در مکه، والى شهر با همه توان حرکاتِ کوچک و بزرگ امام علیه السلام را زیر نظر گرفت و از آن حضرت خواست که در مکه بماند؛ و تعهد کرد که به آن حضرت امان بدهد و مال ببخشد. پس از پافشارى امام براى بیرون رفتن، مى بینیم که این والى نیروهاى نظامى اش را اعزام مى کند تا امام را از این کار باز دارند؛ و سپس از بیم وخامت اوضاع و اینکه مردم بر ضد او بشورند، از این کار دست بر مى دارد.

نگرانى والى مکه از حضور امام حسین علیه السلام در این شهر

عمرو بن سعید بن عاص (اشدق)[۱] ، والى وقت مکه از ورود و حضور امام حسین علیه السلام  در مکه و پى در پى آمدن گروه ها و گرد آمدن مردم بر گرد آن حضرت به وحشت افتاد. اوتاب نیاورد و چاره اى جز این ندید که راز آمدن امام حسین علیه السلام به مکه را جویا شود؛ و امام علیه السلام در پاسخ وى که از تصمیم ایشان پرسید، گفت: «به خداوند و این خانه پناه آورده ام».[۲]

پاسخ امام علیه السلام به روشنى دلالت دارد بر این که حکومت بنى امیه، در مدینه نسبت به امام علیه السلام قصد سوء داشت. مثل این که مى خواست حضرت را وادار به اقامت اجبارى گرداند یا ناگهان او را بکشد یا وى را دستگیر کند و نزد یزید بفرستد. از این رو امام علیه السلام با ترس و بیم شهر را ترک گفت. پیش از این اشاره کردیم که گرچه بیم جان، یکى از اسباب خروج آن حضرت از مدینه بود، ولى در طولِ عامل مهم تر، یعنى بیم از محدود شدن انقلاب در محدوده مدینه و یا خفه شدن در نطفه پیش از شعله ور شدن و رسیدن شعله هاى آن به جاهاى مورد نظر بود. علاوه بر این امام علیه السلام نهایت تلاش را به خرج مى داد تا حرمت حرم رسول خدا صلى الله علیه و آله با قتل وى شکسته نشود.

سفر اشدق به مدینه منوره و تهدید مردم

بسیارى از روایت هاى تاریخى از رسیدن عمرو بن سعید اشدق به مدینه منوره در ماه رمضان سال شصت هجرى سخن مى گویند. گویا سفر این سرکش به مدینه، پس از عزل ولید بن عتبه از منصب والیگرى شهر در همان ماه بود. به احتمال بسیار زیاد این سرکش اموى از مکه به مدینه رفته است؛ زیرا بیشتر مورخان نوشته اند که اوهنگام مرگ معاویه والى مکه بود و پس از عزل ولید، ولایت مدینه نیز بر قلمروش افزوده شد.

چون عمرو بن سعید بن عاص اشدق وارد مدینه شد، بر منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله رفت و بر آن نشست و چشمان خویش را بست؛ و در این حال جبه، ردا و عمامه اى سرخ رنگ پوشیده بود. مردم مدینه با شگفتى به لباس هایش نگاه مى کردند. آنگاه چشمانش را گشود و چون دید که مردم به او نگاه مى کنند، گفت: شما را چه شده است اى مردم مدینه که به من چشم دوخته اید. گویا مى خواهید ما را با شمشیرهایتان بزنید. آیا رفتار پیشینتان و بخشش ما شما را فریفته است! اگر براى رفتار نخست شما را تنبیه مى کردند، دومى به کار نبود! شما گول این را خوردید که عثمان را کشتید و خونخواهان بر شما سخت  نگرفتند؛ که خشم او از میان رفته و بردبارى او به جاى مانده بود! جان خود را غنیمت بشمرید. به خدا سوگند جوانى نورس [یزید] را بر شما حکومت داده ایم که آرزوهایى بلند و عمرى دراز دارد. تازه دوران کودکى را طى کرده و پا به بزرگى نهاده است. بردبارى آهنین، نرمخویى سختگیر، رقیقى تیره و مهربانى خشن. آنگاه که استخوانش محکم شد و جسمش معتدل گردید و روزگار دید او را بالا برد و به تمامى از او استقبال کرد، اگر گاز بگیرد مى کند و اگر اسب سر از مهار بردارد، سنگریزه ها تکان نمى خورد، و عصا برایش شکسته نمى شود و هوا حرکت نمى کند. راوى گوید: یزید از آن پس جز سه سال باقى نماند، تا آن که خداوند او را خرد کرد![۳]

او در سخنرانى اش از ابن زبیر یاد کرد و گفت: به خدا سوگند با او مى جنگیم؛ و اگر داخل کعبه هم برود، به رغم خواست همه مخالفان، آن را بر سرش آتش مى زنیم.

