- ارکان شکر
- رکن دوم شکر: حال منعمُ علیه
- تعبیر از تواضع چیست؟
- خضوع منشأ تواضع
- حالت خضوع در ظاهر و باطن
- چگونگی حالت ابتهاج
- حالت ابتهاج لازمهی درک نعمت
- شادابی همیشگی اهل شکر
- ابتهاج در حالت حزن و اندوه نشانهی قرب به خدا
- نماز شب حضرت زینب نشانهی ابتهاج ایشان است
- سرور و ابتهاج نتیجهی توجّه به نعمت
- داستانی راجع به بیاعتنایی به مال دنیا
- سرور شادی اهل شکر با مشاهدهی محبّت و توجّه خدا
- ذکری از حالات حضرت زینب (سلام الله علیها)
- حکم رضایت پدر
- اطاعت از امر پدر برای رضای خداوند متعال
- تقسیمبندی مخالفتهای پدر
- رضایت پدر و مادر در همهی امور، حتی طلبگی
- اطاعت از پدر و مادر حتّی در صورت مخالفت با امور واجب
- فضائل تأثیر گذار حضرت علی (علیه السّلام)
- چرا موسی بن جعفر (علیه السّلام) را باب الحوائج مینامند؟
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ آلِهِ سِیَّمَا مَولَانَا بَقِیَّهِ اللهِ وَ اللَّعنُ الدَّائِمُ عَلَی أعْدائِهِمْ أجْمَعِینَ».
ارکان شکر
کلمات خواجه الحقّ و الانصاف گویا متن روایات است. این خضوعی که خواجه در برابر اهل بیت (علیهم السّلام) داشته و در محضر اهل بیت فانی محض بوده است، لذا این کلمات او در اینجا میدرخشد، گویا دارد از زبان ائمّه (علیهم السّلام) صحبت میکند و گویا اصلاً انسان سیر نمیشود، نمیخواهد بگذرد، مثل خود روایات میماند. فرمودند: رکن دوم حال است. رکن اوّل نعمت بود؛ یعنی معرفت به منعم بود. در شکر صحبت میکردیم دیگر. ارکان شکر، رکن اوّل آن معرفت به منعم بود. خیلی عجیب است، آدم در نعمت قبل از آنکه نعمت را ببیند ولی نعمت را ببیند. خیلی مهم است. برهان صدّیقین همین است. از او او را شناخته است، نه اینکه از طریق عالم به او رسیده است، عالم را از طریق او شناخته است.
در طریق عشق عاشق معشوق را میبیند، جلوههای محبّت معشوق برای او همه جلوه است، آیه است. او اوّل است، او آخر است، او ظاهر است، او باطن است، همه چیز او آن است، لذا اگر چیزی میبیند این چیز را بعد از خود او میبیند. این معرفت منعم سابق بر معرفت نعمت است. هم سابق است و هم آخر است. اوّل و آخر و وسط نعمت، هویّت و باطن نعمت، همه چیز آن او است.
رکن دوم شکر: حال منعمُ علیه
رکن دوم بعد از معرفت حالی است که منعمُ علیه به دست میآورد و ثمرهی معرفت حالات انسان است. بازتاب معرفت، اثر معرفت انکسار دل است، رقّت قلب است، احساس محبّت است. حالت خضوع و تواضعی که انسان در برابر انسان پیدا میکند، حالت شرمندگی و بدهکاری که برای او پیش میآید ثمرهی آن معرفت است. «وَ هِیَ الخُضُوعُ وَ التَّوَاضُعُ»[۱] بالاخره فقیه هر چه از غنی دریافت میکند بر فقر او اضافه میشود، غنای او را که میبیند هر چه میگیرد برای من که نیست، او مدام روی دوش من میگذارد. من هم توان پاداش و مقابلهی آن را که ندارم، چون چیزهایی که به من داده است، اگر بخواهم شکر کنم، اگر بخواهم عکس العمل نشان بدهم از خود که چیزی ندارم، مال او را دارم مصرف میکنم. همین شکر من برای او است. همین نعمتی که به من داده است برای او است. هم توفیق آن فهم برای او است. همه چیز برای او است، من از خود چیزی ندارم. لذا حالت خضوع، خضوع آن رقّت و حالتی است که آدم در باطن پیدا میکند و یک حالت به تمام معنا ناداری، شکستگی.
