به نام خدا

سلسله جلسات جوان موفق از دیدگاه امام علی (علیه السّلام)

جلسه دوم

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَیِّدِاَلأنبِیاء وَ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ حَبِیبنَا و حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ المُصطَفی مُحَمّدٍ صَلَّی اللََّهُ عَلَیه وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ الْمَعصُومِینَ وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

من اجازه می‌خواهم بحثی را که شروع کرده بودیم، إن‌شاء‌الله بتوانیم امروز دیگر مقدّمه‌ی آن را تمام کنیم. هرچند که در خود این مقدّمه‌ها مباحث بسیار ارزشمندی است که حالا هدف ما بیشتر این است که آن مباحثی که مورد نیاز است و نکاتی که به هر حال به بهانه‌ی پرداختن به نامه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌توانیم استفاده کنیم، در این مجلس مطرح شود.

همان‌طور که به هر حال خود شما با نامه‌ ۳۱ نهج البلاغه آشنا هستید، عرض شد که این نامه را امیر المؤمنین به عنوان امیر المؤمنین، به عنوان یک امام معصوم به امام مجتبی، به عنوان یک امام معصوم دیگر ننوشته است. بلکه نامه‌ای از پدری پخته و با تجربه است به فرزندی که تازه اوّل راه است، تازه هنوز دنیا را تجربه نکرده است. پدری با اوصافی که اوصاف خود را در آن جلسه‌ی قبل نقل کردیم که ۷ صفت امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای خود و برای آن پدر ذکر کرده است، به فرزندی با اوصافی، با خصوصیّاتی که در این جلسه خدمت شما عرض خواهیم کرد که ۱۴ خصوصیّت برای فرزند ذکر کرده است. اگر فرصت داشته باشیم، آن نکات بسیار قابل توجّهی که در زندگی می‌تواند نقش داشته باشد را به بهانه‌ی این خصوصیّاتی که حضرت امیر (علیه السّلام) برای فرزند ذکر کرده است به آن‌ها بپردازیم. من اجمالاً برای این‌که به هر حال خود مطلب را، برای آن سطح کتاب دست شما بیاید، اوّل آن را عرض می‌کنم، تا بعد به خارج آن بپردازیم.

تعبیر امیر المؤمنین این بود، از پدری با خصوصیّاتی «إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرِکُ»[۱] به فرزندی که این خصوصیّات را دارد: ۱- «الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرِکُ» آرزوی چیزهایی دارد که دست نیافتنی است. «السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ» در راه کسانی است که هلاک شدند، راه رو آن کسانی است که از دنیا رفتند، خوب تو هم داری همان راه را می‌روی. «غَرَضِ الْأَسْقَامِ» فرزندی که خصوصیّت دیگر او، این است که هدف بیماری‌ها است، «أَسْقَامِ» جمع سقم است می‌گویم صحت و سقم، سقم یعنی بیماری، فرزندی که هدف و آماج بیماری‌ها است و بیماری‌ها مثل تیر به سمت او می‌آیند. «وَ رَهِینَهِ  الْأَیَّامِ» در رهن و گروی ایّام است، یعنی اسیر ایّام است، ایّام بر او می‌گذرد، روز وشب و روزگار بر او می‌گذرد، نمی‌تواند هم فرار کند. شما اگر بخواهید نمی‌توانید کاری کنید شب نیاید، کاری کنید روز نیاید، نه، این زمان بر آدم می‌گذرد و آدم رهین و اسیر ایّام است. «وَ رَمِیَّهِ الْمَصَائِبِ» آماج مصیبت‌ها و بلاها است، بلاها به سمت او می‌آید.«وَ عَبْدِ الدُّنْیَا» در این دنیا تعلقّات به دنیا پیدا می‌کند، عبد دنیا می‌شود. «وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ» تجارت و داد و ستد غرور را در این دنیا انجام می‌دهد که حالا خواهیم گفت که غرور نه به آن معنای که کبر است. ما معمولاً کبر و غرور با هم دیگر یکی معنا می‌کنیم، معنای اصلی غرور، به معنای کبر نیست. غرور یعنی فریب که امیر المؤمنین (علیه السّلام) به دنیا می‌گوید: «یَا دُنْیَا غُرِّی غَیْرِی»[۲] یک کسی دیگر غیر از من فریب بدهد، «غُرِّی» همان غرور از غرور می‌آید، غرور به معنای فریب است. این دنیا، دنیای فریب است، دنیایی است که سراب را آدم با آب اشتباه می‌گیرد، فریب می‌خورد که حالا خواهیم گفت به هر حال از مصادیق فریب دنیا چه چیزهایی است. فرزندی که «غَرِیمِ الْمَنَایَا» بدهکار آرزوها است، یعنی باز همان اسیر آرزوها است، آرزوها طلبکار آدم هستند، آدم در چنگ آرزوهای خود است. «وَ أَسِیرِ الْمَوْتِ» در چنگال مرگ است و فراری هم ندارد. «حَلِیفِ الْهُمُومِ وَ قَرِینِ الْأَحْزَانِ» فرزندی که هم نشین و هم پیمان هم و غم است و حزن و اندوه است که در دنیا است. «وَ نُصُبِ الْآفَاتِ»، «نُصُبِ» یعنی باز آن هدفی که تیر به سمت آن می زنند، ما گاهی اوقات الآن به آن سیبل می‌گویم که تیر به سمت آن می‌آید، فرزندی که هدف آفات و آماج آفات و به هر حال نقایص در این دنیا است. «وَ صَرِیعِ الشَّهَوَاتِ» زمین خورده‌ی شهوات‌ها و امیال سرکش.

شهوت را می‌دانید فقط شهوت جنسی نیست، شهوت یعنی اشتهاء، یعنی میل. منتها وقتی میل زیاد باشد به آن شهوت می‌گویند، شهوت خوراک است، شهوت خوابیدن است، شهوت ریاست است. همه‌ی این امیال می‌توانند سرکش شوند، شهوت جنسی هم یکی از اقسام آن است. شهوت یعنی اشتها، یعنی میل سرکش. فرزندی که «صَرِیعِ الشَّهَوَاتِ» زمینه‌ی خورده‌ی امیال و غرایز سرکش است که همه‌ی انسان‌ها هم این غرایز دارند. «وَ خَلِیفَهِ الْأَمْوَاتِ» و جانشین اموات است. امواتی که الآن دیگر نیستند، جای آن‌ها خالی است، ما جای آن‌ها نشستیم بعد از چند ماه دنبال آن‌ها خواهیم رفت.

ببینید ۱۴ خصوصیّت امیر المؤمنین برای امام مجتبی می‌گوید که بسیاری از این ۱۴ خصوصیّت همان‌طور که دقّت کردید، به هم دیگر بر می‌گردند، یعنی مترادف با همدیگر یا قریب المعنا هستند که من به هر حال یک نگاه اجمالی انداختم، دیدم تمام این ۱۴ خصوصیّت را می‌شود به ۸ خصوصیّت برگرداند. یعنی بعضی از آن‌ها تکرار شده است، عیبی هم ندارد. در جلسه‌ی قبل عرض کردیم حالا این ۱۴ بودن، ۷ عدد بودن، این‌ها خصوصیّت چندان ندارد. مثلاً این‌که حضرت امیر (علیه السّلام) فرمود: آن صفت اوّل «الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرِکُ» فرزندی که خصوصیّت او این است که آرزوهای دست نیافتنی دارد، خوب در یک جایی دیگر باز فرموده است: «غَرِیمِ الْمَنَایَا» اسیر آرزوها است. یا مثلاً در رابطه‌ با اسیر مرگ بودن، سه جا حضرت با عباراتی این‌جا گفته است. یکی «السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ»، فرزندی که در راه کسانی که هلاک شدند، در همان مسیر است. یک جایی فرمود است: «أَسِیرِ الْمَوْتِ»  یک جایی دیگر فرموده است «خَلِیفَهِ الْأَمْوَاتِ» خوب همه‌ی این‌ها تقریباً یعنی فرزندی که اسیر مرگ است، در چنگال مرگ است، نمی‌تواند خلاصی پیدا کند. یا یک‌جا فرموده است: «غَرَضِ الْأَسْقَامِ» هدف و آماج مریضی‌ها است، یک جایی دیگر فرموده است: «رَمِیَّهِ الْمَصَائِبِ» هدف مصیبت‌ها است، یک جایی دیگر فرموده است: «نُصُبِ الْآفَاتِ» آفات به سمت او می‌آید، تقریباً یعنی کسی که در تیر رأس بیماری، نقص، آفت، بلا و این‌طور چیزها است.