اشدق بر منبر خون دماغ شد. مردى دستارى انداخت و او خونش را پاک کرد. در این هنگام مردى از خثعم گفت: خونى بر منبر در عمامه اى! به خداى کعبه سوگند، نشان فتنه اى است بلند آوازه.[۴]

از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: «ستمگرى از ستمگران بنى امیه بر منبر من خون دماغ مى شود به طورى که خون جارى مى گردد.»[۵]

ابن عبدربه اندلسى گوید: عمرو بن سعید به عنوان امیر مدینه به حج رفت و ولید را عزل کرد. چون منبر رفت، خون دماغ شد. مردى عرب گفت: منتظر باشید، براى ما خون آورد! مردى عمامه اش را به او داد، گفت: منتظر باشید! به خدا سوگند که دامن همه مردم را گرفت: چون براى خواندن خطبه برخاست، مردى به او عصایى دوشاخه داد؛ و او گفت: به خدا سوگند که میان مردم تفرقه افکند.[۶]

نکته شایان توجه در اینجا این است که اشدق در این خطبه، پس از تهدید و ترساندن مردم مدینه [۷]  و یادآورى مظلومانه ریخته شدن خون عثمان!- که به دست صحابه کشته شد[۸] – و پس از مدح و ثناى یزید و بیم دادن مردم مدینه از قدرت او، به طور مستقیم هیچ اشاره اى به قضیه امام حسین علیه السلام نمى کند. هر چند که تهدید مردم مدینه، کاشف از ترس وى از پشتیبانى از مخالفان به طور عام و از امام به ویژه بود. شاید دلیل اصلى اشاره نکردن وى به قضیه امام علیه السلام شناخت او از جایگاه و قداست امام در دل هاى امت بود. در نتیجه بیم آن داشت که احساسات مردم علیه حکومت بنى امیه تحریک شود؛ و آنان را در عمل گرد وجود امام علیه السلام متحد سازد.

باز مى بینیم که اشدق به صراحت کامل اعلام مى دارد که حکومت، قصد کشتن ابن زبیر را دارد. شاید آن عاملى که وى را وادار به چنین تهدیدى کرد این بود که مى دانست، ابن زبیر جایگاه و منزلت مردمى امام حسین علیه السلام را ندارد. اما مى بینیم که این ستمگر اموى بى باکانه و بدون توجه به منزلت والاى کعبه، در میان مردم تهدید مى کند که خانه خدا را به رغم خواست همگان به آتش خواهد کشید؛ و این خود نشان بارز ضعف روحى امت اسلامى است که با وجود جریحه دار شدن احساساتش علیه چنین ستمگرى قیام نمى کند.

اجراى فرمان یزید مبنى بر دستگیرى یا قتل امام در مکه

پیش از این در مباحث مربوط به تحرک حکومت مرکزى اموى در شام، زیر عنوان «نقشه کشتن ناگهانى یا دستگیرى امام در مکه»، گفتیم که این نقشه از واقعیات مسلم تاریخى است و تقریباً همه مورخان بر آن اتفاق نظر دارند. در آنجا عواملى را که امام علیه السلام  ناچار شد در روز ترویه مکه را ترک بگوید، و نیز دیگر عوامل روشنى را که در راستاى این عامل قرار مى گیرد بیان کردیم.

آنچه در پى جویى تحرک حکومت محلى اموى مکه براى ما اهمیت دارد این است که بدانیم، میزان مسؤولیت حکومت محلى در اجراى نقشه حکومت مرکزى براى ناگهان کشتن امام یا دستگیرى آن حضرت در مکه مکرمه چه اندازه بوده است.