تعبیر از تواضع چیست؟
ما در فارسی تعبیری برای خضوع نداریم. غیر از انکسار است، غیر از تواضع است. اگر بخواهیم خیلی تقریب به ذهن کنیم تواضع حالتی است که انسان در برابر بزرگی حالت او حالتی نیست که خود را بگیرد. همهی بزرگیها برای او است. من خود را با او که مقایسه میکنم میبینم عظمت دارد، قدرت دارد، کمال دارد، سرمایه دارد و من هیچ چیز ندارم در برابر او کوچک میشوم و این کوچکی را در اعضاء و جوارح خود نشان میدهم، لذا آدم از کسی که خیلی بزرگ است خجالت میکشد با او حرف بزند، خجالت میکشد به او نگاه کند، از خجالت سر خود را پایین میاندازد، سکوت میکند یا شانههای او پایین میافتد. اگر حالات نمازگزاران عارف و خاضع را در نظر داشته باشید مرحوم آقای بهجت در نماز حالت ظاهری او هم معلوم است که بگویم مرعوب، بگویم مجذوب، بگویم خود را باخته است؟! آدمی که خودباخته است، هیچ چیز ندارد، این در اعضاء و جوارح خود را نشان میدهد. باطن آن خضوع است. این حالتی که انسان در ظاهر میبیند که چشم پایین افتاده است، شانهها افتاده است، حالتی است که آدم میبیند گویا این خود را باخته است، در برابر عرب کم آورده است، به باطن این برویم میشود خضوع.
خضوع منشأ تواضع
خضوع منشأ تواضع است. هر کسی در باطن خضوع دارد در ظاهر هم تواضع دارد. معنای لغوی تواضع از «وَضع» است. وَضع یعنی نهادن، زمین گذاشتن. کسی که بالا بوده حالا افتاده است خود را انداخته است، میشود تواضع. این خود انداختن، خود را بالا نبردن، خود را پایین آوردن تواضع است ولی باز هم عرض میکنم واژههای فارسی حقّ مطلب را اداء نمیکند.
حالت خضوع در ظاهر و باطن
خضوع و تواضع باطن و ظاهر یکدیگر هستند. این حالت برای کسی که از خدای متعالی نعمتی نصیب او شده است و شناخت که نعمتدهنده چه عظمتی دارد، چه محبّتی دارد، چه کرمی دارد، چه کمال و جمالی دارد، این نعمت را جلوهی اسماء الحسنی و اسم اعظم خداوند متعال میبیند، پسِ این نعمت یک چیز نمیبیند، این در کوچههای جمال و جلال سرگردان میشود، به اسم اعظم متّصل میشود و با این اتّصال انقیادی برای او پیش میآید، خضوعی برای او پیش میآید که این خضوع و انقیاد در ظاهر او هم بروز میکند، خود را نشان میدهد که انسان تواضع میکند؛ یعنی دیگر خود را میاندازد اصلاً خودی در خود نمیبیند، نمیتواند خودی نشان بدهد، دیگر هیچ چیز ندارد، تواضع میکند و بعد از این خضوع و تواضع حالت ابتهاج است.
چگونگی حالت ابتهاج
خداوند إنشاءالله علّامه بزرگوار آیت الله مصباح را از همهی آفات، بلاها، آسیبها، فتنهها و عنادهای بستگان به غرب و سکولارها محافظت کند. ایشان در دورهی طلبگی ما و مجموعهی ما درس معرفه النفس میدادند که الآن هم این کتاب خودشناسی برای خودسازی توسعهیافتهی آن درس است. یک چیز خیلی فشردهای بود. در آنجا یکی از مباحث این بود که خدای متعال از ذات خود مبتهج است؛ یعنی کسی که کمال را مییابد، چه در خود کمال را بیابد چه در کسی که فانی در او است، کمالی، جمالی، جلالی، عظمتی، خوبیهایی که در وجود او است و انسان مییابد، خودبهخود ابتهاج شارژ میشود. به تعبیر فارسی شاید نزدیکترین لفظ همان شارژ شدن باشد. گویا دیگر ظرفیّت آدم پر میشود، یک حالتی پیدا میکند که این حالت حالتی است که گویا همهی توقّعات انسان برآورده شده است. به چیزی رسیده است که دیگر بالاتر از آن چیزی نیست. این سروری که انسان بعد از احساس محبّت حق تعالی، درک معرفت، آن حالی که برای او پیش آمده است، بعد از خضوع و تواضع این تواضع و خودباختگی همراه با ابتهاج است.
حالت ابتهاج لازمهی درک نعمت
خدا آقای بهجت ما را در عالم برزخ مبتهج کند که هست و إنشاءالله این جلسات ما هم ایشان را شاد کند و همراه پیغمبر اکرم و ائمّهی معصومین ایشان را هم شفیع این مجموعه قرار دهد، این حالت ابتهاج و سرور لازمهی درک نعمت است. آدم وقتی منعم را شناخت و نعمت را یافت و خود را در برابر او باخت، این خودباختگی برای انسان کسری نمیآورد، بلکه یک سرور، خوشی و ابتهاج همراه دارد.
