- تفکّر و حواس
- رابطهی وجود انسان و فکر در فلسفهی غرب
- حدیث در باب فکر
- حکیم کیست؟
- فکر چیست؟
- تفکّر دربارهی نتیجهی عمل
- رابطهی تعقّل و فکر
- توصیهی حضرت امیر علیه السلام به اینکه در انجام کارها ابتدا فکر کنید
- کمک گرفتن از عقل در زندگی
- تفکّر در باب مرگ
- مفهوم مرگ
- تصور ما از مرگ و حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
- مرگ نوعی انتقال است
- مأنوس بودن با مرگ
- احوال انسان پس از مرگ
- برداشت توشه توسط انسانهای وارسته
- پاداش صبر در برابر مشکلات
- محبّت خدای مهربان به انسان
- انسان مخاطب خاص خدای متعال است
- عبادت در نگاه کردن
- فضائل حضرت علی اکبر علیه السلام
- داستانی دربارهی ملّا احمد نراقی
- لیاقت نعمت
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَىٌّ أَفْضَلِ سُفَرَاءِ الْمُقَرَّبِینَََ طَبیبِنَا شَفیعِنَا حَبیبِنَا حَبیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ َأَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا کَهْفِ الْحَصینَ مَوْلَانَا الْحُجَّهِ بَقِیَهِ اللهِ فِی الْعَالَمینَ ارْواحُنا وَ ارواحُ مِنْ سِواهُ فِداهُ وَ الْلَّعْنُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِِ».
تفکّر و حواس
عرض کردیم یکی از راهها و روشها برای پیدا کردن خود، یافتن خود، آشتی با خود، انس با خود تفکّر است. حس، ارتباط انسان با خارج وجود آدمی است. چشم انسان را با زمین و آسمان و درختان و اموری کثیرهی عالم ماده و فیزیک مرتبط میکند. شنیدن صداها ما را با عالم خارج از خود ارتباط میدهد. لمس ملموسات، احساسی است که انسان با خارج خود این احساس را دارد. چشیدنیها هم همینطور است. انسان با حسّ چشایی خود با اموری که از خارج بر او وارد میشود انس پیدا میکند، آشنایی پیدا میکند. واردات از بیرون که منشأ تمهیدات درون میشود، تصوّرات انسان از عالم خارج که در درون خود به طور پراکنده یک عالمی، یک باغی، یک بوستانی ایجاد میکند، اینها همه ارتباط انسان با خارج یا تأثّر انسان و انفعال انسان از خارج است. لذا علوم ذهنی غالباً انفعال است، فعل نیست، نقش آفرینی نیست.
انسان تحت تأثیر است و ضعف انسان است که موجودات بیرونی او را تحت تأثیر خود قرار میدهد. لکن فکر در برابر حس جوشش درون انسان است که اگر انسان روش اندیشه را بلد باشد و بداند چگونه فکر بکند و در چه چیزی فکر بکند، این در واقع از تولید درون بهره گرفتن است، با خود و آثار خود و نقش آفرینی خود مأنوس شدن است و راهی است که انسان از روزنهی تفکّر میتواند خود را پیدا بکند.
رابطهی وجود انسان و فکر در فلسفهی غرب
یکی از فلاسفهی غرب میگوید من فکر میکنم، پس من هستم. البتّه این در فلسفهی ما دارای ایراد و اشکال زیادی است او که میگوید من فکر میکنم، پس من هستم قبل از آن که فکر خود را مطرح بکند، خود را مطرح کرده است. من فکر میکنم پس من هستم. من مقدّم بر فکر است ولی بالاخره یک مطلبی است که فکر انسان، نمود خود او است، جلوهی خود او است. آدم متفکّر در فکر خود جلوه میکند. این یک حقیقتی، نمودی، ظهوری از حقیقت باطنی انسان است، از حقیقت نفس انسان، جان انسان، روح انسان که به صورت فکر خود را در درون نشان میدهد. لذا فکر برای انسان ارزش افزوده میآورد. انسان متفکّر انسان مولّد است، تولید میکند امّا انسان احساسی همیشه مصرفگرا است و همیشه هم واردات خارج را مصرف میکند، خود او تولید ندارد. انسان اندیشمند هم خود، خود را یافته است و از درون میجوشد و میتواند فراوردههای عقلانی خود را به بیرون سرایت بدهد و دیگران را هم سر سفرهی اندیشهی خود بهرهمند میسازد و برای این جهت ما روایات زیادی در تشویق به فکر کردن داریم که چند تا حدیث را من مقدّمهی وعدهای که به شما دادم قرائت میکنم.
