مورخ ۲۲ آذر ۱۳۹۴ حضرت استاد صدیقی در هیئت میثاق با شهدای دانشگاه امام صادق علیه السلام حضور یافته وو به ایراد سخنرانی پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- رحلت حضرت رسول و آغاز مصیبت اهل بیت
- آگاهی اهل بیت از مصیبتهای بعدی
- بعد حیوانی و نفسی انسان
- نظر صدر المتألّهین در مورد تجرّد
- وحدت وجودی انسان
- آیهی شهادت و مفهوم آن
- معنای عبد در آیهی معراج
- عظمت روح انسان
- روح انسان و خدا
- محدود بودن عالم نفس
- ابزار بودن نفس
- سختی رسیدن به مرحلهی انسانیّت
- صورت حیوانی انسان
- مرتبهی نفس لوّامه
- تفاوت غریزه در انسان و حیوان
- انسانی بودن حکم قصاص
- اعمال غرایز در چهارچوب شرع
- نفس مُلهِمه
- اهمّیّت جهاد در همهی ابعاد
- اصطلاح خشونت نرم
- حدیثی در باب جهاد
- تأثیر نفس ملهمه
- مرتبهی نفس مطمئنّه در معصومین
- توفیق خداوند در انجام کارها
- حدیثی در مورد مقام امام رضا (علیه السّلام)
- کنار گذاشتن خودیّت، شرط رسیدن به خدا
- مقام امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- فنای انسان در مرحلهی نفس مطمئنّه
- ذکر مصیبت
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِین طَبِیبِ نُفوسِنَا شَفیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهِ مَوْلَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ أَرْوَاحُنَا وَ أَرْواحُ مَنْ سِوَاهُ فِدَاهُ وَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ اللهُ ظُهورَهُ وَ رَزَقَنَا الله صُحْبَتَهُ وَ نُصْرَتَهُ وَ رِضَاهُ وَ رَأْفَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِم أَجْمَعِین إِلَی یَوْمِ الدِّینِ».
«مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ یَومَ القِیَامَه وَ هُوَ عَنهُ رَاضٍ فَلْیَتَوَالَ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا».
رحلت حضرت رسول و آغاز مصیبت اهل بیت
ایّام ماتم حضرت خاتم، امام مجتبی، حضرت رضا (علیه السّلام) هنوز جامعه را در غم خود دارد، علاوه بر اینکه رحلت خاتم انبیاء آغاز مصیبتهای خاندان عصمت و طهارت بود. پیغمبر رسماً برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) گریه میکرد و میفرمود: من برای خود گریه نمیکنم، برای مشکلاتی که برای شما پیش میآید گریه میکنم. خدا همهی خوبان ما را که پشتوانه بودند، تابلو بودند، چراغ بودند، نور بودند و پناه این جامعه در بعد معنویت محسوب میشدند، همه را با حضرت رسول و آل بیت او محشور بدارد.
آیت الله العظمی آقای بهجت، آقای بهاء الدّینی و بزرگان دیگری که در قم بودند، مرحوم آقای پهلوانی، مرحوم آقای انصاری شیرازی، مرحوم آقای جعفری تهرانی. در تهران هم بزرگان دیگری بودند، دست ما کوتاه شد. این بزرگان هم نور بودند و هم دلها را نورانی میکردند، چراغ بودند. مرحوم آیت الله بهاء الدّینی (اعلی الله مقامه) در ارتباط با مادر بودن حضرت زهرا (سلام الله علیها) نسبت به پیغمبر خدا، نبی مکرّم اسلام فرمودند: «أُمُّ أَبِیها»، فاطمه امّ من است. میفرمودند که مادر موجب رشد فرزند میشود، سازندگی هر فرزندی از دامن مادر شروع میشود. خداوند متعال به پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مصائب حضرت زهرا (سلام الله علیها) را نشان داده بود.
آگاهی اهل بیت از مصیبتهای بعدی
حضرت رسول جملهای دارند که «کَأَنِّی بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ بَیْتَهَا… وَ هِیَ تُنَادِی یَا مُحَمَّدَاهْ»،[۲] فرمودند: گویا دارم میبینم که خانهی فاطمه مورد هجوم قرار میگیرد و فریاد میزند و کسی به او کمک نمیکند، این را پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دیده بود و قبول کرده بود. در زیارت نامهی خود حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم آشنا هستید، «یَا مُمْتَحَنَهُ امْتَحَنَکِ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ فَوَجَدَکِ… صَابِرَهً»،[۳] خدا در آن عالم به آنها این صحنهها را نشان داد آنها پذیرفتند.
حضرت رسول که مقام خود را دارد، حضرت زهرا (سلام الله علیها) که از سلسلهی مقرّبین است، یعنی حضرت زهرا (سلام الله علیها) چیزی کم از پدر خود و همسر خود ندارد. حضرت زهرا (سلام الله علیها) امامت ندارد لکن ولایت مطلقه دارد، جزء مجاری فیض خدا علی الاطلاق است، او مقام خود را دارد. حضرت زینب (سلام الله علیها) اینها را دیده بود و قبول کرده بود، شاهد هم این است وقتی حال حضرت سجّاد (علیه السّلام) را دید، کنار پیکر پاک امام حسین (علیه السّلام) برای حفاظت جان حضرت سجّاد (علیه السّلام) عرضه داشت: خود ما اینها را میدانستیم، قبول کردیم، با علم آمدیم، تصادفی که نبود، همهی اینها را به ما گفته بودند قبول کرده بودیم.