شادابی همیشگی اهل شکر
«وَ السُّرُورُ بِالنِّعَمِ» خوش است که خدا اینها را به او داده است. به وسیلهی نعمتهایی که داده است. خدا دم به دم به ما نعمت میدهد، لذا اهل شکر همیشه شاداب هستند. این شاداب غیر از آن حالت خوف و خشیّتی است که در بنده خدا وجود دارد. خوف و خشیّت جای خود را دارد. ولی مؤمن همیشه بر این باور است که سر سفرهی او است و او هم هیچ وقت بخل ندارد، کم هم ندارد، ضعف هم ندارد. آدم چنین حالتی را دارد که متّکی به یک قدرت، به یک کرم، به یک جمال، به یک عظمتی است که او مراقبت من است. لذا هر نعمتی که دائماً هم این را دارد، دم به دم از خدا وجود میگیرد، دم به دم از خدا ایمان میگیرد، دم به دم از خدا معرفت میگیرد. هر چه داریم هیچ
ابتهاج در حالت حزن و اندوه نشانهی قرب به خدا
لحظه برای ما نیست و هیچ کدام آن هیچ لحظه استقلال ندارد. اصل وجود ما و دارایی که بر وجود ما اضافه میشود همه وابسته است، هیچ کدام را نه ما بالاستقلال گرفتیم نه بالاستقلال نگه میداریم.
ما دم به دم سر سفرهی نعمت پذیرایی میشویم. چون دم به دم مدام او معطی است و ما قابل هستیم. این قابلیّت دائم ما به اعطاء مستمرّ او و دائم او «یَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِیَّهِ یَا بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّهِ»[۲]، دست او دائماً باز است، دائماً هم من از او میگیرم. این نعمتی که به طور دوام از خدای مهربان به من جفاکار میرسد این نعمت دائماً انسان را مسرور و شاداب نگه میدارد، لذا مؤمن هیچ وقت افسردگی که او را از کار باز دارد نیست. هیچ عابدی و هیچ عارفی را شما سراغ ندارید که بنشیند گوشهای از کار باز مانده باشد، زانو بغل کند، در یک مسئلهای خود را شکستخورده بداند. ابداً اینطور نیست.
نماز شب حضرت زینب نشانهی ابتهاج ایشان است
این نماز شب حضرت زینب (سلام الله علیها) شب یازدهم دلیل بر این ابتهاج او است. در آن وقت هم عجیب است، حضرت زینب (سلام الله علیها) اگر آدمهای عادی بودند اصلاً حواسپرتی پیدا میکرد، دنبال این است چه کنم، الآن سرگردانی دارد، هیچ کس ندارد، هیچ چیز ندارد، مأوایی ندارد، خانه و آشیانهای ندارد. در آن حالت نماز شب خواندن این دلیل بر این است که او روحیه دارد، او شاداب است، روح او شاداب است. «ما رَأینَا إلَّا جَمِیلاً» را بیدلیل نمیگوید، یک چیزی را میگوید که آنچه بر او گذشته است هیچ کدام را مصیبت تلقّی نمیکند، همهی اینها را پلّههای ترقّی و منازل قرب خدا یافته است، لذا «ما رَأینَا إلَّا جَمِیلاً».
کسانی که افسرده میشوند، نمیتوانند درس بخوانند، مطالعه کنند، میگویند ناراحت شدم دیگر نتوانستم این کارها را بکنم، اینها اهل شکر نیستند. تکیهگاه اهل شکر همیشه یک قدرت توأم با کرم و رحمت رحمانیّه و رحیمیّه است. لذا همواره این شادابی و کارآیی در عبد شاکر خدا وجود دارد.
سرور و ابتهاج نتیجهی توجّه به نعمت
«وَ السُّرُورُ بِالنِّعَمِ» امّا حیث نعم یک وقت این است که من صاحب خانه هستم، از اینکه خانه دارم مسرور هستم، یک وقت از اینکه خانهی من اعطای او است و نعمتی است که من را به او نزدیک کند. او دارد به من محبّت میکند که محبّت من را اضافه کند و من به او نزدیک شوم. این حیث نعمت با حیث خود دارایی فرق دارد. این سرور و این ابتهاج و این شادابی و این کارآمدی برای این است که او توجّه دارد که این احسان او است، محبّت او است، او من را دوست دارد، به من محبّت میکند، از این حیث است. «… بِالنِّعَمِ مِن حَیثُ إنَّهَا هَدِیَّهٌ دَالَّهٌ عَلَى عِنَایَهِ المُنعِمِ بِکَ» و نشانهی آن هم این است که دنیا از آن جهت که دنیا است برای او هیچ وقت خوشحالکننده نبوده است، بود و نبود آن برای او فرق نداشته است.