تأمّل در سخنان منقول از خود امام علیه السلام در این باره نشان مى دهد که آن حضرت مسؤولیت این نقشه را متوجه نظام اموى به عنوان یک کل و نیز شخص یزید مى داند؛ چنان که به برادرش محمد حنفیه فرمود: برادرجان، از آن ترسیدم که یزید بن معاویه ناگهان مرا در حرم بکشد و من کسى باشم که حرمت این خانه به وسیله او شکسته شود؛[۹]  و به فرزدق فرمود: اگر شتاب نمى کردم مرا مى گرفتند؛[۱۰]  و به ابن زبیر فرمود: اگر در دو وجبى بیرون مکه کشته شوم، دوست تر مى دارم تا یک وجبى آن؛ و به خدا سوگند، اگر در لانه هر یک از جنبندگان روى زمین پنهان مى شدم، مرا بیرون مى کشیدند تا به مراد خود برسند.[۱۱]

ولى برخى متون دیگر تاریخى تصریح دارند بر این که مأمور و ناظر اجراى این نقشه در مکه، والى این شهر، یعنى عمرو بن سعید بن عاص (اشدق) بوده است. طریحى درباره دلایل ناتمام ماندن حج امام حسین علیه السلام مى نویسد: … زیرا یزید، عمرو بن سعید بن عاص را با لشکرى بزرگ گسیل داشت و امارت مراسم حج و همه حاجیان را به او سپرد و از او خواست که چنانچه نتواند حسین را ناگهانى بکشد، به طور پنهانى او را دستگیر کند. سپس آن ملعون، در همین سال، سى تن از ابلیس هاى بنى امیه را در میان حجاج مأموریت داد که هر طور بشود حسین را بکشند.[۱۲]

پیش از او سید بن طاووس نیز با اشاره به این موضوع نوشته است: چون روز ترویه  فرا رسید، عمر بن سعد بن ابى وقاص با سپاهى انبوه به مکه رفت؛ و فرمان داد که چنانچه حسین قصد درگیرى یا پیکار داشت با او مبارزه کند، ولى حسین در روز ترویه بیرون رفت.[۱۳]

بدون شک ضبط عمر بن سعد بن ابى وقاص به جاى عمرو بن سعید بن عاص در برخى نسخه هاى کتاب سید بن طاوس، چیزى جز تصحیف سهوى نَسّاخان نیست؛ زیرا از نظر تاریخى مشهور است که در دوران حضور امام علیه السلام در مکه مکرمه عمر سعد در کوفه به سر مى برد.[۱۴]

مرحوم مقرم مى نویسد: یزید، عمرو بن سعید بن عاص را در رأس سپاهى گسیل داشت و امارت حج و ریاست اجراى مراسم را به او داد و از او خواست که هر کجا حسین را دید به قتل رساند …[۱۵]

از آنچه گذشت روشن مى شود که عمرو بن سعید بن عاص (اشدق)، والى وقت مکه، مأموریت داشت تا نقشه کشتن ناگهانى یا دستگیرى آن حضرت را پنهانى و یا در یک رویارویى آشکار نظامى به اجرا درآورد.

ولى درباره این متون تاریخى دو نکته را باید به خاطر داشت.

۱- از دیگر متون تاریخى چنین برمى آید که از همان نخستین روز ورود امام حسین علیه السلام به مکه، اشدق در آن شهر بود؛ [۱۶] چون از روزگار معاویه والیگرى آنجا را داشت. این نظریه اى است که همه مورخان بر آن اتفاق دارند. در هیچ تاریخى نیامده است که اشدق نخست به شام سفر کرده و سپس در دوران حضور امام علیه السلام در مکه به آن شهر باز گشته است.

از این رو گزارش طریحى مبنى بر گسیل شدن عمرو بن سعید از سوى یزید را باید بر فرمان به وى حمل کرد. آنچه در نقل سید بن طاوس مبنى بر رسیدن عمرو در روز ترویه به مکه آمده است، باید بر بازگشت وى از مدینه براى ترساندن مردم حمل کرد. بنابر این بسیار بعید مى نماید که اشدق در مدت طولانى که امام در شهر حضور دارد و گروه هاى گوناگون نزد وى آمد و شد مى کنند، آن شهر را ترک گوید و تنها در روز ترویه باز گردد.

۲- در برخى متون تاریخى آمده است که یزید عمرو بن سعید را در رأس لشکرى بزرگ یا انبوه گسیل داشت. ولى از برخى متون تاریخى دیگر چنین بر مى آید که اشدق، والى مکه، لشکرى چنان انبوه دراختیار نداشته است. بلکه گروهى از نیروهاى نظامى و شرطه در اختیار وى بودند که بیش از تکافوى اداره امور داخلى مکه، تنظیم حرکت حاجیان و نگهبانى از حاکم را نمى کردند. در بررسى موضوع تلاش عمرو بن سعید اشدق براى جلوگیرى از خروج امام علیه السلام از مکه به برخى از این متون تاریخى اشاره خواهد شد.

