بسم الله الرّحمن الرّحیم

مثل همیشه بهترین ذکر صلوات بر محمد و آل محمد است! اللهم صل علی محمد و آل محمد (صلوات جمع حاضر)

بهترین عبادت دعا است، «الدّعا مُخّ العِباده» (حلی، ابن فهد، عدّه الدّاعی و نجاح السّاعی، دار الکتاب اسلامى، ص۴۰)‏؛ بهترین دعا صلوات بر محمد و آل محمد است! اللهم صل علی محمد و آل محمد (صلوات جمع حاضر)

نکته ای درمورد صلوات

چقدر خوب است که انسان از خدا توفیق بخواهد وقتی صلوات می‌گوید متوجه باشد دارد دعا می‌کند، هم به معنی آن توجه داشته باشد و هم حضور پیدا کند؛ دعایی است که خود خدا این دعا را دارد ملائکه این دعا را دارند، و به ماهم دستور داده که یک همچنین دعایی را داشته باشیم. خیلی فوق‌العاده است! خیلی فوق‌العاده است! خدا دستور داده به مؤمنین که یک همچنین دعایی بکنند. هرگاه صلوات می‌فرستید حال دعا داشته باشید. خدای متعال سیم دلتان را وصل می‌کند و به عنوان یک دعای خوب بلکه بهترین دعا صلوات را مطرح می‌کند.

” هرگاه صلوات می‌فرستید حال دعا داشته باشید. خدای متعال سیم دلتان را وصل می‌کند “

 امروز روز میلاد یازدهمین امام معصوم ما و فرزندی از امامان ما و پدر با عظمت ذخیره الله، بقیه الله، حجّت علی الإطلاق،  منجی جهان بشریت، صاحب این دل‌های پاک شما، صاحب این عمامه‌ها، ولی نعمت ما، امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) ما است. امام حسن عسکری(علیه السّلام) خیلی حق به گردن ما دارند؛ سفره نجات را خدا به دست ایشان برای عالمیان گسترانید. جهت عرض تبریک و تهنیت به محضر شریف مولا و سیّدمان امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) به این مناسبت صلوات هدیه بفرمایید.

 

احادیثی از امام حسن عسکری(علیه السّلام)

خوب! هرکسی راجع به حضرت امام حسن عسکری(علیه‌السّلام) اگر یک حدیثی در ذهنتان هست بگویید که هم خودتان إن شاءالله! ذخیره‌ای از این مجلس داشته باشید، هم ما شارژ می‌شویم که رفقایمان و دوستانمان الحمد لله حضور ذهن دارند و از این گنجینه‌ها بی بهره نیستند. یا یک معجزه‌ای؛ بله آقای عباسی بفرمایید، بلند بگویید همه بشنوند.

– حجّت الإسلام عباسی: [امام حسن عسکری(علیه السّلام)] فرموده اند: «التّواضعُ نِعمهٌ لا تُحسَدُ بِها». صلوات ختم بفرمایید. (علامه مجلسی، بحارالانوار، اسلامیه، ج۷۵، ص ۳۷۴)

نیت من خلاصه جایزه شما بود، این صلوات جمعی ذخیره شما بود، خوش به حالتان! خیلی حدیث قشنگی بود. بله! [حدیث بعدی را بفرمائید.]

 

– آقای دهقانی: بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ امام حسن عسکری(علیه السّلام) در یک حدیث زیبا می‌فرمایند: «خِصلَتانِ لیَس فوقهُما شَیء، الایمان بالله و النفع الإخوان». (علامه مجلسی، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء ، ج۷۵، ص ۳۷۴)

– درود بر آقای دهقان ما! مثل اینکه یک دهقان هم بیشتر نداریم در این مزرعه، نه؟! خوش به حالت، دهقان این جمع هستی! این بذرت هم بذر خوبی بود! دیگر خود امام حسن عسکری(علیه‌السّلام) فرمودند: «خِصلَتانِ لیَس فوقهُما شَیء» خیلی جالب بود! بله آقای پیرهادی[حدیث بعدی را بفرمائید].