حدیث در باب فکر
امام علی (علیه السّلام) فرمودند: «مَنْ أَسْهَرَ عَیْنَ فِکْرَتِهِ بَلَغَ کُنْهَ هِمَّتِهِ»[۱] کسی که چشم فکر او بیداری بکشد -همانگونه که چشم ظاهر انسان میتواند شب زندهدار باشد، بیداری بکشد، عبادت بکند، چشم باطن انسان، چشم فکر انسان هم میتواند در خلوتهای شب و در روز خود را در مسیر بیداری و بیدارگری قرار بدهد- کسی که چشم اندیشهی او بیداری داشته باشد، این به کنه همّت خود به آن چیزی که مقصد او است، اهتمام دارد به آن برسد به عمق آن میرسد.
حکیم کیست؟
فرمود: «الفِکرُ یُفیدُ الحِکمَه»[۲] انسان متفکّر حکیم است. حکیم کسی است که هم درست و محکم فکر میکند و هم کار محکم میکند. عزیز حکیم است. حکمت اثر اندیشه و تفکّر است. «الْفِکْرُ جَلَاءُ الْعُقُولِ»[۳] همهی ما عقل داریم ولی عقل همه کار نمیکند، عقل همه پالایش نشده است. کسی که فکر میکند، عقل خود را صیقل میدهد، عقل را شفاف میکند، عقل را فعّال میکند.
فکر چیست؟
بنابراین فکر به کار گرفتن عقل است، شفاف کردن عقل است، زلال کردن عقل بشری است. «الْفِکْرُ فِی الْخَیْرِ یَدْعُو إِلَى الْعَمَلِ بِهِ»[۴] فکر در خیر انسان را به عمل خیر وادار میکند. یک وقت انسان میبیند و بازتاب دیدن انسان را به عمل میکشاند، این انسان حسّی است، عکس العمل است. یک وقت فکر میکند و با فکر نماز شب را انتخاب میکند. وقتی مینشیند فکر میکند نماز شب نور چشم انبیاء است، نماز شب خلوت با خدای متعال است، نماز شب موجب آمرزش گناهان است، نماز شب نور عالم برزخ است فکر میکند و تصمیم میگیرد که در این شبهای طولانی سحر بیدار باشد. این غیر از این است که کسی را دیدم نماز شب میخواند، من هم نماز شب خواندم. آن عکس العمل است و انفعال است ولی با فکر کار خیر انجام دادن این یک کار عمقی دارای ریشه در درون انسان است.
تفکّر دربارهی نتیجهی عمل
«الْفِکْرُ فِی الْعَوَاقِبِ یُنْجِی مِنَ الْمَعَاطِبِ»[۵] خیلی حدیث آموزنده و جالبی است. آدم هر کاری میخواهد بکند، هر نگاهی، هر سخنی، هر دادی، هر ستدی انسان عاقبت آن را در نظر بگیرد. فکر در عواقب که آدم نتیجهی هر کار را اوّل در آینهی فکر خود تماشا بکند، وقتی نتیجه را دید آن وقت یا انجام میدهد یا انجام نمیدهد. کسی که در آینهی فکر خود نتیجهی اقدامات خود را میبیند «یُنْجِی مِنَ الْمَعَاطِبِ» عطب به معنی زحمت است. آدمهایی که فکر نمیکنند کار میکنند، معمولاً پشیمانی میآورد. بدون مشورت، بدون فکر میرود با اشخاصی شریک میشود معاملاتی میکند، او را فریب میدهند. میگوید ای کاش از اوّل فکر کرده بودم، ای کاش شناخته بودم. انسانی که فکر میکند نتیجهی این کار چه خواهد شد. اوّل نتیجه را در مرآت فکر خود تماشا میکند، وقتی ضرر دید، زیان دید، زشتی دید، بیآبرویی دید خطر دید انجام نمیدهد امّا اگر دید نه خیر و صلاح است انجام میدهد. آدمی که فکر میکند بعد کار میکند این از معاطب نجات پیدا میکند، خود او به زحمت و مشقّت گرفتار نمیشود.
رابطهی تعقّل و فکر
«أَصْلُ الْعَقْلِ الْفِکْرُ وَ ثَمَرَتُهُ السَّلَامَهُ»[۶] ریشهی تعقّل فکر است. عقل کجا خود را نشان میدهد؟ آدمی که فکر ندارد، عقل او هویّت و موجودیّت خود را مشخّص نمیکند، محرز نمیکند. فکر ریشهی زندگی عقلانی است و ثمرهی فکر هم سلامت است. آدم با فکر سالم زندگی میکند، آدم ساده و بیفکر همیشه با تهییجهای بیرونی، با فریبهای بیرونی تکان میخورد و به مشکل برمیخورد امّا کسی که فکر دارد، ریشهی عقل فکر است، نتیجهی فکر هم سلامت زندگی کردن است.
