هفتمین جلسه «شرح دعای عرفه» در تاریخ نوزدهم اسفندماه ۱۳۹۱ در دانشگاه امیرکبیر تهران برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
- همه چیز به دست اوست
- انسان، بیمار هجران است
- المؤمن فی الدنیا غریب
- درد، فرستاده ی خدا
- جز با او، به آرامش نمی رسید!
- تا او نخواهد، اثر نمی کند!
- پزشک حقیقی کیست؟
- غیر خدا کاره ای نیست!
- ادب در برابر خدا
- مرض و شفا به دست خداست
- سرماخوردگی با سرطان فرقی ندارد!
- شفا توسط امام رضا علیه السلام
- دستور آقای بهجت برای بیمار
- سلمان در بستر بیماری
تقدیم به محضر قطب عالم، جان جانان، طبیب ما، امید ما، پناه ما، حضرت بقیه الله امام زمان ارواح نا فداه صلوات هدیه بفرمایید.
اللهم صلی علی محمد و آل محمد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
همه چیز به دست اوست
“ِیَا مَنْ دَعَوْتُهُ مَرِیضاً فَشَفَانِی وَ عُرْیَاناً فَکَسَانِی وَ جَائِعاً فَأَطْعَمَنِی وَ عَطْشَاناً فَأَرْوَانِی وَ ذَلِیلًا فَأَعَزَّنِی وَ جَاهِلًا فَعَرَّفَنِی وَ وَحِیداً فَکَثَّرَنِی” إقبال الأعمال ج۱ ص۳۴۴. وجود مبارک سالار شهیدان و الگوی عارفان در این فراز از دعای شریف عرفه، توحید افعالی را از زبان خودشان با خدا مطرح می کنند [و می گویند:] ای کسی که [وقتی] در حال بیماری صدایش کردم، من را شفاء داد.
در سوره ی مبارکه ی فاتحه الکتاب که برحسب روایات نصف آن برای خداست و نصف دیگر برای بنده است، در ابتدا [وقتی] نماز گذار یا قاری قرآن [می گوید:] “بسم الله الرحمن الرحیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِین “الفاتحه؛۱_ همه ستایشها، ویژه خداست که مالک و مربّى جهانیان است، [در واقع] دارد خدا را وصف می کند؛ بی آنکه خطابی به حضرت دوست داشته باشد.
وقتی چهار اسم از ارکان اسماء الهی را به زبان می آورد، گویا در محضر خداوند حاضر شده است و از غیبت به حضور خدا رسیده است و [وقتی] می گوید: ” إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِین” الفاتحه؛۵_ [پروردگارا!] فقط تو را مىپرستیم وتنها از تو یارى مىخواهیم، گویا [او از خدا] خیلی فاصله دارد و حضورش را [حساس] نمی کند [و وقتی خدا را وصف می کرد] وصف او غایبانه بود؛ اما وقتی اوصاف الهی را یکی پس از دیگری مورد توجه قرار می دهد، [متوجه می شود که] چنین خدایی غایب نیست؛ بلکه خود اوست که غایب است و [حال خدا] اجازه داده است که حضور پیدا کند و با او سخن بگوید: ” إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِین”.
در این عبارات، گویا انسان فاصله ی خود را با خدا زیاد می بیند و وقتی به خودش نگاه می کند، [می بیند که] آنقدر ضعیف، فقیر و پست است که با عظمت خدا تناسبی ندارد. انسان محجوب، انسانی که خود بین است و انسانی که [فقط] نماز، عمل و خوبی هایش را می بیند و برای خودش حساب باز می کند، [با عظمت خدا تناسبی ندارد.]
[اگر بگوییم] این ما هستیم که نماز می خوانیم، این [گفته] حجاب دارد. [چنین کسی] با خدای خود ارتباط مالک و مملوک، فقیر و غنی و ارتباط فنایی ندارد؛ لذا چنین شخصی به تدریج راه [سلوک] را طی می کند، تا ببیند که آیا از این غیبت به حضور خدا می رسد؟ آیا دیوارش را تخریب می کنند تا به خدا برسد؟ آیا باب دل را به رویش باز می کنند تا خدا را در دل خود ببیند۵:۰۰؟.
