَلامُکُمْ نُورٌ، وَ أَمْرُکُمْ رُشْدٌ، وَ وَصِیَّتُکُمُ التَّقْوَىٰ، وَ فِعْلُکُمُ الْخَیْرُ، وَ عادَتُکُمُ الْإِحْسانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ، وَ شَأْنُکُمُ الْحَقُّ وَ الصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ، وَ قَوْلُکُمْ حُکْمٌ وَ حَتْمٌ، وَ رَأْیُکُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ، إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْواهُ وَ مُنْتَهاهُ، بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی، کَیْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنائِکُمْ، وَ أُحْصِی جَمِیلَ بَلائِکُمْ، وَ بِکُمْ أَخْرَجَنَا اللّٰهُ مِنَ الذُّلِّ، وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَراتِ الْکُرُوبِ، وَ أَنْقَذَنا مِنْ شَفا جُرُفِ الْهَلَکاتِ، وَ مِنَ النَّارِ، بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی، بِمُوالاتِکُمْ عَلَّمَنَا اللّٰهُ مَعالِمَ دِینِنا، وَ أَصْلَحَ مَا کانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیانا، وَ بِمُوالاتِکُمْ تَمَّتِ الْکَلِمَهُ، وَ عَظُمَتِ النِّعْمَهُ، وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَهُ…».
[۵] جنگ صِفّین نبرد میان امام علی (علیه السلام) و معاویه که در صفر سال ۳۷ هجری در منطقهای به نام صفین رخ داد. در میانه جنگ، سپاه معاویه که در آستانه شکست بودند، قرآن بر نیزه کردند و به همین دلیل برخی از سپاهیان امام علی (علیه السلام) از ادامه جنگ سر باز زدند. سرانجام، داورانی برای حَکَمیَت میان دو طرف تعیین شد و جنگ بدون نتیجه خاتمه یافت. عَمّار و خُزَیمه در این جنگ شهید شدند. هنگامی که امام علی (علیه السلام) به خلافت رسید، معاویه حاکم شام بود. سالها پیش از آن (در سال ۱۸ قمری)، خلیفه دوم او را امیر دمشق کرده بود و در زمان خلیفه سوم، معاویه حاکم منطقه شام شده بود. امیرالمؤمنین تصمیم گرفت عبدالله بن عباس را حاکم شام کند؛ پس نامهای به معاویه نوشت و در آن نامه، از او خواست تا همراه اَشراف شام به مدینه بیاید و با حضرت بیعت کند؛ اما معاویه نه تنها از بیعت سر باز زد، خونخواهی از عثمان را پیش کشید.
سرانجام سپاه امام (علیه السلام) در مرز روم، در شمال عراق و سوریه امروزی با سپاه شام برخورد کرد. امام (علیه السلام) مالک اشتر را بهسوی آنها فرستاد و به او تأکید کرد که به هر روی نباید آغازگر جنگ باشد. با آمدن مالک، سپاه شام درگیری را آغاز کرده و دو طرف به نبرد با یکدیگر پرداختند. پس از آن، سپاه شام عقبنشینی کرد. بعد از نبردهای پراکنده، وقتی محرم فرا رسید، قرار شد جنگ متوقف شود. اما مذاکرات میان نمایندگان امام (علیه السلام) با معاویه ادامه داشت و معاویه شرط اصلی خود را کشتن افرادی چون عمار، عدی بن حاتم، مالک و کسانی که به نظر او در قتل عثمان دست داشتند، قرار داده بود. روز اول ماه صفر جنگ شدیدی بین دو سپاه رخ داد، هر روز یکی از فرماندهان امام علی (علیه السلام) رهبری خط مقدم را عهدهدار بود. روز نخست مالک اشتر، روز دوم هاشم بن عتبه، روز سوم عمار یاسر، روز چهارم محمد حنفیه و روز پنجم عبدالله بن عباس، فرماندهی را عهدهدار بودند. بهواسطه ماجرای حکمیت، دو سپاه از هم کناره گرفتند و معاویه توانست از مخمصه شکست رهایی یابد. امام علی (علیه السلام) پس از آن هرچقدر درصدد تشکیل سپاه برای حمله به شام برآمد، مردم کوفه و حجاز از وی چندان فرمانبرداری نکردند و گروهی به نام خوارج نیز در داخل کوفه به وجود آمدند که جنگ نهروان را بهوجود آوردند.
