بسم الله الرّحمن الرّحیم
لزوم بسته شدن مرزهای کشور درون انسان
مباحث قبل در موضوع خلاص شدن از شر وسوسه های نفسانی بود. ذهن انسان خود یک کشور است. و کشوری که مرزهایش باز بوده و کنترل نشده [و] از دوران کودکی، بیگانه و خودی و هر کس خواسته، وارد شده است و هیچ کس کشیک دل [را] نکشیده است. قهراً [چنین] کشوری [پر از] هرج و مرج است؛ لذا هرگاه که شما خواستید حکومت مرکزی را حاکم شوید، نتوانستید؛ حتی در حال نماز، در حال زیارت و در خلوتهای شب. گاهی توفیق پیدا میکنید که بیدار شوید و خلوتی با خدا [داشته باشید]، [اما با اینکه] خلوت بیرونی دارید و کسی مزاحمتان نیست، درونتان شلوغ است و دل نمیشکند و حضور پیدا نمیکند.
این کشور گرفتار شورش ها و آشوبهای داخلی [است و] باید از این آشوبگران خلاص بشود. یکی از مسائل ضروری این بود که باید مرزها را بست؛ چرا که شورشیان داخلی با حمایت خارجی شورش میکنند و اگر ما مرزها را ببندیم، در درون به تدریج این شورشهای داخلی را تضعیف میکنیم، غلبه میکنیم و آن را از بین میبریم.
مرز قلب و ذهن، یک مقدار مربوط به ترک گناهان است. گناهان ما بیگانگانی هستند که از مرزهای بدون سرباز وارد شده اند و از روزی که متوجه این مشکل شدیم، دیدیم که این شورشیان داخلی هستند که برای ما وسوسه ایجاد میکنند و ما را به گناهان جدید وا میدارند؛ [پس] باید ترک گناه کنیم. این دیگر در اختیار ما است. دل و ذهن از اختیار ما خارج است و شلوغ و آشوب می باشد؛ اما چشم و زبان و خورد و خوراک در اختیار خود ما است. از حالا با خدای خودمان عهد کنیم که چشم خود را آلوده نکنیم، زبان خود را کنترل کنیم و غذای حرام به درون خود راه ندهیم و هر گناه دیگری که در درون ما ایجاد شورش میکرد و خانه خدا را آلوده میکرد، از حالا به بعد آن را ترک کنیم و اگر رفقایی داشتیم که رفت و آمد با آنها، ما را به گناه میکشید و صحبت با آنها وسوسه گر بود، [از آنها دوری کنیم].
بعضی از رفیقان، [دوستان] شیطان هستند. “قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ“؛”مَلِکِ النَّاسِ“؛”إِلَهِ النَّاسِ“؛”مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الخَنَّاسِ؛ الَّذِى یُوَسْوِسُ فىِ صُدُورِ النَّاسِ؛ مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاس” الناس؛ ۱و۲و۳و۴و۵ بگو پناه مىبرم به پروردگار مردم؛فرمانرواى مردم؛ معبود مردم ؛.از شر وسوسهگر نهانى؛ که در دل مردم وسوسه مىکند؛ چه آن ها که از جنس جن هستند و چه آنها که از جنس انسانند.
[از این آیه] معلوم میشود که جنها [نیز] راهی برای ورود به ذهن ما دارند. شیاطین جن در درون ما جریان پیدا میکنند و گناه و وسوسه را القاء میکنند. گاهی گناه و وسوسه هم نیست؛ ولی تمرکز را از ما میگیرند و انسان را به یاد مصائب و ناراحتیهای قبلی اش میاندازند و نمیگذارد که این دل خلوت باشد [تا] انسان با خاطر جمع با خدای خودش صحبت کند یا به خودسازی بپردازد و یا عیوب خودش را پیدا کند و برای معالجه بیماری های درونی خود به فکر باشد.
