«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُلِلَّهِ وَ الصَّلَاۀُ عَلَی رَسُولِ اللهِ وَ آلِهِ الْأَطْیَبِینَ سِیَّمَا مَولَانَا بَقیَّۀِ اللهِ أروَاحُنَا وَ أروَاحُ مَن سِوَاهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أعْدَائِهِمْ أجْمَعینَ».
«الثَّانی الْحَالَ الَّتی هِیَ ثَمَرَۀُ تِلْکَ الْمَعرِفَۀُ وَ هِیَ الخُضُوعِ وَ التَّوَاضُعِ وَ السُّرورِ بِالنِّعَمِ مِنْ حَیثُ إنَّهَا هَدْیهٌ دَالَّهٌ عَلَى عِنَایَهِ الْمُنعِمِ بِکَ وَ عَلَامَهُ ذَلِکَ أنْ لَا تَفرَحْ مِنَ الدُّنیَا إلّا بِمَا یُوجِبُ القُرْبُ مِنهُ»[۲]
خضوع بازتاب معرفت منعم پس از حدوث حال
واقعاً این عبارات گویا که جلوهی کلمات ائمّهی هدی (علیه الصّلاۀ و السّلام) هستند، نشانهی نورانیت خواجه نصیر الدّین طوسی (سلام الله علیه و قدّس الله نفسه الزّکیّه) است. معرفت منعم و صفات او اقتضای حدوث حال در ما میکند و اوّلین مرحلهی این حالی که بازتاب معرفت است، خضوع باطنی است و جلوهی خضوع باطنی تواضع است. تواضع گاهی تصنّعی است، اشخاصی هستند که به همه میگویند: کوچیکتم، نوکرتم. بعضیها میگفتند کرتم. از اصطلاحات داش مشتیها این است: کرتم. اینها همه گاهی نه تنها تواضع نیست بلکه یک نوع خودنمایی است. بعضی تواضعها خود نشان دادن است، تکبّر را در این شکل ارائه میکند. تواضع نیست، گاهی واقعاً بعض تظاهر به خضوع و این حالات برای این است که میخواهد بگوید من اهل انجام این کار هستم امّا وقتی خضوع باطنی پیش آمد، دل آدم مهربان بود، خود را کوچک دید، این کوچکی را به نحوی که کوچکی است نشان میدهد و میشود تواضع.
معنای تواضع
تواضع به معنی وضع و در برابر ترفّع است. آدم خود را پایین میآورد یا بالا میبرد. تواضع خود را وضع کردن است، نهادن است. حالا باید دید انسان هر جا به چه نحو میتواند خود را زمینی کند، خاکی نشان بدهد، خاکساری کند. این خاکی بودن، خاکساری کردن، خود را در برابر یک مؤمنی بالا نشان ندادن، به او زمینه دادن، حتّی گاهی احتیاج به چنین ظهوری ندارد، نوع نشستن آدم در کنار کسی، نوع گفتار ما با دوستانمان، گاهی فضا را از او میگیریم گاهی نه، مثل اینکه ما نیستیم فقط او هست؛ آنقدر به او میدان میدهیم که گویا من نیستم، هر طور که شما میگویید همان درست است.
تواضع تبلور خضوع باطنی
اجمالاً تواضع شکل و قیافه ندارد، تواضع تبلور خضوع باطنی است. وقتی آدم در باطن خود منکسر شد، شکسته شد، این انکسار باطنی بروز ظاهری پیدا میکند. این بروز ظاهری و خضوع باطنی تواضع نامیده میشود. علمای ما قدیم خود را در صف النّعال میدیدند؛ کفش را که در میآورند آنها که واقعاً عبد بودند و شأنی برای خود نمیدیدند وارد محفلی میشدند، صدرنشین نبودند، کنار کفشها مینشستند. میگفتند ما در صف النّعال قرار میگیریم. الآن هم در مساجد ما، در محافل، دیدید علما نزدیک در مینشینند ولی این به قدری گاهی زشت شده است که آنجا نشستن شأن است نه خلاف شأن. لذا در هم میتنند که آنجا باشند. این کار خوبی نیست، هم عرفاً خوب نیست و هم واقعاً معنی ندارد. این یعنی چه که انسان جای خاصّی را در یک محفل برای خود ببیند. این شأن عبد نیست، این زیّ عبودیت نیست، هر جایی خالی بود بروید بنشینید، منتظر نباشید به شما جا بدهند یا حتماً همانجایی که بزرگان و علما مینشینند شما بنشینید.