[۶] محمد بن حَنَفیه (۱۶-۸۱ق)، فرزند حضرت علی (علیه السلام) و خوله حنفیه (دختر جعفر بن قیس) و از طبقه اول تابعین است. گاه از او با نام «محمد بن علی» یاد میشود و او را «محمدِ اکبر» هم گفتهاند. او در جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان حضور داشته و گاه پرچمدار سپاه علی (علیه السلام) بود. در واقعه کربلا در مدینه ماند. پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) بنابر نقلی ابتدا ادعای امامت کرد اما پس از گواهی حجرالاسود به امامت امام سجاد (علیه السلام) از این ادعا دست کشید و به امامت پسر برادرش معتقد شد. پس از تسلط مختار بر کوفه، نامهای به مختار نوشت و مختار گروهی را به مکه فرستاد و او را از دست عبدالله بن زبیر نجات داد. کیسانیه، او را امام خود میدانند. او اولین کسی است که مهدی موعود دانسته شده است. مشی سیاسی او در زندگی، بسیار مسالمتآمیز بوده است. پسر او، ابوهاشم عبدالله بن محمد فرد مشهوری در تاریخ علویان است.
محمد از پدرش علی (علیه السلام)، عُمَر بن خَطّاب، ابوهریره، عثمان، عمار یاسر و معاویه روایت کرده است. فرزندان او عبد اللّه، حسن، ابراهیم و عون و نیز سالم بن ابی جعد، منذر ثوری، امام باقر (علیه السلام)، عبدالله بن محمد عقیل، عمرو بن دینار، محمد بن قیس، عبدالاعلی بن عامر از او نقل حدیث کردهاند. محمد در مدینه حلقه درس برپا کرد و دو پسرش، عبدالله ملقب به ابو هاشم و حسن ملقب به ابومحمد در آن شرکت داشتند. بعدها ابوهاشم از عالمان اندیشه معتزلی و ابومحمد نیز از پایهگذاران اندیشه ارجاء شد. در رجال کشی از حضرت علی (علیه السلام) نقل شده: چهار محمد مانع نافرمانی خدا میشوند؛ محمد بن جعفر طیار، محمد بن ابی بکر، محمد بن حنفیه و محمد بن ابی حذیفه. مامقانی از این حدیث، نتیجه گرفته محمد دارای عدالت و پاکی بوده است. برخی نیز این که امام حسین (علیه السلام) وصیت نامه اش را هنگام خروج از مدینه به او تحویل داده و او را جاسوس خویش در مد ینه قرار داده، وثاقت وی را استفاده کرده اند. شیخ طوسی از کشی از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده است: «در بیماری محمد بن حنفیه من در کنارش بودم و چشم او را بستم و غسلش دادم و کفنش کردم و نماز بر او خواندم و او را به خاک سپردم.» البته در گزارشی از منابع غیر شیعی آمده که ابان بن عثمان (پسر خلیفه سوم) بر وی نماز خواند. در اینکه محل دفن محمد بن حنفیه در کجا واقع شده، اختلاف است؛ سید محسن امین به سه مکان اشاره میکند، ایلِه، طائف و مدینه در قبرستان بقیع ولی به نظر میرسد وی در مدینه وفات یافته است. امامزادههایی در ایران؛ جزیره خارک و منطقه رودبار به محمد حنفیه نسبت داده شده که با در نظر گرفتن محل وفات او، صحت این انتسابها بعید به نظر میرسد.