پس بنابراین بسیاری از این‌ها که امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرموده است، این ۱۴ چیز را می‌شود تقریباً به ۸ چیز برگرداند که اگر دقّت بفرمایید می‌توانید از این عبارت‌ها این ۸ چیز را دست بیاورید.

 من فقط راجع این مطالب حضرت یکی، دو نکته عرض کنم، بعد آن نکته‌ی اصلی که هدف من بیشتر این است که به آن برسیم است، و یک نگاه کلّی‌تری به این خصوصیّات است، آن را من می‌خواهم خدمت شما عرض کنم که به نظر من بسیار قابل توجّه و راه‌گشا است.

در رابطه به ۲، ۳ خصوصیّتی که امیر المؤمنین فرمود، یکی فرمود: فرزندی که به آرزوهای خود نمی‌رسد، در این دنیا اسیر آرزوها است. خوب ببینید واقعاً ما در این دنیا همه همین‌طور هستیم، آرزوهایی که داریم و خواسته‌هایی که داریم، معمولاً از عمر ما بیشتر و طولانی‌تر است، یعنی عمر ما به آرزوهای ما قد نمی‌دهد. معمولاً آن کسی که از دنیا دارد می‌رود و اجل او می‌رسد، اگر از دل او آدم خبر داشته باشد، هنوز خیلی‌ها آرزوهایی است که به آن دست پیدا نکرده است. کسی نیست که آن موقع که دارد از دنیا می‌رود، اگر از او بپرسند، بگوید نه من دیگر هیچ آرزویی ندارم، به همه‌ی آن رسیدیم، یک چنین کسی خیلی نادر است. معمولاً آرزوهای انسان‌ها به صورتی است که اجل می‌آید آن‌ها را قطع می‌کند، واقعاً همین‌طور است و به خاطر همین آرزوهای طولانی است که گاهی موقع‌ها آرزوهایی وجود دارد که عمر آرزوها از عمر خود ما بیشتر است. این مسائل وجود دارد که گاهی موقع‌ها، آدم از مرگ می‌ترسد. یکی ا ز دلایلی که آدم از مرگ می‌ترسد، مرگ را دوست ندارد، چون می‌خواهد به آرزوهای خود برسد و قد این آرزوها، بیشتر از قد مرگ او است، می‌خواهد این مرگ نیاید که آن را قطع کند.

به علاوه که این آرزوها معمولاً برای آدم تعلّق به دنیا می‌آورد، یعنی آدم دوست دارد بماند که به آرزوهای خود برسد، دوست دارد بماند، لذا مرگ که او را می‌برد، دوست ندارد. یا گاهی موقع‌ها مرگ را در ذهن خود حذف می‌کند. یعنی می‌خواهد برای این‌که به این آرزوهای خود برسد، این یاد مرگ را آرام آرام پس می‌زند، یعنی در وجود خود حذف می‌کند. چون آدم را اذیّت می‌کند، به تعبیر دیگر آدم نسبت به مرگ آرام آرام به فراموشی می‌افتد. لذا هم امیر المؤمنین در نهج البلاغه، هم پیغمبرا کرم در روایتی فرمودند: دو چیز است که من نسبت به امّت خود می‌ترسم، یکی هواهای نفس، یکی «طُولِ الْعَمَلِ»[۳] آرزوهای طولانی، که آرزوهای طولانی پیغمبر فرمود: «فَیُنْسِی الْآخِرَهَ» آخرت را به فراموشی می‌اندازد، آدم می‌خواهد آخرت را حذف کند، این آفات آن است، واقعاً همین‌طور است و طبیعتاً آمادگی مرگ را در آدم از بین می‌برد.

خدا مرحوم میرزای شیرازی را رحمت کند، میرزای کوچک، میرزا محمّد تقی شیرازی، میرزای بزرگ که صاحب فتوای تنباکو بود، نه، میرزای کوچک که در عراق با انگلیس‌ها می‌جنگید. یک کسی از او پرسیده بود که حاج آقا اگر واقعاً بینی و بین الله یک کسی بیاید به شما خبر بدهد که یک هفته دیگر از دنیا می‌روید، بینی و بین الله و قطع داشته باشید یک هفته دیگر از دنیا می‌روید، در طول این یک هفته چه کاری انجام می‌دهید؟ ایشان فرمود: هر کاری که تا به حال انجام می‌دادم. این طور آدم خیلی نوبر است که تا حالا هر کاری می‌کردم، همان کار را انجام می‌دهم. یعنی این‌قدر آمادگی دارم که اگر بدانم یک هفته دیگر می‌میریم، این‌طور نیست که دستپاچه شوم یک مرتبه همه چیزها را… روند زندگی خود را عوض کنم، همان کاری که تا به حال انجام می‌دادم. این‌ها خیلی نادرهستند، ولی معمول آدم‌ها این آرزوهایی که طولانی است، باعث می‌شود یا از مرگ بترسند و یا این‌که مرگ را در ذهن خود حذف کنند. به هر حال این یکی از خصوصیّات آدم‌هایی است که در دنیا، آرام ‌آرام دنیایی می‌شوند.

یکی دیگر از خصوصیّاتی که امیر المؤمنین برای فرزند خود که باز هم دارم عرض می‌کنم، مقصود از فرزند نه فرزند معصوم او، فرزند نمادین، آن کسی که بالاخره در دنیا دارد زندگی می‌کند، حضرت امیر (علیه السّلام) ذکر کرده است، این است که فرمود: کسی که آماج بلاها است که حضرت امیر این را دو، سه جا تکرار کرده است، «نُصُبِ الْآفَاتِ»[۴]، «غَرَضِ الْأَسْقَامِ»، «رَمِیَّهِ الْمَصَائِبِ» واقعاً هم همین طور است. دنیا همان‌طور که در جلسه‌ی قبل گفتیم با همین چیزهای دنیا است، هیچ کس در دنیا نیست که خارج از بلا و خالی از بلا باشد.

پیغمبر اکرم خانه‌ی یک نفر رفته بود – این را شنیدید- چشم او به یک مرغی، به یک کبوتری افتاد که بالای دیوار تخمی گذاشته بود، آن تخم مرغ از آن دیوار به پایین پرت شد، یک جایی افتاد نشکست، پیغمبر تعجّب کرد، آن صاحب‌خانه هم فهمید که پیغمبر تعجّب کرد، گفت: یا رسول الله خیلی تعجّب نکنید، در این خانه‌ا‌ی که من آمدم، هیچ مصیبتی، هیچ بلایی، هیچ اتفّاقی، برای من نیفتاده که ناخوشایند باشد. پیغمبر بلند شد و از آن‌جا رفت، فرمود: معلوم است که خیلی به این خانه نگاهی نیست. مگر می‌شود آدم در دنیا باشد و بلا نداشته باشد، این بلاها لازمه‌ی دنیا است و با یک نگاه درستی که به بلاها می‌شود، این برای آدم از یک جهت خوب است. بلاها یک طوری است که باعث می‌شود آدم خیلی دنیا را دوست نداشته باشد، از یک جهت خوب است که تعلّق زیاد پیدا نکند، تا آدم می‌رود خیلی دوست داشته باشد، این بلا آدم را یک نیشگون می‌گیرد، به هر حال یک سیخی به آدم می‌زند، تا آدم با نوش‌های دنیا می‌خواهد مست شود، یک نیشی می‌خورد که از مستی بپرد. از این جهت حالا چیز بدی هم نیست. به هر حال این هم یکی از خصوصیّات دنیا است که انسان در معرض بلاها، آفات، بیماری‌ها، مصیبت‌ها و اقسام این‌ها است.