[شیاطین] مجال نمیدهند و دائماً از شرق به غرب و از غرب به شرق و از هر طرفی به طرف دیگر مثل موج دریاها و طوفانها، انسان را [به] اینجا و آنجا میبرند؛ [چرا که] این شیاطین جن نامرئی هستند: اِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُم“ الاعراف؛۷_ شیطان و دسته وى شما را از آنجایى مىبینند که شما نمىبینید. [ضمیر] “ه“ [در این آیه] یعنی ابلیس، “قبیله“ یعنی قشون او، “یراکم” [یعنی] شما را میبینند و “مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُم” [یعنی] از جایی که شما آنها را نمیبینید.
کمین این گونه است. انسانی که از کمین میخورد، برای این است که نمیداند [مثلاً] در کنار این صخره [دشمن] با گلوله ایستاده و کمین گرفته [است]. [دشمنان] جلوی چشم من نیامده اند [تا] من ببینم و مسیرم را عوض کنم؛ بلکه [در] جایی خودشان را مخفی کرده اند. آن ها دروبین دارند و همه حرکات من را میبینند و من را زیر نظر گرفته اند، ولی من آن ها را نمیبینم؛ چراکه کمین کرده اند. شیطان [نیز] کمین می گذارد و از چهار طرف برای ما کمین می کند. ما او را نمیبینیم؛ ولی چون او ما را میبیند و جاهای آسیب پذیر ذهن ما را بلد است، [اصطلاحاً] رگ ما را میگیرد و [همچنین می داند که چه طور ] ما را به هم بریزد، و ما را به وسوسه کند.
اثرات همنشین و رفیق بد
“والناس”؛ خدا رفیق های بد را هم در این آیه بعنوان وسوسهگر خنّاس، معرفی کرده است. گاهی بعضی رفقا، باطن خودشان را به عنوان شیطان به ما نشان نمیدهند؛ [به عنوان مثال] نماز هم میخوانند، ولی هر وقت [نزد او] می نشینیم، میگویند چرا خانهات کوچک است؟! دوستانت همه به جایی رسیدهاند، تو چرا به جایی نرسیده ای؟ میگویند چرا ماشین نخریدی! چرا به فلان تفریحگاه نرفتی؟ آنهایی که با تو هم دوره بودند، چند دفعه به اروپا رفتند و برگشتند، تو چرا هیچ کدام از این کارها را انجام ندادی؟! دائماً دنبال این است که انسان را با زرق و برق دنیا سرگرم کند؛ یا وقتی حرف میزند، شروع میکند علیه این و آن [حرف زدن.] عیب این را میگوید و ایراد آن را میگیرد. [نسبت] به کسانی که ما سالها با آنها رفت و آمد داشتیم، دو سه عیب میگوید و ما را نسبت به آنها بدبین میکند و نسبت ما را با آنها تضعیف میکند. این ها شیطان انسی هستند و با انسان بودن شان شیطنت می آورد.
در آیه کریمهای که در جلسه قبل خدمتتان قرائت شد، خداوند متعال فرمود: “ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرین “الزخرف؛۳۶_ و کسى که از یاد رحمان خود را به کورى بزند شیطانى برایش مقدر مىکنیم تا همواره قرینش باشد. [در رابطه با] “نُقَیِّضْ“ گفتیم که شیطان مثل پوستی که انسان را احاطه میکند و سایه شومی دارد که زندگی افراد را تحت پوشش قرار میدهد و طوری است که بر انسان سلطه پیدا میکند. بعضی [از افراد نیز] اینطور هستند. وقتی وارد زندگی انسان میشوند، میبینیم که در همه شئون [زندگی] انسان سایه دارند و در همه شئون اثر گذار هستند؛ مثل پوستی که همه بدن را میپوشاند، سایه شوم و وسوسهاش فراگیر می شود. وقتی می آید، بر انسان تسلط پیدا میکند و همه نوع تأثیری را در وجود انسان می گذارد.