[۷] مروج الذهب : ج ۲ ص ۳۷۵ ، شرح نهج البلاغه : ج ۱ ص ۲۴۳٫
«مروج الذهب ـ فی ذِکرِ مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِیَّهِ فی أزمَهِ حَربِ الجَمَلِ لَمّا وَقَفَ حینَ واجَهَتهُ الرِّماحُ وََالنُّشّابُ ـ : فَأَتاهُ عَلِیٌ علیه السلام : فَضَرَبَهُ بِقائِمِ سَیفِهِ وقالَ : أَدرَکَکَ عِرقٌ مِن اُمِّکَ».
[۸] عده الداعی و نجاح الساعی، جلد ۱، صفحه ۲۰۶.
[۹] شجره طوبی، ج ۱، ص ۳٫
«شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلایَتِنا یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا ویَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا».
[۱۰] علل الشرائع، ج ۱، ص ۱۸۳٫
[۱۱] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۷، صفحه ۷۶.
«مع، [معانی الأخبار] ، اِبْنُ اَلْوَلِیدِ عَنِ اَلصَّفَّارِ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنِ اِبْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ اَلثُّمَالِیِّ عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : أَشْجَعُ اَلنَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَوَاهُ. لی، [الأمالی للصدوق ] ، السنانی عن الأسدی عن النخعی عن النوفلی عن محمد بن سنان عن المفضل عن ابن ظبیان عن الصادق عن آبائه عن أمیر المؤمنین علیه السلام : مثله».
[۱۲] محمد بن عزّالدین حسین (۹۵۳ق ـ۱۰۳۱ق) متخلص به بهائی و معروف به شیخ بهائی و بهاءالدین عاملی، فقیه، محدث، حکیم و ریاضیدان شیعه عصر صفوی بود. شیخ بهائی بیش از ۱۰۰ کتاب در زمینههای مختلف تالیف کرده است. جامع عباسی و اربعین از جمله آثار اوست. آثاری نیز در معماری بر جای گذاشته که منارجنبان اصفهان، تقسیم زایندهرود اصفهان، گنبد مسجد امام اصفهان و نقشه حصار نجف، از آن جمله است. وی سفرهای بسیاری به نقاط مختلف دنیا کرد و سفر مشهوری نیز همراه شاه عباس صفوی با پای پیاده به مشهد داشته است. او مقام شیخ الاسلامی بالاترین منصب رسمی دینی در حکومت صفویه را بر عهده داشت. بیشتر تحصیلات بهائی، در قزوین بود که آن زمان حوزه علمی فعّالی داشت. پس از قزوین، در اصفهان به تحصیل خود ادامه داد. اولین و مهمترین استاد بهائی، پدرش بود که نزد وی تفسیر و حدیث و ادبیات عرب و مقداری معقول خواند واز او اجازه روایت دریافت کرد. شهرت علمی و موقعیت اجتماعی بهائی موجب شد شاگردان بسیاری داشته باشد. امینی، سید محسن امین در اعیان الشیعه از سید نعمتالله جزایری نقل می کند که شاگردان شیخ بهایی درایام تعطیل از شیخ بیشتر بهره میبردند زیرا در این ایام شیخ برایشان از علوم مختلف، اخبار نادر، اشعار و حکایات برایشان نقل میکرد.