یکی دیگر از چیزهای که حضرت امیر در این‌جا از اوصاف فرزند ذکر کردند که باید یک توضیح مختصری برای آن داده شود: «تَاجِرِ الْغُرُورِ» حضرت فرمود: فرزندی که این خصوصیّت را دارد که غرور داد ستد می‌کند، تجارت می‌کند که عرض کردیم مقصود از غرور، فریب است. جنس این دنیا به این صورت است، آبنما است، خیلی چیزها است که آب نیست، سراب است، آدم فکر می‌کند آب است، گول می‌خورد.

سوره‌ی حدید را در قرآن ببینید، خود خداوند متعال فرموده است: «وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ»[۵] اصلاً حیات دنیا چیزی نیست جز متاع غرور، کالای غرور دارد. خیلی چیزهای آن سراب است، خیلی چیزهای آن گول زننده است. از جمله مصادیق بسیار بزرگ فریب و غرور آن‌ که خیلی‌ها به آن مبتلا هستند، این است که این دنیا  که قرار بود مسافرخانه باشد، این را تبدیل به یک منزل کنند. آدم فریب می‌خورد، آدم گول می‌خورد، یعنی فکر می‌کند همیشه می‌خواهد بماند. این مسافرخانه را یک مرتبه منزل حساب می‌کند و همیشه به این‌جا می‌رسد.

جلسه‌ی قبل خدمت شما یک مثالی عرض کردم، شما به عنوان مثال فرض کنید ۱۰ روز به مشهد رفتید، در هتلی رفتید، وقت شما هم خیلی نیست ۱۰ روز بیشتر وقت نیست، سر برگردانید تمام می‌شود. این ۱۰ روز که به هتل رفتید، حالا شما دائم به این بپردازید که دکوراسیون اتاق خود را عوض کنید، پرده‌های آن را عوض کنید، مبل‌های آن را عوض کنید، فرش آن را عوض کنید. دائم به این‌جا بپردازید، آن هدف شما که زیارت بود یا فراموش می‌شود، یا این‌که اگر هم به زیارت بروید، فوری برمی‌گردید و می‌آیید برای آن خیلی وقت نمی‌گذارید، یعنی آدم مسافرخانه را خانه قرار می‌دهد.

یکی از مصادیق بزرگ فریب در دنیا همین است که آدم در خود دنیا سر بچرخانی، عمر تو تمام شده است؛ از کسانی که ۷۰ سال عمر دارند بپرسید. از کسانی که الآن ۷۰ سال عمر دارند، توی جوان که ۲۰ ساله هستی، مثلاً ۱۸ ساله هستی، ۲۲ ساله هستی، از آن کسی که ۸۰ سال دارد، ۹۰ سال دارد، بپرس. می‌گوید: من هنوز دیروز خود را به یاد دارم که داشتم در کوچه‌ها بازی می‌کردم، بچّگی‌های خود را به یاد دارم که داشتم بازی می‌کردم، چقدر زود گذشت. همه همین‌طور هستند، حالا آدم در این مدّت بسیار کوتاه، به یک چیزهای دیگر بپردازد.

مولوی یک تشبیه خیلی زیبایی دارد، می‌گوید: دنیا از یک جهت مثل حمام می‌ماند، حمام دو رو دارد، یک روی حمام این‌که آدم‌ها به آن‌جا می‌روند و تمیز می‌شوند، امّا یک روی دیگر حمام این است، این چرک‌ها که بیرون می‌ریزد، خوب در این… حالا به خصوص در این حمام‌های قدیمی که جوی‌های فاضلاب آن هم پیدا بود، وقتی این کثافت‌ها را می‌شورند در آن جوی فاضلاب می‌رود، این کثافت‌ها از آن‌جا می‌رود. یک عدّه سر آن جوی‌ها می‌ایستند، دلو دلو کثافت جمع می‌کنند، با هم داد و ستد می‌کنند. یک عدّه در این دنیا می‌آیند و در این حمام تمیز می‌شوند، یک عدّه فقط دلو دلو کثافت‌ها را جابه‌جا می‌کنند، داد و ستد می‌کنند. این دروغ به او می‌گوید، او هم دروغ به این می‌گوید، او سر او کلاه می‌گذارد، او هم سر این کلاه می‌گذارد، این غیبت او را می‌کند، آن هم غیبت او را می‌کند. رشوه می‌دهد، مال مردم می‌‌خورد، حق مردم ضایع می‌کند، اهانت به دیگران می‌کند. خوب ببینید این‌ها همان چرک و کثافت‌ها را جابه‌جا کردن است، رد و بدل کردن با هم دیگر است، تا این‌که یک مرتبه ناگهان بانگی برآمد خواجه مُرد، بیا به آن طرف برو، هیچ چیزی در دست او نیست، فقط یک مقدار زیادی چرک جمع کرده است، هیچ چیز دیگری در دست او نیست.

باز مولوی در یکی از تشبیهات خود می‌گوید: یک جادوگری در یک شهری بود، شب مهتابی که مثلاً نور مهتاب خیلی زیبا می‌تابید، این جادوگر یک طوری می‌کرد که افراد مثلاً فرض کنید این نور مهتاب که در دست آن‌ها می‌افتاد، فکر می‌کردند این نور مهتاب مثل لباس است، متر متر این‌ها را می‌فروخت، نور مهتاب را به آن‌ها می‌فروخت. وقتی به خانه‌ی خود می‌رفتند می‌دیدند که هیچ در دست آن‌ها نیست، هیچ چیزی نیست، بعد مولوی می‌گوید، این جهان جادوست، ما هم تاجریم؛ تعبیر او این است که این جهان جادو است که ما هم همان تاجری هستیم که در او مهتاب پیموده خریم، این مهتاب‌ها را بهم دیگر بخریم یک چیزی که سراب است، آخر هیچ چیزی در دست آدم نیست، آدم همین‌ها را خرید و فروش می‌کند.

واقعاً از این جهتی که از بزرگ‌ترین مصادیق فریب دنیا همین است که آدم جای باقی و فانی را قاطی کند. آن چیزی که فانی است را باقی قرار می‌دهد، آن چیزی که باقی است، آن را اصلاً نادیده گرفته است. یک بزرگواری می‌گفت -خدا مرحوم آقای مجتهدی تهرانی را رحمت کند- می‌گفت: دنیا مثل شهر فرنگ می‌ماند، این شهر فرنگ‌هایی که در قدیم مثلاً سر کوچه‌ها می‌آوردند که یک دستگاهی بود چند سوراخ داشت، یک نفر صاحب آن می‌ایستاد، بچّه‌ها می‌رفتند، یک پولی می‌دادند، چشم به این دریچه‌ها می‌گذاشتند، آن کسی که ایستاده بود این عکس‌هایی که می‌آمد را توضیح می‌داد. مثلاً می‌گفت: این‌جا استانبول است، این‌جا مثلاً لندن است، این‌جا پاریس است، دائم این عکس‌ها نو به نو می‌آمد یک مرتبه یک صدای خیلی کوچک می‌آمد، تاریک می‌شد، می‌گفت: این‌جا یک دیار ظلمات است. آقای مجتهدی تهرانی می‌گفت: ما هم این‌طور در شهر فرنگ هستیم. دائم می‌آید، عوض می‌شود، آدم مشغول است، یک مرتبه یک صدای کوچکی می‌آمد، این‌جا هم دیار ظلمات است، بفرمایید بروید. خوب این بزرگ‌ترین غرور در دنیا همین است، آدم‌هایی که فریب می‌خورند به این صورت فریب می‌خورند، این‌که امام سجاد در دعاهای خود می‌گوید: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی التَّجَافِیَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَهَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ»[۶] خدایا کاری کن که من به دار الغرور نچسبم و توجّه من به دار الخلود باشد، این همین. خوب این اجمالی بود از خصوصیّاتی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای فرزند خود ذکر می‌کند.