توصیهی حضرت امیر علیه السلام به اینکه در انجام کارها ابتدا فکر کنید
«إِذَا قَدَّمْتَ الْفِکْرَ فِی جَمِیعِ أَفْعَالِکَ حَسُنَتْ عَوَاقِبُکَ فِی کُلِّ أَمْرٍ»[۷] این هم از آن حدیثهای بسیار زیبا و به یاد ماندنی است. وجود مقدّس امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمودند که هر کار میخواهید بکنید، اوّل فکر خود را جلو بفرست، بگذار او راه را به تو نشان بدهد بعد یا برو یا نرو. اگر فکر را پیشاپیش عمل خود قرار دادی «حَسُنَتْ عَوَاقِبُکَ» در هر امری عاقبت آن کار زیبا خواهد شد. کاری که با اندیشه، با فکر، با استنتاج از مقدّمات بدیهی انسان یک نتیجهی روشن میگیرد در هر کاری که با این مقدّمه باشد آدم به زیبایی و درستی نائل میشود.
کمک گرفتن از عقل در زندگی
بنابراین انسان عادت بکند هم در حرف زدن خود، هم در کارهای خود اوّل تأمّل بکند، مقدّمات را ببیند، اطراف و زوایا را درست ارزیابی بکند و بعد از نتیجهای که در درون خود، با فکر روشن خود میگیرد آن وقت کارها را انجام بدهد. نوشتهها، گفتهها، اقدامات همه اگر براساس فکر باشد زیبا میشود، برای جامعه هم زیبایی تولید میکند و اگر فکر کار نکرد، انسان عکس العملی، باری به هر جهتی عمل میکند و همیشه هم مواجه با ضرر و زیان و احیاناً با فضاحت و گرفتار آتش جهنّم هم میشود. اگر انسان عاقبت گناه را در نظر بگیرد مبتلا به آتش جهنّم نمیشود امّا فکر عاقبت آن را نمیکند، فکر نمیکند که امروز فردایی دارد، کار باطن دارد، باطن گناه آتش جهنّم است. وقتی فکر بکند، مصونیّت پیدا میکند وقتی فکر نمیکند لحظهای تصمیم میگیرد و وارد در جهنّم میشود.
تفکّر در باب مرگ
مرحوم آیت حق، قطب العارفین، جمال السّالکین آقا میرزا جواد آقای فقیه عارف و مهذّب نفوس در کتاب خود فرمودند انسان باید فکر بکند امّا اوّل قدم در فکر، فکر در مرگ است. مرگ ابعادی دارد، مرگ از امور مرموز است، مرگ یک حقیقت غیر قابل انکار و غیر قابل گریز است. مرگ یک حقیقتی است. مرگ فراگیر است، عالم گیر است. مرگ در پیش همهی ما است. انسان این مرگ را بشناسد.
مفهوم مرگ
مرگ چیست و به دنبال مرگ چه چیزهایی است. مرحوم آیت حق، عزیز سفر کردهی ما آیت الله العظمی آقای بهجت (رضوان الله تعالی علیه) میفرمودند که مرگ دفعتاً نیست، مرگ انتقال از خانهای به خانهی جدید است و ما در تمام عمر خود مرگها را تجربه میکنیم تا به آخر منزل میرسیم.
از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم به حیوان سر زدم.
همهی اینها مرگ است. مرگ خاک باعث میشود که مبدّل به گیاه میشود. گیاه میمیرد، در بدن انسان هضم میشود، تبدیل به خون و نطفه میشود و نطفه منازلی را طی میکند، تبدیل به انسان میشود و آدم هم از طفولیّت تا آن وقتی که اسم آن را میگذاریم که اجل او آمده است، این صدها بار منزل عوض کرده است. عمر بعضیها انتقال از حرمی به حرم بالاتر، از بارگاهی به بارگاهی، از حریمی به حریمی اینها سیر تصاعدی دارند، مرگ اینها تکامل دائمی اینها است، هر لحظهای انتخاب جدید دارند، منزلت جدید در پیشگاه خدای متعال پیدا میکنند تا به آن نقطهی آخری که دیگر تحوّل از اختیار خود آنها خارج میشود، وارد عالم برزخ میشوند.
تصور ما از مرگ و حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
ما تصوّر درستی از مرگ نداریم. وجود نازنین پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: مرگ «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ»[۸] از یک خانهای به یک خانهی جدید انتقال پیدا میکنید. اگر مرگ انتقال از یک مرحلهای به مرحلهای بالاتر است، از یک منزلی به منزل جدید است، جان ما روح ما هیچ وقت قرار ندارد و ما دائماً در حال خروج از یک منزلی و ورود به یک منزل جدید هستیم. این تعریفی که بعضی فلاسفه از جمله صدر الحکماء مرحوم ملّاصدرا (رضوان الله تعالی علیه) میکنند که حرکت خروج از قوّه به فعل است، این همین است. انسان همواره از نقص به کمال حرکت میکند و این انتقال نهایی که ما از این عالم ملک به عالم ملکوت یا از عالم ظاهر به عالم باطن میرسیم، این غشاء و پوسته را میاندازیم و آن باطن را میبینیم و اشراف به آن پیدا میکنیم که موت نهایی است و ما به آن مرگ میگویم، آن اوّلین بار نیست انجام شده است. ما علی الدّوام در باطن خود از یک منزلی به یک منزل جدیدی، از یک مرحلهای به یک مرحلهی جدید میرسیم، به آن پایان که میرسیم «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ»[۹] پردهها کنار میرود و ما انتقالات قبلی خود را در آن لحظه میبینیم که ما چندین مرتبه مرگ داشتیم. انتقال از منزلی به منزل دیگری داشتیم.