بهائی پس از مدتی برای سفر حج، از شیخ الاسلامی کناره گرفت و مسافرت طولانی خود را آغاز کرد و در ۱۰۲۵ق به اصفهان بازگشت و از آن پس تا آخر عمر همراه شاه عباس بود. وی در این سفر، به عراق و حلب، شام و مصر و سَراَندیب (سِیلان)، حجاز و بیت المقدس رفته و در سفر خود، توانست بسیاری از علما و بزرگان صوفیه را ببیند. بهائی در سفرهای خود، ناشناس و در کسوت فقر و درویشی سیر کرده و با ارباب ادیان و مذاهب اسلامی به بحث و احتجاج پرداخته و در بعضی موارد تقیه میکرده است. او در راه بازگشت از حج به تبریز رفت و حدود یک سال در آنجا ماند. وی سفری نیز به کَرْک نوح در جبل عامل داشته و در آنجا با شیخ حسن صاحب معالم (متوفی ۱۰۱۱ق) دیدار کرده است. از آثار وی چنین برمی آید که وی به شهرهای دیگری چون کاظمین، هرات، آذربایجان و قم و شیروان مسافرت کرده است. از سفرهای تاریخی شیخ بهائی، سفر پیاده او به مشهد است. بار اول، در ۲۵ ذیالحجه ۱۰۰۸ق بود. در این زمان، شاه عباس به شکرانه فتح خراسان، از طوس تا حرم امام رضا (علیه السلام) را پیاده رفت و شیخ بهایی نیز او را همراهی کرد. سه سال بعد، شاه عباس به سبب نذری که داشت دوباره با پای پیاده از اصفهان به مشهد رفت و ۳ ماه در این شهر ماند که در این سفر نیز شیخ بهائی همراه او بود.
بهاءالدین عاملی چند روز قبل از مرگ با جمعی از همراهان و شاگردان خود به زیارت قبر بابا رکن الدین شیرازی رفت و مکاشفهای برایش روی داد که از آن نزدیک بودن مرگش را استنباط کرد. محمدتقی مجلسی، که خود از همراهان شیخ بوده، این مکاشفه را گزارش کرده است. بهائی از آن پس خلوت گزید و بعد از ۷ روز بیماری از دنیا رفت و طبق وصیتش او را به مشهد انتقال دادند و در مَدْرس سابق خودِ او در پایین پای امام رضا (علیه السلام) به خاک سپردند. اسکندر منشی، وقایعنگار روزانه شاه عباس، و نیز مظفر بن محمدقاسم گنابادی، منجم معروف آن عصر، در تنبیهات المنجمین که چند ماه پس از مرگ بهائی نوشته، سال وفات شیخ بهایی را ۱۰۳۰ق ذکر کردهاند. اما نظام الدین ساوجی، شاگرد بهائی و تمامکننده جامع عباسی، وفات وی را در ۱۰۳۱ق ذکر کرده است و بسیاری از تذکرهنویسان از وی پیروی نمودهاند.
[۱۳] احمد بن محمد اردبیلی (متوفای ۹۹۳ق) معروف به مقدس و محقق اردبیلی از فقهای امامیه در قرن دهم قمری و از معاصران شیخ بهایی بود. وی در علوم عقلی و نقلی تبحر داشت و در زمان ریاست او بر حوزه علمیه نجف رونقی دوباره به این حوزه داده شد. مجمع الفائده و البرهان و زبده البیان از مهمترین آثار او نام برده شده است. اردبیلی در مسائل فقهی چون نجاست خمر، حرمت غناء و شرایط قاضی آرایی متفاوت از نظر مشهور فقهای شیعه داشت. مقدس اردبیلی از دربار صفویه برای گسترش تشیع و حل مشکلات شیعیان استفاده میکرد؛ ولیکن وارد دستگاه صفوی نشد. زهد و تقوا و کمکهای او به محرومان زبانزد بود و کراماتی نیز به او نسبت داده شده است. محقق اردبیلی در سالهای ۹۸۴-۹۹۳ق مرجع تقلید بوده و افرادی مانند سید محمد عاملی مؤلف مدارک الاحکام و شیخ حسن عاملی مؤلف معالم الدین از شاگردان او بودند. احمد اردبیلی فرزند محمد در قرن ۱۰ق در قریه نیار در دو کیلومتری شرق اردبیل زاده شد. وی معاصر شیخ بهایی و شاه عباس اول بود علوم نقلی و فقه را نزد سید علی صائغ و دیگر استادان حوزه علمیه نجف فرا گرفت. اردبیلی