به نظر من، در واقع تمام این‌ خصوصیّاتی که امیر المؤمنین برای فرزند خود ذکر می‌کند، می‌شود در یک کلمه خلاصه کرد. یعنی حضرت امیر (علیه السّلام) به نظر بنده این‌جا می‌خواهد بفرماید از پدری که با تجربه است که جنس دنیا و ماهیّت دنیا را شناخته است به فرزندی که در این دنیا است و اسیر است، یا اسیر مرگ است، یا اسر بلاها است، یا اسیر فریب است، ببینید همه‌ی آن ۸ چیزی که آن۱۴ چیز را به آن خلاصه کردیم، اسارت است. من فقط فهرست این ۸ چیز را می‌گویم، همین چیز‌هایی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمودند، به فرزندی که اسیر است یا اسیر آرزوها و آمال طولانی، یا اسیر مرگ یا اسیر بلاها و مصیبت‌ها و بیماری‌ها یا اسیر زمان، این شب و روز که برای او می‌گذرد اسیر زمان. یا اسیر دنیا، «عَبْدِ الدُّنْیَا» اسیر دنیا است و آنچه که در دنیا است، اسیر غرور و فریب دنیا است. اسیر هم و غم دنیا است و اسیر امیال و غرایز سرکش دنیا است. امیال و غرایزی که دارد فرزندی که اسیر است، خوب حالا عنایت بفرماید، این فرزندی که در این دنیا اسیر است که همه‌ی ما هستیم، این دیگر برای کس خاصی نیست، همه‌ی ما اسیر هستیم. این فرزند باید چه کاری انجام دهد، آن نکته‌ی که این‌جا عرض کردم بسیار قابل توجّه است، این نکته است، ما اسیر این چیزها هستیم، هیچ کس هم نمی‌تواند بگوید نیستم، نه، من اشتها و میلی ندارم، نه من آرزویی ندارم، نه مرگ شامل حال من نمی‌شود، بیماری‌ها و نقص‌ها شامل حال من نمی‌شود، نخیر هیچ کس نمی‌تواند این حرف را بزند. پس جنس دنیا همین است، اسارت. این جنس دنیا است. ماهیّت آن را هم تو نمی‌توانی، عوض کنی، این یک. ماهیّت دنیا را نمی‌شود عوض کرد.

دو: این نشئه‌ی دنیا و عالم دنیا را هم نمی‌شود حذف کرد. به هر حال تو به این دنیا آمدی از همین دنیا باید رد بشود تا به آخرت برسی. کسی نمی‌تواند دنیا را حذف کند به آخرت برود. نخیر. راه آخرت از دنیا می‌گذرد، راه بهشت از همین جهنّم می‌گذرد. ببینید آن صراطی که همه شنیدید در روایات ما وجود است، در قرآن هم وجود دارد. آن صراط را ما خیال می‌کنیم، یعنی در ذهن عامیانه‌ی ما این‌طور است، مثل یک پل فلزی که روی روخانه زده شده است که آن زیر جهنّم است، صراط این رو است، از روی این ما می‌‌آییم بگذریم تا به بهشت برسیم. حالا بعضی‌ها می‌رسند، بعضی‌ها افتان و خیزان می‌روند، بعضی‌ها طوری است که پرت می‌شوند؛ ولی به هر حال یک پُلی بالای جهنّم است، ولی این‌طور نیست. هم از قرآن بر می‌آید، هم از روایات بر می‌آید که آن صراط آخرت از داخل جهنّم می‌گذرد، نه، از روی جهنّم، از متن جهنّم عبور می‌کند. قرآن را ببینید، در قرآن همه‌ی شما خواندید: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها»[۷] همه‌ی شما وارد جهنّم می‌شوید، هیچ کسی نیست، حتّی انبیاء، حتّی پیغمبر اکرم که از خود پیغمبر سؤال کردند، «وَ إِنْ مِنْکُمْ»، این «إِنْ»، «إِنْ» نافیه است، یعنی نیست، «مِنْکُمْ» از شما هیچ کسی «إِلاَّ وارِدُها»، مگر این‌که وارد جهنّم می‌شود. که از پیغمبر وقتی سؤال کردند، فرمود: بله، من هم وارد جهنّم می‌شوم. منتها حالا خواهیم گفت که اولیاء خدا که وارد می‌شوند فرمود: «جُزنَا وَ هِیَ خَامِدَه»[۸] در این جهنّم آمدیم ولی خاموش بود.

خوب آن صراط آخرت که از داخل جهنّم می‌گذرد، آن صراط باطن این راهی است که داریم در دنیا طی می‌کنیم تا به خدا برسیم. این راهی را که ما داریم این‌جا طی می‌کنیم تا به خدا برسیم که از همین دنیا می‌گذرد، در دنیا باید بیاید، نمی‌توانید دنیا را حذف کنید، تجّسم این راه، آن صراط در آخرت می‌شود که از جهنّم می‌گذرد. الآن هم ما به یک معنا در جهنّم هستیم، البتّه آن‌هایی که در دنیا افتادند، آن‌هایی که در هوی و هوس و حرام افتادند، در جهنّم هستند. ولی بعضی‌ها در همین دنیا آمدند، رد شدند و به خدا رسیدند. بعضی‌ها هم نه در آن ماندن، دست و پا زدند و در همین جهنّم ماندند.

بنابراین این دنیا را نمی‌شود حذف کرد، به قول فروغی گفت:

مردان نظر باز سبک سیر فروغی            از دامگه خاک بر افلاک پریدند

 این هم دو. پس ۱- جنس دنیا را نمی‌توانیم عوض کنیم، ماهیّت دنیا همین است با همین اسارت‌ها. ۲- خود دنیا را هم نمی‌توانی، حذف کنی باید داخل آن بیایی، و از داخل آن بگذری. ۳- خود را هم نمی‌توانی حذف کنی، آدم که نمی‌تواند که خود را حذف کند، اگر آدم خود کشی کند که خود را حذف کند. والا خود را که نمی‌تواند حذف کند، بالاخره تو هستی، دنیا هم هست، جنس دنیا هم این هست.

خوب حالا باید چه کاری انجام داد؟ جواب این است، بله، دنیا هست باید هم توی آن بیایی، جنس دنیا هم اسارت است. امّا تو وقتی در دنیا بیایی اسیر سرنوشت نیستی، سرنوشت خود را خودت می‌توانی درست کنی، می‌توانی طوری درست کنی و خود را طوری عوض کنی که فراتر از دنیا بیایی، یعنی در دنیا باشی امّا دنیایی نباشی. در دنیا باشی، بروی، امّا دنیایی نباشی. آن وقت دیگر اسارت دیگر نداری، آن وقت امیر دنیا می‌شوی. اصلاً این نامه‌ا‌ی که امیر المؤمنین به امام حسن نوشته است، برای همین نوشته است. به فرزندی که اسیر است، برای او یک چیزهای می‌گویم، یک توصیه‌هایی می‌کنم از اسارت بیرون بیاید که امیر دنیا بشود.