مرگ نوعی انتقال است
فکر در مرگ که مرگ انتقال است، مرگ تحوّل است، مرگ تغییر منزل است، مرگ از یک نشئهای خارج شدن و به یک نشئهی جدید وارد شدن است. اگر انسان چنین تصوّر و برداشتی از خود، از جان خود، از تحوّلات و انتقالات باطنی خود داشته باشد این همیشه آمادگی دارد که مرگ او سقوط نباشد، افتادن نباشد، گرفتارگودالها شدن نباشد. مرحوم آیت الله العظمی آقای بهجت عزیز ما –سلام بر ایشان بود- گاهی یک تعبیری داشتند به ما میفرمودند که چالههای خود را پر بکنید. آدم گاهی در سیر منزلی از منزلی که به منزل دیگری انتقال پیدا میکند، گرفتار گناه میشود، گرفتار معصیت میشود، خود این گناه یک منزلی است ولی منزلی نیست که کاخی باشد، این گودال است که این گودالی که انسان در طول زندگی این عالم برای خود کنده است ولی چون پس پرده است نمیبیند، در آن لحظهای که قابض الرّواح میآید و پرده را کنار میزند آدم آن گودالهای خود را هم تماشا میکند که چه چالههای آتشینی برای خود کنده است و پر آتش کرده است.
اگر حواس انسان به این باشد که این سیر زندگی او قدم به قدم دارد مرگی بعد از مرگی پیدا میکند، آمادگی دارد که هیچ وقت مرگ او سقوط نباشد. بلکه هر نفسی که میکشد یک پرواز جدیدی باشد، یک رشد جدیدی باشد، یک قدم به مقصد که حق تعالی است نزدیک شده باشد. این یک حقیقت است که انسان حقیقت مرگ را با اندیشه و فکر بفهمد که دائماً ما در مسیر لقاء خدای متعال هستیم ولی پس پرده است و نمیبینیم. مرگ انتقال است و انتقال ما دائمی است. در آن لحظهی آخر پرده را کنار میزنند یا خود را در قعر جهنّم میبینیم یا خود را در اعلی علیّین میبینیم. شاهد این معنا هم روایتی از وجود نازنین پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که در جمع اصحاب نشسته بودند فرمودند سنگی که ۷۰ سال در مسیر جهنّم حرکت میکرد، به قعر جهنّم افتاد و معلوم شد یکی از مشرکینی که ۷۰ سال عمر کرده بود، به درک واصل شده است. این نشان میدهد که مرگ او سیر ۷۰ ساله است که با انتقال درکات جهنّم به اسفل درکات نائل شده است. کسی هم که با آمدن قابض الرّواح خود را در اعلی علیّین میبیند، طی منازل این دفعی نبوده است، مفاجاتی نبوده است این ۸۰ سال سیر صعودی حرمی به حرمی، حریمی به حریمی، بارگاهی به بارگاه بالاتری تا آن وقتی که حضرت عزرائیل رسیده است به آخرین منزل خود نائل شده است و حالا دارد این را میبیند.
مأنوس بودن با مرگ
یکی فکر در این معنا است که مرگ انتقال از منزلی به منزلی است، مرگ تحوّل است، مرگ انتقال است و مرگ سیر از ظاهر به باطن است. این را افرادی که اهل باطن هستند علی الدّوام با مرگ خود مأنوس هستند. اینکه امیر المؤمنین (علیه السّلام) در این عبارت دارند «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ»[۱۰] یعنی مرگی که نیامده است الآن من با او انس دارم؟ اینکه در شأن امیر المؤمنین (علیه السّلام) نیست، با چیزی که نیامده است الآن مأنوس باشد. حضرت امیر (علیه السّلام) الآن مرگ را موجود میبیند و با مرگ خود همیشه انس دارد. این طیّ منازلی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) کرد تا فرق مبارک ایشان شکافته شد، علی (علیه السّلام) دائماً در حال سیر باطنی و نقل و انتقالات درونی به سوی پروردگار منّان بود. لذا حرکت امیر المؤمنین (علیه السّلام) این سیر باطنی او، انتقال باطنی او که حقیقت مرگ است، مرگ وصال است، مرگ دائماً از یک هجران ممتدی انسان قدم به قدم وصال پیدا میکند تا آن وقتی که حضرت عزرائیل میآید وصال را انسان میبیند، قبل از آن هم سیر وصالی داشته است یا سیر فراقی داشته است.