انسان اگر زرنگ باشد، می ببیند که از کی تا حالا توفیقاتش کم شده، از کی تا حالا مرگ را از یاد برده، از کی نمازش حضور [قلب] ندارد، از چه زمانی برنامههایی را که قبلاً برای زیاد شدن توفیقات علمی خود داشت، دیگر آن تمرکز [و برنامه ها] را ندارد؟ وقتی [فهمید] از آن موقع که با فلان آدم رفیق شده، گویا حواس پرتیاش بیشتر شده، وسوسه اش بیشتر شده، تشویشش بیشتر شده، بیشتر اوقات ناراحت است که چرا فلان چیز را ندارد، چرا به فلان جا نرفته است. دنبال آرزوهایی است که گاهی هم دست نیافتنی است؛ ولی القائات او باعث شده است که درون ما طوفانی شود، موجی شود و ما گرفتار شویم. باید از همان جایی که متوجه شدیم که این دوست برای ما دوست وسوسه انگیزی است، با او قطع [رابطه] کنیم.
گاهی [این دوست جزء] ارحام آدم است؛ [در این صورت] نباید قطع رحم کرد؛ اما نباید با او ارتباط مؤثر داشت. صله رحم این است که آدم در ماه یک زنگ بزند واحوال بپرسد، [یا] پیام بدهد که من به فکر شما هستم و شما را از یاد نبردهام. چه کسی گفته صله رحم این است که آدم برود دو ساعت با او بنشیند، یا همسفر بشود؟ آدم در میان دوستان و فامیل، باید زرنگ باشد و کسانی را به دوستی انتخاب کند که یا برای او مفید باشد یا مستفید؛ یعنی یا اثر مثبت در رفیق و فامیل خود بگذارد، یا اثر مثبت از او بپذیرد و نقش اصلاحی، نقش هدایتی، نقش معرفتی در انسان داشته باشد.
[ارتباط انسان] با کسی که نه فایده ای برای او دارد و نه او فایده ای برای دیگری دارد، یک ارتباط لغو است. خداوند متعال در سوره مؤمنون، کسانی را مؤمن پیروز و مفلح معرفی کرده است که از لغو اعراض میکنند: “قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون“؛“ الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ “؛”وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون“؛المومنون؛۱و۲و۳_همانا اهل ایمان پیروز و رستگار شدند؛مؤمنین همانهایند که در نماز خاضع و خاشعند؛و آنهایند که از لغو روى گردانند. لغو امر مطلقی است که در این آیه آمده است. گفتار لغو برای انسانی که میخواهد خودش را بسازد و بار تقوا و توشه آخرت را ببندد، [بی فایده است]؛ [پس] این انسان حرف لغو نمیزند. هر حرفی بخواهد بزند، تأمل میکند [و می گوید] که این حرف زدن من چه فایدهای دارد؟ آیا دلی را شاد میکند؟ آیا غصهای را رفع میکند، آیا کسی چیزی یاد میگیرد؟ آیا با این حرف سیم دل فردی وصل میشود؟ آیا حال دعا پیدا میکند؟ آیا کینهایی که از فلانی داشت، با این حرف من، برطرف می شود؟ این میشود حرف مفید.
انسان هر حرفی که میخواهد بزند [برای شاد کردن دل مومنین باشد و می دانید که] سرور مؤمنین از عبادات است؛ [وقتی] میخواهید شوخی انجام دهید و جمع را شاد کنید، همین را خداوند متعال جزء حسانات شما مینویسد؛ اما [باید] هدف دار حرف بزنید [و شوخی کنید.] بی هدف ایجاد شادی کردن، از دستت می رود. [باید شوخی] هدف دار و سازنده باشد و مایه نشاط و طراوت باشد؛ بدون اینکه موجب غیبت و تحقیر کسی شود، نیش به کسی بزند و کسی را کِنِف کند. باید عوارض شوخی را در نظر گرفت و یک شوخی بیعارضه و خوشحال کننده [انجام داد]. این جزء عبادتها محسوب می شود.