انسان، بیمار هجران است
“یا من دَعَوْتُهُ مَرِیضاً فَشَفَانِی“؛ یعنی ای کسی که وقتی بیماری او را صدا می زند و او شفاء می دهد. [این جمله] وجوه مختلفی دارد. یکی همان است که در دعای کمیل داریم: “یا من اسمه دواء و ذکره شفاء” انسان [ها] مبتلا به بیماری هجران هستند. درمان هجران بشر نسبت به اصل خودش و نسبت به هستی و جمال و کمال مطلق، است. بیماری هجران و این درد فراق، [زمانی پیدا می شود ]که از ناحیه [معشوق] کششی باشد؛
گر که ز معشوق نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
شفا دادن انسان درمانده، محجور و دور افتاده، [فقط] یک جرعه وصال است. درمان کسی که تشنه است و درد تشنگی دارد، این است که یک جام [آب] به او بدهند، تا سیراب شود. انسان وقتی که از اصل خودش جدا شد، مثل نی همیشه ناله و سوز دارد و [در همه جا] زبان حال و تکوینش این است که خدایا من را به اصل خودم برگردان، خدایا من را به خودت برسان، خدایا کمکم کن تا این فاصله را کم کنم و تو را ببینم.
المؤمن فی الدنیا غریب
وجود مقدس موسی کلیم به خدای خودش عرضه می دارد که: “أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ”الاعراف؛۱۴۳_ پروردگارا خودت را به من بنما که ترا بنگرم . [به این معنی که] خدایا عاشق حق دارد که معشوق خودش را ببیند. من شیدای تو هستم؛ اجازه ی یک نظر را به من بده! “رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْک”. خدای متعال هم به او فرمود: “انْظُرْ إِلَى الْجَبَل” الاعراف؛۱۴۳_ ولى به این کوه بنگر. نگاهی به این کوه بیانداز! اگر کوه طاقت آورد که تجلی من را تحمل کند، تو هم شاهد جمال من خواهی بود. حضرت موسی تا به کوه نگاه کرد، کوه در اثر تجلی حق تعالی متلاشی شد؛ اما موسی چه شد؟ “وَ خَرَّ مُوسى صَعِقا” الاعراف؛۱۴۳_ و موسى بیهوش بیفتاد. موسی مدهوش شد.
معنی این [داستان] چیست؟ معنی آن این است که تا چشم سرت کار می کند، چشم سِرَّت [نمی تواند] خدا را ببیند؛ چرا که کوه وجودت تو را جلب کرده و این کوه خیلی بزرگ است. [خدا می گوید] تا خود وجودت را نابود نکنی، به من نمی رسی؛ “تا پریشان نشود کار به سامان نرسد”. بیماری اساسی بشر این است که مسافر است؛ “الْمُؤْمِنُ فِی الدُّنْیَا غَرِیب” تحف العقول؛ النص ص۳۷۰٫ مومن در دنیا گرفتار غربت است؛ زیرا اینجا وطن او نیست؛ “مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک / چند روزی قفسی ساخته ام بحر تنم”؛ یعنی وجود من در قفس تنگی محبوس است و درد هجران بیمارم کرده است و مبتلا به بیماری هجران و جدایی هستم. ۱۰:۰۰ درمان من دیدن جمال اوست.
درد، فرستاده ی خدا
“یَا مَنْ دَعَوْتُهُ مَرِیضاً فَشَفَانِی”؛ ای کسی که من بیمار تو هستم؛ من مرض دیگری ندارم؛ من بیمار خودت هستم؛ من مبتلا به خودت هستم. [به جاست اگر] کسی در تکوین خویش چنین بیماری و دردی را احساس کند. مشکل ما بی دردی است. امام رضوان الله تعالی علیه، همیشه از مرفّهین بی درد انتقاد می کردند. مرفه چون درد ندارد، نمی تواند به دردمندان [جامعه] کمک کند؛ چرا که سواره از پیاده خبر ندارد. این بی دردی، منشاء دوام بیماری است.
درد، پیک و رسول خداست. اگر درد نبود، درمان هم نبود. اگر درد نبود، این همه تخصص ها در رشته ی پزشکی به وجود نمی آمد. این درد بشر است که انسان را به راه می اندازد [و او را] تحریک می کند و بی قرار می سازد و [انسان را] تسلیم دارو، طبیب، جراحی و پرهیز می کند.