یکی اندیشهی در خود مرگ است، بعد هم در منازل بعد از مرگ فکر کردن است. خوب انسان تا مواجه با حضرت قابض الرّواح نشده است و همهی حواس او و بدن او و ابزار مادی او از او گرفته نشده است، مرگ تدریجی دارد، سیر منازل تدریجی دارد ولی به آنجا که رسید دیگر کار از او گرفته شد، فعّالیّت از او گرفته شد، نقل و انتقال جدید با اختیار از او گرفته شد، کار تمام شد. «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ»[۱۱] تا به امروز شما میتوانستید با اراده و اختیار حرکت خود را در مسیر علوّ و رفعت قرار بدهید یا (معاذ الله) در مسیر سقوط و سیر ناری قرار بدهید، اگر نوری بودید در مسیر ازدیاد نور بودید و مرگ شما پرده کنار میرود میبینید نور مطلق شدید و اگر در مسیر نار بودید، نار جهنّم ظلمت است، آتش است ولی آتشی است که نور ندارد. وقتی مرگ میآید خود را در ظلمات محض میبینید. این سیر و انتقال و این تحوّل بوده است و نهایتش آن وقت است، نه اینکه ما الآن مردیم ما دائماً در حال وصال بودیم یا در حال فراق بودیم. در حال قرب بودیم یا در حال بُعد بودیم. ملک الموت که میآید نشئهی آخر آنچه تاکنون انجام دادیم و سیر کردیم، آن را به ما نشان میدهد. لذا در سورهی مبارکهی ق به این معنا تصریح دارد. «وَ جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ * … فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدُ»[۱۲] فرمود بیهوشی مرگ، مدهوشی مرگ، مرگ هوش را از سر انسان میپراند، خیلی آدم تحت فشار قرار میگیرد. حالا إنشاءالله در نوبت بعد شاید عرض کردیم وقت مرگ چه میشود، چه حالتی به انسان دست میدهد.
احوال انسان پس از مرگ
قرآن میگوید: «وَ جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ» این آدم را مست میکند. همینطور که فکر انسان مست کار نمیکند، همهی مشاعر او از کار افتاده است این سختی مرگ هوش انسان را میبرد، انسان گرفتار مستی میشود یعنی دیگر چیزی را متوجّه نمیشود. گرفتار حیرت و سرگردانی و سکره میشود. «ما کُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ» تو از این دور بودی. نه اینکه این نبود ولی خود تو از خود فاصله داشتی. حالا داری خود را میبینی. خود برای خود وحشتناک شدی، از خود میترسی، خود را بد درست کردی. «ما کُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ» تو با این فاصله داشتی. این بود و تو از خود فاصله داشتی، از خود بیگانه شده بودی. «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ» ما پرده را کنار زدیم. حالا که پرده کنار رفت، چشم باطن تو باز شد. ملائکهی عذاب را میبینی، دیوها و شیاطین را میبینی، تجسّم اعمال خود را میبینی، فراق خود را میبینی، خیلی وضع بدی است. «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدُ».
برداشت توشه توسط انسانهای وارسته
آنهایی که درست زندگی کردند انتقال روح آنها از منزلی به منزلی همیشه از یک منزل دونی به یک منزل بهتری حرکت کرده است، سیر باطنی داشتند، منازل قرب را منازل سلوک را یکی بعد از دیگری با آدرسی که پیغمبر داشته است، با آن آدرس حرکت کردند و سیر باطنی آنها در منازلی بوده است که توشهی منزل بعدی را از این منزل برداشته است، در منزل بعدی سرمایهی بیشتری را پیدا کرده است، در منزل بالاتر مدام سرمایه افزایش یافته است به منزل آخر که رسیده است تمام درجات بهشت را برای خود به صورت سرمایه ذخیره کرده است.
پاداش صبر در برابر مشکلات
آنجا به او میگویند که «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»[۱۳] میگویند سلام بر شما، خوب خود را مراقبت کردید، صبر کردید، از گناهان و معصیتها پرهیز کردید، دنبال عیش و عشرت نبودید، خدای متعال را از یاد نبردید. «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ» هم صبر در معصیت داشتید زیر بار گناه نرفتید، هم صبر در طاعت داشتید هیچ طاعتی از شما در عمر شما ضایع نشد و همهی وظایف خود را خوب ایفا کردید و هم صبر در مصیبتها، اهل مقاومت بودید، هیچ مصیبتی هیچ سختی شما را به عقبنشینی در بندگی وادار نکرد، قرص و محکم در برابر شیاطین و دشمنان ایستادید.