 

– حجّت الإسلام پیرهادی: قال [امام حسن عسکری] (علیه‌السّلام):« إِنَّ الْوُصُولَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْل‏». (علامه مجلسی، بحارالانوار، اسلامیه، ج۷۵، ص۳۸۰)

-به به! به به! چه خوش ذوقند رفقای ما! چه خوش ذوقند الحمد لله! به به! خیلی عالی بود! خیلی قشنگ بود! خیلی خوب بود! صلوات ختم بفرمایید!

 

– یک نفر از طلّاب: حضرت [امام حسن عسکری(علیه السّلام)] فرموده اند: «اگر تمام زشتی‌های دنیا را در یک اتاق جمع بکنید کلید همه زشتی‌ها کذب و دروغ است.» [الدُّرَّهُ الْبَاهِرَهُ، عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیِّ(علیه‌السلام) قَالَ جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ فِی بَیْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الْکَذِب] (علامه مجلسی، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء ، ج۶۹، ص ۲۶۳)

– ظاهراً از پیغمبر نقل کردند.                     – از امام حسن عسکری هم  شنیدم.

– صلوات ختم بفرمایید!                           – صلوات جمع حاضر.

 

خیلی خوب! خیلی خوب! الحمد لله! خدا از شما قبول بکند! شما را شکوفا بکند! ان شاء الله با گنجینه های معارف، با کلید هایی که اهل بیت خودشان ارائه فرمودند، شما را آشنا بکند! ما هم چشممان روشن است؛ دلمان به شما امیدوار است؛ و انتظار عنایت بیشتر از امام عصر(ارواحنا فداه) نسبت به جمعتان داریم.

من پریشب که حرم حضرت ثامن(علیه السّلام) بودم – شب جمعه- خلاصه به حضرت عرض کردیم» ما اینها را به شما سپردیم! همه شما را به دامن امام رضا (علیه‌السّلام) انداختیم. می بینید همین است دیگر، «السّلام علیک یا امین الله»؛ امانت داری می‌کنید. شما همه ان شاء الله در پناه امام رضا(علیه‌السّلام) هستید.

 

خوب! جلسه گذشته چه گفتیم؟ [پس از یک مکث کوتاه] هیچی! کسی که خودش هیچ است، حرفش هم هیچ است! هیچ هیچ!

خدا مرحوم حاج آقا حسین فاطمی را رحمت کند! حاج آقا حسین فاطمی تنها یادگاری بود که از مرحوم آمیرزا جواد آقای ملکی باقی مانده بود. خود امام هم در درس های آمیرزا جواد آقا حضور داشتند، ولی نه به اندازه حاج آقا حسین فاطمی. خوب اهل کشف و شهود و اینها هم بود؛ امام(رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه) هم بود؛ ولی امام(رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه) هیچ وقت خودشان را لو ندادند، در هیچ زمینه ای خودش را لو نداد.

امام(رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه) نسخه واحده بود، دوّمی نداشت، در هیچ زمینه ای از این وادی ها امام(رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه) خودش را لو نداد. این را با یک واسطه -که آقای حجازی- برای من نقل می‌کرد، گفت: «آقای بهجت (رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه) فرمودند: «حضرت امام(رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه) از مشهد برگشت، اسراری از حضرت رضا (علیه‌السّلام و الصلوه) به ایشان رسیده بود، که نمی شود گفت.»  خب  آقای بهجت(رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه)  می شناخت؛ کسی از این بُعد[شخصیتی] امام اطلاعاتی ندارد. خیلی عظمت داشت!

” این حاج آقا حسین فاطمی استاد اخلاق بود؛ بزرگان به محضرشان می رفتند، و این عبارت مال ایشان است: «أنا هیچ بن هیچ». من هیچ هستم، همه هیچ هستند! ای کاش آدم بداند که هیچ است؛ افسوس که نمی دانیم هیچ هستیم “

این حاج آقا حسین فاطمی استاد اخلاق بود؛ بزرگان به محضرشان می رفتند، و این عبارت مال ایشان است: «أنا هیچ بن هیچ». من هیچ هستم، همه هیچ هستند! ای کاش آدم بداند که هیچ است؛ افسوس که نمی دانیم هیچ هستیم.

 

متن کتاب شریف بحار الانوار: و قال المحقق الطوسیقدس سره الشکر أشرف الأعمال و أفضلها و اعلم أن الشکر مقابله النعمه بالقول و الفعل و النیه و له أرکان ثلاثه.