این است که حضرت زهرا (سلام الله علیها) در این روزها سخت گرفتار شد و عالم اسلام به مصیبتی مبتلا شد که این مصیبت تا ظهور ادامه دارد. بشریت از حکومت الهی محروم شد و مسیر مدیریت جامعهی بشری به گرگها داده شد، به وحشیها داده شد، همینطور ادامه دارد.
این ایّام حالت خاصّ خود را دارد، به علاوه ما که سالیان سال خدمت مرحوم آیت الله العظمی بهجت بودیم، دههی آخر صفر در محضر ایشان بودیم، منبر میرفتیم، افتخار داشتیم برای ایشان روضه میخواندیم. ایشان صفر که تمام میشد روز اوّل ماه ربیع روضهی خود را به خاطر امام حسن عسکری (علیه الصّلاه و السّلام) ادامه میداد. من موقع ورود از برادران پرسیدم: این جلسهی شما به چه عنوان است؟ گفتند: به خاطر حضرت رضا (علیه الصّلاه و السّلام) است. خواستم بگویم خوشا به حال شما، الحمدلله گرایشهای فطری دارید، جذبههای ولایی دارید و در این خط هستید. امّا با این مقدّمه در محضر حضرت رضا (علیه الصّلاه و السّلام) هم إنشاءالله آموزههایی را در این محفل دریافت کنیم، ذخیرهی جان و زندگی و آخرت ما باشد.
بعد حیوانی و نفسی انسان
در قرآن شریف مراتب نفس را خداوند منّان بیان فرموده، یکی از مراتب و مراحل نفس همهی ما نفس امّاره است، یعنی هیچ انسانی نیست که حیوان نداشته باشد، تمام انسانها حیوان دارند. بدن ما حیوان ما است، مَرکَب ما است، آنچه یک حیوان در زندگی حیوانی خود لازم دارد بدن ما هم همهی اینها را لازم دارد. ما در بعد جسمی، در بعد بدنی، با حیوانات مشترک هستیم. از این جهت ملاحظه میکنید در این آیهی کریمهای که برای فرهیختگان جای خاصّی دارد: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ * أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا * ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا * فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا * وَ عِنَباً وَ قَضْباً * وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً»،[۴] «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ».[۵] خیلی ساده و صریح بعد خورد و خوراک شما، «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ». این یک مرحلهای از وجود ما است.
نظر صدر المتألّهین در مورد تجرّد
گویی اینکه بزرگان مثل صدر المتألّهین (رضوان الله تعالی علیه) در فلسفه، قانونی را به حساب خود کشف کردند که «النَّفس فِی وَحدَتِهَا کُلُّ القُوَى». انسان یک واحد است، یک واحد ذو مراتب است. مرحلهی بدن هم خود ما هستیم. ایشان در بحث حرکت جوهریّه اعتقاد ندارند که ما یک روح مجرّدی قبلاً داریم به بدن مادی تعلّق میگیرد. میگویند نه، بشر از صفر شروع میکند، این تطوّرات ماده است که در سیر خود به تجرّد میرسد. خدا صورت تجرّد را در مسیر تکامل به انسان میدهد. نظریّهی ابن سینا و دیگران این است معتقد هستند روح تقدّم دارد، ولی ملّاصدرا میگوید نه، روح انسانی را خدا در زمان خاصّ خود به انسان میدهد.
وحدت وجودی انسان
علی کلّ حال هر کدام باشد، چه بدن ما نباشیم ما یک چیز دیگر هستیم، بدن ابزار ما است، بدن مرکب ما است، بدن کارگر ما است، بدن عملهی ما است، خدا در اختیار ما قرار داده است. ما که نشئهای از نشئات عالم بالا هستیم، مرغ باغ ملکوت هستیم. یا نه، از روح خدا هستیم، ما از روح خدا هستیم، از نشئهی فوق نشئات عالم کثرت هستیم. ما مظهر وحدانیّت خدا هستیم، ما وحدتی درون خود داریم و مییابیم و این بدن ما عملهی آن واحد است. بدن ما وحدت ندارد، اعضا، جوارح، سلولها، سلسلهی اعصاب، مجاری خون، هر کدام یک کشوری است، یک دستگاه منظّمی است. با هم پیوند دارند، ولی پیوند آنها پیوند تجرّدی نیست، یک ابزار مادی است به هم جوش خورده، پیوند دارند، تعاون دارند. ما وحدت حقّه در بدن خود نداریم، بدن ما واحد صناعی است. خداوند متعال در این بعد ما را با حیوانات مشترک قرار داده است.
آیهی شهادت و مفهوم آن
ولی آیهی شهادت را که میخوانید صحبت از حیوانیّت نیست، «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ».[۶] آنجا که مسئلهی شهود است، مسئلهی وحدت است، مسئلهی بَحتِ ۱۴:۴۵ وجود است، وجودِ بحت است، مسئلهی نور محض است، محض نور خدا است، خدا خود را به عنوان شاهد… بعد ملائکه نشئهای از نشئات صفات الهی هستند، ملائکه صفت شاهد بودن را دارند و بعد هم اولوا العلم. آنجا که ما تغذیهی علمی شویم کنار ملائکه و پرتو خدا هستیم. امّا اینجا که تغذیهی جسمی میشویم کنار حیوانات هستیم، اینجا «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ»، ولی آنجا الله، ملائکه، اولوا العلم در کنار هم هستند. کما اینکه «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ».[۷] اصل خدا است، اینها مجرای حق تعالی هستند، مظاهر توحید هستند، مظاهر صفات حق تعالی هستند.