این صبر در معصیت، صبر بر طاعت، صبر مصیبت و سختیها و فشارهای زندگی باعث میشود که انسان به اوج برسد. آنجا میآیند میگویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» سلام بر شما برای چه؟ این با بای جزای است؟ در برابر مقاومتی که داشتید، مقاومت کردید، لحظهای از صراط بندگی جدا نشدید، در خط حرکت کردید. «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ» حالا ببنیید «فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» منزل به منزل بالا آمدید، حالا ببینید این «عُقْبَى الدَّارِ» این خانهی نهایی که الآن به آن رسیدید، چه خانهی زیبایی است آنجا خانه خانهی قدرت است، خانه خانهی عزّت است، خانه خانهی لذّت است، خانه خانهی وصال است. «فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ». آدم که به آنجا رسید دیگر هم اقتدار او بالاتر از اقتدار دنیوی است، در دنیا مجبور بودید کارهای خود را با ابزار انجام بدهید. اگر برق شما قطع بود نمیتوانستید نور تولید بکنید امّا آنجا شما نیاز به کارخانهی برق و مهندس برق ندارید، روشنی را خود شما تولید میکنید. «یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ»[۱۴] این مؤمنین و مؤمنات را میبینی پیغمبر که نور اینها هم مقابل پای آنها را روشن میکند، هم ایمان آنها را، یقین آنها از راست و از جلو نور دارند و این نور راه را برای آنها باز میکند. این نور شما احتیاجی به مهندس و سیمکش و برق و اینها ندارد. آنجا شما بینیاز از همهی ابزار شدید، خود شما نور تولید میکنید. نه دستگاه الکتریسیته به شما نور میدهد، خود شما نور میدهید، خود شما کانون نور شدید. همانطور که نور شما تولید خود شما است، کارهای دیگر شما هم تولیدات خود شما است. از ابزار بینیاز شدید. آدمی که از ابزار بینیاز شده است، در کرسی کن فیکون نشسته است. این حدیث شریفی که حدیث قدسی است و دل پاک شما عزیزان با این نوع احادیث آشنا است ولی غافل هستیم میتوانیم به اینجاها برسیم، داریم خود را ضایع میکنیم، داریم انرژی خود را هدر میدهیم، ما میتوانیم به اینجا برسیم.
محبّت خدای مهربان به انسان
خدای متعال به ما میگوید: «عَبدی»[۱۵] عبد من، بندهی من. این آدم باید جان بدهد، خدای متعال ما را به بندگی قبول بکند، ما را به عنوان بندهی خود صدا بزند. این عبارت لطیف قرآن را هم دیدید در کنار این عبارتی که الآن خواندم قرآن میگوید: «یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ»[۱۶] با این بدیهایی که کردید هنوز من شما را طرد نکردم، هنوز به عنوان بندگان خود شما را به عنوان بندهی خود صدا میزنم. «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ» چقدر مهربان است. جا دارد انسان اشک شوق بریزد به این خدای مهربان. «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ» بد کردید، بد سابقه شدید ولی هنوز هم من شما را از خود طرد نکردم، هنوز منتظر شما هستم، خود من دارم شما را صدا میزنم. بگو ای بندگانی که گرفتار گناه شدید، عمر خود را ضایع کردید «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ» من را دارید، نکند فکر بکنید با این همه گناهان دیگر نمیتوانید به جایی برسید، من را دارید، من از تو حمایت میکنم.
انسان مخاطب خاص خدای متعال است
«لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ» در این عبارت هم در حدیث قدسی خدای متعال ما را صدا میزند و ما مخاطب خدای متعال هستیم. من چه کسی هستم که خدای متعال من را به حساب آورده است، من را صدا میزند. من چه لیاقتی دارم که او من را مخاطب قرار بدهد. «عَبدى أطِعنى حَتَّى أجعَلَکَ مِثلی» عبد من، بندهی خود من تو برای من هستی، بندهی من هستی. عبد من مطیع من باش، عبد من باشی و مطیع دشمن من باشی. نه این کار را نکن «أطِعنى» مطیع خود من باش «أجعَلَک مِثلی» رنگپیدا میکنی. «صِبْغَهَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً»[۱۷] رنگپیدا میکنی. مثل من میشوی، آینهی من میشوی. در چه جهت؟ که «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»[۱۸] است؟ بله در ذات، خدای متعال «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» است ولی در افعال ما میتوانیم کار خدایی بکنیم. خدای متعال چه کار میکند؟ خدای متعال هر کار بخواهد بکند در کار خود احتیاج به هیچ کسی ندارد، احتیاج به هیچ سببی ندارد. خدای متعال هم سببساز است، هم سببسوز است، مسبّب الاسباب است.بخواهد چیزی را ایجاد بکند بدون سبب، او اراده میکند میگوید: «کُنْ فَیَکُونُ»[۱۹]. «عَبدى أطِعنى حَتَّى أجعَلَکَ مِثلی فَانّى اقول کُن فَیکون، فَانتَ تَقول کُن فَیکون» آدم که به این مقام رسید، تا در دنیا بود ابزار خود را در مسیر اجرای دستورات مسبّب الاسباب به کار برد، چشم او خطا نرفت.