داستانی راجع به بیاعتنایی به مال دنیا
شهید مظلوم آیت الله قدّوسی که او هم مثل آقای بهشتی مظلوم بود، در نوع مظلومیّت خود تفاوت داشت. این دو با هم خیلی کارها بنا بود بکنند و کارهایی را در حوزه شروع کرده بودند که دیگر انقلاب شد و کارهای بهتری نصیب آنها شد. آقای قدّوسی (اعلی الله مقامه) خیلی شهرتگریز و از مظاهر دنیا متوحّش و آدم عجیب و غریبی بود و واقعاً مصداق «خَشِنٌ فِی ذاتِ اللهِ» بود. تمام وجود او حب فی الله و بغض فی الله بود.
ایشان از استاد خود و پدر عیال خود مرحوم علّامه صاحب تفسیر المیزان آقای طباطبایی نقل میکردند آقای طباطبایی میفرموده است: استاد ما مرحوم آقا شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی که استاد مشترک آقای بهجت و آقای طباطبایی و آقای میلانی و بزرگان دیگری که همه اختران فقاهت و اختران زهد و تقوا و معرفت بودند، از این جهت که کمپانی بوده است پدر او آدم ثروتمندی بوده است، از امکانات زیادی برخوردار بود. تسبیحی در دست داشت که این تسبیح جزء تسبیحهای عتیقه و خیلی قیمتی بوده است؛ هر دانهی آن قیمت گزافی داشت. در حال عبور این تسبیح او پاره میشود و دانههای تسبیح روی زمین میریزد، اعتنا نمیکند، میگذرد. در شأن او نبوده است که پایین بیاید، مشغول جمع کردن این تسبیح شود، رها میکند و میرود.
می فرموده است: ما یک روزی او را دیدیم، روزی هم به قدری فقر و ناداری به ما فشار آورد خود من رفتم و پیاز خریدم. این پیاز را گوشهی عبای خود ریختم. حالا فردی که صاحب آن مکنت و ثروت و امکانات بوده است و جزء متمکّنین استثنائی عالم روحانیّت بوده است حالا مجبور شده است برود پیاز بگیرد. خادم که ندارد، پیشکار که ندارد، امکانات هم ندارد که یک پلاستیکی، کیسهای، این را گوشهی عبای خود ریخته است و وقتی در مسیر میآمدم دست من شل شد این پیازها ریخت، مجبور شدم بنشینم همین پیازها را جمع کنم. شخصی که تسبیح قیمتی دارای ارج و قرب بسیار بالا را بیاعتنا بود و گذشت امروز مجبور شده است پیاز را جمع کند؛ ولی فرموده بودند: این حال من خوشتر از آن حال من بود، نه تنها ناراحت نشدم، مشکلی برای من نبود.
سرور شادی اهل شکر با مشاهدهی محبّت و توجّه خدا
اهل الله، اهل شکر از آن جهت که نعمت نشانهی محبّت خدا است اینها را خشنود میکند نه از این جهت که صاحب ماشین شده است، صاحب خانه شده است، صاحب فرش و عرش و کرسی شده است. داراییهای اینچنین از آن حیث که دارایی دنیا است سرسوزنی برای آنها خوشحالکننده نیست امّا از آن جهت که خدا من را یاد کرده است «فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم»[۳] خدا من را یاد کرده است، دارد به من محبّت میکند، این از آن حیث که احساس میکند از یاد نرفته است، احساس میکند خدای متعال همچنان دارد به او نگاه میکند، نگاه محبّت خود را از او منصرف نکرده است، وجه کریم خود را از او برنگردانده است، این مایهی سرور او است. فرمود: از آن جهت که نعمت است، نشانهی آن هم این است که از آن جهت که دنیا است، دنیا هیچ وقت او را خوشحال نمیکند.
ذکری از حالات حضرت زینب (سلام الله علیها)
من وقتی شرو ع کردم به ذهن من آمد که دیروز هم در خطبهی نماز جمعه فراموش کردم، بیتوفیق شدم و الّا روضهی حضرت زینب را میخواندم.
تمام امید من به روضهخوانی است، به جز حسین مرا در جهان پناهی نیست.