اما اگر انسان همین جور باری به هر جهت شوخی میکند، یا همین جوری حرف میزند و هیچ هدف، منظور و نتیجهای در آن نمیبیند، این لغو است. در معاملات و در رفت و آمدها [نیز] همینطور است. انسان [باید] نتیجهاش را بسنجد و ببیند که برای دنیا و آخرتش چقدر ذخیره میشود. اگر [با این حرف، توشه ای] ذخیره میشود، به دنبالش برود؛ ولی اگر عمرش هدر میرود و نتیجه ای نمیدهد، این لغو است؛ بنابراین مؤمن چون از لغو پرهیز میکند، رفت و آمدی هم که برای انسان کاهش دینی و ایمانی دارد[از آن پرهیز می کند].
[برای مثال اگر] بناست که با رفتن به جایی ده تا غیبت بشونم، [هرگز نباید بروم؛ چرا که:] “سَامِعُ الْغِیبَهِ أَحَدُ الْمُغْتَابَیْن“ عیون الحکم و المواعظ (للیثی) ص ۲۸۳ الفصل الثانی باللفظ المطلق ….. ص : ۲۸۳ [معنی این حدیث این است که] آدمی که غیبت گوش کند، مثل کسی است که غیبت میکند. این، گناه کبیره [است] و این گناه موجب جهنم میشود. من با رفتن در [فلان مجلس] چند مرتبه در گودال جهنم سقوط می کنم و از چشم خدا می افتم، [فقط به این خاطر] که میخواهم با فلانی رفت و آمد داشته باشم؛ [همان بهتر که] هرگز رفت و آمد نداشته باشم!
عروسیهایی که در آن گناه، وسوسه و انواع عقدهها است، چه کسی گفته است که اگر به آن عروسی نروم، قطع رحم میشود؟! انسانی که زرنگ [است] دخل و خرج میکند و [می گوید] رفتنم چقدر مفید است و چقدر ضرر میکنم. اگر غیر از این باشد، جزء لغو است و لغو هم جزء [خصوصیات] انسان پیروز در زندگی نیست.
انسانی در زندگی پیروز است که همه عمرش را از روی حساب با خدا معامله کرده است و با غیر خدا عمرش را مبادله نکرده است؛ “وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون“. اگر ما دریچههای دل را بستیم و ورود بیگانگان را گرفتیم، که یک بخش [آن ورود] گناهان است و یک بخشش نیز رفت و آمدها یا رفاقتها است، [در این صورت پیروزیم].
وقتی انسان مینشیند و درست تامل میکند، میبیند که این رفیق درابعاد مختلف باعث گناه میشود؛ [مثلا] ما را به جاهایی میبرد که گناه چشمی میکنیم و یا فیلمهایی به ما نشان میدهد که حواسمان پرت میشود و به گناه کشیده میشویم. یا نشسته ایم و زندگی خودمان را میکنیم، میآید ما را وسوسه میکند که زیر بار قرض برویم، [تا] فلان چیز را بخریم و فلان کار را بکنیم. مرتب موجبات بدبختی و ثقل بار ما میشود که ما آن را نمیتوانیم تحمل کنیم و ما را زیر بارهایی میبرد که در حد ظرفیت مان نیست. این [افراد] را باید کنار گذاشت. آن ها را که کنار گذاشتیم، وقت پاک سازی می شود.
اثرات ذکر لفظی و قلبی
حال که دیگر دشمن از بیرون، توپ خانهاش خاموش شده و دیگر سلاح قاچاق داخل نمیآید، [پس] بیایید داخل را خلع سلاح کنید. شروع کن و این دشمنان داخلی را که مرزها را به رویشان بسته ای، خلع سلاح کن تا امنیت ذهنی و درونی برای خودت ایجاد شود. در خلع سلاح، اولین مرحله ذکر است: “وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّه“حشر؛۱۹_ و مانند آن کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند؛ خدا را از یاد نبرید. قدم اول این است که انسان بنایش بر این باشد که خدا را از یاد نبرد. انسانی که میخواهد خدا را از یاد نبرد، باید بخشی از اوراد [و اذکار] را [در ذهن] داشته باشد، که در میان اوراد، لا الله الا الله [اشاره نموده که]، این [همانند] چاقو، شمشیر، نیزه و تیری است که به قلب شیاطین میخورد.