کما این‌که خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) مگر خود او اسیر دنیا شد، مگر خود او نفرمود: «غُرِّی غَیْرِی»[۹] پس این‌طور نیست که هر کسی در این دام بیفتد نتواند بیرون بیاید، نخیر. اگر آدم سرنوشت خود را عوض کند، تقدیرات خود را عوض کند، فراتر از دنیا بیاید، آن وقت می‌تواند امیر شود. من دو جمله عرض کردم، ۱- سرنوشت خود را عوض کن، ۲- امیر دنیا بشو. اجازه می‌خواهم این دو جمله را یک توضیح مختصر بدهم، چون در این بحث امروز ما دیگر این مقدّمه را ما می‌گذارانیم، إن‌شاء‌الله ما وارد متن توصیه‌های امیر المؤمنین به امام مجتبی می‌شویم. من فقط می‌خواهم این دو نکته که در جلسه‌ی امروز به نظرم می‌رسد را بیان کنم که یکی از نکات معارفی است. ما با همین عقاید، افکار، باورهای خود زندگی می‌کنیم، اگر این‌ها درست باشد، زندگی ما یک طور دیگر می‌تواند باشد.

حالا ببینید نکته‌ی اوّل تو سرنوشت و تقدیر خود را می‌توانی عوض کنی، این را می‌توانی عوض کنی، بر خلاف آن چیزی که گاهی اوقات در اذهان عامیانه‌ است که سرنوشت آدم نوشته شده است. تقدیر انسان رقم خورده است و دیگر چاره‌‌ای غیر از آن دارد؛ هر چیز که سرنوشت تو است -به قول معروف پیشانی نوشت- طبق همان باید عمل بکنیم. این معنای تقدیر این مفهوم و واژه‌ی تقدیر، درست بین ما باز نشده است. من از شما تقاضا می‌کنم بالاخره یک جا باید به آن بپردازیم، یک مقدار آن را در جلسه‌ی امروز به آن بپردازم.

در این شکی نیست که تمام انسان‌ها و تمام موجودات حالا ما فعلاً در مورد انسان داریم بحث می‌کنیم، تمام انسان‌ها در چنگال قضا و قدر الهی هستند، در این که جای شک نیست. شما در حالتی و در هر وضعیّتی که باشی، خدا آن را برای تو مقدر کرده است، در تقدیر الهی است. از تقدیر از قضا و قدر خدا نمی‌شود فرار کرد. الآن که شما در این مجلس هستی، تقدیر تو این است که این‌جا باشی، اگر در این مجلس نمی‌بودی تقدیر تو این بود که این‌جا نباشی. الآن که ثروتمند هستی تقدیر تو این است که ثروتمند باشی، اگر فقیر بودی تقدیر تو آن بود. الآن که مثلاً سالم هستی تقدیر تو این بود که سالم باشی، اگر مریض باشی تقدیر تو آن بود. درست است؟ این‌طور نیست که سلامتی فقط تقدیر تو است، اگر مریض بشوی، نه دیگر آن دیگر از تقدیر خارج شده است، نخیر، آن هم تقدیر است آن هم یک نوع تقدیر است. خوب دقّت بفرمایید، تقدیر یک وضعیّت را فقط نمی‌گیرد، تمام زندگی را پوشش می‌دهد.

امیر المؤمنین (علیه السّلام) زیر یک دیوار نیمه خرابه نشسته بود، بعد بلند شد و به یک طرف دیگر رفت، یک کسی گفت: علی داری از تقدیر خدا فرار می‌کنی؟ «أَتَفِرُّ مِن قَضَاءِ اللهِ»[۱۰] حضرت امیر (علیه السّلام) فرمود: نه، دارم از یک تقدیر به یک تقدیر دیگر فرار می‌کنم. این‌جا اگر بشینیم روی سر من خراب شود تقدیر من این است، اگر به آن طرف بروم سالم بمانم، آن تقدیر من است.

«وَ لَا یُمْکِنُ الْفِرَارُ مِنْ حُکُومَتِکَ»[۱۱] از حکومت خدا که نمی‌شود خارج شد، «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ»[۱۲] در هر صورتی تقدیر الهی و قضا و قدر الهی بر تو است. از همین‌جا عجالتاً یک نتیجه‌‌ای بگیریم تا بعد من عرض کنم که تقدیر اصلاً چیست. اصلاً خود تقدیر یعنی چه، فعلاً یک نتیجه از همین حرفی که در هر حالتی و وضعیّتی باشی تقدیر او است، یک چیزی عرض کنم و آن این‌که تقدیر یک مصادق ثابتی ندارد که همین که الآن داری تقدیر است، یک چیز دیگر آن تقدیر نیست، نخیر. این‌‌که الآن داری تقدیر است، اگر بلند شوی و به بیرون بروی آن هم تقدیر است، یک حالت ثابت ندارد. پس کسی نگوید که تقدیر من فقط همین وضع موجود است. نخیر، اگر غیر از این هم بود، آن تقدیر تو بود. معاویه می‌خواست سر مردم خود کلاه بگذارد، خوب این‌ها معمولاً با دید جبری صحبت می‌کردند، یک طوری که جبر است، خدا قسمت شما همین را کرده است، دیگر به همین راضی باشید، همین که دارید خدا قسمت کرده است به همین راضی باشید، یعنی دیگر اعتراضی به من نکنید، مقصود این بود. خدا برای شما قسمت کرده است، روزی شما همین باشد به همین راضی باشید. یکی بلند شد گفت: معاویه خدا عادلانه تقسیم کرده است، اگر تو اجازه بدهی به ما برسد. اگر تو اجازه بدهی به ما برسد تو جلوی تقسیم خدا را، آن رزقی که برای ما مقدر کرده است را گرفتی. یعنی فکر نکن این فقط تقدیر ما است، نخیر. اگر ثروتمند می‌شدیم، اگر تو ظلم نمی‌کردی آن هم تقدیر ما بود. تقدیر دست کسی را نمی‌بندد، تقدیر یک معنای ثابت ایستایی ندارد، دست کسی را هم نمی‌بندد. اگر واقعاً بخواهیم ببینیم تقدیر چیست… ببینید تقدیر محاسبه‌ی خدا است در مجموعه‌ی علل و اسبابی که برای به وجود آمدن یک حادثه دخیل است. خدا محاسبه می‌کند، چه علل و اسبابی برای به وجود آمدن یک حادثه یک پدیده دخیل است، آن تقدیر می‌شود، آن حسابگری خدا می‌شود. توضیح آن را می‌دهم، کاملاً متوجّه شوید. عرض کردم یک جا باید این باز شود، یک جا باید به هر حال باید به این بپردازیم.

ببینید همه‌ی ما شکی نداریم که خداوند متعال عالم را با علل و اسباب اداره می‌کند. هر حادثه‌ا‌ی که پیش بیاید، یک علّتی دارد، خدا گتره‌ای و غیر حکیمانه کار نمی‌کند. نه، در این عالم گندم از گندم بروید، جو ز جو این را کسی شک ندارد. امام صادق (علیه السّلام)، این روایت در اصول کافی است، همان روایت معروف «ابَى اللَّهُ انْ یُجْرِىَ الْامورَ الّا بِاسْبابِها»[۱۳] خدا ابا دارد از این‌که امور بدون اسباب بگذر، امور با اسباب است. «لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً»[۱۴] این تعبیر امیر المؤمنین است، هر چیزی یک سببی دارد، حالا یا سبب آن، اسباب آن را می‌شناسیم، یا آن را نمی‌شناسیم. ولی بالاخره سبب دارد، گتره‌ای و بی‌سبب، همین‌طوری نیست، بی‌نظم نیست.

حالا عنایت بفرمایید هر چیزی سببی دارد. اگر رزقی به ما می‌رسد ده‌ها و صدها عامل در کار هستند، ده‌ها عامل که مثلاً فرض کنید یک نانی بخواهد به دست من برسد، کارخانه‌ا‌ی باید باشد، زارعی باید باشد، گندمی باید باشد، ابر و باد مه خورشید فلکی باید باشد، ملکی باید باشد، تا تو نانی به کف آرایی حالا یا به غفلت بخوری یا به غفلت نخوری، حالا دیگر خوردن و نخوردن آن با غفلت یا بی‌غفلت با ما است. ولی اصل آن‌که آن رزق به ما برسد، خیلی عوامل دارد، خیلی چیزها می‌خواهد، این را کسی شک ندارد.