معنای عبد در آیهی معراج
در آن بعدی که ما جسم هستیم و بنا است روح شویم، جان شویم یا در آن بعدی که جان غبار آلود داریم، جسم ما غبار جان ما است، جدا نیست. «سُبْحانَ الَّذی أَسْرى بِعَبْدِهِ»،[۸] خدا پیغمبر را… رسول الله با این بالا رفته است. در دعای ندبه نسخه بدل دارد «وَ عَرَجْتَ بِرُوحِهِ»،[۹] ولی درست نیست، «سُبْحانَ الَّذی أَسْرى بِعَبْدِهِ» نه «بِروحِهِ». عبد همین است که نماز میخواند، همین است که میجنگد، همین است که جهاد میکند، همین است که آیات تلاوت میکند، همین است که نفوس بشر را تزکیه میکند، با همین، هر چه دارد همین است، با همین بالا رفته است. «سُبْحانَ الَّذی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى».
عظمت روح انسان
در این بعدی که ما بدن هستیم یا ما بدن داریم نفس امّاره داریم، غرایز حیوانی است و دون شأن ما است. اینکه انسان بخورد، تولید مثل کند، انواع قاذورات را همراه خود داشته باشد. اینکه ما در مقابل سیماهای نورانی شما نشستهایم، شما در برابر یک طلبه نشستهاید، با هم انس رضوی داریم، به هر حال خدای متعال آبروداری کرده است. آنچه که موجب اشمئزاز میشود، موجب نفرت میشود، ما از همدیگر نمیبینیم. سیماهای نورانی، پاکیزه. این پوست را بکنید خون است، این مجاری خلط را ببینید، این مثانه را ببینید، این معده را ببینید، اساساً وارد هر کدام شوید ناپاکی است.
انسان یک موجود بالایی است، در این شأن نیست که در اینجا… وقتی روح را میگیرند این را در زبالهدانی میاندازند، زیر خاک میکنند که بوی آن بیرون نیاید. آن روح است که ظاهر ما این طور زیبا است، حیات است که ما را به یکدیگر مجذوب میکند. و الّا بعد جسمانی کثیف است، شما وارد جسم شوید همه ناپاکیها و قاذورات است. امّا وقتی در بحر نماز شب میروید، در بحر علم میروید، در بحر محبّت الله میروید، در بحر عشق به پیغمبر میروید، در بحر عشق به ائمّه میروید، گویی اصلاً جسمی ندارید، اصلاً انسان پاکیزه است، آن یک جای دیگر است این یک جای دیگر است.
بنابراین نفس امّاره لازمهی حیات ما است، همه دارند، نمیشود که انسان جسم نداشته باشد. اگر جسم داریم برای حفظ جسم خود غذا میخواهیم، آب میخواهیم، برای حفظ نسل خود همسر میخواهیم. این هم که ما میخواهیم چون در انتهای قضیّه ما این نیستیم، این ابزار است، در ابزار خطکشی نشده، انسان جسم را با حقیقت روح خود و خود اشتباه میگیرد.
روح انسان و خدا
انسان آنجا که هست «إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ»،[۱۰] مقصد ما خدا است، خدا بینهایت است، بنابراین ما عطش بینهایت داریم. این جان ما است، سنخیّت با او دارد، ما از خود او نشأت گرفتهایم، «مِنْ رُوحِهِ»[۱۱] هستیم، باید به سوی او برویم تا روح الله شویم. از او هستیم ولی باید او شویم، در حدّ خود آیینهی او شویم، باید روح الله شویم.
محدود بودن عالم نفس
امّا جسم ما که کشش بینهایت ندارد، جسم میمیرد باید بمیرد، چون جسم قابلیّت بقا ندارد، بقا برای روح است. همانگونه که جسم قابلیّت بقا ندارد، بقا برای روح است، جسم قابلیّت بینهایت ندارد، آن هم برای روح ما است.
چون ما نفس امّاره داریم گرفتار تنگناها هستیم، تنگنا برای عالم زمین است. «أَ تَجْعَلُ فیها»،[۱۲] یا «فِی الأَرض»، «مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ»، انسان که زمینی بود موجودات زمینی کثرت دارند. وقتی متعدّد، کثیره بود تنازع در بقا است. حیوان تا گیاه را نخورد نمیتواند حیوانیّت خود را حفظ کند، بنابراین گیاه طعمهی حیوان میشود تا حیوان بماند. حیوان هم طعمهی انسان میشود و الّا انسان جسم خود را نمیتواند نگه دارد. همین است، باید همدیگر را بخوریم تا زنده بمانیم. این برای عالم تزاحم است.
ابزار بودن نفس
ما نفس امّاره داریم، منتها ما نفس امّاره نیستیم، اشتباه در اینجا است. چیزی که دنیای مادیات، غربگراها القا میکنند میگویند ما همین هستیم. ما میگوییم ما این نیستیم، این ابزاری است به امانت داده شده ما اینجا زراعت کنیم. این گاو ما است، گاو آهن ما است، تراکتور ما است، ما باید با این زراعت کنیم، حاصل را جای دیگری درو میکنیم. ما آمدیم اینجا کشت کنیم، اینجا خانهی ما نیست، این هم ما نیستیم یک جای دیگر هستیم. این یک مرحلهی نفس است که انسان باید توجّه داشته باشد ما نفس امّاره داریم، ما حیوان داریم یا – جسارت نشود- در مرحلهی حیوان هستیم باید انسان شویم.