شیطان از ذکر واهمه و وحشت دارد. تا شما الله اکبر میگویید، لا الله الا الله، سبحانالله و لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم میگویید، چون خودش اهل غفلت و اهل زلالت و محجوب است، نمیخواهد سیم ارتباطی و تلفن دل شما، با خدای متعال وصل شود؛ چراکه [سیم] خودش قطع است و هیچ وقت امکان ارتباط برایش نیست. خدای متعال او را برای همیشه از خودش دور کرده است و راهی برای ارتباط با خدای متعال برایش باقی نمانده است. خدا میفرماید: “وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتی إِلى یَوْمِ الدِّین“ص؛۷۸_ و بدان که لعنت من تا قیامت شامل حال تو است، [یعنی] این لعنت من برای تو لعنت همیشگی است. تو دیگر هرگز راه برگشت به سوی من را نداری. چون او ارتباطش برقرار نمی شود، میخواهد که ما هم ارتباطمان با خدا برقرار نشود.
کسی که ذکر میگوید، شما دلتان هوای حق میکند و [شما هم] میگویید یاالله، یاالله. بعضی نیازها که ما را به گفتن یاالله واقعی میکشاند، این نیازها جز سفیران و مأمورین الهی است. [مثلاً وقتی یک] سردرد، دل درد، پا درد، یا تهدیدی از جانب دشمن میرسد، انسان تکان میخورد و از همه جا منقطع میشود و میگوید: یاالله، یا صاحب زمان، یا زهرا، یا حسین، یا باب الحوائج. واقعاً وقتی میگویید یا باب الحوائج، لغو نمیگویید و این حرف، حرف زبانتان نیست. زبان میگوید، ولی گویا دل و زبان توأم با هم هستند.
مرحله اول، ذکر لفظی است و مرحله بالاتر [از آن] ذکر قلبی است. [در بعضی از اوقات] انسان ذکر لفظی ندارد؛ [مثلاً] در جمعی نشسته که نمیخواهد در این جمع ذکری را شروع کند، ولی در باطنش سیم [ارتباطی اش را] با حضرت زهرا سلام الله علیها وصل میکند. آدم در [موقع] اضطرار وقتی که درها به رویش بسته شده است، درهای [دیگری] در باطن برایش باز می شود که دل را وصل می کند. انسان در باطنش میگوید، ای امام رضا علیه السلام شما می توانید، دیگر کاری از من ساخته نیست. ای امام زمان، ای حضرت زهرا، ای علی مرتضی کمکم کنید! [درست است که] زبان ساکت است و در جمع نشسته اید، ولی در درون خود هستید و دلتان جای دیگر است.
مرحله سوم، جمع بین ذکر زبانی و قلبی است، که این مرحله، کاملتر از آن مراحل قبل است؛ [مثلاً] تا دیدید مشکلی پیدا کردید و یا گناهی مرتکب شدید، بروید و جای خلوتی پیدا کنید و در آنجا هم با زبان بگوید “یاالله“ و هم سعی کنید که دلتان را بشکنید. چون تا دل نشکند، ذکر واقعی و ارتباط واقعی نمیشود. دل وقتی شکست، این در باز می شود. دل نشکسته [مانند] دل قفل شدهای است که این جان و دل انسان با محبوب ارتباط مستقیم برقرار نکرده است. اما وقتی دل میشکند، در باز می شود و این موج می آید و انسان را به نور الهی وصل می کند.
