بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

لزوم حاکمیّت قوه ی عاقله

علامه‌ی بزرگوار «ملا مهدی نراقی»أعلی الله مقامه، مطلبی دارند در خودسازی و اخلاق، که با توضیحاتی که دادند معلوم می‌شود، انسان در درون خودش از جانب خدا قوایی را دارا است. قوه‌ی غضبیّه دارد، قوه‌ی شهویه دارد، قوه‌ی خیالیه و قوه‌ی عاقله. چون مملکت وجود آدم یک مملکت است نه چند مملکت و باید توجه داشت که قوای مختلف اگر رئیس نداشته باشند، آشفتگی، به هم ریختگی و بی‌ثباتی در آن کشور حاکم خواهد بود. لذا همان گونه که وجود قوای مختلف در یک مملکت، فرماندهی واحد می‌خواهد که اینها به جان هم نیفتند، به حقوق هم تعرّض نکنند تا عدل برقرار بشود، در درون انسان هم اگر بنا باشد انسان آرامشی داشته باشد و امنیت داخلی برقرار بشود، باید قوه‌ی عاقله حاکم شود. حاکمیت قوای دیگر نه تنها مشکل را حل نمی‌کند، بلکه انسان را به فساد می‌کشد.

کسی که قوه‌ی غضبیّه‌اش غلبه پیدا می‌کند، این شخص حالت درّندگی پیدا می کند. آدم عصبی، آدم ناراحت، در درون خودش هم عصبی و ناراحت است، و اگر دیگران را ناراحت می‌کند، علتش ناراحتی درونی خودش است. آدم‌های عقده‌ای که ظلم می‌کنند و دلشان نمی‌سوزد که کسی بیچاره شده، حقی از کسی ضایع شده است، وقتی به او هم می‌گویی برایش بی تفاوت است، می‌گوید دندش نرم، به ما چه! اینها مشکل داخلی دارند. عقده‌ای که در ضمیر ناخودآگاهش از دوران بچگی در اثر جفاهایی که دیده ایجاد شده، حالا در موقعیتی که این فضای اعمال قدرت برایش به وجود آمده است، آن عقده‌ها بروز می‌کند. هرچه محرومیت، بدبختی و مظلومیت متحمّل شده، حالا سر دیگران خالی می‌کند. انفجار هست دیگر! مثل بخاری که در زیر زمین انباشته می‌شود، به صورت انفجار و آتشفشان در می‌آید؛ همه مشکلات درونی همان گونه است و اگر یک مربی خوب، یک پدر خوب، یک مادر خوب، یک استاد و معلم و مشاور خوبی نبوده تا سختی‌ها را برایش توجیه کند و درونش را خالی کند، اینها می‌ماند و انباشته می‌شود و وقتی رئیس جمهور می‌شود، یا شاه می‌شود – مثل رضا خان- قلدری ‌می‌کند. این شخص چون بچه‌ی سر راهی است و چون هرکسی از راه رسیده، یک توسری بهش زده است، آخرش یک آدم بی‌رحم و قسّی‌القلبی در می‌آید که دیگر نمی‌شود کنترلش کرد.

در مسائل شهویّه هم همین جور است، کسی که در آن جهت برای خودش خط قرمزی نشناخت، او به صغیر و کبیر رحم نمی‌کند. سر مسائل جنسی چه جنایت‌ها که نمی‌کند! بنابراین حاکمیت را اگر به دست قوه‌ی غضبیّه دادیم حالت ما به صورت یک درّنده و سَبُع در می‌آید و اگر به قوه‌ی شهویّه داده شد، به صورت یک حیوانی که در غریزه‌اش کنترل ندارد، در می‌آید.