مؤید گفتار ما این است که اشدق نه امام را در مکه دستگیر کرد و نه پنهانى یا رودررو به قتلش رساند!

شاید کسى بگوید که برخوردارى امام علیه السلام از حمایت کافى در هنگام ورود به مکه، موجب شد که اشدق موفق به اجراى مأموریتش نگردد! این خود اعترافى است به اینکه در مکه نیروى کافى براى این کار نداشتند. یا بگوید که اشدق از کشتن امام در یک رویارویى آشکار طفره رفت، زیرا بیم آن داشت که با توجه به حضور شمارى فراوان از حاجیانى که قلبشان مالامال از عشق و محبت امام حسین بود، اوضاع به زیان حکومت اموى رقم بخورد.

روشن است که چنانچه تأکیدهاى فراوان یزید درباره اجراى این فرمان و نیز تهدید اشدق ستمگر و بى باک در برابر مردم مدینه- که بدون توجه به احترام کعبه اعلام کرد چنانچه ابن زبیر به کعبه هم پناه ببرد به هر قیمتى که بشود آن را به آتش خواهید کشید- نمى بود، این سخن درست بود.

مؤید دیگر ما نقل ابن طاوس است که مى گوید، یزید به اشدق فرمان داد که با حسین علیه السلام درگیر شود (اگر او درگیر شد) و (اگر توانست) با او بجنگد؛ و این خود نشان ترس یزید از بسنده نبودن قدرت امویان است؛ و آن لشکر بزرگ و سپاه انبوه در اینجا دیده نمى شوند.

در اینجا یک نکته را نیز باید مورد تأکید قرار داد و آن این است که آنچه تا کنون گفتیم، با این موضوع که عامل اصلى مبادرت امام علیه السلام بر خروج از مکه در روز ترویه همین نقشه توطئه آمیز بوده است منافاتى ندارد. زیرا دستیاران و مزدوران حکومت مى توانستند هنگامى که امام و یارانش و دیگر حاجیان در اثناى حجّ بدون سلاح بودند، آن حضرت را ناگهانى به قتل رسانند.

جلوگیرى از خروج امام

از روایت هاى تاریخى چنین برمى آید که حکومت محلى اموى در مکه براى جلوگیرى از بیرون رفتن امام علیه السلام از این شهر به دو شیوه عمل کرد. یکى شیوه آشتى جویانه که عمرو بن سعید اشدق طى نامه اى به امام علیه السلام، به آن حضرت وعده امان، نیکى و جایزه داد. دیگرى شیوه سرکوبگرانه و نظامى که طى آن گروهى از نظامیان حکومت در صدد جلوگیرى از خروج کاروان حسینى از مکه برآمدند.

چنین به نظر مى رسد که به طور معمول شیوه نخست یعنى دادن امان و جایزه، پیش از شیوه سرکوبگرانه به کار گرفته شده است.

در یک روایت تاریخى آمده است که اشدق، پس از آگاهى بر عزم امام علیه السلام مبنى بر ترک مکه طى نامه اى به آن حضرت چنین نوشت: من از خداوند مى خواهم که تو را هدایت کند و از قصدى که دارى باز گرداند. شنیده ام که آهنگ حرکت به سوى عراق دارى! از ایجاد تفرقه به خدا پناه ببر؛ و اگر بیمناک هستى نزد من بیا که امنیت و نیکى و جایزه دارى![۱۷]

از این بخش سخن اشدق که مى گوید: «شنیده ام که آهنگ حرکت دارى» چنین استفاده مى شود که او این نامه را هنگام حضور در مکه و پیش از رفتن به عراق نوشته است. اما بخش دیگر سخن وى که مى گوید: «اگر بیمناک هستى نزد من بیا» مشعر بر این است که اشدق این نامه را هنگامى نوشت که امام از مکه بیرون رفته بود.

ولى روایت طبرى تصریح دارد بر این که اشدق این نامه را پس از خروج امام و به ابتکار عبدالله جعفر نوشت؛ و در حقیقت خود عبدالله نامه را نوشت و اشدق آن را مهر کرد.

طبرى گوید: «عبدالله بن جعفر رفت و با عمرو بن سعید بن عاص گفت و گو کرد و گفت: براى حسین نامه اى بنویس که حکم امان نامه را داشته باشد و در آن به او وعده نیکى و جایزه بده، و به او اعتماد کن و از او بخواه که باز گردد، شاید به این وسیله مطمئن شود و باز گردد. عمرو بن سعید گفت: آنچه مى خواهى بنویس و بیاور تا من مهر کنم.