تواضع جهت خودنمایی
الآن همه چیز عوض شده است؛ استعماری که دنیای استکبار آورد در قالب اینکه میخواهم آباد کنم آمد ولی تخریب بود، استعمار نبود. نزدیک در نشستن زیّ متعبّدینی بود که واقعاً جز این کوچکی خودشان را… ولی الآن نشان دادن تواضع نیست بلکه بزرگ نشان دادن است و اصلاً نشانهی تواضع نیست وگاهی تعارفات ظاهری هم اینطور شده است که خاصیت اوّلیهی خود را از دست داده و عنوان ثانوی پیدا کرده و جهت خودنمایی به خود گرفته و بحث و دیدگاهها عوض شدهاند.
تواضع یعنی از خود گذشتگی
این را به یاد داشته باشیم که تواضع الفاظ خاص و حرکات خاص ندارد. وقتی انسان خود را کوچک دید، شأنی برای خود جز بندگی ندید و خواست در برابر بندگان خدا خودی نداشته باشد دیگر زبان ندارد. در هر جایی انسان خود را پشت سر میاندازد، از خود میگذرد، یعنی دیگر خودی ندارد که نشان بدهد؛ این تواضع است. این تواضع که تبلور و بروز این خضوع باطنی است این ثمرهی آن معرفت است.
رهایی از مشکلات نتیجهی آزاد شدن از خود
انسان به خودی خود یک دیوار است، یک حصار است، یک زندان است اگر آدم از خود آزاد شود اصلاً مشکلاتی که برای مردم مشکل است برای او مشکل نیست. یکی از شاگردان مرحوم آیت حق، جمال السّالکین آقا میرزا علی قاضی همسری داشت که بسیار بداخلاق بود. با اینکه این بزرگوار هم عارف بود، هم عبد صالح بود و هم جایگاهی پیش مرحوم آقای قاضی داشت همسر او هتّاکی و اهانت میکرد ایشان هم گاهی شکایت همسر خود را پیش مرحوم استاد بزرگوار خود مطرح میکرد و ایشان هم میگفت صبر کن، همیشه نسخهی صبر میداد. حادثهای پیش میآید که این خانم با همسر خود نقشه میکشند و خیلی اهانت میکنند به گونهای که صبر ایشان تمام میشود چون نسخهی استاد خود را میدانسته دیگر به استاد مراجعه نمیکند، سر به بیابان میگذارد. وقتی به بیابان میرفته دیده بود یک نفر مثل خودش از او جدا شد و خدای متعال در این مکاشفه به او نشان داده بود که همسر او یا کسانی به او هتّاکی میکنند کاری به او ندارند بلکه به کسی کار دارند که از او جدا شده است. دیده بود تمام بدگوییها و ناسزاها متوجّه او است و اصلاً این فضای دنیوی کاری به این کسی که اینجا مانده است ندارد.
عبد بودن موجب ارتقاء مقام میشود
وقتی آدم عبد بود مقامش بالاتر از این حرفها است که سنگ کسی به او بخورد. وقتی آدم در صف اینها است حرفها به او میخورد. اگر در اینها نباشد، همرنگ اینها نباشد ناسزاها با تخیّل و توهّم چیزی از او میبینند که این از او نیست. وقتی آدم بیرنگ بشود هیچ رنگی به او نمیگیرد. وقتی آدم خود را پایین میآورد رنگ به رنگ میشود ولی وقتی بالا باشد دست کسی به آن مراتب نمیرسد. بالا بودن هم اینطور است که آدم خودش نباشد. تا خودمان هستیم زمین جاذبه دارد و ما را میکشد و همینجا بین دیگران میمانیم امّا وقتی بنده بودیم «خَالِطُوهُمْ بِالْبَرَّانِیَّهِ»[۳] در تکلیف مؤمن در آخر الزّمان وقتی امام صادق (علیه السّلام) وضع بد آخر الزّمان را بیان میفرمودند حضرت عرضه داشتند تکلیف ما با این مردمی که اینطور هستند چیست؟ ما چه کنیم؟ فرمودند: «خَالِطُوهُمْ بِالْبَرَّانِیَّهِ» با اینها باشید و با اینها نباشید. دل یک جا باشد و بدن انسان جای دیگری باشد. آدمهایی که ما را در حدّ خود میبینند میخواهند با حرفهای خود ما را از بین ببرند. اگر ما مثل آنها بودیم آسیب میبینیم امّا اگر اینطور نبودیم آسیب نمیبینیم. «یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ»[۴] خیلی از رغبتها، حسادتها، ناسزاها، منازعات مربوط به تکالب اشخاصی است که همرنگ هستند. اگر انسان یک مقدار شخصیت خود را ارتقاء دهد احساس نمیکند اینها به ما کار دارند. اینها به اشباح و امثال خودشان کار دارند، به بندگی کار ندارند. اینها تنازع در منافع دارند. اگر من به منفعت آنها کار نداشته باشم که آنها هم کاری با من نخواهند داشت. انسان الهی «یُمنِع کِلتَا یَدِهِ یَمین» شرّی به کسی نمیرساند، کسی هم به او کاری ندارد.