” حاکمیت را اگر به دست قوه‌ی غضبیّه دادیم حالت ما به صورت یک درّنده و سَبُع در می‌آید و اگر به قوه‌ی شهویّه داده شد، به صورت یک حیوانی که در غریزه‌اش کنترل ندارد “

حیوانات کنترل شده‌اند. «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ». اعراف؛ ۱۷۹ – آنها همچون چهارپایانند بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند (چرا که با داشتن همه‏گونه امکانات هدایت، باز هم گمراهند)!  هیچ گاوی در مسائل شهوی زیاده‌روی ندارد. جفت‌گیریشان برای وقتی است که بناست آن حیوان حامله شود. آن فصل که می‌گذرد دیگر کاری به کار هم ندارند. گوسفندان هم همینطور هستند، با هم می چرند و کاری به هم ندارند. بشر اگر به دنده‌ی شهوت بیفتد از تمام حیوانات بدبخت‌تر و بیچاره تر است! لذا اگر آزاد گذاشت و کنترل نشد و حاکمی نداشت، داغون می‌کند. هم خودش را داغون می‌کند و هم همه را داغون می‌کند. نظام خانواده به هم می ریزد و دارای هیچ نظم و انظباطی نخواهد بود.

لا مَقالَ در میان قوا، باید قوه‌ی عاقله حاکم باشد. زیرا قوه‌ای است که ارزیابی می‌کند، نفع و زیان را می سنجد. کجا باید غضب کند و کجا نکند، کجا باید از قوه‌ی جنسی  استفاده کند و کجا نباید استفاده کند. این قوه ی عاقله است که خلیفه الله است. روایت، حکومت را به خلیفه الله داد. اگر همه قوا حاکم باشند، هرج و مرج می‌شود و اگر هر کدام از قوایی که غیر از قوای عاقله است، عنان اختیار بشر را به دست بگیرد، بشر را به نابودی می‌کشد. قطعاً باید حاکمیت را به قو‌ه‌ی عاقله داد. «قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ‏ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏». الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۱، ص: ۱۱

عقل می‌گوید: «تو خودت به اینجا نیامدی، تو را به اینجا آوردند، حالا بپرس از کسی که تو را آورده، برای چی تو را آورده است؟ دستورات او را بگیر و عمل کن.» عقل برای انسان چراغ راه می‌شود و آدم را با خدا آشنا می‌کند. آدم با عقل خداشناس می‌شود. آدم با عقل، پیغمبر را از ساحر تشخیص می‌دهد. تفاوت بین پیغمبر و ساحر با عقل است. عقل تشخیص می دهد که می توان خدا را، پیغمبر را، و راه خدا را از طریق انبیا به دست آورد، عقل به قوای دیگر می‌گوید، در این خط برو، این خط بی خطر است. لذا هم غضب را کنترل می ‌کند و هم شهوت را.

 

لزوم وحدت حاکم در نظام هستی

این مسئله‌ای که خدای متعال در رابطه با عالَم بیان فرموده: «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»[۱] انبیا؛ ۲۲  اگر عالم دو خدا داشت، به هم می ریخت اوضاع. دو خدا با هم کنار نمی‌آمدند. این می‌خواست بگوید من قدرتم بیشتر است و آن هم می‌خواست بگوید من قدرتم بیشتر است. خب وقتی تَنازع در قدرت پیش می‌آمد اوضاع به هم می ریخت، عالم فاسد می شد و امکان اداره در عالم نمی شد. جنگ دو خدا آدم را به فساد می کشید.

لزوم وحدت حاکم در مسائل اجتماعی و سیاسی

این اختصاص به خدا ندارد. در هر زمانی، در هر خانه ای اگر دو مدیر باشد، هم پدر منم بگوید و هم مادر منم بگوید، این دوتا که با هم جنگشان بشود، بچه ها چه بدبختی‌ای دارند! اینها تا کی شاهد باشند که در خانه جنگ باشد؟! اما اگر یکی قبول کرد که در خانه یک رئیس است، یک مدیر است، بد باشد یا خوب باشد، ریاست مال او است، باید با او کنار بیاید. جایی که این مسأله حل شد اینجا جنگ منتفی می‌شود. در خانه، دو مدیر مشکل ساز می‌شود.