عبادت در نگاه کردن
این چشم ابزار دیدن بود چیزهایی را دید که خدای متعال او را تشویق کرده بود، آن را ببیبند. «النَّظَرُ إِلَى وَجْهِ عَلِیٍّ عِبَادَهٌ»[۲۰] نگاه به چهرهی علی عبادت است. چشم میخواست که علی را ببیند، چشم میخواست که فرزند علی، امام زمان (علیه السّلام) خود را ببیند. «النَّظَرُ إِلَى الْمُصْحَفِ عِبَادَه»[۲۱] به قرآن نگاه بکن، عبادت است. «النَّظَرُ إِلَى ذُرِّیَّتِنَا عِبَادَهٌ»[۲۲] به ذریّهی من نگاه بکن عبادت است. «النَّظَرَ إِلَى وَجْهِ الْعَالِمِ عِبَادَهٌ»[۲۳] این چشم باید چیزهایی را ببیند که او را به خدای متعال نزدیک بکند. اگر انسان این چشم که سبب دیدن است، این چشم را در مسیر رضای به کار گرفت، دست خود را، پای خود را، در مسیر رضای او قرار داد آن روزی که اینها را از او میگیرد، او را از اینها بینیاز کرده است که اینها را از او میگیرد.
اگر از این چشم ظاهری، از این چشم ملکی بینیاز نبود، از دست ملکی از پای ملکی اگر از اینها بینیاز نبود، خدای متعال مرگ او را نمیرساند. از اینها بینیاز شده است در آنجا میتوانی بدون آنها زندگی بکنی. میتوانی چشم سر نداشته باشی ولی ببینی. میتوانی زبان سر نداشته باشی ولی حرف بزنی. این امکانات زندگی برزخی را انسان اینجا فراهم بکند، از این امکانات این عالم بینیاز که شد، آنجا همهی اسباب قویتر از این عالم است. لذا کسانی که درست زندگی کردند، وارد برزخ که میشوند آنجا دست آنها هم برای برآورده کردن خواستههای خود و خواستههای ملکیها، آنها قویتر هستند، آنها به فریاد ما هم میتوانند برسند.
فضائل حضرت علی اکبر علیه السلام
این توسّل ما به حضرت ابو الفضل، توسّل به حضرت علی اصغر اینها که این بدن را از دست دادند بدن بعضی از شهدای کربلا مثل حضرت علی اکبر (علیه الصّلاه و السّلام) قطعه قطعه شده است ولی به حضرت علی اکبر قسم، حضرت علی اکبر اشراف بر همهی عوالم دارد، هر چه بخواهد بکند میکند. او در عالم برزخ، در عالم ملکوت به همهی ملکیها اشراف دارد. اینکه اینها باب الحوائج هستند با اینکه دستی ندارند، با اینکه چشم و گوش آنها همه زیر خاک است یا قطعه قطعه شده است، تیر خورده است نیازی به اینها ندارند. آنجا اینها مظهر کرسی کن فیکون را در اختیار دارند و مظهر صفات حق تعالی شدند. بعضی صلحا، بعضی علما بعد از رفتن از این عالم برکات آنها برای این عالم بیشتر از حال حیات خود بوده است.
داستانی دربارهی ملّا احمد نراقی
من یک داستان در این زمینه خدمت شما تقدیم بدارم. ما دو تا کتاب دار السّلام داریم؛ یکی برای مرحوم حاج میزا حسین نوری آن محدّث بزرگوار، مجلسی چهارم استاد مرحوم آقا شیخ عبّاس قمّی است، یکی هم برای مرحوم عراقی است. این را که نقل میکنم از دار السّلام عراقی خدمت شما نقل میکنم. در آنجا نقل کرده است که مرحوم نراقی (رضوان الله تعالی علیه) ملّا احمد نراقی به قبرستان آمدند، در آنجا دیدند که یک جنازهای را میبرند و عدّهای همراه هستند و این هم همراه آنها حرکت کرد رفت و دری برای او باز شد، وارد آن محیط شد، دید یک قصری در آنجا به قدری زیبا است که شایسته است این قصر برای یکی از انبیای بزرگ باشد. در عالم دنیا همچنین قصری قابل تصوّر هم نیست، خیلی قصر زیبا، خیلی قصر مجلّل. وارد آن قصر شد دید یک جوانی روی یک تختی نشسته است، چه جلالی چه عظمتی. سلام علیک کرد گفت من همین بودم که الآن آوردند، این قصر را برای من بنا کرده بودند آماده بود و من اینجا آمدم. از آن قصر بیرون آمدم یک گشتی در آن باغ زدم، دیدم پدرم، مادرم، بستگان من که از دنیا رفتند همه در این باغ جمع هستند. به پدرم که رسیدم احوالپرسی کرد، من از وضعیت فقری که بر زندگی ما حاکم بود و آهی در بساط نداشتیم، گرفتار حسرت شدید بودیم شکایت کردم. پدرم گفت که آنجا برنج است، از این برنجها بردار ببر و رفع گرسنگی میکنی. من کیسهای برنج با راهنمایی پدرم که پدرم به من داد، آوردم وقتی به این عالم آمدم، دیدم نه آن قصر است و نه آن وضعیت. این برنج را به خانه آوردیم تا مدّتها همسر ما از این برنج طبخ میکرد، هیچ چیزی از آن کم نمیشد. ماهها گذشت و این برنج، همچنان ما را تأمین میکرد و چیزی هم از آن کم نمیشد. بالاخره همسر ما حسّاس شد، این برنج را از کجا آوردی؟ هر چه مصرف میکنیم تمام نمیشود؟ من در اثر اصرار زیاد همسرم بیدقّتی کردم، از اهل سرّ و راز بودن بیرون آمدم.