” دل نشکسته [مانند] دل قفل شدهای است که این جان و دل انسان با محبوب ارتباط مستقیم برقرار نکرده است. اما وقتی دل میشکند، در باز می شود و این موج می آید و انسان را به نور الهی وصل می کند “
انسان [باید] یک جایی پیدا کند و در آنجا خلوت کند [و به عبادت بپردازد]. گاهی اشخاص به بیابان میروند. چرا پیغمبر ما به غار حرا میرفت؟ چرا موسای کلیم به کوه طور میرفتند؟ معمولاً در آن وقتها، بخصوص که این امکانات نبود، [اولیاء خدا برای زیارت به چنین اماکنی می رفتند؛] اما الان دخترها و پسرها به کوه میروند، و آنجا را [به فساد می کشانند!] ” ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاس”الروم؛۳۰_ در دریا و خشکى فساد ظاهر گشت به خاطر کارهاى بد مردم، ظاهر گشت. [شما باید به] جایی [بروید] که گناه آنجا را آلوده نکرده باشد.
” مکان خیلی اثر دارد. آدم در هر مکانی حال پیدا نمیکند “
مکان خیلی اثر دارد. آدم در هر مکانی حال پیدا نمیکند. همه ی مساجد یک طور نیستند. بعضی مساجد حال و روح خاصّی دارد. مدرسههای علمیه همه یکجور نیستند. حجرهها همه یک طور نیستند. اولاً آدم [باید] یک جایی را پیدا کند که در آنجا گناه نشده باشد و ثانیاً علاوه بر اینکه گناه نشده باشد، پای اولیاء به آنجا رسیده باشد. کوه خضر سابقاً برای طلبهها، یکی از پناهگاه ها بود. [طلبه ها] هم به جمکران می رفتند و هم به کوه خضر میرفتند. در بالای [کوه خضر] هم یک معبدی بود که مشهور بود جناب خضر به آنجا میآیند و عبادت میکنند. [نقل است که] مرحوم شیخ محمد که انسان عوام و اهل دلی بوده و امام زمان ارواح نافداه را [نیز] زیارت کرده بودند، همان جا خدمت حضرت رسیده اند. [انسان باید] مکانی را که اولیای الهی در آنجا عبادت کرده اند [قدر بداند]. مرحوم آقاسید محمد باقر شفتی که مسجد سید اصفهان را ساخته است، به پسرش میگوید: “قدر این مسجد را بدان! من در اینجا اشکها ریختهام“. جایی که انسان برای خدا اشکی ریخته باشد، [ارزش دارد].
مرحوم علامه طباطبایی در مجالس روضه، در منزل آقای برقعی [واقع در] خیابان گذرخان، آن مکانی را انتخاب کرده بود که بازسازی نشده بود و از قدیم مانده بود و گفته بود که [دلیل این انتخاب این است که] در اینجا هشتاد سال برای امام حسین اشک ریخته شده است. قسمت باز سازی شده هنوز آنقدرها اشک در آن ریخته نشده است. انسان باید جایی را پیدا کند که هم زبانش کار کند و هم بتواند دلش را جمع کند و آن را بشکند و [بتواند در] آنجا زاری کند، ندبه کند، صریخ المستصرخین [بگوید]. صرخه [به معنای] شیون کردن است. انسان به آنجا برود و بگوید: ای کس بی کسان، ای دادرس زمین خوردگان! همین طور زاری کند، تا اشکش جاری شود و دلش بشکند. این مرحله، کاملتر از مرحله قبل است.
مرحله ی بالاتری هم است که انشاالله اگر عمری داشتیم، در جلسهای [دیگر] با توضیحاتی [ارائه می دهیم]. [ان شاء الله] خدا [این توفیق را به] ما بدهد. حالا مقداری از آن را در این روزها [انجام دهیم] و به بهانه ی امام حسین علیه السلام، گاهی بنشینیم و خودمان را تخلیه کنیم، تا آتش این وسوسهها، این رسوبات ذهنی، این شلوغیها و آشوب های کشور درون را بتوانیم کمی خاموش کنیم، تا چند روزی آرام نفس بکشیم و بتوانیم یک یالله آرام بگوییم و یک صاحب زمان [از ته دل] بگوییم. کمی انسمان با آن طرف بیشتر از انسمان با این طرف باشد.
پاسخ دهید