در مدیریت مدرسه شما ببینید، اگر مدرسه دو مدیر داشته باشد، دو سلیقه حاکم باشد، آیا مدرسه، مدرسه می‌شود؟! در یک اداره دو رئیس داشته باشد آیا این اداره، اداره می شود؟! امکان ندارد. یک اداره یک رئیس می‌خواهد، یک مدرسه یک مدیر می‌خواهد، یک خانه هم یک پدر می‌خواهد، یک سرپرست می‌خواهد، یک جامعه هم یک رهبر می‌خواهد، دو رهبر که نمی شود که! «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا» انبیا؛ ۲۲ 

این یک فرمول حکیمانه است که نظام واحد با دو خدا عملی نمی‌شود. آن وقت یک نظام نمی‌شود چندین نظام می‌شود و نظامات مختلف با هم برخورد می‌کنند. این برخورد هم قهری است. این مرزها جنگ‌ را به وجود می‌آورد. اگر شما مرزها را بر می‌داشتید، جهان یک مملکت بود و یک رئیس داشت، جنگ نمی شد که! جنگ این کشورها به دلیل این است که مرز دارند و دو قدرت هستند و جنگ هم قهری است و جنگ جهانی دیر یا زود خواهد شد. این جزء ضروریات زندگی چند قطبی هست که بالاخره بهم می‌ریزد. اما اگر جهان به صورت یک مملکت در می‌آمد، و یک مدیرو یک رهبر مجموعه جهان را اداره می‌کرد، به صورت خانواده در می‌آمد و همه در کنار هم با مهربانی، زندگی سالمی را در پیش می‌گرفتند. این هم بُعد سیاسی دارد- این وحدت حاکم بر وجود- هم بُعد اخلاقی دارد و هم بُعد عرفانی دارد.

 

لزوم وحدت حاکم در مسائل اخلاقی و عرفانی

آدم یک دل دارد به چند تا دلبر می‌خواهد بدهد؟! یک دل را وقتی شما تقسیم بکنید همیشه حواستان پرت است. این نماز که می‌خواهید بخوانید، چون دلت یکی نیست، دلت هزار جا می‌رود. این چه نمازی هست که داری می خوانی؟! هیچ وقت حال وحضور در پیشگاه پرودگار پیدا نمی‌کنی. چرا؟! برای اینکه دلت را یکی نکردی. برای اینکه این دل، دلبرهای مختلفی پیدا کرده است، هر گوشه‌اش یک بُتی گذاشتی، هر کسی یک گوشه‌ی دلت را گرفته و دارد با دلت بازی می‌کند، در نتیجه، حواست هیچ وقت جمع نیست. می‌خواهی مطالعه کنی، حواس پرتی پیدا می‌کنی، می‌خواهی نماز بخوانی، حواس پرتی پیدا می‌کنی. غذا می‌خواهی می‌خوری، می‌پرسند: «غذا چه مزه ای داشت؟» حواست نبوده! می‌گویی: «آره راست می‌گویید، حواسم نبود، ببینم غذا چه مزه ای دارد!»

دل وقتی یکی نبود آدم از غذا خوردنش گرفته تا حالات معنوی و عبادتش هیچ کدام با تمرکز نیست. آدم آن حاصل لازم را و نتیجه‌ی لازم را از هیچ کاری نمی‌گیرد. چون حواسش یک جا نیست! حواسش چند جا است. لذا باید یک حاکم در وجود ما استقرار پیدا کند؛ و قوای دیگر تحت برنامه ریزی او کنترل بشوند. که به همدیگر تجاوز نکنند در حق خودشان هم کم گذاشته نشود.

” دل وقتی یکی نبود آدم از غذا خوردنش گرفته تا حالات معنوی و عبادتش هیچ کدام با تمرکز نیست “

خداوند متعال هر غریزه ای که به ما داده، بر ما لازم کرده که حق آن غریزه را ادا کنیم. لذا وجود مقدس حضرت سجاد زین العابدین (علیه السلام) رساله‌ی حقوقیّه ای دارند و در آن رساله‌ی حقوقیّه، پنجاه و چند حق را مطرح کردند که بخشی از آن مربوط به اعضا و جوارح خودمان است. حق شکم چیست؟ حق چشم چیست؟ حق زبان چیست؟ این حقوق را حکومت پیاده می‌کند. اگر عقل حاکم بود حقوقی را که امام زین العابدین(علیه السلام) برای آن برنامه ریزی کرده، این را از آن می گیرد، ‌حق همه را ادا می‌کند. این نکته ای بود که از مرحوم علامه نراقی، حاصل یک فصل مفصّلی بود که خدمت شما عرض کردیم.