لیاقت نعمت
این روایاتی که ما در کتمان اسرار داریم، اینها همینطوری نیست. در زندگی اهل سر بودن منشأ این میشود که انسان هم رشد بکند، ببینند کسی خوب نگه میدارد قدردان گوهر است، باز هم به او گوهر میدهند امّا اگر شما سرمایهای، گوهری به کسی دادید دیدید انسان بیظرفیتی است، یک روزه به آتش میکشد، نمیتواند نگه بدارد، هر کسی و ناکسی را شریک میکند دیگر دوست ندارید که سرمایه را به دست او بدهید. گوهر را به گوهر شناس میدهند، گوهر را به قدردان گوهر میدهند لذا «اسْتُرْ ذَهَبَکَ وَ ذَهابَکَ وَ مَذْهَبَکَ»[۲۴] اهل سِر باشید، کتمان سِر بکنید، داراییهای معنوی خود را همینطور به همه نگویید، خوابهایی که دیدید به همه نگویید، روزنههایی که برای شما باز شده است به همه بازگو نکنید. نشان میدهد که شما ظرفیت ندارید، وقتی ظرفیت نداشتید دیگر به شما سر نمیدهند.
میگوید در این مدّتی که ما هیچ چیزی نگفته بودیم این سفره برای ما رایگان پهن شده بود امّا وقتی قضیه را به همسرم گفتم، گفتم ما در یک تشییع جنازهای بودیم، با جنازه رفتیم همراه جنازه وارد بهشت برزخی شدیم و از اتّصال به این صاحب جنازه به باغ بهشت دست پیدا کردیم با پدرم ملاقات کردیم، شکایت حال به پدر کردیم و پدر این برنج را به ما هدیه کرده بود. از آن تاریخی که ما راز خود را برای همسر خود بازگو کردیم دیگر این برنج هم ناپیدا شد. بنابراین خود را بسازیم برزخ خود را بیابیم ما همین الآن برزخی داریم، مثالی داریم، باطنی داریم. اگر اهل باطن بودیم، اگر سیر باطنی داشتیم، اگر یافتههای باطنی خود را به صورت سر توانستیم نگه بداریم و حفظ بکنیم به برزخ گذشتگان خود راه پیدا میکنیم و با دست برزخیان واصل شده گرههای زندگی خود را هم میتوانیم باز بکنیم.
[۱]– تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص ۵۷٫
[۲]– شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحکم و درر الکلم، ج ۱، ص ۲۲۱٫
[۳]– تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص ۵۶٫
[۴]– همان.
[۵]– همان، ص ۵۸٫
[۶]– همان، ص ۵۲٫
[۷]– همان، ص ۵۸٫
[۸]– بحار الأنوار، ج ۳۷، ص ۱۴۶٫
[۹]– سورهی ق، آیه ۲۲٫
[۱۰]– نهج البلاغه، ص ۵۲٫
[۱۱]– همان، ص ۸۴٫
[۱۲]– سورهی ق، آیات ۱۹ و ۲۲٫
[۱۳]– سورهی رعد، آیه ۲۴٫
[۱۴]– سورهی حدید، آیه ۱۲٫
[۱۵]– قصص الأنبیاء، ص ۸۰۱٫
[۱۶]– سورهی زمر، آیه ۵۳٫
[۱۷]– سورهی بقره، آیه ۱۳۸٫
[۱۸]– سورهی شوری، آیه ۱۱٫
[۱۹]– سورهی بقره، آیه ۱۱۷٫
[۲۰]– الأمالی (للصدوق)، ص ۳۶۲٫
[۲۱]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۴، ص ۲۶۹٫
[۲۲]– الأمالی (للصدوق)، ص ۲۹۴٫
[۲۳]– من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۲۰۵٫
[۲۴]– مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج ۱۹، ص ۴۰۴٫
پاسخ دهید