اگر کسی در متن وجودش درد الهی و دین داشته باشد و دعایش دعای دردمندانه ای باشد، خدا او را راضی می کند. این داستان حضرت موسی نشان می دهد که تا بنده این دنیا را می بیند، نمی تواند آخرت را ببیند؛ “اگر این دهن بندی دهانی باز شد.“
“غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ تَرَوُا الْعَجَائِب”؛ مصباح الشریعه ص ۹ الباب الثالث فی غض البصر. وجود نازنین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، به ما کلید می دهند و [می گویند] اگر می خواهید عجائب جمال و جلال را ببینید، باید این چشم را ببندید. “۱۲:۲۳” اگر از قرقگاه های خدا و محرمات الهی چشم بپوشانید، یعنی بر آنچه که خدا اجازه ی دیدن نداده است چشم بندید، خدا چشم دیگری را برای شما باز می کند، [که] آن شفای شماست.
جز با او، به آرامش نمی رسید!
“الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّه أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب” الرعد؛۲۸_ آنها کسانى هستند که ایمان آورده و دلهایشان به یاد خدا آرامش مىگیرد، آگاه باشید که تنها با یاد خدا دلها آرامش پیدا مىکند. خدا در دل کسانی که اهل تقوا هستند، یاد خودش را قرار می دهد. او دلبری و دلداری می کند. اول دل را می برد و وقتی دل دادید، به شما آرامش می دهد؛ “أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب“.
“یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه” الفجر؛۲۷ تو اى جان با ایمان. نفس مطمئنه نفس واصل است. عارف واصل در تمام حالات، آرامش خود را حفظ می کند. سید الشهداء سلام الله علیه و یارانش، در شب عاشورا در آن محاصره ی گرگ های درنده و مهاجم، گویا که در معبد یا به دور از غوغا های [جنگ]، خلوتی پیدا کرده اند تا نماز شب بخوانند. چنان آرامشی بر آنان حاکم بود و چنان نماز شبی می خواندند که گویا در اطرافشان دشمنی نیست و زن و فرزندانشان بنا نیست اسیر شوند. این شفای الهی است.
انسان نیاز به آسایش و آرامش دارد. درد انسان، اضطراب و آشفتگی و تشویش است. انسان برای رفع تشویش و نگرانی و برای رسیدن به آن آرامش، باید به جانان خود برسد. آن کسی که به ما جان داده، جانان ماست. تا جان به جانان نرسد، آرامش مفهومی ندارد ۱۵:۰۰ و بشر [جز با او] در هیچ کجا به این آرامش نخواهد رسید.
خدا یکی از حکماء قدیم را رحمت کند، که می گفت: “خوش بودن در کنار دریا و ویلاء و بوستان نیست، که انسان [برود و] در آنجا [آرامش] پیدا کند؛ [بلکه] خوش بودن در درون انسان است و درون انسان به دست کس دیگری است. او مقلب القلوب است. او باید به انسان آرامش دهد. او باید دل را آرام کند.“ این جمله ی حضرت سید الشهداء علیه السلام از آن جملات عارفانه و عاشقانه است [که می فرماید:] من یک درد [بیشتر] در عالم ندارم و آن هم درمانش به دست خود توست و من همیشه بیمار تو هستم.
تا او نخواهد، اثر نمی کند!
نکته ی دیگر این است که انسان گمان می کند که در تمام کارهای روزمره، خودش یا اسباب تاثیر می گذارند؛ ولی این بر خلاف واقعیت هستی است؛ در هستی “لا موثر فی الوجود الا الله تبارک و تعالی”؛ فقط خدا در عالم وجود تاثیر می گذارد و اسباب، سببیّت را از خدا می گیرند؛ چراکه او هم سبب ساز است و هم سبب سوز است.
اگر دارو، طبیب و آزمایشگاه، مفیدند، به خاطر این است که مجرای فیض خدا هستند و اگر اینطور نبود، دکتر نسخه می نوشت و دارو را هم تجویز می کرد، اما دارو اثر خود را نمی گذاشت؛ [چراکه] اثر دارو با اراده ی خداست. سوزاندن آتش با اراده ی خداست؛ سیر آب شدن با اراده ی خداست؛ لذا اگر خدا بخواهد که هیچ کدام از این اسباب اثر نگذارند، اثر نمی گذارند. مانند آنجایی که حضرت ابراهیم علیه السلام را در آتش انداختند و خدا خطاب به آتش فرمود: “یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهیمَ“ الانبیاء؛۶۹_ گفتیم: اى آتش بر ابراهیم خنک و سالم باش.