سپس عبدالله بن جعفر نامه را نوشت و نزد عمرو بن سعید آورد و گفت: آن را مهر کن و به دست برادرت، یحیى بن سعید، بفرست که در آن صورت امام قانع خواهد شد و خواهد دانست که تو در مقصود خویش جدیت دارى؛ و او چنین کرد».[۱۸]

طبرى در ادامه روایت مى گوید! … آنگاه یحیى و عبدالله بن جعفر با او دیدار کردند؛ و پس از آن که یحیى نامه را خواند بازگشتند و گفتند: نامه را براى او خواندیم و بسیار تلاش کردیم، ولى او با گفتن این سخنان از پذیرفتن آن عذر خواست! من رسول خدا صلى الله علیه و آله را در خواب دیدم؛ و فرمان یافتم که این کار را انجام دهم، چه به سود من باشد و چه به زیانم! آن دو پرسیدند: چه خوابى دیده اى؟ گفت: آن را به هیچ کس نگفته ام و نخواهم گفت تا آن که پروردگارم را دیدار کنم!

به گفته طبرى متن نامه عمرو بن سعید به امام حسین علیه السلام چنین بود:

بسم الله الرحمن الرحیم

از عمرو بن سعید به حسین بن على: من از خداوند خواستارم که تو را از آنچه موجب نابودى توست منصرف و به راه راست هدایت کند. شنیده ام که آهنگ عراق دارى. از تفرقه افکنى به خداوند پناه ببر، زیرا بیم آن دارم که هلاک گردى. من عبدالله بن جعفر و یحیى بن سعید را نزد تو فرستادم. همراه آنان نزد من بیا که در امانى و نزد من جایزه دارى و نیکى خواهى دید و با رعایت حسن همجوارى خواهى زیست. من خداوند را بر این گفتار خویش گواه و شاهد و ناظر مى گیرم. والسلام علیک.[۱۹]

گفته هاى تکرارى مورد نظر حاکمان ستمگر اموى در این نامه و امثال آن، بر آگاهان پوشیده نیست. دراین نامه، قیام علیه نظام ستمگر اموى، از گناهان بزرگ، اسباب تفرقه افکنى  و کوشش براى از میان بردن وحدت کلمه امت و جماعت معرفى شده است، و این همان سلاح تبلیغاتى است که در برابر همه قیام هاى حق طلبانه و عدالت خواهانه به کار گرفته مى شود!

به نوشته طبرى، امام علیه السلام در پاسخ چنین نوشت:

آن کس که به سوى خداى- عزوجل- دعوت مى کند و عمل صالح انجام مى دهد و مى گوید که من از مسلمانانم باعث تفرقه و انحراف از راه خدا و رسول نمى شود. تو مرا به امان ونیکى و جایزه دعوت کرده اى [بدان که ] بهترین امان ها امان خداوند است؛ و آن کس که در دنیا از خداوند نترسد در روز قیامت از او ایمن نیست. از خداوند مى خواهیم که در دنیا ترس خویش را در دل مان جاى دهد تا در روز قیامت سبب امان ما گردد. چنانچه در نامه خویش قصد جایزه و نیکى به من را کرده اى، در دنیا و آخرت پاداش نیک خواهى دید. والسلام.[۲۰]

روشن است که اشدق پس از نومیدى از دادن پیشنهاد امان به امام علیه السلام،[۲۱]  به روش همیشگى خود یعنى سرکوب روى آورد. طبرى به نقل از عقبه بن سمعان گوید: هنگام خروج حسین از مکه، فرستادگان عمرو بن سعید بن عاص در برابر آن حضرت ایستادند و گفتند: از کارت دست بردار و باز گرد. امام علیه السلام نپذیرفت و به راه خویش ادامه داد. دو طرف به دفاع از خود پرداختند و به یکدیگر تازیانه زدند. سپس حسین و یارانش به سختى در برابرشان ایستادگى کردند و حضرت به راه خود ادامه داد. آنان فریاد برآوردند: اى حسین، آیا از خداوند نمى ترسى، از جماعت جدا مى شوى و میان امت تفرقه مى افکنى؟ امام علیه السلام در پاسخشان این آیه شریفه را قرائت فرمود: «لى عملى ولکم عملکم انتم بریئون مما اعمل وانا برى ء مما تعملون» (عمل من براى خودم، و عمل شما براى خودتان است. شما از آنچه من مى کنم بیزارید و من از آنچه شما مى کنید بیزارم!) (یونس، آیه ۴۱).