بیبی عالم حضرت زهرا (سلام الله علیها) خیلی مظلوم است. تعبیری که از خود ایشان نقل میشود، فرموده است:
«صُبَّتْ عَلَیَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا صُبَّتْ عَلَى الْأَیَّامِ صِرْنَ لَیَالِیَا»[۴]
با این همه مصیبت امّ المصائب نیست. دختر او زینب این عنوان را به خود اختصاص داده است، او امّ المصائب است. جلوههای امّ المصائب بودن او هم خیلی زیاد است. کتاب «ریاحین الشّریعه» کتاب خوبی است. یک جلد آن مربوط به حضرت زینب است. آنجا مجاری حالات حضرت زینب (سلام الله علیها) را نقل میکند یک سیری است. آدم به هر گوشهی آن نگاه میکند برای وقتی اوّلین بار اشعاری را شنید امام حسین حرفهایی میزد که بوی فراق میداد، آمد جلو گفت: یا ابا عبد الله مگر خبری است؟ این شعرهای شما دل ما را شکست، مگر چه خبر است؟ امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: خواهرم، جدّ من بهتر است من بود، او رفت و صبر کردی. پدرم علی مرتضی بهتر از من بود، داغ او را دیدی و صبر کردی. مادرم حضرت زهرا بهتر از من بود، سنگینی مصیبت او را تحمّل کردی. برادرم امام مجتبی بهتر از من بود، فراق او را تحمّل کردی. اهل آسمانها میمیرند، اهل زمین میمیرند. حضرت زینب همهی اینها را گوش کرد گفت: یا ابا عبد الله، آنها را از دست دادم دلگرم بودم حسین دارم؛ یعنی وجود تو مایهی صبر من بود، چون تو بودی من فراق پدرم را، مادرم را، امام مجتبی را تحمّل کردم. «الْیَوْمَ مَاتَ جَدِّی» تمام مصیبتها با رفتن تو تجدید میشود. این داغها خود را نشان میدهد.
در همهی اینها حالات حضرت زینب رقّتبار است، دل آدم میسوزد؛ امّا میگویند حالتی که کنار دروازهی کوفه برای حضرت زینب پیش آمد از همهی اینها سنگینتر بود. یادی از آقای بهجت کرده باشیم، ایشان فرمودند: اینگونه نبود که ابن زیاد تدبیر کرده باشد سر را ببرید او ساکت میشود، حضرت زینب اهل تکلیف بود، اهل الله بود، به خاطر دیدن منظرهای حواس او پرت نشد سخن خود را قطع کند، دستور امام زمان او بود. حضرت زین العابدین وقتی دید حضرت زینب با آن خطبهی کوتاه خود اوضاع را به هم ریخت فرمود: «یَا عَمَّهِ اسْکُتِی»[۵] عمّه جان ساکت. «أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَهٌ غَیْرُ مُعَلَّمَهٍ» گویا اشاره کرد آخر تو مأمور هستی شام را فتح کنی، همهی انرژی خود را نباید اینجا مصرف کنی. باید برویم آنجا، آنجا که پدر من امیر المؤمنین را سبّ میکنند، آنجا را باید فتح کنیم، یک سه سالهای را آنجا پرچمدار کنیم.
دستور امام زمان او آمد دیگر از مردم رو برگرداند با سر مقدّس حضرت ابی عبد الله الحسین مواجه شد و تا آن زمان هیچ جای عالم تاریخ نشان نمیدهد که اگر دشمنی دشمن خود را از پا در آورده است یا سر او را جدا کرده است سر را بالای نیزه بزند. این بود که تا دید به هم ریخت.
«مَا تَوَهَّمْتُ یَا شَقِیقَ فُؤَادِی کَانَ هَذَا مُقَدَّراً مَکْتُوبَا»[۶]
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ. أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی مِنْ جَمِیعِ ذَنبِی وَ ظُلمِی وَ إسرَافِی عَلَی نَفسِی وَ أتُوبُ إلَیهِ. نَسئَلُکَ بِفاطِمَهَ وَ أَبِیهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِیهَا وَ السِّرِّ المُستَودَعِ فِیهَا وَ بِنتِهَا الصّابِرَهِ العَابِدَهِ المُتَهَجِّدَه المُجاهِدَهِ زَینبِ بِنتِ عَلِیِّ یا الله، یا الله، یا الله… یا ارحم الرّاحمین، یا ارحم الرّاحمین، یا ارحم الرّاحمین… یا غِیاثَ المُستَغِیثِینَ یا إلَهَ العَاصِینَ یا سَرِیعَ الرِّضَا». (خواندن دعا)
«غَفَرَ اللهُ لَنَا وَ لَکُم وَ السَّلَامُ عَلَیکُم وَ رَحمَهُ الله».