سختی رسیدن به مرحلهی انسانیّت
امام میگفت استاد ما مرحوم شیخ عبد الکریم میگفت:
ملّا شدن چه مشکل آدم شدن محال است
میگفت آدم شدن محال است. آمدیم آدم شویم، سخت هم هست. یکی از آقایان منبریها میگفت: استخاره کردم آدم شوم خوب آمده، با اینکه استخاره خوب آمده آدم نمیشوم. نمیدانیم، خدا ما را آدم کند. «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»،[۱۳] کسی که خدا به او نور نداده نور ندارد. نور برای مقام آدمیّت است، آدم خلیفهی خدا است، مظهر نور خدا است، آدم آدم شود نور است. امّا تا آدم نشده ظلمات است، «ظُلُمَاتٍ فوقَ ظُلُمَات» است. این یک مرحله است، حواس ما جمع باشد ما در وجود خود گرگ داریم، ما مار داریم، ما عقرب داریم، ما سگ داریم. نکند ما اسیر سگ خود شویم، نکند اسیر گرگ خود شویم، نفس امّاره است.
صورت حیوانی انسان
حضرت یوسف هم به این نکته هشدار داده: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ»،[۱۴] خیلی تأکید میکند، «إِنَّ النَّفْسَ لَ…»، چند تأکید است؟ یکی «إِنَّ» است، دوم «لَ»، سوم «أمَّارَه» صیغهی مبالغه است. «لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ»، خیلی غلیظ کرده، برجسته کرده که انسان هوشیار باشد، اسیر این نفسی که گرگ در آن است، سگ در آن است، خرس در آن است، این چیزهایی که روز قیامت انسان محشور میشود همه در این است. اگر انسان اسیر شد به آن رنگ درمیآید مار جهنّم میشود، عقرب جهنّم میشود، گرگ آنجا میشود. «وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ»،[۱۵] انسان وحشی محشور میشود. منتها وحشی که از وحشی بودن خود رنج نمیبرد، انسان آنجا میفهمد میتوانست آدم شود وحشی شده است.
آنهایی که خدا فرموده: «کُونُوا قِرَدَهً خاسِئینَ»،[۱۶] میمون شوید همه میمون شدند، سه روز بیشتر هم زندگی نکردند. انسان ببیند میمون شده خیلی برای او عذاب است، غیر از این است که میمون میمون است، انسان میمون شود خیلی… ما اگر اسیر غرایز خود باشیم این غرایز باغ وحش است، خدا در اختیار ما قرار داده ما از آنها کار بکشیم. اگر عوض اینکه از آنها کار بکشیم آنها از ما کار کشیدند، ما بدبخت میشویم. این یک مرحله است.
مرتبهی نفس لوّامه
یک مرحله از وجود آدمی یا مرتبهای از نفس آدمی نفس لوّامه است. نفس لوّامه یک مَلَکی در وجود انسان است، هر تعبیری میخواهید بکنید، یک دیدبانی است، یک مرزبانی است، یک ناظر امینی است، یک محافظ است. خدا در وجود ما قرار داده که ما را از شرّ این درندههای درون حفظ کند، همین که در جایی میخواهیم درندگی کنیم او میآید پیشگیری میکند. دروغ تجاوز به حقوق انسان است، ظلم به خود است، تعدّی به خود است، دروغ برخلاف حقیقت حرکت کردن است، مقابلهی با حق است. انسان وقتی می خواهد دروغ بگوید یک حقیقتی در وجود او است میگوید نگو، هشدار میدهد میگوید نگو. کودک مرتبهی اوّل میخواهد دروغ بگوید زبان او لکنت دارد، مشکلی دارد که دروغ را نمیتواند راحت بگوید، این نفس لوّامه است، پیشگیری میکند.
اگر ملاحظه نکردیم و نفس امّارهی ما، ما را به ظلم به خود یا ظلم به جامعه کشاند، این است که انسان پشیمان میشود. انسان بعد از هر گناهی ناراحتی وجدانی پیدا میکند، خود را ملامت میکند، سرزنش میکند. بد شد، کاش این نگاه را نکرده بودم، مدّتی مراقبه داشتم ضایع کردم، پیش خدا آبروی من رفت، امام زمان (علیه السّلام) از من بدش آمد، ای کاش انجام نداده بودم، ای کاش این حرف را نزده بودم، ای کاش با فلانی دوست نشده بودم. انسان خسارتهای خود را میفهمد، بعد شروع میکند خود را تنبیه کردن که در اصطلاحات اخلاقیّون به این معاتبه میگویند. آخرین مرحلهای که انسان بعد از محاسبه دارد معاتبه است، یعنی خود را مورد عتاب قرار میدهد، سرزنش میکند و تنبیه باطنی میکند. این نفس لوّامه است، از موهبتهای بزرگ خدا این است که در بشر یک نیرویی قرار داده که این نیرو به انسان میگوید بد نشو، حیوان نمان، حیوانیّت نکن، از حیوان خود استفاده کن ولی حیوانیّت نکن.
تفاوت غریزه در انسان و حیوان
نحوهی اجرای غرایز حیوانی تو باید با حیوانات فرق داشته باشد، غریزهی حیوان کنترل شده است تو انسان هستی باید خود را کنترل کنی، اگر خود تو کنترل کردی اعمال غریزهی تو هم کار حیوانی نیست کار انسانی است، تو داری از این حسن استفاده میکنی، سوء استفاده نمیکنی. «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ»،[۱۷] ازدواج در ظاهر یک کار حیوانی است، ولی اگر برای حفظ دین تو بود این حفاظ است، این مرزی است که شما را از دشمن حفاظت کرد، جلوی تیر دشمن را گرفت، نگذاشت ضایع شوید. «قَوِّ عَلَى خِدْمَتِکَ جَوَارِحِی»،[۱۸] میخواهی غذا بخوری، چرا؟ چون گرسنه هستی غذا میخوری، چرا؟ چون خدا را میخواهی بپرستی غذا نخوری ضعیف میشوی، چون میخواهی مملکت خود را عزیز کنی اگر درس نخوانی… علم برای انسان حکومت میآورد، صولت میآورد، اقتدار میآورد، نداشته باشی ذلیل میشوی، چرا برای عزّت درس نمیخوانی؟ غذا نمیخوری که بتوانی درس بخوانی.