در نقل دینورى آمده است: «چون حسین از مکه بیرون آمد، رئیس شرطه عمرو بن سعید ابن عاص، والى شهر، در رأس گروهى از سربازان جلو او را گرفت و گفت: امیر به تو فرمان بازگشت داده است. باز گرد وگرنه تو را باز مى گردانم.

حسین علیه السلام از فرمان او سرباز زد و دو طرف به دفاع از خود پرداختند و یکدیگر را تازیانه زدند. عمرو بن سعید با شنیدن این خبر، از بیم وخیم شدن اوضاع، کس فرستاد و از رئیس شرطه خواست که باز گردد.[۲۲]

تأمل در این دو گزارش به خوبى نشان مى دهد که نیروى نظامى بنى امیه براى  جلوگیرى از خروج امام کافى نبوده است. فرض بر این است که در این درگیرى (که با کاروان نسبتاً بزرگ حسینى تا این هنگام در بیرون شهر صورت مى گرفت) اشدق همه نیروهاى خویش را به کار مى گرفت تا از خروج امام جلوگیرى کند، ولى بروز درگیرى پیش بینى نمى شد، تا اشدق ناچار شود پس از رد و بدل شدن چند تازیانه، از خطرناک شدن اوضاع بترسد و از فرستادگان و یا سربازانش بخواهد که نومیدانه باز گردند!

منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله «  تلاش حکومت اموی در روز های مکی نهضت حسینی»

تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی


[۱] این ستمگر به ناصبى بودن و دشمنى شدید نسبت به امیرالمؤمنین و دشنام فراوان به آن حضرت مشهوراست. وى از آن رو لقب اشدق گرفت که بر اثر دشنام فراوانى که مى  داد، گلویش انحراف پیدا کرد. (ر. ک. معجم الشعراء، ص ۲۳۱).

عمرو بن سعید اشدق نسبت به بنى  امیه بسیار تعصب و نسبت به بنى  هاشم و به ویژه امیرالمؤمنین، على علیه السلام به شدت کینه داشت. او سنگدل و خشن و ستمگر و متکبر بود و از واژگون کردن حقایق و ادعاهاى دروغین باک نداشت. یکى از خطبه  هاى وى که کاشف از افتخار وى به جاهلیت و امویتش و دشمنى نسبت به اهل بیت علیهم السلام و نیز سنگدلى، خشونت و ستمگرى وى مى  باشد، خطبه  اى است که ابن عبدربه اندلسى از عتبى نقل مى  کند و مى  گوید: عتبى گفت: سعید بن عاص، والى مدینه، پسرش عمرو بن سعید را به والیگرى مکه گماشت. چون به آن شهر رفت، جز حارث بن نوفل هیچ یک از قریش و بنى  امیه از او استقبال نکردند. چون به او رسید، گفت: اى حار! چه چیزى مردم تو را باز داشت که آنان نیز چون تو با من دیدار کنند. گفت: چیزى نبود جز این برخوردى که در دیدار با من داشتى! به خدا سوگند نه مرا به کنیه صدا زدى و نه نام را کامل ادا کردى؛ از کبرورزى نسبت به همگنانت تو را نهى مى  کنم، چرا که این کار موجب برترى تو نسبت به آنها نمى  شود و آنان را نزد تو بى مقدار نمى  سازد. گفت: به خدا سوگند، موعظه بدى نکردى و در خیرخواهى تو شک ندارم. آنچه هم از من دیدى خوى من است! چون به مکه درآمد منبر رفت و پس از حمد و ثناى خداوند گفت: اما بعد، اى مردم مکه، ما مدتى را در این شهر سکونت گزیدیم و ناخواسته از آن بیرون رفتیم. آنگاه ما چنین بودیم که بخشش  ها یکى پس از دیگرى سوى ما سرازیر گردید. برترین  شان را گرفتیم و در والاترین جایگاه نشستیم. سپس کارى میانه پیش آمد و کشتیم و کشته شدیم. به خدا سوگند نه بر کنار رفتم و نه کسى ما را بر کنار کرد تا آن که خون را خون نوشید، گوشت گوشت را خورد و استخوان استخوان را شکست. سپس رسول خدا، از سوى پروردگار به رسالت برگزیده شد. آنگاه، ابوبکر به خاطر پیشینه و فضیلتش زمام امور را به دست گرفت. پس از او عمر زمامدار شد و سپس کار به جایى کشید که ما چونان جویبارهاى یک چشمه از هم جدا شدیم؛ و آن که سخت  تر و زورمندتر بود پیروز شد و ما یکى از آن جویبارها بودیم. آنگاه شکافى در میان افتاد و ما کشتیم و کشته شدیم. به خدا سوگند نه بر کنار رفتیم و نه کسى ما را بر کنار کرد تا آن که خون خون را نوشید و گوشت گوشت را خورد و استخوان استخوان را شکست و حرام حلال گردید و هر جنبنده  اى با ضرب شمشیر ساکت گشت؛ با نبرد و زور و گزیدن و کندن یکدیگر تا آن که حاضر شدند حق ما را باز پس دهند. به خدا سوگند که آن را با مدارا ندادند؛ و در آن به قضا راضى نگشتند و مى  گفتند حق ما بود که به زور از ما گرفتند. ما نیز این را با این و این را در این کیفر دادیم.