حکم رضایت پدر
سؤال بسیار هوشمندانه و کاربردی است. یعنی الحمدلله تاکنون همهی سؤالات معقول بوده است، سازنده بوده است. شما امید من هستید و امیدوار هستم امید امام زمان باشید. إنشاءالله زمینه را برای آقا جان خود فراهم کنید. اینکه در احادیث آمده است حقّ پدر این است که او را در تمام امور جز معاصی الهی اطاعت نکنی چگونه است؟ ممکن است در بحث ازدواج، انتخاب شغل و بسیاری از موارد دیگر نظر پدر شخصی و بنابر دلخواه خود او باشد، پس حقّ انتخاب فرزند و آزادی او چه میشود؟
دوست داریم از خود دوستان کمک بگیریم و بعد ما جمعبندی کنیم. از اساتید بزرگوار و خود عزیزان توقّع دارم چیزی به ذهن شما میآید بفرمایید. آقای رضازاده بفرمایید.
– میشود پدر را راضی کرد نه با لجاجت.
– این جواب هست ولی جواب کامل نیست. منظور ایشان این است که آدم یک وقت کاری را میگوید با پدر مقابله میکند، این حرام است، ولی اگر کاری مصلحت است، به عنوان مقابله با پدر آدم کار نمیکند، پدر را هم توجیه میکند که من در خدمت شما هستم، حریم شما را هم نگه میدارم، به این دلایل هم مصالحی که این کار دارد اینها است؛ یعنی عنوان مقابله و مکابرهی با پدر نباید به خود بگیرد، حتّی در واجبات هم میدانید که «لَا طَاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَهِ الْخَالِقِ»[۷] ولی میگویند اگر پدر ایذاء میشود جلوی چشم او نماز نخوان. نمیتوانی نماز نخوانی، امّا برو جایی بخوان که او اذیّت نشود. تا این حدّ رعایت شده است. اینجا هم طوری نشود که عنوان ایذاء پیدا کند، عنوان مقابله پیدا کند. با این توضیح به نظر من چیز خوبی است. حالا از دوستان دیگر هم استفاده میکنیم.
اطاعت از امر پدر برای رضای خداوند متعال
– گاهی وقتها پیش میآید که اطاعت از امر پدر شاید ؟..؟ امّا خداوند به خاطر مصلحت اطاعت از پدر و مادر گاهی وقتها ؟؟ مثالی که میزنند داستانی است که خود حضرت آقا بارها تکرار فرمودند که فرمودند: من همه چیز خود را در رفتن به قم میدیدم ؟؟ ولی به خاطر امر پدر به مشهد رفتم و یکی از دوستان ایشان میگویند: اگر خدا بخواهد قم برای شما ؟؟
– این هم نکتهای است، آموزنده است، سازنده است. بله، آدم برای رضای خدا کاری را انجام بدهد، از خیر شخصی خود صرف نظر کند، خدا تضمین کرده است «مَن کانَ لِلّهِ کانَ اللهُ لَهُ»[۸] اگر انسان در اجرای منویّات پدر، و لو قطعاً بر خلاف مصالح خود او میداند امّا صرفاً برای اینکه خدا را راضی کند این کار را بکند خدای متعال جبران میکند. این هم یک نکته است. هر دو مطلب واقعاً هم جواب معقول بود و هم آرامبخش روح و جان است؛ امّا میتوان مخالفتها را در اموری تقسیم کرد.
تقسیمبندی مخالفتهای پدر
یک وقت پدر میگوید: جبهه نرو و جوان هم میداند که الآن جبهه ما را لازم دارد. درست است مثل نماز نیست ولی تشخیص فرزند این است که من به الکفایه در آنجا وجود ندارد. در آنجا حتّی الامکان باید پدر را راضی کرد و اگر پدر راضی نشد آدم به تکلیف خود به نوعی به او بباوراند که من اینطور نیستم که در برابر شما بخواهم خلاف ادب یا مقابله با شما بکنم، بلکه میدانم مصلحت شما در این است و شما بعداً راضی خواهید شد. بالاخره در نهایت ادب و احترام از کنار او رد میشود و به وظیفهی خود عمل میکند.
یا درس خواندن؛ درس خواندن «طَلَبُ العِلمِ» فریضه است مخصوصاً الآن که من به الکفایه واقعاً نیست. این مهمتر از جبهه است. «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ»[۹] این را اینگونه که به ذهن میآید در عداد آیات جهاد است و برای قانع کردن عدّهای که اینها بعد فرهنگی و پشتیبانی فکری را برای رزمندهها بتوانند حفظ کنند، همه نروند آنجا کشته شوند. اینجا هم جبهه است و مهمتر از آن جبهه است. وقتی همه بروند کشته شوند، علماء، کارشناسان دین بروند کشته شوند، مردم بیعالم بمانند، بدون راهنما بمانند که این انقلاب نتیجه نمیدهد ، این خون نتیجه نمیدهد.