مدتی به شیراز مهاجرت کرد و نزد جمال الدین محمود علوم عقلی را فراگرفت. وی در اواخر عمر در نجف از تدریس علوم عقلی سر باز زد و تا زنده بود به تدریس علوم نقلی پرداخت. وی در دوران ریاست خود بر حوزه علمیه نجف آن را رونقی تازه بخشید و به محقق اردبیلی معروف شد. او در صفر ۹۹۳ درگذشت و در ایوان طلای حرم امام علی (علیه السلام) به خاک سپرده شد. حرز الدین درگذشت او را در ۹۹۲ق ذکر کرده است. اردبیلی نخستین کسی بود که پس از عصر شیخ طوسی دایره عمل به خبر واحد را گسترش داد و به خبر غیر امامی ثقه توجه داشت. احمد اردبیلی در نتیجه زهد و تقوایش به مقدس اردبیلی شهرت چنانکه بخاطر علم و دانش وسیعش به «محقق اردبیلی» مشهور گردیده بود. از وی کراماتی نیز نقل شده است. مقدس اردبیلی خود را در برابر شاگردانش بسیار کوچک میشمرد. از شاگردانش گزارشهایی درباره تواضع او و کمکهایش به محرومان نقل شده است.
وی مورد تجلیل علما و فقهای شیعه قرار گرفته است؛ از جمله سید مصطفی تفرشی، شیخ حر عاملی، شیخ عباس قمی و علامه جلسی او را با القاب و عبارتهای گوناگونی ستوده است. صاحب جواهر و محدث بحرانی در الحدائق الناضره و صاحب مستند الشیعه از او به عظمت یاد کردهاند. وی با دربار صفویه ارتباط داشت و از این راه در گسترش تشیع و حل مشکلات شیعیان تلاشهای زیادی کرد؛ هرچند وی به درخواست شاه عباس صفوی برای ترک نجف و مهاجرت به ایران پاسخ منفی داد. اما شاه عباس صفوی ارادت خاصی به مقدس اردبیلی داشت و در مکتوبات خویش به ایشان خود را «کلب استان علی» مینوشت. به گفتۀ حرزالدین در معارف الرجال، مقدس اردبیلی در نجف بود، نامهای درباره نیازمندی یکی از علویان، به شاه طهماسب اول نوشت و در آن شاه را به دوستی و برادری خطاب کرد. هنگامی که شاه طهماسب نامه را خواند به آن شخص علوی کمک کرد و به نزدیکان خود گفت هنگامی که من از دنیا رفتم این نامه را در قبر من زیر سرم قرار دهید تا به وسیلۀ آن بر نکیر و منکر احتجاج کنم به اینکه ملا احمد مرا برادر و دوست قبول کرده است و سبب نجاتم از آتش شود. اردبیلی، از سید علی صائغ اجازه اجتهاد دریافت کرد. و به گفتۀ محمدابراهیم جناتی، در سالهای ۹۸۴-۹۹۳ق مرجع تقلید بوده است و مردم به این عنوان به او رجوع میکردند.
[۱۴] نافع بن هلال بَجَلی یا نافع بن هلال جَمَلی، صحابی امام علی (علیه السلام) و از شهدای کربلا. او در جنگهای جمل، صفین و نهروان شرکت داشت. نافع در عذیب هجانات به کاروان امام حسین پیوست و روز عاشورا در کربلا به شهادت رسید. او در سخنانی حمایت و وفاداری خود را نسبت به امام حسین نشان میداد. در بعضی از منابع تاریخی و مقاتل، نام نافع بن هلال با نام هلال بن نافع اشتباه ثبت شده است. در حالیکه هلال بن نافع نیز در واقعه کربلا حضور داشته ولی جزو سپاهیان عمر بن سعد و از گزارشگران آن واقعه است. نافع بن هلال از تیرۀ جمل، یکی از شاخههای قبیلۀ مَذحِج بوده و تبار یَمَنی داشته است. در منابع تاریخی با نسبت جَمَلی، بَجَلی، مُرادی، و بَجَلی مرادی از او یاد شده است. نافع از یاران امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود و در جنگهای جمل، صفین و نهروان شرکت جست. گفته شده که نافع فردی شجاع و تیرانداز بوده است. از ابومِخنَف نقل شده که امیرمؤمنان علی (علیه السلام) او را آیین رزم آموخته بود.