اى مردم مکه بر جان خویش بترسید و مواظب نابخردان خویش باشید. چرا که من شمشیرى دارم عبرت  آموز و تازیانه  اى دارم زیانبار که هر کدام، بر سر اهلش فرود مى  آید. آنگاه فرود آمد. (عقد الفرید، ج ۴، ص ۱۳۴).

اشدق از کسانى بود که زمان حیات معاویه نسبت به یزید اظهار دوستى کردند؛ و بدون تردید همین، یکى از اسباب ابقاى او بر والیگرى مکه حتى پس از مرگ معاویه بود. یزید، پس از عزل ولید بن عتبه والیگرى مدینه را نیز به او داد. یک نقل تاریخى مى  گوید: هنگامى که معاویه براى یزید عقد بیعت بست، مردم بر مى  خاستند و سخنرانى مى  کردند. معاویه خطاب به عمرو بن سعید گفت: اى اباامیه، برخیز. او برخاست و پس از حمد و ثناى الهى گفت: اما بعد، یزید بن معاویه امیدى بود که بدان چشم داشتید و دورانى است که آرامش خود را در آن مى  جستید. اگر میهمان بردباریش گردید شما را وسعت مى  بخشد؛ اگر از او راهنمایى بخواهید، هدایت  تان مى  کند و اگر به آنچه دارد نیازمند شوید، بى نیازتان مى  کند. جوانمردى است هوشیار. پیشى گرفته شد و پیشى گرفت. ستوده شد و ستود. تنبیه شد و تنبیه کرد. پس او جانشین امیرالمؤمنین است و جانشین دیگرى ندارد.

آنگاه معاویه گفت: اى ابا معاویه، داد سخن دادى، بنشین. (عقدالفرید، ج ۴ ص ۱۳۲).

 

[۲] تذکرهالخواص، ص ۲۱۴٫

[۳] عقد الفرید، ج ۴، ص ۱۳۲٫

[۴] حیاه الامام الحسین بن على علیهما السلام، ج ۲، ص ۳۱۶- ۳۱۷؛ وى خطبه را از تاریخ الاسلام ذهبى، ج ۲، ص ۲۶۸ و داستان خون دماغ شدن را از سمط النجوم العوالى، ج ۳، ص ۵۷ گرفته است.

[۵] مجمع الزوائد، ج ۵، ص ۲۴۰٫

[۶] عقد الفرید، ج ۴، ص ۳۷۶٫

[۷] وى به این بهانه، عبیدالله بن ابى رافع را دویست تازیانه زد برادرش از او شفاعت کرد (ر. ک. المعارف، ص ۱۴۵). محمد بن عمر نوشته است که عمرو بن سعید بن عاص اشدق، در ماه رمضان سال شصت به مدینه رفت؛ و بر مردم شهر وارد شد. چون مردم مدینه نزد وى آمدند، او را مردى بسیار متکبر یافتند … آنگاه در پى چند تن از اهل مدینه فرستاد و آنان را به سختى کتک زد. (تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۳۷۲).

[۸] علامه امینى، فهرست شصت تن از صحابه را که در قتل عثمان شرکت داشتند ارائه داده است. (الغدیر، ج ۹، ص ۱۹۵- ۱۶۳).