پیغمبر خدا معاویه لعنه الله علیه را احضار کرد و چون او در سر سفره در حال غذا خوردن بود، گفت: “در حال غذا خوردن هستم.“ پیامبر صلی الله علیه و آله [برای] بار دوم و بار سوم او را احضار کرد؛ [ولی معاویه لعنه الله علیه توجهی نکرد و در آخر] نبی مکرم اسلام در حق او نفرین کردند و فرمودند که هرگز سیر نشوی! [نفرین اثر کرد و او فقط] غذا می خورد و شکمش را پر می کرد و در آخر خسته می شد [و کنار می رفت]، اما در عمرش هرگز سیر نشد.
غذا وقتی برای انسان سیری می آورد که خدای متعال [آن را] اراده کرده باشد و اگر نخواهد، می تواند آن اثر را خنثی کند؛ زیرا حاکمیت مطلق برای پروردگار است. لذا نسخه را طبیب می نویسد و شفاء را خدا می دهد. انسان باید شفاء، عزت، ذلت، بیماری، فراز و نشیب را از خدا بداند. اسباب، همگی مجاری و مقدمات هستند وگرنه در عالم، ایجاد برای خداوند و اثر برای وجود است و وجود ها با همه ی اسبابشان وابسته ی به ذات احدیت هستند.
پزشک حقیقی کیست؟
بیمارانی که از پزشک ها قطع امید می کنند و در پشت پنجره فولاد امام رضا علیه السلام [دخیل می بندند] و یک یا ابالفضل جدی می گویند و [یا] نذری می کنند [و شفاء می یابند، گواه بر این مطلب هستند]. خدای متعال به طور مکرر بیمارهای صعب العلاج یا بیمارهایی که از پزشکان قطع امید کرده اند را شفاء داده است.
گاهی خدا کسانی را که مردم انتظار مرگشان را داشته اند، شفاء داده است؛ اما گاهی اشخاصی که فکر می کردند دارو بر آنها اثر می کند [و خوب می شوند، به خواست خدا این دارو] اثر نکرده [و سلامتی خود را بدست نیاورده اند].
خدا رحمت کند دکتر میر خانی را، که بیمارستان امام رحمه الله علیه، [یکی از] متخصصین خوب قلب و از جراحان برجسته ی کشور بودند. ۲۰:۰۰ [ایشان] در [سن] سی هشت سالگی، پشت فرمان [اتومبیل] سکته ی قلبی کردند و از دنیا رفتند و برای خودشان هیچ کاری نتوانستد انجام دهند. اگر خدا بخواهد، آن دکتری را که مختصص است، با همان دردی جانش را می گیرد که خودش [در درمان آن] تخصص دارد. کار، به دست خداست.
در مواردی نیز [این گونه است] که پزشکان جواب منفی داده اند، اما شخص به خدمت امام رضا علیه السلام می رسد یا برای شهداء و امامان نذر و نیاز می کند و شفاء می یابد. این ها نشان می دهد که همه چیز برای خداوند است.
غیر خدا کاره ای نیست!
در سوره ی مبارکه ی شعراء [خدا] از قول حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام، همین مطالب را به عنوان اینکه غیر خدا کاره ای نیست و همه کاره خدا است، بیان کرده است: “وَ الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ” الشعراء؛۷۹_ کسى که هم او غذایم مىدهد و آبم مىدهد. “وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفین” الشعراء؛۸۰_ کسى که وقتى بیمار شدم شفایم مىدهد. [یعنی] خدا من را اطعام می کند و اگر من غذا می خورم، این خدا است که طعام را به من می دهد و آن را در وجود من موثر می کند. “یَسْقینِ” [یعنی] خدا سقای من است و آب را خدا برای من فراهم می کند و به من می نوشاند. او اطعام و اسقاء می کند “وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفین” [یعنی] وقتی من مریض و بیمار می شوم، طبیب خود اوست و او شفاء می دهد.
ادب در برابر خدا
مفسرین در اینجا می گویند که ادب حضرت ابراهیم علیه السلام خیلی برجسته است؛ [زیرا] وقتی که مسئله ی سیراب کردن مطرح است، [آن را] به خدا نسبت می دهد و شفاء را نیز به خدا نسبت می دهد؛ اما درباره ی مریضی که آن هم از جانب خداست، نمی گوید که خدا من را مریض می کند؛ زیرا مریضی کمبود، خلاء و از دست دادن سلامتی است. نمی گوید خدا من را مریض می کند؛ بلکه می گوید وقتی مریض می شوم، خدا من را شفاء می دهد.