نافع بن هلال قبل از شهادت مسلم بن عقیل از کوفه خارج شد او یکی از چهار نفری بود که در عذیب الهجانات، به امام حسین (علیه السلام) پیوستند. حضرت از آنان احوال مردم کوفه را پرسید و آنان در پاسخ گفتند: اشراف و بزرگان کوفه به جهت رشوههایی که گرفتهاند علیه شما هستند و بقیه مردم، دلشان با شما ولی شمشیرشان علیه شما است. در برخی منابع به جای نافع بن هلال از جابر بن حارث سلمانی یاد شده است. روز دوم محرم، امام حسین (علیه السلام) وارد کربلا شد. حضرت اهل بیت (علیه السلام) و یارانش را جمع کرد و خطاب به آنان سپس سخنانی ایراد کرد. پس از سخنان امام (علیه السلام) اصحاب در حمایت از آن حضرت (علیه السلام)، یکی پس از دیگری برخاستند و بر بیعت مجدد خود با ایشان پای فشردند. نافع، پس از زُهِیر بن قِین سخنانی در حمایت از امام ایراد کرد. پس از این که به دستور عمر بن سعد، آب را بر اردوگاه امام حسین (علیه السلام) بستند، امام حسین (علیه السلام) حضرت ابوالفضل را شبانه با سی سوار و بیست پیاده از جمله نافع بن هلال، به سوی فرات برای آوردن آب فرستاد. نافع در جلوی آنان در حرکت بود تا به شریعه فرات رسیدند. آنان مقداری آب به خیمهها رساندند.
گفته شده است در روز عاشورا پس از آنکه عَمرو بن قَرَظَه انصاری به شهادت رسید، برادرش علی، که از سپاهیان عمر بن سعد بود، به امام اعتراض کرد و به آن حضرت حمله کرد. اما نافع بن هلال او را مجروح ساخت. لشکر عمر بن سعد در حمله دسته جمعی او را محاصره کرده و هدف تیر و سنگ قرار دادند و بازوان او را شکسته و او را به اسارت گرفتند. شمر و گروهی از یارانش، او را نزد عمر بن سعد آوردند. عمر بن سعد به او گفت: «ای نافع! وای بر تو! چرا با خود چنین کردی؟» نافع در حالیکه خون بر محاسنش جاری بود گفت: «پروردگار من از قصد من آگاه است.» «به خدا سوگند، من به جز تعدادی که مجروح ساختم دوازده نفر از شما را کشتم و خودم را ملامت نمیکنم، اگر بازوان من سالم بود نمیتوانستید مرا اسیر کنید.» عمر بن سعد به شمر دستور داد تا او را بکشد! نافع به شمر گفت: «به خدا قسم ای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که خدا را ملاقات کنی، در حالیکه خونهای ما را برگردن داشته باشی. خدا را سپاس میگویم که مرگ ما را به دست بدترین خلقش، قرار داد!» سپس به دست شمر به شهادت میرسد. نام نافع بن هلال در زیارت رجبیه امام حسین (علیه السلام) و زیارت ناحیه مقدسه آمده است.
[۱۵] اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۰۹٫
«وَیْلَکُمْ، أما فِیکُمْ مُسْلِمٌ».
[۱۶] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.
پاسخ دهید