پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت

شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت

 

بسیار بود رود در آن برزخ کبود

اما دریغ، زَهرهٔ دریا شدن نداشت

 

در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار

حتی علف اجازهٔ زیبا شدن نداشت

 

گم بود در عمیق زمین شانهٔ بهار

بی‌تو ولی زمینهٔ پیدا شدن نداشت

 

دل‌ها اگرچه صاف، ولی از هراس سنگ

آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت

 

چون عقده‌ای به بغض فرو بود حرف عشق

این عقده تا همیشه سرِ وا شدن نداشت