الأول معرفه المنعم و صفاته اللائقه به و معرفه النعمه من حیث إنها نعمه و لا تتم تلک المعرفه إلا بأن یعرف أن النعم کلها جلیها و خفیها من الله سبحانه و أنه المنعم الحقیقی و أن الأوساط کلها منقادون لحکمه مسخرون لأمره. الثانی الحال التی هی ثمره تلک المعرفه و هی الخضوع و التواضع و السرور بالنعم من حیث إنها هدیه داله على عنایه المنعم بک و علامه ذلک أن لا تفرح من الدنیا إلا بما یوجب القرب منه.

الثالث العمل الذی هو ثمره تلک الحال فإن تلک الحال إذا حصلت فی القلب حصل فیه نشاط للعمل الموجب للقرب منه و هذا العمل یتعلق بالقلب و اللسان و الجوارح. (علامه مجلسی، بحارالانوار، اسلامیه، ج۶۸، ص ۲۲)

 

متن سخنان استاد: [و قال المحقق الطوسیقدس سره الشکر أشرف الأعمال و أفضلها] ایشان فرمودند که: «شکر اشرف اعمال و افضل اعمال است». این‌ها جزو منجیات هستند، کسی که دنبال نجات خودش است، یک اسباب کلیدی وجود دارد، که آدم را از بند خودش، از اسارت خودش، و از سجن نفسش می تواند خلاص کند، از جهنم نفسش خلاص کند.

مادر جهنم ها جهنم نفس است. نار الله، هم اینجاست. کما اینکه جنّه الله در نفوس تزکیه شده است. مزکّی است. «شکر از منجیات است»؛ شکر از سُفُن نجات است، یکی از کشتی هایی که باید تدارک ببینیم تا بتوانیم طوفان ها را پشت سر بگذاریم، روح شکر است. روح محبّت پذیری و محبّت فهمی است. آدم بفهمد که مشمول محبّت است؛ و بفهمد که محبّت را خدای متعال ارزانی داشته تا ما را مجذوب خودش بکند.

«با مرکب شُکر سیر الی الله را پذیرا باشیم». این افضل است و اشرف است، و [و له أرکان ثلاثه.] ارکان ثلاثه آن هم: اولی «الأول معرفه المنعم و صفاته اللائقه به و معرفه النعمه من حیث إنها نعمه» بود. رکن دوم  «الحال التی هی ثمره تلک المعرفه.»

 تمام خوبی ها از ثمرات شجره طیبه معرفه الله است و همه انبیاء آمده اند که نهال معرفت را در نفوس بشر غرص کنند، و بعد از غرص آبیاری کنند؛ تحت مراقبه قرار بدهند، باغبانی کنند، تا شجره وجود انسان در بُعد علم و عمل مثمر باشد، میوه داشته باشد.

 

ثمرات شناخت و معرفت به منعم و نعمت

یکی از میوه های کارساز و ضروری معرفت، عبارت است از شکر: «حالی که ثمره معرفت به منعم و معرفت به نعمت است». آن حال عبارت است: از خضوع و تواضع. یعنی حالی است که باطن انسان را و ظاهر انسان را تحت تأثیر قرار ‌می‌دهد. آدم وقتی معشوقش یک گوشه چشمی به او می‌کند، دلش می‌ریزد، گاهی از شدّت شوق هیجانی می‌شود، اشک می‌ریزد، و گاهی هم از شدت شرمندگی رنگش سرخ می‌شود.

یکی از میوه های کارساز و ضروری معرفت، عبارت است از شکر: «حالی که ثمره معرفت به منعم و معرفت به نعمت است». آن حال عبارت است: از خضوع و تواضع. یعنی حالی است که باطن انسان را و ظاهر انسان را تحت تأثیر قرار ‌می‌دهد. آدم وقتی معشوقش یک گوشه چشمی به او می‌کند، دلش می‌ریزد، گاهی از شدّت شوق هیجانی می‌شود، اشک می‌ریزد، و گاهی هم از شدت شرمندگی رنگش سرخ می‌شود