خدای متعال [نیز در ارتباط با بنده] همینطور است [و می فرماید:] ” کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیام”؛ البقره؛۱۸۳_ اى کسانى که ایمان آوردهاید روزه بر شما واجب شده. چون روزه سختی دارد، خدا نمی گوید که من برای شما نوشته ام و واجب کرده ام؛ بلکه می گوید که نوشته شده؛ زیرا نمی خواهد به بنده اش بگوید که می خواهم تو را به زحمت بیندازم. گرچه این زحمت، عین رحمت است؛ اما خدای متعال بنا دارد که با بنده اش با نوازش صحبت کند.
بنده نیز متقابلاً وقتی [می خواهد] با خدا صحبت کند، باید رعایت آن محبت توام با ادب را داشته باشد. حضرت ابراهیم علیه السلام به خداوند متعال نگفت که تو من را مریض کردی؛ بلکه گفت: “وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفین” وقتی من بیمار می شوم، چون طبیب خودت هستی، پس من را شفاء می دهی. امام حسین علیه السلام نیز در اینجا همین را می گویند: “یَا مَنْ دَعَوْتُهُ مَرِیضاً فَشَفَانِی“.
مرض و شفا به دست خداست
مرض و بیماری علی الاطلاق با اراده ی خدا قابل رفع است و تا خدا اراده نکند، کسی مریض نخواهد شد. هم مرض و هم شفاء، با اراده ی ذات احدیت است و کس دیگری نقشی در این جهت ندارد. پس دو [چیز] توجیه شد: یکی آن که انسان بیمار خداست و مرضش دوری و فراق است و درمانش نیز جام وصال است که خدا در موقع مرگ به بنده اش می دهد؛ ” یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه” ” ارْجِعِى إِلىَ رَبِّکِ رَاضِیَهً مَّرْضِیَّه” الفجر؛۲۸_ به سوى پروردگارت در حالى که از او خشنودى و او هم از تو خشنود است، باز گرد ” فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى” الفجر؛۲۹_ پس در میان بندگانم درآى ” وَ ادْخُلىِ جَنَّتى” الفجر؛۳۰_ و در بهشتم وارد شو.
سرماخوردگی با سرطان فرقی ندارد!
دوم آن که امراض کوچک و بزرگ، از یک سرما خوردگی پیش پا افتاده، تا سرطان و بیماری های نو ظهور که کسی درمانش را نمی داند. [شفای هیچ کدام از این ها] فرقی برای خدا ندارد. شفای یک سرما خوردگی عادی با سرطان برای خدا هیچ تفاوتی ندارد. او قدرتش علی الاطلاق است؛ لذا افرادی که توکل و توحیدشان قوی است، گاهی از اسباب استفاده نمی کنند. گرچه استفاده ی از اسباب، مطابق حکمت خداست. ۲۵:۰۰
روزی حضرت موسی کلیم بیمار شد. طبیب آوردند و دارو تجویز کرد. ایشان گفتند که من نمی خواهم از دارو استفاده کنم و چند روزی مریض ماند. وقتی دید مرضش شدت پیدا کرده است، به سوی پروردگار خود استغاثه کرد. خدا ی متعال فرمودند: “من نمی خواهم حکمت خود را باطل کنم؛ [زیرا] من این دارو ها را برای بیماری شما آفریده ام. اگر بنا باشد از این دارو ها که من بر اساس حکمت، برای شما خلق کرده ام، استفاده نکنید، معنایش این است که حکمت آفرینش را ابطال می کنید. من تو را هم که پیغمبر من هستی، شفا نمی دهم؛ مگر آنکه نزد طبیب بروی و از دارو استفاده کنی.“
[حضرت موسی علیه السلام بعد از این سخن] بلافاصله رمز را به دست آورد [و نزد طبیب رفت] و داروها را مصرف کرد. خدا نیز به او شفا داد.
اما گاهی [برخی موارد] خاص است؛ مانند [آنجایی که] خداوند متعال امور بعضی از افراد را خودش انجام می دهد، تا نشان دهد که تنها اسباب موثر نیستند و اسباب ماورایی، قوی تر از اسباب ظاهری هستند. در اینجا اشخاص با یک دعاء و نماز و نذر مشکلاتشان حل می شود و اشخاص زیادی این امور برایشان عادی بوده است.
شفا توسط امام رضا علیه السلام
من شاید برای شما نقل کرده باشم که پسر بزرگ ما در دوره ی طفولیت بیماری کبد داشت و شکمش متورم بود. پزشکان رژیمی داده بودند که برای ما قابل عمل نبود و عسر و حرج داشت. من در آن زمان برای دیدن پزشک با پسرم از قم به تهران آمده بودم و وقتی آزمایش ها، این بیماری را نشان داد، دیگر به قم برنگشتم [و از آنجا به] مشهد رفتم.