در روایت است که یکی از عباد بنی اسرائیل، که از آن عابدهای قهّار بود، سال‌ها عبادت کرده بود، مثلاً ۶۰ سال عبادت خدا را کرده بود و یک رهبانی برای خود بود که دور از مردم و خلق عبادت می‌کرد، ملائکه وقتی که در ملکوت مقام این فرد را دیدند، دیدند او چندان مقامی پیش خدا ندارد، با این‌که این همه مثلاً فرض کنید، عبادت و روزه این حرف‌ها ولی پیش خدا ارزشی ندارد، مقامی چندان ندارد. به خداوند متعال عرض کردند: او که خیلی عابد خوبی است، پروردگار عالم فرمود: اگر می‌خواهید بدانید برای چه، از طرف من بروید و یک بشارتی به او بدهید، بروید به او بشارت و مژده دهید که خدا می‌خواهد با فضل خود با تو برخورد کند نه با عدل خود. می‌دانید که اگر خدا بخواهد با عدل خود با ما برخورد کند، ۱۴ معصوم را کنار بگذارید، همه، همه، یعنی نه ۵/۹۹ درصد، صد درصد همه روفوزه هستیم. ۱۴ معصوم را کنار بگذارید، بقیّه اگر خدا بخواهد با عدل برخورد کند، مو را از ماست بیرون بکشد، همه روفوزه هستیم.

این‌که در دعای جوشن می‌خوانید «وَ لَا یُخَافُ إِلَّا عَدْلُهُ»[۱۵] ای خدایی که از عدل او آدم می‌ترسد، ترازوی دقیقی می‌خواهد بگذارد. امام سجاد در دعای ابوحمزه می‌گوید خدایا «لَستُ أَتَّکِلُ فِی النَّجَاهِ مِنْ عِقَابِکَ عَلَى أَعْمَالِنَا بَلْ بِفَضْلِکَ عَلَیْنَا»[۱۶] خدایا در نجات از عقاب تو تکیه‌ی من بر عمل خودم نیست، تکیه‌ی من بر فضل تو است، عمل من را اگر بخواهم پیش عمل امیر المؤمنین (علیه السّلام) بگذارند از همین اعمال خودم هم باید استغفار کنم. عمل چیزی نیست که آدم به آن بنازد.

ملائکه آمدند و به آن عابد گفتند، گفتند مژده که خدا می‌خواهد با فضل خود با تو برخورد کند نه با عدل خود. آن عابد گفت: نه. مگر من چه کم گذاشتم که خدا می‌خواهد با فضل خود با من برخورد کند، ۷۰ سال، ۶۰ سال است، تماماً دارم برای خدا عبادت می‌کنم، شب و روز را برای عبادت گذاشتم، یک قرص نانی و یک دانه انار به من می‌رسد؛ این‌که دیگر این همه منّت ندارد، این همه من دارم کار انجام می‌دهم. نه، بگوید خدا با همان عدل خود با من برخورد کند. ملائکه به خداوند متعال عرض کردند، یک چنین چیزی است خدا تو می‌دانی که دارد چه می‌گوید. پروردگار عالم فرمود که حالا به روی او نیارید که این ۶۰، ۷۰ سال چه کسی به تو قدرت عبادت داده است، همان هم ما به تو دادیم، حالا این را به روی او نیاورید. همان نان و اناری که خود او می‌گوید با او حساب کنید. امّا دقیق حساب کنید، ترازو بگذارید. ملائکه دقیق حساب کردند، تمام آن ۶۰، ۷۰ سال عبادت او به ازای یک حبّه‌ی انار شد، یک حبّه‌ی انار! چون واقعاً به قدری ملائکه در کار هستند تا همان یک حبّه درست شود.

در روایت دارد که هر قطره باران، برای هر قطره‌ی باران یک ملاک گمارده شده است و موّکل است، هر قطره‌ی آن، این فقط ملائکه‌ی باران هستند که هدایت می‌کنند و خیلی چیزهای دیگری که در کار است تا یک لقمه دست ما برسد. خوب رزق به این صورت است، واسطه‌ها دارد، عوامل دارد. عوامل متعدد شناخت و ناشناخته، مادی و غیر مادی. شِفا همین‌طور، علم همین‌طور اگر بخواهد به ما برسد، هر چیزی هم‌طور… حیات اگر یک بچّه بخواهد متولّد شود، ببینید چه عواملی دخیل است تا یک بچّه‌ای متولّد شود، یک موجودی حیات پیدا کند. همین‌طور مرگ، چه عواملی باید دخیل باشد تا یک کسی از این دنیا برود و به عالم دیگر انتقال پیدا کند.

بنابراین خداوند متعال عالم را با اسباب اداره می‌کند، هیچ پدیده‌ و هیچ حادثه‌ی در این عالم بی‌سبب نیست. حوادثی که برای ما، برای انسان‌ها پیش می‌آید، از جمله علل آن حادثه‌ها، اراده و عمل خود ما است. ببینید من مثال بزنم، فرض کنید اگر کسی از یک ساختمان چند طبقه به عنوان خود کشی خود را به پایین پرت کند، یک عملی دارد انجام می‌دهد. یا سم برمی‌دارد یا یک چیزی برای خودکشی برمی‌دارد و می‌خورد. آیا این‌که این کار را انجام داد، آیا مقّدر او مرگ است؟ تقدیر او مرگ است یا نه؟ نه، بستگی به خیلی از عوامل دارد. حالا عوامل را ببینید من یک اشاره‌ا‌ی به بعضی از آن‌ها می‌کنم. به عوامل متعددی بستگی دارد، یک عامل: اراده‌ی خود این شخص و عمل او است که خوب اراده و عمل این بر خودکشی تعلّق گرفته است، خود را به پایین پرت کرده است. هم اراده کرده است، تصمیم گرفته است، هم عمل کرده است، خود را پرت کرد ه است، این یک عامل.

یک عامل دیگر صدقه‌ا‌ی است که احیاناً خود یا خویشان او آن روز دادند یا ندادند. اگر بدهند یک اثر دارد، اگر ندهند یک اثر دارد. یک عامل دیگر آن دعایی است که پشت سر او مثلاً مادر او، دعایی کرده باشد، یا نکرده باشد. اگر این دعا را مادر کرده باشد یک اثر دارد، نکرده باشد یک اثر دارد. یک عامل دیگر صله‌ی رحمی است که او اهل آن بوده یا نبوده است. یک عامل دیگر عمل خیری است که احیاناً دیروز، امروز نسبت به یک بیچاره‌‌ای یک عمل خیری کرده و آن شخص پشت سر او دعا کرده است، یا نه یک چنین کاری اصلاً انجام نداده است. یک عامل دیگر آن نان حلالی است که پدر او در سفره آورده است که آیا نان حلال آورده است یا نیاورده است، یک عامل دیگر در اجداد و اباء او، آدم‌های خوب بودند که خدا به پاس آن‌ها نظری به نسل او داشته باشد یا نداشته باشد. خوب ببینید این یک تعداد عواملی است که این‌ها مؤثّر هستند، این تعداد عوامل مؤثّر هستند، شکی نیست.

در روایت است، یک فردی در مدینه خدمت امام صادق (علیه السّلام) آمد. این دو برادر در راه که داشتند به سمت مدینه می‌آمدند با هم دعوا کردند، دعوا، مرافعه و قهر. یکی از این دو خدمت امام صادق (علیه السّلام) آمد، امام فرمود: شما دو برادر در راه با هم دعوا و مرافعه کردید و قهر کردید، از هم بریدید. به واسطه‌ی همین قطع رحم قرار بود، عمر شما سر بیاید، منتها تو قبل از این‌که این‌جا پیش من بیایی، یک کار خیری برای یک نفر انجام دادی، آن نقیصه را جبران کردی، ولی عمر برادر تو تمام است، دیگر از این سفر برنمی‌گردد.