فرازهایی از کتاب “عده الداعی” : بر می‌گردیم به کتاب نورانی علامه‌ی بزرگوار ابن فهد حلّی سلام الله علیه  که صاحب این کتاب، معجزه‌ی انبیاء را داشته است. خیلی عظمت دارد. از مقربین و اهل مراقبه است. و کم نظیر هم است.

 

اقبال قلبی، شرط دوازدهم استجابت دعا

شرط دوازدهم برای استجابت دعا، «الاقبال بالقلب» است. این است که آدم، با دلش رو به خدا بیاورد. بعضی زبانشان یاالله می‌گوید ولی حواسشان جای دیگری هست. دل را پیش خدا ببرید.

الثانی عشر الإقبال بالقلب‏: «لأن من لا یقبل علیک لا یستحق إقبالک علیه کما لو حادثک من تعلم غفلته عن محادثتک و إعراضه عن محاورتک فإنه یستحق إعراضک عن خطابه و اشتغالک عن جوابه و استثقالک لجوابه‏.» متن کتاب شریف عده الداعی و نجاح الساعی، ص: ۱۸۰

اگر کسی در حالی که شما دارید با او حرف می‌زنید، رویش را برمی‌گرداند، شما چکار می‌کنید؟ شما هم رویتان را برمی‌گردانید. می‌فرماید: کسی که به شما اقبال نمی‌کند، وقتی با شما در حال صحبت است، رو به شما نمی‌آورد، شما هم رو به او نمی‌آورید! اگر کسی روی قلبش به خدا نباشد، در حالی که زبانش با خدا است، ولی قلبش رو به سوی خدا نیست، دلش با کسان دیگری است، رویش را از خدا برگردانده و جاهای دیگر است. معلوم است که این دعا، دعا نیست که! این دعا مستجاب نمی‌شود که!

«کما لو حادثک من تعلم غفلته عن محادثتک و إعراضه عن محاورتک فإنه یستحق إعراضک عن خطابه و اشتغالک عن جوابه یا و استثقالک لجوابه‏.» متن کتاب شریف عده الداعی و نجاح الساعی، ص: ۱۸۰

می‌فرماید: کما اینکه اگر شما بدانید، کسی حواسش پیش شما نیست و شما دارید با او حرف می‌زنید و او در نهایت بی‌اعتنایی جایی دیگر است و با شما نیست، توجهی به گفته های شما نمی‌کند، این استحقاق دارد که شما هم از او رو برگردانید. وقتی او به شما اعتناء نمی‌کند وقتی شما دارید با او حرف می‌زنید و او در عین اینکه می‌بیند شما دارید با او حرف می زنید، ولی با کسی دیگر دارد حرف می‌زند و به حرف شما اعتناء نمی‌کند، این شایسته اینکه شما برای او حرف بزنید، نیست. شما هم دیگر با او حرف نمی‌زنید و تحویلش نمی‌گیرید.

قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): «مَنْ أَرَادَ أَنْ یَنْظُرَ مَنْزِلَتَهُ عِنْدَ اللَّهِ فَلْیَنْظُرْ مَنْزِلَهَ اللَّهِ عِنْدَهُ فَإِنَّ اللَّهَ یُنْزِلُ الْعَبْدَ مِثْلَ مَا یُنْزِلُ الْعَبْدُ اللَّهَ مِنْ نَفْسِهِ.»[۲]

 هر کسی دوست دارد، ببیند منزلت او در پیشگاه خدا چگونه است، نگاه کنید ببینید منزلت خدا در پیش او چگونه است. او چقدر پیش خدا است. اگر می‌خواهد خدا، عنایتش پیش او باشد، باید ببیند چقدر دلش پیش خدا است. «فَإِنَّ اللَّهَ یُنْزِلُ الْعَبْدَ مِثْلَ مَا یُنْزِلُ الْعَبْدُ اللَّهَ مِنْ نَفْسِهِ.». خدا با بنده‌اش آن معامله را می‌کند که بنده آن معامله را با خدا می‌کند. اگر شما برای خدای خودتان عظمت قائل بودید، یعنی وقتی پیش خدا ‌رفتید، حواستان جمع است، خدا هم به شما نگاه می‌کند ولی اگر دلت به خدا نگاه نمی‌کند، خدا هم به دلت نگاه نمی‌کند. پناه به خدا می‌بریم، خدایا! عاجزیم. 