وقتی [به حرم رسیدم و] از پله های مسجد گوهر شاد [به سمت ضریح] سرازیر می شدم، دیدم که مرحوم آیه الله بهجت رضوان الله تعالی علیه، دارند از حرم خارج می شوند. در حالی که بچه را در آغوش داشتم، به ایشان گفتم که آقا وضع فرزندم به این شکل است و نمی توانم آن رژیم را در مورد این بچه تحمل کنم. به اینجا آمده ام تا شما دعا بفرمایید. ایشان فرمودند: “بچه را به کنار ضریح می بری و دستت را به سنگ فرش حرم امام رضا علیه السلام می زنی و به شکم بچه می مالی و [انشاء الله که] خوب می شود.
ما طبق دستور ایشان همین کار را انجام دادیم. نه اینکه به تدریج خوب شد؛ بلکه در همان زمان عفونت فروکش کرد و ما هیچ وقت آن رژیم را رعایت نکردیم. او را خدا شفاء داد. گاهی [شرایط] این گونه است.
دستور آقای بهجت برای بیمار
اطرافیان آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه نقل می کردند که روزی داشتند از صحن عتیق حرم امام رضا علیه السلام عبور می کردند که خانم جوانی را دیدند که در آنجا خوابیده و شوهر و فرزندانش دورش را گرفته اند. صحنه خیلی ناراحت کننده بود. ایشان تحمل نکردند و آمدند کنار قبر مرحوم آقا شیخ حسنعلی رحمه الله علیه و فرمودند: “بروید و بگوید شوهر آن خانم بیاید.“ رفتند و آن مرد را آوردند. آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه دستشان را به قبر آقا شیخ حسنعلی زدند و [گرد و غبار آن را] به دست شوهر آن زن مالیدند و گفتند که همین را به بدن عیالتان بکشید، خوب می شود.
روحانی بزرگواری که در خدمت آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه بود، می گفت که یک مرتبه این خانم با همین دستی که آقای بهجت رضوان الله تعالی به او زد، بلند شد.
این [ماجرا] نشان می دهد که خدا او را شفاء می دهد و سبب بودن ما در اینجا شرط نیست. اگر خدا بخواهد، می شود. اگر از سوی خدا عنایتی شود، هیچ سببی برای درمان بیماری های روحی، جسمی و افسردگی لازم نیست؛ اما در این عالم نیز به حتم، اسباب با عنایت خدا، سببیت خود را دارند.
سلمان در بستر بیماری
[در این رابطه] در روایتی آمده است که روزی پیغمبر صلی الله علیه و آله نماز را با جماعت خواندند و [بعد از نماز که] رو به جمعیت برگشتند، [هرچه نگاه کردند] سلمان را در جمع نماز گذاران ندیدند. [خطاب به جمعیت] فرمودند: سلمان کجاست؟ گفتند که سلمان بیمار است و نتوانسته در نماز شرکت کند. حضرت فرمودند به عیادتش برویم.
وقتی حضرت به عیادت سلمان رسیدند، متوجه شدند که سلمان از شدت کمر درد نمی تواند بلند شود. فرمودند: “چرا نماز نمی خوانی و از آن کمک نمی گیری؟“ [سلمان] عرض کرد: “نماز چه ارتباطی به کمر درد دارد؟“ و به تعبیر من، مگر ما نماز درمانی هم داریم؟ پیغمبر خدا فرمودند: “مگر خدا نفرموده است که “وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ” البقره؛۴۵_ از صبر و نماز کمک بجوئید. یعنی هرجا که دستتان از اسباب ظاهری کوتاه شد، به نماز پناه ببرید و [مطمئن] باشید که نماز مشکلات را حل می کند.
[نماز] کلید ی است که هر درد بی درمان و هر مشکلی را حل می کند. “وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ” لذا در جنگ ها وقتی پیغمبر خدا به مشکل بر می خوردند، دو رکعت نماز می خواندند و مشکلات حل می شد؛ “ِیَا مَنْ دَعَوْتُهُ مَرِیضاً فَشَفَانِی“.
خدایا به حقیقت خودت و آل پیغمبر ما را بیش از پیش با خودت آشنا بگردان آمین…
پاسخ دهید