غذا خوردن یک کار حیوانی است، امّا اگر تحت حاکمیت وجدان اخلاقی این کار را انجام دادی حیوانیت نیست، این عین انسانیت است، این حکم نماز را دارد. «الْکَادُّ عَلَى عِیَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»،[۱۹] چه بروی در کارخانه کار کنی، چه بروی در جبهه دفاع کنی، خدا هر دو را برای تو جهاد مینویسد، چون هیچکدام حیوانی نیست. نه جبهه رفتن غضب حیوانی است، حیوان چنگ دارد، دندان دارد، میخواهد رقیب خود را خرد کند، تو به عنوان خرد کردن رقیب نمیروی، تو مأمور خدا هستی میخواهی میکروبها را بکشی که پیکرهی جامعه سالم باشد. تو فرق داری با کسی که آمده به عنوان یک بعثی، به عنوان داعش دارد سر بچّه را میبرّد، تو از این کارها انجام نمیدهی، تو هرگز کار درندگی انجام نمیدهی. این انسانیترین کار است که داری جرّاحی میکنی، خیلی فرق دارد.
انسانی بودن حکم قصاص
«لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاهٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ»،[۲۰] روح آدمکشی نیست، کشتنِ آدمکشی است. این درندههایی که به ما حمله میکنند برای اینکه میخواهند آدمکش شوند، در احکام جزایی به قصاص محکوم میکنند. این از انسانیترین قواعد است. تمام قوانین جزایی ما، جنگ ما، همه رنگ رحمت دارد هیچکدام رنگ خشونت ندارد.
اعمال غرایز در چهارچوب شرع
ازدواج ما، اعمال غرایز جنسی ما در چهارچوب شرع است، نور دارد. روایت دارد کسی که غسل جنابت میکند با هر قطره آبی که از بدن او میریزد خدا برای او حسنه مینویسد. این درست مثل عبادت است. چه دین زیبایی داریم که اساساً بعد حیوانی ما را تحت الشّعاع نور انسانی قرار داده همه را نورانی کرده، هیچ جا خاصیّت حیوانی نیست، همه حرکت به سوی قلّهی آدمیّت است، به سوی آدم شدن.
نفس مُلهِمه
انسان که نفس لوّامهی خود را اعمال کرد، «لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَهِ»،[۲۱] نوبت به نفس ملهمه میرسد. «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا».[۲۲] شما اگر مدّتی غیبت نکنید، نگاه بد نکنید، به غیبت گوش نکنید، نیش زبان نداشته باشید، کسی را تحقیر نکنید، در صحنهی مجاهده غایب نباشید، در جهاد فرهنگی، در جهاد سیاسی، در جهاد اقتصادی.
اهمّیّت جهاد در همهی ابعاد
فرمود: «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّهِ فَتَحَهُ اللَّهُ تَعَالَى لِخَاصَّهِ أَوْلِیَائِهِ».[۲۳] این مخصوص زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و هشت سال دفاع مقدّس نیست، این کلاس دائماً دایر است. شما همیشه دشمن دارید، همیشه غارتگرها در کمین شما هستند که شما را غارت کنند. چه هجومهای…
اصطلاح خشونت نرم
حضرت آقا در نامهی خود خشونت نرم را تعبیر کرده بودند که تعبیر بسیار ظریف و تکان دهندهای است. در قالب کپسول دوا زهر به انسان میدهند، انسان با ذوق از آنها میگیرد و میخورد و انسان را میکشند. گلوله نمیزنند کسی دلسوزی کند، به دار نمیکشند، سر نمیبُرند، میگویند مریض هستید میخواهیم شما را معالجه کنیم، بیایید این دواها را بخورید. انسان با ذوق و شوق دوا میگیرد بخورد، ولی معلوم میشود خاصیّت آن شمشیر را دارد، خشونت نرم است، هیچکس هم متوجّه نشده است. نه کسی که خورده چیزی گفته، نه کسی که دیده ناله و نفرین کرده، انسان با دست خود تسلیم میشود، زهر را به عنوان دوا از او میگیرد و از بین میرود. بنابراین باید هوشیار بود، باید به اسلحهی بصیرت مسلّح بود و با دشمن مقابله کرد. اگر مقابله نکردیم چه میشود؟
حدیثی در باب جهاد
حضرت امیر (علیه السّلام) فرمودند که جهاد بابی از ابواب بهشت است، جنّت است، «فَتَحَهُ اللَّهُ تَعَالَى لِخَاصَّهِ أَوْلِیَائِهِ»، خدا این کلاس را برای خاصّهی اولیاء خود قرار داده است. اگر کسی اعراض کرد «أَلْبَسَهُ اللَّهُ لِبَاسَ الذُّلِّ»، خدا لباس ذلّت به تن او میکند. تشکیلات آنها، شبکهی آنها فعّال، میخواهند سنگرهای مجلس، خبرگان، همه را بگیرند و شما بنشینید تماشا کنید. خدا ذلیل میکند، آنها هم به عزّت نمیرسند، باطل رفتنی است. ولی مؤمن بنشیند تصمیمسازها و تصمیمگیرهای آنها را آمریکا اداره کند، این مؤمن باید تنبیه شود، استحقاق دارد، این لیاقت حکومت اسلامی، نظام اسلامی را ندارد و خدا از او میگیرد. خدا لباس ذُل را به تن او میپوشاند.