این حالات ظاهری که انسان در موقع حیا، در موقع خجالتی، رنگش سرخ می‌شود؛ وقتی که می ترسد رنگش زرد می‌شود؛ وقتی شاداب می شود رنگش حالت طراوت و نشاط را در خودش نشان ‌می‌دهد، گویا نیروی جدیدی چهره نیرومندی آدم پیدا می‌کند؛ یک انرژی در او دمیده می‌شود؛ این حالات ظاهری انسان گاهی چشم فرو می‌افتد، شانه ها فرو می‌افتند؛ بعضی مواقع در نماز، آقای بهجت(رحمه الله علیه) را اگر آدم می دید داشت وا می رفت؛ این حالت حالت تواضع است، ولی ریشه در خضوع دارد.

«خضوع برای قلب است، برای جان آدمی است و تواضع آن حالتی است که جسم خودش را پایین می‌کشد»؛ وضع یعنی نهادن، به خاک گذاشتن. متواضع کسی است که خودش را از مرکب غرور و تکبر پایین می کشد، زمینی می شود، خودش را می‌اندازد. این حالت ریشه دار است؛ تصنعی نمی‌شود.

 بعضی از خشک مقدس ها همچین وقت رفتن، گردن خم می‌کنند، یک جوری ادا اطوار درمی‌آورند، ادا اطوار تواضع نیست؛ «بعضی تواضع ها منشا آن تکبر است حقیقتا تواضع نیست». این واقعاً خودش را کم نمی‌بیند؛ این روح عبودیت و نداری ندارد؛ این از سیری ژست متواضع را می گیرد که شکار کند؛ این مقدار که دور و برش شلوغ است این را کم می‌بیند؛ می خواهد مشتری جمع کند دست به سینه می‌گذارد، خم می‌شود، سبقت در سلام می‌گیرد، لبخند می‌زند، هیچ کدام از اینها دلیل بر تواضع نیست. تواضع را خدا می‌داند. اما انسان هایی که اهل مراقبه هستند افتادگی را دارند.

 

نمونه هایی از تواضع علما در خدمت به طلاب

من دیشب در اصفهان یادی از استاد بزرگوارمان آیت الله آقای حاج شیخ یحیی انصاری (عافاه الله، شفاه لله، نجاه الله) که ظاهراً حالات سختی بر او است و گفتند چند وقتی است که در کما است. خیلی برای من سنگین بود وقتی این خبر را شنیدم. دیشب هم آنجا دعایش کردم، اینجا هم شما ان شاءالله برای ایشان دعا کنید؛ ایشان] آیت الله آقای حاج شیخ یحیی انصاری [ معلم اخلاق بودند؛ خوب زودتر از ما بیرون می‌رفتند؛ تا می رفت شروع می‌کرد کفش های طلبه ها را جفت کردند.

ایشان آیت الله آقای حاج شیخ یحیی انصاری معلم اخلاق بودند؛ خوب زودتر از ما بیرون می‌رفتند؛ تا می رفت شروع می‌کرد کفش های طلبه ها را جفت کردند

آقای بهشتی نژاد در دوره های بعد از ما، از طلبه های مدرسه حقانی بود، بعد از مجلسی به ما گفت:فلانی ما دوستی داریم؛ گفت که من عازم سفر تبلیغی بودم و در مسیر به آقای انصاری شیرازی برخوردم. در آن موقع ایشان را نمی شناختم ولی وضعیت و ژست ایشان را دیدم، خیلی آزرده شدم، فکر کردم این آدمی است که دست سوال و تکدی دارد.

حالتش نشان نمی داد فاضلی باشد، اعتبار و وجاهتی داشته باشد؛ منتظر بودم که ایشان بیاید اظهار نیاز به ما بکند، منم پرخاشم را بکنم، که این چه لباسی است پوشیدی؟ برای چه آبروی ما را می‌بری؟ گفت در مسیر، اتوبوس نگه داشت. رفتیم قهوه خانه، آنجا چای خوردیم، تا من بیایم ایشان آمد، حساب من را هم کرد؛ نه تنها چیزی از ما  نخواست بلکه… [با این حال] باز هم قیافه گرفته بودم، همین طور خودم را می‌خوردم؛ آخر این چه قیافه ای است؟ چه وضعی است؟ برای چی آبروی آدم را با این وضعشان می برند؟