[۹] اللهوف، ص ۱۲۸٫

[۱۰] ارشاد، ص ۲۰۱٫

[۱۱] نور الابصار، ص ۲۵۸٫

[۱۲] المنتخب، ص ۲۴۳؛ بحار، ج ۴۵، ص ۹۹٫

[۱۳] اللهوف، ص ۱۲۷٫

[۱۴] در دوران حضور مسلم علیه السلام در کوفه، عمر سعد نیز در آن شهر بود. زیرا او یکى از کسانى بود که طى نامه  اى به یزید ضمن یادآور شدن ناتوانى نعمان بن بشیر- والى وقت کوفه- از او خواست تا دیگرى را به جایش بگمارد. عمر سعد تا روز ترویه و پس از آن در کوفه بود. زیرا وقتى مسلم را اسیر کرده نزد عبیدالله آوردند، او نیز در مجلس حاضر بود و مسلم به او وصیت کرد؛ ولى او خیانت ورزید. بدون شک هنگام قتل مسلم علیه السلام نیز عمر سعد در قصر بوده است.

[۱۵] مقتل الحسین، مقرم، ص ۱۶۵٫

[۱۶] براى نمونه ر. ک. تذکره الخواص، ص ۲۱۴٫

[۱۷] البدایه والنهایه، ج ۸، ص ۱۶۵٫

[۱۸] تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۲۹۷٫

[۱۹] همان.

[۲۰] تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۲۹۷٫

[۲۱] بدون شک امام علیه السلام، به حقیقت [دروغین  ] امانى که بنى امیه مى  دادند از همه آگاه  تر بود. آنان پیوسته به  امان  هایى که به مخالفانشان مى  دادند خیانت مى  ورزیدند؛ مانند امانى که به حجربن عدى دادند. امان از دیدگاه بنى  امیه و کارگزارانشان چیزى جز یک فریب و دام نبود. مگر ابن زیاد هنگام فرستادن به دنبال هانى به او امان نداد؟ و پس از آن که نزد وى آمد او را دستگیر نکرد و شکنجه نداد و به قتل نرساند؟ آیا ابن زیاد به امانى که نماینده او، محمد بن اشعث، به مسلم داد خیانت نکرد؟ اشدق نیز یکى  از ستمکاران بنى  امیه بود که در دست یازیدن به ظلم و ستم و قتل و نیرنگ چیزى کم از ابن زیاد نداشت. تاریخ نقل مى  کند که ابن زیاد بشارت قتل امام علیه السلام را به اشدق داد و او مردم مدینه را از قتل امام حسین علیه السلام آگاه ساخت و با ابراز شادمانى براى یزید دعا کرد؛ و هنگام شنیدن نوحه  سرایى بنى  هاشم در خانه  هایشان، به گفته عمرو بن معدى  کرب مثل زد و گفت:

عجت نساء بنى زیاد عجه

 

کعجیج نسوتنا غداه الأرنب 

   

 

زنان بنى  زیاد شیون برآوردند، همانند زنان ما در بامدادان أرنب 

آنگاه گفت: این ناله و زارى به جاى آن ناله و زارى  اى که براى عثمان کردند. (ر. ک. مستدرکات علم رجال الحدیث، ج ۶، ص ۴۱؛ ارشاد، ص ۲۴۷؛ بحار، ج ۴۵، ص ۱۲۲؛ سفینه البحار، ج ۶، ص ۴۶۵).

نقل شده است که پس از شکست مردم در واقعه مرج راهط، عبیدالله بن زیاد به او گفت: بر ترک من بنشین و او نشست. عمرو بن سعید مى  خواست که او را بکشد و عبیدالله گفت: اى سیلى خورده شیطان آیا دست برنمى  دارى!!؟ (عقدالفرید، ج ۴، ص ۳۹۷).

خود این اشدق در پایان عمر، تلخى خیانت امویان را چشید، عبدالملک مروان از نوع اموى به وى امان داد و سپس به دست خودش او را سر برید (ر. ک. قاموس الرجال، ج ۸، ص ۱۰۳). ذهبى جزئیات داستان قتل وى را این گونه نقل مى  کند: عبدالملک هنگام حرکت براى تصرف عراق اشدق را به جاى خود در دمشق گماشت. او دمشق را به تصرف درآورد و مردم نیز با او بیعت کردند. هنگامى که عبدالملک عراق را به طور کامل تصرف کرد و مصعب کشته شد، بازگشت و عمرو را در دمشق به محاصره درآورد؛ و به او امانى مؤکّد داد. عمرو فریب خورد؛ و پس از مدتى به دست عبدالملک کشته شد. (سیر اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۴۴۹).

 

[۲۲] تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۲۹۶٫