” خدا با بنده‌اش آن معامله را می‌کند که بنده آن معامله را با خدا می‌کند. اگر شما برای خدای خودتان عظمت قائل بودید، یعنی وقتی پیش خدا ‌رفتید، حواستان جمع است، خدا هم به شما نگاه می‌کند ولی اگر دلت به خدا نگاه نمی‌کند، خدا هم به دلت نگاه نمی‌کند “

وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): «وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع‏ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ دُعَاءَ قَلْبٍ لَاه‏»[۳] ـ از “لهو” است ها!ـ

خدواند متعال دعای قلبی که سرگرم جاهای دیگر است، قبول نمی‌کند.

وَ رَوَى سَیْفُ بْنُ عَمِیرَهَ عَنِ الصَّادِقِ(علیه السلام): «إِذَا دَعَوْتَ اللَّهَ فَأَقْبِلْ بِقَلْبِکَ.»[۴]

وقتی دعا می‌کنی، اقبال دل داشته باش.

«وَ فِیمَا أَوْحَى اللَّهُ إِلَى عِیسَى(علیه السلام):‏ «لَا تَدْعُنِی إِلَّا مُتَضَرِّعاً إِلَیَّ وَ هَمُّکَ هَمّاً وَاحِداً فَإِنَّکَ مَتَى تَدْعُنِی کَذَلِکَ أُجِبْکَ[۵]

خدواند به عیسی مسیح(علیه السلام)، وحی فرمود: «لاتَدعُنی» من را نخوان، مگر اینکه حال تضرّع داشته باشی، وقتی بیچاره‌ای من را بخوان، حالت پیچارگی خودت را بدست بیاور و احراز بکن و در حال بیچارگی رو به من بیار، و هَمّت را، دلت را ـ ‌آدم همت می‌کند یعنی همه حواست را به یک جا متمرکز می‌کنی، این را می‌گویند هِمّت ‌ـ فرمود که: هَمّت را هَمّ واحد قرار بده. تو همانجور که من را می‌خوانی، من هم همان جور جوابت را می‌دهم. اگر با همه وجودت سراغ من را گرفتی، من هم همه خزائنم را در اختیار تو قرار می‌دهم. هر چه می‌خواهی به تو می‌دهم. امّا اگر این هِمّت را نداری، دعایت، دعای قبولی نخواهد بود.

” هَمّت را هَمّ واحد قرار بده. تو همانجور که من را می‌خوانی، من هم همان جور جوابت را می‌دهم. اگر با همه وجودت سراغ من را گرفتی، من هم همه خزائنم را در اختیار تو قرار می‌دهم “

وَ عَنْهُمْ (علیه السلام):‏ «صَلَاهُ رَکْعَتَیْنِ بِتَدَبُّرٍ خَیْرٌ مِنْ قِیَامِ لَیْلَهٍ وَ الْقَلْبُ سَاهٍ.» واژه «وعنهم علیهم سلام» یعنی این روایت از ائمه(علیهم السلام) آمده است.

فرمودند: اگر دو رکعت نماز بخوانی اما حواست پیش خدا باشد، بهتر از آن است که شب تا صبح عبادت بکنی اما دلت پیش خدا نباشد. باید این دل را هم از خودش خواست. خودش باید دل ما را پیش خودش ببرد. ما عاجزیم. «لاحَول و لا قوه اِلا بالله العلی العظیم».

من امشب به دل‌های شکسته‌ی شما امیدی دارم. شرایط سوریه، اعلام خطر است برای شیعیان عالم! اگر آن‌ها شکست خوردند، سد شکسته، سپر دفاعی ما شکست خورده و آتش به سوی ما سرازیر می‌شود.


[۱]

[۲] همان؛ ۱۸۰

[۳] همان

[۴] همان

[۵] همان؛ ۱۸۱