گفت واقعاً مترصّد بودم این گوشه کنار، سراغ چه کسی می‌رود که چیزی از اینها بگیرد؛ تا رسیدیم نزدیک فسا، دیدیم بیرون شهر عده ای به استقبال آمدند؛ ماشین که متوقف شد ایشان پیاده شدند، پرسیدم ایشان چه کسی هستند؟ گفتند آقای انصاری شیرازی هستند. من چون بی اعتنایی کرده بودم، بی ادبی کرده بودم، و واقعاً برخوردهای من، برخوردهای زننده ای بود، که آدم با یک مجرم، با یک متهم آن طور برخورد می‌کند، خیلی خجل شدم.  

ایشان متوجه شد که من منفعل شدم؛ آمد و به آن مستقبلین گفت ایشان از فضلایی است که با من تا اینجا همراهی کرده است؛ و با چه تجلیلی، ما را جلوی آن جمعیت بزرگ کرد. این تواضع، تصنعی نیست! کسی خوشش بیاید یا بدش بیاید، حالتش این بود. آقای انصاری شیرازی، برای شاگردان خودش کفش جفت می کرد، دکان باز نکرده بود! واقعاً حالتش همین بود.

او خودش را کفش جفت کن طلبه ها می‌دانست! گاهی هم سر درس منظومه [خود] ایشان مرحوم حاجی سبزواری را به عنوان الگو معرفی می‌کردند.

یکی از هنرهای ایشان [مرحوم حاجی سبزواری] این بود که چند سالی خادم مدرسه بودند، کسی او را نمی‌شناخته است؛ نه اینکه این مقام و مرتبه را نداشت و خادمی می کرد، حاجی سبزواری با این که حاجی سبزواری بوده، رفته در یکی از شهرستان ها، خادم مدرسه طلبه ها بود، طلبه ها هم او را نمی‌شناختند. این تواضع است که انسان بتواند خودش را بشکند و خدمت گذاری طلبه ها را افتخاری بداند؛ یعنی امام زمان ارواحنا فداه ما را جاروکش سرباز خانه خودش قرار داده است.

یکی از هنرهای ایشان [مرحوم حاجی سبزواری] این بود که چند سالی خادم مدرسه بودند، کسی او را نمی‌شناخته است؛ نه اینکه این مقام و مرتبه را نداشت و خادمی می کرد، حاجی سبزواری با این که حاجی سبزواری بوده، رفته در یکی از شهرستان ها، خادم مدرسه طلبه ها بود، طلبه ها هم او را نمی‌شناختند. این تواضع است که انسان بتواند خودش را بشکند و خدمت گذاری طلبه ها را افتخاری بداند؛ یعنی امام زمان ارواحنا فداه ما را جاروکش سرباز خانه خودش قرار داده است 

لذا اگر خود عزیزان ما، – من در این جهت شرمنده هستم! خودم توفیق ندارم،- نه به عنوان نظافت محیط خودتان، به عنوان خدمت به طلبه‌ها، چه می شود هر کداممان یک گوشه ای را به عهده بگیریم!؟ به خودمان ببالیم که برای دستگاه امام زمان(عج الله تعالی فرجه) خدا این روحیه را به ما داده است. ما به این می‌نازیم! ما به این می‌بالیم! لذا اگر خدا کسی را بشکند بلندش می‌کند.

 

عنایت خداوند به انسان افتاده

«آدم افتاده را خدا بالا می‌برد». آدمی که سرش را بالا گرفته، خودش را بالا می بیند، خدا با تو کاری ندارد! خوب برو بالا! اگر میتوانی بالا بروی، برو بالا! اما کسی وجداناً بیابد که نمی تواند بالا برود، عاجز است، زمین گیر است؛[خدا او را بالا می برد]. این عبارات حضرت امیر(علیه‌السلام)تعارف نیست! امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) ذاتیات بشر را می‌گوید: اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلاَّئی وَ اَفْرَطَ بی سُوَّءُ حالی وَ قَصُرَتْ بی اَعْمالی وَ قَعَدَتْ بی اَغْلالی (دعای کمیل)‏