ما باید در جان جوانها و خود خون سالم تزریق کنیم؛ خونی پاکی که خدا خریدار آن باشد و اگر این خون ریخته شد و خدا خرید این امانت الهی را چه کسی باید حفظ کند؟ چه کسی باید به این انقلاب جهت بدهد که به دست التقاطیها، به دست سکولارها، به دست وابستگان اجانب تحریف نشود و سوء استفاده نشود؟ این جزء واجباتی است که واجب کفایی متعیّن است و اینطور نیست که الآن من به الکفایه باشد.
رضایت پدر و مادر در همهی امور، حتی طلبگی
پدر و مادر فردی دوست ندارد پسر او برود طلبه شود. مرحوم آقایان خلیلیان استاد زبان ما بود. یک آخوند جنتلمن خوشقیافهی دارای پز خاص بود. ایشان لیسانسیهی زیباشناسی را در لندن گرفته بود بعد آمده بود آخوند شده بود. قبل از انقلاب، آن وقتی که اصلاً آخوندی مطلقاً رنگ دنیوی نداشت. او هم از خانوادهی متمکّنی بود که فرستاده بودند آنجا تحصیل کرده بود، رشتهی او هم چنین رشتهای بود و برگشت آخوند شده بود، زیر این آسمان غیر از علّامه طباطبایی هیچ کس را هم قبول نداشت و در تقلید لهجهها هم خیلی قوی بود. یک وقت من در کلاس ایشان به خواب رفتم. گفت: صدیقی، صاف به تو بگویم، تو انگلیسی یاد بگیر نیستی. تو همشهری هیدجی هستی. او حکیم بود تو هم ذوق فلسفی داری، برو دنبال کار خود. خدا او را رحمت کند. خیلی آدم عجیبی بود، استاد به ما احترام کرد. ولی تندی میکرد بعضیها خیلی ناراحت میشدند. به شخصی گفت: یا من یا تو. خیلی عجیب بود. خیلی تند بود. خدا او را رحمت کند، مظلومانه هم کشته شد. یعنی قطعاً خدای متعال او را با کشتهگان انقلاب محشور میدارد چون سیاهیلشکر بود. او با انقلاب موافقتی نداشت. نه اینکه آدم معاندی بود، تشخیص او این بود، لذا در هیچ مرحلهای با انقلاب همراهی نکرد ولی وقتی انقلاب شد با همان قیافهی خیلی مدرن خود آمده بود تهران، اینجا منافقین زده بودند او را کشتند، آخوندکشی کردند او را هم کشتند. خدا او را رحمت کند.
اجمالا ایشان وقتی آخوند شد مادر او، او را ممنوع الإرث کرد و او را عاق کرد. آمد نزد مرحوم علّامه طباطبایی گفت: مادر من اینقدر از کار من ناراحت است که وقتی مریض شد من در بیمارستان رفتم به عیادت او آب دهان به صورت من انداخت و حاضر نشد با من حرف بزند، من چه کنم؟ مرحوم علّامه طباطبایی نفرمودند: آخوندی را ترک کن برو، فرمودند: زیارت عاشورا بخوان، خدا قلب مادر تو را راضی میکند. ایشان هم همین کار را کرد، مادر او هم از او راضی شد. بنابراین دلها به دست خدا است. آدم برای خدا کار کند خدای متعال مجاری را هم خود تسهیل میکند. «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»[۱۰].
اطاعت از پدر و مادر حتّی در صورت مخالفت با امور واجب
شخصی واقعاً این کاری که میخواهد بکند، چه ازدواج باشد، چه مورد خاصّی برای ازدواج باشد. این هوی و هوس است دوست دارد او را بگیرد پدر و مادر هم راضی نیستند، او خیال میکند که آنها مصلحت شخصی خود را در نظر میگیرند. بیاید برای رضای خدا از هوس خود بگذرد، خدا بهتر از آن را روزی او میکند؛ ولی یک وقت نه، این واجب است، چه واجب عینی و چه واجب کفایی، در اینجا برای اینکه آن اثر وضعی عاقّ والدین دامن او را نگیرد، البتّه این عقوق نیست، این اجرای فرمان خدا است، رجحان طاعت خدا بر طاعت والدین است. اگر مواردی باشد که عنوان وجوبی بر آن بتوان پیدا کرد، در آنجا اگر پدر، مادر ناراضی بودند باید از این راهها آنها را راضی کرد، اگر غیر این باشد باید نظر آنها را مقدّم بر نظر خود بداریم.