تأثیر نفس ملهمه
اگر ما مجاهد بودیم، درس خود را به عنوان جهاد خواندیم، نمازهای ما جهاد بود، جهاد فی سبیل الله بود، «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ». شما مدّتی، یک چلّه، «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً»،[۲۴] یک چلّه خود را برای خدا مأمور بدانید، مَلَک خدا شوید، خواستی از خود اعمال نکنید، هر چه خدا راضی است آن کارها را انجام دهید، یک چلّه، خداوند منّان چیزهایی را که نمیدانستید به شما میدهد. نفس ملهمه یعنی دریچههای غیب در درون شما نور الهی را جذب میکند، رادار شما فعّال میشود، آن وقت چیزهایی که اصلاً به آن راه نداشتید، کارهای خوب، آنهایی که سالکین الی الله انجام میدهند، یک مرتبه میبینید خضری آمد دست شما را گرفت و دریچههای جدیدی از اعمال جدید به شما نشان داد، این نفس ملهمه است.
یکی از وجوه «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»،[۲۵] یعنی اگر شما یک در خیر را باز کردید ۱۰ در دیگر را ما برای شما باز میکنیم، این نفس ما… الهام میشوید، یک مرتبه به یاد میآورید به فلان جا سر بزنم، به آنجا میروید یک مردهای را زنده میکنید، «مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً».[۲۶] اینها همه مراتب یکی بعد از دیگری است.
مرتبهی نفس مطمئنّه در معصومین
آخرین مرحلهای که قرآن کریم مطرح فرموده است نفس مطمئنّه است که مربوط به حضرت ثامن الحجج، علیّ بن موسی الرّضا (علیه آلاف التّحیّه و الثّناء) است. «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه * ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّه».[۲۷] چرا حضرت رضا (علیه السّلام) رضا است؟ مگر امامهای دیگر رضا نیستند؟ همهی آنها مقام رضا دارند، همهی آنها مرآت حق تعالی هستند، وجود آنها جز خدا را نشان نداده است. نه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، نه امیر المؤمنین (علیه السّلام)، نه حضرت زهرا (سلام الله علیها) و نه امامان ما و نه آنهایی که ذوب در امامها بودند به مقام ولایت رسیدند، در وجود هیچکدام هیچ غباری نبوده که مانع انعکاس نور خدا، صفات خدا در وجود آنها باشد، همهی آنها نور بودند.
توفیق خداوند در انجام کارها
«خَلَقَکُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَیْنَا بِکُمْ فَجَعَلَکُمْ فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ».[۲۸] آن وقت شما از ما پذیرایی میکنید، اینکه ما برای زیارت شما در اربعین میآییم، در این ایّام بسیار نورانی که مشهد الرّضا قیامت بود، کربلا محشر بود. ما خیلی کار مهمّی انجام ندادهایم، تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. ما نبودیم برای زیارت امام حسین (علیه السّلام) رفتیم، این امام حسین (علیه السّلام) بود ما را نوازش کرد پیش خود برد. «وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَیْکُمْ»، صلوات ما برای ما نیست، خدا جعل میکند به من نماز میدهد، خدا به من زیارت میدهد، خدا به من توفیق یا حسین گفتن میدهد، خدا به من اشک میدهد، کدام برای من است؟ مگر به زور میتوانی گریه کنی؟ چه زمانی توانستی به زور گریه کنی؟ مگر میتوانی اشک بریزی؟
انسان این همه مصیبت میبیند، اموات ما بعد از مدّتی هر چه تجدید خاطرات میکنیم نمیتوانیم گریه کنیم، برای امام حسین (علیه السّلام) چه کسی به شما گریه میدهد؟ «جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَیْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَایَتِکُمْ طِیباً لِخَلْقِنَا»، این پذیرایی آنها است نه پذیرایی ما از امام حسین (علیه السّلام). ما میزبان امام حسین (علیه السّلام) نیستیم، امام حسین در این مجالس میزبان ما است، ما را دعوت کرده به اینجا آورده از ما پذیرایی میکند.
حدیثی در مورد مقام امام رضا (علیه السّلام)
امّا امام رضا (علیه السّلام)، این لقب رضا را که خدا برای ایشان اختصاص داده، من این حدیث را تقدیم داشتم که وجود نازنین پیغمبر خدا فرمود: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ یَومَ القِیَامَه وَ هُوَ عَنهُ رَاضٍ فَلْیَتَوَالَ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا». هر کس بنا دارد، دوست دارد، آرزو دارد، روز قیامت که مرگ حق است، به آنجا میرویم، امّا چه ملکهای با خود داشته باشیم؟ چه خصلتی را همراه خود ببریم؟ صورت اخیر وجود ما چه باشد که به آن صورت محشور شویم؟ بالاترین مقام، مقام نفس مطمئنّه است، نفس مطمئنّه یعنی عارف واصل.