اگر حضرت علی(علیه‌السلام) اوج دارد، اوجش مال خودش نیست؛ [می فرماید] تو من را بالا بردی! ذاتاً من زمین گیر هستم! وِلَم بکنی افتاده‌ام! حالا که افتاده ام افتادگی ام را خودم می‌دانم، زمین گیریم را خودم می‌دانم، من در سوء حال، به درجه افراط رسیده‌ام! خیلی وضعم بد است! خیلی وضعم خراب است! «وَ اَفْرَطَ بی سُوَّءُ حالی»

این ها را از سر تعارف نمی‌گویم، این دریافت های مولا در پیشگاه عظمت پروردگار متعال بود! آنچه غیر از خدا است بد است! حقیقت مال خدا است، وجود مال خدا است، زیبایی ها مال خدا است، اگر کسی زیبایی دارد، مستقیماً مال خدا است! اگر مال خدا است، آدم خیلی شرمنده می‌شود! با این بدی ها من را این طور زیبا نشان ‌می‌دهد. این خضوع در برابر محبت است.

 

اثرا محبّت حضرت یوسف(علیه‌السلام)

شما بدانید اگر حضرت یوسف (علی نبیّنا و علیهم السّلام و علی آل الرّسول سلام الله)، فرزندان حضرت یعقوب(علیه‌السلام) را ستاره دید، که واقعا هم ستاره شدند؛ «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لی‏ ساجِدین» (یوسف:۴)‏. اَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً چه کسانی بودند؟ در پایان که خواب حضرت یوسف(علیه‌السلام) تأویل شد؛ تأویل از أول است، رجوع به حقیقت است. چیزی در کمون آنها بود، حضرت یوسف(علیه‌السلام) به رویت الهی آن را دید. ضمیر، مرجع خودش را پیدا کرد، «تأویل» از «بازگشت» است.

 

حضرت یوسف(علیه‌السلام) اینها را آن طور دیده بود، ولی در بدو حال که یعقوب(علیه‌السلام) اِشراف داشت، اینها را چگونه می‌دید؟ اینها را گرگ می‌دید! فرمود: «قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنی‏ أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُون‏» یوسف:۱۳.  من نگرانم که گرگ یوسفم را بخورد؛ پیغمبر نگران فرزندش نیست که گرگ او را بخورد. گرگ بیابان، در طول تاریخ، نه پیغمبری را خورده، نه پیغمبر زاده ای را.  او این قدر بی حیایی ندارد؛ بی حیایی ها، مال انسان گرگ شده است! نه گرگ بیابان، گرگ بیابان یوسف خور نیست! او در خدمت یوسف است.

وجود مقدس امام صادق (علیه‌السّلام) در مسیر حج بودند، گروهی از این مدعیان زهد، اینهایی که خودشان را اهل ذکر و اهل تصوف و اینها می‌دانند، آمدند، به امام اعتنا نکردند، عبور کردند، از حضرت جلو افتادند؛ «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّه وَ رَسُولِه‏»‏. حجرات؛ ۱ مواظب باشید از امامتان جلو نیافتید؛ از دینتان داغ تر نباشید، کاسه داغتر از آش نشوید!

چیزهایی را که خدا حلال کرده شما حرام نکنید، چیزهایی که خدا حرام کرده شما حلال نکنید. هوای نفستان را امام خودتان قرار ندهید! با هوای نفس اظهار نظر نکنید، فتوا ندهید! چیزی را که نمی دانید خودتان را به عنوان راهنما و امام مطرح نکنید! پشت قرآن قرار بگیرید! پشت عقل قرار بگیرید! پشت امام زمانتان باشید، او امام شما باشد، شما مأموم باشید! حرکاتتان را با حرکات امام زمانتان تنظیم بکنید، خود سر نباشید!

«نفس پرستی بدترین نوع پرستش است»! «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْم‏»(جاثیه:۲۳). هشدار به آخوند ها است، هشدار به علما است، به درس خوانده ها است! «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ»؛ علمش وسیله جهنم و بدبختی او شده؛ علمش بتش کرده؛ علمش این را حباب کرده، که از دریای عظمت حق، خودش را جدا می بیند و خودش را می‌بیند، دریا را نمی‌بیند. آن که باعث شد این گرگهایی که یوسف(علیه‌السلام) دریدند گرگهایی که یوسف(علیه‌السلام) دریدند، دلشان هم نسوخت! قرآن کریم می‌گوید اینها بکائشان بکاء کذب بود.

[وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ (۱۶)قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقینَ (۱۷)وَ جاؤُ عَلى‏ قَمیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ (۱۸)  (سوره یوسف)]

 اینهایی که یوسف دریده بودند، نهایتاً دامن پدرشان را گرفتند؛ «قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئین‏»(یوسف:۹۷). زانو زدند، شکستند خودشان را؛ شکسته شدند و شکست خودشان را پیش پدرشان مطرح کردند. «إِنَّا کُنَّا خاطِئین»؛ این انکسار، این شکست از کجا پیش آمد؟ آقایی یوسف(علیه‌السلام) ! یوسف(علیه‌السلام) محبت کرد؛ با محبت آنها را بیدار کرد!

[[إقبال الأعمال‏] أَدْعِیَهُ السَّحَرِ فِی لَیَالِی شَهْرِ رَمَضَانَ فَمِنْ ذَلِکَ مَا رَوَیْنَاهُ بِإِسْنَادِنَا إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُکْبَرِیِّ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ الثُّمَالِیِّ أَنَّهُ قَالَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا یُصَلِّی عَامَّهَ لَیْلَتِهِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِذَا کَانَ السَّحَرُ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ إِلَهِی لَا تُؤَدِّبْنِی بِعُقُوبَتِکَ وَ لَا تَمْکُرْ بِی فِی حِیلَتِکَ مِنْ أَیْنَ لِیَ الْخَیْرُ یَا رَبِّ وَ لَا یُوجَدُ إِلَّا مِنْ عِنْدِکَ وَ مِنْ أَیْنَ لِیَ النَّجَاهُ وَ لَا تُسْتَطَاعُ إِلَّا بِکَ لَا الَّذِی أَحْسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لَا الَّذِی أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِک‏] (بحارالانوار، ج ‏۹۵، ص ۸۲)

 «إِلَهِی لَا تُؤَدِّبْنِی بِعُقُوبَتِکَ»؛ خدایا با چوبت بیدارم نکن! با محبت بیدارم کن! خوابم! خوابم! خواب غفلت عمیقی بر من حاکم شده! تو می توانی من را بیدار کنی! ولی آن طور که مادر بچه اش را بیدار می‌کند بیدارم کن! نه آن جور که شکنجه گر طعمه اش را بیدار می‌کند! یکی را با آتش سیگار بیدار می‌کنند؛ با شلاق بیدارش می‌کنند؛ یکی را می آورند نوازش می‌کنند، دست به سرش می کشند بیدار می‌شود. «إِلَهِی لَا تُؤَدِّبْنِی بِعُقُوبَتِکَ»؛ ای مهربان تر از مادر! تو که از مادرم به من مهربان تر هستی بیدارم کن!  اما با محبت بیدارم کن!

این جناب یوسف(علیه‌السلام) بود که خم به ابرو نیاورد؛ آغوش احسان خودش را به روی اینها باز کرد؛ هم نیازشان را رفع کرد، هم بضاعتشان را با خودشان برگرداند. و اینها تکان خوردند؛ عجب…!  ما ببین چه کسی را دریدیم؟! چه کسی را به چاه انداختیم؟!

 ما وضعمان معلوم نیست بهتر از بچه های یعقوب(علیه‌السلام) باشد! چرا یوسف ما(عج) در زندان غیبت زندانی است؟! بیش از هزار سال! چرا مغلول است؟! چرا زندانی است؟! چه کسی زندانی اش کرده؟! «وجودُه لطفٌ، و تَصَرّفه [لطف‏] آخر و غِیبته[عَدمه‏] مِنّا»(تجرید الإعتقاد،خواجه نصیرالدّین طوسی، ص: ۲۲۱)؛ ما آقایمان را در زندان نگه داشتیم! آقا جان، خودم هم زندانی هستم! تو من را آزاد کن! تا من هم برای آزادی شما قدمی بردارم، مقدمات ظهور شما را… خودم که در زندان نفس هستم، چه طور می توانم به شما کمک کنم؟ باید آزاد بشویم تا کمک بکنیم!