ببینید البتّه خود آن افراد شاید نمی‌دانستند چه چیزهایی پشت پرده دارد می‌گذرد، امّا امام صادق (علیه السّلام) فرمود. خدا مرحوم علّامه تهرانی را رحمت کند که در مشهد بودند آدم با عظمت و بزرگواری بود. ایشان فرمودند: یکی از فامیل‌های ما در سامرا سیّد است، خیلی صالح، با صفایی با تقوایی آن‌جا زندگی می‌کند، خیلی سال پیش، ۵۰ سال، ۴۰ سال پیش در سامرا زندگی می‌کرد. خود او برای علّامه تهرانی نقل کرد. گفت من یک زمانی حصبه گرفته بودم یک مریضی سختی گرفته بودم دکترهایی که در سامرا بودند نتوانستند من را مدارا کنند، من را به کاظمین بردند و از بغداد یک پزشک متخصّص آوردند؛ او هر کاری کرد حال من بدتر شد که بهتر نشد، در حالت احتضار قرار گرفتم، مادر من کنار من نشسته بود داشت گریه می‌کرد، در کاظمین یک مسافرخانه گرفته بودیم، نزدیک حرم موسی بن جعفر و امام جواد بود، در آن مسافرخانه بودیم، مادر من که دیگر حال من را دیده بود که این حالت سنگین احتضار دارم و اصلاً به ظاهر بی‌هوش بودم، نشسته بود گریه می‌کرد. می‌گفت یک مرتبه چشم من باز شد، نه چشم دنیای او، این‌که بی‌هوش افتاده بود. گفت: دیدیم حضرت عزرائیل آمد، دیدیم حضرت عزرائیل (علیه السّلام) تشریف آوردند، البتّه ایشان گفت من که او را دیدیم خیلی زیبا بود، گفت: من که او را دیدیم، خیلی زیبا بود. شک نکنید حضرت عزارئیل از ملائکه‌ی مقرّب خدا است، بسیار زیبا است، از ملائکه ی مقرّب خدا است، ملکه معمولی نیست، از رؤسای ملائکه است، بسیار زیبا است و اگر احیاناً کسی او را زشت می‌بیند این در واقع زشتی خود او در آینه افتاده است، می‌گوید من دیدیم خیلی زیبا بود و بعد از او چند  لحظه بعد دیدیم که ۵ تن آمدند، پیغمبر اکرم، امیر المؤمنین، حضرت زهرا (سلام الله علیه)، امام حسن، امام حسین (علیهم السّلام) آمدند. آمدند و نشستند می‌گفت در همان حالتی که دیگر دیدن‌ها با چشم معمولی نبود، می‌گفت در همان حالت دیدم مادر من از پلّه‌های مسافرخانه به پشت‌بام رفت، هراسان به پشت‌بام رفت، رو به سمت حرم امام جواد و موسی بن جعفر نشست و شروع به گریه کردن کرد. گفت: یا باب الحوائج من بچّه‌ی خود را که از سامرا به این‌جا آوردم به امیدی آوردم، شما نپسندید که او را این‌جا دفن کنم و دست خالی و تنها برگردم، شروع به التماس کردن کرد. می‌گفت: من مادر خود را روی پشت بام می‌دیدیم دارد پیش موسی بن جعفر التماس می‌کند می‌دیدیم. چند لحظه‌‌ای بیشتر نگذشت دیدیم خود موسی بن جعفر وارد شد، ۵ تن نشسته بودند، دیدم حضرت موسی بن جعفر وارد شد، وارد شد به پیغمبر اکرم عرض کرد: یا جدّا، یا رسول الله مادر این سیّد پناه به ما آورده است و دارد التماس می‌کند، شما عنایتی کنید، پیغمبر اکرم به حضرت عزرائیل (علیه السّلام) فرمود که بروید، بروید از خدا برای او عمر گرفتیم. ایشان می‌گوید بعد از این‌که این‌ها همه رفتند آرام آرام چشم من باز شد، دیدم مادر من دارد گریه می‌کند که از پشت بام برگشته است، دارد گریه می‌کند، می‌گوید من عصبانی یک مقدار به مادر خود پرخاش هم کرد، گفتم من داشتم با این بزرگوارها می‌رفتم، قضیّه را به او گفتم که من داشتم با این‌ها می‌رفتم تو نگذاشتی.

دعا، توسّل یکی از عوامل است. خوب حالا شما نگاه کنید، عوامل متعددی برای یک حادثه‌ای که برای انسان می‌خواهد به وجود بیاید که این عوامل نه کمیّت آن را ما می‌شناسیم نه کیفیت آن را. یعنی ما تعداد عوامل را می‌دانیم که چه چیزهایی دخیل است، در حوادثی که برای ما پیش می‌خواهد بیاید، یک تصادفی که ماشینی می‌خواهد به ما بزند، می‌دانیم چه عواملی دخیل است که ماشین به ما بزند یا نزند. ده‌ها عواملی که بسیاری از آن‌ها را ما نمی‌دانیم، تازه غیر از این‌که ما کمیّت عوامل را نمی‌دانیم، کیفیت یعنی میزان تأثیر عوامل هم نمی‌دانیم. نمی‌دانیم که چند درصد آن‌ کسی که خود را از پشت‌بام به پایین پرت کرده است، چند درصد خود آن عمل و اراده‌ی او مؤثّر است، چند درصد صدقه مؤثّر است، چند درصد دعای مادر مؤثّر است، چند درصد ابا و اجداد مؤثّر است، ما این‌ درصدها را هم نمی‌دانیم چیست. چه کسی است که می‌داند، فقط پروردگار عالم است که محاسبه‌ی همه‌ی این عوامل متعدد را می‌داند، این محاسبه یعنی تقدیر. تقدیر یعنی حساب‌گری، که خدا محاسبه می‌کند، برآیند و حاصل جمع تمام این عوامل را که فقط و فقط خداوند متعال می‌داند آن وقت در حق ما جاری می‌کند. حاصل جمع. پس ببینید تقدیر چیزی خارج از اسباب و علل نیست که یکی از اسباب و علل خود ما هستیم، اراده‌ی ما است، چیز جبری نیست. یک لباس از پیش دوخته شده‌ای نیست که به تن افراد به زور کنند. نخیر، سرنوشت و تقدیر چیزی است ولو خدا از ازل می‌داند، ولو هر سال شب قدر بر ولی زمان سرنوشت انسان‌ها تا یک سال عرضه می‌شود، امّا دانستن خدا که چیزی را عوض نمی‌کند، خداوند متعال از ازل می‌داند که ما چه کاری می‌خواستیم انجام دهیم و طبق آن اراده و عمل خود ما و مجموعه‌ی عوامل، آن سرنوشت عمل می‌خورد.

پس بنابراین در رقم خوردن سرنوشت که همان مجموع علل و عوامل این حادثه است، خود ما هم دخیل هستیم. یک چیز جبری نیست، خود ما هم دخیل هستیم، این همان مطلبی است که ما اسیر سرنوشت نیستیم، خود ما دخیل هستیم می‌توانیم عوض کنیم، تقدیر تو فقط این نیست که الآن هستی، می‌توانی یکی از اولیای خدا باشی، کسی نمی‌تواند بگوید نه مقدر ما همین است. چه کسی گفته است مقدر تو همین است، اگر تو زحمت بکشی مقدّر تو این است که یکی از اولیای خدا باشی. عرض کردم تقدیر یک مصداق ثابت ندارد که بگویی همین، نخیر یک چیز دیگر هم باشد، معلوم می‌شود آن تقدیر تو بوده است.