کنار گذاشتن خودیّت، شرط رسیدن به خدا
تا زمانی که انسان واصل نشده طمأنینه و آرامش… تا در راه هستی حرکت داری، طمأنینه نداری، بیقرار هستی، وقتی رسیدی آرام میشوی. چه زمانی انسان به خدا میرسد؟ وقتی به کلّی خود را کنار بگذارد، تا سر سوزنی غبار خودیّت داری تو به خدا نرسیدهای، چه زمانی نفس مطمئنّه داری؟ آن وقت که اصلاً بویی از تو نباشد، خبری از تو نباشد. خدا در آن تجلّی کند، تو نباشی، او باشد، تا تو هستی به خدا نرسیدهای. وقتی خود را از میان برداری به خدا رسیدهای. آن را که خبر شد خبری باز نیامد. آن وقت دیگر تو نیستی تا خودنمایی کنی از تو خبری باشد، تویی نیستی.
مقام امیر المؤمنین (علیه السّلام)
امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مثل دیشبی به جای پیغمبر خوابید، «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»،[۲۹] علی نبود. در ابتدای آیه میگوید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری»، از مردم کسانی هستند که خود را میفروشند، امّا در آخر میگوید: «وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ». میخواهد بگوید اینجا بایع و مشتری یکی است، ذاکر و مذکور یکی است. علی نبود تا حسابی برای خود باز کرده باشد، جذبه بود، علی پیش خود ما بود، این جلوهی من بود آنجا تجلّی کرده بود. این هنر علی نبود، این رأفت و رحمت خدا بود که علی (علیه السّلام) را در آن مرحله قرار داد، به ملائکه مباهات کرد.
فنای انسان در مرحلهی نفس مطمئنّه
«مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ»، کسی بخواهد به جایی برسد باید دامن امام رضا (علیه السّلام) را بگیرد. «السَّلَامُ عَلَیکَ یَا غَوْثِ اللَّهْفَان»، رضوی زندگی کنید، اهل هجرت باشید، در جا نزنید، مجذوب جذبههای حضرت رضا (علیه السّلام) شوید که اگر زندگی شما پرتو زندگی امام رضا (علیه الصّلاه و السّلام) شد از خود عبور میکنید. «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً» میشود، خدا همهی وجود شما را آیینهی خود قرار میدهد. وقتی نفس مطمئنّه شد چند لازمه دارد، یکی اینکه نفس مطمئنّه، خدا که «ارْجِعی» میگوید این «ارْجِعی» قراردادی نیست، این امر شرعی نیست، این امر تکوینی است. خود خدای متعال نفس مطمئنّه را میبرد.
«ارْجِعی» که میگوید اعمال ولایت خدا است، در آن مقام حلال و حرام و امر و نهی اعتباری کارساز نیست، نفس مطمئنّه رسیده است. چون رسیده اصلاً خبری از او نیست، هیچ خبری از انانیّت و خود او نیست. مگر میشود انسان بداند فرزند او را میکشند جلوی تیر بیاورد؟ مگر میشود غیورترین فرد عالم رباب خود را بیاورد در چنگ گرگهایی که چیزی ندارند گرفتار کند؟ انسان اگر یک سر سوزن روی حسابهای عِرق خود، احساس خود بخواهد کار کند، زینب را جلوی یک مشت حرام زاده میآورد که همه را از دم شمشیر بگذرانند بعد این ناموس خدا را ببرند؟ مگر انسان اگر خودش باشد میتواند؟ یک سر سوزنی خودش نبود، اصلاً خودش نبود.
لذا فرمود این سوره برای امام حسین (علیه السّلام) است، «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعی إِلى رَبِّکِ».[۳۰] ما دل تو را بیتاب کردیم، تو نیستی به کربلا میآیی، ما داریم تو را در به در میبریم. تمام حرکات او رجوع الی الله است، یک مورد رجوع به نفس ندارد. دعوت به نفس مطلقاً در وجود او نیست، «ارْجِعی إِلى رَبِّکِ». این اوّلین قدم است که تمام حرکات او رنگ خدا میگیرد، «صِبْغَهَ اللَّهِ»[۳۱] میشود، هیچ جا خود او نیست، همه جا خدا است.
نکتهی دوم «راضِیَهً مَرْضِیَّه»، هیچ نوع تحمیلی برای او نیست، از درون میجوشد، نه فشار بیرونی است، از درون میجوشد به بالا میرود. وقتی اینطور شد خدای متعال میگوید او همین بود که من خواسته بودم، حالا من هم از تو راضی شدم، مشمول ولایت حق میشود. از این حدیث شریف ما میفهمیم که امام رضا (علیه السّلام) چنین اکسیری است، کسی امام رضا (علیه السّلام) را پیدا کند ذوب در خدا میشود، ذوب در توحید حق تعالی میشود.
ذکر مصیبت
ایّام ایّامی است که مربوط به مادر ما حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. مصیبت حضرت زهرا (سلام الله علیها) جانکاه است، عادی نیست، خدا میداند، ما میگوییم سختترین مصیبت را حضرت علی (علیه السّلام) تحمّل کرده است. امام حسین (علیه السّلام) خیلی مصیبت داشت، ولی جلوی چشم او کسی رباب او را نزد، هیچ جا مجبور نشد خود او در خانه بنشیند بانویی برود از او دفاع کند، این خاصیّت حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود.
علیّ بن موسی الرّضا غریب الغرباء است، ۱۸ خواهر مهربان دارد، آن هم چه خواهری، فاطمهی معصومه دست کمی از عمّه جان خود زینب ندارد، در ولایتمداری، در محبّت، وجود او مالامال عشق امام رضا (علیه السّلام) بود. امّا علیّ بن موسی الرّضا موقع جان دادن تنها جان داد، فرمود: ابا صلت، دیدی من عبا را به سر کشیدم بدان کار من تمام است. این خیلی معنی دارد، زهری که به امام حسن (علیه السّلام) دادند آنی کار خود را نکرد، زهری که به موسی بن جعفر دادند بلافاصله به شهادت نائل نشد.