 

اثر محبّت خداوند

«محبّت وقتی خودش را نشان داد، آدم را آب می‌کند؛ عنانیّت را از آدم می‌گیرد، آدم را به زانو در می‌آورد!» این حالی که آدم در برابر معرفت به منعم و نعمتش پیدا می‌کند، اول دلش آب می‌شود، وقتی دل آب شد گویا جسم هم آب می‌شود؛ لذا جسم دیگر خودش را نمی تواند نگه دارد، آدم به پا می‌افتد. در برابر عشق آدم به پای معشوق می‌افتد، واقعا آب شده دیگر! یعنی دیگر آن قامت برافراشته را ندارد، دیگر پایین آمده، شکسته شده، آب شده، و خودش را می ریزد به پای معشوق خودش.

فرمود که «و هی الخضوع و التواضع»؛ یک خضوع و تواضعی انسان در برابر محبت خالص، محبت بی توقع، عطا و جود [دارد]؛ خیلی ها محبت می‌کنند، ولی محبت خالص نیست؛ محبت می کنند که محبت ببینند! ولی یوسف(علیه‌السلام) اینجور نبود؛ یوسف(علیه‌السلام) جفا دیده بود، اینها هم کاره ای نبودند تا توقع داشته باشند! یوسف(علیه‌السلام) آن محبت و احسانش از روی کرمش بود، از روی بزرگواریش بود.

محبّت او بخاطر نجات طرف است نه از روی توقع. کامل این نکته در سوره مبارکه هل اتی در مورد سادات ما، پناهگاههای ما، سُفُن نجات ما ذکر شده است. حضرت زهرا (سلام الله علیها) و دودمانش که «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً(۸) إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (۹) وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّهً وَ حَریراً(۱۲)» سوره انسان(هل أتی)؛ چرا جنت و حریر را می‌گوید؟ این تجلی احسان بی توقع است!

این پرده را اگر کنار بزنید از این حالت حضرت زهرا(س) و بچه هایش، [اگر] پرده را کنار بزنید جنّت و حریر را می‌بینید! خیلی نرم است! خیلی لطیف است! خیلی قشنگ است! این باطنش آن است که قرآن دارد به دنبال آن، این را مطرح می‌کند «جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا». خوب این خضوع وتواضع یک سروری هم همراهش هست؛ مَن مثلی؟! مَن مثلی؟! خدا دارد نوازشم می‌کند! یعنی دیگر کسی بالاتر از من هست؟

خدا با من اینقدر خصوصی است! چیزهایی به من می دهد که به هیچکس نداده! گذشت هایی در مورد من می‌کند که در مورد کسی نکرده؛ خیلی ها مثل من بودند، آبرویشان رفت؛ اما «کم من قبیح سترته‏»(دعای کمیل)؛ کی آبرو داری نکرده؟! کی دستمان را نگرفته؟! کی حمایتمان نکرده؟! «کم من قبیح»؟! آدم وقتی حالیش می شود علاوه بر اینکه آب می‌شود، و [در] وضعیت بدنی او هم نشانه ای از آن نرمش باطنی برایش پیش می‌آید، یک سروری هم برایش پیش می‌آید؛ آدم وجدی پیدا می‌کند، حظی برای پیش می‌آید، ابتهاجی برایش پیش می‌آید؛ و «السرور بالنّعم»؛ شاداب می‌شود، سرور پیدا می‌کند به وسیله محبت ها و نعمت های بی توقع منعم خودش، محبوب خودش، اله خودش، دلبر خودش.

«إنَّها هدیه داله على عنایه المنعم»؛ او برای من تحفه فرستاده؟! من چه کسی بودم؟! من را یاد کرده! هدیه به من داده! و «علامه ذلک» از کجا بفهمیم که یک همچنین حالی ما پیدا کردیم؟ علامتش این است که انسان دیگر از دنیا «بما هو الّدنیا» استفاده نمی‌کند؛ بلکه از دنیا «بما ما هو هدیه من الله»؛ که باید این هدیه را به خودش برگردانیم. «در همه شئون آبروییمان، مالیمان، علمیمان در مقام تقرّب به خدا و در مقام جلب رضایت حق تعالی برآییم».

صلی الله علی سیدنا و نبیّنا محمّد و آله الطّاهرین و الحمد لله رب العالمین