بنابراین بین خود و خدا باید انگیزه را ارزیابی کند خدا است یا هوی است. اگر هوی بود روی هوای خود پا بگذارد. اگر خدا بود، طاعت بود خدا را راضی میکند کما اینکه اینجا با زیارت عاشورایی که علّامه طباطبایی توصیه کردند آن مادر هم راضی شد.
– (؟؟نامفهوم)
– اگر آنها چیزی را پیشنهاد میکنند که من بین خود و خدای خود محاسبه که میکنم میبینم این اقدام به گناه است. با چنین شخصی زندگی کردن ملازم با معاصی است. اگر اینگونه باشد برای فرار از معصیت باید از طریق همان زیارت عاشورا و اینها رفت ولی زیر بار حرف پدر و مادر نباید رفت. گاهی هم واقعاً تشخیص این بندگان خدا ضعیف است، آدم زیر بار برود خیلی از توفیقات را از دست میدهد. اینجا باید تدبیر کرد. خدا هم مقلّب القلوب است و إنشاءالله راضی میکند.
فضائل تأثیر گذار حضرت علی (علیه السّلام)
کدام یک از فضایل حضرت امیر المؤمنین (علیه السّلام) بیشتر شما را تحت تأثیر قرار داده است؟
فضایل حضرت امیر (علیه السّلام) همه در حدّ اعلی است. خدا رحمت کند آقای بهاء الدّینی را، یک تعبیری داشت، فرمود: فلانی، من به همهی امامها علاقه دارم، ارادت دارم، ولی بیچارهی امیر المؤمنین هستم. خیلی عجیب بود، بیچارهی امیر المؤمنین! واقعاً آدم در فضایل و مناقب امیر المؤمنین یک مقدار دل داشته باشد، پاک باشد شیفتهی او میشود. ولی به نظر میرسد این درجهی بندگی و رضا، کسی صاحب بازو باشد، صاحب ذوالفقار باشد، خطشکن باشد، گوهری مثل فاطمه داشته باشد و صبر کند، خیلی مهم است، خیلی مهم است.
چرا موسی بن جعفر (علیه السّلام) را باب الحوائج مینامند؟
با توجّه به اینکه تمام ائمّه (علیهم السّلام) باب الحوائج هستند چرا حضرت موسی بن جعفر را باب الحوائج مینامند؟
«اَلأسمَاء تُنزَلُ مِنَ السَّمَاءِ»[۱۱]. اینها یک ویژگی داشتند… البتّه یک نکته این است که این باب الحوائجی را نه اینکه امامها (علیهم السّلام) در مورد حضرت ابا الفضل، در مورد حضرت علی اصغر، در مورد حضرت موسی بن جعفر، اینها به باب الحوائجی شهره شدند. بیهوده سخن به این درازی نبود. روایت نیست که آدم بخواهد توجیه کند، ولی از کثرت قضاء حوائجی که از طریق اینها برای فرقههای مختلف پیش آمده است خودبهخود پیش آمده است؛ یعنی اینها علم بالغلبه است. حضرت موسی بن جعفر میان سنّیهای بغداد هم باب الحوائج است دیگر. خدا این وهّابیها را لعنت کند، قبل از وهّابیها عموم سنّیها در مشکلات خود، در شفای بیماران خود به حضرت موسی بن جعفر در بغداد پناه میبردند و چون از این سه بزرگوار در این بعد افراد زیاد نتیجه گرفتند از این جهت شهرهی به باب الحوائج شدند. إنشاءالله همهی شما در امور معنوی خود، علمی خود، زندگی خود مشمول عنایات اهل بیت (علیهم السّلام) که کشتی نجات هستند همیشه متمسّک باشید و ساکن در این کشتی و مشمول «وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ»[۱۲] بشوید.
[۱]– بحار الانوار، ج ۶۸، ص ۲۲٫
[۲]– المصباح للکفعمی، ص ۶۴۷٫
[۳]– سورهی بقره، آیه ۱۵۲٫
[۴]– إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ۲۵، ص ۵۱۹٫
[۵]– بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۱۶۴٫
[۶]– إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ۳۳، ص ۷۵۹٫
[۷]– نهج البلاغه، ص ۵۰۰٫
[۸]– بحار الانوار، ج ۷۹، ص ۱۹۷٫
[۹]– سورهی توبه، آیه ۱۲۲٫
[۱۰]– سورهی طلاق، آیه ۲٫
[۱۱]– بحار الانوار، ج ۴۸، ص ۳۲۹٫
[۱۲]– سورهی توبه، آیه ۱۰۳٫
پاسخ دهید