من نمیدانم چه زهری بود که به امام رضا (علیه السّلام) دادند، آنچنان تغییر حالت داده بود که نمیخواست کسی او را ببیند، گفت: عبا را بر سر خود میکشم کسی متوجّه نشود من چه حالتی دارم. فرمود: من را تنها بگذار، برو برگرد. گویا به مادر خود حضرت زهرا (سلام الله علیها) تأسّی کرده، بیبی عالم هم فرمود: فضّه، من بدن خود را شستم، لباس خود را عوض کردم، به علی بگو من را از زیر لباس غسل بدهد، به او کمک کردند. فضّه، در حجره را باز کن، بستر من را از کنار دیوار جمع کن وسط اتاق بیاور رو به قبله قرار بده. بستر بیبی کنار دیوار بود، چون نحیف شده بود. جانبازی بود که به فضّه میفرمود: «یَا فِضَّه لَقَد ذَابَ لَحمی»، فضّه گوشت بدن من آب شده، دیگر نیرویی در من نمانده است. میخواست بلند شود نمیخواست برای کسی مزاحمت ایجاد کند، دست به دیوار میگرفت بلند میشد.
ولی حالا میگوید میخواهم بخوابم ولی دیگر بلند نمیشوم، فضّه وسط اتاق بیاور، فرزندان من میآیند میخواهند اطراف من را بگیرند، میخواهند فضا داشته باشند. فضّه میگوید: من بستر را آوردم وسط اتاق قرار دادم، بیبی آمدند رو به قبله دراز کشیدند، به من فرمودند: قطیفهای روی من بکش. ولی دیدم دست مبارک خود را زیر صورت خود گذاشتند. من گمان میکنم با دست مبارک خود کبودی صورت را گرفت، رعایت حال علی (علیه السّلام) را کرد. فرمود: برو برگرد من را صدا بزن، اگر دیدی جواب نمیدهم بدان که دیگر از دنیا رفتهام. فضّه میگوید: من خیلی آشوب داشتم، نگران بودم.
طولی نکشید برگشتم، صدا زدم: یا فاطمه، دیدم جواب نمیدهد. گفتم: دختر پیغمبر، دیدم صدا نمیآید. گفت: یا امّ الحسنین. روپوش را کنار زدم دیدم بیبی از دنیا رفته است. فضّه فریاد میزد، میگفت: بیبی، سلام من را به پدر خود برسان. در همین حال حسنین وارد شدند، امام مجتبی (علیه السّلام) بالای سر مادر نشست، امّا امام حسین (علیه السّلام) پایین پا آمد، کار عجیبی انجام داد. روپوش را از روی پای مادر کنار زد، صورت کوچک خود را زیر پای مادر گذاشت. میگفت: مادر، من حسین تو هستم، مادر با من صحبت کن قبل از اینکه بند دل من پاره شود. اینجا امام حسین (علیه السّلام) گفت: مادر با من حرف بزن.
نزدیک دروازهی کوفه هم حضرت زینب با سر امام حسین (علیه السّلام) صحبت میکرد، نگاهی کرد دید فاطمهی صغری به سر پدر خیره شده، گویا دارد جان میدهد. گفت: حسین با من صحبت نمیکنی یک جمله با این دختر خود صحبت کن.
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– بحار الأنوار، ج ۲۸، ص ۳۸٫
[۳]– تهذیب الاحکام، ج ۶، ص ۱۰٫
[۴]– سورهی عبس، آیات ۲۴ تا ۲۹٫
[۵]– همان، آیه ۳۲٫
[۶]– سورهی آل عمران، آیه ۱۸٫
[۷]– سورهی نساء، آیه ۵۹٫
[۸]– سورهی اسراء، آیه ۱٫
[۹]– بحار الأنوار، ج ۹۹، ص ۱۰۵٫
[۱۰]– سورهی انشقاق، آیه ۶٫
[۱۱]– سورهی سجده، آیه ۹٫
[۱۲]– سورهی بقره، آیه ۳۰٫
[۱۳]– سورهی نور، آیه ۴۰٫
[۱۴]– سورهی یوسف، آیه ۵۳٫
[۱۵]– سورهی تکویر، آیه ۵٫
[۱۶]– سورهی بقره، آیه ۶۵٫
[۱۷]– الأمالی (للطوسی)، ص ۵۱۸٫
[۱۸]– إقبال الأعمال (ط – القدیمه)، ج ۲، ص ۷۰۹٫
[۱۹]– الکافی، ج ۵، ص ۸۸٫
[۲۰]– سورهی بقره، آیه ۱۷۹٫
[۲۱]– سورهی قیامت، آیه ۲٫
[۲۲]– سورهی عنکبوت، آیه ۶۹٫
[۲۳]– بحار الأنوار، ج ۳۴، ص ۶۴٫
[۲۴]– مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج ۱۱، ص ۱۸۷٫
[۲۵]– سورهی انعام، آیه ۱۶۰٫
[۲۶]– سورهی مائده، آیه ۳۲٫
[۲۷]– سورهی فجر، آیه ۲۷ و ۲۸٫
[۲۸]– من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۶۱۳٫
[۲۹]– سورهی بقره، آیه ۲۰۷٫
[۳۰]– سورهی فجر، آیه ۲۷ و ۲۸٫
[۳۱]– سورهی بقره، آیه ۱۳۸٫
پاسخ دهید