بیتوجّهی به مسائل از آثار ایمان
زلیخا واقعاً حضرت یوسف را نمیدید، یوسف که پیش زلیخا نبود. چیزی که زلیخا میدید یوسف نبود و لذا چون یوسف جای دیگری بود اصلاً زلیخا را هم ندید. اصلاً برای یک جوان بوالهوس کاری نداشت. برای یک جوان بوالهوس کاری ندارد که نگاه نکند. غیرتی باشد و خود را کنترل کند. ایمان دارد ولی در مراتب پایین قرار دارد. اگر ایمان انسان در مراتب بالا باشد و چیزهایی ببیند این مسائل برای او اهمّیّتی ندارد. آدم نامحرم نمیبیند، اگر چیز دیگری نظر او را جلب واقعاً حواسش به اینها نیست، اصلاً نمیبیند، وقتی نبیند اصلاً سختی ندارد. برای او جای صبر نیست، صبر برای مواقعی است که به انسان سخت بگذرد امّا وقتی دل جای دیگر است آدم چه توجّهی به آشغال دارد؟ دیگر انسان دل به آشغال و زباله نمیدهد، دل به کثافتها نمیدهد.
آدمهای کثیف با کثافتها آلوده میشوند ولی آدمی که قلبش طاهر است و با طاهر طیهور مأنوس است اصلاً اینجا نمیآید که آلوده شود. نظر به غیر نجاست باطن میآورد. آدم که مغایرت با حق تعالی پیدا میکند اینطور میشود ولی ذوب در حق باشید آنجا هستی. اگر آنجا بودی اینجا دست کسی به تو نمیرسد و مقام تو هم اجل از این است که اینها چشم تو را خیره کند. چشم تو کور است، او را نمیبینی و چون او را نمیبینی اینها را میبینی. اگر او را دیده بودی اینها را نمیدیدی.
تواضع انعکاسی از باطن و مظهری از ظاهر
تواضع چنین حقیقتی است. انعکاسی، عکس العملی، تبلوری، ظهوری از آن باطن است، مظهری از آن ظاهر است. خدا کند که دل ما نرم شود. «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ»[۵] آیا نوبت شما نشده است که یک بار دل خود را به او بدهید؟ «تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ» هر کس و ناکسی، هر جرثومهی کثیفی دل شما را میبرد یک بار نمیخواهی دل خود را به دلبر واقعی بدهی؟ «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ».
خضوع باطنی رمز بندگی
واقعاً آدم خجالت نمیکشد که صاحب همیشه با او باشد و یک بار به او نگاه نکند؟ «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»[۶] امام زمان همیشه با ما است، چرا به او دل نمیدهیم، چرا دل ما برای او تنگ نمیشود؟ چرا از ندیدن او رنج نمیبریم؟ وقتی در خیابان عبور میکنیم چه کسی را نگاه میکنیم؟ چه چیزی را نگاه میکنیم؟ اصلاً در شأن کسی که سایهی امام زمان را بالای سر خود دارد و همراه او است خطا رفتن چشم جایگاهی ندارد و دلش به دنبال چشم او به لجن برود و ناپاکیها قلب او را فرا بگیرد؟
خضوع باطنی، خشوع باطنی، این تمام رمز بندگی و سرّ وارستگی است که انسان از این عالم دل بکند و به او دل بدهد. وقتی به او دل بدهد دلی نمیماند، خود او است. چیز دیگری نیست. وقتی خود او باشد همه چیز هست.
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– بحار الأنوار، ج ۶۸، ص ۲۲٫
[۳]– الکافی، ج ۲، ص ۲۲۰٫
[۴]– سورهی صف، آیه ۸٫
[۵]– سورهی حدید، آیه ۱۶٫
[۶]– سورهی زمر، آیه ۶۹٫
پاسخ دهید