تقدیر دست کسی را نمی‌بندد. هیچ منافات با اراده و اختیار ندارد. حالا اگر کسی را تقدیر خود را عوض کرد و در این دنیا طوری شد که با توصیه‌هایی که امیر المؤمنین برای فرزند خود بعداً خواهند داشت. توصیه‌ها برای این‌که از اسارت بالا بیایی، برای این‌که امیر دنیا شوی. آن وقت امیر دنیا بشویم یعنی چه؟ یعنی آن وقت مرگ سراغ ما نمی‌آید، یعنی آرزوها، که اسیر آرزوها بودیم، دیگر آرزو نداریم، یعنی آفات، بلاها، بیماری‌ها دیگر سراغ ما نمی‌آید، جواب این است که چرا، امّا خود تو می‌توانی شکل بدهی، مرگ سراغ تو می‌آید، امّا یک مرگ می‌تواند نفله شدن باشد یک مرگ می‌تواند شهادت باشد. آرزو وجود دارد امّا یک آرزو چهار نعله دنبال دنیا دویدن می‌تواند باشد، یک آرزو «اللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَهَ الرَّشِیدَهَ وَ الْغُرَّهَ الْحَمِیدَهَ»[۱۷]، «اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَیْکَ فِی دَوْلَهٍ کَرِیمَهٍ»[۱۸] آن آرزوها باشد. آرزو وجود دارد، امّا یک سنخ آرزوها دیگر فراتر از دنیا می‌شود. مصیبت و بلا وجود دارد امّا مصیبت و بلا یکی را زمین می‌زند، یکی را بالا می‌برد. من از شما سؤال می‌کنم در این دنیا هم امام امّت، امام راحل عزیز ما، ایشان خیلی سختی کشید و هم صدام خیلی سختی کشید، او هم خیلی سختی کشید. امّا آن سختی کشیدن و این سختی کشیدن چه بود؟ اصلاً جنس آن‌ها با هم یکی است؟ یک مصیبت و بلا او را تا اوج اعلا رساند، یکی دیگر را تا اسفل و سافلین برد. پس بنابراین آدم می‌تواند سرنوشت خود را عوض کند، طوری که این چیزها ولو برای آدم ایجاد می‌شود، امّا تو رنگ به آن می‌دهی، تو شکل به آن می‌دهی، تو دیگر این‌ها را تبدیل به آرزوها و مرگ می‌کنی یا مصائبی که فراتر از دنیایی بودن است. که إن‌شاء‌الله این را در جلسه‌ی بعد خدمت شما عرض خواهم کرد.

یکی از چیزهای که لابه‌لای صحبت عرض کردیم که سرنوشت آدم را عوض می‌کند، بدون شک توسّلات است، بدون تردید توسّلات است. سرنوشت آدم را عوض می‌کند. فکر نکند آدم که احیاناً چهار حاجت او برآورده نشد، چه فایده، دعا کردن مثل خاک خشک به دیوار پاشیدن است، اصلاً نتیجه ندارد. نه، به ده‌ها چیز رسیدی، امّا آدم این‌ها را نادیده می‌گیرد، توجّه به آن‌ها ندارد. دو چیزی که به آن نرسیده است، نزد خدا شکایت می‌کند. توسّلات و دعاها را آدم فراموش نکند.

رحمت خدا و رضوان خدا بر استاد خود ما آیت الله مصلحی، آقا زاده‌ی مرحوم آقای اراکی مرجع بزگوار تقلید. ایشان از قول پدر خود، آیت الله اراکی نقل می‌کرد. خود آقای اراکی، از قول استاد خود حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی که برجسته‌ترین شاگردان آیت الله آقای حائری یکی امام بود، یکی آقای اراکی بود. آقای اراکی از قول استاد خود نقل می‌کرد که می‌گفت: خود آقای حائری برای من گفته بود. که یک موقعی کنار شط کوفه، در کوفه، کنار رودخانه داشته با یک دوست خود می‌رفته است، دید یک جنازه‌‌ای را به سمت قبرستان می‌برند، آقای حائری، آقا شیخ عبدالکریم، به دوست خود گفت تشییع این جنازه برویم، خیلی با اصرار گفته است. دوست او که همراه او بوده است، گفته بود مگر او را می‌شناسی؟ حالا داشتند یک جایی دورتر تشییع می‌کردند، گفته بود مگر شما این را می‌شناسی؟ گفت: من خواب او را دیدیم، گفت: من دیشب خواب او را دیدیم که این بنده‌ی خدا از دنیا رفته است، داشتند او را به سمت برهوت می‌بردند؛ جایی که کفّار، فساق را می‌برند. برخلاف وادی السّلام که مؤمنین در برزخ آن‌جا هستند، البتّه ملکوت این وادی السّلام، نه فیزیک آن، نه این ظاهرآن. می‌گوید: دیدیم او را به سمت برهوت بعد به آن ملائکه‌ی که داشتند او را به سمت برهوت می‌بردند، گفت: من یک سؤالی از امیر المؤمنین دارم، این سؤال من را به امیر المؤمنین بگوید، بعد می‌خواهید من را به برهوت ببرید، ببرید. آن ملائکه گفتند چه؟ آقای حائری می‌گفت من داشتم این را در خواب می‌دیدیم. گفت: این آدمی که الآن جنازه است، به آن ملائکه‌ که او را به سمت برهوت حمل می‌کردند، گفت: از امیر المؤمنین برای من سؤال کنید که یا علی اگر من را به برهوت ببرند، بعد آن کسانی که آن‌جا هستند، خوشحال بشوند و بگویند توی که محبّ علی بودی، تو را هم که به این‌جا آوردند، آخر پیش خود ما آمدی، یا امیر المؤمین فقط به من یاد بدهید که چه جواب آن‌ها بگویم که من را مسخره کردند که گفتند تو که محبّ علی بودی، تو هم که به این‌جا آمدی، یا امیر المؤمنین به من یاد بدهید که آن‌جا چه بگویم، من را آن‌جا نبرید، آن‌جا به ما می‌خندند، آن‌جا ما را مسخره می‌کنند که آخر محبّ علی به این‌جا آمد. مرحوم حا حاج شیخ عبدالکریم می‌گوید: من دیدیم که ملائکه دستور گرفتند که او را وادی السّلام ببرید. از این طرف من این شخص را می‌شناسم، در خواب دیدیم که او چه قضیّه‌ی دارد، برای تشیع او برویم.


[۱]ـ نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۹۱٫

[۲]ـ وسائل الشیعه، ج ‏۱۵، ص ۱۱۰٫

[۳]ـ الکافی، ج ‏۲، ص ۳۳۶٫

[۴]ـ نهج البلاغه، ص ۳۹۱٫

[۵]ـ سوره‌ی حدید، آیه ۲۰٫

[۶]ـ بحار الأنوار، ج ‏۹۵، ص ۶۳٫

[۷]ـ سوره‌ی مریم، آیه ۷۱٫

[۸]ـ مجموعه رسائل و مصنفات کاشانى، ص ۶۱۲٫

[۹]ـ نهج البلاغه، ص ۴۸۰٫

[۱۰]– الشافی فی شرح الکافی (للملا خلیل القزوینی)، ج‏ ۲، ص ۴۲۶٫

[۱۱]ـ بحار الأنوار، ج ‏۶۴، ص ۳۸۵٫

[۱۲]ـ سوره‌ی یوسف، آیه ۲۱٫

[۱۳]ـ منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج‏ ۱۷، ص ۲۷۲٫

[۱۴]ـ الکافی، ج‏ ۱، ص ۱۸۳٫

[۱۵]ـ بحار الأنوار، ج‏ ۹۱، ص ۱۰۷٫

[۱۶]ـ زاد المعاد، مفتاح الجنان، ص ۹۴٫

[۱۷]ـ بحار الأنوار، ج‏ ۵۳، ص ۹۶٫

[۱۸]ـ الکافی، ج‏ ۳، ص ۴۲۴٫